گنجور

بخش ۷

پرستنده برخاست از پیش اوی
بدان چاره بی‌چاره بنهاد روی
به دیبای رومی بیاراستند
سر زلف برگل بپیراستند
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار
مه فرودین وسر سال بود
لب رود لشکرگه زال بود
همی گل چدند از لب رودبار
رخان چون گلستان و گل در کنار
نگه کرد دستان ز تخت بلند
بپرسید کاین گل پرستان کی َند
چنین گفت گوینده با پهلوان
که از کاخ مهراب روشن روان
پرستندگان را سوی گلستان
فرستد همی ماه کابلستان
به نزد پری چهرگان رفت زال
کمان خواست از ترک و بفراخت یال
پیاده همی رفت جویان شکار
خشیشار دید اندر آن رودبار
کمان ترک گلرخ به زه بر نهاد
به دست جهان پهلوان در نهاد
نگه کرد تا مرغ برخاست ز آب
یکی تیره بنداخت اندر شتاب
ز پروازش آورد گردان فرود
چکان خون و وشی شده آب رود
بترک آنگهی گفت زان سو گذر
بیاور تو آن مرغ افگنده پر
به کشتی گذر کرد ترک سترگ
خرامید نزد پرستنده ترک
پرستنده پرسید کای پهلوان
سخن گوی و بگشای شیرین زبان
که این شیر بازو گو پیلتن
چه مردست و شاه کدام انجمن
که بگشاد زین گونه تیر از کمان
چه سنجد به پیش اندرش بدگمان
ندیدیم زیبنده تر زین سوار
به تیر و کمان بر چنین کامگار
پری روی دندان به لب برنهاد
مکن گفت ازین گونه از شاه یاد
شه نیمروزست فرزند سام
که دستانش خوانند شاهان به نام
بگِردِ جهان گر بگردد سوار
ازین سان نبیند یکی نامدار
پرستنده با کودک ماه روی
بخندید و گفتش که چندین مگوی
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر ز شاه تو برتر بپای
به بالای ساج است و همرنگ عاج
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج
دو نرگس دژم و دو ابرو به خم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم
دهانش به تنگی دل مستمند
سر زلف چون حلقهٔ پای‌بند
دو جادوش پر خواب و پرآب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چنو در جهان نیز یک ماه نیست
پرستندگان هر یکی آشکار
همی کرد وصف رخ آن نگار
بدین چاره تا آن لب لعل فام
کند آشنا با لب پور سام
چنین گفت با بندگان خوب چهر
که با ماه خوبست رخشنده مهر
ولیکن به گفتن مگر روی نیست
بود کاب را ره بدین جوی نیست
دلاور که پرهیز جوید ز جفت
بماند به آسانی اندر نهفت
بدان تاش دختر نباشد ز بن
نباید شنیدنش ننگ سخن
چنین گفت مر جفت را باز نر
چو بر خایه بنشست و گسترد پر
کزین خایه گر مایه بیرون کنم
ز پشت پدر خایه بیرون کنم
ازیشان چو برگشت خندان غلام
بپرسید از و نامور پور سام
که با تو چه گفت آن که خندان شدی
گشاده لب و سیم دندان شدی
بگفت آنچه بشنید با پهلوان
ز شادی دل پهلوان شد جوان
چنین گفت با ریدک ماه روی
که رو مر پرستندگان را بگوی
که از گلستان یک زمان مگذرید
مگر با گل از باغ گوهر برید
درم خواست و دینار و گوهر ز گنج
گرانمایه دیبای زربفت پنج
بفرمود کاین نزد ایشان برید
کسی را مگوئید و پنهان برید
نباید شدن شان سوی کاخ باز
بدان تا پیامی فرستم براز
برفتند زی ماه رخسار پنج
ابا گرم گفتار و دینار و گنج
بدیشان سپردند زر و گهر
پیام جهان پهلوان زال زر
پرستنده با ماه دیدار گفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
مگر آنکه باشد میان دو تن
سه تن نانهانست و چار انجمن
بگوی ای خردمند پاکیزه رای
سخن گر به رازست با ما سرای
پرستنده گفتند یک با دگر
که آمد به دام اندرون شیر نر
کنون کار رودابه و کام زال
به جای آمد و این بود نیک فال
بیامد سیه چشم گنجور شاه
که بود اندر آن کار دستور شاه
سخن هر چه بشنید از آن دلنواز
همی گفت پیش سپهبد به راز
سپهبد خرامید تا گلستان
بر امید خورشید کابلستان
پری روی گلرخ بتان طراز
برفتند و بردند پیشش نماز
سپهبد بپرسید ازیشان سخن
ز بالا و دیدار آن سرو بن
ز گفتار و دیدار و رای و خرد
بدان تا به خوی وی اندر خورد
بگویید با من یکایک سخن
به کژی نگر نفگنید ایچ بن
اگر راستی‌تان بود گفت‌وگوی
به نزدیک من تان بود آبروی
وگر هیچ کژی گمانی برم
به زیر پی پیلتان بسپرم
رخ لاله رخ گشت چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس
چنین گفت کز مادر اندر جهان
نزاید کس اندر میان مهان
به دیدار سام و به بالای او
به پاکی دل و دانش و رای او
دگر چون تو ای پهلوان دلیر
بدین برز بالا و بازوی شیر
همی می‌چکد گویی از روی تو
عبیرست گویی مگر بوی تو
سه دیگر چو رودابهٔ ماه روی
یکی سرو سیمست با رنگ و بوی
ز سر تا به پایش گلست وسمن
به سرو سهی بر سهیل یمن
از آن گنبد سیم سر بر زمین
فرو هشته بر گل کمند از کمین
به مشک و به عنبر سرش بافته
به یاقوت و زمرد تنش تافته
سر زلف و جعدش چو مشکین زره
فگندست گویی گره بر گره
ده انگشت برسان سیمین قلم
برو کرده از غالیه صدرقم
بت آرای چون او نبیند بچین
برو ماه و پروین کنند آفرین
سپهبد پرستنده را گفت گرم
سخنهای شیرین به آوای نرم
که اکنون چه چارست با من بگوی
یکی راه جستن به نزدیک اوی
که ما را دل و جان پر از مهر اوست
همه آرزو دیدن چهر اوست
پرستنده گفتا چو فرمان دهی
گذاریم تا کاخ سرو سهی
ز فرخنده رای جهان پهلوان
ز گفتار و دیدار روشن روان
فریبیم و گوییم هر گونه‌ای
میان اندرون نیست واژونه‌ای
سرمشک بویش به دام آوریم
لبش زی لب پور سام آوریم
خرامد مگر پهلوان با کمند
به نزدیک دیوار کاخ بلند
کند حلقه در گردن کنگره
شود شیر شاد از شکار بره
برفتند خوبان و برگشت زال
دلش گشت با کام و شادی همال

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پرستنده برخاست از پیش اوی
بدان چاره بی‌چاره بنهاد روی
هوش مصنوعی: پرستنده از کنار او برخاست و برای کسی که راهی برای نجات ندارد، تدبیری ارائه کرد و به او نگاه کرد.
به دیبای رومی بیاراستند
سر زلف برگل بپیراستند
هوش مصنوعی: موهای او را با پارچه‌ای رومی زیبا تزیین کردند و گل سر خود را به زیبایی آرایش کردند.
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار
هوش مصنوعی: تمامی رودبارها از هر بوی و رنگی ناپدید شدند، همان‌طور که در بهار، طبیعت شاداب و سرسبز می‌شود.
مه فرودین وسر سال بود
لب رود لشکرگه زال بود
هوش مصنوعی: در ماه فرودین و در آغاز سال، در کنار رودخانه، محل تجمع و نبرد زال قرار داشت.
همی گل چدند از لب رودبار
رخان چون گلستان و گل در کنار
هوش مصنوعی: گلی که از لب رود باریکه رخان می‌روید، مانند گلستان و گل در کنار هم زیبا و دل‌انگیز است.
نگه کرد دستان ز تخت بلند
بپرسید کاین گل پرستان کی َند
هوش مصنوعی: او به دستان بلند از تخت نگاه کرد و پرسید که این گل‌پرستان چه کسانی هستند.
چنین گفت گوینده با پهلوان
که از کاخ مهراب روشن روان
هوش مصنوعی: گوینده به پهلوان گفت که مانند روشنایی کاخ مهراب، تو نیز درخشان و فاخر هستی.
پرستندگان را سوی گلستان
فرستد همی ماه کابلستان
هوش مصنوعی: او ماه کابلستان، پرستندگان را به سوی گلستان می‌فرستد.
به نزد پری چهرگان رفت زال
کمان خواست از ترک و بفراخت یال
هوش مصنوعی: زال به دیاری که پری‌چهرگان در آن بودند رفت و از ترک (پهلوانان یا دشمنان) کمان خواست و یال (موی سر یا نشانه‌ای از قدرت) را نیز به او سپرد.
پیاده همی رفت جویان شکار
خشیشار دید اندر آن رودبار
هوش مصنوعی: یک شخص پیاده در حال حرکت بود و در جستجوی شکار خود، دوید و در کنار رودخانه خشکی را دید.
کمان ترک گلرخ به زه بر نهاد
به دست جهان پهلوان در نهاد
هوش مصنوعی: قوس زیبای دختر گل، به دست قهرمان بزرگ قرار گرفت.
نگه کرد تا مرغ برخاست ز آب
یکی تیره بنداخت اندر شتاب
هوش مصنوعی: چشمش به مرغی افتاد که از آب بلند شد و در عرض زمان، چیزی تیره به سمت آن پرتاب کرد.
ز پروازش آورد گردان فرود
چکان خون و وشی شده آب رود
هوش مصنوعی: هواپیما با پروازش باعث شده که از آسمان باران بیفتد و خون و آب در رودخانه جاری شود.
بترک آنگهی گفت زان سو گذر
بیاور تو آن مرغ افگنده پر
هوش مصنوعی: اینگونه بگو: پس از آنکه پرنده‌ای را دیدی که از آن سو می‌گذرد، آن را بیاور.
به کشتی گذر کرد ترک سترگ
خرامید نزد پرستنده ترک
هوش مصنوعی: کشتی بزرگ به آرامی از میان آب گذشت و در نزدیکی دیوانه‌اش که در انتظار او بود، آرام گرفت.
پرستنده پرسید کای پهلوان
سخن گوی و بگشای شیرین زبان
هوش مصنوعی: پرستنده از پهلوان خواسته که با صدای زیبا و شیرین خود سخن بگوید و از او درخواست کرده که سخنانش را بیان کند.
که این شیر بازو گو پیلتن
چه مردست و شاه کدام انجمن
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به قدرت و شجاعت اشاره می‌کند و می‌پرسد که این پهلوان چه کسی است و شاه کدام جمعیت یا گروه می‌باشد. به عبارت دیگر، سوال درباره‌ی ویژگی‌ها و مقام این فرد است که نشان‌دهنده‌ی توانایی‌ها و موقعیت او در جامعه است.
که بگشاد زین گونه تیر از کمان
چه سنجد به پیش اندرش بدگمان
هوش مصنوعی: این شعر به بیان این مفهوم می‌پردازد که وقتی تیر کمان از چله خارج می‌شود، دیگر نمی‌توان آن را واپسین برد و دوباره به کمان بازگرداند. این امر به نوعی به نامیدی از تغییر یک وضعیت یا اعتقاد بدگمانانه نسبت به چیزی اشاره دارد. در واقع، خود تیر به تنهایی عملکرد خاصی دارد و نمی‌توان به آن بازگشت یا تغییر داد.
ندیدیم زیبنده تر زین سوار
به تیر و کمان بر چنین کامگار
هوش مصنوعی: ما هیچ کس را زیباتر از این سوار، که با تیر و کمان بر اینگونه شاداب و کامیاب است، ندیده‌ایم.
پری روی دندان به لب برنهاد
مکن گفت ازین گونه از شاه یاد
هوش مصنوعی: دختران زیبا با لبخند دلنشین، به یاد شاهی که از او خاطره‌ای دارند، بر دندان خود اشاره کرده‌اند.
شه نیمروزست فرزند سام
که دستانش خوانند شاهان به نام
هوش مصنوعی: فرزند سام، که در زمان ظهر به مقام رفیع شاهی رسیده است، با دستانش بر سر شاهان دیگر نام می‌گذارد و بر آنها تسلط دارد.
بگِردِ جهان گر بگردد سوار
ازین سان نبیند یکی نامدار
هوش مصنوعی: اگر سوارکار به دور دنیا بگردد، در این شکل هیچ نامداری را نخواهد دید.
پرستنده با کودک ماه روی
بخندید و گفتش که چندین مگوی
هوش مصنوعی: پرستنده به کودک زیبا لبخند زد و به او گفت که حرف زدن درباره برخی موضوعات را فراموش کند و بیشتر سکوت کند.
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر ز شاه تو برتر بپای
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن موقعیتی است که در آن ماهی، به عنوان یک نماد از زیبایی و نور، در محلی با شکوه و عظمت زندگی می‌کند و به نوعی برتری و ارزشمندی را نسبت به شاه و مقام‌های بزرگ نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، زیبایی و نورانیت ماهی در این مکان، بیشتر از قدرت و مقام پادشاهی است.
به بالای ساج است و همرنگ عاج
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج
هوش مصنوعی: درخت ساج بلندی است که هم‌رنگ عاج است و یک ایزد با تاجی از مشک بر سر دارد.
دو نرگس دژم و دو ابرو به خم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم
هوش مصنوعی: دو گل نرگس غمگین و دو ابرو که مانند ستون خمیده‌اند، ابروها مثل رنگ نقره‌ای هستند.
دهانش به تنگی دل مستمند
سر زلف چون حلقهٔ پای‌بند
هوش مصنوعی: دهان او به اندازه‌ای کوچک است که مانند دل یک فرد نیازمند است و موهایش مانند حلقه‌ای است که او را به جایی می‌بندد.
دو جادوش پر خواب و پرآب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی
هوش مصنوعی: دو جادوگر که خواب و آرامش را به ارمغان می‌آورند، بر چهره‌ای که مملو از لاله‌های سرخ و موهایی خوشبو و مانند مشک است، سایه افکنده‌اند.
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چنو در جهان نیز یک ماه نیست
هوش مصنوعی: نفس نمی‌تواند راهی به لب‌ها پیدا کند، همان‌طور که در این جهان نیز یک ماه وجود ندارد.
پرستندگان هر یکی آشکار
همی کرد وصف رخ آن نگار
هوش مصنوعی: محبت‌ورزان هر کدام به وضوح زیبایی چهره آن معشوق را توصیف می‌کردند.
بدین چاره تا آن لب لعل فام
کند آشنا با لب پور سام
هوش مصنوعی: به این راه و روش تا آن لب زیبا آشنا شود با لب پر از شربت.
چنین گفت با بندگان خوب چهر
که با ماه خوبست رخشنده مهر
هوش مصنوعی: آنچه او به بندگان خوب گفت این بود که برتری کسی که چهره‌اش زیباست، مانند برتری ماه درخشان است.
ولیکن به گفتن مگر روی نیست
بود کاب را ره بدین جوی نیست
هوش مصنوعی: اما نمی‌شود فقط با گفتن به حقیقت رسید، زیرا در این مسیر، هیچ راهی وجود ندارد.
دلاور که پرهیز جوید ز جفت
بماند به آسانی اندر نهفت
هوش مصنوعی: شجاعی که از خطرات و شرارت‌ها دوری کند، به راحتی می‌تواند در آرامش و امنیت زندگی کند.
بدان تاش دختر نباشد ز بن
نباید شنیدنش ننگ سخن
هوش مصنوعی: بدان که اگر دختر نباشد، نباید شنیدن این حرف‌ها ننگین باشد.
چنین گفت مر جفت را باز نر
چو بر خایه بنشست و گسترد پر
هوش مصنوعی: در اینجا مردی با جفت خود صحبت می‌کند و وقتی که بر روی پاهایش نشسته و بال‌هایش را گشوده، جملاتی را بیان می‌کند.
کزین خایه گر مایه بیرون کنم
ز پشت پدر خایه بیرون کنم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم خواسته‌ای را از وجود پدرم بیرون بیاورم، در حقیقت، جدای از آنکه در کجا یا چه چیزی است، به اصل و ریشه‌ام نیز اشاره دارد.
ازیشان چو برگشت خندان غلام
بپرسید از و نامور پور سام
هوش مصنوعی: پس از آنکه آن‌ها با خوشحالی برگشتند، غلام از آن‌ها پرسید که نام فرزند نامور سام چه بوده است.
که با تو چه گفت آن که خندان شدی
گشاده لب و سیم دندان شدی
هوش مصنوعی: کسی که با تو صحبت کرد، باعث شد تا تو لبخند بزنی و دندان‌هایت را نشان دهی.
بگفت آنچه بشنید با پهلوان
ز شادی دل پهلوان شد جوان
هوش مصنوعی: او هر آنچه را که شنید به پهلوان گفت و با شنیدن آن، دل پهلوان شادمان شد و روح جوانی در او زنده گردید.
چنین گفت با ریدک ماه روی
که رو مر پرستندگان را بگوی
هوش مصنوعی: او با چهره‌ی زیبا و درخشانش گفت: به دنبال‌کنندگان خود بگوید که چه باید بگویند.
که از گلستان یک زمان مگذرید
مگر با گل از باغ گوهر برید
هوش مصنوعی: از گلستان هرگز نگذرید مگر اینکه با گلی از آنجا دستاوردی داشته باشید.
درم خواست و دینار و گوهر ز گنج
گرانمایه دیبای زربفت پنج
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از درخواست‌هایی است که از شخصی شده، شامل پول، سکه، و جواهر از گنجینه‌ای با ارزش و گرانبها، در حالی که اشاره به پارچه‌ای با کیفیت و بافت زیبا هم وجود دارد. به طور کلی، به اهمیت و خواسته‌های مادی اشاره شده است.
بفرمود کاین نزد ایشان برید
کسی را مگوئید و پنهان برید
هوش مصنوعی: فرمان داد که به نزد آنها بروید، اما هیچ‌کس را از این موضوع مطلع نکنید و به‌طور پنهانی بروید.
نباید شدن شان سوی کاخ باز
بدان تا پیامی فرستم براز
هوش مصنوعی: نباید به سوی کاخ حرکت کنی، زیرا می‌خواهم پیامی به او برسانم.
برفتند زی ماه رخسار پنج
ابا گرم گفتار و دینار و گنج
هوش مصنوعی: با زیبایی و جذابیت چهره‌اش بی‌نظیر بود و مانند ماه می‌درخشید. او با سخنان دلنشین و ثروت فراوانش، همگان را مجذوب خود کرده بود.
بدیشان سپردند زر و گهر
پیام جهان پهلوان زال زر
هوش مصنوعی: به آنها طلا و جواهرات را سپردند، پیام جهانیان از سوی زال، پهلوان بزرگ.
پرستنده با ماه دیدار گفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
هوش مصنوعی: پرستنده با ماه صحبت کرد و گفت که هیچگاه سخن در دل پنهان نخواهد ماند.
مگر آنکه باشد میان دو تن
سه تن نانهانست و چار انجمن
هوش مصنوعی: تا زمانی که میان دو نفر، سه نفر پنهان نباشند و چهار نفر دور هم جمع نشوند، هیچ چیز حل نمی‌شود.
بگوی ای خردمند پاکیزه رای
سخن گر به رازست با ما سرای
هوش مصنوعی: ای انسان دانشمند و صاحب اندیشه، اگر سخنی در دل داری که به راز و اسرار مربوط می‌شود، با ما در میان بگذار.
پرستنده گفتند یک با دگر
که آمد به دام اندرون شیر نر
هوش مصنوعی: پرستندگان گفتند که وقتی یک چیز به دام می‌افتد، مانند شیر نر که در میان آن‌ها قرار دارد، این حادثه طبیعی است و دیگران نیز در چنین وضعیتی قرار می‌گیرند.
کنون کار رودابه و کام زال
به جای آمد و این بود نیک فال
هوش مصنوعی: اکنون کار رودابه و آرزوی زال به دلخواه و مطلوب رسید و این نشانه خوبی است.
بیامد سیه چشم گنجور شاه
که بود اندر آن کار دستور شاه
هوش مصنوعی: یک شخص سیه‌چشمی به نام گنجور به نزد شاه آمد، کسی که در امور آنجا صاحب‌نظر و مسئول بود.
سخن هر چه بشنید از آن دلنواز
همی گفت پیش سپهبد به راز
هوش مصنوعی: هرچیزی که از دل‌نواز شنید، به طور پنهانی برای سپهبد گفت.
سپهبد خرامید تا گلستان
بر امید خورشید کابلستان
هوش مصنوعی: فرمانده با اقتدار به سمت گلستان حرکت کرد، با امید به اینکه خورشید کابلستان طلوع کند.
پری روی گلرخ بتان طراز
برفتند و بردند پیشش نماز
هوش مصنوعی: دختران زیبا و دلربا مانند پریان، با چهره‌ای زیبا و با صفات برجسته، به سمت او رفتند و برایش احترام گذاشتند.
سپهبد بپرسید ازیشان سخن
ز بالا و دیدار آن سرو بن
هوش مصنوعی: سردار از آن‌ها درباره‌ی ملاقات با آن جوان زیبا و قدبلند پرسید.
ز گفتار و دیدار و رای و خرد
بدان تا به خوی وی اندر خورد
هوش مصنوعی: به آنچه می‌گویی، می‌بینی، فکر می‌کنی و درک می‌کنی توجه کن؛ زیرا این‌ها به شخصیت و ذات درونت ارتباط دارد.
بگویید با من یکایک سخن
به کژی نگر نفگنید ایچ بن
هوش مصنوعی: با من به طور مستقیم صحبت کنید و به من چیزهای نادرست نکنید.
اگر راستی‌تان بود گفت‌وگوی
به نزدیک من تان بود آبروی
هوش مصنوعی: اگر راست گفته‌های شما باشد، پس باید این گفت‌وگو را به من نزدیک‌تر کنید تا آبروی‌تان حفظ شود.
وگر هیچ کژی گمانی برم
به زیر پی پیلتان بسپرم
هوش مصنوعی: اگر به من حتی یک خطا یا نادرستی نسبت بدهی، آن را به زیر پای کفش‌های شما می‌اندازم.
رخ لاله رخ گشت چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و سرخ مانند گل لاله، همچون درخت سرو به زیبایی می‌درخشد؛ در برابر فرمانده‌ی زمین، بوسه‌ای تقدیم می‌کند.
چنین گفت کز مادر اندر جهان
نزاید کس اندر میان مهان
هوش مصنوعی: او گفت که هیچ کس در این دنیا، به اندازه مادر، در میان بزرگ‌ترها و شخصیت‌های مهم نمی‌تواند وجود داشته باشد.
به دیدار سام و به بالای او
به پاکی دل و دانش و رای او
هوش مصنوعی: به دیدار سام و در کنار او، به خاطر پاکی دل و دانش و اندیشه‌اش.
دگر چون تو ای پهلوان دلیر
بدین برز بالا و بازوی شیر
هوش مصنوعی: تو ای دلیر و پهلوان، در این بلندی و قدرت مانند شیر هستی.
همی می‌چکد گویی از روی تو
عبیرست گویی مگر بوی تو
هوش مصنوعی: گویا از چهره‌ات عطر و بوی خوشی در حال ریختن است، انگار که این عطر مخصوص توست.
سه دیگر چو رودابهٔ ماه روی
یکی سرو سیمست با رنگ و بوی
هوش مصنوعی: این جمله توصیف زیبایی است. در آن اشاره شده است که مانند رودابه با چهره‌ای زیبا و نازک، یک درخت سرو نیز با رنگ و بویی دلپذیر وجود دارد. به عبارت دیگر، زیبایی و جلوه‌ی طبیعی به خوبی در این تصویر دیده می‌شود.
ز سر تا به پایش گلست وسمن
به سرو سهی بر سهیل یمن
هوش مصنوعی: از سر تا پا، او پوشیده در گل و گیاه و عطر، همچون درخت سرو بلند در سرزمین یمن است.
از آن گنبد سیم سر بر زمین
فرو هشته بر گل کمند از کمین
هوش مصنوعی: از آن گنبد نقره‌ای، که به زمین آمده، بر روی گل‌ها دام انداخته و در کمین نشسته است.
به مشک و به عنبر سرش بافته
به یاقوت و زمرد تنش تافته
هوش مصنوعی: سرش با معطرترین مواد مانند مشک و عنبر تزیین شده و بدنش به زیباترین سنگ‌های قیمتی مانند یاقوت و زمرد آراسته است.
سر زلف و جعدش چو مشکین زره
فگندست گویی گره بر گره
هوش مصنوعی: موهای فر و سیاه او مانند زره‌ای خوش رنگ است که هر کدام به زیبایی برروی هم قرار گرفته و گویی با دقت و هنرمندی گره‌خورده است.
ده انگشت برسان سیمین قلم
برو کرده از غالیه صدرقم
هوش مصنوعی: با ده انگشت، داری قلم نقره‌ای را به دقت به کار می‌گیری که از ابریشم نرم و ارزشمند درست شده است.
بت آرای چون او نبیند بچین
برو ماه و پروین کنند آفرین
هوش مصنوعی: هیچکس مانند او که زیبا و جذاب است، وجود ندارد؛ برو و ببین چه اندازه به ماه و ستاره‌ها می‌بالند و به او درود می‌فرستند.
سپهبد پرستنده را گفت گرم
سخنهای شیرین به آوای نرم
هوش مصنوعی: سپهبد به پرستنده گفت که با کلمات شیرین و صدای ملایم صحبت کند.
که اکنون چه چارست با من بگوی
یکی راه جستن به نزدیک اوی
هوش مصنوعی: اکنون بگو چه راهی وجود دارد تا به او نزدیک شوم.
که ما را دل و جان پر از مهر اوست
همه آرزو دیدن چهر اوست
هوش مصنوعی: دل و جان ما پر از عشق اوست و تنها آرزوی ما دیدن چهره زیبای اوست.
پرستنده گفتا چو فرمان دهی
گذاریم تا کاخ سرو سهی
هوش مصنوعی: پرستنده گفت: وقتی دستور بدهی، ما می‌گذاریم تا به کاخ سرو بلند برویم.
ز فرخنده رای جهان پهلوان
ز گفتار و دیدار روشن روان
هوش مصنوعی: از اندیشه بلند و نیک یک پهلوان بزرگ، گفتار و رفتار او همواره روشن و پر از فهم و آگاهی است.
فریبیم و گوییم هر گونه‌ای
میان اندرون نیست واژونه‌ای
هوش مصنوعی: ما فریب می‌دهیم و می‌گوییم که در دل هیچ‌گونه تضاد و اختلافی وجود ندارد.
سرمشک بویش به دام آوریم
لبش زی لب پور سام آوریم
هوش مصنوعی: با بوی خوش، دل را به خود جلب می‌کنیم و لبانش را با شیرین‌زبانی خوشایند به سمت خود جذب می‌کنیم.
خرامد مگر پهلوان با کمند
به نزدیک دیوار کاخ بلند
هوش مصنوعی: آیا تنها دلاوری که با طناب به دیوار بلند کاخ نزدیک می‌شود، می‌تواند پیش بیاید؟
کند حلقه در گردن کنگره
شود شیر شاد از شکار بره
هوش مصنوعی: وقتی حلقه‌ای بر گردن قله کوه بیفتد، شیر خوشحال و سرمست از شکار بره می‌شود.
برفتند خوبان و برگشت زال
دلش گشت با کام و شادی همال
هوش مصنوعی: زیباها رفتند و زال که دلش شاد و خوشحال شده بود، به حسرت و آرزوی آنها فکر کرد.

خوانش ها

بخش ۷ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۷ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1397/01/08 21:04
سجاد

با سلام در بیت 22 بگردد جهان گر بگردد سوار صحیح نیست باید نوشته شود بگردِ جهان گر بگردد سوار

1397/09/09 23:12
مهدی طباطبایی

در مصرع که از کاخ مهراب ، روشن روان
روشن روان اشاره به کیست؟
به مهراب یا رودابه؟

1397/09/10 11:12
ما را همه شب نمی برد خواب

روشن روان صفتی نسبت به مهراب ست اینجا
مهراب (کسره) روشن روان

1397/09/10 19:12
مهدی طباطبایی

البته در شاهنامه جوینی چنین آمده :
چین گفت گوینده ، با پهلوان
که از کاخ مهراب ، سرو روان (روشن روان)
-----------------
با توجه به وزن شعر ، باید بعد از مهراب ویرگول باشد و نه کسره ...
البته به نظر من هم باید صفتی برای مهراب باشد ولی چون ویرگول بعد از مهراب آمده است نمی توانستم بی گمان باشم .

1397/09/10 20:12
ما را همه شب نمی برد خواب

سید جان قربان جدت
قدیم ها چون تنها راه تکثیر نوشته ها دست نویسی بوده , اشتباه رخ می داد , محققان گفته اند که وقتی مغز انسان 20 دقیقه روی موضوعی تمرکز کنه اتوماتیک بعد از اون دقت بسیار پایین میاد ,
توی تقطیع هجای کشیده وسط شعر یک کسره اضافه می کنند تا روان باشه بخاطر همین گفتم صفت برای مهراب ذکر شده
روی هم رفته این از موضوعاتی هست که نمیشه نظر قطعی داد

1399/01/16 19:04
علی

کمان ترک گلرخ به زه بر نهاد
"ترک گلرخ" اشاره به غلام کم سن سال زال می‌باشد.

1399/01/16 19:04
علی

بماند بسانی اندر نهفت
تصحیح شود به:
بماند بآسانی اندر نهفت