بخش ۳۴
غمی شد دل ایرانیان را ز شاه
همه خیره گشتند و گم کرده راه
چو بشنید زال این سخن بردمید
یکی باد سرد از جگر برکشید
به ایرانیان گفت کاین رای نیست
خرد را به مغز اندرش جای نیست
که تا من ببستم کمر بر میان
پرستندهام پیش تخت کیان
ز شاهان ندیدم کسی کاین بگفت
چو او گفت ما را نباید نهفت
نباید بدین بود همداستان
که او هیچ راند چنین داستان
مگر دیو با او همآواز گشت
که از راه یزدان سرش بازگشت
فریدون و هوشنگ یزدان پرست
نبردند هرگز بدین کار دست
بگویم بدو من همه راستی
گر آید به جان اندرون کاستی
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان
کز این سان سخن کس نگفت از میان
همه با توایم آنچه گویی به شاه
مبادا که او گم کند رسم و راه
شنید این سخن زال برپای خاست
چنین گفت کای خسرو داد و راست
ز پیر جهاندیده بشنو سخن
چو کژ آورد رای پاسخ مکن
که گفتار تلخست با راستی
ببندد به تلخی در کاستی
نشاید که آزار گیری ز من
بر این راستی پیش این انجمن
به توران زمین زادی از مادرت
همانجا بد آرام و آبشخورت
ز یک سو نبیرهٔ رد افراسیاب
که جز جادوی را ندیدی به خواب
چو کاووس دژخیم دیگر نیا
پر از رنگ رخ دل پر از کیمیا
ز خاور ورا بود تا باختر
بزرگی و شاهی و تاج و کمر
همی خواست کز آسمان بگذرد
همه گردش اختران بشمرد
بدان بر بسی پندها دادمش
همین تلخ گفتار بگشادمش
بسی پند بشنید و سودی نکرد
از او بازگشتم پر از داغ و درد
چو بر شد نگون اندر آمد به خاک
ببخشود بر جانش یزدان پاک
بیامد به یزدان شده ناسپاس
سری پر ز گرد و دلی پرهراس
تو رفتی و شمشیرزن صد هزار
زرهدار با گُرزهٔ گاوسار
چو شیر ژیان ساختی رزم را
بیاراستی دشت خوارزم را
ز پیش سپه تیز رفتی به جنگ
پیاده شدی پس به جنگ پشنگ
گر او را بدی بر تو بر دستیاب
به ایران کشیدی رد افراسیاب
زن و کودک خرد ایرانیان
ببردی به کین کس نبستی میان
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد
بکشتی کسی را که ز او بد هراس
به دادار دارنده بد ناسپاس
چو گفتم که هنگام آرام بود
گه بخشش و پوشش و جام بود
به ایران کنون کار دشوارتر
فزونتر بدی دل پرآزارتر
که تو برنوشتی ره ایزدی
به کژی گذشتی و راه بدی
از این بد نباشد تنت سودمند
نیاید جهانآفرین را پسند
گر این باشد ای شاه سامان تو
نگردد کسی گرد پیمان تو
پشیمانی آید ترا ز این سخن
براندیش و فرمان دیوان مکن
وگر نیز جویی چنین کار دیو
ببرد ز تو فر کیهان خدیو
بمانی پر از درد و دل پر گناه
نخوانند از این پس ترا نیز شاه
به یزدان پناه و به یزدان گرای
که اویست بر نیک و بد رهنمای
گر این پند من یک به یک نشنوی
به آهرمن بدکنش بگروی
بماندت درد و نماندت بخت
نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت
خرد باد جان ترا رهنمای
به پاکی بماناد مغزت به جای
سخنهای دستان چو آمد به بن
یلان برگشادند یکسر سخن
که ما هم برآنیم کاین پیر گفت
نباید در راستی را نهفت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غمی شد دل ایرانیان را ز شاه
همه خیره گشتند و گم کرده راه
هوش مصنوعی: دل مردم ایران از ناراحتی به حالتی پریشان و نگران تبدیل شد و همه در حیرت و سردرگمی به سر میبرند.
چو بشنید زال این سخن بردمید
یکی باد سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که زال این صحبتها را شنید، یک بادی سرد از عمق وجودش برآورد.
به ایرانیان گفت کاین رای نیست
خرد را به مغز اندرش جای نیست
هوش مصنوعی: به ایرانیان گفت که این نظر صحیح نیست و عقل در چنین تفکری جایی ندارد.
که تا من ببستم کمر بر میان
پرستندهام پیش تخت کیان
هوش مصنوعی: من تا زمانی که کمربند را بر دور کمر پرستندهام بستم، نزد پادشاهان و بزرگان ایستادهام.
ز شاهان ندیدم کسی کاین بگفت
چو او گفت ما را نباید نهفت
هوش مصنوعی: هیچ یک از پادشاهان را ندیدم که مانند او سخن بگوید، چون او گفت ما نباید راز را پنهان کنیم.
نباید بدین بود همداستان
که او هیچ راند چنین داستان
هوش مصنوعی: نباید به افرادی که در افکار و رفتارهای ناپسند شریک هستند، پیوست، زیرا این کار موجب میشود که به دنیایی بیارزش و بیمحتوا کشیده شویم.
مگر دیو با او همآواز گشت
که از راه یزدان سرش بازگشت
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که دیو به او ملحق شده باشد که از مسیر خداوند منحرف شده است؟
فریدون و هوشنگ یزدان پرست
نبردند هرگز بدین کار دست
هوش مصنوعی: فریدون و هوشنگ که هر دو پرستندگان خداوند هستند، هرگز در این کار به نبرد نپرداختند.
بگویم بدو من همه راستی
گر آید به جان اندرون کاستی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به او بگویم همه چیز را درست و راست بگویم، شاید درونش نقصی به وجود بیاید.
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان
کز این سان سخن کس نگفت از میان
هوش مصنوعی: ایرانیان به این شکل پاسخ دادند که هیچکس در این زمینه چنین سخنی نگفته است.
همه با توایم آنچه گویی به شاه
مبادا که او گم کند رسم و راه
هوش مصنوعی: ما همه با تو هستیم و هر آنچه که میگویی، به پادشاه نگو؛ زیرا ممکن است او راه و روش را گم کند.
شنید این سخن زال برپای خاست
چنین گفت کای خسرو داد و راست
هوش مصنوعی: زال به این سخن ایستاد و گفت: ای شاه، تو که دادگر و راستگو هستی.
ز پیر جهاندیده بشنو سخن
چو کژ آورد رای پاسخ مکن
هوش مصنوعی: از فرد با تجربه و دوراندیش بشنو سخن، زیرا اگر نظرش نادرست باشد، به آن پاسخ نده.
که گفتار تلخست با راستی
ببندد به تلخی در کاستی
هوش مصنوعی: اگر کسی به راستی و honesty سخنی تلخ بگوید، باید آن را با آغوش باز پذیرفت، حتی اگر ناگوار باشد.
نشاید که آزار گیری ز من
بر این راستی پیش این انجمن
هوش مصنوعی: نباید از من آزار و اذیت بکنی به خاطر این حقیقت و صداقت در این جمع.
به توران زمین زادی از مادرت
همانجا بد آرام و آبشخورت
هوش مصنوعی: تو در سرزمین توران به دنیا آمدهای و مادرت همانجا در آرامش و کنار آب به سر میبرد.
ز یک سو نبیرهٔ رد افراسیاب
که جز جادوی را ندیدی به خواب
هوش مصنوعی: از یک طرف نوهٔ افراسیاب وجود دارد که تنها رؤیای او جادو و سحرو جادوگری است و چیز دیگری نمیشناسد.
چو کاووس دژخیم دیگر نیا
پر از رنگ رخ دل پر از کیمیا
هوش مصنوعی: وقتی کاووس، دژخیم، دیگر به سراغ نیا آمد، دژ پر از رنگ و جلوههای مختلف شد و دل نیز سرشار از خواستهها و آرزوهای ارزنده گردید.
ز خاور ورا بود تا باختر
بزرگی و شاهی و تاج و کمر
هوش مصنوعی: از شرق تا غرب، بزرگی و سلطنت و تاج و کمربند او وجود دارد.
همی خواست کز آسمان بگذرد
همه گردش اختران بشمرد
هوش مصنوعی: او میخواست که از آسمان عبور کند و همه ستارهها و حرکتهای آنها را بشمارد.
بدان بر بسی پندها دادمش
همین تلخ گفتار بگشادمش
هوش مصنوعی: میدانم که به او نصیحتهای زیادی کردم و همین گفتههای سخت و تلخ را به او گفتم تا او را آگاه کنم.
بسی پند بشنید و سودی نکرد
از او بازگشتم پر از داغ و درد
هوش مصنوعی: بسیاری از نصایح را شنیدم، اما هیچ فایدهای برایم نداشت. به همین خاطر، با دل پر از غم و درد به خانه برگشتم.
چو بر شد نگون اندر آمد به خاک
ببخشود بر جانش یزدان پاک
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از دنیا میرود و به خاک میسپارد، خداوند مهربان بر او رحم میکند و او را میبخشد.
بیامد به یزدان شده ناسپاس
سری پر ز گرد و دلی پرهراس
هوش مصنوعی: به خداوند مراجعه کرد اما ناشکری کرد، سَر او پر از غبار و دلش پر از ترس بود.
تو رفتی و شمشیرزن صد هزار
زرهدار با گُرزهٔ گاوسار
هوش مصنوعی: تو رفتی و او کسی است که با شمشیرش به جنگ میرود و در مقابلش صد هزار سرباز زرهپوش ایستادهاند.
چو شیر ژیان ساختی رزم را
بیاراستی دشت خوارزم را
هوش مصنوعی: وقتی که مانند شیر قوی و شجاع، خود را برای جنگ آماده کردی و دشت خوارزم را زینت دادی.
ز پیش سپه تیز رفتی به جنگ
پیاده شدی پس به جنگ پشنگ
هوش مصنوعی: تو با سرعت از سوی سپاه به جنگ رفتی و سپس به صورت پیاده در میدان نبرد قرار گرفتی.
گر او را بدی بر تو بر دستیاب
به ایران کشیدی رد افراسیاب
هوش مصنوعی: اگر او را بدی برسد و بر تو غلبه یابد، بر سرزمین ایران، سرنوشت تو مانند سرنوشت افراسیاب خواهد بود.
زن و کودک خرد ایرانیان
ببردی به کین کس نبستی میان
هوش مصنوعی: زن و کودک کوچک ایرانیان را به اسارت بردی و هیچکس نبود که مانع این کار شود.
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد
هوش مصنوعی: خداوند تو را از چنگ او نجات داده است و به تو بخشش داده و افکارت را همیشه در مسیر خود قرار داده است.
بکشتی کسی را که ز او بد هراس
به دادار دارنده بد ناسپاس
هوش مصنوعی: کسی را که از او بدی میکنی و از او میترسی، به خداوندی که دارندهی همه چیز است، نافرمانی نکن.
چو گفتم که هنگام آرام بود
گه بخشش و پوشش و جام بود
هوش مصنوعی: وقتی گفتم که زمان خوبی برای آرامش و بخشش است، وقت مناسبی برای پوشیدن لباس و نوشیدن نیز هست.
به ایران کنون کار دشوارتر
فزونتر بدی دل پرآزارتر
هوش مصنوعی: وضعیت کشور ایران اکنون به مراتب سختتر و پر از درد و رنج شده است.
که تو برنوشتی ره ایزدی
به کژی گذشتی و راه بدی
هوش مصنوعی: شما راهی الهی و درست را نوشتهاید، اما از روی آن منحرف شده و به مسیر نادرست رفتهاید.
از این بد نباشد تنت سودمند
نیاید جهانآفرین را پسند
هوش مصنوعی: بدن آدمی باید به گونهای باشد که نه تنها به خود فرد سود ورود کند، بلکه باید مورد پسند آفریننده جهان نیز قرار گیرد.
گر این باشد ای شاه سامان تو
نگردد کسی گرد پیمان تو
هوش مصنوعی: اگر اینگونه باشد، ای شاه، هیچکس به دور عهد و پیمان تو نخواهد گشت.
پشیمانی آید ترا ز این سخن
براندیش و فرمان دیوان مکن
هوش مصنوعی: اگر از این سخن پشیمان خواهی شد، خوب است که در مورد آن فکر کنی و کار نادرستی انجام ندهی.
وگر نیز جویی چنین کار دیو
ببرد ز تو فر کیهان خدیو
هوش مصنوعی: اگر بر تو چنین کار زشتی برود، دیگر از تو چیزی نمیماند که از آن دیو دور باشد، چونکه خدای کائنات همیشه مراقب است.
بمانی پر از درد و دل پر گناه
نخوانند از این پس ترا نیز شاه
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا پر از درد و گناهان خود بمانید، دیگر کسی شما را مانند یک شاه نخواهد خواند.
به یزدان پناه و به یزدان گرای
که اویست بر نیک و بد رهنمای
هوش مصنوعی: به خدا پناه ببر و به سمت او بیا، زیرا او راهنمای خوبی و بدی است.
گر این پند من یک به یک نشنوی
به آهرمن بدکنش بگروی
هوش مصنوعی: اگر تو به این نصایح من توجه نکنی، در نهایت ممکن است که به سرنوشت بدی گرفتار شوی.
بماندت درد و نماندت بخت
نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت
هوش مصنوعی: بماند برای تو فقط درد و ناامیدی، نه خوششانسی خواهی داشت و نه مقام و قدرتی چون تاج و تخت پادشاهی.
خرد باد جان ترا رهنمای
به پاکی بماناد مغزت به جای
هوش مصنوعی: عقل و دانایی، راهنمای روح تو هستند. اگر به پاکی و درستی رفتار کنی، ذهنت همچنان در بهترین حالت خود باقی خواهد ماند.
سخنهای دستان چو آمد به بن
یلان برگشادند یکسر سخن
هوش مصنوعی: زمانی که صحبتهای آموخته شده به پایان نزدیک میشود، مانند درختانی که درختان برگ خود را باز میکنند، همه آنها نیز زبان به صحبت میگشایند و سخن میگویند.
که ما هم برآنیم کاین پیر گفت
نباید در راستی را نهفت
هوش مصنوعی: ما نیز معتقدیم که این پیر (سخنگو یا حکیم) فرمود که نباید حقیقت را پنهان کرد.