گنجور

بخش ۷

چو روشن شد آن چادر لاژورد
جهان شد به کردار یاقوت زرد
نشست از بر اسب جنگی پشنگ
ز باد جوانی سرش پر ز جنگ
به  جوشن بپوشید روشن برش
ز آهن کلاه کیان بر سرش
درفشش یکی ترک جنگی به چنگ
خرامان بیامد به سان پلنگ
چو آمد به نزدیک ایران سپاه
یکی نامداری بشد نزد شاه
که آمد سواری میان دو صف
سرافراز و جوشان و تیغی به کف
بخندید از او شاه و جوشن بخواست
درفش بزرگی برآورد راست
یکی ترگ زرین به سر بر نهاد
درفشش به رهام گودرز داد
همه لشکرش زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
خروشی بر آمد که ای شهریار
به آهن تن خویش رنجه مدار
شهان را همه تخت بودی نشست
که بر کین کمر بر میان تو بست
که جز خاک تیره نشستش مباد
به هیچ آرزو کام و دستش مباد
سپهدار با جوشن و گرز و خود
به لشکر فرستاد چندی درود
که یک تن مجنبید ز این رزمگاه
چپ و راست و قلب و جناح سپاه
نباید که جوید کسی جنگ و جوش
به رهام گودرز دارید گوش
چو خورشید بر چرخ گردد بلند
ببینید تا بر که آید گزند
شما هیچ دل را مدارید تنگ
چنینست آغاز و فرجام جنگ
گهی بر فراز و گهی در نشیب
گهی شادکامی گهی با نهیب
برانگیخت شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز تگ باد را
میان بسته با نیزه و خود و گبر
همی گرد اسبش بر آمد به ابر
میان دو صف شیده او را بدید
یکی باد سرد از جگر بر کشید
بدو گفت پور سیاوش رد
توی ای پسندیدهٔ پرخرد
نبیره جهاندار توران سپاه
که ساید همی ترگ بر چرخ ماه
جز آنی که بر تو گمانی برد
جهاندیده‌ای کو خرد پرورد
اگر مغز بودیت با خال خویش
نکردی چنین جنگ را دست پیش
اگر جنگ‌جویی ز پیش سپاه
برو دور بگزین یکی رزمگاه
کز ایران و توران نبینند کس
نخواهیم یاران فریادرس
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که ای شیر درنده در کارزار
منم داغ‌دل پور آن بیگناه
سیاوش که شد کشته بر دست شاه
بدین دشت از ایران به کین آمدم
نه از بهر گاه و نگین آمدم
ز پیش پدر چون که برخاستی
ز لشکر نبرد مرا خواستی
مرا خواستی کس نبودی روا
که پیشت فرستادمی ناسزا
کنون آرزو کن یکی رزمگاه
به دیدار دور از میان سپاه
نهادند پیمان که از هر دو روی
به یاری نیاید کسی کینه‌جوی
هم اینها که دارند با ما درفش
ز بد روی ایشان نگردد بنفش
برفتند هر دو ز لشکر به دور
چنانچون شود مرد شادان به سور
بیابان که آن از در رزم بود
بدان جایگه مرز خوارزم بود
رسیدند جایی که شیر و پلنگ
بدان شخ بی آب ننهاد چنگ
نپرید بر آسمانش عقاب
از او بهره‌ای شخ و بهری سراب
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو اسب و دو جنگی به سان دو گرگ
سواران چو شیران اخته زهار
که باشند پر خشم روز شکار
بگشتند با نیزه‌های دراز
چو خورشید تابنده گشت از فراز
نماند ایچ بر نیزه‌هاشان سنان
پر از آب برگستوان و عنان
به رومی عمود و به شمشیر و تیر
بگشتند با یکدگر ناگزیر
زمین شد ز گرد سواران سیاه
نگشتند سیر اندر آوردگاه
چو شیده دل و زور خسرو بدید
ز مژگان سرشکش به رخ برچکید
بدانست کان فره ایزدیست
از او بر تن خویش باید گریست
همان اسبش از تشنگی شد غمی
به نیروی مرد اندر آمد کمی
چو درمانده شد با دل اندیشه کرد
که گر شاه را گویم اندر نبرد
بیا تا به کشتی پیاده شویم
ز خوی هر دو آهار داده شویم
پیاده نگردد که عار آیدش
ز شاهی تن خویش خوار آیدش
بدین چاره گر ز او نیابم رها
شدم بی گمان در دم اژدها
بدو گفت شاها به تیغ و سنان
کند هر کسی جنگ و پیچد عنان
پیاده به آید که جوییم جنگ
به کردار شیران بیازیم چنگ
جهاندار خسرو هم اندر زمان
بدانست اندیشهٔ بدگمان
به دل گفت کاین شیر با زور و چنگ
نبیره فریدون و پور پشنگ
گر آسوده گردد تن آسان کند
بسی شیر دل را هراسان کند
اگر من پیاده نگردم به جنگ
به ایرانیان بر کند جای تنگ
بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر
چو خسرو پیاده کند کارزار
چه باید بر این دشت چندین سوار
اگر پای بر خاک باید نهاد
من از تخم کشواد دارم نژاد
بمان تا شوم پیش او جنگ‌ساز
نه شاه جهاندار گردن فراز
به رهام گفت آن زمان شهریار
که ای مهربان پهلوان سوار
چو شیده دلاور ز تخم پشنگ
چنان دان که با تو نیاید به جنگ
ترا نیز با رزم او پای نیست
به ترکان چون او لشکر آرای نیست
یکی مرد جنگی فریدون نژاد
که چون او دلاور ز مادر نزاد
نباشد مرا ننگ رفتن به جنگ
پیاده بسازیم جنگ پلنگ
وزان سو بر شیده شد ترجمان
که دوری گزین از بد بدگمان
جز از بازگشتن ترا رای نیست
که با جنگ خسرو ترا پای نیست
به هنگام کردن ز دشمن گریز
به از کشتن و جستن رستخیز
بدان نامور ترجمان شیده گفت
که آورد مردان نشاید نهفت
چنان دان که تا من ببستم کمر
همی برفرازم به خورشید سر
بدین زور و این فره و دستبرد
ندیدم به آوردگه نیز گرد
ولیکن ستودان مرا از گریز
به آید چو گیرم به کاری ستیز
هم از گردش چرخ بر بگذرم
وگر دیدهٔ اژدها بسپرم
گر ایدر مرا هوش بر دست اوست
نه دشمن ز من باز دارد نه دوست
ندانم من این زور مردی ز چیست
بر این نامور فره ایزدیست
پیاده مگر دست یابم بدوی
به پیکار خون اندر آرم به جوی
به شیده چنین گفت شاه جهان
که ای نامدار از نژاد مهان
ز تخم کیان بی گمان کس نبود
که هرگز پیاده نبرد آزمود
ولیکن ترا گر چنینست کام
نپیچم ز رای تو هرگز لگام
فرود آمد از اسب شبرنگ شاه
ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
به رهام داد آن گرانمایه اسب
پیاده بیامد چو آذرگشسب
پیاده چو از دور دیدش پشنگ
فرود آمد از باره جنگی پلنگ
به هامون چو پیلان بر آویختند
همی خاک با خون برآمیختند
چو شیده بدید آن بر و برز شاه
همان ایزدی فر و آن دستگاه
همی جست کآید مگر ز او رها
که چون سر بشد تن نیارد بها
چو آگاه شد خسرو از رای اوی
وز آن زور و آن برز بالای اوی
گرفتش به چپ گردن و راست پشت
برآورد و زد بر زمین بر درشت
همه مهرهٔ پشت او همچو نی
شد از درد ریزان و بگسست پی
یکی تیغ تیز از میان بر کشید
سراسر دل نامور بر درید
بر او کرد جوشن همه چاک چاک
همی ریخت بر تارک از درد خاک
به رهام گفت این بد بدسگال
دلیر و سبکسر مرا بود خال
پس از کشتنش مهربانی کنید
یکی دخمهٔ خسروانی کنید
تنش را به مشک و عبیر و گلاب
بشویید مغزش به کافور ناب
به گردنش بر طوق مشکین نهید
کله بر سرش عنبرآگین نهید
نگه کرد پس ترجمانش ز راه
بدید آن تن نامبردار شاه
که با خون از آن ریگ برداشتند
سوی لشکر شاه بگذاشتند
بیامد خروشان به نزدیک شاه
که ای نامور دادگر پیشگاه
یکی بنده بودم من او را نوان
نه جنگی سواری و نه پهلوان
به من بر ببخشای شاها به مهر
که از جان تو شاد بادا سپهر
بدو گفت شاه آنچه دیدی ز من
نیا را بگوی اندر آن انجمن
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بسیچید ره سوی سالار چین
وز آن دشت کیخسرو کینه‌جوی
سوی لشکر خویش بنهاد روی
خروشی بر آمد ز ایران سپاه
که بخشایش آورد خورشید و ماه
بیامد همانگاه گودرز و گیو
چو شیدوش و رستم چو گرگین نیو
همه بوسه دادند پیشش زمین
بسی شاه را خواندند آفرین
وز آن روی ترکان دو دیده به راه
که شیده کی آید ز آوردگاه
سواری همی شد بر آن ریگ نرم
برهنه سر و دیده پر خون و گرم
بیامد به نزدیک افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
برآورد پوشیده راز از نهفت
همه پیش سالار ترکان بگفت
جهاندار گشت از جهان ناامید
بکند آن چو کافور موی سپید
به سر بر پراگند ریگ روان
ز لشکر برفت آن که بد پهلوان
رخ شاه ترکان هر آن کس که دید
بر و جامه و دل همه بردرید
چنین گفت با مویه افراسیاب
کز این پس نه آرام جویم نه خواب
مرا اندر این سوگ یاری کنید
همه تن به تن سوگواری کنید
نه بیند سر تیغ ما را نیام
نه هرگز بوم ز این سپس شادکام
ز مردم شمر ار ز دام و دده
دلی کاو نباشد به درد آژده
مبادا بدان دیده در آب و شرم
که از درد ما نیست پر خون گرم
از آن ماه‌دیدار جنگی سوار
از آن سروبن بر لب جویبار
همی ریخت از دیده خونین سرشک
ز دردی که درمان نداند پزشک
همه نامداران پاسخ‌گزار
زبان برگشادند بر شهریار
که این دادگر بر تو آسان کناد
بداندیش را دل هراسان کناد
ز ما نیز یک تن نسازد درنگ
شب و روز بر درد و کین پشنگ
سپه را همه دل خروشان کنیم
به آوردگه بر سر افشان کنیم
ز خسرو نبد پیش از این کینه چیز
کنون کینه بر کین بیفزود نیز
سپه دل شکسته شد از بهر شاه
خروشان و جوشان همه رزمگاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو روشن شد آن چادر لاژورد
جهان شد به کردار یاقوت زرد
هوش مصنوعی: زمانی که آن چادر آسمانی به رنگ لاجوردی روشن شد، جهان مانند یاقوت زرد درخشید.
نشست از بر اسب جنگی پشنگ
ز باد جوانی سرش پر ز جنگ
هوش مصنوعی: پشنگ از روی اسب جنگی‌اش پایین آمد و سرش پر از شجاعت و انرژی جوانی بود.
به  جوشن بپوشید روشن برش
ز آهن کلاه کیان بر سرش
هوش مصنوعی: با زره‌ای درخشان به خود بپوشید و کلاهی از آهن بر سر بگذارید که نشانه‌ی قدرت و مقام شما باشد.
درفشش یکی ترک جنگی به چنگ
خرامان بیامد به سان پلنگ
هوش مصنوعی: یک ترک جنگی با درفش خود به آرامی و با وقار مانند پلنگی نزدیک شد.
چو آمد به نزدیک ایران سپاه
یکی نامداری بشد نزد شاه
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه به نزدیک ایران رسید، یک فرمانده مشهور به پیش شاه رفت.
که آمد سواری میان دو صف
سرافراز و جوشان و تیغی به کف
هوش مصنوعی: سواری وارد میدان شد که در بین دو گروه شجاع و پرشور قرار داشت و شمشیری به دست داشت.
بخندید از او شاه و جوشن بخواست
درفش بزرگی برآورد راست
هوش مصنوعی: پادشاه و سربازان از خوشحالی لبخند زدند و از او خواستند که سپر و زره بپوشند و پرچم بزرگی را بالا برد.
یکی ترگ زرین به سر بر نهاد
درفشش به رهام گودرز داد
هوش مصنوعی: یک کلاه زرین بر سر گذاشت و پرچمش را به گودرز، پهلوانی از سرزمین رهام، داد.
همه لشکرش زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
هوش مصنوعی: همه سربازان در حالتی افسرده و گریه‌کنان قرار گرفتند، هنگامی که به آتش سوزان برخورد کردند.
خروشی بر آمد که ای شهریار
به آهن تن خویش رنجه مدار
هوش مصنوعی: صدایی بلند شد که ای پادشاه، به جسم تن خود دردی نده.
شهان را همه تخت بودی نشست
که بر کین کمر بر میان تو بست
هوش مصنوعی: برای پادشاهان، همه تخت و تاج فراهم بود تا بر کینه و انتقام تو نشسته‌اند و تو را به مبارزه طلبیده‌اند.
که جز خاک تیره نشستش مباد
به هیچ آرزو کام و دستش مباد
هوش مصنوعی: تنها چیزی که به او تعلق دارد، خاک سیاه بر سرش است و نباید آرزویی داشته باشد یا دستش به چیزی برسد.
سپهدار با جوشن و گرز و خود
به لشکر فرستاد چندی درود
هوش مصنوعی: سردار با زره و چکشی در دست، گروهی از warriors را به میدان جنگ فرستاد و مدتی مشغول رد و بدل کردن سلام و احترام بودند.
که یک تن مجنبید ز این رزمگاه
چپ و راست و قلب و جناح سپاه
هوش مصنوعی: هیچ کس از این میدان مبارزه به چپ و راست یا به گرد قلب سپاه تکان نخورد.
نباید که جوید کسی جنگ و جوش
به رهام گودرز دارید گوش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نباید به دنبال درگیری و زدوخورد باشد، چرا که گودرز همیشه در کنار من آماده‌ی کمک است.
چو خورشید بر چرخ گردد بلند
ببینید تا بر که آید گزند
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در آسمان به ارتفاع بالایی برسد، نگاه کنید تا ببینید آسیب یا آسیبی به چه کسی می‌رسد.
شما هیچ دل را مدارید تنگ
چنینست آغاز و فرجام جنگ
هوش مصنوعی: شما هیچ دلی را مجبور به تنگی نمی‌کنید، زیرا چنین وضعیتی آغاز و پایان هر جنگ است.
گهی بر فراز و گهی در نشیب
گهی شادکامی گهی با نهیب
هوش مصنوعی: انسان در زندگی گاهی در اوج خوشبختی و موفقیت است و گاهی در سختی و مشکلات، گاهی خوشحال و شاد زندگی می‌کند و گاهی با دشواری‌ها روبرو می‌شود.
برانگیخت شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز تگ باد را
هوش مصنوعی: شبرنگ بهزاد را به حرکت درآوردند تا بفهمد که روزی نامساعد و پر از باد خواهد بود.
میان بسته با نیزه و خود و گبر
همی گرد اسبش بر آمد به ابر
هوش مصنوعی: در وسط میدان نبرد، در حالی که سپاهیان و دشمنان در حال مقابله بودند، اسبش به سرعت و توانمندی بر روی ابرها در حرکت بود.
میان دو صف شیده او را بدید
یکی باد سرد از جگر بر کشید
هوش مصنوعی: در میان دو صف، او را دید که یکی از سرما، نفس عمیقی کشید.
بدو گفت پور سیاوش رد
توی ای پسندیدهٔ پرخرد
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای انسان باهوش و پسندیده، تو به خوبی تربیت شده‌ای.
نبیره جهاندار توران سپاه
که ساید همی ترگ بر چرخ ماه
هوش مصنوعی: نسل فرمانروای توران، لشکری دارد که اگر بر اردک بنشیند، بر ماه هم سایه می‌اندازد.
جز آنی که بر تو گمانی برد
جهاندیده‌ای کو خرد پرورد
هوش مصنوعی: تنها کسی که به تو گمان بد ندارد، فردی است که در زندگی تجربه‌های زیادی اندوخته و عقل را پرورده است.
اگر مغز بودیت با خال خویش
نکردی چنین جنگ را دست پیش
هوش مصنوعی: اگر شناخت و آگاهی خود را با دشواری‌های درونیت درگیر نمی‌کردی، اینگونه به جنگ و جدل نمی‌پرداختی.
اگر جنگ‌جویی ز پیش سپاه
برو دور بگزین یکی رزمگاه
هوش مصنوعی: اگر کسی در میدان جنگ از مقابل سپاه دور شود، بهتر است یکی از مکان‌های مناسب برای نبرد را انتخاب کند.
کز ایران و توران نبینند کس
نخواهیم یاران فریادرس
هوش مصنوعی: ما نمی‌خواهیم یاری برای فریادرس داشته باشیم که کسی از ایران و توران او را نبیند.
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که ای شیر درنده در کارزار
هوش مصنوعی: سلطان به او پاسخ داد که ای شیر خطرناک در میدان نبرد،
منم داغ‌دل پور آن بیگناه
سیاوش که شد کشته بر دست شاه
هوش مصنوعی: من دلbroken و دردناک هستم و فرزندی از آن بیگناه سیاوش هستم که به دست شاه کشته شد.
بدین دشت از ایران به کین آمدم
نه از بهر گاه و نگین آمدم
هوش مصنوعی: من برای انتقام به این دشت از ایران آمده‌ام، نه به خاطر مقام و جواهر.
ز پیش پدر چون که برخاستی
ز لشکر نبرد مرا خواستی
هوش مصنوعی: زمانی که از پیش پدر برخاستی و از لشکر جنگ جدا شدی، به من نیاز داشتی.
مرا خواستی کس نبودی روا
که پیشت فرستادمی ناسزا
هوش مصنوعی: تو مرا خواستی، ولی کسی نبود که مناسبت باشد و من را نزد تو بفرستد، پس بی‌محابا بدی‌ها را به تو منتقل کردم.
کنون آرزو کن یکی رزمگاه
به دیدار دور از میان سپاه
هوش مصنوعی: حالا آرزو کن که یک میدان جنگ به وجود بیاید تا بتوانی دور از میان لشکر ملاقات کنی.
نهادند پیمان که از هر دو روی
به یاری نیاید کسی کینه‌جوی
هوش مصنوعی: قرار گذاشتند که از هیچ‌کدام از طرفین، کسی که کینه‌جو باشد به یاری نمی‌آید.
هم اینها که دارند با ما درفش
ز بد روی ایشان نگردد بنفش
هوش مصنوعی: این افراد که در کنار ما هستند، به خاطر چهره‌ی زشتشان، نه تنها به ما آسیب نمی‌رسانند، بلکه رنگ و رویشان به بنفش تغییر می‌کند.
برفتند هر دو ز لشکر به دور
چنانچون شود مرد شادان به سور
هوش مصنوعی: آن دو از میان لشکر به دور رفتند مانند یک مرد شاد که به مهمانی می‌رود.
بیابان که آن از در رزم بود
بدان جایگه مرز خوارزم بود
هوش مصنوعی: بیابانی که در آن جنگ و شورش بود، همان مکان مرز خوارزم به شمار می‌رفت.
رسیدند جایی که شیر و پلنگ
بدان شخ بی آب ننهاد چنگ
هوش مصنوعی: در محل‌ّی که شیر و پلنگ به‌راحتی نمی‌توانند آب بنوشند، رسیدند.
نپرید بر آسمانش عقاب
از او بهره‌ای شخ و بهری سراب
هوش مصنوعی: عقاب بر آسمان او پرواز نمی‌کند و هیچ چیزی از او نمی‌برد، حتی سرابی هم در آن وجود ندارد.
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو اسب و دو جنگی به سان دو گرگ
هوش مصنوعی: دو اسب و دو جنگجوی بزرگ را در میدان نبرد قرار دادند، مانند دو گرگی که آماده حمله هستند.
سواران چو شیران اخته زهار
که باشند پر خشم روز شکار
هوش مصنوعی: سوارانی که مانند شیران نترس و قدرتمند هستند، در روز شکار با هیجان و خشم آماده‌اند.
بگشتند با نیزه‌های دراز
چو خورشید تابنده گشت از فراز
هوش مصنوعی: آنها با نیزه‌های بلند به حرکت درآمدند، مثل اینکه خورشید از فراز در حال تابیدن است.
نماند ایچ بر نیزه‌هاشان سنان
پر از آب برگستوان و عنان
هوش مصنوعی: بر نیزه‌هایشان چیزی نمانده و سنان‌ها در آب پر از خاک و خون است.
به رومی عمود و به شمشیر و تیر
بگشتند با یکدگر ناگزیر
هوش مصنوعی: مردم به شیوه‌ای ناگزیر و به صورت جستجو به سمت یکدیگر می‌رفتند، با وسایل جنگی مانند شمشیر و تیر و کمان، در حالی که در جدال و درگیری بودند.
زمین شد ز گرد سواران سیاه
نگشتند سیر اندر آوردگاه
هوش مصنوعی: زمین به خاطر حرکت سواران سیاه رنگ شده و آنها در میدان نبرد به دور خود نمی‌چرخند و نمی‌چرخند.
چو شیده دل و زور خسرو بدید
ز مژگان سرشکش به رخ برچکید
هوش مصنوعی: وقتی که دل شیدا و عاشق شد و خسرو را دید، اشک‌ها از چشمانش به گونه‌اش ریخت.
بدانست کان فره ایزدیست
از او بر تن خویش باید گریست
هوش مصنوعی: باید دانست که نعمت و قدرت الهی بر تن انسان است و به همین دلیل باید بر خود گریست.
همان اسبش از تشنگی شد غمی
به نیروی مرد اندر آمد کمی
هوش مصنوعی: اسب او از تشنگی دچار نگرانی شد و این نگرانی باعث شد که مرد نیز کمی تضعیف و ناتوانی احساس کند.
چو درمانده شد با دل اندیشه کرد
که گر شاه را گویم اندر نبرد
هوش مصنوعی: وقتی که در وضعیت دشواری قرار گرفت، با دلش فکر کرد که اگر به شاه بگوید در جنگ...
بیا تا به کشتی پیاده شویم
ز خوی هر دو آهار داده شویم
هوش مصنوعی: بیایید تا به قایق برویم و از ویژگی‌های ناپسند خود رها شویم.
پیاده نگردد که عار آیدش
ز شاهی تن خویش خوار آیدش
هوش مصنوعی: اگر کسی به صورت پیاده و بدون مرکب حرکت کند، برای او زشت و ناپسند است که خود را به شاهی نسبت دهد و این باعث می‌شود که به خود لطمه بزند و احساس سرافکندگی کند.
بدین چاره گر ز او نیابم رها
شدم بی گمان در دم اژدها
هوش مصنوعی: اگر نتوانم از چاره‌ای که او ارائه می‌دهد فرار کنم، بی‌شک در لحظه‌ای دچار خطر بزرگی می‌شوم.
بدو گفت شاها به تیغ و سنان
کند هر کسی جنگ و پیچد عنان
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: هر کسی با شمشیر و نیزه آماده نبرد می‌شود و در این راه به سوی پیروزی می‌رود.
پیاده به آید که جوییم جنگ
به کردار شیران بیازیم چنگ
هوش مصنوعی: پا به پا پیش می‌رویم تا جنگی را بیابیم، همچون شیران با قدرت و شجاعت به مبارزه می‌پردازیم.
جهاندار خسرو هم اندر زمان
بدانست اندیشهٔ بدگمان
هوش مصنوعی: خسرو، فرمانروای جهان، در دوران خود متوجه شد که اندیشه‌های منفی و بدبینانه وجود دارند.
به دل گفت کاین شیر با زور و چنگ
نبیره فریدون و پور پشنگ
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این دلاوری که با قدرت و هیبتش می‌جنگد، نه فرزند فریدون است و نه فرزند پشنگ.
گر آسوده گردد تن آسان کند
بسی شیر دل را هراسان کند
هوش مصنوعی: وقتی تن آرام و آسوده باشد، راحتی می‌تواند دل‌های شجاع و نترس را به ترس بیندازد.
اگر من پیاده نگردم به جنگ
به ایرانیان بر کند جای تنگ
هوش مصنوعی: اگر من به جنگ نروم و پیاده قدم در میدان نگذارم، ایرانیان می‌توانند با راحتی بیشتری بر من پیروز شوند.
بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر
هوش مصنوعی: به او گفتم ای پادشاه، در این کار زشتی نکن و ارزش خود را پایمال نکن.
چو خسرو پیاده کند کارزار
چه باید بر این دشت چندین سوار
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو بدون سوار و پیاده به میدان جنگ می‌رود، چه نیازی به این همه سرباز بر این دشت است؟
اگر پای بر خاک باید نهاد
من از تخم کشواد دارم نژاد
هوش مصنوعی: اگر قرار است بر زمین پا بگذارم، من از تخم گیاهی باارزش و نیکو زاده شده‌ام.
بمان تا شوم پیش او جنگ‌ساز
نه شاه جهاندار گردن فراز
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به جنگ برویم، تا من به جای اینکه یک شاه تنومند و قدرتمند باشم، در کنار او جنگجوی شجاعی شوم.
به رهام گفت آن زمان شهریار
که ای مهربان پهلوان سوار
هوش مصنوعی: شهریار به پهلوان سوار گفت: ای دوست مهربان، در این سفر با من باش.
چو شیده دلاور ز تخم پشنگ
چنان دان که با تو نیاید به جنگ
هوش مصنوعی: هرگاه دلاوری شجاع و جنگجو از نژاد پشنگ ظاهر شود، بدان که او به جنگ با تو نخواهد آمد و تو را با خود درگیر نخواهد کرد.
ترا نیز با رزم او پای نیست
به ترکان چون او لشکر آرای نیست
هوش مصنوعی: شما هم توانایی مبارزه با او را ندارید، چون مانند ترک‌ها که توانایی ارتش‌سازی را دارند، او هم چنین قابلیت‌هایی ندارد.
یکی مرد جنگی فریدون نژاد
که چون او دلاور ز مادر نزاد
هوش مصنوعی: یک مرد جنگی از نسل فریدون وجود دارد که مانند او، دلاور و شجاع به دنیا نیامده است.
نباشد مرا ننگ رفتن به جنگ
پیاده بسازیم جنگ پلنگ
هوش مصنوعی: من برای رفتن به میدان جنگ به صورت عادی و پیاده شرمسار نیستم؛ بیایید جنگی را مانند پلنگ‌ها ترتیب دهیم.
وزان سو بر شیده شد ترجمان
که دوری گزین از بد بدگمان
هوش مصنوعی: و از آن طرف، تنها کسی که به درستی سخن می‌گوید، به ما می‌آموزد که از افراد بدگمان و بدرفتار دوری کنیم.
جز از بازگشتن ترا رای نیست
که با جنگ خسرو ترا پای نیست
هوش مصنوعی: غیر از این که به بازگشت فکر کنی، راه دیگری نداری و در میدان جنگ قدرتی نداری.
به هنگام کردن ز دشمن گریز
به از کشتن و جستن رستخیز
هوش مصنوعی: در زمانی که با دشمن روبرو می‌شوید، بهتر است که از آسیب زدن به او خودداری کرده و به دنبال راهی برای فرار باشید تا اینکه بخواهید او را از پای درآورید یا به عواقب بدتری دچار شوید.
بدان نامور ترجمان شیده گفت
که آورد مردان نشاید نهفت
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که ترجمان معروف (شیدا) می‌گوید که مردان واقعی نباید چیزهای مهم و شایسته را پنهان کنند. آنان باید در برابر حقیقت و واقعیت شجاع باشند و آن را آشکار سازند.
چنان دان که تا من ببستم کمر
همی برفرازم به خورشید سر
هوش مصنوعی: بدان که وقتی که من کمرم را محکم بستم، همچنان خود را به خورشید نزدیک کردم و به ارتفاعات بلندی رسیدم.
بدین زور و این فره و دستبرد
ندیدم به آوردگه نیز گرد
هوش مصنوعی: با این قدرت و این موفقیت و این چالش، در میدان نبرد هیچ چیزی را ندیدم که به من آسیب برساند.
ولیکن ستودان مرا از گریز
به آید چو گیرم به کاری ستیز
هوش مصنوعی: اما وقتی مرا ستایش کنند، از فرار به سوی کار دیگری نمی‌روم، چون وقتی مشغول به کاری می‌شوم، با چالش‌های آن مواجه می‌شوم.
هم از گردش چرخ بر بگذرم
وگر دیدهٔ اژدها بسپرم
هوش مصنوعی: از چرخ روزگار می‌گذرم و اگر هم که چشمانم را به اژدها بسپارم، باز ادامه می‌دهم.
گر ایدر مرا هوش بر دست اوست
نه دشمن ز من باز دارد نه دوست
هوش مصنوعی: اگر عقل و هوش من به دست او باشد، نه دشمنی می‌تواند مانع من شود و نه دوستی.
ندانم من این زور مردی ز چیست
بر این نامور فره ایزدیست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم این قدرت و توانایی مردی از چیست، اما به نظر می‌رسد که به خاطر مقام و شرافت الهی اوست.
پیاده مگر دست یابم بدوی
به پیکار خون اندر آرم به جوی
هوش مصنوعی: اگر پیاده شوم، ممکن است به سرعت به میدان نبرد برسم و خونریزی را به جریان بیندازم.
به شیده چنین گفت شاه جهان
که ای نامدار از نژاد مهان
هوش مصنوعی: شاه جهان به شیده گفت که ای معروف و مشهور از نسل بزرگواران.
ز تخم کیان بی گمان کس نبود
که هرگز پیاده نبرد آزمود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از نسل کیان وجود ندارد که هرگز در میدان نبرد، با پای پیاده خود را آزمایش نکرده باشد.
ولیکن ترا گر چنینست کام
نپیچم ز رای تو هرگز لگام
هوش مصنوعی: اما اگر تو اینگونه هستی، هرگز کار خود را بر اساس نظرت تغییر نخواهم داد.
فرود آمد از اسب شبرنگ شاه
ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
هوش مصنوعی: شاه سوار بر اسب شبرنگ از روی اسب پایین آمد و کلاه کیانی را از سر برداشت.
به رهام داد آن گرانمایه اسب
پیاده بیامد چو آذرگشسب
هوش مصنوعی: در مسیر، آن اسب گرانبها را به من دادند که همچون آذرگشسب به زمین آمد.
پیاده چو از دور دیدش پشنگ
فرود آمد از باره جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: وقتی که پیاده از دور پشنگ را دید، از جنگ به سمت پلنگ پایین آمد.
به هامون چو پیلان بر آویختند
همی خاک با خون برآمیختند
هوش مصنوعی: وقتی که فیل‌ها در هامون به هم پیوستند، خاک و خون با هم ترکیب شدند.
چو شیده بدید آن بر و برز شاه
همان ایزدی فر و آن دستگاه
هوش مصنوعی: زمانی که شیده (مجنون) آن چهره و آن شاهزاده با شکوه را دید، لحظه‌ای به یاد ایزد و عظمت او افتاد.
همی جست کآید مگر ز او رها
که چون سر بشد تن نیارد بها
هوش مصنوعی: آنقدر به دنبال آزادی از او می‌گردد که آیا زمانی می‌آید که پس از مرگ، بدن او هیچ ارزشی نخواهد داشت.
چو آگاه شد خسرو از رای اوی
وز آن زور و آن برز بالای اوی
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از نظر و نیت او مطلع شد و از قدرت و بالاترین مقام او آگاهی پیدا کرد،
گرفتش به چپ گردن و راست پشت
برآورد و زد بر زمین بر درشت
هوش مصنوعی: او گردنش را به سمت چپ خم کرد و پشتش را راست کرد، سپس به شدت بر زمین کوبید.
همه مهرهٔ پشت او همچو نی
شد از درد ریزان و بگسست پی
هوش مصنوعی: تمام مهره‌های پشت او مانند نی شد و از درد ریزش کرد و شکسته شد.
یکی تیغ تیز از میان بر کشید
سراسر دل نامور بر درید
هوش مصنوعی: کسی یک تیغ تیز را از میان بیرون کشید و تمام دل مشهور را پاره کرد.
بر او کرد جوشن همه چاک چاک
همی ریخت بر تارک از درد خاک
هوش مصنوعی: او تمام زره را پاره پاره کرده و بر سرش می‌ریزد، از شدت درد و رنج به حالت خاک درآمده است.
به رهام گفت این بد بدسگال
دلیر و سبکسر مرا بود خال
هوش مصنوعی: به رهم گفت، این فرد بدخلق و دلیر و بی‌ملاحظه من است که زخم دل مرا به یاد می‌آورد.
پس از کشتنش مهربانی کنید
یکی دخمهٔ خسروانی کنید
هوش مصنوعی: پس از اینکه او را کشتید، با محبت رفتار کنید و برایش مکانی شایسته مانند کاخ بسازید.
تنش را به مشک و عبیر و گلاب
بشویید مغزش به کافور ناب
هوش مصنوعی: بدن او را با عطرهایی چون مشک، عطر خوب و گلاب بشویید و مغز او را با کافور خالص تمیز کنید.
به گردنش بر طوق مشکین نهید
کله بر سرش عنبرآگین نهید
هوش مصنوعی: بر گردن او رشته‌ای از مشک آویزان کنید و بر سرش عطر خوشبو و معطر بزنید.
نگه کرد پس ترجمانش ز راه
بدید آن تن نامبردار شاه
هوش مصنوعی: او به نظرش آمد و سپس ترجمانش از راه نگاه کرد و آن تن معروف به شاه را دید.
که با خون از آن ریگ برداشتند
سوی لشکر شاه بگذاشتند
هوش مصنوعی: با خون خود از آن زمین ریگ برداشتند و به سمت لشکر شاه فرستادند.
بیامد خروشان به نزدیک شاه
که ای نامور دادگر پیشگاه
هوش مصنوعی: ایک فرد مشهور و دادگر به نزد شاه آمد و با هیجان و ولوله خود را معرفی کرد.
یکی بنده بودم من او را نوان
نه جنگی سواری و نه پهلوان
هوش مصنوعی: من در دنیای بنده‌وار خود، هیچ‌گاه جنگجو یا سوارکار برجسته‌ای نبوده‌ام.
به من بر ببخشای شاها به مهر
که از جان تو شاد بادا سپهر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به من لطف کن و مرا ببخش، که به خاطر تو آسمان و جهان شاد باشند.
بدو گفت شاه آنچه دیدی ز من
نیا را بگوی اندر آن انجمن
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: هر چیزی که از من دیده‌ای، در آن جمع بگو.
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بسیچید ره سوی سالار چین
هوش مصنوعی: زمین را ببوسید و ستایش کرد و به سمت سالار چین حرکت کردند.
وز آن دشت کیخسرو کینه‌جوی
سوی لشکر خویش بنهاد روی
هوش مصنوعی: کیخسرو، که فردی کینه‌جو است، از دشت به سمت لشکر خود حرکت کرد و روی خود را به آنجا معطوف کرد.
خروشی بر آمد ز ایران سپاه
که بخشایش آورد خورشید و ماه
هوش مصنوعی: سپاه ایران با صدایی بلند به میدان آمد که مانند خورشید و ماه، رحمت و بخشایش را به ارمغان آورد.
بیامد همانگاه گودرز و گیو
چو شیدوش و رستم چو گرگین نیو
هوش مصنوعی: گودرز و گیو در همان زمان آمدند، همانطور که رستم و گرگین در گذشته به میدان آمده بودند.
همه بوسه دادند پیشش زمین
بسی شاه را خواندند آفرین
هوش مصنوعی: همه به احترام او زمین را بوسیدند و برای شاه بسیار ستایش کردند.
وز آن روی ترکان دو دیده به راه
که شیده کی آید ز آوردگاه
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چشمان ترکان، دو چشمم در انتظار است که ببینم کی از میدان نبرد باز خواهد گشت.
سواری همی شد بر آن ریگ نرم
برهنه سر و دیده پر خون و گرم
هوش مصنوعی: یک سوار بر روی شن‌های نرم در حال حرکت بود، با سر و چشمانی پر از خون و حالتی گرم.
بیامد به نزدیک افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
هوش مصنوعی: به نزد افراسیاب آمد و دلش از درد به شدت رنجور بود و چشمانش پر از اشک.
برآورد پوشیده راز از نهفت
همه پیش سالار ترکان بگفت
هوش مصنوعی: او رازها را که پنهان بود، آشکار کرد و همه چیز را به سالار ترکان بیان كرد.
جهاندار گشت از جهان ناامید
بکند آن چو کافور موی سپید
هوش مصنوعی: جهان به خاطر ناامیدی از خود، به مانند موی سپید کافور، از دست می‌رود.
به سر بر پراگند ریگ روان
ز لشکر برفت آن که بد پهلوان
هوش مصنوعی: در بالای تپه، ریگ و سنگ در حال حرکت بود و آن که به میدان جنگ رفته بود، همان قهرمان مخالف در برابر لشکر قرار گرفت.
رخ شاه ترکان هر آن کس که دید
بر و جامه و دل همه بردرید
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی صورت شاهزاده ترکان را دید، تمام زیبایی‌ها و دل‌و‌جوانی‌اش را بر باد داد.
چنین گفت با مویه افراسیاب
کز این پس نه آرام جویم نه خواب
هوش مصنوعی: افراسیاب با شکایت و ناله گفت که از این به بعد نه آرامش می‌یابد و نه خواب راحتی خواهد داشت.
مرا اندر این سوگ یاری کنید
همه تن به تن سوگواری کنید
هوش مصنوعی: در این غم و اندوه، از من حمایت کنید و همگی به همراه من در این محنت گریه و سوگواری کنید.
نه بیند سر تیغ ما را نیام
نه هرگز بوم ز این سپس شادکام
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به تیزی تیغ ما توجه نمی‌کند و هرگز جویای خوشحالی و شادابی پس از این مراحل دشوار نیست.
ز مردم شمر ار ز دام و دده
دلی کاو نباشد به درد آژده
هوش مصنوعی: اگر دل کسی از مردم شمر از دام و دده پاک باشد، آن دل به درد نمی‌افتد و رنج نخواهد دید.
مبادا بدان دیده در آب و شرم
که از درد ما نیست پر خون گرم
هوش مصنوعی: مبادا به خاطر دیده‌ات در آب، با شرم از درد ما دلسرد شوی و از احساسات خود غافل شوی.
از آن ماه‌دیدار جنگی سوار
از آن سروبن بر لب جویبار
هوش مصنوعی: از آن دیدار زیبا با جنگجویی سوار که بر لب جویبار ایستاده است.
همی ریخت از دیده خونین سرشک
ز دردی که درمان نداند پزشک
هوش مصنوعی: چشمانم از دردهایی که پزشک نمی‌تواند درمان کند، اشک‌های خونین می‌ریزد.
همه نامداران پاسخ‌گزار
زبان برگشادند بر شهریار
هوش مصنوعی: تمام بزرگمردان و نام‌آوران به سخن آمده و پاسخ‌های خود را به شاه اعلام کردند.
که این دادگر بر تو آسان کناد
بداندیش را دل هراسان کناد
هوش مصنوعی: این فرد دادگستر به تو کمک می‌کند و می‌تواند کسانی را که بداندیش هستند و دلشان ترس دارد، آرام کند.
ز ما نیز یک تن نسازد درنگ
شب و روز بر درد و کین پشنگ
هوش مصنوعی: از ما هم هیچ کس به خاطر درد و کینه، به انتظار شب و روز نمی‌ماند.
سپه را همه دل خروشان کنیم
به آوردگه بر سر افشان کنیم
هوش مصنوعی: همه افراد رزمنده را با دل‌های پرشور آماده کنیم و در میدان نبرد با افتخار حضور پیدا کنیم.
ز خسرو نبد پیش از این کینه چیز
کنون کینه بر کین بیفزود نیز
هوش مصنوعی: قبل از این، از خسرو هیچ کینه‌ای در دل نداشتم، اما حالا کینه‌ی من بر کینه‌های گذشته افزوده شده است.
سپه دل شکسته شد از بهر شاه
خروشان و جوشان همه رزمگاه
هوش مصنوعی: دل سپاه به خاطر شاهی که در میدان جنگ پر شور و پرهیجان است، شکسته و ناراحت شده است.

حاشیه ها

1402/09/03 16:12
عبدالرضا فارسی

شخ به معنی بیابان