گنجور

بخش ۱۷

چو شد ساخته کار خود بر نشست
چو گردی به مردی میان را ببست
یکی ترگ رومی به سر بر نهاد
یکی باره زیراندرش همچو باد
بیامد گرازان به درگاه سام
نه آواز داد و نه برگفت نام
به کار آگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان
که آمد فرستاده‌ای کابلی
به نزد سپهبد یل زابلی
ز مهراب گرد آوریده پیام
به نزد سپهبد جهانگیر سام
بیامد بر سام یل پرده‌دار
بگفت و بفرمود تا داد بار
فرود آمد از اسپ سیندخت و رفت
به پیش سپهبد خرامید تفت
زمین را ببوسید و کرد آفرین
ابر شاه و بر پهلوان زمین
نثار و پرستنده و اسپ و پیل
رده بر کشیده ز در تا دو میل
یکایک همه پیش سام آورید
سر پهلوان خیره شد کان بدید
پر اندیشه بنشست برسان مست
بکش کرده دست و سرافگنده پست
که جایی کجا مایه چندین بود
فرستادن زن چه آیین بود
گراین خواسته زو پذیرم همه
ز من گردد آزرده شاه رمه
و گر بازگردانم از پیش زال
برآرد به کردار سیمرغ بال
برآورد سر گفت کاین خواسته
غلامان و پیلان آراسته
برید این به گنجور دستان دهید
به نام مه کابلستان دهید
پری روی سیندخت بر پیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام
چو آن هدیه‌ها را پذیرفته دید
رسیده بهی و بدی رفته دید
سه بت روی با او به یک جا بدند
سمن پیکر و سرو بالا بدند
گرفته یکی جام هر یک به دست
بفرمود کامد به جای نشست
به پیش سپهبد فرو ریختند
همه یک به دیگر برآمیختند
چو با پهلوان کار بر ساختند
ز بیگانه خانه بپرداختند
چنین گفت سیندخت با پهلوان
که با رای تو پیر گردد جوان
بزرگان ز تو دانش آموختند
به تو تیرگیها برافروختند
به مهر تو شد بسته دست بدی
به گرزت گشاده ره ایزدی
گنهکار گر بود مهراب بود
ز خون دلش دیده سیراب بود
سر بیگناهان کابل چه کرد
کجا اندر آورد باید بگرد
همه شهر زنده برای تواند
پرستنده و خاک پای تواند
ازان ترس کو هوش و زور آفرید
درخشنده ناهید و هور آفرید
نیاید چنین کارش از تو پسند
میان را به خون ریختن در مبند
بدو سام یل گفت با من بگوی
ازان کت بپرسم بهانه مجوی
تو مهراب را کهتری گر همال
مر آن دخت او را کجا دید زال
به روی و به موی و به خوی و خرد
به من گوی تا باکی اندر خورد
ز بالا و دیدار و فرهنگ اوی
بران سان که دیدی یکایک بگوی
بدو گفت سیندخت کای پهلوان
سر پهلوانان و پشت گوان
یکی سخت پیمانت خواهم نخست
که لرزان شود زو بر و بوم و رست
که از تو نیاید به جانم گزند
نه آنکس که بر من بود ارجمند
مرا کاخ و ایوان آباد هست
همان گنج و خویشان و بنیاد هست
چو ایمن شوم هر چه گویی بگوی
بگویم بجویم بدین آب روی
نهفته همه گنج کابلستان
بکوشم رسانم به زابلستان
جزین نیز هر چیز کاندر خورد
ببیند ز من مهتر پر خرد
گرفت آن زمان سام دستش به دست
ورا نیک بنواخت و پیمان ببست
چو بشنید سیندخت سوگند او
همان راست گفتار و پیوند او
زمین را ببوسید و بر پای خاست
بگفت آنچه اندر نهان بود راست
که من خویش ضحاکم ای پهلوان
زن گرد مهراب روشن روان
همان مام رودابهٔ ماه روی
که دستان همی جان فشاند بروی
همه دودمان پیش یزدان پاک
شب تیره تا برکشد روز چاک
همی بر تو بر خواندیم آفرین
همان بر جهاندار شاه زمین
کنون آمدم تا هوای تو چیست
ز کابل ترا دشمن و دوست کیست
اگر ما گنهکار و بدگوهریم
بدین پادشاهی نه اندر خوریم
من اینک به پیش توام مستمند
بکش گر کشی ور ببندی ببند
دل بیگناهان کابل مسوز
کجا تیره روز اندر آید به روز
سخنها چو بشنید ازو پهلوان
زنی دید با رای و روشن روان
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو
چنین داد پاسخ که پیمان من
درست است اگر بگسلد جان من
تو با کابل و هر که پیوند تست
بمانید شادان دل و تن‌درست
بدین نیز همداستانم که زال
ز گیتی چو رودابه جوید همال
شما گرچه از گوهر دیگرید
همان تاج و اورنگ را در خورید
چنین است گیتی وزین ننگ نیست
ابا کردگار جهان جنگ نیست
چنان آفریند که آیدش رای
نمانیم و ماندیم با های های
یکی بر فراز و یکی در نشیب
یکی با فزونی یکی با نهیب
یکی از فزایش دل آراسته
ز کمی دل دیگری کاسته
یکی نامه با لابهٔ دردمند
نبشتم به نزدیک شاه بلند
به نزد منوچهر شد زال زر
چنان شد که گفتی برآورده پر
به زین اندر آمد که زین را ندید
همان نعل اسپش زمین را ندید
بدین زال را شاه پاسخ دهد
چو خندان شود رای فرخ نهد
که پروردهٔ مرغ بی‌دل شدست
از آب مژه پای در گل شدست
عروس ار به مهر اندرون همچو اوست
سزد گر برآیند هر دو ز پوست
یکی روی آن بچهٔ اژدها
مرا نیز بنمای و بستان بها
بدو گفت سیندخت اگر پهلوان
کند بنده را شاد و روشن روان
چماند به کاخ من اندر سمند
سرم بر شود به آسمان بلند
به کابل چنو شهریار آوریم
همه پیش او جان نثار آوریم
لب سام سیندخت پرخنده دید
همه بیخ کین از دلش کنده دید
نوندی دلاور به کردار باد
برافگند و مهراب را مژده داد
کز اندیشهٔ بد مکن یاد هیچ
دلت شاد کن کار مهمان بسیچ
من اینک پس نامه اندر دمان
بیایم نجویم به ره بر زمان
دوم روز چون چشمهٔ آفتاب
بجنبید و بیدار شد سر ز خواب
گرانمایه سیندخت بنهاد روی
به درگاه سالار دیهیم جوی
روارو برآمد ز درگاه سام
مه بانوان خواندندش به نام
بیامد بر سام و بردش نماز
سخن گفت بااو زمانی دراز
به دستوری بازگشتن به جای
شدن شادمان سوی کابل خدای
دگر ساختن کار مهمان نو
نمودن به داماد پیمان نو
ورا سام یل گفت برگرد و رو
بگو آنچه دیدی به مهراب گو
سزاوار او خلعت آراستند
ز گنج آنچه پرمایه‌تر خواستند
بکابل دگر سام را هر چه بود
ز کاخ و زباغ و زکشت و درود
دگر چارپایان دوشیدنی
ز گستردنی هم ز پوشیدنی
به سیندخت بخشید و دستش بدست
گرفت و یکی نیز پیمان ببست
پذیرفت مر دخت او را بزال
که باشند هر دو بشادی همال
سرافراز گردی و مردی دویست
بدو داد و گفتش که ایدر مایست
به کابل بباش و به شادی بمان
ازین پس مترس از بد بدگمان
شگفته شد آن روی پژمرده ماه
به نیک اختری برگرفتند راه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شد ساخته کار خود بر نشست
چو گردی به مردی میان را ببست
هوش مصنوعی: وقتی کار خود را به خوبی انجام داد، آرام نشست و مانند گردی در میان مردان به قامت خود ایستاد.
یکی ترگ رومی به سر بر نهاد
یکی باره زیراندرش همچو باد
هوش مصنوعی: فردی بر سر خود کلاه رومی گذاشت و در زیرش چیزی قرار داد که سبک و نرم مانند باد بود.
بیامد گرازان به درگاه سام
نه آواز داد و نه برگفت نام
هوش مصنوعی: یک گروه از گرازان نزد سام آمدند، اما نه صدایی از خود درآوردند و نه نامی از خود بر زبان آوردند.
به کار آگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان
هوش مصنوعی: به کسانی که دانا هستند بگویید تا به طور ناگهانی از عظمت و شکوه جهان صحبت کنند.
که آمد فرستاده‌ای کابلی
به نزد سپهبد یل زابلی
هوش مصنوعی: یک فرستاده از کابل به نزد سردار یل زابلی آمده است.
ز مهراب گرد آوریده پیام
به نزد سپهبد جهانگیر سام
هوش مصنوعی: از مهراب، پیام‌هایی گردآوری شده و به سمت سپهبد جهانگیر سام فرستاده شده است.
بیامد بر سام یل پرده‌دار
بگفت و بفرمود تا داد بار
هوش مصنوعی: مردی به نام یل که مسئول نگهداری و حفاظت است، به نزد سام آمد و چیزی را به او گفت و دستور داد تا بار را تحویل دهند.
فرود آمد از اسپ سیندخت و رفت
به پیش سپهبد خرامید تفت
هوش مصنوعی: سیندخت از اسب پایین آمد و به سوی سپهبد رفت، در حالی که با ناز و وقار حرکت می‌کرد.
زمین را ببوسید و کرد آفرین
ابر شاه و بر پهلوان زمین
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و به آن درود فرستاد، همان‌طور که ابر پادشاه، بر قهرمان زمین احترام می‌گذارد.
نثار و پرستنده و اسپ و پیل
رده بر کشیده ز در تا دو میل
هوش مصنوعی: نثار و پرستنده، همچنین اسب و فیل در صف روی هم انباشته شده‌اند، از در تا دو میله جلو آمده‌اند.
یکایک همه پیش سام آورید
سر پهلوان خیره شد کان بدید
هوش مصنوعی: همه را به سام بیاورید، زیرا سر پهلوان را دید که از تعجب مبهوت شده است.
پر اندیشه بنشست برسان مست
بکش کرده دست و سرافگنده پست
هوش مصنوعی: مردی پر از اندیشه و فکر بر زمین نشسته است، در حالی که مست به نظر می‌رسد و دستش را به حالت تسلیم یا ناتوانی پایین آورده است.
که جایی کجا مایه چندین بود
فرستادن زن چه آیین بود
هوش مصنوعی: جایی که برای ارسال چیزهای با ارزش چندین نفر حضور دارند، چه رسوایی وجود دارد که زن را به آنجا بفرستند؟
گراین خواسته زو پذیرم همه
ز من گردد آزرده شاه رمه
هوش مصنوعی: اگر من این خواسته را بپذیرم، همه از من ناراحت خواهند شد، حتی شاه رمه.
و گر بازگردانم از پیش زال
برآرد به کردار سیمرغ بال
هوش مصنوعی: اگر زال را از جلوی خود برگردانم، او به مانند سیمرغ بال‌هایش را خواهد آورد.
برآورد سر گفت کاین خواسته
غلامان و پیلان آراسته
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی با اعتماد به نفس و بلندمرتبه به بیان خواسته‌ها و آرزوهای خود پرداخته است، و این خواسته‌ها به شکل زیبا و منظم ارائه شده‌اند. دلالت بر آن دارد که این آرزوها کاملاً جدی و با دقت طراحی شده‌اند، مشابه به خواسته‌های افرادی که در مقام و موقعیت بالایی قرار دارند.
برید این به گنجور دستان دهید
به نام مه کابلستان دهید
هوش مصنوعی: این بیت به درخواست کمک برای جمع‌آوری یا تهیه یک گنجینه می‌پردازد و به نام مه کابلستان اشاره می‌کند که نشان‌دهنده‌ی زیبایی یا اهمیت این منطقه است. به عبارتی از شنونده خواسته می‌شود که دست‌های خود را برای این کار پیش بردارند و به این پروژه کمک کنند.
پری روی سیندخت بر پیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا با زبانی شیرین و خوش، با سام صحبت کرد و او را شاد کرد.
چو آن هدیه‌ها را پذیرفته دید
رسیده بهی و بدی رفته دید
هوش مصنوعی: او وقتی هدایایی را که آورده بودند، قبول کرد، متوجه شد که خوبی‌ها به او رسیده و بدی‌ها از او دور شده است.
سه بت روی با او به یک جا بدند
سمن پیکر و سرو بالا بدند
سه دختر که مانند بت زیبا بودند با او در آنجا بودند هرسه سمن‌تن و خوش‌قامت. (سمن‌: گلی سفید و خوشبوست؛ در اینجا گویا منظور گل یاسمن یا گل درختچه یاس می‌باشد)
گرفته یکی جام هر یک به دست
بفرمود کامد به جای نشست
هوش مصنوعی: یک نفر جامی را در دست دارد و فرمان می‌دهد که به جای خود بنشیند.
به پیش سپهبد فرو ریختند
همه یک به دیگر برآمیختند
هوش مصنوعی: همهٔ افراد به سوی فرمانده رفته و در کنار هم جمع شدند و به هم پیوستند.
چو با پهلوان کار بر ساختند
ز بیگانه خانه بپرداختند
هوش مصنوعی: وقتی که قهرمانان به توافق و همکاری رسیدند، خانه‌های بیگانه را رها کردند.
چنین گفت سیندخت با پهلوان
که با رای تو پیر گردد جوان
هوش مصنوعی: سیندخت به پهلوان گفت که اگر نظر تو را بپذیرد، جوانی‌اش به طول خواهد انجامید.
بزرگان ز تو دانش آموختند
به تو تیرگیها برافروختند
هوش مصنوعی: بزرگان از تو علم و دانش یاد گرفتند و به کمک تو مشکلات و تاریکی‌ها را روشن کردند.
به مهر تو شد بسته دست بدی
به گرزت گشاده ره ایزدی
هوش مصنوعی: به خاطر محبت تو، دستم بسته شده و راهی که به خیر و نیکی می‌برد، برایم باز شده است.
گنهکار گر بود مهراب بود
ز خون دلش دیده سیراب بود
هوش مصنوعی: اگر کسی گناهکار باشد، همچنان که از دلش رنج و اندوه جاری است، اما با این حال چشمانش پر از اشک و محبت است.
سر بیگناهان کابل چه کرد
کجا اندر آورد باید بگرد
هوش مصنوعی: در کابل چه بر سر بیگناهان آمده است و حالا باید چکار کنند و کجا بروند؟
همه شهر زنده برای تواند
پرستنده و خاک پای تواند
هوش مصنوعی: تمامی شهر به خاطر تو در تلاش است و همه به ستایش و عبادت تو مشغول‌اند. حتی خاک زیر پای تو نیز ارزشمند است و مورد احترام قرار می‌گیرد.
ازان ترس کو هوش و زور آفرید
درخشنده ناهید و هور آفرید
هوش مصنوعی: از آن ترس که خشم و قدرت را خلق کرد، ناهید درخشان و هور را به وجود آورد.
نیاید چنین کارش از تو پسند
میان را به خون ریختن در مبند
هوش مصنوعی: کار پسندیده‌ای نیست که برای رسیدن به خواسته‌ات دیگران را از پای درآوری و خون بریزی.
بدو سام یل گفت با من بگوی
ازان کت بپرسم بهانه مجوی
هوش مصنوعی: سام یل به او گفت: با من سخن بگو، تا من از آن موضوع بپرسم و بهانه‌ای نیاور.
تو مهراب را کهتری گر همال
مر آن دخت او را کجا دید زال
هوش مصنوعی: اگر تو مهراب را که بی‌همتا و بی‌نظیر است، می‌دانی، پس دختر او را کجا دیده‌ای، زال؟
به روی و به موی و به خوی و خرد
به من گوی تا باکی اندر خورد
هوش مصنوعی: به چهره و مو و شخصیت و دانشت ببال، تا ترسی از من نداشته باشی.
ز بالا و دیدار و فرهنگ اوی
بران سان که دیدی یکایک بگوی
هوش مصنوعی: از اوج و مشاهده و فرهنگ او، همان‌طور که هر یک را دیدی، بیان کن.
بدو گفت سیندخت کای پهلوان
سر پهلوانان و پشت گوان
هوش مصنوعی: سیندخت به پهلوان گفت: ای پهلوان قهرمان و نیرومند، تو بهترین و برجسته‌ترین مردان هستی.
یکی سخت پیمانت خواهم نخست
که لرزان شود زو بر و بوم و رست
هوش مصنوعی: من ابتدا به تو یک پیمان محکم می‌دهم که بر اثر آن، زمین و آسمان به لرزه درآید.
که از تو نیاید به جانم گزند
نه آنکس که بر من بود ارجمند
هوش مصنوعی: کسی که تو به من آسیب نرسانی، اهمیت ندارد چه کسی دیگر در زندگی‌ام باشد.
مرا کاخ و ایوان آباد هست
همان گنج و خویشان و بنیاد هست
هوش مصنوعی: من دارای کاخ و تالارهای زیبا هستم، زیرا همین ثروت و خانواده‌ام پایه و اساس زندگی‌ام است.
چو ایمن شوم هر چه گویی بگوی
بگویم بجویم بدین آب روی
هوش مصنوعی: وقتی که در حالت امنیت و آرامش قرار بگیرم، هر چیزی را که بگویی می‌شنوم و می‌گویم. به همین دلیل به دنبال این حس خوب هستم.
نهفته همه گنج کابلستان
بکوشم رسانم به زابلستان
هوش مصنوعی: در دل کابل، ثروت و ماجراهای زیادی وجود دارد و من تلاش می‌کنم که این گنجینه‌ها را به زابل برسانم.
جزین نیز هر چیز کاندر خورد
ببیند ز من مهتر پر خرد
هوش مصنوعی: هر چیز دیگری که به من نگاه کند، جز این نیست که از من بزرگ‌تر و باهوش‌تر است.
گرفت آن زمان سام دستش به دست
ورا نیک بنواخت و پیمان ببست
هوش مصنوعی: در آن زمان، سام دست خود را به دستان او داد و با محبت او را نوازش کرد و پیمانی میانشان بسته شد.
چو بشنید سیندخت سوگند او
همان راست گفتار و پیوند او
هوش مصنوعی: سیندخت وقتی سوگند او را شنید، فهمید که او واقعاً راستگو و پایبند به عهد و پیمانش است.
زمین را ببوسید و بر پای خاست
بگفت آنچه اندر نهان بود راست
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و سپس برخواست و گفت آنچه را که در دل داشت و پنهان بود، به راستی بیان کرد.
که من خویش ضحاکم ای پهلوان
زن گرد مهراب روشن روان
هوش مصنوعی: من مانند ضحاکم هستم، ای پهلوان، که در زیر نور مهتاب زندگی‌ام می‌گذرد و روانم روشن است.
همان مام رودابهٔ ماه روی
که دستان همی جان فشاند بروی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت یک زن اشاره دارد. او به مانند رودابه، زنی با چهره‌ای خیره‌کننده و دلربا است که هر بار که به او نگاه می‌شود، جان و دل را به خود می‌کشد. زیبایی او به قدری است که هنگام تماشا دلبستگی و احساسی عمیق در انسان ایجاد می‌کند.
همه دودمان پیش یزدان پاک
شب تیره تا برکشد روز چاک
هوش مصنوعی: تمام نسل‌ها و خانواده‌ها در مقابل خداوند پاک و بی‌نظیر، در شب تاریک زندگی خود انتظار دارند که روزی روشن و خوب بیاید و این شب تیره برطرف شود.
همی بر تو بر خواندیم آفرین
همان بر جهاندار شاه زمین
هوش مصنوعی: ما در حق تو پیوسته ستایش می‌کردیم، همان‌طور که بر پادشاه جهان می‌ستاییم.
کنون آمدم تا هوای تو چیست
ز کابل ترا دشمن و دوست کیست
هوش مصنوعی: اکنون به اینجا آمده‌ام تا ببینم حال و هوای تو چگونه است. از کابل می‌دانم که دشمن و دوست چه کسانی هستند.
اگر ما گنهکار و بدگوهریم
بدین پادشاهی نه اندر خوریم
هوش مصنوعی: اگر ما گناهکار و ناپاک هستیم، پس شایسته‌ی این مقام و سلطنت نیستیم.
من اینک به پیش توام مستمند
بکش گر کشی ور ببندی ببند
هوش مصنوعی: من اکنون در برابر تو هستم و نیازمند هستم، اگر می‌خواهی مرا بکش، بکش، و اگر هم می‌خواهی مرا محبوس کن، محبوس کن.
دل بیگناهان کابل مسوز
کجا تیره روز اندر آید به روز
هوش مصنوعی: دل بیگناهان را بسوزان نکن، زیرا در این روزهای تاریک، هیچ چیز جز بدبختی و مشقت برای آنها نمی‌آید.
سخنها چو بشنید ازو پهلوان
زنی دید با رای و روشن روان
هوش مصنوعی: زمانی که پهلوان به سخنان او گوش داد، زنی را دید که با عقل و فکر روشن خود، توجهش را جلب کرد.
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو
هوش مصنوعی: او همچون بهار زیبا و شکوهمند است و مانند سرو در ارتفاعات قرار دارد؛ آن‌چنان که در میان آنها، غزال در حرکت است و به‌محض رفتن، به یاد می‌ماند.
چنین داد پاسخ که پیمان من
درست است اگر بگسلد جان من
هوش مصنوعی: او با این پاسخ نشان داد که من به وعده‌ام وفادارم و اگر این وفاداری شکسته شود، جانم هم از دست خواهد رفت.
تو با کابل و هر که پیوند تست
بمانید شادان دل و تن‌درست
هوش مصنوعی: شما با کابل و هر کسی که به او وابسته‌اید، خوشحال و سالم بمانید.
بدین نیز همداستانم که زال
ز گیتی چو رودابه جوید همال
هوش مصنوعی: من نیز با این نظر موافقم که زال باید مانند رودابه، در جستجوی همسری از دنیا باشد.
شما گرچه از گوهر دیگرید
همان تاج و اورنگ را در خورید
هوش مصنوعی: شما هرچند که از جنس دیگری هستید، اما همان مقام و مرتبه را دارید.
چنین است گیتی وزین ننگ نیست
ابا کردگار جهان جنگ نیست
هوش مصنوعی: دنیا این‌گونه است و ننگی بر کسی نیست، زیرا جنگی بر علیه خدایی که جهان را خلق کرده وجود ندارد.
چنان آفریند که آیدش رای
نمانیم و ماندیم با های های
هوش مصنوعی: او به نحوی خلق کرده که در برابر اندیشه‌اش نایستیم و ما همچنان به اشک و ناله ادامه دادیم.
یکی بر فراز و یکی در نشیب
یکی با فزونی یکی با نهیب
هوش مصنوعی: در اینجا به تضاد و تفاوت‌های زندگی اشاره شده است. برخی افراد در اوج موفقیت و خوشبختی قرار دارند، در حالی که دیگران با مشکلات و چالش‌ها روبه‌رو هستند. بعضی‌ها در حال پیشرفت و افزایش منابع خود هستند، در حالی که عده‌ای ممکن است با سختی‌ها و ناکامی‌ها مواجه شوند.
یکی از فزایش دل آراسته
ز کمی دل دیگری کاسته
هوش مصنوعی: افرادی که به زیبایی دل می‌افزایند، گاهی از محبت و توجه خود نسبت به دیگران کم می‌کنند.
یکی نامه با لابهٔ دردمند
نبشتم به نزدیک شاه بلند
هوش مصنوعی: من یک نامه با دل پر درد و ناله نوشتم و به نزد شاه بزرگ فرستادم.
به نزد منوچهر شد زال زر
چنان شد که گفتی برآورده پر
هوش مصنوعی: زال به نزد منوچهر آمد و به قدری زیبا و باوقار شده بود که انگار فرشته‌ای از آسمان بر زمین آمده است.
به زین اندر آمد که زین را ندید
همان نعل اسپش زمین را ندید
هوش مصنوعی: به زین اجازه داد که به زین بنشیند، اما چون زین را نمی‌دید، نعل اسبش را هم بر روی زمین نمی‌دید.
بدین زال را شاه پاسخ دهد
چو خندان شود رای فرخ نهد
هوش مصنوعی: شاه به این زال پاسخ خواهد داد، چون که وقتی او خندان شود، اقبال و شانس نیکو می‌آید.
که پروردهٔ مرغ بی‌دل شدست
از آب مژه پای در گل شدست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از دل بی‌انگیزه‌ای بزرگ شده، حالا از اشک‌هایش در گل و لای گرفتار شده است.
عروس ار به مهر اندرون همچو اوست
سزد گر برآیند هر دو ز پوست
هوش مصنوعی: اگر عروس به زیبایی و محبت او باشد، شایسته است که هر دو از قید و بندها آزاد شوند.
یکی روی آن بچهٔ اژدها
مرا نیز بنمای و بستان بها
هوش مصنوعی: لطفاً آن بچه‌ی اژدها را به من نشان بده و برایش پاداشی بگیر.
بدو گفت سیندخت اگر پهلوان
کند بنده را شاد و روشن روان
هوش مصنوعی: سیندخت به او گفت: اگر قهرمان این کار را انجام دهد، مرا خوشحال و شاداب خواهد کرد.
چماند به کاخ من اندر سمند
سرم بر شود به آسمان بلند
هوش مصنوعی: اسب زیبا و نیرومندی به کاخ من می‌آید و من را به آسمان بلند می‌برد.
به کابل چنو شهریار آوریم
همه پیش او جان نثار آوریم
هوش مصنوعی: به کابل، شهریار را می‌آوریم و همه برای او جان خود را فدای او می‌کنیم.
لب سام سیندخت پرخنده دید
همه بیخ کین از دلش کنده دید
هوش مصنوعی: لب‌های زیبا و خندان سیندخت را دید و متوجه شد که همه‌ی کینه‌ها و ناراحتی‌ها از دلش ریشه‌کن شده‌اند.
نوندی دلاور به کردار باد
برافگند و مهراب را مژده داد
هوش مصنوعی: دلاوری مانند باد به جلو می‌تازد و به مهراب خبر خوشی می‌دهد.
کز اندیشهٔ بد مکن یاد هیچ
دلت شاد کن کار مهمان بسیچ
هوش مصنوعی: از تفکر بد دوری کن و هیچ گاه به یاد نیاور. دل خود را شاد کن و به کارهای مهمان‌نوازی بپرداز.
من اینک پس نامه اندر دمان
بیایم نجویم به ره بر زمان
هوش مصنوعی: من هم‌اکنون نامه‌ای را می‌نویسم و در این زمان به راهی می‌روم که منتظر آینده هستم.
دوم روز چون چشمهٔ آفتاب
بجنبید و بیدار شد سر ز خواب
هوش مصنوعی: دوم روز که آفتاب خنک و دلپذیر خود را به آسمان می‌تاباند، از خواب بیدار شد و شروع به حرکت کرد.
گرانمایه سیندخت بنهاد روی
به درگاه سالار دیهیم جوی
هوش مصنوعی: سیندخت با ارزش و گرانبها، رویش را به سوی درگاه پادشاهی که تاج و تخت دارد، قرار داد.
روارو برآمد ز درگاه سام
مه بانوان خواندندش به نام
هوش مصنوعی: یک زن زیبا به آرامی از درگاه سام خارج شد و بانوان او را به نام صدایش کردند.
بیامد بر سام و بردش نماز
سخن گفت بااو زمانی دراز
هوش مصنوعی: شخصی به نام سام آمد و به او سلام کرد و مدتی طولانی با او صحبت کرد.
به دستوری بازگشتن به جای
شدن شادمان سوی کابل خدای
هوش مصنوعی: با فرمانی به سمت وطن باز می‌گردند و با خوشحالی به کابل می‌روند.
دگر ساختن کار مهمان نو
نمودن به داماد پیمان نو
هوش مصنوعی: مهمان که به خانه می‌آید، باید با آداب و رسوم جدیدی رفتار کند و داماد نیز باید به عهد و پیمان تازه‌ای که بسته است، پایبند باشد.
ورا سام یل گفت برگرد و رو
بگو آنچه دیدی به مهراب گو
هوش مصنوعی: او را صدا زد و گفت: برگرد و هر چه را دیده‌ای به مهراب بگو.
سزاوار او خلعت آراستند
ز گنج آنچه پرمایه‌تر خواستند
هوش مصنوعی: او را به خاطر شایستگی‌اش به زیور و لباس‌های زیبا آراسته‌اند و از گنجینه‌اش بهترین چیزهایی که خواسته بودند، انتخاب کرده‌اند.
بکابل دگر سام را هر چه بود
ز کاخ و زباغ و زکشت و درود
هوش مصنوعی: سام هر چه از کاخ، باغ، زمین‌های کشاورزی و نعمت‌ها داشت، به کابل دیگر منتقل کرد.
دگر چارپایان دوشیدنی
ز گستردنی هم ز پوشیدنی
هوش مصنوعی: دیگر برای چهارپایان، دوشیدن، گستراندن و پوشاندن لازم است.
به سیندخت بخشید و دستش بدست
گرفت و یکی نیز پیمان ببست
هوش مصنوعی: او سیندخت را به او داد و دستش را در دست گرفت و همچنین پیمانی نیز بستند.
پذیرفت مر دخت او را بزال
که باشند هر دو بشادی همال
هوش مصنوعی: او دخترش را به همسری او پذیرفت تا هر دو با هم در سعادت و خوشبختی باشند.
سرافراز گردی و مردی دویست
بدو داد و گفتش که ایدر مایست
هوش مصنوعی: تو به مقام بلند و والایی خواهی رسید و در مردانگی دو صد مرد را به تو نشان داد و گفت که در اینجا جایی برای تو نیست.
به کابل بباش و به شادی بمان
ازین پس مترس از بد بدگمان
هوش مصنوعی: در کابل زندگی کن و خوشحال باش و از این به بعد از افکار منفی نترس.
شگفته شد آن روی پژمرده ماه
به نیک اختری برگرفتند راه
هوش مصنوعی: روشنایی و زیبایی چهره معشوق، که به نوعی از شادابی و سرزندگی دست پیدا کرده، به گونه‌ای است که مانند ماهی که پژمرده و زرد شده است، دوباره با نیکی و خوشبینی به زندگی برمی گردد و راه خود را پیدا می‌کند.

خوانش ها

بخش ۱۷ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۷ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1396/05/15 03:08

روارو= همان " دور شید، کور شید" که در دربار ها برای آدمهای مهم می گفتند

1396/05/15 03:08

مردی دویست= دویست نفر

1396/05/15 03:08

ایدر مایست= اینجا نایست.

1396/05/15 03:08

که بودند در پادشاهی نشان= که مقام و منصب در حد پادشاهی داشتند

1396/05/15 03:08

سبک نزد شاهش گشادند راه=
تند و تیز به نزد شاه رفتند.

1396/05/15 03:08

پهلو= پهلوان

1396/05/15 03:08

خوالیگران=آشپزها

1396/06/14 19:09
سید محمد حسینی

با سلام و تقدیر و تشکر از زحمات شما
در این اشعار بسیاری از ابیات حذف شده خواهشمندم با پیگیریه مستمر ابیات حذف شده را اضافه کنید
و بیشتر اشعار از ثبات اولیه ی خود خارج شده و کلمات دیگری جایگزین شده اند
با تشکر فراوان لطفا در حل و تصحیح این اشعار کوشا باشید
ممنون

1396/09/25 10:11
فیض بارش

با درود،
روارو= با شتاب، تیز و عجله. درست معنی میدهد چون این واژه هنوز هم در استان پنجشیر و دیگر استان های شمال افغانستان رواج دارد مثلن میگن: "رو رو راه برو" به معنی تیز تیز یا با عجله و شتاب راه برو، یا میگویند: "همن که دید فلان شخص را روارو از جای پرید" یعنی با شتاب از جا برخاست و فرار کرد.