گنجور

بخش ۱۵

به مهراب و دستان رسید این سخن
که شاه و سپهبد فگندند بن
خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لفج و برآورده یال
همی گفت اگر اژدهای دژم
بیاید که گیتی بسوزد به دم
چو کابلستان را بخواهد بسود
نخستین سر من بباید درود
به پیش پدر شد پر از خون جگر
پر اندیشه دل پر ز گفتار سر
چو آگاهی آمد به سام دلیر
که آمد ز ره بچهٔ نره شیر
همه لشکر از جای برخاستند
درفش فریدون بیاراستند
پذیره شدن را تبیره زدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند
همه پشت پیلان به رنگین درفش
بیاراسته سرخ و زرد و بنفش
چو روی پدر دید دستان سام
پیاده شد از اسپ و بگذارد گام
بزرگان پیاده شدند از دو روی
چه سالارخواه و چه سالارجوی
زمین را ببوسید زال دلیر
سخن گفت با او پدر نیز دیر
نشست از بر تازی اسپ سمند
چو زرین درخشنده کوهی بلند
بزرگان همه پیش او آمدند
به تیمار و با گفت و گو آمدند
که آزرده گشتست بر تو پدر
یکی پوزش آور مکش هیچ سر
چنین داد پاسخ کزین باک نیست
سرانجام آخر به جز خاک نیست
پدر گر به مغز اندر آرد خرد
همانا سخن بر سخن نگذرد
و گر برگشاید زبان را به خشم
پس از شرمش آب اندر آرم به چشم
چنین تا به درگاه سام آمدند
گشاده‌دل و شادکام آمدند
فرود آمد از باره سام سوار
هم اندر زمان زال را داد بار
چو زال اندر آمد به پیش پدر
زمین را ببوسید و گسترد بر
یکی آفرین کرد بر سام گرد
وزاب دو نرگس همی گل سترد
که بیدار دل پهلوان شاد باد
روانش گرایندهٔ داد باد
ز تیغ تو الماس بریان شود
زمین روز جنگ از تو گریان شود
کجا دیزهٔ تو چمد روز جنگ
شتاب آید اندر سپاه درنگ
سپهری کجا باد گُرز تو دید
همانا ستاره نیارد کشید
زمین نَسپَرد شیر با داد تو
روان و خرد کشته بنیاد تو
همه مردم از داد تو شادمان
ز تو داد یابد زمین و زمان
مگر من که از داد بی‌بهره‌ام
و گرچه به پیوند تو شهره‌ام
یکی مرغ پرورده‌ام خاک خورد
به گیتی مرا نیست با کس نبرد
ندانم همی خویشتن را گناه
که بر من کسی را بران هست راه
مگر آنکه سام یلستم پدر
و گر هست با این نژادم هنر
ز مادر بزادم بینداختی
به کوه اندرم جایگه ساختی
فگندی به تیمار زاینده را
به آتش سپردی فزاینده را
ترا با جهان آفرین نیست جنگ
که از چه سیاه و سپیدست رنگ
کنون کم جهان آفرین پرورید
به چشم خدایی به من بنگرید
ابا گنج و با تخت و گُرز گران
ابا رای و با تاج و تخت و سران
نشستم به کابل به فرمان تو
نگه داشتم رای و پیمان تو
که گر کینه جویی نیازارمت
درختی که کشتی به بار آرمت
ز مازندران هدیه این ساختی
هم از گرگساران بدین تاختی
که ویران کنی خان آباد من
چنین داد خواهی همی داد من
من اینک به پیش تو استاده‌ام
تن بنده خشم ترا داده‌ام
به اره میانم بدو نیم کن
ز کابل مپیمای با من سخن
سپهبد چو بشنید گفتار زال
برافراخت گوش و فرو برد یال
بدو گفت آری همینست راست
زبان تو بر راستی بر گواست
همه کار من با تو بیداد بود
دل دشمنان بر تو بر شاد بود
ز من آرزو خود همین خواستی
به تنگی دل از جای برخاستی
مشو تیز تا چارهٔ کار تو
بسازم کنون نیز بازار تو
یکی نامه فرمایم اکنون به شاه
فرستم به دست تو ای نیک‌خواه
سخن هر چه باید به یاد آورم
روان و دلش سوی داد آورم
اگر یار باشد جهاندار ما
به کام تو گردد همه کار ما
نویسنده را پیش بنشاندند
ز هر در سخنها همی راندند
سرنامه کرد آفرین خدای
کجا هست و باشد همیشه به جای
ازویست نیک و بد و هست و نیست
همه بندگانیم و ایزد یکیست
هر آن چیز کو ساخت اندر بوش
بران است چرخ روان را روش
خداوند کیوان و خورشید و ماه
وزو آفرین بر منوچهر شاه
به رزم اندرون زهر تریاک سوز
به بزم اندرون ماه گیتی فروز
گراینده گُرز و گشاینده شهر
ز شادی به هر کس رساننده بهر
کشنده درفش فریدون به جنگ
کشنده سرافراز جنگی پلنگ
ز باد عمود تو کوه بلند
شود خاک نعل سرافشان سمند
همان از دل پاک و پاکیزه کیش
به آبشخور آری همی گرگ و میش
یکی بنده‌ام من رسیده به جای
به مردی به شَست اندر آورده پای
همی گرد کافور گیرد سرم
چنین کرد خورشید و ماه افسرم
ببستم میان را یکی بنده‌وار
ابا جاودان ساختم کارزار
عنان پیچ و اسپ افگن و گُرزدار
چو من کس ندیدی به گیتی سوار
بشد آب گردان مازندران
چو من دست بردم به گُرز گران
ز من گر نبودی به گیتی نشان
برآورده گردن ز گردن کشان
چنان اژدها کو ز رود کشف
برون آمد و کرد گیتی چو کف
زمین شهر تا شهر پهنای او
همان کوه تا کوه بالای او
جهان را ازو بود دل پر هراس
همی داشتندی شب و روز پاس
هوا پاک دیدم ز پرندگان
همان روی گیتی ز درندگان
ز تفش همی پر کرگس بسوخت
زمین زیر زهرش همی برفروخت
نهنگ دژم بر کشیدی ز آب
به دم درکشیدی ز گردون عقاب
زمین گشت بی‌مردم و چارپای
همه یکسر او را سپردند جای
چو دیدم که اندر جهان کس نبود
که با او همی دست یارست سود
به زور جهاندار یزدان پاک
بیفگندم از دل همه ترس و باک
میان را ببستم به نام بلند
نشستم بران پیل پیکر سمند
به زین اندرون گُرزهٔ گاوسر
به بازو کمان و به گردن سپر
برفتم بسان نهنگ دژم
مرا تیز چنگ و ورا تیز دم
مرا کرد پدرود هرکو شنید
که بر اژدها گُرز خواهم کشید
ز سر تا به دمش چو کوه بلند
کشان موی سر بر زمین چون کمند
زبانش بسان درختی سیاه
ز فر باز کرده فگنده به راه
چو دو آبگیرش پر از خون دو چشم
مرا دید غرید و آمد به خشم
گمانی چنان بردم ای شهریار
که دارم مگر آتش اندر کنار
جهان پیش چشمم چو دریا نمود
به ابر سیه بر شده تیره دود
ز بانگش بلرزید روی زمین
ز زهرش زمین شد چو دریای چین
برو بر زدم بانگ برسان شیر
چنان چون بود کار مرد دلیر
یکی تیر الماس پیکان خدنگ
به چرخ اندرون راندم بی‌درنگ
چو شد دوخته یک کران از دهانش
بماند از شگفتی به بیرون زبانش
هم اندر زمان دیگری همچنان
زدم بر دهانش بپیچید ازان
سدیگر زدم بر میان زفرش
برآمد همی جوی خون از جگرش
چو تنگ اندر آورد با من زمین
برآهختم این گاوسر گُرز کین
به نیروی یزدان گیهان خدای
برانگیختم پیلتن را ز جای
زدم بر سرش گُرزهٔ گاو چهر
برو کوه بارید گفتی سپهر
شکستم سرش چون تن ژنده پیل
فرو ریخت زو زهر چون رود نیل
به زخمی چنان شد که دیگر نخاست
ز مغزش زمین گشت باکوه راست
کشف رود پر خون و زرداب شد
زمین جای آرامش و خواب شد
همه کوهساران پر از مرد و زن
همی آفرین خواندندی بمن
جهانی بران جنگ نظاره بود
که آن اژدها زشت پتیاره بود
مرا سام یک زخم ازان خواندند
جهان زر و گوهر برافشاندند
چو زو بازگشتم تن روشنم
برهنه شد از نامور جوشنم
فرو ریخت از باره برگستوان
وزین هست هر چند رانم زیان
بران بوم تا سالیان بر نبود
جز از سوخته خار خاور نبود
چنین و جزین هر چه بودیم رای
سران را سرآوردمی زیر پای
کجا من چمانیدمی بادپای
بپرداختی شیر درنده جای
کنون چند سالست تا پشت زین
مرا تختگاه است و اسپم زمین
همه گرگساران و مازنداران
به تو راست کردم به گُرز گران
نکردم زمانی برو بوم یاد
ترا خواستم راد و پیروز و شاد
کنون این برافراخته یال من
همان زخم کوبنده کوپال من
بدان هم که بودی نماند همی
بر و گردگاهم خماند همی
کمندی بینداخت از دست شست
زمانه مرا باژگونه ببست
سپردیم نوبت کنون زال را
که شاید کمربند و کوپال را
یکی آرزو دارد اندر نهان
بیاید بخواهد ز شاه جهان
یکی آرزو کان به یزدان نکوست
کجا نیکویی زیر فرمان اوست
نکردیم بی‌رای شاه بزرگ
که بنده نباید که باشد سترگ
همانا که با زال پیمان من
شنیدست شاه جهان‌بان من
که از رای او سر نپیچم به هیچ
درین روزها کرد زی من بسیچ
به پیش من آمد پر از خون رخان
همی چاک چاک آمدش ز استخوان
مرا گفت بردار آمل کنی
سزاتر که آهنگ کابل کنی
چو پروردهٔ مرغ باشد به کوه
نشانی شده در میان گروه
چنان ماه بیند به کابلستان
چو سرو سهی بر سرش گلستان
چو دیوانه گردد نباشد شگفت
ازو شاه را کین نباید گرفت
کنون رنج مهرش به جایی رسید
که بخشایش آرد هر آن کش بدید
ز بس درد کو دید بر بی‌گناه
چنان رفت پیمان که بشنید شاه
گسی کردمش با دلی مستمند
چو آید به نزدیک تخت بلند
همان کن که با مهتری در خورد
ترا خود نیاموخت باید خرد
چو نامه نوشتند و شد رای راست
ستد زود دستان و بر پای خاست
چو خورشید سر سوی خاور نهاد
نخفت و نیاسود تا بامداد
چو آن جامه‌ها سوده بفگند شب
سپیده بخندید و بگشاد لب
بیامد به زین اندر آورد پای
برآمد خروشیدن کره نای
به سوی شهنشاه بنهاد روی
ابا نامهٔ سام آزاده خوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به مهراب و دستان رسید این سخن
که شاه و سپهبد فگندند بن
هوش مصنوعی: به معبد و دستان خبر رسید که شاه و فرمانده تصمیم به تبعید گرفته‌اند.
خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لفج و برآورده یال
هوش مصنوعی: زال از کابل به سمت پایین در حال حرکت بود، خروشان و سرشار از قدرت، در حالی که دمی فرود آمده و یالش را به جلو بلند کرده بود.
همی گفت اگر اژدهای دژم
بیاید که گیتی بسوزد به دم
هوش مصنوعی: او می‌گفت اگر اژدهای غمگین بیاید و دنیا را با نفس خود بسوزاند،
چو کابلستان را بخواهد بسود
نخستین سر من بباید درود
هوش مصنوعی: اگر کابلستان به سعادت و بهروزی دست یابد، ابتدا باید بر سر من درود فرستاده شود.
به پیش پدر شد پر از خون جگر
پر اندیشه دل پر ز گفتار سر
هوش مصنوعی: به سمت پدر رفت و از اشک و غم پر بود، دلش پر از فکر و اندیشه، و زبانش پر از سخن بود.
چو آگاهی آمد به سام دلیر
که آمد ز ره بچهٔ نره شیر
هوش مصنوعی: وقتی سام دلیر متوجه شد، به او خبر رسید که نوزاد شیر در راه است.
همه لشکر از جای برخاستند
درفش فریدون بیاراستند
هوش مصنوعی: تمام سپاه از مکان خود حرکت کردند و پرچم فریدون را به مزین کردند.
پذیره شدن را تبیره زدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند
هوش مصنوعی: نیروهای سپاه و فرماندهان آنها آماده ورود شدند و به استقبال آمدند.
همه پشت پیلان به رنگین درفش
بیاراسته سرخ و زرد و بنفش
هوش مصنوعی: همه پشت فیل‌ها را با پرچم رنگارنگی تزئین کرده‌اند که شامل رنگ‌های قرمز، زرد و بنفش است.
چو روی پدر دید دستان سام
پیاده شد از اسپ و بگذارد گام
هوش مصنوعی: وقتی که سام پدرش را دید، از اسب پیاده شد و قدم به سمت او گذاشت.
بزرگان پیاده شدند از دو روی
چه سالارخواه و چه سالارجوی
هوش مصنوعی: افراد مهم و بزرگان از دو طرف پیاده شدند، خواه کسانی که به دنبال رهبری هستند و خواه کسانی که می‌خواهند رهبری کنند.
زمین را ببوسید زال دلیر
سخن گفت با او پدر نیز دیر
هوش مصنوعی: زال دلیر به زمین احترام می‌گذارد و آن را می‌بوسد، و در این لحظه با پدرش نیز صحبت می‌کند که سال‌هاست از او دور است.
نشست از بر تازی اسپ سمند
چو زرین درخشنده کوهی بلند
هوش مصنوعی: شخصی بر روی اسب تند و زرین خود نشسته است، مانند درخشندگی یک کوه بلند.
بزرگان همه پیش او آمدند
به تیمار و با گفت و گو آمدند
هوش مصنوعی: همه افراد بزرگ و محترم، نزد او آمدند تا از او مراقبت کنند و با او صحبت کنند.
که آزرده گشتست بر تو پدر
یکی پوزش آور مکش هیچ سر
هوش مصنوعی: پدری که از تو ناراحت شده، برایش عذرخواهی کن و هیچگاه او را آزرده خاطر نکن.
چنین داد پاسخ کزین باک نیست
سرانجام آخر به جز خاک نیست
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که ترسی نیست، زیرا در نهایت همه چیز به خاک ختم می‌شود.
پدر گر به مغز اندر آرد خرد
همانا سخن بر سخن نگذرد
هوش مصنوعی: اگر پدر در عمق فکر خود حکمت و دانشی را به کار گیرد، پس به راستی هیچ سخنی نمی‌تواند بر سخن دیگر بیفزاید یا آن را بهتر کند.
و گر برگشاید زبان را به خشم
پس از شرمش آب اندر آرم به چشم
هوش مصنوعی: اگر زبانش به خاطر خشم باز شود، بعد از شرم، اشک را به چشمانم می‌آورم.
چنین تا به درگاه سام آمدند
گشاده‌دل و شادکام آمدند
هوش مصنوعی: آنها با دل‌های گشاده و خوشحال به درگاه سام رسیدند.
فرود آمد از باره سام سوار
هم اندر زمان زال را داد بار
هوش مصنوعی: سام سوار از ابرها پایین آمد و به زال، پسرش، بار و میراثی را تقدیم کرد.
چو زال اندر آمد به پیش پدر
زمین را ببوسید و گسترد بر
هوش مصنوعی: زال به محض ورود به پیش پدرش، زمین را بوسید و بر آن گسترد.
یکی آفرین کرد بر سام گرد
وزاب دو نرگس همی گل سترد
هوش مصنوعی: یک نفر بر سام گرد آفرینی کرد و دو گل نرگس را از زمین برداشت.
که بیدار دل پهلوان شاد باد
روانش گرایندهٔ داد باد
هوش مصنوعی: شاد و خرم باد دل بیدار و قهرمان، و روحش که به سوی عدالت و راستی می‌گراید.
ز تیغ تو الماس بریان شود
زمین روز جنگ از تو گریان شود
هوش مصنوعی: با ضربه‌های تو، زمین مثل الماس می‌شورد و در روز نبرد، همه از ترس تو می‌گریند.
کجا دیزهٔ تو چمد روز جنگ
شتاب آید اندر سپاه درنگ
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی روز جنگ را ببینی که تیر و تبر در میدان جنگ به یکباره آماده به کار نیستند؟
سپهری کجا باد گُرز تو دید
همانا ستاره نیارد کشید
هوش مصنوعی: در آسمان، جایی که توفان و گردباد وجود دارد، هیچ ستاره‌ای نمی‌تواند به آنجا برسد.
زمین نَسپَرد شیر با داد تو
روان و خرد کشته بنیاد تو
هوش مصنوعی: زمین را به شیر نده، با داد تو روان و خرد بی‌حاصل است. بنیاد تو کشته شده است.
همه مردم از داد تو شادمان
ز تو داد یابد زمین و زمان
هوش مصنوعی: همه افراد به خاطر انصاف و عدالت تو خوشحال هستند و از حسن کردار تو، زمین و آسمان بهره‌مند می‌شوند.
مگر من که از داد بی‌بهره‌ام
و گرچه به پیوند تو شهره‌ام
هوش مصنوعی: آیا ممکن است نادیده بگیرم که من از عدالت و انصاف بی‌‌بهره‌ام، هرچند که به خاطر رابطه‌ام با تو معروف شده‌ام؟
یکی مرغ پرورده‌ام خاک خورد
به گیتی مرا نیست با کس نبرد
هوش مصنوعی: من مرغی را پرورش داده‌ام که در این دنیا خاکی شده است و هیچ‌کس حریف من نیست.
ندانم همی خویشتن را گناه
که بر من کسی را بران هست راه
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آیا خودم گناهکاری دارم یا نه، زیرا کسی از راهی به من آسیب نمی‌زند.
مگر آنکه سام یلستم پدر
و گر هست با این نژادم هنر
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که من فرزند سام یلستم، باید به نژاد خود افتخار کنم و اگر این چنین نیست، هنر و مهارت من اهمیت بیشتری دارد.
ز مادر بزادم بینداختی
به کوه اندرم جایگه ساختی
هوش مصنوعی: من از مادرم به دنیا آمدم و تو مرا به کوه انداختی و در دل آن محلتی برای من ساختی.
فگندی به تیمار زاینده را
به آتش سپردی فزاینده را
هوش مصنوعی: تو با حزن و اندوه، زندگی را در آتش سوزاندی و فرصت‌های رشد و شکوفایی را از بین بردی.
ترا با جهان آفرین نیست جنگ
که از چه سیاه و سپیدست رنگ
هوش مصنوعی: تو با خالق جهان درگیر نیستی که بدانید رنگ‌ها چرا سیاه و سفید هستند.
کنون کم جهان آفرین پرورید
به چشم خدایی به من بنگرید
هوش مصنوعی: هم‌اکنون خالق جهان با نگاه خدایی به من بنگرید.
ابا گنج و با تخت و گُرز گران
ابا رای و با تاج و تخت و سران
هوش مصنوعی: با وجود ثروت و قدرت و تجهیزات سنگین، باز هم بدون فکری درست و مشورت با سران، ارزشی ندارد.
نشستم به کابل به فرمان تو
نگه داشتم رای و پیمان تو
هوش مصنوعی: نشستم در کابل و به دستورات تو عمل کردم و تصمیم و وعده‌ات را حفظ کردم.
که گر کینه جویی نیازارمت
درختی که کشتی به بار آرمت
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از من کینه به دل بگیری، به یاد داشته باش که همان درختی که کاشتی می‌تواند به تو میوه دهد.
ز مازندران هدیه این ساختی
هم از گرگساران بدین تاختی
هوش مصنوعی: تو از مازندران هدیه‌ای آفریدی و با قدرت از گرگساران به اینجا آمده‌ای.
که ویران کنی خان آباد من
چنین داد خواهی همی داد من
هوش مصنوعی: تو همه چیز را خراب می‌کنی و به خانه‌ام آسیب می‌زنی، این رفتار تو برای من بسیار دردناک است.
من اینک به پیش تو استاده‌ام
تن بنده خشم ترا داده‌ام
هوش مصنوعی: من اکنون در حضور تو ایستاده‌ام و تسلیم خشم تو هستم.
به اره میانم بدو نیم کن
ز کابل مپیمای با من سخن
هوش مصنوعی: با دوستی که در دل دارم، به گرمی رفتار کن و از من دوری نکن.
سپهبد چو بشنید گفتار زال
برافراخت گوش و فرو برد یال
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی سخنان زال را شنید، گوش‌هایش را تیز کرد و یال خود را پایین آورد.
بدو گفت آری همینست راست
زبان تو بر راستی بر گواست
هوش مصنوعی: او گفت: بله، همین‌طور است. زبان تو بر اساس حقیقت است و بر راستی گواهی می‌دهد.
همه کار من با تو بیداد بود
دل دشمنان بر تو بر شاد بود
هوش مصنوعی: تمام کارهای من نسبت به تو ناعادلانه بود و دل دشمنان به خاطر تو شاد بود.
ز من آرزو خود همین خواستی
به تنگی دل از جای برخاستی
هوش مصنوعی: تو از من خواسته بودی که آرزوی خود را به من بگویی و حالا به خاطر تنگی دل، از جایت برخاسته‌ای.
مشو تیز تا چارهٔ کار تو
بسازم کنون نیز بازار تو
هوش مصنوعی: نگران نباش و حواست را جمع کن تا من راه‌حلت را پیدا کنم. حالا نیز باید به فکر تلاش‌های خودت باشی.
یکی نامه فرمایم اکنون به شاه
فرستم به دست تو ای نیک‌خواه
هوش مصنوعی: اکنون تصمیم دارم نامه‌ای برای شاه بنویسم و آن را به دستان تو که خیرخواه هستی، ارسال کنم.
سخن هر چه باید به یاد آورم
روان و دلش سوی داد آورم
هوش مصنوعی: هر آنچه که باید به یاد بسپارم، روان و دل خود را به سوی حقیقت و عدالت سوق می‌دهم.
اگر یار باشد جهاندار ما
به کام تو گردد همه کار ما
هوش مصنوعی: اگر محبوب ما در کنار باشد، همه کارهای ما به رضایت و خوشحالی شما انجام می‌شود.
نویسنده را پیش بنشاندند
ز هر در سخنها همی راندند
هوش مصنوعی: نویسنده را دعوت کردند تا در جمع حاضر شود و همگان به سخن گفتن مشغول شدند.
سرنامه کرد آفرین خدای
کجا هست و باشد همیشه به جای
هوش مصنوعی: خداوندی که این جهان را خلق کرده، چقدر بزرگ و عظیم است و همیشه در جای خود حضور دارد و بر همه چیز نظارت می‌کند.
ازویست نیک و بد و هست و نیست
همه بندگانیم و ایزد یکیست
هوش مصنوعی: همه ما انسان‌ها از خوبی و بدی و وجود و عدم تشکیل شده‌ایم و در نهایت تمامی ما بندگان هستیم و خدای یگانه واحدی داریم.
هر آن چیز کو ساخت اندر بوش
بران است چرخ روان را روش
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل و ذهن انسان شکل می‌گیرد، اثرش بر سرنوشت او خواهد بود. زندگی مثل چرخشی مداوم است که تحت تأثیر این افکار و احساسات قرار دارد.
خداوند کیوان و خورشید و ماه
وزو آفرین بر منوچهر شاه
هوش مصنوعی: خداوند آسمان و خورشید و ماه را خلق کرده است و بر منوچهر شاه آفرین می‌فرستد.
به رزم اندرون زهر تریاک سوز
به بزم اندرون ماه گیتی فروز
هوش مصنوعی: در جنگ، زهر تریاک مانند سوزی عمیق است، اما در میهمانی، نور ماه بر زمین می‌تابد و زیبایی خاصی را به ارمغان می‌آورد.
گراینده گُرز و گشاینده شهر
ز شادی به هر کس رساننده بهر
هوش مصنوعی: کسی که با قدرت و شهامت از حق دفاع می‌کند و باعث رونق و خوشحالی مردم می‌شود، به همه کمک می‌کند و شادی را به هر کس می‌رساند.
کشنده درفش فریدون به جنگ
کشنده سرافراز جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: درفش فریدون که نماد قدرت و شجاعت است، در میدان نبرد بر سرافرازان و جنگجویان بزرگی که مانند پلنگ هستند، تسلط دارد و آن‌ها را از پا در می‌آورد.
ز باد عمود تو کوه بلند
شود خاک نعل سرافشان سمند
هوش مصنوعی: باد تو باعث می‌شود که کوه بلند از خاک نعل اسب سرافشان بالا بیاید.
همان از دل پاک و پاکیزه کیش
به آبشخور آری همی گرگ و میش
هوش مصنوعی: از دل پاک و نیت خالص، می‌توان همگرایی و دوستی را ایجاد کرد، به گونه‌ای که در این محیط، حتی موجودات متضاد نیز بتوانند به خوبی کنار هم زندگی کنند.
یکی بنده‌ام من رسیده به جای
به مردی به شَست اندر آورده پای
هوش مصنوعی: من یک بنده هستم که به مقام والایی رسیده‌ام و به مردانگی و قدرت دست یافته‌ام.
همی گرد کافور گیرد سرم
چنین کرد خورشید و ماه افسرم
هوش مصنوعی: عطر گلابی که همچون کافور به مشام می‌رسد، سرم را به وجد آورده است. مانند خورشید و ماه که در آسمان تاج بر سر دارند، احساس می‌کنم.
ببستم میان را یکی بنده‌وار
ابا جاودان ساختم کارزار
هوش مصنوعی: من راهی را با تواضع و بندگی بستم و به همین دلیل، جنگی جاودانه به وجود آوردم.
عنان پیچ و اسپ افگن و گُرزدار
چو من کس ندیدی به گیتی سوار
هوش مصنوعی: به خودم می‌بالم که به مانند من کسی را در دنیا سوارکاری ندیده‌اید؛ همچون اسب را کنترل می‌کنم و دسته میزنم.
بشد آب گردان مازندران
چو من دست بردم به گُرز گران
هوش مصنوعی: آب‌های مازندران به شدت طغیانی شد و من وقتی دست به نیزه‌ی سنگینم بردم، اوضاع را تحت کنترل قرار دادم.
ز من گر نبودی به گیتی نشان
برآورده گردن ز گردن کشان
هوش مصنوعی: اگر من در این دنیا نشانی نداشتم، پس چرا باید گردن کشان از من یاد کنند؟
چنان اژدها کو ز رود کشف
برون آمد و کرد گیتی چو کف
هوش مصنوعی: مانند اژدهایی که از رود بیرون می‌آید و جهان را همچون کف (سطح آب) در هم می‌ریزد.
زمین شهر تا شهر پهنای او
همان کوه تا کوه بالای او
هوش مصنوعی: زمین از یک شهر تا شهر دیگر به اندازه‌ی پهنای کوه‌ها تا بالای آن‌ها گسترده است.
جهان را ازو بود دل پر هراس
همی داشتندی شب و روز پاس
هوش مصنوعی: دنیا از او پر از نگرانی و اضطراب است و مردم شب و روز در حال مراقبت و محافظت از خود هستند.
هوا پاک دیدم ز پرندگان
همان روی گیتی ز درندگان
هوش مصنوعی: هوا را پاک و خالی از پرندگان دیدم و همچنین زمین را بی‌هیچ نشانه‌ای از درندگان.
ز تفش همی پر کرگس بسوخت
زمین زیر زهرش همی برفروخت
هوش مصنوعی: از شدت آتش و گرما، زمین زیر بال‌های کرگس می‌سوزد و زهرش را به آتش می‌کشد.
نهنگ دژم بر کشیدی ز آب
به دم درکشیدی ز گردون عقاب
هوش مصنوعی: نهنگ غمگین را از آب بیرون کشیدی و پرنده‌ای با عظمت را از آسمان به زمین آوردی.
زمین گشت بی‌مردم و چارپای
همه یکسر او را سپردند جای
هوش مصنوعی: زمین خالی از سکنه شد و همه چهارپایان را در یکجا گذاشتند.
چو دیدم که اندر جهان کس نبود
که با او همی دست یارست سود
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که در این دنیا کسی نیست که با او همکاری و دوستی داشته باشم، احساس تنهایی کردم.
به زور جهاندار یزدان پاک
بیفگندم از دل همه ترس و باک
هوش مصنوعی: به کمک قدرت خدایی که بر جهان فرمانروایی می‌کند، از دل همه ترس و نگرانی را دور می‌کنم.
میان را ببستم به نام بلند
نشستم بران پیل پیکر سمند
هوش مصنوعی: من در آغاز کار را با نامی بزرگ آغاز کردم و بر اسبی همچون فیل نشسته‌ام.
به زین اندرون گُرزهٔ گاوسر
به بازو کمان و به گردن سپر
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که بر روی اسب، حیوانی بزرگ و نیرومند سوار شده و در کنار آن، کمان و سپر به همراه دارد. به عبارتی، این تصویرگری از یک سرباز یا جنگجوست که آماده‌ی نبرد است و ابزارهای لازم را با خود دارد.
برفتم بسان نهنگ دژم
مرا تیز چنگ و ورا تیز دم
هوش مصنوعی: من همانند یک نهنگ غمگین دور شدم، چنگال‌هایم تیز است و دمم هم تند و سریع.
مرا کرد پدرود هرکو شنید
که بر اژدها گُرز خواهم کشید
هوش مصنوعی: هرکه خبر داشت که قصد دارم با اژدها شمشیر بکشم، از من خداحافظی کرد.
ز سر تا به دمش چو کوه بلند
کشان موی سر بر زمین چون کمند
هوش مصنوعی: از سر تا پای او به قدری بلند است که مانند کوهی می‌ماند و موهایش مانند کمند بر زمین افتاده است.
زبانش بسان درختی سیاه
ز فر باز کرده فگنده به راه
هوش مصنوعی: زبان او مانند درختی سیاه است که از فرط بازشدن، شاخه‌هایش به سمت راه گسترش یافته‌اند.
چو دو آبگیرش پر از خون دو چشم
مرا دید غرید و آمد به خشم
هوش مصنوعی: وقتی که چشمان من از اشک پر شده بود، او با دیدن این وضعیت به شدت خشمگین و عصبانی شد و به طرف من آمد.
گمانی چنان بردم ای شهریار
که دارم مگر آتش اندر کنار
هوش مصنوعی: حس می‌کنم که شاید آتش عشقی در دل دارم، ای فرمانروای من، و این حس به‌قدری قوی است که گویی در کنارم شعله‌ور است.
جهان پیش چشمم چو دریا نمود
به ابر سیه بر شده تیره دود
هوش مصنوعی: در برابر چشمانم، دنیا مانند دریا به نظر می‌رسد، در حالی که ابرهای سیاه بالای آن و دود تیره‌ای آن را فرا گرفته است.
ز بانگش بلرزید روی زمین
ز زهرش زمین شد چو دریای چین
هوش مصنوعی: از صدایش زمین لرزید و به خاطر زهرش، زمین مانند دریای چین شد.
برو بر زدم بانگ برسان شیر
چنان چون بود کار مرد دلیر
هوش مصنوعی: برو و صدایم را به شیر برسان، همان‌طور که شایستهٔ کار مردان دلیر است.
یکی تیر الماس پیکان خدنگ
به چرخ اندرون راندم بی‌درنگ
هوش مصنوعی: من یک تیر الماس را با شتاب به سوی آسمان پرتاب کردم.
چو شد دوخته یک کران از دهانش
بماند از شگفتی به بیرون زبانش
هوش مصنوعی: وقتی که او به شدت شگفت‌زده شد، زبانش از دهانش بیرون ماند و چهره‌اش را در حیرت نشان داد.
هم اندر زمان دیگری همچنان
زدم بر دهانش بپیچید ازان
هوش مصنوعی: در زمانی دیگر نیز، همچنان به او تذکر دادم و او به خاطر آن مسئله انحرافی شد.
سدیگر زدم بر میان زفرش
برآمد همی جوی خون از جگرش
هوش مصنوعی: دوباره به او ضربه‌ای زدم و از وسط بدنش خون مانند جوی از دلش بیرون زد.
چو تنگ اندر آورد با من زمین
برآهختم این گاوسر گُرز کین
هوش مصنوعی: وقتی زمین به تنگنا افتاد و فشار زیادی به من وارد کرد، من با خشم و قدرت به مقابله با این مشکل برخاستم.
به نیروی یزدان گیهان خدای
برانگیختم پیلتن را ز جای
هوش مصنوعی: با قدرت خداوند، جهانیان را برانگیختم و پهلوان را از جای خود حرکت دادم.
زدم بر سرش گُرزهٔ گاو چهر
برو کوه بارید گفتی سپهر
هوش مصنوعی: من بر سرش ضربه‌ای زدم که مانند بارش کوه به شدت بود، به طوری که انگار آسمان بر او بارید.
شکستم سرش چون تن ژنده پیل
فرو ریخت زو زهر چون رود نیل
هوش مصنوعی: من بر او چنان ضربتی زدم که سرش شکست و مانند جسمی زشت و فرسوده به زمین افتاد. زهرش به قدری زهرآگین بود که مانند سیلاب نیل به راه افتاد.
به زخمی چنان شد که دیگر نخاست
ز مغزش زمین گشت باکوه راست
هوش مصنوعی: او به قدری آسیب دید که دیگر نتوانست برخیزد و زمین را به کوه تکیه داده بود.
کشف رود پر خون و زرداب شد
زمین جای آرامش و خواب شد
هوش مصنوعی: رودخانه‌ای که پر از خون بود، اکنون به دلیلی به مکانی برای آرامش و خواب تبدیل شده است.
همه کوهساران پر از مرد و زن
همی آفرین خواندندی بمن
هوش مصنوعی: تمام کوه‌ها پر از مردان و زنان بودند و همه به من آواز عشق و ستایش می‌خواندند.
جهانی بران جنگ نظاره بود
که آن اژدها زشت پتیاره بود
هوش مصنوعی: مردم دنیا جنگی را تماشا می‌کردند که در آن یک اژدهای زشت و بدذات حاضر بود.
مرا سام یک زخم ازان خواندند
جهان زر و گوهر برافشاندند
هوش مصنوعی: مرا یک زخم عمیق از سوی سام رسید، و در عوض، دنیا پر از طلا و جواهر شد.
چو زو بازگشتم تن روشنم
برهنه شد از نامور جوشنم
هوش مصنوعی: وقتی از او بازگشتم، تنم که روشن بود، از زره‌ی نام‌آوریم عاری شد.
فرو ریخت از باره برگستوان
وزین هست هر چند رانم زیان
هوش مصنوعی: از درخت بزرگ برگ‌ها ریخت و حتی اگر به من آسیب برسد، از این وجود هیچ ضرری نمی‌کنم.
بران بوم تا سالیان بر نبود
جز از سوخته خار خاور نبود
هوش مصنوعی: در این سرزمین، سال‌ها هیچ چیزی جز خارهای سوخته دیده نمی‌شد.
چنین و جزین هر چه بودیم رای
سران را سرآوردمی زیر پای
هوش مصنوعی: من هر آنچه که بودیم و به آن باور داشتیم را در برابر رای بزرگان و سران قرار دادم و همه چیز را زیر پا گذاشتم.
کجا من چمانیدمی بادپای
بپرداختی شیر درنده جای
هوش مصنوعی: کجا من در آنجا به آرامی قدم می‌زدم که تو با قدرت و شجاعت خود، مانند شیر درنده‌ای بر آنجا تسلط داشتی.
کنون چند سالست تا پشت زین
مرا تختگاه است و اسپم زمین
هوش مصنوعی: حال چند سال است که به جای نشستن بر روی تخت، بر روی زین نشسته‌ام و اسبم به زمین راندن مشغول است.
همه گرگساران و مازنداران
به تو راست کردم به گُرز گران
هوش مصنوعی: تمامی نوازندگان و مردان قدرتمند به تو خدمت کردم و برایت جانفشانی کردم.
نکردم زمانی برو بوم یاد
ترا خواستم راد و پیروز و شاد
هوش مصنوعی: من زمانی به یاد تو نبودم، اما همیشه آرزویم این بود که سرزنده، پیروز و شاد باشی.
کنون این برافراخته یال من
همان زخم کوبنده کوپال من
هوش مصنوعی: اکنون این یال افراشته من یادآور زخمی است که بر پیشانی من نشسته است.
بدان هم که بودی نماند همی
بر و گردگاهم خماند همی
هوش مصنوعی: بدان که اگر هم باشی، چیزی از من باقی نمی‌ماند و دور و برم هم خالی می‌شود.
کمندی بینداخت از دست شست
زمانه مرا باژگونه ببست
هوش مصنوعی: زمانه با فریب و نیرنگ خود، مرا در دام و گرفتاری انداخت.
سپردیم نوبت کنون زال را
که شاید کمربند و کوپال را
هوش مصنوعی: اکنون نوبت به زال رسیده است و امیدواریم که او کمربند و پوشش جنگی خود را بر تن کند.
یکی آرزو دارد اندر نهان
بیاید بخواهد ز شاه جهان
هوش مصنوعی: کسی در دل آرزو دارد که به طور پنهانی به محضر شاه جهانی بیاید و از او چیزی بخواهد.
یکی آرزو کان به یزدان نکوست
کجا نیکویی زیر فرمان اوست
هوش مصنوعی: کسی آرزو دارد که آنچه به خداوند زیباست، در جایی جمع شود، زیرا نیکو بودن تحت فرمان او قرار دارد.
نکردیم بی‌رای شاه بزرگ
که بنده نباید که باشد سترگ
هوش مصنوعی: ما بی‌نظر شاه بزرگ کاری نکردیم، چون هیچ بنده‌ای نباید در برابر شخصی بزرگ و با اهمیت باشد.
همانا که با زال پیمان من
شنیدست شاه جهان‌بان من
هوش مصنوعی: شاه جهان‌بان من با زال عهد و پیمانی دارد که به خوبی از آن آگاه است.
که از رای او سر نپیچم به هیچ
درین روزها کرد زی من بسیچ
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه از تصمیم او منحرف نمی‌شوم، زیرا در این روزها او بارها مرا تحت تأثیر قرار داده است.
به پیش من آمد پر از خون رخان
همی چاک چاک آمدش ز استخوان
هوش مصنوعی: به پیش من فردی آمد که صورتش پر از خون بود و به شدت زخمی و آسیب‌دیده به نظر می‌رسید.
مرا گفت بردار آمل کنی
سزاتر که آهنگ کابل کنی
هوش مصنوعی: شما بهتر است به آمل بروید تا اینکه به کابل سفر کنید.
چو پروردهٔ مرغ باشد به کوه
نشانی شده در میان گروه
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای در کوه پرورش یافته باشد، نشانی از او در میان جمعیت دیگر پرندگان خواهد بود.
چنان ماه بیند به کابلستان
چو سرو سهی بر سرش گلستان
هوش مصنوعی: در کابلستان، ماه زینت و زیبایی خاصی دارد، مانند سرو باری که در بالایش گل‌های تازه و شگفت‌انگیز می‌روید.
چو دیوانه گردد نباشد شگفت
ازو شاه را کین نباید گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که کسی دیوانه می‌شود، عجیب نیست که رفتارهای غیرمنتظره‌ای از او ببینیم؛ بنابراین نمی‌توان از شاه هم انتظار داشت که بر خشم و کینه‌اش کنترل داشته باشد.
کنون رنج مهرش به جایی رسید
که بخشایش آرد هر آن کش بدید
هوش مصنوعی: اکنون درد و رنج عشق او به جایی رسیده که می‌تواند هر کسی را که به او نگاه کند، ببخشد.
ز بس درد کو دید بر بی‌گناه
چنان رفت پیمان که بشنید شاه
هوش مصنوعی: به خاطر شدت درد و رنجی که بر شخص بی‌گناه گذشته است، پیمان و عهدی که بسته شده بود به راحتی از بین رفت و این موضوع به گوش شاه رسید.
گسی کردمش با دلی مستمند
چو آید به نزدیک تخت بلند
هوش مصنوعی: من او را رها کردم و با دلی نیازمند، وقتی به نزدیکی تخت بلندی می‌آید.
همان کن که با مهتری در خورد
ترا خود نیاموخت باید خرد
هوش مصنوعی: هر کاری که باید با افراد بزرگ و با تجربه انجام دهی، از روی تجربیات و آموزه‌های آن‌ها یاد بگیر و به آن عمل کن.
چو نامه نوشتند و شد رای راست
ستد زود دستان و بر پای خاست
هوش مصنوعی: وقتی که نامه‌ای نوشتند و تصمیم درست اتخاذ شد، او سریعاً دستانش را به کار گرفته و برپا ایستاد.
چو خورشید سر سوی خاور نهاد
نخفت و نیاسود تا بامداد
هوش مصنوعی: به مانند خورشید که در سمت خاور تابید، او نیز آرام نگرفت و تا صبح استراحت نکرد.
چو آن جامه‌ها سوده بفگند شب
سپیده بخندید و بگشاد لب
هوش مصنوعی: وقتی آن لباس‌ها را کنار گذاشت، صبح فرا رسید و لبخند زد و دهانش را باز کرد.
بیامد به زین اندر آورد پای
برآمد خروشیدن کره نای
هوش مصنوعی: کسی به زین آمد و پایش را به زمین کوبید و سر و صدای دل‌انگیزی برپا کرد.
به سوی شهنشاه بنهاد روی
ابا نامهٔ سام آزاده خوی
هوش مصنوعی: با نامه‌ای که از سوی سام، مردی بزرگ و آزاد، به سمت شاه بزرگ فرستاده شده، روی به او آورده است.

خوانش ها

بخش ۱۵ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۵ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1393/08/28 12:10
حیدری

با سلام
زمین نسپرد شیر با داد تو به چه معناست؟

1401/09/26 19:11
جهن یزداد

 هرجا که دادگری تو باشد  و تو بر ان فرمان برانی  شیر  ههم زهره ندارد به آهوان و گوزنان بتازد  چنگ اندازد  یک جا ارام میگیرد  و در پی شکار هم نمیرود

1397/11/15 23:02
محمد

در بیت
ببستم میان را یکی بنده‌وار ابا جاودان ساختم کارزار
جادوان صحیح است.به معنی جادوگران

1397/11/15 23:02
محمد

در بیت
فرو ریخت از باره بر گستوان
وزین هست هر چند رانم زیان
زبان صحیح است

1399/05/22 06:07

نشستم به زابل به فرمان تو

1399/11/07 19:02
سیدمحمدجواد موسوی اعظم

زمین نَسپَرد شیر با داد تو… سپردن یعنی زیر پا لگدکوب کردن، نابود کردن. (کتاب واژگان شاهنامه اثر خالقی) پس شعر بدین صورت معنی دارد: شیر از عدالت تو توانایی نابودی زمین را ندارد. این بیت مقدمه ای است بر ابیات بعدی، در ادامه شعر آمده اما عدالت را در حق من روا نداشتی.

1401/09/26 19:11
جهن یزداد

خالقی اینگونه معنی کرده سپردن را؟ سپردن   راه سپردن و راه پیمایی است  میگوید با داد تو شیر را زهره و یارای تاختن بر جانوران نیست -

1401/09/26 19:11
جهن یزداد

به به دیوانه کننده است  سروده فردوسی چه زیباست  - هزار بار بخوانی هزار بار بیشتر شور خواندنش داری

1403/01/02 02:04
احمدرضا نظری چروده

لفچ در  مصراع دوم بیت چهارم به معنی لب است. درلغت نامه دهخدا درمعنی لفچ آمده است:

لب سطبر. لب درشت آویخته . لغتی است در لفج . به معنی لب حیوانات مخصوصاً شتر و گاو و خر استعمال میشود :
فروهشته لفچ و برآورده کفچ
به کردار قیر و شبه کفچ و لفچ .

فردوسی

لفچهائی چو زنگیان سیاه
همه قطران قبا و قیر کلاه .

نظامی

فروهشته لفچ و برآورده کفچ
همه لفچ کفچ و همه کفچ لفچ .

شیوای طوسی

سر زنگیان را چو آرد به بند
خورد همچو لفچ سر گوسفند

امیرخسرو.

درزبان تالشی ازگویشهای گیلان لفچ را برای انسانها به کارمی برند.مثلا اگر کسی قهرکرده باشد وکمی خود را ناراحت نشان دهد می گویند لفچش را آویزان کرده است. یعنی قهر کرده است.کاربردش برای حیوانات مثل اسب وگاو هم درست است. مثل خری لفچ یا اسبی لفچ.یعنی لبش مثل لب خر واسب است ستبر وکلفت ورها کرده.این واژه بی کم وکاست درگویش مرکزی تالش کاربردش را حفظ کرده است

دراولین همایش بین المللی تالش شناسی درمقاله ای به نام"تالشی نگهبان یادگارهای کهن این بخش را توضیح دادم.رک کتاب همایش به کوشش دکترمحرم رضایتی کیشه خاله  چاپ شده درانتشارات دانشگاه گیلان

دکتراحمدرضانظری چروده.

استایاردانشگاه عضو هیئت علمی