گنجور

بخش ۲۲

پس آگاهی آمد به افراسیاب
که شاه جهاندار بگذاشت آب
شنیده همی داشت اندر نهفت
بیامد شب تیره با کس نگفت
جهاندیدگان را هم آنجا بماند
دلی پر ز تیمار تنها براند
چو کیخسرو آمد به گنگ اندرون
سری پر ز تیمار دل پر ز خون
بدید آن دل افروز باغ بهشت
شمرهای او چون چراغ بهشت
به هر گوشه‌ای چشمه و گلستان
زمین سنبل و شاخ بلبلستان
همی گفت هر کس که اینت نهاد
هم ایدر بباشیم تا مرگ شاد
وز آن پس بفرمود بیدار شاه
طلب کردن شاه توران سپاه
بجستند بر دشت و باغ و سرای
گرفتند بر هر سوی رهنمای
همی رفت جوینده چون بیهشان
مگر زو بیابند جایی نشان
چو بر جستنش تیز بشتافتند
فراوان ز کسهای او یافتند
بکشتند بسیار کس بی‌گناه
نشانی نیامد ز بیداد شاه
همی بود در گنگ دژ شهریار
یکی سال با رامش و میگسار
جهان چون بهشتی دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود
برفتن همی شاه را دل نداد
همی بود در گنگ پیروز و شاد
همه پهلوانان ایران سپاه
برفتند یکسر به نزدیک شاه
که گر شاه را دل نجنبد ز جای
سوی شهر ایران نیایدش رای
همانا بداندیش افراسیاب
گذشتست زان سو به دریای آب
چنان پیر بر گاه کاووس شاه
نه اورنگ و فر و نه گنج و سپاه
گر او سوی ایران شود پر ز کین
که باشد نگهبان ایران زمین
گر او باز با تخت و افسر شود
همه رنج ما پاک بی‌بر شود
از آن پس به ایرانیان شاه گفت
که این پند با سودمندیست جفت
از آن شارستان پس مهان را بخواند
وز آن رنج بردن فراوان براند
از ایشان کسی را که شایسته‌تر
گرامی‌تر از شهر و بایسته‌تر
تنش را به خلعت بیاراستند
ز دژ بارهٔ مرزبان خواستند
چنین گفت کایدر به شادی بمان
ز دل بر کن اندیشهٔ بدگمان
ببخشید چندان که بد خواسته
ز اسبان وز گنج آراسته
همه شهر ز ایشان توانگر شدند
چه با یاره و تخت و افسر شدند
بدانگه که بیدار گردد خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
سپاهی شتابنده و راه‌جوی
به سوی بیابان نهادند روی
همه نامداران هر کشوری
برفتند هر جا که بد مهتری
خورشها ببردند نزدیک شاه
که بود از در شهریار و سپاه
به راهی که لشکر همی برگذشت
در و دشت یکسر چو بازار گشت
به کوه و بیابان و جای نشست
کسی را نبد کس که بگشاد دست
بزرگان ابا هدیه و با نثار
پذیره شدندی بر شهریار
چو خلعت فراز آمدیشان ز گنج
نهشتی که با او برفتی به رنج
پذیره شدش گیو با لشکری
و زآن شهر هر کس که بد مهتری
چو دید آن سر و فرهٔ سرفراز
پیاده شد و برد پیشش نماز
جهاندار بسیار بنواختشان
به رسم کیان جایگه ساختشان
چو خسرو به نزدیک کشتی رسید
فرود آمد و بادبان برکشید
دو هفته بر آن روی دریا بماند
ز گفتار با گیو چندی براند
چنین گفت هر کو ندیدست گنگ
نباید که خواهد به گیتی درنگ
بفرمود تا کار برساختند
دو زورق به آب اندر انداختند
شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود
بفرمود تا بادبان برکشید
به دریای بی‌مایه اندر کشید
همان راه دریا به یک ساله راه
چنان تیز شد باد در هفت ماه
که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت
که از باد کژ آستی تر نگشت
سپهدار لشکر به خشکی کشید
ببستند کشتی و هامون بدید
خورش کرد و پوشش هم آنجا یله
به ملاح و آن کس که کردی خله
بفرمود دینار و خلعت ز گنج
ز گیتی کسی را که بردند رنج
وز آن آب راه بیابان گرفت
جهانی از او مانده اندر شگفت
چو آگاه شد اشکش آمد به راه
ابا لشکری ساخته پیش شاه
پیاده شد از اسب و روی زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
همه تیز و مکران بیاراستند
ز هر جای رامشگران خواستند
همه راه و بی‌راه آوای رود
تو گفتی هوا تار شد رود پود
به دیوار دیبا برآویختند
درم با شکر زیر پی ریختند
به مکران هر آن کس که بد مهتری
وگر نامداری و کنداوری
برفتند با هدیه و با نثار
به نزدیک پیروزگر شهریار
و زآن مرز چندان که بد خواسته
فراز آورید اشکش آراسته
ز اشکش پذیرفت شاه آنچه دید
و زآن نامداران یکی برگزید
ورا کرد مهتر به مکران زمین
بسی خلعتش داد و کرد آفرین
چو آمد ز مکران و توران به چین
خود و سرفرازان ایران زمین
پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شاد کام
چو از دور کیخسرو آمد پدید
سوار سرفراز چترش کشید
پیاده شد از باره بردش نماز
گرفتش به بر شاه گردن‌فراز
بگفت آن شگفتی که دید اندر آب
ز گم بودن جادو افراسیاب
به چین نیز مهمان رستم بماند
به یک هفته از چین به ماچین براند
همی رفت سوی سیاووش گرد
به ماه سفندار مذ روز ارد
چو آمد بدان شارستان پدر
دو رخساره پر آب و خسته جگر
به جایی که گرسیوز بدنشان
گروی به نفرین مردم کشان
سر شاه ایران بریدند خوار
بیامد بدان جایگه شهریار
همی ریخت بر سر از آن تیره خاک
همی کرد روی و بر خویش چاک
بمالید رستم بر آن خاک روی
بنفرید بر جان ناکس گروی
همی گفت کیخسرو ای شهریار
مرا ماندی در جهان یادگار
نماندم ز کین تو مانند چیز
به رنج اندرم تا جهانست نیز
بپرداختم تخت افراسیاب
از این پس نه آرام جویم نه خواب
بر امید آن کش به چنگ آورم
جهان پیش او تار و تنگ آورم
از آن پس بدان گنج بنهاد سر
که مادر بدو یاد کرد از پدر
در گنج بگشاد و روزی بداد
دو هفته در آن شارستان بود شاد
به رستم دو صد بدره دینار داد
همان گیو را چیز بسیار داد
چو بشنید گستهم نوذر که شاه
بدان شارستان پدر کرد راه
پذیره شدش با سپاهی گران
ز ایران بزرگان و کنداوران
چو از دور دید افسر و تاج شاه
پیاده فراوان بپیمود راه
همه یکسره خواندند آفرین
بر آن دادگر شهریار زمین
به گستهم فرمود تا برنشست
همه راه شادان و دستش به دست
کشیدند زان روی به بهشت گنگ
سپه را به نزدیک شاه آب و رنگ
وفا چون درختی بود میوه‌دار
همی هر زمانی نو آید به بار
نیاسود یک تن ز خورد و شکار
همان یک سواره همان شهریار
ز ترکان هر آن کس که بد سرفراز
شدند از نوازش همه بی‌نیاز
به رخشنده روز و به هنگام خواب
همی آگهی جست ز افراسیاب
از ایشان کسی زو نشانی نداد
نکردند از او در جهان نیز یاد
جهاندار یک شب سر و تن بشست
بشد دور با دفتر زند و است
همه شب به پیش جهان آفرین
همی بود گریان و سر بر زمین
همی گفت کاین بنده ناتوان
همیشه پر از درد دارد روان
همه کوه و رود و بیابان و آب
نبیند نشانی ز افراسیاب
همی گفت کای داور دادگر
تو دادی مرا نازش و زور و فر
که او راه تو دادگر نسپرد
کسی را ز گیتی به کس نشمرد
تو دانی که او نیست بر داد و راه
بسی ریخت خون سر بیگناه
مگر باشدم دادگر یک خدای
به نزدیک آن بدکنش رهنمای
تو دانی که من خود سراینده‌ام
پرستنده آفریننده‌ام
به گیتی از او نام و آواز نیست
ز من راز باشد ز تو راز نیست
اگر زو تو خشنودی ای دادگر
مرا بازگردان ز پیکار سر
بکش در دل این آتش کین من
به آیین خویش آور آیین من
ز جای نیایش بیامد به تخت
جوان سرافراز و پیروز بخت
همی بود یک سال در حصن گنگ
برآسود از جنبش و ساز جنگ
چو بودن به گنگ اندرون شد دراز
به دیدار کاووسش آمد نیاز
به گستهم نوذر سپرد آن زمین
ز قچغار تا پیش دریای چین
بی‌اندازه لشکر به گستهم داد
بدو گفت بیدار دل باش و شاد
به چین و به مکران زمین دست یاز
به هر سو فرستاده و نامه ساز
همی جوی ز افراسیاب آگهی
مگر زو شود روی گیتی تهی
و زآن جایگه خواسته هرچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
ز مشک و پرستار و زرین ستام
همان جامه و اسب و تخت و غلام
ز گستردنیها و آلات چین
ز چیزی که خیزد ز مکران زمین
ز گاوان گردونکشان چل هزار
همی راند پیش اندرون شهریار
همی گفت هرگز کسی پیش از این
ندید و نبد خواسته بیش از این
سپه بود چندان که بر کوه و دشت
همی ده شب و روز لشکر گذشت
چو دمدار برداشتی پیشرو
به منزل رسیدی همی نو به نو
بیامد بر آن هم نشان تا به چاج
بیاویخت تاج از بر تخت عاج
به سغد اندرون بود یک هفته شاه
همه سغد شد شاه را نیک خواه
وز آنجا به شهر بخارا رسید
ز لشکر هوا را همی کس ندید
بخورد و بیاسود و یک هفته بود
دوم هفته با جامه نابسود
بیامد خروشان به آتشکده
غمی بود زآن اژدهای شده
که تور فریدون برآورده بود
بدو اندرون کاخها کرده بود
بگسترد بر موبدان سیم و زر
بر آتش پراگند چندی گهر
و زآن جایگه سر به رفتن نهاد
همی رفت با کام دل شاه شاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس آگاهی آمد به افراسیاب
که شاه جهاندار بگذاشت آب
هوش مصنوعی: افراسیاب متوجه شد که شاه جهان، آب را ترک کرده است.
شنیده همی داشت اندر نهفت
بیامد شب تیره با کس نگفت
هوش مصنوعی: شب تاریک و ساکت بود و کسی از آنچه در دل می‌گذشت خبر نداشت. او سکوت کرد و چیزی به زبان نیاورد.
جهاندیدگان را هم آنجا بماند
دلی پر ز تیمار تنها براند
هوش مصنوعی: افرادی که دنیا را دیده‌اند، در آنجا دلی پر از درد و اندوه خواهند داشت و احساس تنهایی آنان را رها نخواهد کرد.
چو کیخسرو آمد به گنگ اندرون
سری پر ز تیمار دل پر ز خون
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو به گنگ آمد، دلی پر از غم و فکری پر از مشغله داشت.
بدید آن دل افروز باغ بهشت
شمرهای او چون چراغ بهشت
هوش مصنوعی: وقتی به باغ بهشت نگاه کردی، دیدی که چطور شمرها مانند چراغ‌هایی درخشان در آنجا می‌تابند و دل را شاد می‌کنند.
به هر گوشه‌ای چشمه و گلستان
زمین سنبل و شاخ بلبلستان
هوش مصنوعی: در هر نقطه‌ای از زمین، چشمه‌ها و باغ‌های سرسبز وجود دارد که پر از سنبل و شاخه‌های بلبل است.
همی گفت هر کس که اینت نهاد
هم ایدر بباشیم تا مرگ شاد
هوش مصنوعی: هر کس که اینجا نشسته، باید تا زمانی که زنده است، به همین شکل شاد و خوشحال زندگی کند.
وز آن پس بفرمود بیدار شاه
طلب کردن شاه توران سپاه
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه بیدار فرمان داد تا سپاه توران را برای او طلب کنند.
بجستند بر دشت و باغ و سرای
گرفتند بر هر سوی رهنمای
هوش مصنوعی: در دشت، باغ و خانه‌ها گشتند و در هر سمت، نشانه‌هایی را برگزیدند.
همی رفت جوینده چون بیهشان
مگر زو بیابند جایی نشان
هوش مصنوعی: شخص جست‌وجوگر همچنان در حال حرکت بود، مانند بیابان‌گردی که امید دارد نشانی از آب یا مکان مناسبی پیدا کند.
چو بر جستنش تیز بشتافتند
فراوان ز کسهای او یافتند
هوش مصنوعی: زمانی که برای جستجوی او به سرعت و شتاب پرداختند، از میان افراد بسیاری متوجه شدند که او چه کسی است.
بکشتند بسیار کس بی‌گناه
نشانی نیامد ز بیداد شاه
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد بی‌گناه به دست ظلم و ستم شاه کشته شدند، اما هیچ نشانه‌ای از این بیدادگری پیدا نشد.
همی بود در گنگ دژ شهریار
یکی سال با رامش و میگسار
هوش مصنوعی: در دژ گنگ، پادشاهی زندگی می‌کرد که سال‌ها به همراه نوازندگان و میگساران به سر می‌برد.
جهان چون بهشتی دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود
هوش مصنوعی: جهان مانند باغی زیبا و دل‌انگیز است که پر از گل‌ها و باغ‌ها و زمین‌های زراعی است.
برفتن همی شاه را دل نداد
همی بود در گنگ پیروز و شاد
هوش مصنوعی: شاه در حال رفتن است و دلش نمی‌خواهد که برود، اما در عین حال در دلش حس پیروزی و شادی وجود دارد.
همه پهلوانان ایران سپاه
برفتند یکسر به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: تمامی قهرمانان ایران به طور کامل به نزد شاه رفتند.
که گر شاه را دل نجنبد ز جای
سوی شهر ایران نیایدش رای
هوش مصنوعی: اگر دل شاه از جایی نلرزد و به حرکت نیفتد، هرگز به سوی شهر ایران فکر و نظری نخواهد داشت.
همانا بداندیش افراسیاب
گذشتست زان سو به دریای آب
هوش مصنوعی: افراسیاب، که دارای اندیشه‌های بد و منفی بود، از آن سو به دریای آب رفته و از بین رفته است.
چنان پیر بر گاه کاووس شاه
نه اورنگ و فر و نه گنج و سپاه
هوش مصنوعی: پیرمردی که در کنار کاووس شاه ایستاده، نه لباس و زرق و برق و نه ثروت و سپاه دارد.
گر او سوی ایران شود پر ز کین
که باشد نگهبان ایران زمین
هوش مصنوعی: اگر او به سوی ایران برود و پر از کینه باشد، پس چه کسی از ایران زمین محافظت خواهد کرد؟
گر او باز با تخت و افسر شود
همه رنج ما پاک بی‌بر شود
هوش مصنوعی: اگر او دوباره با تاج و تختش بازگردد، تمام زحمت‌های ما بی‌ثمر خواهد شد.
از آن پس به ایرانیان شاه گفت
که این پند با سودمندیست جفت
هوش مصنوعی: سپس شاه به ایرانیان گفت که این اندرز برایشان بسیار مفید خواهد بود.
از آن شارستان پس مهان را بخواند
وز آن رنج بردن فراوان براند
هوش مصنوعی: به خاطر آن شهر، مهمانان را دعوت می‌کند و از آن درد و رنج‌های زیاد رهایی می‌یابد.
از ایشان کسی را که شایسته‌تر
گرامی‌تر از شهر و بایسته‌تر
هوش مصنوعی: بیشتر از همه افرادی که در اینجا هستند، کسی را محترم شمارید که ویژگی‌های بیشتری دارد و از نظر ارزش و مقام در جامعه، برتر است.
تنش را به خلعت بیاراستند
ز دژ بارهٔ مرزبان خواستند
هوش مصنوعی: او را با لباسی زیبا آرایش کردند و از دژ و قلعهٔ نگهبان خواستند.
چنین گفت کایدر به شادی بمان
ز دل بر کن اندیشهٔ بدگمان
هوش مصنوعی: بگویید که در خوشحالی بمانید و از دل، فکر و اندیشه‌های منفی و ناامیدانه را کنار بگذارید.
ببخشید چندان که بد خواسته
ز اسبان وز گنج آراسته
هوش مصنوعی: ببخشید به اندازه‌ای که بدخواهان از اسبان و دارایی‌ها به حسادت و کینه‌ورزی پرداخته‌اند.
همه شهر ز ایشان توانگر شدند
چه با یاره و تخت و افسر شدند
هوش مصنوعی: تمام شهر به خاطر آنها ثروتمند شد، زیرا که با یاری و حمایت و قدرت خود، توانستند به شکوه و عظمت دست یابند.
بدانگه که بیدار گردد خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
هوش مصنوعی: زمانی که خروس برای بیدار شدن از جا برمی‌خیزد، صدای شیپور به گوش می‌رسد.
سپاهی شتابنده و راه‌جوی
به سوی بیابان نهادند روی
هوش مصنوعی: یک گروه از سربازان که با شتاب و سرعت حرکت می‌کردند، به سمت بیابان راه افتادند.
همه نامداران هر کشوری
برفتند هر جا که بد مهتری
هوش مصنوعی: تمام بزرگمردان و نام‌آوران هر سرزمینی به جایی رفتند که در آن رهبری و فرماندهی وجود داشت.
خورشها ببردند نزدیک شاه
که بود از در شهریار و سپاه
هوش مصنوعی: خورش‌ها را به نزدیک شاه می‌بردند، جایی که سپاه و فرمانروا حضور داشتند.
به راهی که لشکر همی برگذشت
در و دشت یکسر چو بازار گشت
هوش مصنوعی: در مسیری که لشکر از آن عبور کرد، زمین و آسمان به‌طور کامل مانند یک بازار شلوغ و پرهیاهو شده است.
به کوه و بیابان و جای نشست
کسی را نبد کس که بگشاد دست
هوش مصنوعی: در کوه و بیابان و مکان‌های دور، هیچ‌کس نبود که دستش را به سوی کسی دراز کند و یاری بخواهد.
بزرگان ابا هدیه و با نثار
پذیره شدندی بر شهریار
هوش مصنوعی: بزرگان بدون تردید و با احترام، هدایای خود را به شهریار تقدیم کردند.
چو خلعت فراز آمدیشان ز گنج
نهشتی که با او برفتی به رنج
هوش مصنوعی: وقتی که لباس زیبایی بر تن آنها می‌پوشد، یاد آن گنجی می‌افتم که با زحمت به دست آورده‌ام و حالا از دست رفته است.
پذیره شدش گیو با لشکری
و زآن شهر هر کس که بد مهتری
هوش مصنوعی: گیو با لشکری آماده شد و از آن شهر هر کسی که شایستگی رهبری داشت، به او پیوست.
چو دید آن سر و فرهٔ سرفراز
پیاده شد و برد پیشش نماز
هوش مصنوعی: هنگامی که او آن چهره زیبا و سرافراز را دید، از سوار بودن پیاده شد و به او احترام گذاشت و نماز گزارده و دعا کرد.
جهاندار بسیار بنواختشان
به رسم کیان جایگه ساختشان
هوش مصنوعی: پادشاه با مهربانی فراوان به آن‌ها لطف کرد و به شیوه‌ای باستانی برایشان مکان مناسبی فراهم نمود.
چو خسرو به نزدیک کشتی رسید
فرود آمد و بادبان برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو به کشتی نزدیک شد، از کشتی پیاده شد و بادبان را برافراشت.
دو هفته بر آن روی دریا بماند
ز گفتار با گیو چندی براند
هوش مصنوعی: دو هفته بر روی دریا ماند و با گیو چندی گفتگو کرد.
چنین گفت هر کو ندیدست گنگ
نباید که خواهد به گیتی درنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که چیزی را ندیده، نباید به دنبال درنگ و وقت گذرانی در این دنیا باشد.
بفرمود تا کار برساختند
دو زورق به آب اندر انداختند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا کار به پایان برسد و دو قایق را به آب بیندازند.
شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود
هوش مصنوعی: هر کسی که در عمق دریا با شجاعت عمل کند، می‌تواند شناسه و نشانه‌ای از کشتی را بشناسد.
بفرمود تا بادبان برکشید
به دریای بی‌مایه اندر کشید
هوش مصنوعی: او دستور داد که بادبان را بالا ببرند و به دریای بی‌ارزش سفر کنند.
همان راه دریا به یک ساله راه
چنان تیز شد باد در هفت ماه
هوش مصنوعی: راه دریا در یک سال به قدری سریع و تند شده که باد در مدت هفت ماه توانسته است به همان میزان پیشرفت کند.
که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت
که از باد کژ آستی تر نگشت
هوش مصنوعی: آن پادشاه و سپاهش به سوی اینجا آمدند، اما به قدری به آرامی و با احتیاط حرکت کردند که حتی از وزش باد نیز مختل نشدند.
سپهدار لشکر به خشکی کشید
ببستند کشتی و هامون بدید
هوش مصنوعی: فرمانده لشکر به سمت خشکی رفت و کشتی‌ها را بستند و به آبی که در میان دشت بود نگاه کردند.
خورش کرد و پوشش هم آنجا یله
به ملاح و آن کس که کردی خله
هوش مصنوعی: در آنجا خورشید در حال غروب است و زیبایی طبیعت را نشان می‌دهد، در حالی که کسی که از این زیبایی بهره‌برداری کرده، به آرامی در کنار رودخانه نشسته و به تماشای آن می‌پردازد.
بفرمود دینار و خلعت ز گنج
ز گیتی کسی را که بردند رنج
هوش مصنوعی: به دستور او، پول و لباس فاخر از گنجینه به کسی داده شد که در این دنیا زحمت کشیده است.
وز آن آب راه بیابان گرفت
جهانی از او مانده اندر شگفت
هوش مصنوعی: از آن آب، کویر مسیر خود را گرفت و جهانی به جا مانده که همه از آن شگفت‌زده‌اند.
چو آگاه شد اشکش آمد به راه
ابا لشکری ساخته پیش شاه
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد، اشک‌هایش به راه افتاد و لشکری برای ملاقات با شاه آماده کرد.
پیاده شد از اسب و روی زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و زمین را بوسید و برای شاه دعا و نیکی کرد.
همه تیز و مکران بیاراستند
ز هر جای رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: همه افراد با هوش و زیرک به زیبایی آماده شدند تا از هر طرف نوازندگان و خوش‌نوازان را جذب کنند.
همه راه و بی‌راه آوای رود
تو گفتی هوا تار شد رود پود
هوش مصنوعی: همه مسیرها و بی‌مسیرها صدای رود تو را به گوش رساند، گویی که هوا تیره و تار شده و رود به هم تنیده است.
به دیوار دیبا برآویختند
درم با شکر زیر پی ریختند
هوش مصنوعی: پول نقره‌ای را به دیوار پر زرق و برق آویزان کردند و زیر آن با شکر پوشاندند.
به مکران هر آن کس که بد مهتری
وگر نامداری و کنداوری
هوش مصنوعی: هر کس که در مکران با زیردستی و نیکوکاری و بی‌ادعایی برخورد کند، به نیکویی و شایستگی شناخته می‌شود، حتی اگر نامدار و با مقام باشد.
برفتند با هدیه و با نثار
به نزدیک پیروزگر شهریار
هوش مصنوعی: آنها با هدایای خود و نذری به نزد پادشاه پیروزگر رفتند.
و زآن مرز چندان که بد خواسته
فراز آورید اشکش آراسته
هوش مصنوعی: اگر از مرزی به دور شده باشی و آنجا که نیکو نیست، خبرها یا خواسته‌های بدی به گوشت برسد، اشک‌های تو به زیبایی سرازیر خواهد شد.
ز اشکش پذیرفت شاه آنچه دید
و زآن نامداران یکی برگزید
هوش مصنوعی: از اشک او، پادشاه آنچه را که مشاهده کرد، پذیرفت و از میان بزرگان یکی را انتخاب کرد.
ورا کرد مهتر به مکران زمین
بسی خلعتش داد و کرد آفرین
هوش مصنوعی: او در زمین مکران به مقام رفیع رسید و به او هدایا و لباس‌های ارزشمندی بخشیدند و برایش ستایش و تحسین کردند.
چو آمد ز مکران و توران به چین
خود و سرفرازان ایران زمین
هوش مصنوعی: وقتی که از سرزمین مکران و توران به چین می‌آید، خود و بزرگواران ایران زمین را به همراه دارد.
پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شاد کام
هوش مصنوعی: رستم، پسر زال و سام، با دل خوش و روحیه‌ای شاداب به استقبال او آمد.
چو از دور کیخسرو آمد پدید
سوار سرفراز چترش کشید
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو از دور نمایان شد، سوار با کلاهی بلند، چترش را بر افراشت.
پیاده شد از باره بردش نماز
گرفتش به بر شاه گردن‌فراز
هوش مصنوعی: از بالای اسب پیاده شد و در حیاط نماز خواند، سپس او را به سینه‌اش نزدیک کرد و نزد پادشاه با شکوه قرار داد.
بگفت آن شگفتی که دید اندر آب
ز گم بودن جادو افراسیاب
هوش مصنوعی: او به شگفتی اشاره کرد که در آب دید و درباره گم بودن جادوی افراسیاب صحبت کرد.
به چین نیز مهمان رستم بماند
به یک هفته از چین به ماچین براند
هوش مصنوعی: رستم به مدت یک هفته در چین مهمان ماند و سپس به سمت ماچین حرکت کرد.
همی رفت سوی سیاووش گرد
به ماه سفندار مذ روز ارد
هوش مصنوعی: او به سمت سیاوش می‌رفت و در آن روز، ماه سفندار به طرز زیبا و درخشانی نمایان بود.
چو آمد بدان شارستان پدر
دو رخساره پر آب و خسته جگر
هوش مصنوعی: وقتی پدر به آن شهر رسید، چهره‌اش پر از اشک و دلش پر از درد بود.
به جایی که گرسیوز بدنشان
گروی به نفرین مردم کشان
هوش مصنوعی: در جایی که گرسیوزها به نفرین مردم گرفتار شده‌اند.
سر شاه ایران بریدند خوار
بیامد بدان جایگه شهریار
هوش مصنوعی: سر شاه ایران را بریدند و این عمل خواران به جایی رسید که شهریار و بزرگواران آن سرزمین به آنجا آمدند.
همی ریخت بر سر از آن تیره خاک
همی کرد روی و بر خویش چاک
هوش مصنوعی: بارانی از خاک تیره به سر می‌بارید و او بر روی خود چاک‌هایی ایجاد می‌کرد.
بمالید رستم بر آن خاک روی
بنفرید بر جان ناکس گروی
هوش مصنوعی: رستم بر آن خاک، با افتخار و قدرت، فخر می‌کند و این کرامت را به جان بی‌مقدار و بی‌ارزش خود می‌بخشد.
همی گفت کیخسرو ای شهریار
مرا ماندی در جهان یادگار
هوش مصنوعی: کیخسرو، ای پادشاه، می‌گوید که من در این دنیا به عنوان یادگاری از تو باقی مانده‌ام.
نماندم ز کین تو مانند چیز
به رنج اندرم تا جهانست نیز
هوش مصنوعی: من به خاطر کینه‌ات دیگر نمی‌توانم مانند گذشته زندگی کنم و تا زمانی که به دنیا هستم، در رنج می‌مانم.
بپرداختم تخت افراسیاب
از این پس نه آرام جویم نه خواب
هوش مصنوعی: من دیگر به تخت افراسیاب نمی‌پردازم و از این به بعد نه آرامش می‌طلبم و نه خواب راحتی خواهم داشت.
بر امید آن کش به چنگ آورم
جهان پیش او تار و تنگ آورم
هوش مصنوعی: من با امید اینکه به دستم بیاورم، دنیای خود را در برابر او کوچک و تنگ می‌کنم.
از آن پس بدان گنج بنهاد سر
که مادر بدو یاد کرد از پدر
هوش مصنوعی: از آن زمان به آن گنج توجه کردم که مادر درباره پدر برایش صحبت کرد.
در گنج بگشاد و روزی بداد
دو هفته در آن شارستان بود شاد
هوش مصنوعی: او در نهایت گنج را باز کرد و ثروتی به او داد که دو هفته در آن شهر خوشحال و راضی زندگی کرد.
به رستم دو صد بدره دینار داد
همان گیو را چیز بسیار داد
هوش مصنوعی: رستم به گیو مقدار زیادی ثروت و دو صد بدره دینار داد.
چو بشنید گستهم نوذر که شاه
بدان شارستان پدر کرد راه
هوش مصنوعی: وقتی گستهم نوذر شنید که پدرش برای ورود به آن شهر راه را باز کرده است، بسیار نگران شد.
پذیره شدش با سپاهی گران
ز ایران بزرگان و کنداوران
هوش مصنوعی: او با یک ارتش بزرگ از بزرگان و پهلوانان ایران به استقبال آمد.
چو از دور دید افسر و تاج شاه
پیاده فراوان بپیمود راه
هوش مصنوعی: وقتی از دور، تاج و افسر شاه را دید، پیاده راه زیادی را پیمود.
همه یکسره خواندند آفرین
بر آن دادگر شهریار زمین
هوش مصنوعی: همه به طور یکصدا از دادگری و عدالت‌خواهی پادشاهی که بر زمین حکم می‌رانَد، تمجید و ستایش کردند.
به گستهم فرمود تا برنشست
همه راه شادان و دستش به دست
هوش مصنوعی: او به من گفت که بر روی دشت نشسته و راه‌های خوشحالی را پیش می‌گیرد و دستش در دست دیگران است.
کشیدند زان روی به بهشت گنگ
سپه را به نزدیک شاه آب و رنگ
هوش مصنوعی: از روی زیبای او، سپاه به سمت بهشت حرکت کردند و به نزد شاه رفتند که همچون آب و رنگ درخشان و زیبا بود.
وفا چون درختی بود میوه‌دار
همی هر زمانی نو آید به بار
هوش مصنوعی: وفا مانند درختی است که همیشه میوه دارد و در هر زمان می‌تواند میوه‌های تازه‌ای به بار بیاورد.
نیاسود یک تن ز خورد و شکار
همان یک سواره همان شهریار
هوش مصنوعی: هیچ کس از خوردن و شکار نکردن آرامش نیافت، همان یک نفر که سوار بر اسب است، همان شهریار است.
ز ترکان هر آن کس که بد سرفراز
شدند از نوازش همه بی‌نیاز
هوش مصنوعی: هر کسی که از یاری و محبت ترک‌ها بهره‌مند شود، به سرفرازی می‌رسد و دیگر به هیچ چیز نیاز نخواهد داشت.
به رخشنده روز و به هنگام خواب
همی آگهی جست ز افراسیاب
هوش مصنوعی: در روز روشن و در زمان خواب، همیشه به دنبال خبرهایی درباره افراسیاب بود.
از ایشان کسی زو نشانی نداد
نکردند از او در جهان نیز یاد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این افراد نشانه‌ای را به جا نگذاشت و در جهان هم از او یاد نکردند.
جهاندار یک شب سر و تن بشست
بشد دور با دفتر زند و است
هوش مصنوعی: جهاندار در یک شب بدن و سر خود را شست و در آن شب دور از دفتر زندگانی شد.
همه شب به پیش جهان آفرین
همی بود گریان و سر بر زمین
هوش مصنوعی: تمام شب به درگاه خالق جهان به حالت گریه و زاری بود و سرش را بر زمین گذاشته بود.
همی گفت کاین بنده ناتوان
همیشه پر از درد دارد روان
هوش مصنوعی: او همواره می‌گفت که این بنده ضعیف همیشه در دلش پر از درد و رنج است.
همه کوه و رود و بیابان و آب
نبیند نشانی ز افراسیاب
هوش مصنوعی: بگذارید بگوییم که در هر گوشه‌ای از طبیعت، از جمله کوه‌ها، رودها و بیابان‌ها، هیچ نشانی از افراسیاب پیداست.
همی گفت کای داور دادگر
تو دادی مرا نازش و زور و فر
هوش مصنوعی: می‌گفت: ای داور عادل، تو به من زیبایی و قدرت و مقام ارزانی داشتی.
که او راه تو دادگر نسپرد
کسی را ز گیتی به کس نشمرد
هوش مصنوعی: او به کسی در این دنیا اعتماد نکرد و راه را برای تو باز کرد.
تو دانی که او نیست بر داد و راه
بسی ریخت خون سر بیگناه
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که او در حق و عدل نیست و به خاطر بسیاری از راه‌ها، خون بی‌گناهان به ناحق ریخته شده است.
مگر باشدم دادگر یک خدای
به نزدیک آن بدکنش رهنمای
هوش مصنوعی: آیا من نمی‌توانم دادگری داشته باشم که مانند یک خدا به نزدیک کسی که بدی می‌کند، راهنمایی کند؟
تو دانی که من خود سراینده‌ام
پرستنده آفریننده‌ام
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که من خود شاعر هستم و به خداوند عشق می‌ورزم.
به گیتی از او نام و آواز نیست
ز من راز باشد ز تو راز نیست
هوش مصنوعی: در دنیا از آن شخص خبری نیست و نامش را نمی‌توان شنید، اما من چیزی می‌دانم که تو از آن بی‌خبری.
اگر زو تو خشنودی ای دادگر
مرا بازگردان ز پیکار سر
هوش مصنوعی: اگر از تو راضی هستی ای دادگر، پس مرا از این جنگ بازگردان.
بکش در دل این آتش کین من
به آیین خویش آور آیین من
هوش مصنوعی: آتش نفرت و کینه‌ای که در دل دارم را برافروز و آن را به روش خودت تبدیل کن.
ز جای نیایش بیامد به تخت
جوان سرافراز و پیروز بخت
هوش مصنوعی: از مکانی معطر و پر از دعای خیر، جوانی با افتخار و سرشار از شانس بر تخت سلطنت نشسته است.
همی بود یک سال در حصن گنگ
برآسود از جنبش و ساز جنگ
هوش مصنوعی: او یک سال در قلعه‌ای دور از هر جنب و جوش و جنگ زندگی کرد و از آرامش آنجا بهره‌مند شد.
چو بودن به گنگ اندرون شد دراز
به دیدار کاووسش آمد نیاز
هوش مصنوعی: وقتی در تاریکی گم شده بود، زمان به آرامی گذشت و او به دیدار کاووس yearning کرد.
به گستهم نوذر سپرد آن زمین
ز قچغار تا پیش دریای چین
هوش مصنوعی: زمین را به نوذر سپرد که از قچغار آغاز می‌شود و تا دریای چین ادامه دارد.
بی‌اندازه لشکر به گستهم داد
بدو گفت بیدار دل باش و شاد
هوش مصنوعی: او لشکری بسیار بزرگ به او داده و به او می‌گوید که دلش را بیدار و شاد نگه دارد.
به چین و به مکران زمین دست یاز
به هر سو فرستاده و نامه ساز
هوش مصنوعی: دستت را به سوی چین و مکران دراز کن و نامه‌ات را بفرست.
همی جوی ز افراسیاب آگهی
مگر زو شود روی گیتی تهی
هوش مصنوعی: از افراسیاب خبری بگیر تا شاید به خاطر او، چهره‌ی زمین خالی شود.
و زآن جایگه خواسته هرچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آن مکان خواسته شده، از طلا و گوهر باید باشد، زیرا چیزهای بی‌ارزش در آن جا جایی ندارند.
ز مشک و پرستار و زرین ستام
همان جامه و اسب و تخت و غلام
هوش مصنوعی: از عطر خوش مشک، و نگهداری، و ظرافت زر، همه اینها شامل لباس، اسب، تخت و غلام می‌باشد.
ز گستردنیها و آلات چین
ز چیزی که خیزد ز مکران زمین
هوش مصنوعی: از وسایل و چیزهایی که در چین ساخته می‌شود، چیزی که از سرزمین مکران به وجود می‌آید.
ز گاوان گردونکشان چل هزار
همی راند پیش اندرون شهریار
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گویند که از میان هزاران گاو که به دور خورشید می‌چرخند، شهریار (پادشاه) در درون خود، راندن آن‌ها را نظاره می‌کند. به نوعی، این تصویر نشان‌دهنده یکتایی و قدرت پادشاهی است که بر همه چیز تسلط دارد.
همی گفت هرگز کسی پیش از این
ندید و نبد خواسته بیش از این
هوش مصنوعی: او می‌گفت هیچ‌گاه کسی مانند این را ندیده و چنین آرزویی در دل نداشته است.
سپه بود چندان که بر کوه و دشت
همی ده شب و روز لشکر گذشت
هوش مصنوعی: ارتش به قدری بزرگ بود که در کوه‌ها و دشت‌ها، به مدت ده شب و روز در حال عبور بود.
چو دمدار برداشتی پیشرو
به منزل رسیدی همی نو به نو
هوش مصنوعی: وقتی که در آغاز راه و به سوی هدف خود گام برمی‌داری، به مقصد می‌رسی و هر روز با نوید و تغییرات جدیدی روبه‌رو می‌شوی.
بیامد بر آن هم نشان تا به چاج
بیاویخت تاج از بر تخت عاج
هوش مصنوعی: او به نزد آن شخص با نشانه‌ای آمد تا تاجی که بر تخت عاج گذاشته شده بود را بر افرازد.
به سغد اندرون بود یک هفته شاه
همه سغد شد شاه را نیک خواه
هوش مصنوعی: شاه به مدت یک هفته در سغد اقامت کرد و با این حضور، مردم سغد از او بهره‌مند شدند و به خوبی از او استقبال کردند.
وز آنجا به شهر بخارا رسید
ز لشکر هوا را همی کس ندید
هوش مصنوعی: از آنجا به شهر بخارا رسید و از لشکر هوا کسی را ندید.
بخورد و بیاسود و یک هفته بود
دوم هفته با جامه نابسود
هوش مصنوعی: او خوراک خورد و استراحت کرد و یک هفته گذشت، در حالی که در هفته دوم هنوز لباس‌هایش را نپوشیده بود.
بیامد خروشان به آتشکده
غمی بود زآن اژدهای شده
هوش مصنوعی: به شدت و با هیجان به آتشکده آمد، زیرا دلی از درد اژدهایی که به وجود آمده بود، رنج می‌برد.
که تور فریدون برآورده بود
بدو اندرون کاخها کرده بود
هوش مصنوعی: فریدون برای او توری آماده کرده بود و در داخل کاخ‌ها کارهایی انجام داده بود.
بگسترد بر موبدان سیم و زر
بر آتش پراگند چندی گهر
هوش مصنوعی: بر روی موبدان طلا و نقره افکنید و بر آتش بپاشید تا مدتی جواهرات پدید آید.
و زآن جایگه سر به رفتن نهاد
همی رفت با کام دل شاه شاد
هوش مصنوعی: او از آن مکان حرکت کرد و به سوی مقصد خود رفت و با دل شاد و آرزوهای برآورده، مسیرش را ادامه داد.

حاشیه ها

1401/05/20 21:08
جهن یزداد

مرا ماندی اندر جهان یادگار

1401/07/03 17:10
جهن یزداد

چو امد ز مکران به توران و چین
 خود و سرفرازان ایران زمین

1402/11/28 16:01
عبدالرضا فارسی

تیز در قدیم شهری بوده است که مرکز مکران بوده