بخش ۴
چو آگاه شد شهریار جهان
ز گفتار بیدار کارآگهان
ز ترکان وز کار افراسیاب
که لشکرگه آورد ز این روی آب
سپاهی ز جیحون بدین سو کشید
که شد ریگ و سنگ از جهان ناپدید
چو بشنید خسرو یلان را بخواند
همه گفتنی پیش ایشان براند
سپاهی ز جنگ آوران برگزید
بزرگان ایران چنانچون سزید
چشیده بسی از جهان شور و تلخ
به یاری گستهم نوذر به بلخ
به اشکش بفرمود تا سوی زم
برد لشکر و پیل و گنج درم
بدان تا پس اندر نیاید سپاه
کند رای شیران ایران تباه
از آن پس یلان را همه برنشاند
بزد کوس رویین و لشکر براند
همی رفت با رای و هوش و درنگ
که تیزی پشیمانی آرد به جنگ
سپهدار چون در بیابان رسید
گرازیدن و ساز و لشکر بدید
سپه را گذر سوی خورازم بود
همه رنگ و دشت از در رزم بود
به چپ بر دهستان و بر راست آب
میان ریگ و پیش اندر افراسیاب
چو خورشید سر زد ز برج بره
بیاراست روی زمین یکسره
سپهدار ترکان سپه را بدید
بزد نای رویین و صف برکشید
جهان شد پر آوای بوق و سپاه
همه برنهادند ز آهن کلاه
چو خسرو بدید آن سپاه نیا
دل پادشا شد پر از کیمیا
خود و رستم و طوس و گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
همی گشت بر گرد آن رزمگاه
بیابان نگه گرد و بیراه و راه
که لشکر فزون بود زان کو شمرد
همان ژنده پیلان و مردان گرد
به گرد سپه بر یکی کنده کرد
طلایه به هر سو پراگنده کرد
شب آمد به کنده در افگند آب
بدان سو که بد روی افراسیاب
دو لشکر چنین هم دو روز و دو شب
از ایشان یکی را نجنبید لب
تو گفتی که روی زمین آهن است
ز نیزه هوا نیز در جوشن است
از این روی و زان روی بر پشت زین
پیاده به پیش اندرون همچنین
تو گفتی جهان کوه آهن شدست
همان پوشش چرخ جوشن شدست
ستاره شمر پیش دو شهریار
پر اندیشه و زیجها بر کنار
همی باز جستند راز سپهر
به صلاب تا بر که گردد به مهر
سپهر اندر آن جنگ نظاره بود
ستاره شمر سخت بیچاره بود
به روز چهارم چو شد کار تنگ
به پیش پدر شد دلاور پشنگ
بدو گفت کای کدخدای جهان
سرافراز بر کهتران و مهان
به فر تو زیر فلک شاه نیست
ترا ماه و خورشید بد خواه نیست
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افرسیاب
زمین بر نتابد سپاه ترا
نه خورشید تابان کلاه ترا
نیاید ز شاهان کسی پیش تو
جز این بیپدر بد گوهر خویش تو
سیاووش را چون پسر داشتی
بر او رنج و مهر پدر داشتی
یکی باد ناخوش ز روی هوا
بر او برگذشتی نبودی روا
از او سیر گشتی چو کردی درست
که او تاج و تخت و سپاه تو جست
گر او را نکشتی جهاندار شاه
بدو باز گشتی نگین و کلاه
کنون اینک آمد به پیشت به جنگ
نباید به گیتی فراوان درنگ
هر آن کس که نیکی فرامش کند
همی رای جان سیاوش کند
بپروردی این شوم ناپاک را
پدروار نسپردیش خاک را
همی داشتی تا بر آورد پر
شد از مهر شاه از در تاج زر
ز توران چو مرغی به ایران پرید
تو گفتی که هرگز نیا را ندید
ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد
بدان بیوفا ناسزاوار مرد
همه مهر پیران فراموش کرد
پر از کینه سر دل پر از جوش کرد
همی بود خامش چو آمد به مشت
چنان مهربان پهلوان را بکشت
از ایران کنون با سپاهی به جنگ
بیامد به پیش نیا تیزچنگ
نه دینار خواهد نه تخت و کلاه
نه اسب و نه شمشیر و گنج و سپاه
ز خویشان جز از جان نخواهد همی
سخن را از این در نکاهد همی
پدر شاه و فرزانهتر پادشاست
بدین راست گفتار من بر گواست
از ایرانیان نیست چندین سخن
سپه را چنین دل شکسته مکن
بدیشان چه باید ستاره شمر
به شمشیر جویند مردان هنر
سواران که در میمنه با منند
همه جنگ را یکدل و یکتنند
چو دستور باشد مرا پادشا
از ایشان نمانم یکی پارسا
بدوزم سر و ترگ ایشان به تیر
نه اندیشم از کنده و آبگیر
چو بشنید افراسیاب این سخن
بدو گفت مشتاب و تندی مکن
سخن هرچه گفتی همه راست بود
جز از راستی را نباید شنود
ولیکن تو دانی که پیران گرد
به گیتی همه راه نیکی سپرد
نبد در دلش کژی و کاستی
نجستی به جز خوبی و راستی
همان پیل بد روز جنگ او به زور
چو دریا دل و رخ چو تابنده هور
برادرش هومان پلنگ نبرد
چو لهاک جنگی و فرشیدورد
ز ترکان سواران کین صدهزار
همه نامجوی از در کارزار
برفتند از ایدر پر از جنگ و جوش
من ایدر نوان با غم و با خروش
از آن کو بر این دشت کین کشته شد
زمین زیر او چون گل آغشته شد
همه مرز توران شکسته دلند
ز تیمار دل را همی بگسلند
نبینند جز مرگ پیران به خواب
نخواند کسی نام افراسیاب
بباشیم تا نامداران ما
مهان و ز لشکر سواران ما
ببینند ایرانیان را به چشم
ز دل کم شود سوگ با درد و خشم
هم ایرانیان نیز چندین سپاه
ببینند آیین تخت و کلاه
دو لشکر بر این گونه پر درد و خشم
ستاره به ما دارد از چرخ چشم
به انبوه جستن نه نیکوست جنگ
شکستی بود باد ماند به چنگ
مبارز پراگنده بیرون کنیم
از ایشان بیابان پر از خون کنیم
چنین داد پاسخ که ای شهریار
چو ز این گونه جویی همی کارزار
نخستین ز لشکر مبارز منم
که بر شیر و بر پیل اسب افگنم
کسی را ندانم که روز نبرد
فشاند بر اسب من از دور گرد
مرا آرزو جنگ کیخسروست
که او در جهان شهریار نوست
اگر جوید او بی گمان جنگ من
رهایی نیابد ز چنگال من
دل و پشت ایشان شکسته شود
بر آن انجمن کار بسته شود
و گر دیگری پیشم آید به جنگ
به خاک اندر آرم سرش بیدرنگ
بدو گفت کای کار نادیده مرد
شهنشاه کی جوید از تو نبرد
اگر جویدی هم نبردش منم
تن و نام او زیر پای افگنم
گر او با من آید به آوردگاه
برآساید از جنگ هر دو سپاه
بدو شیده گفت ای جهاندیده مرد
چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد
پسر پنج زندهست پیشت به پای
نمانیم تا تو کنی رزم رای
نه لشکر پسندد نه ایزد پرست
که تو جنگ او را کنی پیشدست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو آگاه شد شهریار جهان
ز گفتار بیدار کارآگهان
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه جهان از سخنان افراد آگاه و هوشیار مطلع شد، متوجه شد.
ز ترکان وز کار افراسیاب
که لشکرگه آورد ز این روی آب
هوش مصنوعی: ترکان و کارهای افراسیاب را تصور کن که چگونه لشکری را از این سوی آب گرد هم آوردهاند.
سپاهی ز جیحون بدین سو کشید
که شد ریگ و سنگ از جهان ناپدید
هوش مصنوعی: یک گروه نظامی از سمت جیحون به این سو آمدند و در نتیجه، زمین پر از ریگ و سنگ شد و جهان از آن چیزها خالی گشت.
چو بشنید خسرو یلان را بخواند
همه گفتنی پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: وقتی خسرو صدای یلان را شنید، همه سخنان را از پیش آنها دور کرد و به آنها توجه کرد.
سپاهی ز جنگ آوران برگزید
بزرگان ایران چنانچون سزید
هوش مصنوعی: بزرگان ایران جنگجویانی را برگزیدند که شایسته و لایق بودند.
چشیده بسی از جهان شور و تلخ
به یاری گستهم نوذر به بلخ
هوش مصنوعی: در زندگی تجربههای زیادی را از خوشیها و تلخیها پشت سر گذاشتهام و این همه را به کمک گستهم نوذر در بلخ به دست آوردهام.
به اشکش بفرمود تا سوی زم
برد لشکر و پیل و گنج درم
هوش مصنوعی: او به اشک خود دستور داد تا لشکر، فیلها و گنج و ثروت را به سوی زمین ببرد.
بدان تا پس اندر نیاید سپاه
کند رای شیران ایران تباه
هوش مصنوعی: بدان تا زمانی که سپاه دشمن وارد نشود، تصمیم شیران ایران نابود خواهد شد.
از آن پس یلان را همه برنشاند
بزد کوس رویین و لشکر براند
هوش مصنوعی: بعد از آن، همه قهرمانان را فراخواند و با صدای کوس جنگی، سپاهش را به حرکت درآورد.
همی رفت با رای و هوش و درنگ
که تیزی پشیمانی آرد به جنگ
هوش مصنوعی: او با فکر و تأمل پیش میرود تا اینکه تیزی و احساس پشیمانی را به چالش بکشد.
سپهدار چون در بیابان رسید
گرازیدن و ساز و لشکر بدید
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده به بیابان رسید، سرانجام متوجه شد که آماده شده و لشکر و تجهیزات را مشاهده کرد.
سپه را گذر سوی خورازم بود
همه رنگ و دشت از در رزم بود
هوش مصنوعی: ارتش به سمت خورازم حرکت میکرد و همه جا پر از رنگ و زیبایی بود، در حالی که دشت آمادگی جنگ را داشت.
به چپ بر دهستان و بر راست آب
میان ریگ و پیش اندر افراسیاب
هوش مصنوعی: در سمت چپ دهستان و در سمت راست، آبی در میان شنها و در جلو، پیش افراسیاب است.
چو خورشید سر زد ز برج بره
بیاراست روی زمین یکسره
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از افق سر بر میآورد، تمام زمین را با نور و زیبایی خود زینت میبخشد.
سپهدار ترکان سپه را بدید
بزد نای رویین و صف برکشید
هوش مصنوعی: فرمانده ترکها، جمعیت را مشاهده کرد و با صدای بادی نای از خود برآورد و صفی منظم ترتیب داد.
جهان شد پر آوای بوق و سپاه
همه برنهادند ز آهن کلاه
هوش مصنوعی: دنیا پر شده است از صدای بوق و هیاهوی سپاه، همه بر سر گذاشتهاند کلاهی از جنس آهن.
چو خسرو بدید آن سپاه نیا
دل پادشا شد پر از کیمیا
هوش مصنوعی: وقتی خسرو آن لشکر را دید، دل پادشاه پر از طلا و گنجهای ارزشمند شد.
خود و رستم و طوس و گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
هوش مصنوعی: این بیت به اشاره به شخصیتهای برجسته و معروف از داستانهای حماسی ایرانی مانند رستم، طوس، گودرز و گیو اشاره دارد و نشاندهنده قدرت و شهرت آنها در میان لشکر است. این شخصیتها نماد شجاعت و دلاوری هستند و به نوعی نمایانگر قهرمانان ملی میباشند که در نبردها و ماجراهای بزرگ نقش مهمی ایفا میکنند.
همی گشت بر گرد آن رزمگاه
بیابان نگه گرد و بیراه و راه
هوش مصنوعی: او در حال دور زدن در اطراف میدان نبرد بود، در بیابان چشمش به دور و بر میچرخید و در جستجوی راهی بود، چه بیراه و چه راه.
که لشکر فزون بود زان کو شمرد
همان ژنده پیلان و مردان گرد
هوش مصنوعی: اگر تعداد سربازان بیشتر از آن دستهای باشد که شمرده شده، همانند فیلهای زبون و مردان پرجست و جو خواهد بود.
به گرد سپه بر یکی کنده کرد
طلایه به هر سو پراگنده کرد
هوش مصنوعی: در میان سپاه، یکی را بر بلندای زمین قرار داد و نشانهای را به همه جهات پخش کرد.
شب آمد به کنده در افگند آب
بدان سو که بد روی افراسیاب
هوش مصنوعی: شب فرارسید و درختان را به آب فرو برد، به سمتی که آنجا چهره افراسیاب بود.
دو لشکر چنین هم دو روز و دو شب
از ایشان یکی را نجنبید لب
هوش مصنوعی: دو گروه، دو روز و دو شب در مقابل یکدیگر ایستاده بودند و هیچکدام از آنها حرکت نکردند یا چیزی نگفتند.
تو گفتی که روی زمین آهن است
ز نیزه هوا نیز در جوشن است
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین به شدت سخت و سرد است و مانند آهن میماند و همچنین در هوای اطراف نیز نشانههایی از خطر و تیزی وجود دارد.
از این روی و زان روی بر پشت زین
پیاده به پیش اندرون همچنین
هوش مصنوعی: به همین دلیل، از این طرف و آن طرف، پیاده بر روی زین حرکت کرده و به جلو میروم.
تو گفتی جهان کوه آهن شدست
همان پوشش چرخ جوشن شدست
هوش مصنوعی: تو فرمودی که دنیا مثل کوهی از آهن شده و آسمان همانند زرهای بر تن آن است.
ستاره شمر پیش دو شهریار
پر اندیشه و زیجها بر کنار
هوش مصنوعی: به ستارهشماری بپرداز که در کنار دو پادشاه با تفکر و دانش نشسته است.
همی باز جستند راز سپهر
به صلاب تا بر که گردد به مهر
هوش مصنوعی: آسمان را مدام بررسی میکنند تا ببینند محبت به که باز میگردد.
سپهر اندر آن جنگ نظاره بود
ستاره شمر سخت بیچاره بود
هوش مصنوعی: در آسمان، ستارهها به تماشا ایستاده بودند و در آن جنگ، ستارهای خاص به شدت در زحمت و ناراحتی بود.
به روز چهارم چو شد کار تنگ
به پیش پدر شد دلاور پشنگ
هوش مصنوعی: در روز چهارم که وضعیت به شدت دشوار شده بود، دلاور پشنگ به سوی پدرش رفت.
بدو گفت کای کدخدای جهان
سرافراز بر کهتران و مهان
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای سرور و رئیست جهان، بر افراد زیر دست و بزرگواران رحمت و کرامت فرست.
به فر تو زیر فلک شاه نیست
ترا ماه و خورشید بد خواه نیست
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و مقام تو، در زیر آسمان کسی شایستهتر از تو نیست و ماه و خورشید هم به تو حسادت نمیورزند.
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افرسیاب
هوش مصنوعی: اگر نام افرسیاب به گوش کوهی از آهن برسد، آن کوه مانند دریایی از آب نرم و روان خواهد شد.
زمین بر نتابد سپاه ترا
نه خورشید تابان کلاه ترا
هوش مصنوعی: زمین نمیتواند سپاه تو را تحمل کند، نه خورشید، که به تو کلاهی تابان بخشیده است.
نیاید ز شاهان کسی پیش تو
جز این بیپدر بد گوهر خویش تو
هوش مصنوعی: هیچ کس از میان پادشاهان بر تو نخواهد آمد، جز این فرد بیپدر و بیارزش که خود تو هستی.
سیاووش را چون پسر داشتی
بر او رنج و مهر پدر داشتی
هوش مصنوعی: تو سیاوش را چون فرزند خود میدانستی و نسبت به او هم درد و رنج پدرانه و هم محبت پدرانه داشتید.
یکی باد ناخوش ز روی هوا
بر او برگذشتی نبودی روا
هوش مصنوعی: یک بادی ناخوشایند از آسمان بر او میوزد و تحمل آن درست نیست.
از او سیر گشتی چو کردی درست
که او تاج و تخت و سپاه تو جست
هوش مصنوعی: زمانی که از او خسته شدی و رابطهات را درست کردی، متوجه خواهی شد که او مثل تاج و تخت و لشکرت برای تو ارزشمند است.
گر او را نکشتی جهاندار شاه
بدو باز گشتی نگین و کلاه
هوش مصنوعی: اگر او را نمیکشتی، پادشاه جهان به تو برمیگشت و تاج و تختت را به تو باز میگرداند.
کنون اینک آمد به پیشت به جنگ
نباید به گیتی فراوان درنگ
هوش مصنوعی: اکنون که دشمن به نزد تو آمده، برای مقابله با او نباید درنگ کرد و در دنیا وقت را هدر داد.
هر آن کس که نیکی فرامش کند
همی رای جان سیاوش کند
هوش مصنوعی: هر کسی که خوبیها و نیکیها را فراموش کند، به نوعی جان خود را به خطر میاندازد و به سرنوشت سیاوش دچار میشود.
بپروردی این شوم ناپاک را
پدروار نسپردیش خاک را
هوش مصنوعی: تو این موجود ناپاک را پرورش دادی، اما مانند یک پدر او را به خاک نسپردی.
همی داشتی تا بر آورد پر
شد از مهر شاه از در تاج زر
هوش مصنوعی: هرگاه که تو به دنبال هدفی بودی، شوق و محبت شاه و تاجی از طلا بر سر داشت.
ز توران چو مرغی به ایران پرید
تو گفتی که هرگز نیا را ندید
هوش مصنوعی: پرندهای از سرزمین توران به ایران پرواز کرد و تو گفتی که هرگز کسی را در این سرزمین ندیدهاست.
ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد
بدان بیوفا ناسزاوار مرد
هوش مصنوعی: به زیبایی نگاه کن که چگونه افراد سندار به خاطر این بیوفایی به جنس خود، بدرفتاری کردند.
همه مهر پیران فراموش کرد
پر از کینه سر دل پر از جوش کرد
هوش مصنوعی: همه مهر و محبت بزرگترها را فراموش کردند و دلشان پر از کینه و خشم شد.
همی بود خامش چو آمد به مشت
چنان مهربان پهلوان را بکشت
هوش مصنوعی: او همچنان خاموش بود تا زمانی که به دست آمد، مانند پهلوان مهربان که در این حال کشته شد.
از ایران کنون با سپاهی به جنگ
بیامد به پیش نیا تیزچنگ
هوش مصنوعی: از ایران سپاهی به جنگ آماده شده و به سوی نیا (پدر) تیزچنگ میآید.
نه دینار خواهد نه تخت و کلاه
نه اسب و نه شمشیر و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: او نه به دنبال پول و ثروت است، نه به دنبال مقام و قدرت، نه به دنبال داراییهایی مانند اسب و شمشیر و گنج و سپاه.
ز خویشان جز از جان نخواهد همی
سخن را از این در نکاهد همی
هوش مصنوعی: از نزدیکان کسی جز برای جان خود گامی برنمیدارد و سخن را از این در کاهش نخواهد داد.
پدر شاه و فرزانهتر پادشاست
بدین راست گفتار من بر گواست
هوش مصنوعی: پدرش پادشاهی بزرگ و دانا است و من با این سخن خودم را پشتیبان میزنم.
از ایرانیان نیست چندین سخن
سپه را چنین دل شکسته مکن
هوش مصنوعی: از ایرانیان تعداد زیادی نیازی به این همه حرف و سخن ندارند، پس دل سپه را اینقدر نرنجان.
بدیشان چه باید ستاره شمر
به شمشیر جویند مردان هنر
هوش مصنوعی: مردان هنر برای رسیدن به اهداف خود، نیاز به استفاده از قدرت و لبههای تیز ندارند. آنها باید با هوش و مهارتهای خود، راههای بهتری را پیدا کنند.
سواران که در میمنه با منند
همه جنگ را یکدل و یکتنند
هوش مصنوعی: سوارهایی که در سمت راست من هستند، همه با هم و یکدل برای جنگ آمادهاند.
چو دستور باشد مرا پادشا
از ایشان نمانم یکی پارسا
هوش مصنوعی: اگر پادشاه به من فرمان دهد، من از میان آنها حتی یک فرد پارسا هم نخواهم ماند.
بدوزم سر و ترگ ایشان به تیر
نه اندیشم از کنده و آبگیر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من تصمیم دارم با دقت و تمرکز به کار بپردازم و به هیچ چیز دیگری فکر نکنم، حتی اگر در مسیر با موانع و مشکلاتی مواجه شوم.
چو بشنید افراسیاب این سخن
بدو گفت مشتاب و تندی مکن
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرف را شنید، به او گفت: عجله نکن و تند رفتار نکن.
سخن هرچه گفتی همه راست بود
جز از راستی را نباید شنود
هوش مصنوعی: هر چه گفتی، راست و صحیح بود، اما درباره حقیقت، چیزی نباید گفت.
ولیکن تو دانی که پیران گرد
به گیتی همه راه نیکی سپرد
هوش مصنوعی: اما تو میدانی که نیکان در این دنیا همه راههای خوب را انتقال دادهاند.
نبد در دلش کژی و کاستی
نجستی به جز خوبی و راستی
هوش مصنوعی: هیچ نقص و عیبی در دل او وجود ندارد و تنها خوبی و صداقت در اوست.
همان پیل بد روز جنگ او به زور
چو دریا دل و رخ چو تابنده هور
هوش مصنوعی: در روز نبرد، او چون فیل قدرتمند و استوار است، و مانند دریایی از شجاعت، دل بزرگ و چهرهای روشن و درخشان دارد.
برادرش هومان پلنگ نبرد
چو لهاک جنگی و فرشیدورد
هوش مصنوعی: برادرش هومان مانند پلنگی در جنگ و نبرد است، همانطور که لهاک و فرشیدورد در میدان رزم هستند.
ز ترکان سواران کین صدهزار
همه نامجوی از در کارزار
هوش مصنوعی: سواران ترک با شجاعت و دلیری خود، هزاران نامجو را به سوی میدان نبرد میکشاندند.
برفتند از ایدر پر از جنگ و جوش
من ایدر نوان با غم و با خروش
هوش مصنوعی: آنها از اینجا به شدت و با هیاهو رفتند، اما من اینجا ماندهام با درد و غصه.
از آن کو بر این دشت کین کشته شد
زمین زیر او چون گل آغشته شد
هوش مصنوعی: کسی که در این دشت به خاطر کین و دشمنی کشته شده، زمین زیر بدن او مانند گلی پر از رنگ و عطر شده است.
همه مرز توران شکسته دلند
ز تیمار دل را همی بگسلند
هوش مصنوعی: همه افرادی که از سرزمین توران هستند، به خاطر درد و غم عشق، دچار شکستگی دل هستند و میخواهند از این درد خلاصی پیدا کنند.
نبینند جز مرگ پیران به خواب
نخواند کسی نام افراسیاب
هوش مصنوعی: تنها مرگ کهنسالان را میبینند و هیچکس به یاد افراسیاب خواب نمیبیند.
بباشیم تا نامداران ما
مهان و ز لشکر سواران ما
هوش مصنوعی: بیایید بمانیم تا بزرگمردان ما مهمان ما باشند و از لشکر سواران ما بهرهمند شوند.
ببینند ایرانیان را به چشم
ز دل کم شود سوگ با درد و خشم
هوش مصنوعی: ایرانیان را ببینید تا از دل عواطف و احساساتشان کاسته شود و اندوه و درد و خشم آنها کمتر شود.
هم ایرانیان نیز چندین سپاه
ببینند آیین تخت و کلاه
هوش مصنوعی: ایرانیان نیز از دیدن گروههای مختلف و مراسمهای زیادی که به تاج و تخت تعلق دارند، شگفتزده خواهند شد.
دو لشکر بر این گونه پر درد و خشم
ستاره به ما دارد از چرخ چشم
هوش مصنوعی: دو گروه در برابر هم با خشم و درد ایستادهاند و ستارهها از آسمان به ما نگاه میکنند.
به انبوه جستن نه نیکوست جنگ
شکستی بود باد ماند به چنگ
هوش مصنوعی: جستجوی زیاد و بیهدف خوب نیست؛ چرا که در نبردها، شکستها جای خود را میسازند و گاهی طوفانها تنها در دستان ما باقی میمانند.
مبارز پراگنده بیرون کنیم
از ایشان بیابان پر از خون کنیم
هوش مصنوعی: ما میخواهیم بر دشمنان خود چیره شویم و آنها را پراکنده کنیم، تا خونریزی و جنگ را در میدانهای جنگ به وجود آوریم.
چنین داد پاسخ که ای شهریار
چو ز این گونه جویی همی کارزار
هوش مصنوعی: این طور پاسخ داد که ای پادشاه، وقتی که از این نوع نبردها خواهان هستی، باید آماده مواجهه با آنها باشی.
نخستین ز لشکر مبارز منم
که بر شیر و بر پیل اسب افگنم
هوش مصنوعی: من در میان سپاهیان اولین کسی هستم که بر شیر و فیل سوار میشوم و به میدان میروم.
کسی را ندانم که روز نبرد
فشاند بر اسب من از دور گرد
هوش مصنوعی: کسی را نمیشناسم که در روز نبرد از دور بر اسب من بتازد.
مرا آرزو جنگ کیخسروست
که او در جهان شهریار نوست
هوش مصنوعی: من آرزوی نبردی را دارم که کیخسرو، شاهی نوین در جهان، در آن حاضر باشد.
اگر جوید او بی گمان جنگ من
رهایی نیابد ز چنگال من
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال من بیفتد، مطمئناً از دست من نجات نخواهد یافت.
دل و پشت ایشان شکسته شود
بر آن انجمن کار بسته شود
هوش مصنوعی: دل و پشت آنها به خاطر آن اجتماع و جمع شدنها میشکند و به درد میآید.
و گر دیگری پیشم آید به جنگ
به خاک اندر آرم سرش بیدرنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگری با من در بیفتد، بدون معطلی او را به خاک میزنم.
بدو گفت کای کار نادیده مرد
شهنشاه کی جوید از تو نبرد
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مرد نادیده، شاه کی خواهد از تو جنگ و نبرد؟
اگر جویدی هم نبردش منم
تن و نام او زیر پای افگنم
هوش مصنوعی: اگر چه با او جنگ نکردی، اما من بدن و نام او را زیر پا میافکنم.
گر او با من آید به آوردگاه
برآساید از جنگ هر دو سپاه
هوش مصنوعی: اگر او در میدان نبرد با من بیاید، هر دو طرف جنگ از نبرد آرام خواهند گرفت.
بدو شیده گفت ای جهاندیده مرد
چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد
هوش مصنوعی: به او گفت، ای مردی که تجربهات از زندگی زیاد است، تو در این دنیا مشکلات و خوشیهای بسیاری را دیدهای.
پسر پنج زندهست پیشت به پای
نمانیم تا تو کنی رزم رای
هوش مصنوعی: پسر پنج در کنار تو زنده است و ما تا زمانی که تو آماده نباشی، در مقابلت نخواهیم ایستاد.
نه لشکر پسندد نه ایزد پرست
که تو جنگ او را کنی پیشدست
هوش مصنوعی: نه سپاه از تو خوشنود است و نه خداوند، چون تو جنگ را به طور پیش دستی آغاز میکنی.