بخش ۹
و دیگر که از شهر ارمان شدند
به کینه سوی زابلستان شدند
شماساس کز پیش جیحون برفت
سوی سیستان روی بنهاد و تفت
خزروان ابا تیغزن سی هزار
ز ترکان بزرگان خنجرگزار
برفتند بیدار تا هیرمند
ابا تیغ و با گرز و بخت بلند
ز بهر پدر زال با سوگ و درد
به گوراب اندر همی دخمه کرد
به شهر اندرون گرد مهراب بود
که روشن روان بود و بیخواب بود
فرستادهای آمد از نزد اوی
به سوی شماساس بنهاد روی
به پیش سراپرده آمد فرود
ز مهراب دادش فراوان درود
که بیداردل شاه توران سپاه
بماناد تا جاودان با کلاه
ز ضحاک تازیست ما را نژاد
بدین پادشاهی نیم سخت شاد
به پیوستگی جان خریدم همی
جز این نیز چاره ندیدم همی
کنون این سرای و نشست منست
همان زاولستان به دست منست
ازایدر چو دستان بشد سوگوار
ز بهر ستودان سام سوار
دلم شادمان شد به تیمار اوی
برآنم که هرگز نبینمش روی
زمان خواهم از نامور پهلوان
بدان تا فرستم هیونی دوان
یکی مرد بینادل و پرشتاب
فرستم به نزدیک افراسیاب
مگر کز نهان من آگه شود
سخنهای گوینده کوته شود
نثاری فرستم چنان چون سزاست
جز این نیز هرچ از در پادشاست
گر ایدونک گوید به نزد من آی
جز از پیش تختش نباشم به پای
همه پادشاهی سپارم بدوی
همیشه دلی شاد دارم بدوی
تن پهلوان را نیارم به رنج
فرستمش هرگونه آگنده گنج
ازین سو دل پهلوان را ببست
وزان در سوی چاره یازید دست
نوندی برافگند نزدیک زال
که پرنده شو باز کن پر و بال
به دستان بگو آنچ دیدی ز کار
بگویش که از آمدن سر مخار
که دو پهلوان آمد ایدر بجنگ
ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ
دو لشکر کشیدند بر هیرمند
به دینارشان پای کردم به بند
گر از آمدن دم زنی یک زمان
برآید همی کامهٔ بدگمان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و دیگر که از شهر ارمان شدند
به کینه سوی زابلستان شدند
هوش مصنوعی: و همچنین کسانی که از سرزمین آرمان بیرون رفته بودند، به خاطر کینه و انتقام به سمت زابلستان رفتند.
شماساس کز پیش جیحون برفت
سوی سیستان روی بنهاد و تفت
هوش مصنوعی: شماساس، وقتی که از جلوی جیحون عبور کرد، به سمت سیستان رفت و به آنجا روی آورد و دلی گرم و پرشور داشت.
خزروان ابا تیغزن سی هزار
ز ترکان بزرگان خنجرگزار
هوش مصنوعی: خزروان که مردی دلیر و شجاع است، با جمعی از سربازان خود که هر کدام چهل هزار نفرند، از مردان بزرگ ترک زبانه که همگی با خنجرهایشان آماده نبرد هستند، به جنگ میرود.
برفتند بیدار تا هیرمند
ابا تیغ و با گرز و بخت بلند
هوش مصنوعی: آنها با کمال هوشیاری و عزم راسخ به سمت هیرمند رفتند، با سلاحهای کشنده و شانس و اقبال مناسبی که داشتند.
ز بهر پدر زال با سوگ و درد
به گوراب اندر همی دخمه کرد
هوش مصنوعی: برای پدر زال، به خاطر غم و درد، او را در گورابی به خاک سپردند.
به شهر اندرون گرد مهراب بود
که روشن روان بود و بیخواب بود
هوش مصنوعی: درون شهر، دور مهراب، فردی بود که پرانرژی و بیدار بود و به خواب نمیرفت.
فرستادهای آمد از نزد اوی
به سوی شماساس بنهاد روی
هوش مصنوعی: پیامآوری از طرف او به سمت شما آمد و رویش را به سوی شما قرار داد.
به پیش سراپرده آمد فرود
ز مهراب دادش فراوان درود
هوش مصنوعی: به نزد چادر آمد و از مهراب، سلام و درود بسیار به او داد.
که بیداردل شاه توران سپاه
بماناد تا جاودان با کلاه
هوش مصنوعی: دل بیدار و هوشیار شاه توران همیشه در جنگ و نبرد باقی خواهد ماند و تا ابد در افتخار و اقتدار با کلاه سپاهی خود ایستاده است.
ز ضحاک تازیست ما را نژاد
بدین پادشاهی نیم سخت شاد
هوش مصنوعی: ما از نسل ضحاک هستیم و به همین خاطر به این پادشاهی به سختی خوشحال نیستیم.
به پیوستگی جان خریدم همی
جز این نیز چاره ندیدم همی
هوش مصنوعی: برای داشتن روح و جان پیوسته، من خود را خریدم و جز این راهی دیگر ندیدم.
کنون این سرای و نشست منست
همان زاولستان به دست منست
هوش مصنوعی: اکنون این خانه و جایی که من در آن نشستهام، همانطور که روزگاری دور در اختیار من بوده، باز هم در دست من است.
ازایدر چو دستان بشد سوگوار
ز بهر ستودان سام سوار
هوش مصنوعی: وقتی که دستان (پیکر) از غم و اندوه پر شد، به خاطر ستایش سام سوار ناراحت و محزون شد.
دلم شادمان شد به تیمار اوی
برآنم که هرگز نبینمش روی
هوش مصنوعی: دل من از محبت و مراقبت او خوشحال شد، اما در عین حال تصمیم گرفتم که هرگز چهرهاش را نبینم.
زمان خواهم از نامور پهلوان
بدان تا فرستم هیونی دوان
هوش مصنوعی: من از قهرمان معروف میخواهم زمان بگیرم تا بتوانم هیون (سوارکار) را به سرعت بفرستم.
یکی مرد بینادل و پرشتاب
فرستم به نزدیک افراسیاب
هوش مصنوعی: مردی عاقل و تندخوی را به نزد افراسیاب میفرستم.
مگر کز نهان من آگه شود
سخنهای گوینده کوته شود
هوش مصنوعی: اگر از درون من خبر داشته باشد، صحبتهای گویا و طولانی بیفایده خواهد بود.
نثاری فرستم چنان چون سزاست
جز این نیز هرچ از در پادشاست
هوش مصنوعی: اینجا گفته میشود که هدیهای ارسال میکنم که شایسته است و هر چیزی که از درگاه پادشاه فراتر از این باشد، مناسب نیست.
گر ایدونک گوید به نزد من آی
جز از پیش تختش نباشم به پای
هوش مصنوعی: اگر او چنین بگوید که به نزد من بیا، من جز در کنار تختش نخواهم بود.
همه پادشاهی سپارم بدوی
همیشه دلی شاد دارم بدوی
هوش مصنوعی: تمامی حکمرانی و تاج و تخت خود را به کسی میسپارم که همیشه دلش شاد باشد.
تن پهلوان را نیارم به رنج
فرستمش هرگونه آگنده گنج
هوش مصنوعی: من نمیتوانم بدن قهرمان را به رنج بیندازم، بلکه به او هر آنچه میخواهم میدهم که به خود ببالد و خوشحال باشد.
ازین سو دل پهلوان را ببست
وزان در سوی چاره یازید دست
هوش مصنوعی: در اینجا دل پهلوان از طرفی بسته شد و از طرف دیگر دست به کار چارهجویی زد.
نوندی برافگند نزدیک زال
که پرنده شو باز کن پر و بال
هوش مصنوعی: پرندهای را به پرواز درآور که نزدیک زال است و او را به افراز و بالا بردن مشغول کن.
به دستان بگو آنچ دیدی ز کار
بگویش که از آمدن سر مخار
هوش مصنوعی: به دستان بگو هرچه از کارهای تو دیدند، به آن بگویند که از آمدن تو خسته شدهاند.
که دو پهلوان آمد ایدر بجنگ
ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ
هوش مصنوعی: دو قهرمان به اینجا آمدند تا بجنگند، مانند سپاهی که از ترکان آمده و همچون پلنگی در دشت است.
دو لشکر کشیدند بر هیرمند
به دینارشان پای کردم به بند
هوش مصنوعی: دو گروه به سمت هیرمند آمدند و من به خاطر دینارهایم در زنجیر شدم.
گر از آمدن دم زنی یک زمان
برآید همی کامهٔ بدگمان
هوش مصنوعی: اگر از آمدن تو سخن بگویند، حتی برای مدت کوتاهی هم که شده، امید و آرزوهای بدبینانه از دلها دور میشود.
حاشیه ها
1387/10/28 11:12
مهراب
با تشکر فراوان از این کار فرهنگی
میخواستم اگر میشود خلاصه ای از زندگی مهراب را به زبان ساده (نثر) بدانم
باز هم تشکر