بخش ۲۶
بیامد جهاندار با تیغ تیز
سری پر ز کینه دلی پر ستیز
چنین گفت بیدولت افراسیاب
که این روز را دیده بودم به خواب
سپهر بلند ار فراوان کشید
همان پردهٔ رازها بردرید
به آواز گفت ای بد کینه جوی
چرا کشت خواهی نیا را بگوی
چنین داد پاسخ که ای بدکنش
سزاوار پیغاره و سرزنش
ز جان برادرت گویم نخست
که هرگز بلای مهان را نجست
دگر نوذر آن نامور شهریار
که از تخم ایرج بد او یادگار
زدی گردنش را به شمشیر تیز
برانگیختی از جهان رستخیز
سه دیگر سیاوش که چون او سوار
نبیند کسی از مهان یادگار
بریدی سرش چون سر گوسفند
همی برگذشتی ز چرخ بلند
به کردار بد تیز بشتافتی
مکافات آن بد کنون یافتی
بدو گفت شاها ببود آنچه بود
کنون داستانم بباید شنود
بمان تا مگر مادرت را به جان
ببینم پس این داستانها بخوان
بدو گفت گر خواستی مادرم
چرا آتش افروختی بر سرم
پدر بیگنه بود و من در نهان
چه رفت از گزند تو اندر جهان
سر شهریاری ربودی که تاج
بدو زار گریان شد و تخت عاج
کنون روز بادافره ایزدیست
مکافات بد را ز یزدان بدیست
به شمشیر هندی بزد گردنش
به خاک اندر افگند نازک تنش
ز خون لعل شد ریش و موی سپید
برادرش گشت از جهان ناامید
تهی ماند ز او گاه شاهنشهی
سرآمد بر او روزگار مهی
ز کردار بد بر تنش بد رسید
مجو ای پسر بند بد را کلید
چو جویی بدانی که از کار بد
به فرجام بر بدکنش بد رسد
سپهبد که با فر یزدان بود
همه خشم او بند و زندان بود
چو خونریز گردد بماند نژند
مکافات یابد ز چرخ بلند
چنین گفت موبد به بهرام تیز
که خون سر بیگناهان مریز
چو خواهی که تاج تو ماند به جای
مبادی جز آهسته و پاکرای
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت
که با مغزت ای سر خرد باد جفت
به گرسیوز آمد ز کار نیا
دو رخ زرد و یک دل پر از کیمیا
کشیدندش از پیش دژخیم زار
به بند گران و به بد روزگار
ابا روزبانان مردمکشان
چنانچون بود مردم بدنشان
چو در پیش کیخسرو آمد به درد
ببارید خون بر رخ لاژورد
شهنشاه ایران زبان برگشاد
و زآن تشت و خنجر بسی کرد یاد
ز تور و فریدون و سلم سترگ
ز ایرج که بد پادشاه بزرگ
به دژخیم فرمود تا تیغ تیز
کشید و بیامد دلی پر ستیز
میان سپهبد به دو نیم کرد
سپه را همه دل پر از بیم کرد
به هم برفگندندشان همچو کوه
ز هر سو به دور ایستاده گروه
ز یزدان چو شاه آرزوها بیافت
ز دریا سوی خان آذر شتافت
بسی زر بر آتش برافشاندند
به زمزم همی آفرین خواندند
ببودند یک روز و یک شب به پای
به پیش جهانداور رهنمای
چو گنجور کیخسرو آمد زرسب
ببخشید گنجی بر آذرگشسب
بر آن موبدان خلعت افگند نیز
درم داد و دینار و بسیار چیز
به شهر اندرون هر که درویش بود
وگر خوردش از کوشش خویش بود
بر آن نیز گنجی پراگنده کرد
جهانی به داد و دهش بنده کرد
از آن پس به تخت کیان برنشست
در بار بگشاد و لب را ببست
نبشتند نامه به هر کشوری
به هر نامداری و هر مهتری
ز خاور بشد نامه تا باختر
به جایی که بد مهتری با گهر
که روی زمین از بد اژدها
به شمشیر کیخسرو آمد رها
به نیروی یزدان پیروزگر
نیاسود و نگشاد هرگز کمر
روان سیاووش را زنده کرد
جهان را به داد و دهش بنده کرد
همی چیز بخشید درویش را
پرستنده و مردم خویش را
از آن پس چنین گفت شاه جهان
که ای نامداران فرخ مهان
زن و کودک خرد بیرون برید
خورشها و رامش به هامون برید
بپردخت زان پس به رامش نهاد
برفتند گردان خسرو نژاد
هر آن کس که بود از نژاد زرسب
بیامد به ایوان آذرگشسب
چهل روز با شاه کاووس کی
همی بود با رامش و رود و می
چو رخشنده شد بر فلک ماه نو
ز زر افسری بر سر شاه نو
بزرگان سوی پارس کردند روی
برآسوده از رزم وز گفتگوی
به هر شهر کاندر شدندی ز راه
شدی انجمن مرد بر پیشگاه
گشادی سر بدرهها شهریار
توانگر شدی مرد پرهیزگار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیامد جهاندار با تیغ تیز
سری پر ز کینه دلی پر ستیز
هوش مصنوعی: جهاندار با شمشیر تیز و قلبی پر از کینه و روحی سرشار از جنگ و ستیز وارد شد.
چنین گفت بیدولت افراسیاب
که این روز را دیده بودم به خواب
هوش مصنوعی: افراسیاب، که از بیدولتی رنج میبرد، میگوید که این روز را قبلاً در خواب دیده بوده است.
سپهر بلند ار فراوان کشید
همان پردهٔ رازها بردرید
هوش مصنوعی: اگر آسمان بالا بارها تکرار کند، همانطور که پردههای اسرار را کنار میزند.
به آواز گفت ای بد کینه جوی
چرا کشت خواهی نیا را بگوی
هوش مصنوعی: به صدا گفت: ای این فرد کینهتوز، چرا میخواهی شخصی را بیدلیل نابود کنی؟ بگو که دلیل این کار چیست؟
چنین داد پاسخ که ای بدکنش
سزاوار پیغاره و سرزنش
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که ای کسی که کارهای ناپسند انجام میدهی، شایستهی نکوهش و انتقاد هستی.
ز جان برادرت گویم نخست
که هرگز بلای مهان را نجست
هوش مصنوعی: من به تو میگویم که دربارهای از رنجهای بزرگ، اول از برادرت بگو که هرگز به دام بلاهای بزرگ نیفتاد.
دگر نوذر آن نامور شهریار
که از تخم ایرج بد او یادگار
هوش مصنوعی: نوذر، آن پادشاه مشهور است که یادگار او از نسل ایرج است.
زدی گردنش را به شمشیر تیز
برانگیختی از جهان رستخیز
هوش مصنوعی: شما با شمشیر تیز خود، گردن او را زدی و او را از این دنیا به مرحلهای دیگر منتقل کردی.
سه دیگر سیاوش که چون او سوار
نبیند کسی از مهان یادگار
هوش مصنوعی: سه شخصیت دیگر سیاوش هستند که مانند او سوارکاری را نمیبینند و هیچکس از بزرگان به یادشان نمیآورد.
بریدی سرش چون سر گوسفند
همی برگذشتی ز چرخ بلند
هوش مصنوعی: سر او را بریدی و مانند گوسفند از چرخ زمان عبور کردی.
به کردار بد تیز بشتافتی
مکافات آن بد کنون یافتی
هوش مصنوعی: اگر با رفتار بد و نادرستی به سرعت اقدام کردی، حالا نتیجهی آن رفتار بد را میبینی و احساسش میکنی.
بدو گفت شاها ببود آنچه بود
کنون داستانم بباید شنود
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: حالا که گذشته را فراموش کن و فقط به روایت داستان من گوش فرا بده.
بمان تا مگر مادرت را به جان
ببینم پس این داستانها بخوان
هوش مصنوعی: بمان تا شاید بتوانم مادرت را با دل و جان ببینم، سپس این داستانها را بخوان.
بدو گفت گر خواستی مادرم
چرا آتش افروختی بر سرم
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر واقعاً خواستی به مادرم بگویی، چرا بر سر من آتش افروختی؟
پدر بیگنه بود و من در نهان
چه رفت از گزند تو اندر جهان
هوش مصنوعی: پدرم بیگناه بود و من در خفا نمیدانم چه سختیها و آسیبهایی از طرف تو در این دنیا بر من رفته است.
سر شهریاری ربودی که تاج
بدو زار گریان شد و تخت عاج
هوش مصنوعی: تو به مقام پادشاهی دست یافتی، در حالی که تاج بر سرت به حالت زاری افتاد و تختی که از عاج ساخته شده بود، به حالت بینوا در آمد.
کنون روز بادافره ایزدیست
مکافات بد را ز یزدان بدیست
هوش مصنوعی: این روز، روزی است که به وسیلهی خداوند، پاداش بدیها داده میشود و کیفر کارهای زشت به خود بدکاران برمیگردد.
به شمشیر هندی بزد گردنش
به خاک اندر افگند نازک تنش
هوش مصنوعی: او با شمشیر هندی به گردن آن نازکتن ضربه زد و او را به خاک انداخت.
ز خون لعل شد ریش و موی سپید
برادرش گشت از جهان ناامید
هوش مصنوعی: به خاطر اندوه و غم، ریش و موی برادرش به رنگ قرمز درآمد و از زندگی ناامید شد.
تهی ماند ز او گاه شاهنشهی
سرآمد بر او روزگار مهی
هوش مصنوعی: زمانی که سلطنت و شکوه او به پایان رسید، دیگر چیزی از او باقی نماند و روزگارش سپری شد.
ز کردار بد بر تنش بد رسید
مجو ای پسر بند بد را کلید
هوش مصنوعی: از رفتارهای ناپسند، عواقب بدی بر او نازل شد. ای پسر، کلید رهایی از اعمال زشت را جستجو نکن.
چو جویی بدانی که از کار بد
به فرجام بر بدکنش بد رسد
هوش مصنوعی: وقتی که جریان زندگی را بررسی میکنی، متوجه میشوی که هر عمل ناپسند در نهایت به عواقب بدی خواهد انجامید.
سپهبد که با فر یزدان بود
همه خشم او بند و زندان بود
هوش مصنوعی: سپهبد که به حمایت و یاری خدا مجهز است، همه خشم و خشمگینی او در کنترل و محدودیت است.
چو خونریز گردد بماند نژند
مکافات یابد ز چرخ بلند
هوش مصنوعی: زمانی که ظلم و ستم افزون شود، افراد تبهکار عاقبت نتیجه و مجازات کارهای ناپسند خود را از سرنوشت و تقدیر میگیرند.
چنین گفت موبد به بهرام تیز
که خون سر بیگناهان مریز
هوش مصنوعی: موبد به بهرام تیز هشدار میدهد که خون بیگناهان را نریز.
چو خواهی که تاج تو ماند به جای
مبادی جز آهسته و پاکرای
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که مقام و افتخارت ثابت بماند، باید با آرامش و روشنفکری رفتار کنی.
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت
که با مغزت ای سر خرد باد جفت
هوش مصنوعی: به این جمله توجه کن که چگونه تاج (نماد قدرت و عظمت) با سر (سر انسان) صحبت میکند؛ این پیام به نوعی به معنای اهمیت عقل و خرد است که با مقام و قدرت باید هماهنگ باشد. در واقع، اشاره به این است که تدبیر و فکر باید در کنار جایگاه و مقام قرار گیرد.
به گرسیوز آمد ز کار نیا
دو رخ زرد و یک دل پر از کیمیا
هوش مصنوعی: به گرسیوز رسید و چهرهاش زرد بود و دلی پر از چیزهای باارزش و قیمتی.
کشیدندش از پیش دژخیم زار
به بند گران و به بد روزگار
هوش مصنوعی: او را از پیش جلاد بیرون کشیدند، در حالی که مظلوم و زار و در شرایط سختی به زندان افتاده بود.
ابا روزبانان مردمکشان
چنانچون بود مردم بدنشان
هوش مصنوعی: افرادی که در شب به کار تیرهدلی و کشتن مردم میپردازند، مانند کسانی هستند که در روز در میان مردم زندگی میکنند.
چو در پیش کیخسرو آمد به درد
ببارید خون بر رخ لاژورد
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو به سختی و اندوهی دچار شد، خونش همچون باران بر چهرهاش که به رنگ لاژورد میدرخشید، ریخت.
شهنشاه ایران زبان برگشاد
و زآن تشت و خنجر بسی کرد یاد
هوش مصنوعی: شاه ایران صحبت را آغاز کرد و به یاد تشت و خنجر زیادی افتاد.
ز تور و فریدون و سلم سترگ
ز ایرج که بد پادشاه بزرگ
هوش مصنوعی: از داستانهای قدیمی دربارهی تور و فریدون و سلم، یاد میشود و به بزرگنامی ایرج که پادشاهی بزرگ بود، اشاره میکند.
به دژخیم فرمود تا تیغ تیز
کشید و بیامد دلی پر ستیز
هوش مصنوعی: به فرمان او، نگهبان بیدرنگ شمشیرش را بیرون کشید و به سوی کسی که دلش پر از کینه و ستیز بود، آمد.
میان سپهبد به دو نیم کرد
سپه را همه دل پر از بیم کرد
هوش مصنوعی: سپهبد سپاه را به دو بخش تقسیم کرد و همه را در دل پر از ترس و نگرانی کرد.
به هم برفگندندشان همچو کوه
ز هر سو به دور ایستاده گروه
هوش مصنوعی: آنها مانند کوههایی که از چهار سو احاطه شدهاند، به هم نزدیک شدند و در کنار هم قرار گرفتند.
ز یزدان چو شاه آرزوها بیافت
ز دریا سوی خان آذر شتافت
هوش مصنوعی: از خداوند بزرگ که خواستهها و آرزوها را برآورده میسازد، چون به دریا برمیگردد، به سوی خانه آذر میآید.
بسی زر بر آتش برافشاندند
به زمزم همی آفرین خواندند
هوش مصنوعی: بسیاری از طلاها را در آتش ریختند و سپس با صدای زمزمه زیبا، به ستایش و تمجید پرداختند.
ببودند یک روز و یک شب به پای
به پیش جهانداور رهنمای
هوش مصنوعی: آنها یک روز و یک شب در کنار هم بودند و در پیشگاه داور بزرگ عالم به راهنمایی مشغول بودند.
چو گنجور کیخسرو آمد زرسب
ببخشید گنجی بر آذرگشسب
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو، گنجور بزرگ و ارزشمند، به حضور آذرگشسب میرسد، به او هدایایی گرانبها میبخشد.
بر آن موبدان خلعت افگند نیز
درم داد و دینار و بسیار چیز
هوش مصنوعی: او همچنین به آن موبدان لباسهای فاخر و مقدار زیادی پول و دیگر چیزها اهدا کرد.
به شهر اندرون هر که درویش بود
وگر خوردش از کوشش خویش بود
هوش مصنوعی: اگر در شهر کسی درویش باشد، به هر حال هر چه به دست آورد از تلاش و کوشش خود اوست.
بر آن نیز گنجی پراگنده کرد
جهانی به داد و دهش بنده کرد
هوش مصنوعی: او همچنین ثروتی را در اختیار تو قرار داده که باعث شده جهانی به تو خدمت کند و تو را مورد محبت قرار دهد.
از آن پس به تخت کیان برنشست
در بار بگشاد و لب را ببست
هوش مصنوعی: پس از آن، بر تخت پادشاهی نشست و دربار را گشود ولی زبان را سکوت کرد.
نبشتند نامه به هر کشوری
به هر نامداری و هر مهتری
هوش مصنوعی: در هر سرزمینی، نامهای نوشته شد به هر شخصیت معروف و بزرگی.
ز خاور بشد نامه تا باختر
به جایی که بد مهتری با گهر
هوش مصنوعی: نامهای از سمت شرق به سمت غرب فرستاده شد، به جایی که مردی بزرگ و با شخصیت با ویژگیهای برجستهای وجود داشت.
که روی زمین از بد اژدها
به شمشیر کیخسرو آمد رها
هوش مصنوعی: بر اثر جنگاوری کیخسرو، مردم از شر و بدی اژدها که نماد زشتی و خطر است، بر روی زمین آزاد شدند.
به نیروی یزدان پیروزگر
نیاسود و نگشاد هرگز کمر
هوش مصنوعی: به کمک خداوند پیروزمند، هرگز از تلاش و غفلت دست نکشید و هرگز عزم خود را رها نکرد.
روان سیاووش را زنده کرد
جهان را به داد و دهش بنده کرد
هوش مصنوعی: روح سیاووش را زنده کرد و دنیا را به لطف و مهربانی به بندگانش بخشید.
همی چیز بخشید درویش را
پرستنده و مردم خویش را
هوش مصنوعی: درویش همه چیز را به طرفداران و مردم خودش بخشید.
از آن پس چنین گفت شاه جهان
که ای نامداران فرخ مهان
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه دنیا اینگونه سخن گفت که ای بزرگان و خوشنامان مهمان!
زن و کودک خرد بیرون برید
خورشها و رامش به هامون برید
هوش مصنوعی: زن و کودک کوچک از خانه بیرون آمدند و خوراکها و سرودها را به سوی بیابان بردند.
بپردخت زان پس به رامش نهاد
برفتند گردان خسرو نژاد
هوش مصنوعی: پس از آنکه خردهها و مشکلات حل شد، با شادی و سرور به رقص و جشن پرداختند و گروهی از نسل خسرو به راه افتادند.
هر آن کس که بود از نژاد زرسب
بیامد به ایوان آذرگشسب
هوش مصنوعی: هر کسی که از خانواده زرسب به دنیا آمده باشد، به کاخ آذرگشسب آمده است.
چهل روز با شاه کاووس کی
همی بود با رامش و رود و می
هوش مصنوعی: مدت چهل روز با شاه کاووس بود و در این زمان با موسیقی، شعر و شراب سرگرم بودند.
چو رخشنده شد بر فلک ماه نو
ز زر افسری بر سر شاه نو
هوش مصنوعی: زمانی که ماه نو بر آسمان روشن و زیبا میشود، مانند تاجی از طلا بر سر پادشاهی نوظهور میدرخشد.
بزرگان سوی پارس کردند روی
برآسوده از رزم وز گفتگوی
هوش مصنوعی: بزرگان به سمت سرزمین پارس رفتند و از جنگ و جدلهایی که داشتند، فارغ شدند.
به هر شهر کاندر شدندی ز راه
شدی انجمن مرد بر پیشگاه
هوش مصنوعی: در هر شهری که مردان به آنجا میرسند، گروهی به گرد هم میآیند و در حضور یکدیگر قرار میگیرند.
گشادی سر بدرهها شهریار
توانگر شدی مرد پرهیزگار
هوش مصنوعی: شهریار ثروتمند در برابر وسوسهها و مادیات ایستاد و به خاطر پاکدامنیاش به مرتبه بالا و بزرگی رسید.