گنجور

بخش ۱۴

پس آگاهی آمد به شاه بزرگ
ز مهراب و دستان سام سترگ
ز پیوند مهراب وز مهر زال
وزان ناهمالان گشته همال
سخن رفت هر گونه با موبدان
به پیش سرافراز شاه ردان
چنین گفت با بخردان شهریار
که بر ما شود زین دژم روزگار
چو ایران ز چنگال شیر و پلنگ
برون آوریدم به رای و به جنگ
فریدون ز ضحاک گیتی بشست
بترسم که آید ازان تخم رست
نباید که بر خیره از عشق زال
همال سرافگنده گردد همال
چو از دخت مهراب و از پور سام
برآید یکی تیغ تیز از نیام
اگر تاب گیرد سوی مادرش
ز گفت پراگنده گردد سرش
کند شهر ایران پر آشوب و رنج
بدو بازگردد مگر تاج و گنج
همه موبدان آفرین خواندند
ورا خسرو پاک‌دین خواندند
بگفتند کز ما تو داناتری
به بایستها بر تواناتری
همان کن کجا با خرد درخورد
دل اژدها را خرد بشکرد
بفرمود تا نوذر آمدش پیش
ابا ویژگان و بزرگان خویش
بدو گفت رو پیش سام سوار
بپرسش که چون آمد از کارزار
چو دیدی بگویش کزین‌سو گرای
ز نزدیک ما کن سوی خانه رای
هم آنگاه برخاست فرزند شاه
ابا ویژگان سرنهاده به راه
سوی سام نیرم نهادند روی
ابا ژنده‌پیلان پرخاش‌جوی
چو زین کار سام یل آگاه شد
پذیره سوی پور کی شاه شد
ز پیش پدر نوذر نامدار
بیامد به نزدیک سام سوار
همه نامداران پذیره شدند
ابا ژنده‌پیل و تبیره شدند
رسیدند پس پیش سام سوار
بزرگان و کی نوذر نامدار
پیام پدر شاه نوذر بداد
به دیدار او سام یل گشت شاد
چنین داد پاسخ که فرمان کنم
ز دیدار او رامش جان کنم
نهادند خوان و گرفتند جام
نخست از منوچهر بردند نام
پس از نوذر و سام و هر مهتری
گرفتند شادی ز هر کشوری
به شادی درآمد شب دیریاز
چو خورشید رخشنده بگشاد راز
خروش تبیره برآمد ز در
هیون دلاور برآورد پر
سوی بارگاه منوچهر شاه
به فرمان او برگرفتند راه
منوچهر چون یافت زو آگهی
بیاراست دیهیم شاهنشهی
ز ساری و آمل برآمد خروش
چو دریای سبز اندر آمد به جوش
ببستند آیین ژوپین وران
برفتند با خشتهای گران
سپاهی که از کوه تا کوه مرد
سپر در سپر ساخته سرخ و زرد
ابا کوس و با نای رویین و سنج
ابا تازی اسپان و پیلان و گنج
ازین گونه لشکر پذیره شدند
بسی با درفش و تبیره شدند
چو آمد به نزدیکی بارگاه
پیاده شد و راه بگشاد شاه
چو شاه جهاندار بگشاد روی
زمین را ببوسید و شد پیش اوی
منوچهر برخاست از تخت عاج
ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج
بر خویش بر تخت بنشاختش
چنان چون سزا بود بنواختش
وزان گرگ‌ساران جنگاور‌ان
وزان نره دیوان مازندران
بپرسید و بسیار تیمار خورد
سپهبد سخن یک به یک یاد کرد
که نوشه زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بد بدگمان
برفتم بران شهر دیوان نر
نه دیوان که شیران جنگی به بر
که از تازی اسپان تکاور‌ترند
ز گردان ایران دلاور‌ترند
سپاهی که سگسار خوانندشان
پلنگان جنگی نمایندشان
ز من چون بدیشان رسید آگهی
از آواز من مغزشان شد تهی
به شهر اندرون نعره برداشتند
ازان پس همه شهر بگذاشتند
همه پیش من جنگ جوی آمدند
چنان خیره و پوی پوی آمدند
سپه جنب جنبان شد و روز تار
پس اندر فراز آمد و پیش غار
نبیره جهاندار سلم بزرگ
به پیش سپاه اندر آمد چو گرگ
سپاهی به کردار مور و ملخ
نبد دشت پیدا نه کوه و نه شخ
چو برخاست زان لشکر گشن گرد
رخ نامداران ما گشت زرد
من این گرز یک زخم برداشتم
سپه را هم آنجای بگذاشتم
خروشی خروشیدم از پشت زین
که چون آسیا شد بریشان زمین
دل آمد سپه را همه بازجای
سراسر سوی رزم کردند رای
چو بشنید کاکوی آواز من
چنان زخم سرباز کوپال من
بیامد به نزدیک من جنگ ساز
چو پیل ژیان با کمند دراز
مرا خواست کارد به خم کمند
چو دیدم خمیدم ز راه گزند
کمان کیانی گرفتم به چنگ
به پیکان پولاد و تیر خدنگ
عقاب تکاور برانگیختم
چو آتش بدو بر تبر ریختم
گمانم چنان بد که سندان سرش
که شد دوخته مغز تا مغفرش
نگه کردم از گرد چون پیل مست
برآمد یکی تیغ هندی به دست
چنان آمدم شهریارا گمان
کزو کوه زنهار خواهد بجان
وی اندر شتاب و من اندر درنگ
همی جستمش تا کی آید به چنگ
چو آمد به نزدیک من سرفراز
من از چرمه چنگال کردم دراز
گرفتم کمربند مرد دلیر
ز زین برگسستم بکردار شیر
زدم بر زمین بر چو پیل ژیان
بدین آهنین دست و گردی میان
چو افگنده شد شاه زین گونه خوار
سپه روی برگشت از کارزار
نشیب و فراز بیابان و کوه
به هر سو شده مردمان هم گروه
سوار و پیاده ده و دو هزار
فگنده پدید آمد اندر شمار
چو بشنید گفتار سالار شاه
برافراخت تا ماه فرخ کلاه
چو روز از شب آمد بکوشش ستوه
ستوهی گرفته فرو شد به کوه
می و مجلس آراست و شد شادمان
جهان پاک دید از بد بدگمان
به بگماز کوتاه کردند شب
به یاد سپهبد گشادند لب
چو شب روز شد پردهٔ بارگاه
گشادند و دادند زی شاه راه
بیامد سپهدار سام سترگ
به نزد منوچهر شاه بزرگ
چنین گفت با سام شاه جهان
کز ایدر برو با گزیده مهان
به هندوستان آتش اندر فروز
همه کاخ مهراب و کابل بسوز
نباید که او یابد از بد رها
که او ماند از بچهٔ اژدها
زمان تا زمان زو برآید خروش
شود رام گیتی پر از جنگ و جوش
هر آنکس که پیوستهٔ او بود
بزرگان که در دستهٔ او بود
سر از تن جدا کن زمین را بشوی
ز پیوند ضحاک و خویشان اوی
چنین داد پاسخ که ایدون کنم
که کین از دل شاه بیرون کنم
ببوسید تخت و بمالید روی
بران نامور مهر انگشت اوی
سوی خانه بنهاد سر با سپاه
بدان باد پایان جوینده راه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس آگاهی آمد به شاه بزرگ
ز مهراب و دستان سام سترگ
هوش مصنوعی: پس پادشاه بزرگ به اطلاع رسید که مهراب و دستان سام، شخصیت‌های مهمی هستند و از قدرت و عظمت آنها آگاه شد.
ز پیوند مهراب وز مهر زال
وزان ناهمالان گشته همال
هوش مصنوعی: به دلیل ارتباط نزدیکی که با مهر و محبت دارد، از محبت زال و دیگرانی که نادان هستند، دوستی و همدلی به وجود آمده است.
سخن رفت هر گونه با موبدان
به پیش سرافراز شاه ردان
هوش مصنوعی: گفت‌وگو به هر شکلی با دانشمندان و روحانیان به خاطر رضایت و احترام به شاه باهوش و بزرگوار صورت گرفت.
چنین گفت با بخردان شهریار
که بر ما شود زین دژم روزگار
هوش مصنوعی: پادشاه به خردمندان گفت که از این دژ، روزگار به ما سخت خواهد گذشت.
چو ایران ز چنگال شیر و پلنگ
برون آوریدم به رای و به جنگ
هوش مصنوعی: به واسطه عقل و نبرد، ایران را از چنگال شیر و پلنگ نجات دادم.
فریدون ز ضحاک گیتی بشست
بترسم که آید ازان تخم رست
هوش مصنوعی: فریدون با پیروزی بر ضحاک، دنیا را پاک کرد، اما من از آن تخم (نطفه و نسل زشت او) می‌ترسم که ممکن است دوباره برخواسته و مشکلاتی ایجاد کند.
نباید که بر خیره از عشق زال
همال سرافگنده گردد همال
هوش مصنوعی: نباید به خاطر عشق، انسان باخته و خسته شود. عشق نباید باعث شود که انسان خود را در معرض نا امیدی و سرخوردگی قرار دهد.
چو از دخت مهراب و از پور سام
برآید یکی تیغ تیز از نیام
هوش مصنوعی: زمانی که دختری از مهراب و پسری از سام به وجود آید، مانند این است که یک شمشیر تیز از غلاف خارج می‌شود.
اگر تاب گیرد سوی مادرش
ز گفت پراگنده گردد سرش
اگر میل به سوی مادر و سرزمین مادری کند (در آنجا) بوسیله حرف‌های بیهوده، گمراه می‌شود.
کند شهر ایران پر آشوب و رنج
بدو بازگردد مگر تاج و گنج
هوش مصنوعی: شهر ایران پر از آشفتگی و درد است و تنها در صورتی به حالت عادی برمی‌گردد که تاج و گنج به آن برگردد.
همه موبدان آفرین خواندند
ورا خسرو پاک‌دین خواندند
هوش مصنوعی: تمام روحانیون برای او دعا و ستایش کردند و او را پادشاهی پاک‌دین نامیدند.
بگفتند کز ما تو داناتری
به بایستها بر تواناتری
هوش مصنوعی: به تو گفته‌اند که از ما بیشتر می‌دانی و در انجام کارها نیز از ما تواناتری.
همان کن کجا با خرد درخورد
دل اژدها را خرد بشکرد
هوش مصنوعی: کاری را انجام بده که با عقل و خرد تناسب داشته باشد؛ در این صورت، دل اژدها را با خرد و فکر خرد خواهی کرد.
بفرمود تا نوذر آمدش پیش
ابا ویژگان و بزرگان خویش
هوش مصنوعی: فرمان دادند که نوذر به همراه افراد مهم و بزرگان خود به پیش او بیاید.
بدو گفت رو پیش سام سوار
بپرسش که چون آمد از کارزار
هوش مصنوعی: به او گفت: به سوی سام سوار برو و از او بپرس که چطور از میدان جنگ برگشته است.
چو دیدی بگویش کزین‌سو گرای
ز نزدیک ما کن سوی خانه رای
وقتی او را دیدی به او بگو به این سو بیا و از نزدیک ما، به‌طرف موطن و خانه برو.
هم آنگاه برخاست فرزند شاه
ابا ویژگان سرنهاده به راه
هوش مصنوعی: در آن لحظه، فرزند شاه از جایش برخاست و با بزرگان و افراد مهم همراه شد و به سوی هدفی که در نظر داشت، حرکت کرد.
سوی سام نیرم نهادند روی
ابا ژنده‌پیلان پرخاش‌جوی
هوش مصنوعی: به سمت سام نیرم، روی افرادی بی‌احساس و تندخو را نشانه رفته‌اند.
چو زین کار سام یل آگاه شد
پذیره سوی پور کی شاه شد
هوش مصنوعی: وقتی سام یل از این ماجرا مطلع شد، به سوی پسر کی شاه رفت.
ز پیش پدر نوذر نامدار
بیامد به نزدیک سام سوار
هوش مصنوعی: نوذر، پسر پادشاه، از پیش پدرش به نزد سام، جنگجوی معروف، آمد.
همه نامداران پذیره شدند
ابا ژنده‌پیل و تبیره شدند
هوش مصنوعی: همه برجستگان و نامدارانی که در جامعه وجود داشتند، با احترام و آداب خاصی به فردی با چهره‌ای کهنه و فرسوده توجه کردند و به او اهمیت دادند.
رسیدند پس پیش سام سوار
بزرگان و کی نوذر نامدار
هوش مصنوعی: پس از آن، گروهی از بزرگ‌زادگان و پهلوانان به نزد سام، پدر بزرگوار، آمدند و از کی نوذر، پادشاه معروف، سخن گفتند.
پیام پدر شاه نوذر بداد
به دیدار او سام یل گشت شاد
هوش مصنوعی: پدر شاه نوذر پیامی فرستاد که باعث خوشحالی سام یل در دیدار او شد.
چنین داد پاسخ که فرمان کنم
ز دیدار او رامش جان کنم
هوش مصنوعی: به او گفتم که برای دیدار او آماده‌ام و جانم را برای این دیدار فدای او می‌کنم.
نهادند خوان و گرفتند جام
نخست از منوچهر بردند نام
هوش مصنوعی: جشنی برپا کردند و در آغاز، نام منوچهر را به یاد آوردند و مراسم را شروع کردند.
پس از نوذر و سام و هر مهتری
گرفتند شادی ز هر کشوری
هوش مصنوعی: پس از نوذر و سام و هر فرمانروایی، مردم از هر سرزمینی شادی و سرور گرفتند.
به شادی درآمد شب دیریاز
چو خورشید رخشنده بگشاد راز
هوش مصنوعی: شبی طولانی و تاریک به پایان رسید و به همراه طلوع خورشید، رازهای پنهان روشن شد.
خروش تبیره برآمد ز در
هیون دلاور برآورد پر
هوش مصنوعی: صدای بلند و مهیبی از دروازه ورودی شنیده می‌شود و دلیران با شجاعت و قدرت خود را به جلو می‌رسانند.
سوی بارگاه منوچهر شاه
به فرمان او برگرفتند راه
هوش مصنوعی: به سمت کاخ منوچهر شاه رفتند و به دستور او مسیر را پیمودند.
منوچهر چون یافت زو آگهی
بیاراست دیهیم شاهنشهی
هوش مصنوعی: منوچهر هنگامی که از خبر او مطلع شد، تاج و تخت سلطنت را با شکوه و زیبایی آراست.
ز ساری و آمل برآمد خروش
چو دریای سبز اندر آمد به جوش
هوش مصنوعی: از ساری و آمل صدایی بلند شد، مثل اینکه دریای سبز آغاز به خروش کرده است.
ببستند آیین ژوپین وران
برفتند با خشتهای گران
هوش مصنوعی: آیین و رسم ژوپیتر را به هم ریختند و آن‌ها با بارهایی سنگین رفتند.
سپاهی که از کوه تا کوه مرد
سپر در سپر ساخته سرخ و زرد
هوش مصنوعی: سربازانی که از یک کوه تا کوه دیگر، صف به صف آماده نبرد شده‌اند، با زره‌هایی به رنگ قرمز و زرد.
ابا کوس و با نای رویین و سنج
ابا تازی اسپان و پیلان و گنج
هوش مصنوعی: با کلاهخود و ساز و دهل، و نیز با اسبان تندرو و فیل‌ها و گنجینه‌ها به میدان می‌آیم.
ازین گونه لشکر پذیره شدند
بسی با درفش و تبیره شدند
هوش مصنوعی: بسیاری از رزمندگان به این شکل گرد هم آمدند، با پرچم‌ها و نشان‌های خود آماده نبرد شدند.
چو آمد به نزدیکی بارگاه
پیاده شد و راه بگشاد شاه
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک کاخ رسید، از اسب پیاده شد و برای شاه راه را باز کرد.
چو شاه جهاندار بگشاد روی
زمین را ببوسید و شد پیش اوی
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه جهانی به زمین نگاه کرد، آن را بوسید و به نزد او رفت.
منوچهر برخاست از تخت عاج
ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج
هوش مصنوعی: منوچهر از تخت زیبا و سلطنتی خود برخاست و بر سرش تاجی درخشان از یاقوت داشت.
بر خویش بر تخت بنشاختش
چنان چون سزا بود بنواختش
هوش مصنوعی: او بر خود نشسته و مانند آنچه شایسته است با محبت با خود رفتار می‌کند.
وزان گرگ‌ساران جنگاور‌ان
وزان نره دیوان مازندران
هوش مصنوعی: و از آنجا که در دل گرگ‌ها جنگجویانی هستند و از آن نرهای دیوان مازندران.
بپرسید و بسیار تیمار خورد
سپهبد سخن یک به یک یاد کرد
هوش مصنوعی: سپهبد با نگرانی زیادی پاسخ داد و هر یک از نکات را به دقت بیان کرد.
که نوشه زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بد بدگمان
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تا زمانی که زنده‌ای، همواره با خوبی‌ها و اندیشه‌های درست همراه باش؛ زیرا بدگمانی و افکار منفی می‌تواند زندگی‌ات را کوتاه کند.
برفتم بران شهر دیوان نر
نه دیوان که شیران جنگی به بر
هوش مصنوعی: من از آن شهر دور شدم، شهری که دیوانه‌ها در آن زندگی می‌کنند؛ نه دیوانه‌هایی که در جنگ افرازند، بلکه شیران جنگی در کنارشان هستند.
که از تازی اسپان تکاور‌ترند
ز گردان ایران دلاور‌ترند
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که در میدان جنگ، سوارکاران عرب از سوارکاران ایرانی به لحاظ توانایی و مهارت برتر هستند. آن‌ها در نبردها شجاع‌تر و دلاورتر از نیروهای ایرانی به نظر می‌رسند.
سپاهی که سگسار خوانندشان
پلنگان جنگی نمایندشان
هوش مصنوعی: نیروهایی که به آن‌ها لقب «سگسار» داده می‌شود، در واقع در میدان جنگ به شکل پلنگانی قدرتمند و قابل اعتماد ظاهر می‌شوند.
ز من چون بدیشان رسید آگهی
از آواز من مغزشان شد تهی
هوش مصنوعی: وقتی خبر صدای من به آن‌ها رسید، عقل و فهمشان از کار افتاد.
به شهر اندرون نعره برداشتند
ازان پس همه شهر بگذاشتند
هوش مصنوعی: در شهر، صدا و فریاد بلند شد و بعد همه افراد شهر را ترک کردند.
همه پیش من جنگ جوی آمدند
چنان خیره و پوی پوی آمدند
هوش مصنوعی: همه به نزد من آمدند تا برای نبرد آماده شوند، با حالتی مبهوت و شتابان.
سپه جنب جنبان شد و روز تار
پس اندر فراز آمد و پیش غار
هوش مصنوعی: بسپاه به حرکت درآمد و تاریکی روز دیگر پایان یافت و روشنایی در آسمان بالا آمد و به سوی غار پیش رفت.
نبیره جهاندار سلم بزرگ
به پیش سپاه اندر آمد چو گرگ
هوش مصنوعی: سلاله و نوه‌ی جهاندار سلم بزرگ، مانند گرگ، با قدرت و رزمنده‌ای در پیشاپیش سپاه وارد میدان شد.
سپاهی به کردار مور و ملخ
نبد دشت پیدا نه کوه و نه شخ
هوش مصنوعی: سپاه مانند موری و ملخی شد که نه دشت را می‌توان دید و نه کوه و نه تپه‌ای.
چو برخاست زان لشکر گشن گرد
رخ نامداران ما گشت زرد
هوش مصنوعی: وقتی آن لشکر گرسنه بلند شد، چهره نامداران ما رنگ باخت و زرد شد.
من این گرز یک زخم برداشتم
سپه را هم آنجای بگذاشتم
هوش مصنوعی: من از این گرز یک ضربه خوردم و سپاه را در همان جا رها کردم.
خروشی خروشیدم از پشت زین
که چون آسیا شد بریشان زمین
هوش مصنوعی: من فریادی از دل برآوردم از روی زین، چرا که زمین مانند آسیابی به جنبش درآمد.
دل آمد سپه را همه بازجای
سراسر سوی رزم کردند رای
هوش مصنوعی: دل به سپاه جلا داد و همه عزم کردند که در سراسر میدان جنگ به سوی نبرد بروند.
چو بشنید کاکوی آواز من
چنان زخم سرباز کوپال من
هوش مصنوعی: زمانی که کاکای من صدای مرا شنید، همان‌طور زخم‌های سرباز با کمر شکسته‌ام را احساس کرد.
بیامد به نزدیک من جنگ ساز
چو پیل ژیان با کمند دراز
هوش مصنوعی: شخصی به نزد من آمد، مانند فیل بزرگ و قوی که با یک طناب بلند به دام افتاده است.
مرا خواست کارد به خم کمند
چو دیدم خمیدم ز راه گزند
هوش مصنوعی: زمانی که دیدم که تیغ کارد به کمند افتاده، به خاطر خطر آن، خود را به سرعت به عقب کشیدم.
کمان کیانی گرفتم به چنگ
به پیکان پولاد و تیر خدنگ
هوش مصنوعی: من کمان سلطنتی را در دست گرفتم، با پیکان‌های فولادی و تیرهای معرکه‌انگیز.
عقاب تکاور برانگیختم
چو آتش بدو بر تبر ریختم
هوش مصنوعی: من عقابی چابک و قوی را بیدار کردم، مثل آتشی که بر تیغه‌ی تبر می‌ریزد.
گمانم چنان بد که سندان سرش
که شد دوخته مغز تا مغفرش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او در شرایطی بسیار بد قرار دارد، به گونه‌ای که سرش به حدی تحت فشار است که حتی مغز او به سختی تحمل این وضعیت را دارد.
نگه کردم از گرد چون پیل مست
برآمد یکی تیغ هندی به دست
هوش مصنوعی: وقتی نگاهی به دور و بر انداختم، ديدم که مانند یک فیل مست، یک شمشیر هندی در دست کسی ظاهر شده است.
چنان آمدم شهریارا گمان
کزو کوه زنهار خواهد بجان
هوش مصنوعی: من به قدری با قدرت و عظمت وارد شدم که گویی کوه‌ها از من می‌ترسند و جانم را به خطر نمی‌اندازند.
وی اندر شتاب و من اندر درنگ
همی جستمش تا کی آید به چنگ
هوش مصنوعی: او در سرعت و شتاب به پیش می‌رود و من در حال تأمل و انتظار هستم. هر دو به دنبالش هستم که بدانم کی به دستم خواهد آمد.
چو آمد به نزدیک من سرفراز
من از چرمه چنگال کردم دراز
هوش مصنوعی: وقتی که او به نزد من آمد و با عزت بود، من با ناز و لطافت دست دراز کردم.
گرفتم کمربند مرد دلیر
ز زین برگسستم بکردار شیر
هوش مصنوعی: من کمربند یک مرد شجاع را گرفتم و از زین بیرون آمدم تا به کار شیر پرداختم.
زدم بر زمین بر چو پیل ژیان
بدین آهنین دست و گردی میان
هوش مصنوعی: من با نیرویی چون پیل درشت، بر زمین کوبیدم و با دست آهنین و گردی در میان آن، خود را به نمایش گذاشتم.
چو افگنده شد شاه زین گونه خوار
سپه روی برگشت از کارزار
هوش مصنوعی: وقتی که شاه به این اندازه حقیر و درمانده شد، سپاه از ادامه نبرد روی برگرداند.
نشیب و فراز بیابان و کوه
به هر سو شده مردمان هم گروه
هوش مصنوعی: در هر سو، مردم به خاطر نشیب و فراز بیابان و کوه، در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند و هم‌دست شده‌اند.
سوار و پیاده ده و دو هزار
فگنده پدید آمد اندر شمار
هوش مصنوعی: سواران و پیاده‌نظام‌ها از هر سوی به تعداد بسیار زیادی نمایان شدند.
چو بشنید گفتار سالار شاه
برافراخت تا ماه فرخ کلاه
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده سخنان پادشاه را شنید، کلاه خوشبختی را بر سرش نهاد و سر خود را بلند کرد.
چو روز از شب آمد بکوشش ستوه
ستوهی گرفته فرو شد به کوه
هوش مصنوعی: زمانی که روز به شب تکیه می‌زند و تلاش و کوشش به پایان می‌رسد، آرامش و سکون بر کوه‌ها سایه می‌افکند.
می و مجلس آراست و شد شادمان
جهان پاک دید از بد بدگمان
هوش مصنوعی: نوشیدنی فراهم شد و همگان شاد و خوشحال شدند، در این حال جهان را از دیدگاه بدبینان پاک و بدون آلودگی مشاهده کردند.
به بگماز کوتاه کردند شب
به یاد سپهبد گشادند لب
هوش مصنوعی: در دل شب که کوتاه‌تر شده، یاد سپهبد به میان آمده و سخن‌ها آغاز شده است.
چو شب روز شد پردهٔ بارگاه
گشادند و دادند زی شاه راه
هوش مصنوعی: وقتی شب به روز تبدیل شد، پرده‌های تالار سلطنتی را کنار زدند و راه را برای ورود شاه باز کردند.
بیامد سپهدار سام سترگ
به نزد منوچهر شاه بزرگ
هوش مصنوعی: رئیس سپاه سام، که فردی بزرگ و قدرتمند است، به نزد شاه منوچهر بزرگ آمد.
چنین گفت با سام شاه جهان
کز ایدر برو با گزیده مهان
هوش مصنوعی: او به سام گفت که ای شاه بزرگ، از اینجا برو و با بهترین مردان همراه شو.
به هندوستان آتش اندر فروز
همه کاخ مهراب و کابل بسوز
هوش مصنوعی: به سرزمین هند، آتش را روشن کن و تمام کاخ‌های مهراب و کابل را بسوزان.
نباید که او یابد از بد رها
که او ماند از بچهٔ اژدها
هوش مصنوعی: نباید او از مشکلات و بدی‌ها آزاد شود، چرا که هنوز در دام توطئه‌های خطرناکی گیر کرده است.
زمان تا زمان زو برآید خروش
شود رام گیتی پر از جنگ و جوش
هوش مصنوعی: زمانی که زمان فرا برسد، از آن سر و صدایی به پا می‌شود و این دنیا مملو از نبرد و هیجان خواهد شد.
هر آنکس که پیوستهٔ او بود
بزرگان که در دستهٔ او بود
هوش مصنوعی: هر کسی که همواره همراه و در کنار افراد بزرگ و برجسته باشد، به آن‌ها متصل و نزدیک خواهد بود.
سر از تن جدا کن زمین را بشوی
ز پیوند ضحاک و خویشان اوی
هوش مصنوعی: سر را از تن جدا کن و زمین را از پیوند ضحاک و خانواده‌اش پاکسازی کن.
چنین داد پاسخ که ایدون کنم
که کین از دل شاه بیرون کنم
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که من به این شیوه عمل می‌کنم تا کین و دشمنی را از دل شاه بیرون ببرم.
ببوسید تخت و بمالید روی
بران نامور مهر انگشت اوی
هوش مصنوعی: تخت را بوسیده و با دستانش بر آن مالش می‌دهد، در حالی که نام معروف و مهر انگشت او را می‌بیند.
سوی خانه بنهاد سر با سپاه
بدان باد پایان جوینده راه
هوش مصنوعی: به سوی خانه حرکت کرد و با همراهی همراهانش، تحت تأثیر باد و جستجوی راه، به دنبال مقصدش رفت.

خوانش ها

بخش ۱۴ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۴ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1392/02/06 14:05
امین کیخا

برای عقاب لغت زیبای الوه وجود دارد که در اوستا و در بندهشن امده است سئنا یعنی شاهین و الوه را به لری هم کنون بکار میبریم

1392/02/06 14:05
امین کیخا

مود هم به معنی عقاب است بدین ترتیب الموت که نام قله ای است از اله و مود که هردو به معنی باز و عقاب ند درست شده است

1392/02/06 15:05
امین کیخا

دالمن یعنی کرکس در اوستا و به لری به کرکس دال می گویند و قطعه قطعه کردن را دالدر می کوینی یعنی انگونه که کرکس می درد

1392/02/06 15:05
امین کیخا

دالدر می گویند

1392/10/14 12:01
علی اصغر ایلات

در بیت :همال سرافکنده کرددهمال " جایی دیدم نوشته بود نهال سرافکنده..... اگرممکن است توضیح دهید ضمنن معنی شعر کمی نامفهوم است

1393/04/12 08:07
مهدی رفیعی

دوست گرامی جناب آقای ایلات بنظر اینجانب معنای بیت :
نباید که بر خیره از عشق زال
همال سر افگنده گردد همال
چنین است : " مبادا که همتای سر افگنده و بداندیشی که از نسل ضحاک هستند ، بر اثر عشق زال به یک شریک قدرتمند و تهدید کننده ایران تبدیل شود " شاد باشی

1399/09/01 12:12
ملیحه شریلو

تاریخ جهانگشا تصحیح آقای دکتر عباسی و دکتر مهرکی، چاپ زوار این بیت را اینگونه ضبط کرده است :
چو زآن لشکر گشن برخاست گرد
رختخواب نامداران ما گشت زرد

1399/09/01 12:12
ملیحه شریلو

چو زآن لشکر گشن برخاست گرد
رخ نامداران ما گشت زرد

1403/06/10 04:09
برمک

کانوشه زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بد بدگمان

 نوشه یعنی مرگ انوشه یعنی بی مرگ