بخش ۲۴
از آن پس چنان بد که افراسیاب
همی بود هر جای بیخورد و خواب
نه ایمن به جان و نه تن سودمند
هراسان همیشه ز بیم گزند
همی از جهان جایگاهی بجست
که باشد به جان ایمن و تندرست
به نزدیک بردع یکی غار بود
سر کوه غار از جهان نابسود
ندید از برش جای پرواز باز
نه زیرش پی شیر و آن گراز
خورش برد وز بیم جان جای ساخت
به غار اندرون جای بالای ساخت
ز هر شهر دور و به نزدیک آب
که خوانی ورا هنگ افراسیاب
همی بود چندی به هنگ اندرون
ز کرده پشیمان و دل پر ز خون
چو خونریز گردد سر سرفراز
به تخت کیان برنماند دراز
یکی مرد نیک اندر آن روزگار
ز تخم فریدون آموزگار
پرستار با فر و برز کیان
به هر کار با شاه بسته میان
پرستشگهش کوه بودی همه
ز شادی شده دور و دور از رمه
کجا نام این نامور هوم بود
پرستنده دور از بر و بوم بود
یکی کاخ بود اندر آن برز کوه
بدو سخت نزدیک و دور از گروه
پرستشگهی کرده پشمینه پوش
ز کافش یکی ناله آمد به گوش
که شاها سرا نامور مهترا
بزرگان و بر داوران داورا
همه ترک و چین زیر فرمان تو
رسیده به هر جای پیمان تو
یکی غار داری به بهره به چنگ
کجات آن سر تاج و مردان جنگ
کجات آن همه زور و مردانگی
دلیری و نیروی و فرزانگی
کجات آن بزرگی و تخت و کلاه
کجات آن بر و بوم و چندان سپاه
که اکنون بدین تنگ غار اندری
گریزان به سنگین حصار اندری
به ترکی چو این ناله بشنید هوم
پرستش رها کرد و بگذاشت بوم
چنین گفت کاین ناله هنگام خواب
نباشد مگر آن افراسیاب
چو اندیشه شد بر دلش بر درست
در غار تاریک چندی بجست
ز کوه اندر آمد به هنگام خواب
بدید آن در هنگ افراسیاب
بیامد به کردار شیر ژیان
ز پشمینه بگشاد گردی میان
کمندی که بر جای زنار داشت
کجا در پناه جهاندار داشت
به هنگ اندرون شد گرفت آن به دست
چو نزدیک شد بازوی او ببست
همی رفت و او را پس اندر کشان
همی تاخت با رنج چون بیهشان
شگفت ار بمانی بدین در رواست
هر آن کس که او بر جهان پادشاست
جز از نیکنامی نباید گزید
بباید چمید و بباید چرید
ز گیتی یک غار بگزید راست
چه دانست کان غار هنگ بلاست
چو آن شاه را هوم بازو ببست
همی بردش از جایگاه نشست
بدو گفت کای مرد باهوش و باک
پرستار دارنده یزدان پاک
چه خواهی ز من من کییم در جهان
نشسته بدین غار با اندهان
بدو گفت هوم این نه آرام تست
جهانی سراسر پر از نام تست
ز شاهان گیتی برادر که کشت
که شد نیز با پاک یزدان درشت
چو اغریرث و نوذر نامدار
سیاوش که بد در جهان یادگار
تو خون سر بیگناهان مریز
نه اندر بن غار بیبن گریز
بدو گفت کاندر جهان بیگناه
که را دانی ای مرد با دستگاه
چنین راند بر سر سپهر بلند
که آید ز من درد و رنج و گزند
ز فرمان یزدان کسی نگذرد
وگر دیده اژدها بسپرد
ببخشای بر من که بیچارهام
وگر چند بر خود ستمکارهام
نبیره فریدون فرخ منم
ز بند کمندت همی بگسلم
کجا برد خواهی مرا بسته خوار
نترسی ز یزدان به روز شمار
بدو گفت هوم ای بد بدگمان
همانا فراوان نماندت زمان
سخنهات چون گلستان نوست
ترا هوش بر دست کیخسروست
بپیچید دل هوم را زآن گزند
بر او سست کرد آن کیانی کمند
بدانست کان مرد پرهیزگار
ببخشود بر ناله شهریار
بپیچید و ز او خویشتن درکشید
به دریا درون جست و شد ناپدید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از آن پس چنان بد که افراسیاب
همی بود هر جای بیخورد و خواب
هوش مصنوعی: پس از آن زمان، او آنقدر بد شده بود که حتی افراسیاب هم در هر جایی بدون غذا و خواب بود.
نه ایمن به جان و نه تن سودمند
هراسان همیشه ز بیم گزند
هوش مصنوعی: نه جان آدمی در امان است و نه جسمش فایدهای دارد. انسان همواره از ترس آسیب دیدن در نگرانی به سر میبرد.
همی از جهان جایگاهی بجست
که باشد به جان ایمن و تندرست
هوش مصنوعی: به دنبال مکانی میگردم که در آن روح و بدنم در آرامش و سلامتی باشد.
به نزدیک بردع یکی غار بود
سر کوه غار از جهان نابسود
هوش مصنوعی: در نزدیکی کوه، غاری وجود دارد که از دنیا دور است و به آن دسترسی آسانی نیست.
ندید از برش جای پرواز باز
نه زیرش پی شیر و آن گراز
هوش مصنوعی: او نه در بالای سرش جایی برای پرواز دیده و نه در زیرش نشانهای از شیر و گراز یافته است.
خورش برد وز بیم جان جای ساخت
به غار اندرون جای بالای ساخت
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر نگرانی از جان، در غاری پنهان شد و درون آن مکان امنی برای خود فراهم کرد.
ز هر شهر دور و به نزدیک آب
که خوانی ورا هنگ افراسیاب
هوش مصنوعی: هر جا که باشی، چه دور باشی و چه نزدیک، وقتی به او (به آب) دعوتش کنی، مانند افراسیاب میآید.
همی بود چندی به هنگ اندرون
ز کرده پشیمان و دل پر ز خون
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و او در حال فکر کردن به گذشته احساس پشیمانی کرد و دلش پر از غم و درد شد.
چو خونریز گردد سر سرفراز
به تخت کیان برنماند دراز
هوش مصنوعی: وقتی که خونریزی و ناعدالتی در سرزمین محبوب و بافرهنگ ما آغاز شود، دیگر زمان طولانی بر روی تخت قدرت نخواهد ماند.
یکی مرد نیک اندر آن روزگار
ز تخم فریدون آموزگار
هوش مصنوعی: در آن زمان، مرد خوبی وجود داشت که از نسل فریدون بود و آموزگار مردم بود.
پرستار با فر و برز کیان
به هر کار با شاه بسته میان
هوش مصنوعی: پرستار با زیبایی و بزرگی خود، در هر کاری با شاه در ارتباط است و برای او مهم و ارزشمند است.
پرستشگهش کوه بودی همه
ز شادی شده دور و دور از رمه
هوش مصنوعی: معبدی که او در آن پرستش میشود، کوه است و همه به خاطر شادی دور آن جمع شدهاند، دور از گله و دام.
کجا نام این نامور هوم بود
پرستنده دور از بر و بوم بود
هوش مصنوعی: در کجا میتوان نام این شخصیت مشهور را یافت که دور از میهن و وطن خود زندگی میکند و به عبادت و پرستش مشغول است؟
یکی کاخ بود اندر آن برز کوه
بدو سخت نزدیک و دور از گروه
هوش مصنوعی: در بالای کوه، کاخی وجود داشت که به شدت به آن نزدیک بود و از اطراف دور بود.
پرستشگهی کرده پشمینه پوش
ز کافش یکی ناله آمد به گوش
هوش مصنوعی: در جایی که پرستش میشود، فردی با پوشش پشمینه صدای نالهای از کافه شنید.
که شاها سرا نامور مهترا
بزرگان و بر داوران داورا
هوش مصنوعی: این متن به انسانهایی که مقام و منزلت بالایی دارند و در بین بزرگان و داوران شناخته شدهاند اشاره دارد. به نوعی، از آنها به عنوان افرادی برجسته و محترم یاد میشود که در میدان قضاوت و رهبری نقش مهمی ایفا میکنند.
همه ترک و چین زیر فرمان تو
رسیده به هر جای پیمان تو
هوش مصنوعی: همه اقوام و سرزمینها زیر تسلط تو آمدهاند و به هر جایی که میخواهی، وفادار شدهاند.
یکی غار داری به بهره به چنگ
کجات آن سر تاج و مردان جنگ
هوش مصنوعی: دارای یک غار هستی که پربار و ثروتآور است، اما آن تاج و قدرت مردان جنگی را کجا میبری؟
کجات آن همه زور و مردانگی
دلیری و نیروی و فرزانگی
هوش مصنوعی: کجا رفته آن قدرت و شجاعت و دانایی تو؟
کجات آن بزرگی و تخت و کلاه
کجات آن بر و بوم و چندان سپاه
هوش مصنوعی: کجاست آن شکوه و بزرگی تو؟ کجاست تخت و کلاهی که بر سر داشتی؟ کجاست سرزمین و سرزمینات و آنقدر سپاه که با خود داشتی؟
که اکنون بدین تنگ غار اندری
گریزان به سنگین حصار اندری
هوش مصنوعی: اکنون در این غار تنگی که گرفتار شدهای، احساس کنی که در دل یک حصار سنگین به دام افتادهای.
به ترکی چو این ناله بشنید هوم
پرستش رها کرد و بگذاشت بوم
هوش مصنوعی: زمانی که هوم صدای ناله را به زبان ترکی شنید، عبادت را کنار گذاشت و سرزمین خود را ترک کرد.
چنین گفت کاین ناله هنگام خواب
نباشد مگر آن افراسیاب
هوش مصنوعی: این صحبت نشان میدهد که ناله و گریهای که به گوش میرسد، در ظاهر به هنگام خواب نیست و نشان دهنده حالتی خاص است که تنها در زمانهایی مانند ماجرای افراسیاب به وقوع میپیوندد. این به نوعی اشاره به نابودی یا خطراتی دارد که در کمین هستند و خواب آرام را مختل میکنند.
چو اندیشه شد بر دلش بر درست
در غار تاریک چندی بجست
هوش مصنوعی: وقتی که فکرش به دلش خطور کرد، مدتی در غاری تاریک جستجو کرد.
ز کوه اندر آمد به هنگام خواب
بدید آن در هنگ افراسیاب
هوش مصنوعی: او وقتی که به خواب میرفت، از در کوه دید که درب افراسیاب نمایان شده است.
بیامد به کردار شیر ژیان
ز پشمینه بگشاد گردی میان
هوش مصنوعی: یک موجود شجاع و نیرومند مانند شیر به میان آمد و از میان پشمینه، گردی را گشود.
کمندی که بر جای زنار داشت
کجا در پناه جهاندار داشت
هوش مصنوعی: کمندی که بر کمر داشت، کجا در پناه کسی که جهان را فرمانروایی میکند، قرار میگرفت؟
به هنگ اندرون شد گرفت آن به دست
چو نزدیک شد بازوی او ببست
هوش مصنوعی: در زمانی که در آن فضا قرار گرفت، آن چیز را گرفت و وقتی که به او نزدیک شد، او را در آغوش کشید.
همی رفت و او را پس اندر کشان
همی تاخت با رنج چون بیهشان
هوش مصنوعی: او همواره در حال رفتن بود و فرد دیگری او را از پشت میکشید و با رنج و سختی از او فاصله میگرفت، درست مانند بیاباننشینانی که در سفر هستند.
شگفت ار بمانی بدین در رواست
هر آن کس که او بر جهان پادشاست
هوش مصنوعی: اگر کسی بر جهان تسلط و پادشاهی دارد، شگفتآور نیست که او در این مقام بماند.
جز از نیکنامی نباید گزید
بباید چمید و بباید چرید
هوش مصنوعی: بجز از خوبنامی و شهرت خوب، نباید چیزی برگزید. باید به دقت و با احتیاط حرکت کرد و در مواقع لازم، آزادانه تصمیم گرفت.
ز گیتی یک غار بگزید راست
چه دانست کان غار هنگ بلاست
هوش مصنوعی: از میان دنیا، غاری را انتخاب کرد، اما نمیدانست که آن غار، در زمان بلا و سختی و مشکلات است.
چو آن شاه را هوم بازو ببست
همی بردش از جایگاه نشست
هوش مصنوعی: وقتی آن شاه هوم را به بازو بست، او را از جایگاهش بهدور آورد.
بدو گفت کای مرد باهوش و باک
پرستار دارنده یزدان پاک
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد خردمند و باهوش، مراقب و نگهبان خداوند پاک باش.
چه خواهی ز من من کییم در جهان
نشسته بدین غار با اندهان
هوش مصنوعی: چه خواستهای از من؟ من کیستم که در این دنیا نشستهام و در این غار با زبانی بسته به سر میبرم.
بدو گفت هوم این نه آرام تست
جهانی سراسر پر از نام تست
هوش مصنوعی: او به او گفت: "این آرامش تو نیست، بلکه جهانی است که به طور کامل پر از نام توست."
ز شاهان گیتی برادر که کشت
که شد نیز با پاک یزدان درشت
هوش مصنوعی: کسی که برادر شاهان را کشت، در همان حال با خداوند بزرگ به شدت درگیر شد.
چو اغریرث و نوذر نامدار
سیاوش که بد در جهان یادگار
هوش مصنوعی: چون اغریرث و نوذر، سیاوش نامدار در جهانی که یاد او وجود دارد.
تو خون سر بیگناهان مریز
نه اندر بن غار بیبن گریز
هوش مصنوعی: هرگز بیهوده و بیدلیل خون افراد بیگناه را نریز، و از مشکلات و سختیها فرار نکن.
بدو گفت کاندر جهان بیگناه
که را دانی ای مرد با دستگاه
هوش مصنوعی: به او گفتند که در این دنیا بیگناهی را میشناسی؟ ای مردی که در موقعیتهای مختلف قرار داری، آیا چنین کسی را میدانی؟
چنین راند بر سر سپهر بلند
که آید ز من درد و رنج و گزند
هوش مصنوعی: چنین نازکی در آسمان جای دارد که هر گونه درد، رنج و آسیب از من بروز میکند.
ز فرمان یزدان کسی نگذرد
وگر دیده اژدها بسپرد
هوش مصنوعی: از فرمان خدا هیچ کس نمیتواند فرار کند، حتی اگر به چشم خود اژدهایی ببیند.
ببخشای بر من که بیچارهام
وگر چند بر خود ستمکارهام
هوش مصنوعی: من را ببخش که در وضعیتی سخت و بیچاره هستم، هرچند ممکن است بر خود ظلم کرده باشم.
نبیره فریدون فرخ منم
ز بند کمندت همی بگسلم
هوش مصنوعی: من نوه فریدون بزرگ و خوشبختم و میخواهم از چنگال و بند تو رهایی یابم.
کجا برد خواهی مرا بسته خوار
نترسی ز یزدان به روز شمار
هوش مصنوعی: کجا میخواهی مرا ببری؟ آیا نمیترسی از خدا در روز حساب؟
بدو گفت هوم ای بد بدگمان
همانا فراوان نماندت زمان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای بدگمان، به زودی متوجه خواهی شد که زمان زیادی برایت باقی نمانده است.
سخنهات چون گلستان نوست
ترا هوش بر دست کیخسروست
هوش مصنوعی: سخنان تو مانند گلستانی زیبا و خوشبو است و توجه و دقت بر این سخنان هم درست همانند قدرت و هوش کیخسرو، پادشاه بزرگ، است.
بپیچید دل هوم را زآن گزند
بر او سست کرد آن کیانی کمند
هوش مصنوعی: دل هوم به خاطر آسیب و آزاری که دید، از آن وضعیت به شدت ناراحت و ناامید شد و کیانی که با کمندش قصد داشت او را کنترل کند، از این فشار سست و ضعیف شد.
بدانست کان مرد پرهیزگار
ببخشود بر ناله شهریار
هوش مصنوعی: مرد پرهیزگار فهمید که پادشاه از ناله و دردش رنج میبرد و به او ارفاق کرد.
بپیچید و ز او خویشتن درکشید
به دریا درون جست و شد ناپدید
هوش مصنوعی: به دور خود پیچید و از او جدا شد، سپس به دریا رفت و در آن ناپدید گردید.