گنجور

بخش ۶

بفرمود تا قارن نیک‌خواه
شود باز و پاسخ گزارد ز شاه
که این کار ما دیر و دشوار گشت
سخنها ز اندازه اندر گذشت
هنر یافته مرد سنگی به جنگ
نجوید گه رزم چندین درنگ
کنون تا خداوند خورشید و ماه
که را شاد دارد بدین رزمگاه
نخواهم ز تو اسب و دینار و گنج
که بر کس نماند سرای سپنج
به زور جهان آفرین کردگار
به دیهیم کاوس پروردگار
که چندان نمانم شما را زمان
که بر گل جهد تندباد خزان
بدان خواسته نیست ما را نیاز
که از جور و بیدادی آمد فراز
که را پشت گرمی به یزدان بود
همیشه دل و بخت خندان بود
بر و بوم و گنج و سپاهت مراست
همان تخت و زرین کلاهت مراست
پشنگ آمد و خواست از من نبرد
زره‌دار بی لشکر و دار و برد
سپیده‌دمان هست مهمان من
به خنجر ببیند سرافشان من
کسی را نخواهم ز ایران سپاه
که با او بگردد به آوردگاه
من و شیده و دشت و شمشیر تیز
برآرم به فرجام از او رستخیز
گر ایدون که پیروز گردم به جنگ
نسازم بر این سان که گفتی درنگ
مبارز خروشان کنیم از دو روی
ز خون دشت گردد پر از رنگ و بوی
از آن پس یلان را همه همگروه
به جنگ اندر آریم بر سان کوه
چو این گفت باشی به شیده بگوی
که ای کم خرد مهتر کامجوی
نه تنها تو ایدر به کام آمدی
نه بر جستن ننگ و نام آمدی
نه از بهر پیغام افراسیاب
که کردار بد کرد بر تو شتاب
جهاندارت انگیخت از انجمن
ستودانت ایدر بود هم کفن
گزند آیدت زان سر بی‌گزند
که از تن بریدند چون گوسفند
بیامد دمان قارن از نزد شاه
به نزد یکی آن درفش سیاه
سخن هرچ بشنید با او بگفت
نماند ایچ نیک و بد اندر نهفت
بشد شیده نزدیک افراسیاب
دلش چون بر آتش نهاده کباب
ببد شاه ترکان ز پاسخ دژم
غمی گشت و برزد یکی تیز دم
از آن خواب کز روزگار دراز
بدید و ز هر کس همی داشت راز
سرش گشت گردان و دل پرنهیب
بدانست کامد به تنگی نشیب
بدو گفت فردا بدین رزمگاه
ز افگنده مردان نیابند راه
به شیده چنین گفت کز بامداد
مکن تا دو روز ای پسر جنگ یاد
بدین رزم بشکست گویی دلم
بر آنم که دل را ز تن بگسلم
پسر گفت کای شاه ترکان و چین
دل خویش را بد مکن روز کین
چو خورشید فردا بر آرد درفش
درفشان کند روی چرخ بنفش
من و خسرو و دشت آوردگاه
برانگیزم از شاه گرد سیاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بفرمود تا قارن نیک‌خواه
شود باز و پاسخ گزارد ز شاه
هوش مصنوعی: فرمان داد تا قارن که شخصی نیکوکار و شایسته است، به خانه‌اش برگردد و پاسخ شاه را بدهد.
که این کار ما دیر و دشوار گشت
سخنها ز اندازه اندر گذشت
هوش مصنوعی: این کار ما با تاخیر و سختی همراه شد و حرف‌ها از حد خود فراتر رفت.
هنر یافته مرد سنگی به جنگ
نجوید گه رزم چندین درنگ
هوش مصنوعی: مردی که به هنر و مهارت رسیده است، دیگر به جنگ و درگیری نمی‌پردازد و از درگیری‌های مکرر دوری می‌کند.
کنون تا خداوند خورشید و ماه
که را شاد دارد بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: اکنون ببینید که خدای خورشید و ماه چه کسی را در این میدان مبارزه شاد کرده است.
نخواهم ز تو اسب و دینار و گنج
که بر کس نماند سرای سپنج
هوش مصنوعی: من از تو چیزی نمی‌خواهم، نه اسب و نه پول و نه گنج، زیرا هیچ چیز از این‌ها دوام ندارد و بر کسی نمی‌ماند.
به زور جهان آفرین کردگار
به دیهیم کاوس پروردگار
هوش مصنوعی: با قدرت و اراده خالق جهان، تاج و تخت کاوس به او عطا شده است.
که چندان نمانم شما را زمان
که بر گل جهد تندباد خزان
هوش مصنوعی: من مدت زیادی در کنار شما نمی‌مانم، مثل این که وزش تندباد خزان بر گل‌ها آسیب می‌زند.
بدان خواسته نیست ما را نیاز
که از جور و بیدادی آمد فراز
هوش مصنوعی: به خوبی می‌دانیم که خواسته‌ای از ما نیست، زیرا از ظلم و ستمی که بر ما رفته، به خوبی آگاهیم.
که را پشت گرمی به یزدان بود
همیشه دل و بخت خندان بود
هوش مصنوعی: هر کسی که همیشه به خداوند اطمینان داشته باشد، دل شاد و بخت خوبی خواهد داشت.
بر و بوم و گنج و سپاهت مراست
همان تخت و زرین کلاهت مراست
هوش مصنوعی: زمین و دارایی و نیروهای تو، همه در اختیار من است، همان‌طور که تخت سلطنت و کلاه زرین تو متعلق به من است.
پشنگ آمد و خواست از من نبرد
زره‌دار بی لشکر و دار و برد
هوش مصنوعی: پشنگ به سراغ من آمد و خواست که بدون هیچ لشکری و وسایل جنگی، زره‌اش را بگیرد و برود.
سپیده‌دمان هست مهمان من
به خنجر ببیند سرافشان من
هوش مصنوعی: صبح‌گاهان مهمان من با خنجرش به تماشا آمده تا ببیند سرهای بلند و سرافراز من.
کسی را نخواهم ز ایران سپاه
که با او بگردد به آوردگاه
هوش مصنوعی: من هیچ سربازی از ایران نخواهم، زیرا کسی را نمی‌خواهم که در میدان جنگ با او همراه شود.
من و شیده و دشت و شمشیر تیز
برآرم به فرجام از او رستخیز
هوش مصنوعی: من و شیده در دشت هستیم و با شمشیر تیز آماده‌ام تا به نتیجه‌ای نهایی برسم.
گر ایدون که پیروز گردم به جنگ
نسازم بر این سان که گفتی درنگ
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در جنگ پیروز شوم، به این صورت که گفتی دچار تردید نمی‌شوم.
مبارز خروشان کنیم از دو روی
ز خون دشت گردد پر از رنگ و بوی
هوش مصنوعی: بیایید با شور و اشتیاق به مبارزه بپردازیم؛ از دو طرف، زمین پر از خون خواهد شد و رنگ و بوی خاصی به خود خواهد گرفت.
از آن پس یلان را همه همگروه
به جنگ اندر آریم بر سان کوه
هوش مصنوعی: پس از آن، ما همگی در کنار هم به جنگ خواهیم رفت، همان‌طور که کوه‌ها ایستاده‌اند.
چو این گفت باشی به شیده بگوی
که ای کم خرد مهتر کامجوی
هوش مصنوعی: وقتی این را می‌گویی، به شیدا بگو که ای کم‌فهم سرور، به دنبال خواسته‌ات نباش.
نه تنها تو ایدر به کام آمدی
نه بر جستن ننگ و نام آمدی
هوش مصنوعی: نه تنها تو از اینجا به خوشبختی رسیدی، بلکه از تلاش برای دوری از ننگ و دغدغه نام هم پیروز بیرون آمدی.
نه از بهر پیغام افراسیاب
که کردار بد کرد بر تو شتاب
هوش مصنوعی: اینکه من به خاطر پیامی از افراسیاب به تو نرسم، به این دلیل است که او به تو رفتار بدی داشت و به سرعت عمل کرد.
جهاندارت انگیخت از انجمن
ستودانت ایدر بود هم کفن
هوش مصنوعی: رهبر جهانی باعث شد تا از جمع ستایش‌کنندگانش به اینجا بیاید و در اینجا نیز هدیه‌ای برایش از طرف مردم موجود است.
گزند آیدت زان سر بی‌گزند
که از تن بریدند چون گوسفند
هوش مصنوعی: اگر آسیبی به تو برسد، از جانب کسانی است که بی‌رحمانه مانند گوسفند، تو را از جمع خود دور کرده‌اند.
بیامد دمان قارن از نزد شاه
به نزد یکی آن درفش سیاه
هوش مصنوعی: در زمانی مشخص، قارن از نزد شاه به سوی شخصی دیگر که درفش سیاه را داشت، آمد.
سخن هرچ بشنید با او بگفت
نماند ایچ نیک و بد اندر نهفت
هوش مصنوعی: هرچه را بشنیدی، با او در میان بگذار، زیرا هیچ چیز از خوبی و بدی در دل پنهان نمی‌ماند.
بشد شیده نزدیک افراسیاب
دلش چون بر آتش نهاده کباب
هوش مصنوعی: شیدا و دیوانه در نزد افراسیاب به حالتی رسیده که دلش مانند گوشتی است که روی آتش کباب می‌شود.
ببد شاه ترکان ز پاسخ دژم
غمی گشت و برزد یکی تیز دم
هوش مصنوعی: شاه ترکان از پاسخ دلگیر شد و غمگین گردید و ناگهان کسی با شتاب به نزد او آمد.
از آن خواب کز روزگار دراز
بدید و ز هر کس همی داشت راز
هوش مصنوعی: شخصی از خوابی که مدت طولانی در زندگی دیده و از همه افراد نکات و اسراری را در دل داشته، یاد می‌کند.
سرش گشت گردان و دل پرنهیب
بدانست کامد به تنگی نشیب
هوش مصنوعی: سری که درگیر چرخش و دگرگونی است و دل پر از اضطراب، فهمید که به مرحله‌ای از سختی و تنگنا رسیده است.
بدو گفت فردا بدین رزمگاه
ز افگنده مردان نیابند راه
هوش مصنوعی: به او گفت فردا در این میدان جنگ، مردانی که شکست خورده‌اند، راهی برای بازگشت پیدا نخواهند کرد.
به شیده چنین گفت کز بامداد
مکن تا دو روز ای پسر جنگ یاد
هوش مصنوعی: به شیده گفتند که از صبح زود تا دو روز دیگر، پسرم، به یاد جنگ نرو.
بدین رزم بشکست گویی دلم
بر آنم که دل را ز تن بگسلم
هوش مصنوعی: در اینجا فرد احساس می‌کند که با وجود مشکلات و چالش‌های زندگی، تمام تلاشش را می‌کند و گویی تصمیم دارد از دل از جسم خود جدا شود و به نوعی رهایش کند. این نشان‌دهنده عزم و اراده قوی اوست تا بر سختی‌ها پیروز شود.
پسر گفت کای شاه ترکان و چین
دل خویش را بد مکن روز کین
هوش مصنوعی: پسر گفت: ای پادشاه ترکان و چین، دل خودت را خراب نکن برای روزی که انتقام بگیری.
چو خورشید فردا بر آرد درفش
درفشان کند روی چرخ بنفش
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید فردا به آسمان بیاید، پرچم زیبایی را بالا می‌برد و چهره آسمان را به رنگ بنفش درمی‌آورد.
من و خسرو و دشت آوردگاه
برانگیزم از شاه گرد سیاه
هوش مصنوعی: من و خسرو در دشت میدان جنگ حاضریم و آماده‌ایم تا از زیر سرپوش سیاه پادشاه خارج شویم.

حاشیه ها

1402/09/03 16:12
عبدالرضا فارسی

دارو برد یعنی صاحب فرمان