گنجور

بخش ۱۶

چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت
برآشفت و سیندخت را پیش خواند
همه خشم رودابه بر وی براند
بدو گفت کاکنون جزین رای نیست
که با شاه گیتی مرا پای نیست
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن
مگر شاه ایران ازین خشم و کین
برآساید و رام گردد زمین
به کابل که با سام یارد چخید
ازان زخم گرزش که یارد چشید
چو بشنید سیندخت بنشست پست
دل چاره‌جوی اندر اندیشه بست
یکی چاره آورد از دل به جای
که بد ژرف بین و فزاینده رای
وزان پس دوان دست کرده به کش
بیامد بر شاه خورشید فش
بدو گفت بشنو ز من یک سخن
چو دیگر یکی کامت آید بکن
ترا خواسته گر ز بهر تنست
ببخش و بدان کین شب آبستنست
اگر چند باشد شب دیریاز
برو تیرگی هم نماند دراز
شود روز چون چشمه روشن شود
جهان چون نگین بدخشان شود
بدو گفت مهراب کز باستان
مزن در میان یلان داستان
بگو آنچه دانی و جان را بکوش
وگر چادر خون به تن بر بپوش
بدو گفت سیندخت کای سرفراز
بود کت به خونم نیاید نیاز
مرا رفت باید به نزدیک سام
زبان برگشایم چو تیغ از نیام
بگویم بدو آنچه گفتن سزد
خرد خام گفتارها را پزد
ز من رنج جان و ز تو خواسته
سپردن به من گنج آراسته
بدو گفت مهراب بستان کلید
غم گنج هرگز نباید کشید
پرستنده و اسپ و تخت و کلاه
بیارای و با خویشتن بر به راه
مگر شهر کابل نسوزد به ما
چو پژمرده شد برفروزد به ما
چنین گفت سیندخت کای نامدار
به جای روان خواسته خواردار
نباید که چون من شوم چاره‌جوی
تو رودابه را سختی آری به روی
مرا در جهان انده جان اوست
کنون با توم روز پیمان اوست
ندارم همی انده خویشتن
ازویست این درد و اندوه من
یکی سخت پیمان ستد زو نخست
پس آنگه به مردی ره چاره جست
بیاراست تن را به دیبا و زر
به در و به یاقوت پرمایه سر
پس از گنج زرش ز بهر نثار
برون کرد دینار چون سی‌هزار
به زرین ستام آوریدند سی
از اسپان تازی و از پارسی
ابا طوق زرین پرستنده شست
یکی جام زر هر یکی را به دست
پر از مشک و کافور و یاقوت و زر
ز پیروزهٔ چند چندی گهر
چهل جامه دیبای پیکر به زر
طرازش همه گونه گونه گهر
به زرین و سیمین دوصد تیغ هند
جزان سی به زهراب داده پرند
صد اشتر همه مادهٔ سرخ موی
صد استر همه بارکش راه جوی
یکی تاج پرگوهر شاهوار
ابا طوق و با یاره و گوشوار
بسان سپهری یکی تخت زر
برو ساخته چند گونه گهر
برش خسروی بیست پهنای او
چو سیصد فزون بود بالای او
وزان ژنده‌پیلان هندی چهار
همه جامه و فرش کردند بار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت
هوش مصنوعی: وقتی که این ماجرا در کابل آشکار شد، فرمانده مرزبان بسیار عصبانی و خشمگین شد.
برآشفت و سیندخت را پیش خواند
همه خشم رودابه بر وی براند
هوش مصنوعی: او عصبانی شد و سیندخت را به پیش خود صدا کرد و تمام خشم رودابه را بر سر او ریخت.
بدو گفت کاکنون جزین رای نیست
که با شاه گیتی مرا پای نیست
هوش مصنوعی: او گفت که اکنون جز این تدبیر وجود ندارد، زیرا پای من دیگر به این دنیا نرسد.
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن
هوش مصنوعی: من باید با دختری ناپاک و غیراخلاقی در جمع روبرو شوم، و از این موضوع ناراحت و پریشان هستم.
مگر شاه ایران ازین خشم و کین
برآساید و رام گردد زمین
هوش مصنوعی: شاید شاه ایران از این خشم و کینه آرام شود و زمین نیز تحت تأثیر قرار گیرد.
به کابل که با سام یارد چخید
ازان زخم گرزش که یارد چشید
هوش مصنوعی: وقتی کابل در اثر ضربه‌ای که از سم سام خورد، زخمی شد، آن زخم همان تأثیری را بر یارد (دوست) گذاشت که خود یارد از آن زخم دید.
چو بشنید سیندخت بنشست پست
دل چاره‌جوی اندر اندیشه بست
هوش مصنوعی: وقتی سیندخت این خبر را شنید، نشسته و با دل شکست خورده به فکر چاره‌جویی افتاد.
یکی چاره آورد از دل به جای
که بد ژرف بین و فزاینده رای
هوش مصنوعی: کسی راه حلی از دل آورد که در آن مکان، اندیشه‌ای عمیق و افزاینده وجود دارد.
وزان پس دوان دست کرده به کش
بیامد بر شاه خورشید فش
هوش مصنوعی: پس از آن، با شتاب و عجله، دست خود را به سمت کشتی دراز کرد و بر شاه خورشید فشاری آورد.
بدو گفت بشنو ز من یک سخن
چو دیگر یکی کامت آید بکن
هوش مصنوعی: به او گفت: به من گوش کن و یک حرف را بشنو. وقتی که دیگری چیزی برایت پیش آمد، آن را انجام بده.
ترا خواسته گر ز بهر تنست
ببخش و بدان کین شب آبستنست
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌ی تو به خاطر جسم تو است، این را ببخش و بدان که این شب زمان جدیدی به وجود خواهد آورد.
اگر چند باشد شب دیریاز
برو تیرگی هم نماند دراز
هوش مصنوعی: حتی اگر شب طولانی باشد و تاریکی زیادی را به همراه داشته باشد، اما باز هم این وضعیت پایدار نخواهد ماند و روزی خواهد آمد که نور و روشنی بر تاریکی غلبه کند.
شود روز چون چشمه روشن شود
جهان چون نگین بدخشان شود
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که همچون چشمه، روشنی در جهان پخش می‌شود و دنیا چون نگینی از الماس درخشان خواهد شد.
بدو گفت مهراب کز باستان
مزن در میان یلان داستان
هوش مصنوعی: مهراب به او گفت که از گذشته‌ها داستان‌های قهرمانان را در وسط نیاور.
بگو آنچه دانی و جان را بکوش
وگر چادر خون به تن بر بپوش
هوش مصنوعی: آنچه را که می‌دانی بیان کن و تلاش کن، حتی اگر لازم باشد که در شرایط سخت یا مشکل، با سختی و زحمت ادامه بدهی.
بدو گفت سیندخت کای سرفراز
بود کت به خونم نیاید نیاز
هوش مصنوعی: سیندخت به او گفت: ای بزرگوار، نیازی به خون من نیست.
مرا رفت باید به نزدیک سام
زبان برگشایم چو تیغ از نیام
هوش مصنوعی: من باید به سمت سام بروم و زبان خود را باز کنم، همچون تیغی که از نیام خارج می‌شود.
بگویم بدو آنچه گفتن سزد
خرد خام گفتارها را پزد
هوش مصنوعی: بگویم به او آنچه که گفتنش درست است، اما عقل خام اجازه نمی‌دهد که چیزهای ناپسند را بیان کنم.
ز من رنج جان و ز تو خواسته
سپردن به من گنج آراسته
هوش مصنوعی: من از تو درد و رنجی را تحمل کرده‌ام و تو به من هدیه‌ای ارزشمند و زیبا را سپرده‌ای.
بدو گفت مهراب بستان کلید
غم گنج هرگز نباید کشید
هوش مصنوعی: مهراب به او گفت که کلید غم را نباید هرگز برداشت و از آن استفاده کرد.
پرستنده و اسپ و تخت و کلاه
بیارای و با خویشتن بر به راه
هوش مصنوعی: آراسته و زیبا شده، خدمتگزاران و اسب و تخت را به همراه خود بیاور و با افتخار به مسیر خود ادامه بده.
مگر شهر کابل نسوزد به ما
چو پژمرده شد برفروزد به ما
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که ما دچار آتش‌سوزی شویم وقتی که شهر کابل دچار خشکی و ناراحتی می‌شود؟
چنین گفت سیندخت کای نامدار
به جای روان خواسته خواردار
هوش مصنوعی: سیندخت گفت: ای شناخته‌شده، به جای روحی که از دست رفته، آرزوی آرامش دارم.
نباید که چون من شوم چاره‌جوی
تو رودابه را سختی آری به روی
هوش مصنوعی: تو نباید به خاطر من بهترین راه حل را برای خودت سخت و دشوار کنی.
مرا در جهان انده جان اوست
کنون با توم روز پیمان اوست
هوش مصنوعی: من در زندگی‌ام غم و اندوه دارم، اما اکنون روزی است که با تو عهد و پیمان دارم.
ندارم همی انده خویشتن
ازویست این درد و اندوه من
هوش مصنوعی: من از درد و اندوهی که دارم، به خودم نگرانی ندارم، بلکه این احساسات به خاطر اوست.
یکی سخت پیمان ستد زو نخست
پس آنگه به مردی ره چاره جست
هوش مصنوعی: یک نفر به شدت از دیگری عهد و پیمان گرفت و پس از آن برای پیدا کردن راه حلی با شجاعت تلاش کرد.
بیاراست تن را به دیبا و زر
به در و به یاقوت پرمایه سر
هوش مصنوعی: تن خود را با زربافت و زر درونی کن و بر سر خود جواهر ارزشمندی بگذار.
پس از گنج زرش ز بهر نثار
برون کرد دینار چون سی‌هزار
هوش مصنوعی: پس از یافتن گنج، او دانه‌های طلا را مانند سی‌هزار دینار به دیگران هدیه داد.
به زرین ستام آوریدند سی
از اسپان تازی و از پارسی
هوش مصنوعی: از اسبان تازی و پارسی، سی تا اسب زرین و زیبا آوردند.
ابا طوق زرین پرستنده شست
یکی جام زر هر یکی را به دست
هوش مصنوعی: پیشوای مذهبی با زنجیر طلایی بر گردن، جامی طلایی در دست هر یک از پیروانش دارد.
پر از مشک و کافور و یاقوت و زر
ز پیروزهٔ چند چندی گهر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جلوه‌های دل‌نواز اشاره دارد؛ به طوری که به نظر می‌رسد گنجینه‌ای از عطرهای خوش، سنگ‌های قیمتی و طلا در فضایی زیبا قرار داده شده است. این توصیف از جواهرات و مواد گران‌بها، نشان‌دهندهٔ ارزشی است که در درون آن نهفته است.
چهل جامه دیبای پیکر به زر
طرازش همه گونه گونه گهر
هوش مصنوعی: پیکر با چهل نوع لباس زیبا و گرانبها زینت داده شده و در هر کدام از این لباس‌ها، جواهرات متفاوتی وجود دارد.
به زرین و سیمین دوصد تیغ هند
جزان سی به زهراب داده پرند
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و ارزشمندی دو جنس زیبا اشاره شده است که همچون تیغ‌های تند و برنده، در برابر مسمومیتی که ناشی از فریب یا خطر است، مقاوم هستند. این تصویرسازی نمادین نشان‌دهنده قدرت و نیرومندی است که در وجود این اشیا نهفته است و می‌تواند به یک مفهوم عمیقتر از زندگی و چالش‌ها اشاره کند.
صد اشتر همه مادهٔ سرخ موی
صد استر همه بارکش راه جوی
هوش مصنوعی: صد شتر همه مادهٔ سرخ موی، مانند صد الاغ هستند که همه بارکش و در خدمت حمل و نقل در جاده‌ها هستند.
یکی تاج پرگوهر شاهوار
ابا طوق و با یاره و گوشوار
هوش مصنوعی: یک تاج زیبا و پر از جواهر به سبک شاهانه، همراه با گردن‌بند و گوشواره برای جذابیت بیشتر.
بسان سپهری یکی تخت زر
برو ساخته چند گونه گهر
هوش مصنوعی: مانند آسمانی که بر روی آن تختی از زر ساخته شده، چندین نوع جواهر در آن قرار دارد.
برش خسروی بیست پهنای او
چو سیصد فزون بود بالای او
هوش مصنوعی: قد و قامت او به اندازه‌ای بلند است که عرضش بیست برابر می‌شود و این ارتفاع بیش از سیصد درجه می‌باشد.
وزان ژنده‌پیلان هندی چهار
همه جامه و فرش کردند بار
هوش مصنوعی: از پرندگان هندی که لباس‌های کهنه دارند، چهار نفر همه چیز را با خود برداشتند و بار کردند.

خوانش ها

بخش ۱۶ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۶ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1396/05/19 08:08
م. پویا

چین گفت سیندخت کای نامدار
به نظر می رسد
چنین درست است.

1398/01/13 10:04
مهرداد

fh sghl , uvq

1398/01/13 10:04
مهرداد

با سلام و عرض احترام
در بین شماره 23
واژه چین بررسی شود چون احتمالا به صورت چنین است.
زیرا در این داستان ابیاتی همچون
چنین گفت با مهتران زال زار
یا
چنین داد مهراب پاسخ بدوی
واژه چنین آمده است

1399/12/01 21:03
حسین یونسی

در این مصرع» برش خسروی بیست پهنای او
واژه نخستین «رَش» به معنای بر و باز ست پس باید اینگونه نگارش شود:
به رش خسروی بیست پنهانی او
شاهنامه به پیرایش خالقی مطلق که آخرین و پیراسته ترین آن است اینگونه آورده
همچنین دهخدا ذیل معنای «رش» این مصرع را اینگونه آورده:
رشِ خسروی بیست پهنای او