گنجور

بخش ۲۵

چنان بد که گودرز کشوادگان
همی رفت با گیو و آزادگان
گرازان و پویان به نزدیک شاه
به دریا درون کرد چندی نگاه
به چشم آمدش هوم با آن کمند
نوان بر لب آب بر مستمند
همان گونه آب را تیره دید
پرستنده را دیدگان خیره دید
به دل گفت کاین مرد پرهیزگار
ز دریای چیچست گیرد شکار
نهنگی مگر دم ماهی گرفت
به دیدار از او مانده اندر شگفت
بدو گفت کای مرد پرهیزگار
نهانی چه داری بکن آشکار
از این آب دریا چه جویی همی
مگر تیره تن را بشویی همی
بدو گفت هوم ای سرافراز مرد
نگه کن یکی اندر این کارکرد
یکی جای دارم بدین تیغ کوه
پرستشگه بنده دور از گروه
شب تیره بر پیش یزدان بدم
همه شب ز یزدان پرستان بدم
بدان گه که خیزد ز مرغان خروش
یکی ناله زارم آمد به گوش
همانگه گمان برد روشن دلم
که من بیخ کین از جهان بگسلم
بدین گونه آواز هنگام خواب
نشاید که باشد جز افراسیاب
به جستن گرفتم همه کوه و غار
بدیدم در هنگ آن سوگوار
دو دستش به زنار بستم چو سنگ
بدان سان که خونریز بودش دو چنگ
ز کوه اندر آوردمش تازیان
خروشان و نوحه‌زنان چون زنان
ز بس ناله و بانگ و سوگند اوی
یکی سست کردم همی بند اوی
بدین جایگه در ز چنگم بجست
دل و جانم از رستن او بخست
بدین آب چیچست پنهان شدست
بگفتم ترا راست چونان که هست
چو گودرز بشنید این داستان
بیاد آمدش گفته راستان
از آنجا بشد سوی آتشکده
چنانچون بود مردم دلشده
نخستین بر آتش ستایش گرفت
جهان‌آفرین را نیایش گرفت
بپردخت و بگشاد راز از نهفت
همان دیده بر شهریاران بگفت
همانگه نشستند شاهان بر اسب
برفتند ز ایوان آذر گشسب
پراندیشه شد زآن سخن شهریار
بیامد به نزدیک پرهیزگار
چو هوم آن سر و تاج شاهان بدید
بر ایشان به داد آفرین گسترید
همه شهریاران بر او آفرین
همی خواندند از جهان‌آفرین
چنین گفت با هوم کاووس شاه
به یزدان سپاس و بدویم پناه
که دیدم رخ مرد یزدان‌پرست
توانا و با دانش و زور دست
چنین داد پاسخ پرستنده هوم
که آباد بادا به داد تو بوم
بدین شاه‌ نوروز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
پرستنده بودم بدین کوهسار
که بگذشت بر گنگ دژ شهریار
همی خواستم تا جهان‌آفرین
بدو دارد آباد روی زمین
چو باز آمد او شاد و خندان شدم
نیایش کنان پیش یزدان شدم
سروش خجسته شبی ناگهان
بکرد آشکارا به من بر نهان
از این غار بی‌بن برآمد خروش
شنیدم نهادم به آواز گوش
کسی زار بگریست بر تخت عاج
چه بر کشور و لشکر و تیغ و تاج
ز تیغ آمدم سوی آن غار تنگ
کمندی که زنار بودم به چنگ
بدیدم سر و گوش افراسیاب
در او ساخته جای آرام و خواب
به بند کمندش ببستم چو سنگ
کشیدمش بیچاره زآن جای تنگ
به خواهش بدو سست کردم کمند
چو آمد بر آب بگشاد بند
به آب اندرست این زمان ناپدید
پی او ز گیتی بباید برید
ورا گر برد باز گیرد سپهر
بجنبد به گرسیوزش خون و مهر
چو فرمان دهد شهریار بلند
برادرش را پای کرده به بند
بیارند بر کتف او خام گاو
بدوزند تا گم کند زور و تاو
چو آواز او یابد افراسیاب
همانا برآید ز دریای آب
بفرمود تا روزبانان در
برفتند با تیغ و گیلی سپر
ببردند گرسیوز شوم را
که آشوب از او بد بر و بوم را
به دژخیم فرمود تا برکشید
ز رخ پرده شوم را بردرید
همی دوخت بر کتف او خام گاو
چنین تا نماندش به تن هیچ تاو
بر او پوست بدرید و زنهار خواست
جهان آفرین را همی یار خواست
چو بشنید آوازش افراسیاب
پر از درد گریان برآمد ز آب
به دریا همی کرد پای آشناه
بیامد به جایی که بد پایگاه
ز خشکی چو بانگ برادر شنید
بر او بدتر آمد ز مرگ آنچه دید
چو گرسیوز او را بدید اندر آب
دو دیده پر از خون و دل پر شتاب
فغان کرد کای شهریار جهان
سر نامداران و تاج مهان
کجات آن همه رسم و آیین و گاه
کجات آن سر تاج و چندان سپاه
کجات آن همه دانش و زور دست
کجات آن بزرگان خسروپرست
کجات آن به رزم اندرون فر و نام
کجات آن به بزم اندرون کام و جام
که اکنون به دریا نیاز آمدت
چنین اختر دیرساز آمدت
چو بشنید بگریست افراسیاب
همی ریخت خونین سرشک اندر آب
چنین داد پاسخ که گرد جهان
بگشتم همی آشکار و نهان
کز این بخشش بد مگر بگذرم
ز بد بدتر آمد کنون بر سرم
مرا زندگانی کنون خوار گشت
روانم پر از درد و تیمار گشت
نبیرهٔ فریدون و پور پشنگ
برآویخته سر به کام نهنگ
همی پوست درند بر وی به چرم
کسی را نبینم به چشم آب شرم
زبان دو مهتر پر از گفتگوی
روان پرستنده پر جستجوی
چو یزدان پرستنده او را بدید
چنان نوحهٔ زار ایشان شنید
ز راه جزیره برآمد یکی
چو دیدش مر او را ز دور اندکی
گشاد آن کیانی کمند از میان
دو تایی بیامد چو شیر ژیان
بینداخت آن گرد کرده کمند
سر شهریار اندر آمد به بند
به خشکی کشیدش ز دریای آب
بشد توش و هوش از رد افراسیاب
گرفته ورا مرد دین‌دار دست
به خواری ز دریا کشید و ببست
سپردش بدیشان و خود بازگشت
تو گفتی که با باد انباز گشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان بد که گودرز کشوادگان
همی رفت با گیو و آزادگان
هوش مصنوعی: چنان بد بود که گودرز با گیو و آزادگان در حال رفتن بودند.
گرازان و پویان به نزدیک شاه
به دریا درون کرد چندی نگاه
هوش مصنوعی: گرازها و پرندگان به نزد شاه نزدیک شدند و مدتی به دریا خیره شدند.
به چشم آمدش هوم با آن کمند
نوان بر لب آب بر مستمند
هوش مصنوعی: او این تصویر زیبا را دید که پری با نخی ظریف در کنار آب به خواب رفته است و این منظره دلنشین و خیال‌انگیز برای او جذاب و دلپذیر بود.
همان گونه آب را تیره دید
پرستنده را دیدگان خیره دید
هوش مصنوعی: پرستنده، همان‌طور که آب را تیره و ناواضح می‌بیند، دیدگانش نیز خیره و متعجب است.
به دل گفت کاین مرد پرهیزگار
ز دریای چیچست گیرد شکار
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این انسان پارسا از دریای شاید چیز ارزشمندی را به دست می‌آورد.
نهنگی مگر دم ماهی گرفت
به دیدار از او مانده اندر شگفت
هوش مصنوعی: نگاه کن، چگونه نهنگ بزرگ در جستجوی ماهی در عجب به سر می‌برد.
بدو گفت کای مرد پرهیزگار
نهانی چه داری بکن آشکار
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد پرهیزکار، اگر در دل خود چیزی داری، آن را به صورت آشکار بیان کن.
از این آب دریا چه جویی همی
مگر تیره تن را بشویی همی
هوش مصنوعی: آیا از این آب دریا چه توقعی داری، جز اینکه فقط بدنت را بشویی؟
بدو گفت هوم ای سرافراز مرد
نگه کن یکی اندر این کارکرد
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای مرد بزرگ و سربلند، نگاه کن و ببین که یکی در این کار چه کرده است.
یکی جای دارم بدین تیغ کوه
پرستشگه بنده دور از گروه
هوش مصنوعی: من مکانی دارم که با این شمشیر به کوهی می‌روم که پرستشگاه است و من به‌تنهایی از جمعیت دور شده‌ام.
شب تیره بر پیش یزدان بدم
همه شب ز یزدان پرستان بدم
هوش مصنوعی: در شب تاریک به درگاه خداوند حاضر شدم و تمام شب را در جمع کسانی بودم که به خدا ایمان دارند و او را پرستش می‌کنند.
بدان گه که خیزد ز مرغان خروش
یکی ناله زارم آمد به گوش
هوش مصنوعی: زمانی که صدای پرندگان بلند می‌شود، من هم یک ناله‌ی غم‌انگیز از خودم بیرون می‌آورم.
همانگه گمان برد روشن دلم
که من بیخ کین از جهان بگسلم
هوش مصنوعی: در همان لحظه، قلب روشن من فکر کرد که من از ریشه دشمنی در این دنیا جدا شدم.
بدین گونه آواز هنگام خواب
نشاید که باشد جز افراسیاب
هوش مصنوعی: چنین نمی‌پسندم که هنگام خواب، صدایی غیر از صدای افراسیاب به گوش برسد.
به جستن گرفتم همه کوه و غار
بدیدم در هنگ آن سوگوار
هوش مصنوعی: در جستجوی هر گوشه‌ای از کوه و غار بودم و در آن لحظه دردناک، همه جا را زیر نظر گرفتم.
دو دستش به زنار بستم چو سنگ
بدان سان که خونریز بودش دو چنگ
هوش مصنوعی: دو دستش را مانند سنگ به بند زدم، مثل اینکه او به شدت خشمگین و خطرناک بود.
ز کوه اندر آوردمش تازیان
خروشان و نوحه‌زنان چون زنان
هوش مصنوعی: ز کوه به من تازیان خروشان و نوحه‌زنان را آوردم، مانند زنان که در حال گله و زاری هستند.
ز بس ناله و بانگ و سوگند اوی
یکی سست کردم همی بند اوی
هوش مصنوعی: از شدت زاری و فریاد و قسم‌های او، دیگر نتوانستم به او وابسته بمانم.
بدین جایگه در ز چنگم بجست
دل و جانم از رستن او بخست
هوش مصنوعی: در اینجا، دل و جانم از چنگ یا اسارت رهایی می‌یابند و از آن وضعیت نجات پیدا می‌کنند.
بدین آب چیچست پنهان شدست
بگفتم ترا راست چونان که هست
هوش مصنوعی: چرا در این آب پنهان شده‌است؟ به تو به‌روشنی می‌گویم که واقعیت چگونه است.
چو گودرز بشنید این داستان
بیاد آمدش گفته راستان
هوش مصنوعی: گودرز وقتی این ماجرا را شنید، به یاد سخنان درستکاران افتاد.
از آنجا بشد سوی آتشکده
چنانچون بود مردم دلشده
هوش مصنوعی: او به سوی آتشکده رفت، مانند مردمی که دل‌شان پر از عشق و شور است.
نخستین بر آتش ستایش گرفت
جهان‌آفرین را نیایش گرفت
هوش مصنوعی: در ابتدای خلقت، پروردگار را به ستایش و نیایش فراخواندند.
بپردخت و بگشاد راز از نهفت
همان دیده بر شهریاران بگفت
هوش مصنوعی: عشق و محبت به گونه‌ای است که پرده‌ها را کنار می‌زند و رازهای پنهان را آشکار می‌کند. آن چشمی که به آشنایان نگاه می‌کند، داستان‌های زیادی را با آن‌ها در میان می‌گذارد.
همانگه نشستند شاهان بر اسب
برفتند ز ایوان آذر گشسب
هوش مصنوعی: در همان لحظه، پادشاهان بر اسب‌ها نشسته و از کاخ آذرگشسب خارج شدند.
پراندیشه شد زآن سخن شهریار
بیامد به نزدیک پرهیزگار
هوش مصنوعی: از سخن پادشاه، فردی اندیشمند به نزد شخصی پرهیزکار آمد.
چو هوم آن سر و تاج شاهان بدید
بر ایشان به داد آفرین گسترید
هوش مصنوعی: زمانی که هوم، که نمادی از قدرت و عظمت است، سر و تاج شاهان را مشاهده کرد، بر آنان تحولی شگرف و ستودنی را نازل کرد.
همه شهریاران بر او آفرین
همی خواندند از جهان‌آفرین
هوش مصنوعی: همه پادشاهان بر او به خاطر مقام و شایستگی‌اش تحسین و ستایش می‌کردند و این نیکویی‌اش را به خلق و جهان نسبت می‌دادند.
چنین گفت با هوم کاووس شاه
به یزدان سپاس و بدویم پناه
هوش مصنوعی: هوم به کاووس شاه می‌گوید: «به خداوند شکر بگذار و به او پناه ببر.»
که دیدم رخ مرد یزدان‌پرست
توانا و با دانش و زور دست
هوش مصنوعی: من چهره مردی را دیدم که یزدان‌پرست است و توانایی و دانایی و قدرت بالایی دارد.
چنین داد پاسخ پرستنده هوم
که آباد بادا به داد تو بوم
هوش مصنوعی: پرستنده از هوم جواب گرفت که امیدوارم سرزمین تو همیشه آباد باشد.
بدین شاه‌ نوروز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
هوش مصنوعی: برای این شاه، نوروز خوش و مبارکی باشد؛ و دل کسانی که نسبت به او بدخواه‌اند، از آنها جدا باد.
پرستنده بودم بدین کوهسار
که بگذشت بر گنگ دژ شهریار
هوش مصنوعی: من در این کوهستان پرستنده بودم، که بر دژ خاموش و محکم شهریار گذشتم.
همی خواستم تا جهان‌آفرین
بدو دارد آباد روی زمین
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که خلق و آفرینش به دست خداوند، باعث رونق و شکوفایی زمین شود.
چو باز آمد او شاد و خندان شدم
نیایش کنان پیش یزدان شدم
هوش مصنوعی: وقتی او برگشت، من شادم و خوشحال شدم و به دعا و نیایش نزد خدا رفتم.
سروش خجسته شبی ناگهان
بکرد آشکارا به من بر نهان
هوش مصنوعی: همچنان که یک شب خوش به طور ناگهانی، صدایی از آسمان به من خبر داد.
از این غار بی‌بن برآمد خروش
شنیدم نهادم به آواز گوش
هوش مصنوعی: از این غار بی‌پایه، صدای بلندی شنیدم و به صدایش گوش دادم.
کسی زار بگریست بر تخت عاج
چه بر کشور و لشکر و تیغ و تاج
هوش مصنوعی: کسی با حالت غم و اندوه و گریه شدید بر روی تختی از عاج نشسته است و به وضعیتی که بر کشور و نیروهای نظامی و وسایل حکومت و شاهی حاکم شده، افسوس می‌خورد.
ز تیغ آمدم سوی آن غار تنگ
کمندی که زنار بودم به چنگ
هوش مصنوعی: از تیغ (خود) به سمت آن غار تنگ می‌روم، کمندی که به دور کمرم بود در دستم.
بدیدم سر و گوش افراسیاب
در او ساخته جای آرام و خواب
هوش مصنوعی: من سر و گوش افراسیاب را دیدم که در آنجا مکان آرام و خواب ساخته شده است.
به بند کمندش ببستم چو سنگ
کشیدمش بیچاره زآن جای تنگ
هوش مصنوعی: من او را به بند کمندش گرفتار کردم، ولی وقتی سنگینی را احساس کرد، از آن محل باریک و تنگ به شدت ناله کرد.
به خواهش بدو سست کردم کمند
چو آمد بر آب بگشاد بند
هوش مصنوعی: با خواهش او، کمند را شل کردم. وقتی که او به آب رسید، بند را باز کرد.
به آب اندرست این زمان ناپدید
پی او ز گیتی بباید برید
هوش مصنوعی: در این لحظه باید از دنیا جدا شد و به آب پیوست، چرا که او دیگر در دسترس نیست.
ورا گر برد باز گیرد سپهر
بجنبد به گرسیوزش خون و مهر
هوش مصنوعی: اگر او (کسی) دوباره به آسمان برگردد، آنگاه سپهر (آسمان) هم به حرکت درمی‌آید و خون و محبت او در گرسیوز (شخصی یا موجودی دیگر) جاری خواهد شد.
چو فرمان دهد شهریار بلند
برادرش را پای کرده به بند
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه بزرگ به برادرش دستور دهد، او باید با تمام قدرت و اراده‌اش، به آن فرمان عمل کند و خود را به قید و بند آن فرمان ملتزم سازد.
بیارند بر کتف او خام گاو
بدوزند تا گم کند زور و تاو
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گویند که بر دوش او چیزی می‌آورند تا قدرت و نیروی او را کاهش دهند و او را تحت کنترل درآورند.
چو آواز او یابد افراسیاب
همانا برآید ز دریای آب
هوش مصنوعی: وقتی صدای او به گوش افراسیاب برسد، او حتماً از عمق دریا برمی‌خیزد.
بفرمود تا روزبانان در
برفتند با تیغ و گیلی سپر
هوش مصنوعی: فرمان داد تا نگهبانان روز، با شمشیر و سپر به راه بیفتند.
ببردند گرسیوز شوم را
که آشوب از او بد بر و بوم را
هوش مصنوعی: گری سه‌وز، شوم را بردند، زیرا آشوب او باعث خرابی و دردسر برای مردم و سرزمین شده بود.
به دژخیم فرمود تا برکشید
ز رخ پرده شوم را بردرید
هوش مصنوعی: به فرمان او، جلاد پرده‌ی ننگین را از چهره برداشت و آن را کنار زد.
همی دوخت بر کتف او خام گاو
چنین تا نماندش به تن هیچ تاو
هوش مصنوعی: او بر شانه‌اش پارچه‌ای از پوست خام گاو می‌دوزد تا دیگر هیچ علامتی بر بدنش نماند.
بر او پوست بدرید و زنهار خواست
جهان آفرین را همی یار خواست
هوش مصنوعی: او با تندی و خشونت به پوست او آسیب زد و از خالق جهان، یاری خواست که او را نجات دهد.
چو بشنید آوازش افراسیاب
پر از درد گریان برآمد ز آب
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب صدای او را شنید، از شدت درد و غصه برخواست و از آب بیرون آمد.
به دریا همی کرد پای آشناه
بیامد به جایی که بد پایگاه
هوش مصنوعی: به دریا قدم گذاشت و به جایی رسید که برایش آشنا بود.
ز خشکی چو بانگ برادر شنید
بر او بدتر آمد ز مرگ آنچه دید
هوش مصنوعی: زمانی که برادر از خشکی و کم‌آبی صدا بلند کرد، برای او دیدن آن وضعیت، سخت‌تر و دردناک‌تر از مرگ بود.
چو گرسیوز او را بدید اندر آب
دو دیده پر از خون و دل پر شتاب
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز او را در آب دید، چشمانش پر از اشک و دلش پر از اضطراب شد.
فغان کرد کای شهریار جهان
سر نامداران و تاج مهان
هوش مصنوعی: آه و فریاد، ای پادشاه جهان! تو سرآمد نام‌آوران و تاج رأس بزرگانی.
کجات آن همه رسم و آیین و گاه
کجات آن سر تاج و چندان سپاه
هوش مصنوعی: کجاست آن همه شکوه و جلال و کجاست آن سرزمین با تاج و آن همه نیرو و سپاه؟
کجات آن همه دانش و زور دست
کجات آن بزرگان خسروپرست
هوش مصنوعی: کجاست آن همه دانش و قدرت، دست تو کجاست که در اختیار بزرگان و قدرتمندان است؟
کجات آن به رزم اندرون فر و نام
کجات آن به بزم اندرون کام و جام
هوش مصنوعی: کجا آن جایی که در میدان جنگ، افتخارات و نام‌آوری‌هایت را نشان می‌دهی و کجا آن جایی که در میهمانی‌ها و مجالس خوشگذرانی، لذت‌ها و خوشی‌هایت را تجربه می‌کنی؟
که اکنون به دریا نیاز آمدت
چنین اختر دیرساز آمدت
هوش مصنوعی: الان به دریا نیاز داری و این ستاره‌ که دیرتر در آسمان نمایان شده، به این خاطر به تو رسیده است.
چو بشنید بگریست افراسیاب
همی ریخت خونین سرشک اندر آب
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این را شنید، شروع به گریه کرد و اشک‌های خونینش را به سمت آب ریخت.
چنین داد پاسخ که گرد جهان
بگشتم همی آشکار و نهان
هوش مصنوعی: جواب داد که من در سفر به دور دنیا به جستجوی چیزهای آشکار و پنهان پرداختم.
کز این بخشش بد مگر بگذرم
ز بد بدتر آمد کنون بر سرم
هوش مصنوعی: از این بخشش و نیکی چه سودی می‌توانم ببرد؟ زیرا از بد به بدتر افتاده‌ام و حالا در شرایطی بدتر از قبل قرار دارم.
مرا زندگانی کنون خوار گشت
روانم پر از درد و تیمار گشت
هوش مصنوعی: زندگی‌ام اکنون بی‌ارزش شده و درونم مملو از درد و زحمت است.
نبیرهٔ فریدون و پور پشنگ
برآویخته سر به کام نهنگ
هوش مصنوعی: نوهٔ فریدون و فرزند پشنگ، به‌عنوان سرنوشت‌شان به داخل دهان نهنگ رفته‌اند.
همی پوست درند بر وی به چرم
کسی را نبینم به چشم آب شرم
هوش مصنوعی: شخصی را در حالتی می‌بینم که پوست درنده‌ای بر تن دارد، اما هیچ‌کس را نمی‌بینم که با چشمان شرم‌آور به او نگاه کند.
زبان دو مهتر پر از گفتگوی
روان پرستنده پر جستجوی
هوش مصنوعی: زبان دو فرمانده، پر از گفت‌وگوهای سلیس و روان است که به دنبال حقایق و جستجوهای عمیق می‌باشند.
چو یزدان پرستنده او را بدید
چنان نوحهٔ زار ایشان شنید
هوش مصنوعی: وقتی خداوند پرستندگانش را مشاهده کرد، صدای ناله و شیون آن‌ها را شنید.
ز راه جزیره برآمد یکی
چو دیدش مر او را ز دور اندکی
هوش مصنوعی: از مسیر جزیره کسی بیرون آمد، و وقتی او را از دور دید، اندکی مبهوت شد.
گشاد آن کیانی کمند از میان
دو تایی بیامد چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: در این بیت، منظور این است که فردی با قدرت و توانایی بسیار، به مانند شیر قوی و پرقدرت، از میان دو راه و دو گزینه عبور می‌کند و به آسانی بر همه مشکلات غلبه می‌کند. این تصویر به نوعی نشانه‌ای از استحکام و مهارت در مواجهه با چالش‌هاست.
بینداخت آن گرد کرده کمند
سر شهریار اندر آمد به بند
هوش مصنوعی: شخصی که گردن بند را به دور گردن شهریار انداخت، او را به دام انداخت.
به خشکی کشیدش ز دریای آب
بشد توش و هوش از رد افراسیاب
هوش مصنوعی: او را از دریای آب به خشکی آوردند و از شدت ترس و اضطرابش، عقل و اراده‌اش رفت.
گرفته ورا مرد دین‌دار دست
به خواری ز دریا کشید و ببست
هوش مصنوعی: مرد دینداری به خاطر محبت و نیازش به دیگری، در دل خود احساس کوچکی و فروتنی کرد و به سوی دریا رفت تا از آب آن بهره‌برداری کند.
سپردش بدیشان و خود بازگشت
تو گفتی که با باد انباز گشت
هوش مصنوعی: او را به دیگران سپرد و خود به سمت بازگشت رفت؛ تو گفتی که با باد هم‌نشین شد.

حاشیه ها

1403/08/28 17:10
چکامه گوی فسرده دل می خوار

کجات به چه معنی است؟