بخش ۳
سپهدار توران از آن سوی جاج
نشسته به آرام بر تخت عاج
دوباره ز لشکر هزاران هزار
سپه بود با آلت کارزار
نشسته همه خلخ و سرکشان
همی سرفرازان و گردنکشان
به مرز کروشان زمین هرچ بود
ز برگ درخت و ز کشت و درود
بخوردند یکسر همه بار و برگ
جهان را همی آرزو کرد مرگ
سپهدار ترکان به بیکند بود
بسی گرد او خویش و پیوند بود
همه نامداران ماچین و چین
نشسته به مرز کروشان زمین
جهان پر ز خرگاه و پرده سرای
ز خیمه نبد نیز بر دشت جای
جهانجوی پر دانش افراسیاب
نشسته به کندز به خورد و به خواب
نشست اندر آن مرز زان کرده بود
که کندز فریدون برآورده بود
برآورده در کندز آتشکده
همه زند و استا به زر آژده
ورا نام کندز بدی پهلوی
اگر پهلوانی سخن بشنوی
کنون نام کندز به بیکند گشت
زمانه پر از بند و ترفند گشت
نبیره فریدون بد افراسیاب
ز کندز به رفتن نکردی شتاب
خود و ویژگانش نشسته به دشت
سپهر از سپاهش همی خیره گشت
ز دیبای چینی سراپرده بود
فراوان به پرده درون برده بود
به پرده درون خیمههای پلنگ
بر آیین سالار ترکان پشنگ
نهاده به خیمه درون تخت زر
همه پیکر تخت یکسر گهر
نشسته بر او شاه توران سپاه
به چنگ اندرون گرز و بر سر کلاه
ز بیرون دهلیز پردهسرای
فراوان درفش بزرگان به پای
زده بر در خیمهٔ هر کسی
که نزدیک او آب بودش بسی
برادر بد و چند جنگی پسر
ز خویشان شاه آنک بد نامور
همی خواست کآید به پشت سپاه
به نزدیک پیران بدان رزمگاه
سحرگه سواری بیامد چو گرد
سخنهای پیران همه یاد کرد
همه خستگان از پس یکدگر
رسیدند گریان و خسته جگر
همی هر کسی یاد کرد آنچ دید
وزان بد کز ایران بدیشان رسید
ز پیران و لهاک و فرشیدورد
وزان نامداران روز نبرد
کز ایشان چه آمد به روی سپاه
چه زاری رسید اندر آن رزمگاه
همان روز کیخسرو آنجا رسید
زمین کوه تا کوه لشکر کشید
به زنهار شد لشکر ما همه
هراسان شد از بیشبانی رمه
چو بشنید شاه این سخن خیره گشت
سیه گشت و چشم و دلش تیره گشت
خروشان فرود آمد از تخت عاج
به پیش بزرگان بینداخت تاج
خروشی ز لشکر بر آمد به درد
رخ نامداران شد از درد زرد
ز بیگانه خیمه بپرداختند
ز خویشان یکی انجمن ساختند
از آن درد بگریست افراسیاب
همی کند موی و همی ریخت آب
همی گفت زار این جهانبین من
سوار سرافراز رویین من
جهانجوی لهاک و فرشیدورد
سواران و گردان روز نبرد
از این جنگ پور و برادر نماند
بزرگان و سالار و لشکر نماند
بنالید و بر زد یکی باد سرد
پس آنگه یکی سخت سوگند خورد
به یزدان که بیزارم از تخت و گاه
اگر نیز بیند سر من کلاه
قبا جوشن و اسب تخت منست
کله خود و نیزه درخت منست
از این پس نخواهم چمید و چرید
و گر خویشتن تاج را پرورید
مگر کین آن نامداران خویش
جهانجوی و خنجرگزاران خویش
بخواهم ز کیخسرو شومزاد
که تخم سیاوش به گیتی مباد
خروشان همی بود ز این گفت و گوی
ز کیخسرو آگاهی آمد بر اوی
که لشکر به نزدیک جیحون رسید
همه روی کشور سپه گسترید
بدان درد و زاری سپه را بخواند
ز پیران فراوان سخنها براند
ز خون برادرش فرشیدورد
ز رویین و لهاک شیر نبرد
کنون گاه کینست و آویختن
ابا گیو گودرز خون ریختن
همم رنج و مهرست و هم درد و کین
از ایران و از شاه ایران زمین
بزرگان ترکان افراسیاب
ز گفتن بکردند مژگان پر آب
که ما سر به سر مر تو را بندهایم
به فرمان و رایت سرافگندهایم
چو رویین و پیران ز مادر نزاد
چو فرشیدورد گرامی نژاد
ز خون گر در و کوه و دریا شود
درازای ما همچو پهنا شود
یکی برنگردیم ز این رزمگاه
اگر یار باشد خداوند ماه
دل شاه ترکان از آن تازه گشت
از آن کار بر دیگر اندازه گشت
در گنج بگشاد و روزی بداد
دلش پر ز کین و سرش پر ز باد
گله هرچ بودش به دشت و به کوه
ببخشید بر لشکرش همگروه
ز گردان شمشیرزن سی هزار
گزین کرد شاه از در کارزار
سوی بلخ بامی فرستادشان
بسی پند و اندرزها دادشان
که گستهم نوذر بد آنجا به پای
سواران روشن دل و رهنمای
گزین کرد دیگر سپه سی هزار
سواران گرد از در کارزار
به جیحون فرستاد تا بگذرند
به کشتی رخ آب را بسپرند
بدان تا شب تیره بی ساختن
ز ایران نیاید یکی تاختن
فرستاد بر هر سوی لشکری
بسی چارهها ساخت از هر دری
چنین بود فرمان یزدان پاک
که بیدادگر شاه گردد هلاک
شب تیره بنشست با بخردان
جهاندیده و رای زن موبدان
ز هرگونه با او سخن ساختند
جهان را چپ و راست انداختند
بر آن برنهادند یکسر که شاه
ز جیحون بر آن سو گذارد سپاه
قراخان که او بود مهتر پسر
بفرمود تا رفت پیش پدر
پدر بود گفتی به مردی به جای
به بالا و دیدار و فرهنگ و رای
ز چندان سپه نیمه او را سپرد
جهاندیده و نامداران گرد
بفرمودتا در بخارا بود
به پشت پدر کوه خارا بود
دمادم فرستد سلیح و سپاه
خورش را شتر نگسلاند ز راه
سپه را ز بیکند بیرون کشید
دمان تا لب رود جیحون کشید
سپه بود سرتاسر رودبار
بیاورد کشتی و زورق هزار
به یک هفته بر آب کشتی گذشت
سپه بود یکسر همه کوه و دشت
به خرطوم پیلان و شیران به دم
گذرهای جیحون پر از باد و دم
ز کشتی همه آب شد ناپدید
بیابان آموی لشکر کشید
بیامد پس لشکر افراسیاب
بر اندیشهٔ رزم بگذاشت آب
پراگند هر سو هیونی دوان
یکی مرد هشیار روشن روان
ببینید گفت از چپ و دست راست
که بالا و پهنای لشکر کجاست
چو بازآمد از هر سوی رزمساز
چنین گفت با شاه گردن فراز
که چندین سپه را بر این دشت جنگ
علف باید و ساز و جای درنگ
ز یک سو به دریای گیلان رهست
چراگاه اسبان و جای نشست
بدین روی جیحون و آب روان
خورش آورد مرد روشن روان
میان اندرون ریگ و دشت فراخ
سراپرده و خیمه بر سوی کاخ
دلش تازهتر گشت زان آگهی
بیامد به درگاه شاهنشهی
سپهدار خود دیده بد روزگار
نرفتی به گفتار آموزگار
بیاراست قلب و جناح سپاه
طلایه که دارد ز دشمن نگاه
همان ساقه و جایگاه بنه
همان میسره راست با میمنه
بیاراست لشکرگهی شاهوار
به قلب اندرون تیغ زن سی هزار
نگه کرد بر قلبگه جای خویش
سپهبد بد و لشکرآرای خویش
بفرمود تا پیش او شد پشنگ
که او داشتی چنگ و زور نهنگ
به لشکر چون او نامداری نبود
به هر کار چون او سواری نبود
برانگیختی اسب و دم پلنگ
گرفتی بکندی ز نیروی جنگ
همان نیزهٔ آهنین داشتی
به آورد بر کوه بگذاشتی
پشنگست نامش پدر شیده خواند
که شیده به خورشید تابنده ماند
ز گردان گردنکشان صد هزار
بدو داد شاه از در کارزار
همان میسره جهن را داد و گفت
که نیک اخترت باد هر جای جفت
که باشد نگهبان پشت پشنگ
نپیچد سر ار بارد از ابر سنگ
سپاهی به جنگ کهیلا سپرد
یکی تیزتر بود ایلای گرد
نبیره جهاندار فراسیاب
که از پشت شیران ربودی کباب
دو جنگی ز توران سواران بدند
به دل یک به یک کوه ساران بدند
سوی میمنه لشکری برگزید
که خورسید گشت از جهان ناپدید
قراخان سالار چارم پسر
کمر بست و آمد به پیش پدر
بدو داد ترک چگل سی هزار
سواران و شایستهٔ کارزار
طرازی و غزی و خلخ سوار
همان سی هزار آزموده سوار
که سالارشان بود پنجم پسر
یکی نامور گرد پرخاشخر
ورا خواندندی گو گردگیر
که بر کوه بگذاشتی تیغ و تیر
دمور و جرنجاش با او برفت
به یاری جهن سرافراز تفت
ز گردان و جنگ آوران سی هزار
برفتند با خنجر کارزار
جهاندیده نستوه سالارشان
پشنگ دلاور نگهدارشان
همان سی هزار از یلان ترکمان
برفتند با گرز و تیر و کمان
سپهبد چو اغریرث جنگجوی
که با خون یکی داشتی آب جوی
وز آن نامور تیغ زن سی هزار
گزین کرد شاه از در کارزار
سپهبد چو گرسیوز پیلتن
جهانجوی و سالار آن انجمن
بدو داد پیلان و سالارگاه
سر نامداران و پشت سپاه
از آن پس گزید از یلان ده هزار
که سیری نداند کس از کارزار
بفرمود تا در میان دو صف
به آوردگه بر لب آورده کف
پراگنده بر لشکر اسب افگنند
دل و پشت ایرانیان بشکنند
سوی باختر بود پشت سپاه
شب آمد به پیلان ببستند راه
چنین گفت سالار گیتی فروز
که دارد سپه چشم بر نیمروز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپهدار توران از آن سوی جاج
نشسته به آرام بر تخت عاج
هوش مصنوعی: سردار تورانی با آرامش بر تختی از عاج نشسته است و از آن سوی دشت به دوردستها نگاه میکند.
دوباره ز لشکر هزاران هزار
سپه بود با آلت کارزار
هوش مصنوعی: دوباره لشکری از هزاران سپاهی آماده نبرد و جنگ است.
نشسته همه خلخ و سرکشان
همی سرفرازان و گردنکشان
هوش مصنوعی: همهی افراد شاد و سرزنده، به همراه کسانی که در زندگی موفق و برجسته هستند، نشستهاند و به تبادل نظر و گفتگو مشغولاند.
به مرز کروشان زمین هرچ بود
ز برگ درخت و ز کشت و درود
هوش مصنوعی: در مرزهای دور دست زمین، هر چه باشد از برگ درختان و کشت و آفرینش، همه چیز وجود دارد.
بخوردند یکسر همه بار و برگ
جهان را همی آرزو کرد مرگ
هوش مصنوعی: همه چیز و تمام زیباییهای جهان نابود شدند و همه فقط مرگ را آرزو کردند.
سپهدار ترکان به بیکند بود
بسی گرد او خویش و پیوند بود
هوش مصنوعی: فرمانده ترکها در بیکند حضور داشت و دور او را بسیاری از خویشاوندان و نزدیکانش گرفته بودند.
همه نامداران ماچین و چین
نشسته به مرز کروشان زمین
هوش مصنوعی: همهی شخصیتهای بزرگ و مشهور ما، از سرزمین ماچین و چین، در مرزهای محدودهی کروشان زمین قرار دارند.
جهان پر ز خرگاه و پرده سرای
ز خیمه نبد نیز بر دشت جای
هوش مصنوعی: دنیا پر از مکانهایی است که انسانها در آنجا زندگی میکنند و مانند خیمهها و پردهخانهها، جایی برای استراحت و سکونت دارند. اما با وجود این، باز هم دشتها و فضای باز وجود دارد که برای زندگی و استراحت مناسب نیست.
جهانجوی پر دانش افراسیاب
نشسته به کندز به خورد و به خواب
هوش مصنوعی: افراسیاب، شاهزادهای عالم و دانشمند، در شهر کندز نشسته و یا در حال تفکر است یا در حال استراحت و خواب.
نشست اندر آن مرز زان کرده بود
که کندز فریدون برآورده بود
هوش مصنوعی: در آن مرز نشسته بود، به یاد عملی که فریدون انجام داده بود.
برآورده در کندز آتشکده
همه زند و استا به زر آژده
هوش مصنوعی: در آتشکدهای در کندز، همه چیز به گونهای است که زندانیان و افراد آزاد به همراه زرتشتیان دور هم جمع شدهاند و همه شأن و مرتبهای در طلا دارند.
ورا نام کندز بدی پهلوی
اگر پهلوانی سخن بشنوی
هوش مصنوعی: اگر به خوبی و شجاعت کسی پرداخته شود، حتی اگر نیکو سخن بگوید، آن شخص را به بدی یاد نخواهند کرد.
کنون نام کندز به بیکند گشت
زمانه پر از بند و ترفند گشت
هوش مصنوعی: امروز نام کندز به بینامی تبدیل شده و دوران پر از مشکلات و حیلهها شده است.
نبیره فریدون بد افراسیاب
ز کندز به رفتن نکردی شتاب
هوش مصنوعی: نبیره فریدون بدون عجله از کندز به طرف افراسیاب حرکت نکرد.
خود و ویژگانش نشسته به دشت
سپهر از سپاهش همی خیره گشت
هوش مصنوعی: او و ویژگیهای برجستهاش در دشت آسمانی نشستهاند و از سپاهش به اطراف خیره شدهاند.
ز دیبای چینی سراپرده بود
فراوان به پرده درون برده بود
هوش مصنوعی: سراپرده از پارچهای بسیار زیبا و با کیفیت چینی تهیه شده بود و این زیبایی به درون پرده راه یافته بود.
به پرده درون خیمههای پلنگ
بر آیین سالار ترکان پشنگ
هوش مصنوعی: به درون خیمههای پلنگ بروید که متعلق به سالار ترکان پشنگ است.
نهاده به خیمه درون تخت زر
همه پیکر تخت یکسر گهر
هوش مصنوعی: در خیمهای نشسته که درونش تختی از طلا قرار دارد و تمام بخشهای تخت پر از جواهرات است.
نشسته بر او شاه توران سپاه
به چنگ اندرون گرز و بر سر کلاه
هوش مصنوعی: شاه توران در میان سپاهیانش نشسته است، و در دستش گرزی دارد و بر سرش کلاهی قرار دارد.
ز بیرون دهلیز پردهسرای
فراوان درفش بزرگان به پای
هوش مصنوعی: از بیرون اتاق، پرچمهای بزرگ و باشکوه بزرگان به وضوح دیده میشود.
زده بر در خیمهٔ هر کسی
که نزدیک او آب بودش بسی
هوش مصنوعی: هر کسی که نزدیک خیمهاش آب فراوانی وجود داشته، در را زده است.
برادر بد و چند جنگی پسر
ز خویشان شاه آنک بد نامور
هوش مصنوعی: برادری بد و جنگجو از میان بستگان شاه، که نام نیکی ندارد.
همی خواست کآید به پشت سپاه
به نزدیک پیران بدان رزمگاه
هوش مصنوعی: او میخواست که به پشت سپاه بیاید و به نزد پیران در میدان جنگ برسد.
سحرگه سواری بیامد چو گرد
سخنهای پیران همه یاد کرد
هوش مصنوعی: صبحگاه سواری به همراه خود آمد و تمامی حرفهای آبا و اجداد را به خاطر آورد.
همه خستگان از پس یکدگر
رسیدند گریان و خسته جگر
هوش مصنوعی: تمام افرادی که خسته و ناتوان بودند، به یکدیگر رسیدند و در حالی که اشک میریختند و از درد دلشان رنج میبردند، گرد هم آمدند.
همی هر کسی یاد کرد آنچ دید
وزان بد کز ایران بدیشان رسید
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد چیزی میافتد، همان را در ذهنش ثبت میکند و از آنچه که از ایران به آنها رسیده، دچار اندوه میشود.
ز پیران و لهاک و فرشیدورد
وزان نامداران روز نبرد
هوش مصنوعی: از میان پیران و شخصیتهای بزرگ همچون لهاک و فرشیدورد، از نامآورانی که در روزهای نبرد شناخته شدهاند، یاد میشود.
کز ایشان چه آمد به روی سپاه
چه زاری رسید اندر آن رزمگاه
هوش مصنوعی: از آنان چه بر سر سپاه آمد و چه نالهای در آن میدان جنگ شنیده شد.
همان روز کیخسرو آنجا رسید
زمین کوه تا کوه لشکر کشید
هوش مصنوعی: در همان روز، کیخسرو به آنجا رسید و ارتش از دامن کوهی به دامن کوهی دیگر گسترش پیدا کرد.
به زنهار شد لشکر ما همه
هراسان شد از بیشبانی رمه
هوش مصنوعی: لشکر ما از ترس و ناامنی به شدت نگران و هراسان شدهاند.
چو بشنید شاه این سخن خیره گشت
سیه گشت و چشم و دلش تیره گشت
هوش مصنوعی: وقتی شاه این حرف را شنید، حیرتزده و غمگین شد و دل و چشمانش پر از ناامیدی و تیرهگشت.
خروشان فرود آمد از تخت عاج
به پیش بزرگان بینداخت تاج
هوش مصنوعی: با سرعت و هیجان از تخت زرین پایین آمد و تاج خود را به خیل بزرگان انداخت.
خروشی ز لشکر بر آمد به درد
رخ نامداران شد از درد زرد
هوش مصنوعی: سر و صدایی از لشکر به گوش رسید که به خاطر درد و رنج آنها، چهرهی مردان بزرگ و نامی در هم شکست و زرد شد.
ز بیگانه خیمه بپرداختند
ز خویشان یکی انجمن ساختند
هوش مصنوعی: از غریبهها دوری کردند و با نزدیکان خود دور هم نشسته و به فرخندگی و خوشی پرداختهاند.
از آن درد بگریست افراسیاب
همی کند موی و همی ریخت آب
هوش مصنوعی: افراسیاب از درد و اندوهی که بر او مستولی شده است، به گریه افتاده و موی سرش را میکند و اشکهایش را به زمین میریزد.
همی گفت زار این جهانبین من
سوار سرافراز رویین من
هوش مصنوعی: این سخن را اینطور میتوان بیان کرد که من، سوار باعزت و مقتدر، به انواع دردها و رنجهای این جهان مینگرم و ناله میکنم.
جهانجوی لهاک و فرشیدورد
سواران و گردان روز نبرد
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف دو شخصیت قهرمان و جنگجو میپردازد که در میدان نبرد حاضر هستند. آنها با شجاعت و دلیری در تلاش برای پیروزی و دفاع از خود و سرزمینشان میباشند. همچنین، به حرکت سریع و چابک آنها در روز جنگ اشاره شده است، که نشاندهنده آمادگی و توانایی آنها در نبرد است.
از این جنگ پور و برادر نماند
بزرگان و سالار و لشکر نماند
هوش مصنوعی: در این نبرد، نه از فرزندان و برادران چیزی باقی ماند و نه بزرگان و سالاران و لشکریان اجازه ماندن پیدا کردند.
بنالید و بر زد یکی باد سرد
پس آنگه یکی سخت سوگند خورد
هوش مصنوعی: بزرگی از غم و اندوه در دلش نجوا کرد و پس از آن با قوت و جدیت قسم یاد کرد.
به یزدان که بیزارم از تخت و گاه
اگر نیز بیند سر من کلاه
هوش مصنوعی: به خداوندی که به او باور ندارم از قدرت و مقام خود بیزارم، حتی اگر او هم کلاه بر سر من ببیند.
قبا جوشن و اسب تخت منست
کله خود و نیزه درخت منست
هوش مصنوعی: لباس من مانند زرهای است که بر تن دارم و اسب من نشانی از مقام و موقعیت من دارد؛ همچنین، پرچم و نشانه من نیز به عنوان نماد قدرت و استواری، مانند نیزهای است که بر درختی قرار دارد.
از این پس نخواهم چمید و چرید
و گر خویشتن تاج را پرورید
هوش مصنوعی: از این به بعد هرگز نه به این سو و آن سو خواهم رفت و نه در مسیر دیگران حرکت میکنم، حتی اگر بخواهم خودم را به جایی برسانم و خود را رشد دهم.
مگر کین آن نامداران خویش
جهانجوی و خنجرگزاران خویش
هوش مصنوعی: آیا آن نامآورانی که در جستجوی دنیا هستند و خنجر به دست دارند، فقط به خاطر انتقام میآیند؟
بخواهم ز کیخسرو شومزاد
که تخم سیاوش به گیتی مباد
هوش مصنوعی: میخواهم از کیخسرو متولد شوم تا اینکه دانه سیاوش در دنیا وجود نداشته باشد.
خروشان همی بود ز این گفت و گوی
ز کیخسرو آگاهی آمد بر اوی
هوش مصنوعی: او از این گفتگو به شدت هیجانزده و پرشور بود و از ماجرای کیخسرو اطلاعاتی به دست آورد.
که لشکر به نزدیک جیحون رسید
همه روی کشور سپه گسترید
هوش مصنوعی: وقتی که نیروها به نزدیکی جیحون رسیدند، همهی سپاه در سراسر سرزمین پراکنده شدند.
بدان درد و زاری سپه را بخواند
ز پیران فراوان سخنها براند
هوش مصنوعی: بدان درد و زاری سپاه را صدا میزند و از بزرگترها داستانهای زیادی روایت میکند.
ز خون برادرش فرشیدورد
ز رویین و لهاک شیر نبرد
هوش مصنوعی: از خون برادرش فرشیدورد، پردهای از آهن و جانبازی ساخته شده است که نشان دهندهی دلاوری و ایستادگی در میدان نبرد است.
کنون گاه کینست و آویختن
ابا گیو گودرز خون ریختن
هوش مصنوعی: اکنون زمان انتقام است و آمادهام که به گیو و گودرز حملهور شوم و خون آنان را بریزم.
همم رنج و مهرست و هم درد و کین
از ایران و از شاه ایران زمین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در سرزمین ایران، هم درد و رنج وجود دارد و هم عشق و محبت، و این مشکلات و نیکوکاریها به خاطر ایران و پادشاه ایران نشأت میگیرد.
بزرگان ترکان افراسیاب
ز گفتن بکردند مژگان پر آب
هوش مصنوعی: بزرگان قوم توران، افراسیاب، به واسطه سخنانی که گفتند، باعث شدند چشمان کسانی که میشنیدند، پر از اشک و اندوه شود.
که ما سر به سر مر تو را بندهایم
به فرمان و رایت سرافگندهایم
هوش مصنوعی: ما همگی به عنوان بندگان تو هستیم و در برابر فرمان و پرچم تو سر تسلیم فرود آوردهایم.
چو رویین و پیران ز مادر نزاد
چو فرشیدورد گرامی نژاد
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند رویین و پیران از مادر زاده نشده باشد، از نژاد گرانقدر فرشیدورد فاصله دارد.
ز خون گر در و کوه و دریا شود
درازای ما همچو پهنا شود
هوش مصنوعی: اگر از خون ما درختان، کوهها و دریاها پر شود، به اندازهی وسعت ما خواهد شد.
یکی برنگردیم ز این رزمگاه
اگر یار باشد خداوند ماه
هوش مصنوعی: اگر در این میدان جنگ، یار و محبوبی وجود داشته باشد، دیگر به عقب برنمیگردیم.
دل شاه ترکان از آن تازه گشت
از آن کار بر دیگر اندازه گشت
هوش مصنوعی: دل شاه ترکان از آن کار تازه و شاداب شده است و از آن پس، او به گونهای متفاوت و دیگرگونه میاندیشد.
در گنج بگشاد و روزی بداد
دلش پر ز کین و سرش پر ز باد
هوش مصنوعی: او در گنجی را گشود و روزی به دست آورد، اما دلش پر از کینه و سرش پر از آشفتگی است.
گله هرچ بودش به دشت و به کوه
ببخشید بر لشکرش همگروه
هوش مصنوعی: هر چه شکایتی داشت، چه در دشت و چه در کوه، آن را به لشکر خود واگذار کرد.
ز گردان شمشیرزن سی هزار
گزین کرد شاه از در کارزار
هوش مصنوعی: شاه در میدان جنگ سی هزار شمشیرزن زبردست را انتخاب کرد.
سوی بلخ بامی فرستادشان
بسی پند و اندرزها دادشان
هوش مصنوعی: به سمت بلخ، بامی پیامهایی برایشان فرستاد و نصیحتهای زیادی به آنها کرد.
که گستهم نوذر بد آنجا به پای
سواران روشن دل و رهنمای
هوش مصنوعی: گستهم نوذر در آن مکان پادشاهی بود که سواران با دلهای روشن و راهنمایان درخشان در آن حضور داشتند.
گزین کرد دیگر سپه سی هزار
سواران گرد از در کارزار
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که فرماندهی از بین میبرد و سی هزار سوار را برای نبرد آماده میکند و آنان را دور هم جمع میسازد.
به جیحون فرستاد تا بگذرند
به کشتی رخ آب را بسپرند
هوش مصنوعی: او را به جیحون فرستاد تا با کشتی از روی آب عبور کنند.
بدان تا شب تیره بی ساختن
ز ایران نیاید یکی تاختن
هوش مصنوعی: بدان که تا شب تاریک و غمانگیز ادامه دارد، از ایران کسی نخواهد توانست ظهور کند یا پیشرفتی داشته باشد.
فرستاد بر هر سوی لشکری
بسی چارهها ساخت از هر دری
هوش مصنوعی: او برای هر طرف جنگ، نیروی زیادی فرستاد و از هر راهی تدابیر و راهحلهایی فراهم کرد.
چنین بود فرمان یزدان پاک
که بیدادگر شاه گردد هلاک
هوش مصنوعی: بدین ترتیب، اراده خداوند برای این بود که شاهی ستمگر سرنوشتی ویران و نابود داشته باشد.
شب تیره بنشست با بخردان
جهاندیده و رای زن موبدان
هوش مصنوعی: در شب تاریکی، خردمندان و داناترین افراد دنیا گرد هم جمع شدند و به بحث و مشورت پرداختند.
ز هرگونه با او سخن ساختند
جهان را چپ و راست انداختند
هوش مصنوعی: از هر نوعی با او گفتوگو کردند و دنیا را به دو بخش متفاوت تقسیم کردند.
بر آن برنهادند یکسر که شاه
ز جیحون بر آن سو گذارد سپاه
هوش مصنوعی: آنها تصمیم گرفتند که همه نیروها را به سوی دیگر جیحون ببرند تا شاه از آنجا عبور کند.
قراخان که او بود مهتر پسر
بفرمود تا رفت پیش پدر
هوش مصنوعی: قراخان، که او رهبر بود، به پسرش فرمان داد تا پیش پدرش برود.
پدر بود گفتی به مردی به جای
به بالا و دیدار و فرهنگ و رای
هوش مصنوعی: پدر را به گونهای میگویی که او را در مقام مردی با ویژگیهای بلند مرتبه و با دانش و بصیرت میبینی.
ز چندان سپه نیمه او را سپرد
جهاندیده و نامداران گرد
هوش مصنوعی: از آن همه لشکر، نیمهای از او را به رزمندگان و افراد نامآور سپرد.
بفرمودتا در بخارا بود
به پشت پدر کوه خارا بود
هوش مصنوعی: در بخارا فرمان دادند، در کنار پدر، کوهی سخت و استوار وجود داشت.
دمادم فرستد سلیح و سپاه
خورش را شتر نگسلاند ز راه
هوش مصنوعی: به طور مداوم، خورشید با سلاح و نیروی خود به حرکت ادامه میدهد و شتر را از رسیدن به مقصد باز نمیدارد.
سپه را ز بیکند بیرون کشید
دمان تا لب رود جیحون کشید
هوش مصنوعی: سپه را از بیکند بیرون آورد و به سمت لب رود جیحون هدایت کرد.
سپه بود سرتاسر رودبار
بیاورد کشتی و زورق هزار
هوش مصنوعی: نیروی عظیمی در رودبار به وجود آمده است که کشتیها و قایقهای زیادی را به همراه دارد.
به یک هفته بر آب کشتی گذشت
سپه بود یکسر همه کوه و دشت
هوش مصنوعی: در عرض یک هفته، سفر با کشتی بر روی آب انجام شد و همه جا، چه کوهها و چه دشتها، در اختیار سپاه بود.
به خرطوم پیلان و شیران به دم
گذرهای جیحون پر از باد و دم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و عظمت طبیعت میپردازد، جایی که خرطوم فیلها و دم شیرها نمادهایی از نیرو و شجاعت هستند. همچنین اشاره به جیحون دارد که میتواند نشاندهنده پهناوری و زیبایی سرزمین باشد، پر از زندگی و روحی سرشار. به طور کلی، تصویری از نیروهای حیات و در عین حال گذر زمان را به نمایش میگذارد.
ز کشتی همه آب شد ناپدید
بیابان آموی لشکر کشید
هوش مصنوعی: وقتی کشتی در دریا غرق شد و آب آن ناپدید شد، بیابان آموی شروع به ظهور و لشکرکشی کرد.
بیامد پس لشکر افراسیاب
بر اندیشهٔ رزم بگذاشت آب
هوش مصنوعی: پس لشکر افراسیاب برای جنگ آمد و تصمیم به نبرد گرفت و دیگر به آرامش نیاندیشید.
پراگند هر سو هیونی دوان
یکی مرد هشیار روشن روان
هوش مصنوعی: در هر طرف، مردی باهوش و آگاه در حال حرکت است، که همیشه روشنی و روشنایی در دل و ذهن او برقرار است.
ببینید گفت از چپ و دست راست
که بالا و پهنای لشکر کجاست
هوش مصنوعی: ببینید که از سمت چپ و راست چه خبر است تا ببینید لشکر در کجا قرار دارد و چه وسعتی دارد.
چو بازآمد از هر سوی رزمساز
چنین گفت با شاه گردن فراز
هوش مصنوعی: وقتی که جنگجو از هر طرف به میدان بازگشت، اینگونه به شاه بلندمرتبه سخن گفت.
که چندین سپه را بر این دشت جنگ
علف باید و ساز و جای درنگ
هوش مصنوعی: باید در این دشت جنگی که چندین سپاه در آن حضور دارند، علفی وجود داشته باشد تا بتوانند آرام بگیرند و استراحت کنند.
ز یک سو به دریای گیلان رهست
چراگاه اسبان و جای نشست
هوش مصنوعی: از یک طرف، دریای گیلان وجود دارد که محل چریدن اسبان و نشستن آنهاست.
بدین روی جیحون و آب روان
خورش آورد مرد روشن روان
هوش مصنوعی: به این دلیل، جیحون و آب روان باعث میشوند که مردان با روشنایی فکر و اندیشه به زندگی و معیشت خود ادامه دهند.
میان اندرون ریگ و دشت فراخ
سراپرده و خیمه بر سوی کاخ
هوش مصنوعی: در دل دشت وسیع و ریزهریز سنگها، چادر و خیمهای بر سمت کاخ برپا شده است.
دلش تازهتر گشت زان آگهی
بیامد به درگاه شاهنشهی
هوش مصنوعی: دلش از خبر تازه شادتر شد و به درگاه پادشاه آمد.
سپهدار خود دیده بد روزگار
نرفتی به گفتار آموزگار
هوش مصنوعی: فرماندهای که با چشمان خود بدیهای زمانه را دیده، به سخنان معلم و آموزگار خود توجه نکرده است.
بیاراست قلب و جناح سپاه
طلایه که دارد ز دشمن نگاه
هوش مصنوعی: دل و نیروی سپاه را برای نبرد آماده کن، زیرا دشمن در کمین است و تحت مراقبت قرار دارد.
همان ساقه و جایگاه بنه
همان میسره راست با میمنه
هوش مصنوعی: ساقه و محل قرارگیری بنه به طور مشابه است و در کنار آن، میسره به درستی با میمنه قرار دارد.
بیاراست لشکرگهی شاهوار
به قلب اندرون تیغ زن سی هزار
هوش مصنوعی: لشکری به زیبایی و شکوه آماده کردهاند، که در دل آن، سی هزار شمشیرزن آماده نبرد هستند.
نگه کرد بر قلبگه جای خویش
سپهبد بد و لشکرآرای خویش
هوش مصنوعی: به جایگاه خود نگاهی انداخت و به سرنوشت خویش و لشکری که آماده کرده نگاه کرد.
بفرمود تا پیش او شد پشنگ
که او داشتی چنگ و زور نهنگ
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد که پشنگ به حضور او برود، چون او قدرت و توانایی بسیار بالایی داشت.
به لشکر چون او نامداری نبود
به هر کار چون او سواری نبود
هوش مصنوعی: در این جمله به این نکته اشاره میشود که در میان سپاه، هیچ فردی به بزرگی و نامداری او وجود نداشت و هیچ سوارکاری به توانایی و مهارت او نمیرسید.
برانگیختی اسب و دم پلنگ
گرفتی بکندی ز نیروی جنگ
هوش مصنوعی: تو اسب را به حرکت درآوردی و دم پلنگ را گرفتی، و این کار باعث شد که از نیروی جنگ کاسته شود.
همان نیزهٔ آهنین داشتی
به آورد بر کوه بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو نیزهای از آهن داشتی که با آن به میدان نبرد میرفتی، اما اکنون آن را بر بالای کوه گذاشتی.
پشنگست نامش پدر شیده خواند
که شیده به خورشید تابنده ماند
هوش مصنوعی: پدر شیده، که نامش پشنگ است، او را به دلیل زیبایی و درخشندگیاش مانند خورشید نامیده است.
ز گردان گردنکشان صد هزار
بدو داد شاه از در کارزار
هوش مصنوعی: از میان گردنکشان، صد هزار نفر به او از سوی شاه در میدان نبرد داده شد.
همان میسره جهن را داد و گفت
که نیک اخترت باد هر جای جفت
هوش مصنوعی: او به شما گفت که از جهنم نترسید و آرزو کرد که در هر جایی که بروید، همراه خوبی داشته باشید.
که باشد نگهبان پشت پشنگ
نپیچد سر ار بارد از ابر سنگ
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی باید به عنوان محافظ و نگهبان در برابر خطرات و تهدیدات ایستادگی کند و نگذارد که مشکلات و سختیها او را متزلزل کنند. اگر باری سنگین بر دوش او بیفتد، باید قوی و استوار بماند و اجازه ندهد که آن بار او را به زمین بزند.
سپاهی به جنگ کهیلا سپرد
یکی تیزتر بود ایلای گرد
هوش مصنوعی: یک سرباز به جنگ کیلا فرستاده شد و یکی از آنها تیزتر و شجاعتر از دیگران بود.
نبیره جهاندار فراسیاب
که از پشت شیران ربودی کباب
هوش مصنوعی: این بیت به فرزند یا نسل شخصی یاد میکند که در زمان گذشته، به دلاوری و شجاعت معروف بوده و همچون قهرمانی که با نیرنگ و قدرت از شیران شکار کرده، به پیروزیهای بزرگی دست یافته است.
دو جنگی ز توران سواران بدند
به دل یک به یک کوه ساران بدند
هوش مصنوعی: دو جنگجوی سوار از توران در دل خود، مانند کوهها استقامت و استحکام داشتند.
سوی میمنه لشکری برگزید
که خورسید گشت از جهان ناپدید
هوش مصنوعی: به سمت راست لشکری انتخاب کرد که به خاطرشان خورشید از آسمان غیب شد.
قراخان سالار چارم پسر
کمر بست و آمد به پیش پدر
هوش مصنوعی: سالار چهارم قراخان کمربندش را محکم کرد و به سمت پدرش آمد.
بدو داد ترک چگل سی هزار
سواران و شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: او به ترکها سیهزار سوار و شایسته برای جنگ داد.
طرازی و غزی و خلخ سوار
همان سی هزار آزموده سوار
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و زینتهایی که سوارهنظام دارد اشاره شده و به طور خاص به دستهای از سواران ماهر و شجاع اشاره میشود که ویژگیهای خاصی مانند طراوت، لاغری و زینتهایی همچون خلخال دارند. این دسته از سواران به تعداد سی هزار نفر هستند و نشاندهنده قدرت و توانایی آنها در میدان نبرد هستند.
که سالارشان بود پنجم پسر
یکی نامور گرد پرخاشخر
هوش مصنوعی: پنجمین پسر یکی از شخصیتهای مشهور و معروف، رهبری و سالاری آن گروه را بر عهده دارد و او معروف به فردی دلاور و شجاع است.
ورا خواندندی گو گردگیر
که بر کوه بگذاشتی تیغ و تیر
هوش مصنوعی: او را به عنوان کسی معرفی میکنند که به مانند گردگیر، بر کوه تیغ و تیر را گذاشته است.
دمور و جرنجاش با او برفت
به یاری جهن سرافراز تفت
هوش مصنوعی: دمور و جرنجاش به یاری سرافراز تفت رفتند.
ز گردان و جنگ آوران سی هزار
برفتند با خنجر کارزار
هوش مصنوعی: سی هزار جنگجو با خنجرهایشان برای نبرد آماده شدند و به میدان مبارزه رفتند.
جهاندیده نستوه سالارشان
پشنگ دلاور نگهدارشان
هوش مصنوعی: پیشوای دلاور و استوار آنان، پشنگ، که در زندگی تجربیات زیادی دارد، از آنها به خوبی مراقبت میکند.
همان سی هزار از یلان ترکمان
برفتند با گرز و تیر و کمان
هوش مصنوعی: سی هزار جنگجو از ترکمانان همراه با گرز، تیر و کمان از میدان رفتند.
سپهبد چو اغریرث جنگجوی
که با خون یکی داشتی آب جوی
هوش مصنوعی: سپهبد مانند جنگجوی بزرگ و شجاعی است که با کسی که از نظر نزدیکی و خونرابطهای با او دارد، آب جوی (زندگی) را تقسیم کرده است.
وز آن نامور تیغ زن سی هزار
گزین کرد شاه از در کارزار
هوش مصنوعی: شاه به خاطر آن جنگجوی مشهور که با تیغ خود میجنگید، سی هزار جنگجو را از میان افراد با استعداد انتخاب کرد.
سپهبد چو گرسیوز پیلتن
جهانجوی و سالار آن انجمن
هوش مصنوعی: سردار بزرگی مانند گرسیوز، جنگجوی بزرگ و فرمانده آن جمع است.
بدو داد پیلان و سالارگاه
سر نامداران و پشت سپاه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تقسیم کردن و تأسیس یک فرماندهی قوی و معتبر در میان افراد مشهور و دلاوران است. همچنین به معنای ارسال نیروها و برجستهترین افراد برای تشکیل یک گروه نظامی و سازماندهی آنها در میدان نبرد میباشد.
از آن پس گزید از یلان ده هزار
که سیری نداند کس از کارزار
هوش مصنوعی: پس از آن، از میان جنگجویان بزرگ، ده هزار نفر انتخاب کردند؛ زیرا هیچ کس از سختیهای جنگ سیر نمیشود و خسته نمیگردد.
بفرمود تا در میان دو صف
به آوردگه بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: او دستور داد تا در میان دو گروه، در محل نبرد، کفی را بر لب بیاورند.
پراگنده بر لشکر اسب افگنند
دل و پشت ایرانیان بشکنند
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، دشمنان به طور گستردهای بر نیروهای ایرانی حملهور میشوند و دل و ارادهی آنها را تضعیف میکنند.
سوی باختر بود پشت سپاه
شب آمد به پیلان ببستند راه
هوش مصنوعی: پس از غروب خورشید و در دل شب، سپاه به سمت غرب حرکت کرد و راه را بر فیلها بستند.
چنین گفت سالار گیتی فروز
که دارد سپه چشم بر نیمروز
هوش مصنوعی: سالار بزرگ و روشنای جهان چنین گفت که کسی که سپاه دارد، در میانه روز چشم به دشمن میدوزد.