گنجور

بخش ۱۱

سوی شاه ترکان رسید آگهی
کزان نامداران جهان شد تهی
دلش گشت پر آتش از درد و غم
دو رخ را به خون جگر داد نم
برآشفت و گفتا که نوذر کجاست
کزو ویسه خواهد همی کینه خواست
چه چاره است جز خون او ریختن
یکی کینهٔ نو برانگیختن
به دژخیم فرمود کو را کشان
ببر تا بیاموزد او سرفشان
سپهدار نوذر چو آگاه شد
بدانست کش روز کوتاه شد
سپاهی پر از غلغل و گفت و گوی
سوی شاه نوذر نهادند روی
ببستند بازوش با بند تنگ
کشیدندش از جای پیش نهنگ
به دشت آوریدندش از خیمه خوار
برهنه سر و پای و برگشته کار
چو از دور دیدش زبان برگشاد
ز کین نیاگان همی کرد یاد
ز تور و ز سلم اندر آمد نخست
دل و دیده از شرم شاهان بشست
بدو گفت هر بد که آید سزاست
بگفت و برآشفت و شمشیر خواست
بزد گردن خسرو تاجدار
تنش را بخاک اندر افگند خوار
شد آن یادگار منوچهر شاه
تهی ماند ایران ز تخت و کلاه
ایا دانشی مرد بسیار هوش
همه چادر آزمندی مپوش
که تخت و کله چون تو بسیار دید
چنین داستان چند خواهی شنید
رسیدی به جایی که بشتافتی
سرآمد کزو آرزو یافتی
چه جویی از این تیره خاک نژند
که هم بازگرداندت مستمند
که گر چرخ گردان کشد زین تو
سرانجام خاکست بالین تو
پس آن بستگان را کشیدند خوار
به جان خواستند آنگهی زینهار
چو اغریرث پرهنر آن بدید
دل او ببر در چو آتش دمید
همی گفت چندین سر بی‌گناه
ز تن دور ماند به فرمان شاه
بیامد خروشان به خواهشگری
بیاراست با نامور داوری
که چندین سرافراز گرد و سوار
نه با ترگ و جوشن نه در کارزار
گرفتار کشتن نه والا بود
نشیبست جایی که بالا بود
سزد گر نیاید به جانشان گزند
سپاری همیدون به من شان ببند
بریشان یکی غار زندان کنم
نگهدارشان هوشمندان کنم
به ساری به زاری برآرند هوش
تو از خون به کش دست و چندین مکوش
ببخشید جان‌شان به گفتار اوی
چو بشنید با درد پیکار اوی
بفرمودشان تا به ساری برند
به غل و به مسمار و خواری برند
چو این کرده شد ساز رفتن گرفت
زمین زیر اسپان نهفتن گرفت
ز پیش دهستان سوی ری کشید
از اسپان به رنج و به تک خوی کشید
کلاه کیانی به سر بر نهاد
به دینار دادن در اندرگشاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوی شاه ترکان رسید آگهی
کزان نامداران جهان شد تهی
هوش مصنوعی: پیام‌هایی به او رسید که از بزرگان و ناموران جهان خبری نیست و آن‌ها از بین رفته‌اند.
دلش گشت پر آتش از درد و غم
دو رخ را به خون جگر داد نم
هوش مصنوعی: دلش از درد و غم به آتش درآمد و برای درد دو چهره، خون جگرش را نثار کرد.
برآشفت و گفتا که نوذر کجاست
کزو ویسه خواهد همی کینه خواست
هوش مصنوعی: او ناراحت شد و گفت: "نوذر کجاست؟ اوست که ویسه (دشمن) را می‌خواهد و کینه‌اش را طلب می‌کند."
چه چاره است جز خون او ریختن
یکی کینهٔ نو برانگیختن
هوش مصنوعی: چه راهی داریم جز این که خون او را بریزیم و کینه‌ای جدید به وجود بیاوریم؟
به دژخیم فرمود کو را کشان
ببر تا بیاموزد او سرفشان
هوش مصنوعی: به رئیس اشرار دستور داده شد که شخصی را که به دست او اسیر شده، به همراه خود ببرد تا او نیز از محکومان و زجرکشیده‌ها درس عبرت بگیرد و تجربه‌ای کسب کند.
سپهدار نوذر چو آگاه شد
بدانست کش روز کوتاه شد
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد نوذر از این موضوع مطلع شد، فهمید که روز به پایان نزدیک می‌شود.
سپاهی پر از غلغل و گفت و گوی
سوی شاه نوذر نهادند روی
هوش مصنوعی: یک گروه پر سر و صدا و صحبت به سوی شاه نوذراز خود را نزدیک کردند و حرکت کردند.
ببستند بازوش با بند تنگ
کشیدندش از جای پیش نهنگ
هوش مصنوعی: او را با یک بند محکم به پشت بستند و آن‌گاه از جایش به پیش نهنگ کشیدند.
به دشت آوریدندش از خیمه خوار
برهنه سر و پای و برگشته کار
هوش مصنوعی: او را از خیمه به دشت آوردند، بدون لباس و عریان و حالتی گرفتار داشت.
چو از دور دیدش زبان برگشاد
ز کین نیاگان همی کرد یاد
هوش مصنوعی: وقتی او را از دور دید، زبانش به سخن آمد و به یاد کینه‌های اجدادش افتاد.
ز تور و ز سلم اندر آمد نخست
دل و دیده از شرم شاهان بشست
هوش مصنوعی: دل و دیده من از شرم پادشاهان، ابتدا با توری و سمنی آشنا شدند.
بدو گفت هر بد که آید سزاست
بگفت و برآشفت و شمشیر خواست
هوش مصنوعی: به او گفت که هر کسی که بدی می‌کند سزاوار کیفر است. او این را گفت و عصبانی شد و درخواست شمشیر کرد.
بزد گردن خسرو تاجدار
تنش را بخاک اندر افگند خوار
هوش مصنوعی: خسروی که تاج بر سر دارد، گردن از فرط شکستگی و ذلت به زمین می‌ساید و به خاک می‌افتد.
شد آن یادگار منوچهر شاه
تهی ماند ایران ز تخت و کلاه
هوش مصنوعی: یادگار منوچهر شاه، که نماد قدرت و عظمت ایران بود، حالا خالی مانده و کشور از تخت و تاج بی‌بهره است.
ایا دانشی مرد بسیار هوش
همه چادر آزمندی مپوش
هوش مصنوعی: آیا کسی به دانش و هوش زیاد دست یافته، نباید به خاطر طمع و کینه‌جویی خود را در پوششی از جهل و خودخواهی پنهان کند.
که تخت و کله چون تو بسیار دید
چنین داستان چند خواهی شنید
هوش مصنوعی: تخت و تاج مانند تو بسیارند، پس داستان‌های زیادی از این نوع خواهی شنید.
رسیدی به جایی که بشتافتی
سرآمد کزو آرزو یافتی
هوش مصنوعی: به جایی رسیدی که برایت تلاش‌ها به نتیجه رسیده و به آرزوهایت دست یافته‌ای.
چه جویی از این تیره خاک نژند
که هم بازگرداندت مستمند
هوش مصنوعی: در این دنیا چه خواسته‌ای از این خاک تیره و غمگین داری که حتی نمی‌تواند تو را به سمت خود بازگرداند.
که گر چرخ گردان کشد زین تو
سرانجام خاکست بالین تو
هوش مصنوعی: اگر چرخ روزگار تو را به زمین بزند و به پایان برساند، در نهایت خاک تو را خواهد پوشاند.
پس آن بستگان را کشیدند خوار
به جان خواستند آنگهی زینهار
هوش مصنوعی: پس از آن، این آشنایان را با ذلت و خوار کرداند و خواستند که جان آنها را بگیرند. در این لحظه، آنها از خود دفاع کردند و تقاضای نجات کردند.
چو اغریرث پرهنر آن بدید
دل او ببر در چو آتش دمید
هوش مصنوعی: وقتی چشمش به آن هنرمند زیبا افتاد، دلش مانند آتش شعله‌ور شد.
همی گفت چندین سر بی‌گناه
ز تن دور ماند به فرمان شاه
هوش مصنوعی: او می‌گفت که چرا این همه انسان بی‌گناه از جان خود دور مانده‌اند و به خاطر فرمان پادشاه این وضعیت پیش آمده است.
بیامد خروشان به خواهشگری
بیاراست با نامور داوری
هوش مصنوعی: او با شور و هیجان به طرف خواهش و درخواست آمد و خود را با نامورترین قاضی آراست.
که چندین سرافراز گرد و سوار
نه با ترگ و جوشن نه در کارزار
هوش مصنوعی: چندین انسان بلندمرتبه و سوار بر اسب، بدون اسلحه و زره، در میدان نبرد نیستند.
گرفتار کشتن نه والا بود
نشیبست جایی که بالا بود
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به موضوعی اشاره می‌کند که نشان می‌دهد زمانی که فرد در شرایطی دشوار و پایین قرار می‌گیرد، احتمال اینکه تحت تاثیر عوامل منفی قرار گیرد بیشتر است. به عبارتی، اگر کسی در موقعیتی بالا و موفق باشد، کمتر در معرض آسیب و خطر قرار می‌گیرد. این نکته به اهمیت موقعیت و شرایط در زندگی اشاره دارد.
سزد گر نیاید به جانشان گزند
سپاری همیدون به من شان ببند
هوش مصنوعی: اگر به جانشان آسیبی نرسد، بهتر است که آن را به من بسپارند و من هم آن را به آن‌ها بازگردانم.
بریشان یکی غار زندان کنم
نگهدارشان هوشمندان کنم
هوش مصنوعی: می‌دانم که باید آنها را در جایی دور از مردم نگه‌دارم و از آنجا به دقت هوشیاریشان را حفظ کنم.
به ساری به زاری برآرند هوش
تو از خون به کش دست و چندین مکوش
هوش مصنوعی: در ساری، با ناله و زاری از تو می‌خواهند که از خون خودت مایه بگذاری و دست از تلاش و زحمت برداری.
ببخشید جان‌شان به گفتار اوی
چو بشنید با درد پیکار اوی
هوش مصنوعی: با گفتار او، جانشان را بخشیدند، زیرا صدای درد و رنج او را شنیدند.
بفرمودشان تا به ساری برند
به غل و به مسمار و خواری برند
هوش مصنوعی: به آن‌ها دستور داد تا به ساری بروند و با زنجیر و دردسر و تحقیر، آنها را ببرند.
چو این کرده شد ساز رفتن گرفت
زمین زیر اسپان نهفتن گرفت
هوش مصنوعی: وقتی کارها به انجام رسید، دستگاه حرکت کردن آماده شد و زمین زیر پای اسب‌ها پنهان شد.
ز پیش دهستان سوی ری کشید
از اسپان به رنج و به تک خوی کشید
هوش مصنوعی: از دهستان به سمت ری حرکت کرد و این سفرش را با زحمت و سختی بر روی اسب انجام داد.
کلاه کیانی به سر بر نهاد
به دینار دادن در اندرگشاد
هوش مصنوعی: آن شخص کلاهی با نشان پادشاهی بر سر گذاشت و تصمیم گرفت که در برابر هزینه‌ای، کارهایی را انجام دهد.

خوانش ها

بخش ۱۱ به خوانش محمدیزدانی جوینده
بخش ۱۱ به خوانش عندلیب