گنجور

بخش ۵

بدو گفت شاه ای سرفراز مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
از ایدر برو تا میان سپاه
از ایشان یکی مرد دانا بخواه
به کیخسرو از من پیامی رسان
که گیتی جز این دارد آیین و سان
نبیره که رزم آورد با نیا
دلش بر بدی باشد و کیمیا
چنین بود رای جهان آفرین
که گردد جهان پر ز پرخاش و کین
سیاوش نه بر بیگنه کشته شد
شد از آموزگاران سرش گشته شد
گنه گر مرا بود پیران چه کرد
چو رویین و لهاک و فرشیدورد
که بر پشت زینشان ببایست بست
پر از خون به کردار پیلان مست
گر ایدونک گویم که تو بدتنی
بد اندیش وز تخم آهرمنی
به گوهر نگه کن به تخمه منم
نکوهش همی خویشتن را کنم
تو این کین به گودرز و کاووس مان
که پیش من آرند لشکر دمان
نه زان گفتم این کز تو ترسان شدم
وگر پیر گشتم دگر سان شدم
همه ریگ و دریا مرا لشکرند
همه نره شیرند و کنداورند
هر آنگه که فرمان دهم کوه گنگ
چو دریا کنند ای پسر روز جنگ
ولیکن همی ترسم از کردگار
ز خون ریختن وز بد روزگار
که چندین سر نامور بی‌گناه
جدا گردد از تن بدین رزمگاه
گر از پیش من بر نگردی ز جنگ
نگردی همانا که آیدت ننگ
چو با من به سوگند پیمان کنی
بکوشی که پیمان من نشکنی
بدین کار باشم ترا رهنمای
که گنج و سپاهت بماند به جای
چو کار سیاوش فرامش کنی
نیارا به توران به رامش کنی
برادر بود جهن و جنگی پشنگ
که در جنگ دریا کند کوه سنگ
هر آن بوم و بر کآن ز ایران نهی
به فرمان کنم آن ز ترکان تهی
ز گنج نیاکان ما هرچه هست
ز دینار وز تاج و تخت و نشست
ز اسب و سلیح و ز بیش و ز کم
که میراث ماند از نیا زادشم
ز گنج بزرگان و تخت و کلاه
ز چیزی که باید ز بهر سپاه
فرستم همه همچنین پیش تو
پسر پهلوان و پدر خویش تو
دو لشکر برآساید از رنج رزم
همه روز ما بازگردد به بزم
ور ایدون که جان ترا اهرمن
بپیچد همی تا بپوشی کفن
جز از رزم و خون کردنت رای نیست
به مغز تو پند مرا جای نیست
تو از لشکر خویش بیرون خرام
مگر خود برآیدت از این کار کام
بگردیم هر دو به آوردگاه
بر آساید از جنگ چندین سپاه
چو من کشته آیم جهان پیش تست
سپه بندگان و پسر خویش تست
و گر تو شوی کشته بر دست من
کسی را نیازارم از انجمن
سپاه تو در زینهار منند
همه مهترانند و یار منند
وگر زان که با من نیایی به جنگ
نتابی تو با کار دیده نهنگ
کمر بسته پیش تو آید پشنگ
چو جنگ آوری او نسازد درنگ
پدر پیر شد پایمردش جوان
جوانی خردمند و روشن‌روان
به آوردگه با تو جنگ آورد
دلیرست و جنگ پلنگ آورد
ببینیم تا بر که گردد سپهر
که را بر نهد بر سر از تاج مهر
ور ایدون که با او نجویی نبرد
دگرگونه خواهی همی کار کرد
بمان تا بیاساید امشب سپاه
چو بر سر نهد کوه زرین کلاه
ز لشکر گزینیم جنگاوران
سرافراز با گرزهای گران
زمین را ز خون رود دریا کنیم
ز بالای بدخواه پهنا کنیم
دوم روز هنگام بانگ خروس
ببندیم بر کوههٔ پیل کوس
سران را به یاری برون آوریم
به جوی اندرون آب و خون آوریم
چو بدخواه پیغام تو نشنود
بپیچد بدین گفتها نگرود
به تنها تن خویش از او رزم خواه
به دیدار دوراز میان سپاه
پسر آفرین کرد و آمد برون
پدر دیده پر آب و دل پر ز خون
گزین کرد از موبدان چار مرد
چشیده بسی از جهان گرم و سرد
وز آن نامداران لشکر هزار
خردمند و شایستهٔ کارزار
به ره چون طلایه بدیدش ز دور
درفش و سنان سواران تور
ز ترکان هر آن کس که بد پیشرو
ز ناکاردیده جوانان نو
به ره با طلایه بر آویختند
به نام از پی شیده خون ریختند
تنی چند از ایرانیان خسته شد
وز آن روی پیکار پیوسته شد
هم اندر زمان شیده آنجا رسید
نگهبان ایرانیان را بدید
دل شیده گشت اندر آن کار تنگ
همی باز خواند آن یلان را ز جنگ
به ایرانیان گفت نزدیک شاه
سواری فرستید با رسم و راه
بگوید که روشن دلی شیده نام
به شاه آوریدست چندی پیام
از افراسیاب آن سپهدار چین
پدر مادر شاه ایران زمین
سواری دمان از طلایه برفت
بر شاه ایران خرامید تفت
که پیغمبر شاه توران سپاه
گوی بر منش با درفشی سیاه
همی شیده گوید که هستم به نام
کسی بایدم تا گزارم پیام
دل شاه شد زان سخن پر ز شرم
فرو ریخت از دیدگان آب گرم
چنین گفت کین شیده خال منست
به بالا و مردی همال منست
نگه کرد گردنکشی زان میان
نبد پیش جز قارن کاویان
بدو گفت رو پیش او شادکام
درودش ده از ما و بشنو پیام
چو قارن بیامد ز پیش سپاه
بدید آن درفشان درفش سیاه
چو آمد بر شیده دادش درود
ز شاه و ز ایرانیان برفزود
جوان نیز بگشاد شیرین زبان
که بیدار دل بود و روشن روان
بگفت آنچه بشنید ز افراسیاب
ز آرام وز بزم و رزم و شتاب
چو بشنید قارن سخنهای نغز
از آن نامور بخرد پاک مغز
بیامد بر شاه ایران بگفت
که پیغامها با خرد بود جفت
چو بشنید خسرو ز قارن سخن
به یاد آمدش گفتهای کهن
بخندید خسرو ز کار نیا
از آن جستن چاره و کیمیا
از آن پس چنین گفت کافراسیاب
پشیمان شدست از گذشتن ز آب
ورا چشم بی آب و لب پر سخن
مرا دل پر از دردهای کهن
بکوشد که تا دل بپیچاندم
به بیشی لشکر بترساندم
بدان گه که گردنده چرخ بلند
نگردد ببایست روز گزند
کنون چارهٔ ما جز این نیست روی
که من دل پر از کین شوم پیش اوی
بگردم به آورد با او به جنگ
به هنگام کوشش نسازم درنگ
همه بخردان و ردان سپاه
به آواز گفتند کاین نیست راه
جهاندیده پردانش افراسیاب
جز از چاره جستن نبیند به خواب
نداند جز از تنبل و جادویی
فریب و بداندیشی و بدخویی
ز لشکر کنون شیده را برگزید
که این دید بند بدی را کلید
همی خواهد از شاه ایران نبرد
بدان تا کند روز ما را به درد
تو بر تیزی او دلیری مکن
از ایران وز تاج سیری مکن
وگر شیده از شاه جوید نبرد
به آورد گستاخ با او مگرد
به  دست تو گر شیده گردد تباه
یکی نامور کم شود زان سپاه
وگر دور از ایدر تو گردی هلاک
ز ایران برآید یکی تیره خاک
یکی زنده از ما نماند به جای
نه شهر و بر و بوم ایران به پای
کسی نیست ما را ز تخم کیان
که کین را ببندد کمر بر میان
نیای تو پیری جهاندیده است
به توران و چین در پسندیده است
همی پوزش آرد بدین بد که کرد
ز بیچارگی جست خواهد نبرد
همی گوید اسبان و گنج درم
که بنهاد تور از پی زادشم
همان تخت شاهی و تاج سران
کمرهای زرین و گرز گران
سپارد به گنج تو از گنج خویش
همی باز خرد بدین رنج خویش
هر آن شهر کز مرز ایران نهی
همی کرد خواهد ز ترکان تهی
به ایران خرامیم پیروز و شاد
ز کار گذشته نگیریم یاد
بر این گفته بودند پیر و جوان
جز از نامور رستم پهلوان
که رستم همی ز آشتی سر بگاشت
ز درد سیاوش به دل کینه داشت
همی لب به دندان بخایید شاه
همی کرد خیره بدیشان نگاه
وز آن پس چنین گفت کاین نیست راه
به ایران خرامیم ز این رزمگاه
کجا آن همه رسم و سوگند ما
همان بدره و گفته و پند ما
جو بر تخت بر زنده افراسیاب
بماند جهان گردد از وی خراب
به کاووس یکسر چه پوزش بریم
بدین دیدگان چون بدو بنگریم
شنیدی که بر ایرج نیکبخت
چه آمد به تور از پی تاج و تخت
سیاووش را نیز بر بیگناه
بکشت از پی گنج و تخت و کلاه
فریبنده ترکی از آن انجمن
بیامد خرامان به نزدیک من
گر از من همی جست خواهد نبرد
شما را چرا شد چنین روی زرد
همی از شما این شگفت آیدم
همان کین پیشین بیفزایدم
گمانی نبردم که ایرانیان
گشایند جاوید ز این کین میان
کسی را ندیدم ز ایران سپاه
که افگنده بود اندر این رزمگاه
که از جنگ ایشان گرفتی شتاب
به گفت فریبنده افراسیاب
چو ایرانیان این سخنها ز شاه
شنیدند و پیچان شدند از گناه
گرفتند پوزش که ما بنده‌ایم
هم از مهربانی سرافگنده‌ایم
نخواهد شهنشاه جز نام نیک
وگر کارها را سرانجام نیک
ستوده جهاندار برتر منش
نخواهد که بر ما بود سرزنش
که گویند از ایران سواری نبود
که یارست با شیده رزم آزمود
که آمد سواری به دشت نبرد
جز از شاهشان این دلیری نکرد
نخواهد مگر خسرو موبدان
که بر ما بود ننگ تا جاودان
بدیشان چنین پاسخ آورد شاه
که ای موبدان نماینده راه
بدانید کاین شیده روز نبرد
پدر را ندارد به هامون به مرد
سلیحش پدر کرده از جادویی
ز کژی و بی راهی و بدخویی
نباشد سلیح شما کارگر
بدان جوشن و خود پولادبر
همان اسبش از باد دارد نژاد
به دل همچو شیر و به رفتن چو باد
کسی را که یزدان ندادست فر
نباشدش با چنگ او پای و پر
همان با شما او نیاید به جنگ
ز فر و نژاد خود آیدش ننگ
نبیره فریدون و پور قباد
دو جنگی بود یک‌دل و یک نهاد
بسوزم بر او تیره جان پدرش
چو کاووس را سوخت او بر پسرش
دلیران و شیران ایران زمین
همه شاه را خواندند آفرین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدو گفت شاه ای سرفراز مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای مرد بزرگ و پر افتخار، نه از تجربیات دنیایی داغ شده‌ای و نه از تلخی‌های آن سرد و بی‌احساس.
از ایدر برو تا میان سپاه
از ایشان یکی مرد دانا بخواه
هوش مصنوعی: به جایی برگرد و از میان سربازان، یکی از آن‌ها را که دانا و باهوش است، بخواه.
به کیخسرو از من پیامی رسان
که گیتی جز این دارد آیین و سان
هوش مصنوعی: پیامی به کیخسرو برسان که دنیا جز این چهره و رفتار ندارد.
نبیره که رزم آورد با نیا
دلش بر بدی باشد و کیمیا
هوش مصنوعی: نسل جوانی که در میدان جنگ با جدش می‌جنگد، دلش از دشمنی و ناروایی پر است و در وجودش ارزشمندی خاصی نهفته است.
چنین بود رای جهان آفرین
که گردد جهان پر ز پرخاش و کین
هوش مصنوعی: خالق جهان چنین اراده کرده است که دنیا پر از نزاع و دشمنی باشد.
سیاوش نه بر بیگنه کشته شد
شد از آموزگاران سرش گشته شد
هوش مصنوعی: سیاوش به ناحق و بی‌دلیل کشته شد، زیرا او از معلمانی که به او آموزش داده بودند، پیروی می‌کرد.
گنه گر مرا بود پیران چه کرد
چو رویین و لهاک و فرشیدورد
هوش مصنوعی: اگر من گناهکار باشم، پس چه تفاوتی دارد که دیگران چه کار کرده‌اند، مانند پیران و شخصیت‌های افسانه‌ای؟
که بر پشت زینشان ببایست بست
پر از خون به کردار پیلان مست
هوش مصنوعی: باید بر روی زین نشینان تکیه کرد که به مقدار زیادی خون ریخته‌اند و مانند فیل‌های سرمست و نیرومند هستند.
گر ایدونک گویم که تو بدتنی
بد اندیش وز تخم آهرمنی
هوش مصنوعی: اگر بگویم که تو بدنی ناپسند و فکر و اندیشه‌ای زشت داری و از نسل اهریمن هستی، باید بگویم که چنین نیستی.
به گوهر نگه کن به تخمه منم
نکوهش همی خویشتن را کنم
هوش مصنوعی: به زیبایی چشمت نگاه کن، من از نسل نیکان هستم و با خودم برخوردی می‌کنم که شایسته‌ام نیست.
تو این کین به گودرز و کاووس مان
که پیش من آرند لشکر دمان
هوش مصنوعی: تو این کینه را به گودرز و کاووس نسبت می‌دهی، در حالی که در زمان حاضر لشکر من را به پیش می‌آورند.
نه زان گفتم این کز تو ترسان شدم
وگر پیر گشتم دگر سان شدم
هوش مصنوعی: من به خاطر آن نگفتم که از تو ترسیده‌ام، بلکه اگر هم به سن و سالی رسیده‌ام، دیگر همچون گذشته نیستم.
همه ریگ و دریا مرا لشکرند
همه نره شیرند و کنداورند
هوش مصنوعی: تمام ریگ‌ها و دریاها به عنوان سربازان من هستند و همه آنها مثل شیرهای نر و شجاع و قوی هستند.
هر آنگه که فرمان دهم کوه گنگ
چو دریا کنند ای پسر روز جنگ
هوش مصنوعی: هر زمان که من دستور دهم، کوه‌های بزرگ به اندازه دریا تغییر شکل می‌دهند، ای پسر، در روز نبرد.
ولیکن همی ترسم از کردگار
ز خون ریختن وز بد روزگار
هوش مصنوعی: اما من از خداوند می‌ترسم، از ریختن خون و از روزگار نامناسب.
که چندین سر نامور بی‌گناه
جدا گردد از تن بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: چندین نفر مشهور و بی‌گناه در این میدان نبرد از بدنشان جدا شوند.
گر از پیش من بر نگردی ز جنگ
نگردی همانا که آیدت ننگ
هوش مصنوعی: اگر از نزد من بر نگردی و به جنگ ادامه دهی، مطمئناً دچار ننگ و عیب خواهی شد.
چو با من به سوگند پیمان کنی
بکوشی که پیمان من نشکنی
هوش مصنوعی: وقتی که با من قسم می‌خوری، تلاش کن که آن قسم را نقض نکنی.
بدین کار باشم ترا رهنمای
که گنج و سپاهت بماند به جای
هوش مصنوعی: من به این کار مشغول می‌شوم تا تو را راهنمایی کنم، تا ثروت و نیروی تو در امن و جاودان باقی بماند.
چو کار سیاوش فرامش کنی
نیارا به توران به رامش کنی
هوش مصنوعی: اگر کارهای سیاوش را فراموش کنی، هرگز نمی‌توانی به خوشی و آرامش در سرزمین توران دست یابی.
برادر بود جهن و جنگی پشنگ
که در جنگ دریا کند کوه سنگ
هوش مصنوعی: برادر مانند جهنم و جنگی است که در دریا، کوه سنگی را به مبارزه می‌طلبد.
هر آن بوم و بر کآن ز ایران نهی
به فرمان کنم آن ز ترکان تهی
هوش مصنوعی: هر سرزمین و منطقه‌ای که از ایران باشد، با فرمان من، آن را از وجود ترکان خالی می‌کنم.
ز گنج نیاکان ما هرچه هست
ز دینار وز تاج و تخت و نشست
هوش مصنوعی: از گنجینه‌ی نیاکان ما هر چیزی که هست، شامل پول، تاج، تخت و مقام و موقعیت.
ز اسب و سلیح و ز بیش و ز کم
که میراث ماند از نیا زادشم
هوش مصنوعی: از اسب و سلاح و هر چیز بزرگ و کوچک که از ن ancestors به من رسیده است.
ز گنج بزرگان و تخت و کلاه
ز چیزی که باید ز بهر سپاه
هوش مصنوعی: از ثروت و مقام بزرگان و نشانه‌های قدرت، برای چیزی که به خاطر سربازان لازم است، باید استفاده کرد.
فرستم همه همچنین پیش تو
پسر پهلوان و پدر خویش تو
هوش مصنوعی: همه را به سوی تو می‌فرستم، پسر قهرمان و پدر خودت.
دو لشکر برآساید از رنج رزم
همه روز ما بازگردد به بزم
هوش مصنوعی: دو نیروی متخاصم هر روز در جنگ و رنج هستند، اما در پایان باز هم ما به جشن و شادی برمی‌گردیم.
ور ایدون که جان ترا اهرمن
بپیچد همی تا بپوشی کفن
هوش مصنوعی: اگر ببینی که جان تو به وسیله شیاطین گرفتار می‌شود، باید به یاد زندگی‌ات باشی و تلاش کنی که به راحتی از آن رهایی یابی.
جز از رزم و خون کردنت رای نیست
به مغز تو پند مرا جای نیست
هوش مصنوعی: فکر و رای تو تنها مربوط به جنگ و خونریزی است و هیچ جایی برای قبول کردن نصیحت من در ذهنت نیست.
تو از لشکر خویش بیرون خرام
مگر خود برآیدت از این کار کام
هوش مصنوعی: از میان سربازان خود خارج شو و به دقت قدم بردار، مگر اینکه از این کار برایت فایده‌ای حاصل شود.
بگردیم هر دو به آوردگاه
بر آساید از جنگ چندین سپاه
هوش مصنوعی: بیایید هر دو به میدان جنگ برویم تا شاید از نبرد چندین سپاه آسوده شویم.
چو من کشته آیم جهان پیش تست
سپه بندگان و پسر خویش تست
هوش مصنوعی: من به خاطر تو جان خود را فدای جهان می‌کنم. اینان که در این میدان هستند، سربازان و فرزندان تو هستند.
و گر تو شوی کشته بر دست من
کسی را نیازارم از انجمن
هوش مصنوعی: اگر تو بر دست من کشته شوی، هیچ کس را از جمع نمی‌آزارم.
سپاه تو در زینهار منند
همه مهترانند و یار منند
هوش مصنوعی: سپاه تو در زنهار مانند هستند، مثل مهتران و یاران من.
وگر زان که با من نیایی به جنگ
نتابی تو با کار دیده نهنگ
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی به جنگ و جدال با من بیایی، پس بهتر است که با دیدن کارهای بزرگ و قدرت‌مند هم نباید درگیر شوی.
کمر بسته پیش تو آید پشنگ
چو جنگ آوری او نسازد درنگ
هوش مصنوعی: پشنگ با اراده و بدون هیچ تأخیری به سمت تو می‌آید، مانند جنگجویی که آماده جنگ است.
پدر پیر شد پایمردش جوان
جوانی خردمند و روشن‌روان
هوش مصنوعی: پدر به سن پیری رسیده، اما پسرش جوان و باهوش است و دارای عقل و درک بالا.
به آوردگه با تو جنگ آورد
دلیرست و جنگ پلنگ آورد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، دلیرانی حضور دارند و مانند پلنگ به جنگ می‌پردازند.
ببینیم تا بر که گردد سپهر
که را بر نهد بر سر از تاج مهر
هوش مصنوعی: بگذار ببینیم سرنوشت به کجا می‌رسد و چه کسی را با محبت و مهربانی برتری می‌دهد.
ور ایدون که با او نجویی نبرد
دگرگونه خواهی همی کار کرد
هوش مصنوعی: اگر در اینجا با او سخن بگویی، نبرد به شکلی دیگر خواهی داشت.
بمان تا بیاساید امشب سپاه
چو بر سر نهد کوه زرین کلاه
هوش مصنوعی: بمان تا امشب سپاه استراحت کند، همان‌طور که بر فراز کوه، کلاهی از طلا قرار می‌گیرد.
ز لشکر گزینیم جنگاوران
سرافراز با گرزهای گران
هوش مصنوعی: از میان سپاه، جنگجویان شجاع و سرفراز را انتخاب می‌کنیم که با گرزهای سنگین و قدرتمند می‌نبردند.
زمین را ز خون رود دریا کنیم
ز بالای بدخواه پهنا کنیم
هوش مصنوعی: زمین را با خون دریا پر می‌کنیم و از بلندی دشمنان را گسترش می‌دهیم.
دوم روز هنگام بانگ خروس
ببندیم بر کوههٔ پیل کوس
هوش مصنوعی: در صبح روز دوم، زمانی که خروس آواز سر می‌دهد، بر فراز کوه می‌رویم و شیپور می‌زنیم.
سران را به یاری برون آوریم
به جوی اندرون آب و خون آوریم
هوش مصنوعی: ما سران را به یاری می‌طلبیم و در جریان آب و خون، کارها را به پیش می‌بریم.
چو بدخواه پیغام تو نشنود
بپیچد بدین گفتها نگرود
هوش مصنوعی: اگر دشمن صدای تو را نشنود، با این سخنان به او نزدیک نمی‌شود و از تو دور می‌شود.
به تنها تن خویش از او رزم خواه
به دیدار دوراز میان سپاه
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در میان جنگ و درگیرها هستی، از خودت جدا نشو و برای دیدن او تلاش کن.
پسر آفرین کرد و آمد برون
پدر دیده پر آب و دل پر ز خون
هوش مصنوعی: پسر پس از تولد به بیرون آمد و پدر که پر از احساس و غم بود، چشم هایش پر از اشک و دلش پر از درد بود.
گزین کرد از موبدان چار مرد
چشیده بسی از جهان گرم و سرد
هوش مصنوعی: چهار مرد از میان موبدان انتخاب کرد که تجربه زیادی از تلخی و شیرینی‌های زندگی دارند.
وز آن نامداران لشکر هزار
خردمند و شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: در میان آن جنگجویان، هزاران فرد دانا و لایق برای نبرد وجود داشتند.
به ره چون طلایه بدیدش ز دور
درفش و سنان سواران تور
هوش مصنوعی: هنگامی که او در مسیر حرکت کرد، از دور پرچم و نیزه‌های سواران تور را مشاهده کرد.
ز ترکان هر آن کس که بد پیشرو
ز ناکاردیده جوانان نو
هوش مصنوعی: هر کسی که در میان ترک‌ها پیشرو باشد و از جوانان نادیده‌کار بدی ببیند.
به ره با طلایه بر آویختند
به نام از پی شیده خون ریختند
هوش مصنوعی: در اینجا به گروهی اشاره شده که با پیشروی و شجاعت در راهی ویژه، به نامی بزرگ و مشخص رسیده‌اند و در این مسیر، از جان و خون خود نیز مایه گذاشته‌اند.
تنی چند از ایرانیان خسته شد
وز آن روی پیکار پیوسته شد
هوش مصنوعی: عده‌ای از ایرانیان خسته و ناامید شدند و به همین دلیل دیگر نتوانستند به جنگ ادامه دهند.
هم اندر زمان شیده آنجا رسید
نگهبان ایرانیان را بدید
هوش مصنوعی: در همان زمان، نگهبان ایرانیان آنجا را دید و متوجه شد که شیدایی و شوق در آنجا وجود دارد.
دل شیده گشت اندر آن کار تنگ
همی باز خواند آن یلان را ز جنگ
هوش مصنوعی: دل عاشق در آن کار سخت و دشوار به یاد آن جنگجویان شجاع دوباره به یاد خاطرات جنگ می‌افتد.
به ایرانیان گفت نزدیک شاه
سواری فرستید با رسم و راه
هوش مصنوعی: به ایرانیان دستور داد که به نزد شاه، سواری را با آداب و روش‌های مناسب بفرستند.
بگوید که روشن دلی شیده نام
به شاه آوریدست چندی پیام
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که کسی به شاه پیام می‌دهد و می‌گوید که فردی با دل روشن به نام شیده آمده است.
از افراسیاب آن سپهدار چین
پدر مادر شاه ایران زمین
هوش مصنوعی: افراسیاب، فرمانده‌ سپاه چین، پدر و مادر شاه ایران زمین است.
سواری دمان از طلایه برفت
بر شاه ایران خرامید تفت
هوش مصنوعی: سواری در حال حرکت از جبهه جنگ به سمت شاه ایران رفت و با وقار و آرامش قدم زد.
که پیغمبر شاه توران سپاه
گوی بر منش با درفشی سیاه
هوش مصنوعی: پیامبر، فرمانده سپاه توران است و گوی بر سرش با یک پرچم سیاه قرار دارد.
همی شیده گوید که هستم به نام
کسی بایدم تا گزارم پیام
هوش مصنوعی: من خود را معرفی می‌کنم و می‌گویم که باید نام فردی را بیان کنم تا بتوانم پیامی را منتقل کنم.
دل شاه شد زان سخن پر ز شرم
فرو ریخت از دیدگان آب گرم
هوش مصنوعی: قلب پادشاه به خاطر آن سخن پر از شرم شد و اشک‌های گرم از چشمانش ریخت.
چنین گفت کین شیده خال منست
به بالا و مردی همال منست
هوش مصنوعی: او گفت که این داغ بر چهره‌ام نشانه‌ای است و بالای سرم مردی شبیه به خودم وجود دارد.
نگه کرد گردنکشی زان میان
نبد پیش جز قارن کاویان
هوش مصنوعی: نگاه کن، در میان هیچ‌کس به گردنکشیدی نپرداخت جز قارن کاویان.
بدو گفت رو پیش او شادکام
درودش ده از ما و بشنو پیام
هوش مصنوعی: به او بگو با خوشحالی به پیش او برو و از طرف ما برایش سلام بفرست و پیامی را که داریم بشنو.
چو قارن بیامد ز پیش سپاه
بدید آن درفشان درفش سیاه
هوش مصنوعی: وقتی قارن از کنار سپاه عبور کرد، آن پرچم سیاه را در حال درفشانی دید.
چو آمد بر شیده دادش درود
ز شاه و ز ایرانیان برفزود
هوش مصنوعی: چون او بر شیده وارد شد، از سوی شاه و ایرانیان به او سلام و احترام فرستاده شد و این موضوع باعث افزایش محبوبیت و جایگاه او شد.
جوان نیز بگشاد شیرین زبان
که بیدار دل بود و روشن روان
هوش مصنوعی: جوان با زبان شیرین و دل بیدار خود صحبت کرد، زیرا روحش روشن و آگاه بود.
بگفت آنچه بشنید ز افراسیاب
ز آرام وز بزم و رزم و شتاب
هوش مصنوعی: او از افراسیاب شنیده است که درباره آرامش، جشن‌ها و جنگ‌ها صحبت می‌کند.
چو بشنید قارن سخنهای نغز
از آن نامور بخرد پاک مغز
هوش مصنوعی: وقتی قارن از سخنان زیبا و دلنشین آن مرد دانا و پاک‌سیرت شنید، بسیار تحت تأثیر قرار گرفت.
بیامد بر شاه ایران بگفت
که پیغامها با خرد بود جفت
هوش مصنوعی: پیام‌هایی که حکمت و عقل در آن‌ها نهفته است، به دربار شاه ایران رسید.
چو بشنید خسرو ز قارن سخن
به یاد آمدش گفتهای کهن
هوش مصنوعی: وقتی خسرو سخنان قارن را شنید، یاد گفتارهای قدیمی خود افتاد.
بخندید خسرو ز کار نیا
از آن جستن چاره و کیمیا
هوش مصنوعی: خسرو از کار نیا خندید، چون به دنبال راهی برای حل مشکل و به‌دست آوردن چیزی ارزشمند بود.
از آن پس چنین گفت کافراسیاب
پشیمان شدست از گذشتن ز آب
هوش مصنوعی: کافراسیاب، پس از عبور از آب، به این نتیجه رسیده که پشیمان است و احساس ندامت می‌کند.
ورا چشم بی آب و لب پر سخن
مرا دل پر از دردهای کهن
هوش مصنوعی: او با چشمانی خالی و لبانی پر از سخن، دل مرا پر از دردهای قدیمی کرده است.
بکوشد که تا دل بپیچاندم
به بیشی لشکر بترساندم
هوش مصنوعی: به تلاش می‌افتد تا دل را فریب دهد و با جمعیتی زیاد، دیگران را بترساند.
بدان گه که گردنده چرخ بلند
نگردد ببایست روز گزند
هوش مصنوعی: در آن زمان که چرخ زمان به دور خود می‌چرخد، دیگر نباید انتظار روز خوشی را داشت.
کنون چارهٔ ما جز این نیست روی
که من دل پر از کین شوم پیش اوی
هوش مصنوعی: اکنون چاره‌ای ندارم جز این که با وجودِ دل پر از کینه‌ام، با او روبرو شوم.
بگردم به آورد با او به جنگ
به هنگام کوشش نسازم درنگ
هوش مصنوعی: اگر بخواهم با او به جنگ بروم، هرگز در تلاش و کوشش خود لحظه‌ای درنگ نخواهم کرد.
همه بخردان و ردان سپاه
به آواز گفتند کاین نیست راه
هوش مصنوعی: همه افراد دانا و با تجربه اعلام کردند که این مسیر درست نیست.
جهاندیده پردانش افراسیاب
جز از چاره جستن نبیند به خواب
هوش مصنوعی: افراد دانا و باتجربه مانند افراسیاب نمی‌توانند جز در فکر چاره اندیشی، به خواب بروند.
نداند جز از تنبل و جادویی
فریب و بداندیشی و بدخویی
هوش مصنوعی: فقط از تنبلی و جادوهای فریبنده، اندیشه‌های منفی و رفتارهای ناپسند آگاه است.
ز لشکر کنون شیده را برگزید
که این دید بند بدی را کلید
هوش مصنوعی: از میان لشکر، شیدا را انتخاب کن، زیرا او کلید را به دست دارد که می‌تواند بند بدی را باز کند.
همی خواهد از شاه ایران نبرد
بدان تا کند روز ما را به درد
هوش مصنوعی: او می‌خواهد با پادشاه ایران جنگ کند تا روزهای ما را به زحمت و سختی بیندازد.
تو بر تیزی او دلیری مکن
از ایران وز تاج سیری مکن
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیری و از قدرت و شجاعت ایران و تاج آن (ملک و سلطنت) غافل نشو.
وگر شیده از شاه جوید نبرد
به آورد گستاخ با او مگرد
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال جنگ با شاه باشد، باید آماده نبرد باشد و در مقابل او بی‌باکی نکند.
به  دست تو گر شیده گردد تباه
یکی نامور کم شود زان سپاه
هوش مصنوعی: اگر به دست تو شخصی نابود شود، یکی از نام‌آوران آن جمعیت کم خواهد شد.
وگر دور از ایدر تو گردی هلاک
ز ایران برآید یکی تیره خاک
هوش مصنوعی: اگر از اینجا دور شوی، نابود خواهی شد و یکی از تاریک‌ترین خاک‌ها از ایران برمی‌خیزد.
یکی زنده از ما نماند به جای
نه شهر و بر و بوم ایران به پای
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از ما زنده نمانده‌ایم تا شهر و دیار ایران را ببینیم و به یادگار بگذاریم.
کسی نیست ما را ز تخم کیان
که کین را ببندد کمر بر میان
هوش مصنوعی: هیچ کس وجود ندارد که ما را از نسل کیان (پادشاهان بزرگ و نیک) حمایت کند و کسی نیست که این کینه و دشمنی را از دوش ما بردارد.
نیای تو پیری جهاندیده است
به توران و چین در پسندیده است
هوش مصنوعی: پدر بزرگ تو فردی با تجربه و داناست که در سرزمین‌های توران و چین مورد احترام و پسند قرار گرفته است.
همی پوزش آرد بدین بد که کرد
ز بیچارگی جست خواهد نبرد
هوش مصنوعی: او از روی ناتوانی کار بدی انجام داده و حالا به خاطر آن کار، عذرخواهی می‌کند. اگرچه او در تلاش است تا از این دردسر فرار کند، اما نمی‌تواند.
همی گوید اسبان و گنج درم
که بنهاد تور از پی زادشم
هوش مصنوعی: اسبان و ثروت به زنجیر در آمده، می‌گویند که آنچه را که به خاطر آن تلاش کرده‌ام، به پای فرزندم گذاشتم.
همان تخت شاهی و تاج سران
کمرهای زرین و گرز گران
هوش مصنوعی: تخت و تاج پادشاهی و لباس‌های زرین از نشانه‌های قدرت و ثروت است. در کنار آن، ابزارهای سنگین و قدرتمند نیز نمایانگر قدرت و سلطه هستند.
سپارد به گنج تو از گنج خویش
همی باز خرد بدین رنج خویش
هوش مصنوعی: او از گنج خود به تو چیزی می‌دهد و به این ترتیب عقلش را در برابر سختی‌هایش به کار می‌گیرد.
هر آن شهر کز مرز ایران نهی
همی کرد خواهد ز ترکان تهی
هوش مصنوعی: هر شهری که از مرز ایران خارج شود، به زودی از سوی ترکان خالی خواهد شد.
به ایران خرامیم پیروز و شاد
ز کار گذشته نگیریم یاد
هوش مصنوعی: به ایران می‌رویم با دل شاد و پیروزمند، و از کارهای گذشته ناراحت نخواهیم شد.
بر این گفته بودند پیر و جوان
جز از نامور رستم پهلوان
هوش مصنوعی: همه، چه جوانان و چه بزرگترها، به جز از ویژگی‌های نامور رستم، قهرمان بزرگ، سخنی نمی‌گویند.
که رستم همی ز آشتی سر بگاشت
ز درد سیاوش به دل کینه داشت
هوش مصنوعی: رستم وقتی به آشتی فکر کرد، سرش را پایین آورد، زیرا به خاطر درد سیاوش در دلش کینه‌ای داشت.
همی لب به دندان بخایید شاه
همی کرد خیره بدیشان نگاه
هوش مصنوعی: شاه با دندان‌هایش لب را به حالت خنک نگاه می‌کرد و به آنها با حیرت نگریست.
وز آن پس چنین گفت کاین نیست راه
به ایران خرامیم ز این رزمگاه
هوش مصنوعی: سپس او چنین اظهار داشت که این مسیر به ایران نمی‌رسد و بهتر است از این میدان جنگ دور شویم.
کجا آن همه رسم و سوگند ما
همان بدره و گفته و پند ما
هوش مصنوعی: کجا رفته‌اند تمام عهدها و سوگندهای ما؟ آن همه وعده‌ها و نصیحت‌ها کجاست؟
جو بر تخت بر زنده افراسیاب
بماند جهان گردد از وی خراب
هوش مصنوعی: اگر جو بر تخت افراسیاب باقی بماند، این جهان از وجود او ویران خواهد شد.
به کاووس یکسر چه پوزش بریم
بدین دیدگان چون بدو بنگریم
هوش مصنوعی: به کاووس چگونه از آنچه بر او گذشته عذر خواهیم، وقتی که به چشمان او نگاه کنیم و آنچه در درونش هست را ببینیم.
شنیدی که بر ایرج نیکبخت
چه آمد به تور از پی تاج و تخت
هوش مصنوعی: شنیدی که چه بر سر ایرج خوببخت آمد، وقتی که در پی تاج و تخت گرفتار شد.
سیاووش را نیز بر بیگناه
بکشت از پی گنج و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: سیاووش را هم به خاطر گنج و مقام و قدرت به ناحق کشتند.
فریبنده ترکی از آن انجمن
بیامد خرامان به نزدیک من
هوش مصنوعی: زنی فریبنده و زیبا از آن جمع به آرامی نزدیک من آمد.
گر از من همی جست خواهد نبرد
شما را چرا شد چنین روی زرد
هوش مصنوعی: اگر به خاطر من تلاش نمی‌کنی، پس چرا چهره‌ات این‌قدر زرد و رنگ‌باخته شده است؟
همی از شما این شگفت آیدم
همان کین پیشین بیفزایدم
هوش مصنوعی: من از شما شگفت‌زده‌ام که چرا من همانند گذشته به کارهای خود ادامه می‌دهم و بر آن افزوده‌ام.
گمانی نبردم که ایرانیان
گشایند جاوید ز این کین میان
هوش مصنوعی: من هرگز فکر نمی‌کردم که ایرانیان بتوانند از این دشمنی و کین همیشگی خود را رها کنند.
کسی را ندیدم ز ایران سپاه
که افگنده بود اندر این رزمگاه
هوش مصنوعی: هیچ کسی را از سپاه ایران در این میدان نبرد ندیدم که به زمین افتاده باشد.
که از جنگ ایشان گرفتی شتاب
به گفت فریبنده افراسیاب
هوش مصنوعی: از جنگ آنها با سرعت بهره‌برداری کردی، همان کسی که به حرف‌های فریبنده افراسیاب گوش می‌دهد.
چو ایرانیان این سخنها ز شاه
شنیدند و پیچان شدند از گناه
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان این سخن‌ها را از شاه شنیدند، به خاطر گناه خود دچار اضطراب و ناراحتی شدند.
گرفتند پوزش که ما بنده‌ایم
هم از مهربانی سرافگنده‌ایم
هوش مصنوعی: ما از روی مهربانی و ادب، عذرخواهی می‌کنیم که بنده و غلامِ خوبتان هستیم.
نخواهد شهنشاه جز نام نیک
وگر کارها را سرانجام نیک
هوش مصنوعی: پادشاه تنها به دنبال داشتن نامی نیکو است و می‌خواهد که کارها به خوبی و با نتیجه‌ای مثبت پایان یابند.
ستوده جهاندار برتر منش
نخواهد که بر ما بود سرزنش
هوش مصنوعی: انسان بزرگ و ستودنی به کسی که در مقام بالایی قرار دارد، نخواهد اجازه دهد که به ما تهمت یا انتقادی وارد شود.
که گویند از ایران سواری نبود
که یارست با شیده رزم آزمود
هوش مصنوعی: می‌گویند از ایران، سواری وجود ندارد که با شجاعت و دلیرانه در میادین جنگ حاضر شود و تجربه کند.
که آمد سواری به دشت نبرد
جز از شاهشان این دلیری نکرد
هوش مصنوعی: یک سوارکار به دشت نبرد آمد، اما جز از سوی شاهان، جرأت و شجاعت نشان نداد.
نخواهد مگر خسرو موبدان
که بر ما بود ننگ تا جاودان
هوش مصنوعی: خسرو موبدان هرگز اجازه نمی‌دهد که ننگ و عیب ما تا ابد بر دوش ما باقی بماند.
بدیشان چنین پاسخ آورد شاه
که ای موبدان نماینده راه
هوش مصنوعی: شاه به آنها پاسخ داد که ای موبدان، شما نمایندگان راه و هدایت هستید.
بدانید کاین شیده روز نبرد
پدر را ندارد به هامون به مرد
هوش مصنوعی: بدانید که این مرد شجاع در روز جنگ، همتایی ندارد و پدرش را نمی‌تواند در میدان نبرد یاری کند.
سلیحش پدر کرده از جادویی
ز کژی و بی راهی و بدخویی
هوش مصنوعی: پدرش با جادو و هنر، سلاحی ساخته که از انحراف، کج‌روی و رفتاری ناپسند محافظت کند.
نباشد سلیح شما کارگر
بدان جوشن و خود پولادبر
هوش مصنوعی: اگر سلاح شما از نوعی باشد که نتواند کارآیی لازم را در میدان داشته باشد، پس هیچ فایده‌ای نخواهد داشت. به عبارت دیگر، بدون توانایی و مهارت، ابزار و تجهیزات هم نمی‌توانند موثر واقع شوند.
همان اسبش از باد دارد نژاد
به دل همچو شیر و به رفتن چو باد
هوش مصنوعی: او اسبش را از نژاد باد می‌داند، که در دلش شجاعت شیر و در حرکتش سرعت باد دارد.
کسی را که یزدان ندادست فر
نباشدش با چنگ او پای و پر
هوش مصنوعی: هر کس که خداوند به او قوت و توانایی نداده باشد، نمی‌تواند با چنگال خود به اوج برسد و قوی شود.
همان با شما او نیاید به جنگ
ز فر و نژاد خود آیدش ننگ
هوش مصنوعی: اگر او با شما به جنگ نمی‌آید، به خاطر این است که از هویت و اصل و نسب خود شرم دارد.
نبیره فریدون و پور قباد
دو جنگی بود یک‌دل و یک نهاد
هوش مصنوعی: دو نفر از نسل فریدون و قباد، هر دو جنگجو و دل‌سوز بودند و از یک روحیه و درخواست برخوردار بودند.
بسوزم بر او تیره جان پدرش
چو کاووس را سوخت او بر پسرش
هوش مصنوعی: من به خاطر حال پدرش که به شدت غمگین است، به شدت ناراحت و متأثر می‌شوم، دقیقا مانند وقتی که کاووس به خاطر فرزندش دچار سوگواری شد.
دلیران و شیران ایران زمین
همه شاه را خواندند آفرین
هوش مصنوعی: دلیران و شیران ایران زمین به شاه تبریک گفتند و او را ستایش کردند.