گنجور

بخش ۳

یکایک به شاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرّهی
بدان آگهی شد منوچهر شاد
بسی از جهان آفرین کرد یاد
بفرمود تا نوذر نامدار
شود تازیان پیش سام سوار
کند آفرین کیانی بر اوی
بدان شادمانی که بگشاد روی
بفرمایدش تا سوی شهریار
شود تا سخن‌ها کند خواستار
ببیند یکی روی دستان سام
به دیدار ایشان شود شادکام
و زین جا سوی زابلستان شود
بر آیین خسرو پرستان شود
چو نوذر بر سام نیرم رسید
یکی نو جهان پهلوان را بدید
فرود آمد از باره سام سوار
گرفتند مر یک‌دگر را کنار
ز شاه و ز گردان بپرسید سام
از ایشان بدو داد نوذر پیام
چو بشنید پیغام شاه بزرگ
زمین را ببوسید سام سترگ
دوان سوی درگاه بنهاد روی
چنان کش بفرمود دیهیم جوی
چو آمد به نزدیکی شهریار
سپهبد پذیره شدش از کنار
درفش منوچهر چون دید سام
پیاده شد از باره بگذارد گام
منوچهر فرمود تا برنشست
مر آن پاک‌دل گرد خسرو پرست
سوی تخت و ایوان نهادند روی
چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی
منوچهر برگاه بنشست شاد
کلاه بزرگی به سر برنهاد
به یک دست قارن به یک دست سام
نشستند روشن‌دل و شادکام
پس آراسته زال را پیش شاه
به زرّین عمود و به رزّین کلاه
گرازان بیاورد سالار بار
شگفتی بماند اندر او شهریار
بر آن برز بالای آن خوب چهر
تو گفتی که آرام جان است و مهر
چنین گفت مر سام را شهریار
که از من تو این را به زنهاردار
به خیره میازارش از هیچ روی
به کس شادمانه مشو جز بدوی
که فرّ کیان دارد و چنگ شیر
دل هوشمندان و آهنگ شیر
پس از کار سیمرغ و کوه بلند
و زان تا چرا خوار شد ارجمند
یکایک همه سام با او بگفت
هم از آشکارا هم اندر نهفت
و ز افگندن زال بگشاد راز
که چون گشت با او سپهر از فراز
سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال
پر از داستان شد به بسیار سال
برفتم به فرمان گیهان خدای
به البرز کوه اندر آن زشت جای
یکی کوه دیدم سر اندر سحاب
سپهری است گفتی ز خارا بر آب
برو بر نشیمی چو کاخ بلند
ز هر سوی بر او بسته راه گزند
بدو اندرون بچهٔ مرغ و زال
تو گفتی که هستند هر دو همال
همی بوی مهر آمد از باد اوی
به دل راحت آمد هم از یاد اوی
ابا داور راست گفتم به راز
که ای آفرینندهٔ بی‌نیاز
رسیده به هر جای برهان تو
نگردد فلک جز به فرمان تو
یکی بنده‌ام با تنی پر گناه
به پیش خداوند خورشید و ماه
امیدم به بخشایش تو است بس
به چیزی دگر نیستم دسترس
تو این بندهٔ مرغ پرورده را
به خواری و زاری برآورده را
همی پرّ پوشد به جای حریر
مزد گوشت هنگام پستان شیر
به بد مهری من روانم مسوز
به من باز بخش و دلم بر فروز
به فرمان یزدان چو این گفته شد
نیایش همانگه پذیرفته شد
بزد پرّ سیمرغ و بر شد به ابر
همی حلقه زد بر سر مرد گبر
ز کوه اندر آمد چو ابر بهار
گرفته تن زال را بر کنار
به پیش من آورد چون دایه‌ای
که در مهر باشد ورا مایه‌ای
من آوردمش نزد شاه جهان
همه آشکاراش کردم نهان
بفرمود پس شاه با موبدان
ستاره‌شناسان و هم بخردان
که جویند تا اختر زال چیست
بر آن اختر از بخت سالار کیست
چو گیرد بلندی چه خواهد بدن
همی داستان از چه خواهد زدن
ستاره‌شناسان هم اندر زمان
از اختر گرفتند پیدا نشان
بگفتند با شاه دیهیم دار
که شادان بزی تا بود روزگار
که او پهلوانی بود نامدار
سرافراز و هشیار و گرد و سوار
چو بشنید شاه این سخن شاد شد
دل پهلوان از غم آزاد شد
یکی خلعتی ساخت شاه زمین
که کردند هر کس بدو آفرین
از اسپان تازی به زرین ستام
ز شمشیر هندی به زرّین نیام
ز دینار و خز و ز یاقوت و زر
ز گستردنی‌های بسیار مر
غلامان رومی به دیبای روم
همه گوهرش پیکر و زرش بوم
زبرجد طبق‌ها و پیروزه جام
چه از زرّ سرخ و چه از سیم خام
پر از مشک و کافور و پر زعفران
همه پیش بردند فرمان بران
همان جوشن و ترگ و برگستوان
همان نیزه و تیر و گُرز گران
همان تخت پیروزه و تاج زر
همان مهر یاقوت و زرین کمر
و زان پس منوچهر عهدی نوشت
سراسر ستایش به سان بهشت
همه کابل و زابل و مای و هند
ز دریای چین تا به دریای سند
ز زابلستان تا بدان روی بست
به نوّی نوشتند عهدی درست
چو این عهد و خلعت بیاراستند
پس اسپ جهان پهلوان خواستند
چو این کرده شد سام بر پای خاست
که ای مهربان مهتر داد و راست
ز ماهی بر اندیشه تا چرخ ماه
چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه
به مهر و به داد و به خوی و خرد
زمانه همی از تو رامش برد
همه گنج گیتی به چشم تو خوار
مبادا ز تو نام تو یادگار
فرود آمد و تخت را داد بوس
ببستند بر کوههٔ پیل کوس
سوی زابلستان نهادند روی
نظاره بر او بر همه شهر و کوی
چو آمد به نزدیکی نیمروز
خبر شد ز سالار گیتی فروز
بیاراسته سیستان چون بهشت
گلش مشک سارا بُد و زرّ خشت
بسی مشک و دینار بر ریختند
بسی زعفران و درم بیختند
یکی شادمانی بُد اندر جهان
سراسر میان کهان و مهان
هر آن‌جا که بد مهتری نامجوی
ز گیتی سوی سام بنهاد روی
که فرخنده بادا پی این جوان
بر این پاک دل نامور پهلوان
چو بر پهلوان آفرین خواندند
ابر زال زر گوهر افشاندند
نشست آنگهی سام با زیب و جام
همی داد چیز و همی راند کام
کسی کو به خلعت سزاوار بود
خردمند بود و جهاندار بود
براندازه‌شان خلعت آراستند
همه پایهٔ برتری خواستند
جهاندیدگان را ز کشور بخواند
سخن‌های بایسته چندی براند
چنین گفت با نامور بخردان
که ای پاک و بیدار دل موبدان
چنین است فرمان هشیار شاه
که لشکر همی راند باید به راه
سوی گرگساران و مازندران
همی راند خواهم سپاهی گران
بماند به نزد شما این پسر
که همتای جان است و جفت جگر
دل و جانم ایدر بماند همی
مژه خون دل برفشاند همی
به گاه جوانی و کند آوری
یکی بیهده ساختم داوری
پسر داد یزدان بیانداختم
ز بی‌دانشی ارج نشناختم
گرانمایه سیمرغ برداشتش
همان آفریننده بگماشتش
بپرورد او را چو سرو بلند
مرا خوار بد مرغ را ارجمند
چو هنگام بخشایش آمد فراز
جهاندار یزدان به من داد باز
بدانید کاین زینهار من است
به نزد شما یادگار من است
گرامیش دارید و پندش دهید
همه راه و رای بلندش دهید
سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی
چنان دان که زابلستان خان تست
جهان سر به سر زیر فرمان تست
تو را خان و مان باید آبادتر
دل دوستداران تو شادتر
کلید در گنج‌ها پیش تو است
دلم شاد و غمگین به کم بیش تو است
به سام آنگهی گفت زال جوان
که چون زیست خواهم من ایدر نوان
جدا پیش‌تر زین کجا داشتی
مدارم که آمد گه آشتی
کسی کو ز مادر گنه کار زاد
من آنم سزد گر بنالم ز داد
گهی زیر چنگال مرغ اندرون
چمیدن به خاک و چریدن ز خون
کنون دور ماندم ز پروردگار
چنین پروراند مرا روزگار
ز گل بهرهٔ من به جز خار نیست
بدین با جهاندار پیگار نیست
بدو گفت پرداختن دل سزاست
بپرداز و بر گوی هرچت هواست
ستاره شمر مرد اخترگرای
چنین زد تو را ز اختر نیک رای
که ایدر تو را باشد آرامگاه
هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه
گذر نیست بر حکم گردان سپهر
هم ایدر بگسترد بایدت مهر
کنون گرد خویش اندر آور گروه
سواران و مردان دانش پژوه
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ
بگفت این و برخاست آوای کوس
هوا قیرگون شد زمین آبنوس
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای
سپهبد سوی جنگ بنهاد روی
یکی لشکری ساخته جنگجوی
بشد زال با او دو منزل به راه
بدان تا پدر چون گذارد سپاه
پدر زال را تنگ در برگرفت
شگفتی خروشیدن اندر گرفت
بفرمود تا بازگردد ز راه
شود شادمان سوی تخت و کلاه
بیامد پر اندیشه دستان سام
که تا چون زید تا بود نیک نام
نشست از بر نامور تخت عاج
به سر بر نهاد آن فروزنده تاج
ابا یاره و گُرزهٔ گاو سر
ابا طوق زرّین و زرّین کمر
ز هر کشوری موبدان را بخواند
پژوهید هر کار و هر چیز راند
ستاره‌شناسان و دین آوران
سواران جنگی و کین‌آوران
شب و روز بودند با او به هم
زدندی همی رای بر بیش و کم
چنان گشت زال از بس آموختن
تو گفتی ستاره است از افروختن
به رای و به دانش به جایی رسید
که چون خویشتن در جهان کس ندید
بدین سان همی گشت گردان سپهر
ابر سام و بر زال گسترده مهر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکایک به شاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرّهی
هوش مصنوعی: هر یک از افراد به شاه گزارش دادند که سام با ویژگی‌های برجسته‌اش از کوه آمده است.
بدان آگهی شد منوچهر شاد
بسی از جهان آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: منوچهر از آگهی و آگاهی خود بسیار خوشحال شد و به یاد خداوندی که جهان را آفریده، شاداب گشت.
بفرمود تا نوذر نامدار
شود تازیان پیش سام سوار
هوش مصنوعی: فرمان دادند که نوذر، پهلوان مشهور، به همراه سواران تازی به حضور سام برود.
کند آفرین کیانی بر اوی
بدان شادمانی که بگشاد روی
هوش مصنوعی: آفرین شاهانه بر او باد، به خاطر شادی‌اش که چهره‌اش را باز کرد و گشوده است.
بفرمایدش تا سوی شهریار
شود تا سخن‌ها کند خواستار
هوش مصنوعی: بروید و از طرف او به نزد پادشاه بروید تا درخواست‌ها و خواسته‌هایش را مطرح کند.
ببیند یکی روی دستان سام
به دیدار ایشان شود شادکام
هوش مصنوعی: اگر کسی به دیدار آن‌ها بیاید و چهره سام را ببیند، خوشحال خواهد شد.
و زین جا سوی زابلستان شود
بر آیین خسرو پرستان شود
هوش مصنوعی: از اینجا به سمت زابلستان می‌رود و به‌صورت پیروان خسرو در می‌آید.
چو نوذر بر سام نیرم رسید
یکی نو جهان پهلوان را بدید
هوش مصنوعی: وقتی نوذر به سام نیرم رسید، یکی از پهلوانان بزرگ جهان را دید.
فرود آمد از باره سام سوار
گرفتند مر یک‌دگر را کنار
هوش مصنوعی: از اسب سام به زمین آمدند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
ز شاه و ز گردان بپرسید سام
از ایشان بدو داد نوذر پیام
هوش مصنوعی: سام از شاه و گردان سؤال کرد و از آن‌ها پیام نوذر را دریافت کرد.
چو بشنید پیغام شاه بزرگ
زمین را ببوسید سام سترگ
هوش مصنوعی: وقتی سام بزرگ پیام شاه را شنید، زمین را بوسید.
دوان سوی درگاه بنهاد روی
چنان کش بفرمود دیهیم جوی
هوش مصنوعی: او به سرعت به سوی درگاه رفت و چهره‌اش را به آن سوی نهاد، گویی که فرمان داده بودند تا تاج را بیابد.
چو آمد به نزدیکی شهریار
سپهبد پذیره شدش از کنار
هوش مصنوعی: وقتی که به نزدیکی شهریار رسید، فرمانده سپاه از کنار او استقبال کرد.
درفش منوچهر چون دید سام
پیاده شد از باره بگذارد گام
هوش مصنوعی: زمانی که سام درفش منوچهر را مشاهده کرد، از اسب پیاده شد و قدم برداشت.
منوچهر فرمود تا برنشست
مر آن پاک‌دل گرد خسرو پرست
هوش مصنوعی: منوچهر دستور داد تا بر فراز اسب برود، آن دل پاک را که پرستشگر شاه است.
سوی تخت و ایوان نهادند روی
چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی
هوش مصنوعی: به سوی تاج و تخت و کاخ رفتند، چه نیازی به تاج و سکه برای شکار کردن دارند؟
منوچهر برگاه بنشست شاد
کلاه بزرگی به سر برنهاد
هوش مصنوعی: منوچهر با شادی بر روی تخت سلطنت نشست و کلاه بزرگی بر سر گذاشت.
به یک دست قارن به یک دست سام
نشستند روشن‌دل و شادکام
هوش مصنوعی: با یک دست قارن و با یک دست سام نشسته‌اند، افرادی روشن‌دل و شاداب.
پس آراسته زال را پیش شاه
به زرّین عمود و به رزّین کلاه
هوش مصنوعی: زال را با زینتی زیبا و کلاهی پرزرق و برق به نزد شاه آوردند.
گرازان بیاورد سالار بار
شگفتی بماند اندر او شهریار
هوش مصنوعی: سالار هدایتی شگفت‌انگیز را به ارمغان آورد که در آن، سلطانی باقی ماند.
بر آن برز بالای آن خوب چهر
تو گفتی که آرام جان است و مهر
هوش مصنوعی: بر روی کوهی که زیبایی تو در آن است، گفتی که آرامش دل و عشق در آن نهفته است.
چنین گفت مر سام را شهریار
که از من تو این را به زنهاردار
هوش مصنوعی: پادشاه به سام گفت که تو باید این موضوع را به خردمندان و وارستگان بسپردی.
به خیره میازارش از هیچ روی
به کس شادمانه مشو جز بدوی
هوش مصنوعی: او را از هیچ چیز آزار نده و به خاطر هیچ کس خوشحال نباش، جز به خاطر کسی که بدی‌ها را فراموش کرده است.
که فرّ کیان دارد و چنگ شیر
دل هوشمندان و آهنگ شیر
هوش مصنوعی: کسی که دارای شکوه و عظمت سرزمین کیان است، و خویش به مانند شجاعت و دلیر بودن شیر، با عقل و هوش می‌اندیشد.
پس از کار سیمرغ و کوه بلند
و زان تا چرا خوار شد ارجمند
هوش مصنوعی: پس از ماجرای سیمرغ و کوه بلند، به این نتیجه می‌رسیم که چگونه موجود باارزشی خوار و ناچیز شد.
یکایک همه سام با او بگفت
هم از آشکارا هم اندر نهفت
هوش مصنوعی: هر یک از سام، به او گفتند؛ هم به طور واضح و هم در خفا.
و ز افگندن زال بگشاد راز
که چون گشت با او سپهر از فراز
هوش مصنوعی: زال با افکندن راز خود، فهمید که چگونه آسمان (سپهر) به او کمک کرده است.
سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال
پر از داستان شد به بسیار سال
هوش مصنوعی: در نهایت، سرزمین به خاطر ماجراهای سیمرغ و زال پر از قصه‌ها و روایت‌ها شد، و این مدت زمان زیادی طول کشید.
برفتم به فرمان گیهان خدای
به البرز کوه اندر آن زشت جای
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان خداوند، از مکان خود بیرون رفتم و به کوه البرز که جای مناسبی به نظر نمی‌رسید، رفتم.
یکی کوه دیدم سر اندر سحاب
سپهری است گفتی ز خارا بر آب
هوش مصنوعی: به کوهی برخورد کردم که سر آن در ابرها فرو رفته بود. به نظر می‌رسید که انگار از سنگ سرخ ساخته شده و در آب قرار دارد.
برو بر نشیمی چو کاخ بلند
ز هر سوی بر او بسته راه گزند
هوش مصنوعی: برو و مانند بادی که به سمت کاخی بلند می‌وزد، از هر طرف به آن حمله کن و راه آسیب‌رسانی به آن را بسته نگه‌دار.
بدو اندرون بچهٔ مرغ و زال
تو گفتی که هستند هر دو همال
هوش مصنوعی: در دل تو بچه‌مرغ و زال وجود دارند، تو گفته‌ای که هر دو شبیه و همسان هستند.
همی بوی مهر آمد از باد اوی
به دل راحت آمد هم از یاد اوی
هوش مصنوعی: بوی محبت از جانب او به مشام می‌رسد و این احساس آرامش نیز به یاد او بازمی‌گردد.
ابا داور راست گفتم به راز
که ای آفرینندهٔ بی‌نیاز
هوش مصنوعی: من به درگاه تو، ای خالق بی‌نیاز، حقیقت را با صداقت بیان کردم.
رسیده به هر جای برهان تو
نگردد فلک جز به فرمان تو
هوش مصنوعی: هر جا که برسی، آسمان جز به فرمان تو نمی‌چرخد.
یکی بنده‌ام با تنی پر گناه
به پیش خداوند خورشید و ماه
هوش مصنوعی: من یک بنده هستم که با بدنی پر از گناه به پیش خداوندی می‌روم که خورشید و ماه را آفریده است.
امیدم به بخشایش تو است بس
به چیزی دگر نیستم دسترس
هوش مصنوعی: امید من فقط به رحمت و بخشش توست و به هیچ چیز دیگری وابسته نیستم.
تو این بندهٔ مرغ پرورده را
به خواری و زاری برآورده را
هوش مصنوعی: تو این بنده‌ای که مانند پرنده‌ای در قید و بند است را به خاطر زحمات و سختی‌هایش به بالندگی و امید رسانده‌ای.
همی پرّ پوشد به جای حریر
مزد گوشت هنگام پستان شیر
هوش مصنوعی: پر را به جای حریر می‌پوشد و در زمانی که شیر از پستانش می‌خورد، مزد گوشت را به او می‌دهد.
به بد مهری من روانم مسوز
به من باز بخش و دلم بر فروز
هوش مصنوعی: روح من را به خاطر بدی‌هایم نسوزان و دوباره به من ببخش تا دل من دوباره روشن شود.
به فرمان یزدان چو این گفته شد
نیایش همانگه پذیرفته شد
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند این دستور را صادر کرد، نیایش بلافاصله پذیرفته شد.
بزد پرّ سیمرغ و بر شد به ابر
همی حلقه زد بر سر مرد گبر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و افسانه‌ای به نام سیمرغ پرواز کرد و بر فراز ابرها حلقه‌زنی کرد و بر سر آن مرد زرتشتی اطراق نمود.
ز کوه اندر آمد چو ابر بهار
گرفته تن زال را بر کنار
هوش مصنوعی: ابر بهاری از کوه پایین آمد و تن زال را در کنار خود گرفت.
به پیش من آورد چون دایه‌ای
که در مهر باشد ورا مایه‌ای
هوش مصنوعی: او به پیش من آورد مانند دایه‌ای که با عشق و محبت به فرزند خود شیر می‌دهد.
من آوردمش نزد شاه جهان
همه آشکاراش کردم نهان
هوش مصنوعی: من او را به پیش پادشاه دنیا آوردم و تمام رازهای او را برایش روشن کردم.
بفرمود پس شاه با موبدان
ستاره‌شناسان و هم بخردان
هوش مصنوعی: آنگاه پادشاه دستور داد تا با اخترشناسان و دانشمندان مشورت کنند.
که جویند تا اختر زال چیست
بر آن اختر از بخت سالار کیست
هوش مصنوعی: کسانی که به دنبال می‌گردند تا بدانند ستارهٔ زال چه نشانه‌ای دارد، باید ببینند که بر آن ستاره، سالار بخت کیست.
چو گیرد بلندی چه خواهد بدن
همی داستان از چه خواهد زدن
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به اوج می‌رسد، چه بر سر بدنش می‌آید؟ او در این وضعیت سؤالاتی از دل و جانش خواهد داشت.
ستاره‌شناسان هم اندر زمان
از اختر گرفتند پیدا نشان
هوش مصنوعی: منجمان با استفاده از حرکت‌های ستاره‌ها و سیارات، زمان را مشخص می‌کنند و از این طریق نشانه‌هایی را برای شناخت بهتر جهان به‌دست می‌آورند.
بگفتند با شاه دیهیم دار
که شادان بزی تا بود روزگار
هوش مصنوعی: گفتند که با پادشاه تاج و تخت داشته باش و تا زمانی که زندگی برقرار است شاد زندگی کن.
که او پهلوانی بود نامدار
سرافراز و هشیار و گرد و سوار
هوش مصنوعی: او شخصیتی مشهور و با افتخار بود که بسیار زیرک و شجاعانه سوارکار بود.
چو بشنید شاه این سخن شاد شد
دل پهلوان از غم آزاد شد
هوش مصنوعی: زمانی که شاه این سخن را شنید، شاد شد و دل پهلوان هم از غم رهایی یافت.
یکی خلعتی ساخت شاه زمین
که کردند هر کس بدو آفرین
هوش مصنوعی: یک بار شاه زمین، لباس و پوششی زیبا و شایسته‌ای برای کسی آماده کرد که همه به او تبریک و تحسین گفتند.
از اسپان تازی به زرین ستام
ز شمشیر هندی به زرّین نیام
هوش مصنوعی: از اسبان عربی با زین طلایی و از شمشیر هندی با نیام طلایی، در توصیف موضوعی زیبا و باارزش صحبت می‌کند.
ز دینار و خز و ز یاقوت و زر
ز گستردنی‌های بسیار مر
هوش مصنوعی: از طلا، نقره، سنگ‌های قیمتی و گنجینه‌های فراوان دوری کن.
غلامان رومی به دیبای روم
همه گوهرش پیکر و زرش بوم
هوش مصنوعی: غلامان رومی با پارچه‌های زیبا و مجلل، همه جواهرات و زیبایی‌های خود را به نمایش می‌گذارند و در عین حال، زمین و سرزمین خود را نیز به تصویر می‌کشند.
زبرجد طبق‌ها و پیروزه جام
چه از زرّ سرخ و چه از سیم خام
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و ارزش اشیای زینتی اشاره شده است، که از سنگ‌های قیمتی مانند زبرجد و پیروزه ساخته شده‌اند. همچنین، به هر دو نوع مواد با ارزش، چه از طلا و چه از نقره، پرداخته می‌شود. به طور کلی، این بیت نشان‌دهنده‌ی درخشش و زیبایی اشیای گرانبهایی است که از فلزات و سنگ‌های قیمتی تشکیل شده‌اند.
پر از مشک و کافور و پر زعفران
همه پیش بردند فرمان بران
هوش مصنوعی: همه جا را عطر و بوی خوش مشک و کافور و زعفران پر کرده است و فرمانگیران به پیش آمده‌اند.
همان جوشن و ترگ و برگستوان
همان نیزه و تیر و گُرز گران
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وسایل و ابزار جنگی می‌پردازد، از جمله زره، نیزه، تیر و گرز. این ابزارها نماد توانایی و قدرت در دوران نبرد هستند و نشان می‌دهند که جنگجویان با تجهیزات کامل آماده رویارویی با دشمنان خود می‌باشند.
همان تخت پیروزه و تاج زر
همان مهر یاقوت و زرین کمر
هوش مصنوعی: تخت و تاجی باشکوه با سنگ‌های قیمتی و زینت‌هایی از طلا و یاقوت که نشان از قدرت و glory دارد.
و زان پس منوچهر عهدی نوشت
سراسر ستایش به سان بهشت
هوش مصنوعی: پس از آن، منوچهر تعهد جدیدی را به نگارش درآورد که کاملاً سرشار از ستایش بود، مانند بهشتی زیبا.
همه کابل و زابل و مای و هند
ز دریای چین تا به دریای سند
هوش مصنوعی: همه جا از کابل و زابل تا مای و هند، از دریای چین تا دریای سند، در نظر گرفته شده است.
ز زابلستان تا بدان روی بست
به نوّی نوشتند عهدی درست
هوش مصنوعی: از سرزمین زابلستان تا آنجا که به آن چهره می‌نگرند، عهده‌ای محکم و جدید نوشته‌اند.
چو این عهد و خلعت بیاراستند
پس اسپ جهان پهلوان خواستند
هوش مصنوعی: وقتی این قرار و نعمت را آماده کردند، سپس خواستند تا اسب قهرمان جهان را بیاورند.
چو این کرده شد سام بر پای خاست
که ای مهربان مهتر داد و راست
هوش مصنوعی: زمانی که این کار انجام شد، سام به پا خاست و گفت: ای دوست بزرگوار، عدالت و راستی را برقرار کن.
ز ماهی بر اندیشه تا چرخ ماه
چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه
هوش مصنوعی: از دقت در افکار و اندیشه‌های عمیق بهره‌بر شوید، همان‌طور که ماه در آسمان بر روی تاج و تختی قرار دارد و بر دیگران تأثیر می‌گذارد.
به مهر و به داد و به خوی و خرد
زمانه همی از تو رامش برد
هوش مصنوعی: با عشق و داد و صفا و اندیشه، دنیا همیشه از تو خوشحال و راضی است.
همه گنج گیتی به چشم تو خوار
مبادا ز تو نام تو یادگار
هوش مصنوعی: برای تو هیچ چیز نمی‌تواند ارزشمندتر از خودت باشد، و نگذار که هیچ گنج و ثروتی در دنیا در نظر تو بی‌ارزش شود. نام تو باید همیشه در ذهن‌ها باقی بماند.
فرود آمد و تخت را داد بوس
ببستند بر کوههٔ پیل کوس
هوش مصنوعی: او به زمین آمد و تخت را بوسید و آن را بر روی کوه به دوش گرفتند.
سوی زابلستان نهادند روی
نظاره بر او بر همه شهر و کوی
هوش مصنوعی: به سوی زابلستان رفتند و به تماشای او نگریستند، بر همه شهر و محله.
چو آمد به نزدیکی نیمروز
خبر شد ز سالار گیتی فروز
هوش مصنوعی: به محض اینکه به نزدیکی نیمروز رسید، خبر آمد که سالار جهان در حال ظهور است.
بیاراسته سیستان چون بهشت
گلش مشک سارا بُد و زرّ خشت
هوش مصنوعی: سیستان به زیبایی بهشتی آراسته است، گل‌هایش مانند مشک خوشبو و خاکش مانند زر می‌درخشد.
بسی مشک و دینار بر ریختند
بسی زعفران و درم بیختند
هوش مصنوعی: بسیار از عطر و پول پراکنده شد و همچنین مقدار زیادی زعفران و سکه نیز پاشیده شد.
یکی شادمانی بُد اندر جهان
سراسر میان کهان و مهان
هوش مصنوعی: در سراسر جهان، کسی وجود داشت که همواره شاد و خوشحال بود، بین تمام مردم و بزرگانی که در گذشته و حال زندگی می‌کردند.
هر آن‌جا که بد مهتری نامجوی
ز گیتی سوی سام بنهاد روی
هوش مصنوعی: هر جا که فردی به دنبال خوبی و مهری باشد، به سمت سرزمین سام می‌نگرد.
که فرخنده بادا پی این جوان
بر این پاک دل نامور پهلوان
هوش مصنوعی: خوشا به حال این جوان که به دنبال کسی است که دل پاک و نامداری همچون پهلوان دارد.
چو بر پهلوان آفرین خواندند
ابر زال زر گوهر افشاندند
هوش مصنوعی: وقتی بر قهرمان (پهلوان) ستایش کردند، ابر زال (پدر رستم) طلا و جواهرات را پراکنده کرد.
نشست آنگهی سام با زیب و جام
همی داد چیز و همی راند کام
هوش مصنوعی: سپس سام به همراه زیب نشسته و به تبادل کالا پرداختند و در عین حال از خوشی و لذت نیز بهره‌مند شدند.
کسی کو به خلعت سزاوار بود
خردمند بود و جهاندار بود
هوش مصنوعی: هر کس که لایق مقام و عنوانی باشد، باید از خرد و دانش برخوردار بوده و در امور جهان صاحب اختیار و تدبیر باشد.
براندازه‌شان خلعت آراستند
همه پایهٔ برتری خواستند
هوش مصنوعی: همه بر اساس اندازه و قامت آن‌ها لباس‌های زیبا و نفیسی آماده کردند و همه در تلاش بودند تا از یکدیگر در مقام و برتری پیشی بگیرند.
جهاندیدگان را ز کشور بخواند
سخن‌های بایسته چندی براند
هوش مصنوعی: افراد با تجربه و دانا را به گفتگو درباره مسائل مهم و اساسی دعوت می‌کند.
چنین گفت با نامور بخردان
که ای پاک و بیدار دل موبدان
هوش مصنوعی: او به دانایان معروف گفت که ای موبدان پاک و هوشیار دل.
چنین است فرمان هشیار شاه
که لشکر همی راند باید به راه
هوش مصنوعی: فرمان پادشاه باهوش این است که سپاه باید طبق دستور عمل کند و در مسیر مشخصی پیش برود.
سوی گرگساران و مازندران
همی راند خواهم سپاهی گران
هوش مصنوعی: من قصد دارم سپاهی بزرگ را به سمت منطقه‌های گرگساران و مازندران بفرستم.
بماند به نزد شما این پسر
که همتای جان است و جفت جگر
هوش مصنوعی: این پسر نزد شما باقی بماند که هم‌ردیف جان و عزیز دل شماست.
دل و جانم ایدر بماند همی
مژه خون دل برفشاند همی
هوش مصنوعی: دل و جانم در اینجا باقی می‌مانند و به همین دلیل اشک‌های دل همچون برف بر زمین می‌ریزد.
به گاه جوانی و کند آوری
یکی بیهده ساختم داوری
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، بی‌فکری و بی‌هدف کاری کردم که بی‌فایده بود و به نتیجه نرسید.
پسر داد یزدان بیانداختم
ز بی‌دانشی ارج نشناختم
هوش مصنوعی: من پسر این خداوند را خلق کردم، اما به دلیل نادانی از ارزش او بی‌خبرم.
گرانمایه سیمرغ برداشتش
همان آفریننده بگماشتش
هوش مصنوعی: سیمرغ گرانبها را آفریننده خلق کرد و به او جایگاهی ویژه داد.
بپرورد او را چو سرو بلند
مرا خوار بد مرغ را ارجمند
هوش مصنوعی: او را مثل سرو بلند تربیت کرده‌اند، اما من را خوار و حقیر دانسته‌اند، در حالی که مرغ، با اینکه کوچک است، قیمت و منزلت خاصی دارد.
چو هنگام بخشایش آمد فراز
جهاندار یزدان به من داد باز
هوش مصنوعی: زمانی که زمان بخشش فرا رسید، خدای بزرگ جهان به من بار دیگر بخشش عطا کرد.
بدانید کاین زینهار من است
به نزد شما یادگار من است
هوش مصنوعی: بدانید که این چیزی که من به شما می‌گویم، یک یادگاری از من برای شماست.
گرامیش دارید و پندش دهید
همه راه و رای بلندش دهید
هوش مصنوعی: او را احترام کنید و به او نصیحت کنید، همه را به او راهنمایی کنید و به او کمک کنید تا بلندپروازی هایش را دنبال کند.
سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی
هوش مصنوعی: سپس سام به سمت زال رفت و گفت که به دنبال آرامش و بخشش باش.
چنان دان که زابلستان خان تست
جهان سر به سر زیر فرمان تست
هوش مصنوعی: بدان که زابلستان متعلق به توست و تمام دنیا زیر سلطه تو قرار دارد.
تو را خان و مان باید آبادتر
دل دوستداران تو شادتر
هوش مصنوعی: تو باید زندگی و خانه‌ات را به گونه‌ای بسازی که دل دوستانت خوشتر و شادتر باشد.
کلید در گنج‌ها پیش تو است
دلم شاد و غمگین به کم بیش تو است
هوش مصنوعی: کلید دستیابی به گنج‌های باارزش در دستان تو است و خوشحالی و غم من هم به تو بستگی دارد.
به سام آنگهی گفت زال جوان
که چون زیست خواهم من ایدر نوان
هوش مصنوعی: زال جوان به سام گفت: "من در اینجا چگونه زندگی کنم و چه کارهایی انجام دهم؟"
جدا پیش‌تر زین کجا داشتی
مدارم که آمد گه آشتی
هوش مصنوعی: قبل از این که به اینجا برسیم، چطور می‌توانستی به من کم توجهی کنی، حال که زمان آشتی و دوستی فرارسیده است؟
کسی کو ز مادر گنه کار زاد
من آنم سزد گر بنالم ز داد
هوش مصنوعی: کسی که از مادری گناهکار به دنیا آمده، جایز است اگر از عدالت شکایت کند.
گهی زیر چنگال مرغ اندرون
چمیدن به خاک و چریدن ز خون
هوش مصنوعی: گاهی در زیر چنگال مرغ، به آرامی در خاک می‌خزد و از خون می‌چرد.
کنون دور ماندم ز پروردگار
چنین پروراند مرا روزگار
هوش مصنوعی: هم اکنون از خداوند دور مانده‌ام و چنین روزگار، مرا به این شکل پرورده است.
ز گل بهرهٔ من به جز خار نیست
بدین با جهاندار پیگار نیست
هوش مصنوعی: از گل تنها چیزی که نصیب من شده، خار است و در این دنیا هیچ حاکمی وجود ندارد.
بدو گفت پرداختن دل سزاست
بپرداز و بر گوی هرچت هواست
هوش مصنوعی: به او گفتند که باید دل را مشغول کرد، بنابراین مشغول شو و هر چیزی را که می‌خواهی بگو.
ستاره شمر مرد اخترگرای
چنین زد تو را ز اختر نیک رای
هوش مصنوعی: ستاره‌شمری که به پیشگویی و اخترشناسی مشغول است، باعث شد که تو به افراد باایمان و با بخت خوب بپیوندی.
که ایدر تو را باشد آرامگاه
هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه
هوش مصنوعی: در اینجا به این اشاره شده است که این مکان، هم جایگاه استراحت و آرامش تو است و هم محلی که سپاه و کلاه (نماد جاه و مقام) در آن قرار دارد. به عبارت دیگر، این مکان هم به عنوان یک پناهگاه و هم به عنوان نمادی از قدرت و اعتبار شما به شمار می‌آید.
گذر نیست بر حکم گردان سپهر
هم ایدر بگسترد بایدت مهر
هوش مصنوعی: در این دنیا، تغییرات و سرنوشت‌ها تحت تأثیر قوانین ثابت و بی‌رحم زمان قرار دارند. بنابراین، باید همیشه با عشق و محبت به زندگی ادامه دهیم و از آن بهره‌مند شویم.
کنون گرد خویش اندر آور گروه
سواران و مردان دانش پژوه
هوش مصنوعی: اکنون جمعی از سواران و مردان دانشمند را دور خود جمع کن.
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی رامشی
هوش مصنوعی: از هر دانش و علمی که بدست می‌آوری، بیاموز و بشنو، زیرا هر دانشی می‌تواند مایه‌ی آرامش تو باشد.
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ
هوش مصنوعی: هرگز از خوراک و بخشش دریغ نکن، چرا که دانایی و بخشش به مراتب بیشتر از آنچه که فکر می‌کنی، ارزش دارد.
بگفت این و برخاست آوای کوس
هوا قیرگون شد زمین آبنوس
هوش مصنوعی: گفت و پس از آن صدای طبل بلند شد، زمین مانند چوبی سیاه و صیقلی به نظر آمد.
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای
هوش مصنوعی: صدای زنگ و طبل هندی از دهلیز خانه به گوش می‌رسد.
سپهبد سوی جنگ بنهاد روی
یکی لشکری ساخته جنگجوی
هوش مصنوعی: سپهبد به سوی جنگ رفت و با خود گروهی از جنگجویان را آماده کرده بود.
بشد زال با او دو منزل به راه
بدان تا پدر چون گذارد سپاه
هوش مصنوعی: زال به همراه او به سمت دو منزل می‌روند تا ببینند پدرش چگونه سپاه را عبور می‌دهد.
پدر زال را تنگ در برگرفت
شگفتی خروشیدن اندر گرفت
هوش مصنوعی: پدر زال، با شدت و احساس او را در آغوش گرفت و از شگفتی، به هیجان و خروش افتاد.
بفرمود تا بازگردد ز راه
شود شادمان سوی تخت و کلاه
هوش مصنوعی: او دستور داد که از راه بازگردند و شاد و خرم به سمت قصر و تاج برگردند.
بیامد پر اندیشه دستان سام
که تا چون زید تا بود نیک نام
هوش مصنوعی: سام با افکار و اندیشه‌های فراوان آمد تا مانند زید، فردی نیکو نام و مشهور شود.
نشست از بر نامور تخت عاج
به سر بر نهاد آن فروزنده تاج
هوش مصنوعی: او بر روی تختی از عاج نشسته و تاج درخشان را بر سر نهاده است.
ابا یاره و گُرزهٔ گاو سر
ابا طوق زرّین و زرّین کمر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دو تصویر متضاد می‌پردازد. یکی از تصویرها به گوسفندانی اشاره دارد که در کلاهی از موی گاو قرار دارند، و دیگری به شخصی که در لباس و زینت‌های طلا و زری قرار گرفته است. به نوعی این بیت از تضاد سادگی و زرق و برق سخن می‌گوید و نشان می‌دهد که چگونه می‌توان در دنیای مختلف از نظر ظاهری و باطنی تفاوت‌های چشمگیری داشت.
ز هر کشوری موبدان را بخواند
پژوهید هر کار و هر چیز راند
هوش مصنوعی: از هر کشور موبدان را فرا می‌خواند تا در مورد هر کار و هر چیز نظر دهند و بررسی کنند.
ستاره‌شناسان و دین آوران
سواران جنگی و کین‌آوران
هوش مصنوعی: دانشمندان نجوم و مذهب، شجاعانی هستند که در مبارزات و نبردها شرکت دارند و به دنبال حقیقت و عدالت می‌باشند.
شب و روز بودند با او به هم
زدندی همی رای بر بیش و کم
هوش مصنوعی: شب و روز همیشه در کنار او بودند و به بحث و تبادل نظر درباره زیاد و کم می‌پرداختند.
چنان گشت زال از بس آموختن
تو گفتی ستاره است از افروختن
هوش مصنوعی: زال به قدری از علم و دانش بهره‌مند شده است که گویی مانند ستاره‌ای درخشان شده است.
به رای و به دانش به جایی رسید
که چون خویشتن در جهان کس ندید
هوش مصنوعی: با فکر و دانش خود به مرتبه‌ای رسید که در جهان هیچ کس را مانند خود نیافت.
بدین سان همی گشت گردان سپهر
ابر سام و بر زال گسترده مهر
هوش مصنوعی: به این صورت، آسمان به دور خودش می‌چرخید و ابرهای سیاه بر روی زال، تابش آفتاب را پخش می‌کردند.

خوانش ها

بخش ۳ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۳ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1392/02/28 13:04
امین کیخا

گبر به اوستایی مرد معنی می داده است ولی پس از اسلام به زردشتیان گبر گفتند

1392/02/07 12:05
امین کیخا

خلع در عربی یعنی کندن جامه و امثال ان و خلعت یعنی جامه ای که کسی بکند که کسی به شگون و میمنت بپوشد ، خلع ید یعنی مسؤولت کسی را گرفتن ولی برادران هزاره افغانستان برای ان واژه سبکدوش را به کار می برند وه که هزارگی چه زیباست بخوانید از شکر پارسی

1392/03/25 14:05
امین کیخا

بیختن یعنی الک کردن و غربال و لغت زیبای ان بیزنده است یعنی فیلتر و پالایه

1392/05/24 12:07
مهدی رفیعی

به نظر می رسد با عنایت به معنای ابیات زیر :
چو آمد به نزدیکی شهریار
سپهبد پذیره شدش از کنار
درفش منوچهر چون دید سام
پیاده شد از باره بگذارد گام
باید جای ابیات عوض شود یعنی سام با دیدن درفش منوچهر از اسب پیاده شده و به نزدیک شاه میرود و منوچهر او را در آغوش می گیرد

1398/12/02 18:03
علی دهگانپور

در بیت هیجدهم این بخش داریم
پس آراسته زال را پیش شاه برزین عمود و برزین کلاه
که درواقع مصرع دوم باید بدین شکل باشد که :
پس آراسته زال را پیش شاه به زرین عمود و به زرین کلاه
برزین عمود و برزین کلاه معنا نمی دهد بلکه منظور عمود یا نیزه طلایی و زرین و کلاه طلایی و زرین بوده است بر اساس شاهنامه استا خالقی جلد اول صفحه 175

1399/01/15 22:04
علی

بیت:
سوی تخت و ایوان نهادند روی
چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی
در نسخه چاپ مسکو اینطور آمده:
دوان سوی درگاه بنهاد روی
چنان کش بفرمود دیهیم‌جوی

1399/01/15 22:04
علی

*ببخشید*
نظر بالایی مرا لطفا ندیده بگیرید! اشتباه از من بود و متاسفانه امکان پاک کردن نظر وجود ندارد.
خلاصه اینکه هر دو بیت در تمام نسخ موجودند.

1399/01/15 22:04
علی

برزین عمود و برزین کلاه
تصحیح شود به:
بزرین عمود و بزرین کلاه

1399/01/15 23:04
علی

چو بنشنید شاه این سخن شاد شد
تصحیح شود به:
چو بشنید شاه این سخن شاد شد

1399/01/15 23:04
علی

همام مهر یاقوت و زرین کمر
تصحیح شود به:
همان مهر یاقوت و زرین کمر

1399/01/15 23:04
علی

گلش مشک سارابد و زر خشت
اینوز بهتر خوانده می‌شود:
گِلش مشک‌سارا بد و زرّ خشت

1399/04/21 23:06
جباری

در بیت 9 «یکدیگر» مخل وزن است. قیاسا «یکدگر» درست است.