بخش ۲۱
فرستادهٔ شاه چون بازگشت
همه شهر مکران پرآواز گشت
زمین کوه تا کوه لشکر گرفت
همه تیز و مکران سپه برگرفت
بیاورد پیلان جنگی دویست
تو گفتی که اندر زمین جای نیست
از آواز اسبان و جوش سپاه
همی ماه بر چرخ گم کرد راه
تو گفتی برآمد زمین بآسمان
وگر گشت خورشید اندر نهان
طلایه بیامد به نزدیک شاه
که مکران سیه شد ز گرد سپاه
همه روی کشور درفشست و پیل
ببیند کنون شهریار از دو میل
بفرمود تا برکشیدند صف
گرفتند گوپال و خنجر به کف
ز مکران طلایه بیامد به دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت
نگهبان لشکر از ایران تخوار
که بودی به نزدیک او رزم خوار
بیامد برآویخت با او به هم
چو پیل سرافراز و شیر دژم
بزد تیغ و او را به دو نیم کرد
دل شاه مکران پر از بیم کرد
دو لشکر بر آن گونه صف برکشید
که از گرد شد آسمان ناپدید
سپاه اندر آمد دو رویه چو کوه
رده برکشیدند هر دو گروه
به قلب اندر آمد سپهدار طوس
جهان شد پر از نالهٔ بوق و کوس
به پیش اندرون کاویانی درفش
پس پشت گردان زرینه کفش
هوا پر ز پیکان شد و پر و تیر
جهان شد به کردار دریای قیر
به قلب اندرون شاه مکران بخست
وزآن خستگی جان او هم برست
یکی گفت شاها سرش را بریم
بدو گفت شاه اندر او ننگریم
سر شهریاران نبرد ز تن
مگر نیز از تخمهٔ اهرمن
برهنه نباید که گردد تنش
بر آن هم نشان خسته در جوشنش
یکی دخمه سازید مشک و گلاب
چنانچون بود شاه را جای خواب
بپوشید رویش به دیبای چین
که مرگ بزرگان بود همچنین
و زآن انجمن کشته شد ده هزار
سواران و گردان خنجرگزار
هزار و صد و چل گرفتار شد
سر زندگان پر ز تیمار شد
ببردند پیلان و آن خواسته
سراپرده و گاه آراسته
بزرگان ایران توانگر شدند
بسی نیز با تخت و افسر شدند
از آن پس دلیران پرخاشجوی
به تاراج مکران نهادند روی
خروش زنان خاست از دشت و شهر
چشیدند زان رنج بسیار بهر
به درهای شهر آتش اندر زدند
همی آسمان بر زمین برزدند
بخستند ز ایشان فراوان به تیر
زن و کودک خرد کردند اسیر
چو کم شد از آن انجمن خشم شاه
بفرمود تا باز گردد سپاه
بفرمود تا اشکش تیز هوش
بیارامد از غارت و جنگ و جوش
کسی را نماند که زشتی کند
وگر با نژندی درشتی کند
از آن شهر هر کس که بد پارسا
به پوزش بیامد بر پادشا
که ما بیگناهیم و بیچارهایم
همیشه به رنج ستمکارهایم
گر ایدون که بیند سر بیگناه
ببخشد سزاوار باشد ز شاه
از ایشان چو بشنید فرخنده شاه
بفرمود تا بانگ زد بر سپاه
خروشی برآمد ز پردهسرای
که ای پهلوانان فرخنده رای
از این پس گر آید ز جایی خروش
ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش
ستمکارگان را کنم به دو نیم
کسی کو ندارد ز دادار بیم
جهاندار سالی به مکران بماند
ز هر جای کشتی گران را بخواند
چو آمد بهار و زمین گشت سبز
همه کوه پر لاله و دشت سبز
چراگاه اسبان و جای شکار
بیاراست باغ از گل و میوهدار
به اشکش بفرمود تا با سپاه
به مکران بباشد یکی چندگاه
نجوید جز از خوبی و راستی
نیارد به کار اندرون کاستی
و زآن شهر راه بیابان گرفت
همه رنجها بر دل آسان گرفت
چنان شد به فرمان یزدان پاک
که اندر بیابان ندیدند خاک
هوا پر ز ابر و زمین پر ز خوید
جهانی پر از لاله و شنبلید
خورشهای مردم ببردند پیش
به گردون به زیر اندرون گاومیش
به دشت اندرون سبزه و جای خواب
هوا پر ز ابر و زمین پر ز آب
چو آمد به نزدیک آب زره
گشادند گردان میان از گره
همه چاره سازان دریا به راه
ز چین و ز مکران همی برد شاه
به خشکی بکرد آنچه بایست کرد
چو کشتی به آب اندر افگند مرد
بفرمود تا توشه برداشتند
به یک ساله ره راه بگذاشتند
جهاندار نیک اختر و راهجوی
برفت از لب آب با آب روی
بر آن بندگی بر نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
همی خواست از کردگار بلند
کز آبش به خشکی برد بیگزند
همان ساز جنگ و سپاه ورا
بزرگان ایران و گاه ورا
همی گفت کای کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
نگهدار خشکی و دریا توی
خدای ثری و ثریا توی
نگهدار جان و سپاه مرا
همان تخت و گنج و کلاه مرا
پرآشوب دریا از آن گونه بود
کز او کس نرستی بدان برشخود
به شش ماه کشتی برفتی به آب
کز او ساختی هر کسی جای خواب
به هفتم که نیمی گذشتی ز سال
شدی کژ و بی راه باد شمال
سر بادبان تیز برگاشتی
چو برق درخشنده بگماشتی
به راهی کشیدیش موج مدد
که ملاح خواندش فم الاسد
چنان خواست یزدان که باد هوا
نشد کژ با اختر پادشا
شگفت اندر آن آب مانده سپاه
نمودی به انگشت هر یک به شاه
به آب اندرون شیر دیدند و گاو
همی داشتی گاو با شیر تاو
همان مردم و مویها چون کمند
همه تن پر از پشم چون گوسفند
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس مردم و پای پیش
یکی سر چو ماهی و تن چون نهنگ
یکی پای چون گور و تن چون پلنگ
نمودی همی این بدان آن بدین
به دادار بر خواندند آفرین
به بخشایش کردگار سپهر
هوا شد خوش و باد ننمود چهر
گذشتند بر آب بر هفت ماه
که بادی نکرد اندر ایشان نگاه
چو خسرو ز دریا به خشکی رسید
نگه کرد هامون جهان را بدید
بیامد به پیش جهان آفرین
بمالید بر خاک رخ بر زمین
برآورد کشتی و زورق ز آب
شتاب آمدش بود جای شتاب
بیابانش پیش آمد و ریگ و دشت
تنآسان به ریگ روان برگذشت
همه شهرها دید بر سان چین
زبانها به کردار مکران زمین
بدان شهرها در بیاسود شاه
خورش خواست چندی ز بهر سپاه
سپرد آن زمین گیو را شهریار
بدو گفت بر خوردی از روزگار
درشتی مکن با گنهکار نیز
که بی رنج شد مردم از گنج و چیز
از این پس ندرام کسی را به کس
پرستش کنم پیش فریادرس
ز لشکر یکی نامور برگزید
که گفتار هر کس بداند شنید
فرستاد نزدیک شاهان پیام
که هر کس که او جوید آرام و کام
بیایند خرم بدین بارگاه
برفتند یکسر به فرمان شاه
یکی سر نپیچید زان مهتران
به درگاه رفتند چون کهتران
چو دیدار بد شاه بنواختشان
به خورشید گردن برافراختشان
پس از گنگ دژ باز جست آگهی
ز افراسیاب و ز تخت مهی
چنین گفت گویندهای زان گروه
که ایدر نه آبست پیشت نه کوه
اگر بشمری سر به سر نیک و بد
فزون نیست تا گنگ فرسنگ صد
کنون تا برآمد ز دریای آب
به گنگست با مردم افراسیاب
از آن آگهی شاد شد شهریار
شد آن رنجها بر دلش نیز خوار
در آن مرزها خلعت آراستند
پس اسب جهاندیدگان خواستند
بفرمود تا بازگشتند شاه
سوی گنگ دژ رفت با آن سپاه
بر آن سو که پور سیاوش براند
ز بیداد مردم فراوان نماند
سپه را بیاراست و روزی بداد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
همی گفت هر کس که جوید بدی
بپیچد ز باد افره ایزدی
نباید که باشید یک تن به شهر
گر از رنج یابد پی مور بهر
چهانجوی چون گنگ دژ را بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید
پیاده شد از اسب و رخ بر زمین
همی کرد بر کردگار آفرین
همی گفت کای داور داد و پاک
یکی بندهام دل پر از ترس و باک
که این بارهٔ شارستان پدر
بدیدم برآورده از ماه سر
سیاوش که از فر یزدان پاک
چنین بارهای برکشید از مغاک
ستمگر بد آن کو به بد آخت دست
دل هر کس از کشتن او بخست
بر آن باره بگریست یکسر سپاه
ز خون سیاوش که بد بیگناه
به دست بداندیش بر کشته شد
چنین تخم کین در جهان کشته شد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فرستادهٔ شاه چون بازگشت
همه شهر مکران پرآواز گشت
هوش مصنوعی: وقتی فرستادهٔ شاه به خانه برگشت، تمام شهر مکران پر از صدا و شایعه شد.
زمین کوه تا کوه لشکر گرفت
همه تیز و مکران سپه برگرفت
هوش مصنوعی: زمین از کوه به کوه لشکر کشیده شده و همه آماده نبرد و جنگ هستند.
بیاورد پیلان جنگی دویست
تو گفتی که اندر زمین جای نیست
هوش مصنوعی: به میدان آوردن دویست فیل جنگی، نشان از قدرت و عظمت است که تو میگویی در زمین جایی برای نبرد وجود ندارد.
از آواز اسبان و جوش سپاه
همی ماه بر چرخ گم کرد راه
هوش مصنوعی: از صدای اسبان و هیجان لشکر، ماه در آسمان راه خود را گم کرده است.
تو گفتی برآمد زمین بآسمان
وگر گشت خورشید اندر نهان
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین به آسمان برخاسته و اگر خورشید در خفا رفته است.
طلایه بیامد به نزدیک شاه
که مکران سیه شد ز گرد سپاه
هوش مصنوعی: طلایه به نزد شاه آمد و خبر داد که منطقه مکران به خاطر گرد و غبار سپاه تاریک و غمانگیز شده است.
همه روی کشور درفشست و پیل
ببیند کنون شهریار از دو میل
هوش مصنوعی: همه زیباییهای کشور به چشم میآید و اکنون پادشاه از دو جهت به این زیباییها توجه دارد.
بفرمود تا برکشیدند صف
گرفتند گوپال و خنجر به کف
هوش مصنوعی: او فرمان داد تا تجمع کنند، گوپال با خنجر در دست صفی ترتیب داد.
ز مکران طلایه بیامد به دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت
هوش مصنوعی: از مکران، پیشروی لشکر به دشت آمد و همه شب در حال گشت و گذار بود.
نگهبان لشکر از ایران تخوار
که بودی به نزدیک او رزم خوار
هوش مصنوعی: حفظ و نگهداری لشکر ایران بر عهده کسی بود که در نزدیکی او جنگجویان توانمندی حضور داشتند.
بیامد برآویخت با او به هم
چو پیل سرافراز و شیر دژم
هوش مصنوعی: آمد و به او پیوست، مانند فیل قوی و شیر ناراحت.
بزد تیغ و او را به دو نیم کرد
دل شاه مکران پر از بیم کرد
هوش مصنوعی: با شمشیر زد و او را به دو نیم کرد، دل شاه مکران را پر از ترس نمود.
دو لشکر بر آن گونه صف برکشید
که از گرد شد آسمان ناپدید
هوش مصنوعی: دو گروه از سربازان به گونهای صفآرایی کردند که گرد و غبار آنها به قدری زیاد بود که آسمان را پوشاند و ناپدید کرد.
سپاه اندر آمد دو رویه چو کوه
رده برکشیدند هر دو گروه
هوش مصنوعی: دو گروه مثل کوه به میدان آمدند و هرکدام از آنها به قوت و استحکام ایستادند.
به قلب اندر آمد سپهدار طوس
جهان شد پر از نالهٔ بوق و کوس
هوش مصنوعی: سپهدار طوس به قلب او نفوذ کرده و جهان را پر کرده از صدای ناله و طنین بوق و طبل.
به پیش اندرون کاویانی درفش
پس پشت گردان زرینه کفش
هوش مصنوعی: در جلو، پرچم کاویانی قرار دارد و از پشت، کفشهای زرین به سمت عقب حرکت میکند.
هوا پر ز پیکان شد و پر و تیر
جهان شد به کردار دریای قیر
هوش مصنوعی: هوا پر از تیر و پیکان شد و دنیا مانند یک دریا از قیر به نظر میرسد.
به قلب اندرون شاه مکران بخست
وزآن خستگی جان او هم برست
هوش مصنوعی: در دل شاه مکران، آرامشی پیدا شد و از آن خستگی، روح او نیز رها گشت.
یکی گفت شاها سرش را بریم
بدو گفت شاه اندر او ننگریم
هوش مصنوعی: یکی گفت اگر سر او را ببریم، شاه در این کار ننگی نمیبیند.
سر شهریاران نبرد ز تن
مگر نیز از تخمهٔ اهرمن
هوش مصنوعی: در مواجهه با بزرگان و حاکمان، نباید فقط از جان خود دفاع کنیم، بلکه باید از نسل و ریشههای شر و بدی نیز محافظت کنیم.
برهنه نباید که گردد تنش
بر آن هم نشان خسته در جوشنش
هوش مصنوعی: بدن او نباید بیپوشش بماند، حتی اگر نشانهای خستگی در زرهاش نمایان باشد.
یکی دخمه سازید مشک و گلاب
چنانچون بود شاه را جای خواب
هوش مصنوعی: یک اتاق کوچک بسازید و آن را با مشک و گلاب معطر کنید، به طوری که شایستهی محل خواب شاه باشد.
بپوشید رویش به دیبای چین
که مرگ بزرگان بود همچنین
هوش مصنوعی: چهره او را با پارچهای زیبا بپوشانید، زیرا مرگ افراد بزرگ نیز به همین شکل از دنیا خواهد رفت.
و زآن انجمن کشته شد ده هزار
سواران و گردان خنجرگزار
هوش مصنوعی: در آن جمع، ده هزار سوار و جنگجو که خنجر به دست داشتند، جان خود را از دست دادند.
هزار و صد و چل گرفتار شد
سر زندگان پر ز تیمار شد
هوش مصنوعی: هزار و صد و سی نفر به دام افتادند و سر آنها پر از نگرانی و مشکلات شد.
ببردند پیلان و آن خواسته
سراپرده و گاه آراسته
هوش مصنوعی: فیلها را بردند و خواستهاند که خیمه و محل برگزاری مراسم را آراسته و زیبا کنند.
بزرگان ایران توانگر شدند
بسی نیز با تخت و افسر شدند
هوش مصنوعی: بزرگان ایران به ثروتهای زیادی دست یافتند و به مقامهای عالی و موقعیتهای برتری رسیدند.
از آن پس دلیران پرخاشجوی
به تاراج مکران نهادند روی
هوش مصنوعی: از آن زمان، دلیران و جنگجویانی که اهل ستیز بودند، به سوی مکران رفتند تا آنجا را غارت کنند.
خروش زنان خاست از دشت و شهر
چشیدند زان رنج بسیار بهر
هوش مصنوعی: صدای بلند و نالهای از دشت و شهر به گوش میرسید که مردم به خاطر رنجهای فراوانی که کشیدهاند، اینگونه به اعتراض برخاستهاند.
به درهای شهر آتش اندر زدند
همی آسمان بر زمین برزدند
هوش مصنوعی: آتش به درهای شهر زدند و آسمان بر زمین فرو ریخت.
بخستند ز ایشان فراوان به تیر
زن و کودک خرد کردند اسیر
هوش مصنوعی: ابتدا از آنها عده زیادی را با تیر زدند و سپس کودکانی را نیز به اسیری گرفتند.
چو کم شد از آن انجمن خشم شاه
بفرمود تا باز گردد سپاه
هوش مصنوعی: وقتی خشم شاه از آن جمعیت کم شد، او فرمان داد تا سپاه دوباره به عقب برگردد.
بفرمود تا اشکش تیز هوش
بیارامد از غارت و جنگ و جوش
هوش مصنوعی: او فرمان داد تا اشکهایش، که نشانهای از هوش و ذکاوت او بود، از آثار جنگ و هرج و مرج آرام گیرد.
کسی را نماند که زشتی کند
وگر با نژندی درشتی کند
هوش مصنوعی: هیچکس نمانده که بدی کند، حتی اگر به خاطر ناراحتیاش با دیگران بدرفتاری کند.
از آن شهر هر کس که بد پارسا
به پوزش بیامد بر پادشا
هوش مصنوعی: هر کسی از آن شهر که فردی نیکوکار بود، با درخواست عذرخواهی خود به درگاه پادشاه آمد.
که ما بیگناهیم و بیچارهایم
همیشه به رنج ستمکارهایم
هوش مصنوعی: ما بیگناه و ناتوان هستیم و همیشه در زحمت و رنج ستمگران خواهیم بود.
گر ایدون که بیند سر بیگناه
ببخشد سزاوار باشد ز شاه
هوش مصنوعی: اگر کسی بیگناه را ببیند یا مورد ظلم قرار بگیرد، سزاوار است که شاه او را ببخشد و از او دوری کند.
از ایشان چو بشنید فرخنده شاه
بفرمود تا بانگ زد بر سپاه
هوش مصنوعی: فرخنده شاه وقتی از آنان شنید، دستور داد تا بر سپاه صدا بزنند.
خروشی برآمد ز پردهسرای
که ای پهلوانان فرخنده رای
هوش مصنوعی: صدایی از درون قصر برخاست که ای پهلوانان خوشفکر، به میدان بیایید.
از این پس گر آید ز جایی خروش
ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش
هوش مصنوعی: از این به بعد، اگر صدای اعتراض و زاری از جایی بلند شود که نشاندهنده ظلم و غارت و جنگ و حرص باشد، باید با آن توجه کرد.
ستمکارگان را کنم به دو نیم
کسی کو ندارد ز دادار بیم
هوش مصنوعی: من ستمگران را به دو نیم میکنم، کسی که از خدا بیمی ندارد.
جهاندار سالی به مکران بماند
ز هر جای کشتی گران را بخواند
هوش مصنوعی: یک سال، پادشاه به مکران ماند و از هر سو، کشتیهای بزرگ را فراخواند.
چو آمد بهار و زمین گشت سبز
همه کوه پر لاله و دشت سبز
هوش مصنوعی: وقتی بهار فرا میرسد، زمین به رنگ سبز درمیآید و همه کوهها پر از لاله و دشتها نیز سبز میشود.
چراگاه اسبان و جای شکار
بیاراست باغ از گل و میوهدار
هوش مصنوعی: محلی برای چرا و تماشای اسبها فراهم کرد و باغ را با گلها و میوهها زیبا ساخت.
به اشکش بفرمود تا با سپاه
به مکران بباشد یکی چندگاه
هوش مصنوعی: او به اشکش (چشمهایش) فرمان داد که با لشکری به مکران برود و مدتی آنجا بماند.
نجوید جز از خوبی و راستی
نیارد به کار اندرون کاستی
هوش مصنوعی: انسان باید به دنبال خوبی و حقیقت باشد، زیرا تنها در این صورت میتواند کارها را به درستی انجام دهد و از نقص و کمبود جلوگیری کند.
و زآن شهر راه بیابان گرفت
همه رنجها بر دل آسان گرفت
هوش مصنوعی: او از آن شهر به سمت بیابان رفت و همه رنجها را بر دلش آسان کرد.
چنان شد به فرمان یزدان پاک
که اندر بیابان ندیدند خاک
هوش مصنوعی: به گونهای شد که به فرمان خداوند پاک، در بیابان هیچ خاکی دیده نشد.
هوا پر ز ابر و زمین پر ز خوید
جهانی پر از لاله و شنبلید
هوش مصنوعی: هوا پر از ابر و زمین پوشیده از سبزه و گل است، جهانی پر از لاله و گیاهان زیبا.
خورشهای مردم ببردند پیش
به گردون به زیر اندرون گاومیش
هوش مصنوعی: مردم خوراکهایشان را به آسمان میبرند و در زیر آن، گاومیشی قرار دارد.
به دشت اندرون سبزه و جای خواب
هوا پر ز ابر و زمین پر ز آب
هوش مصنوعی: در دشت، سبزه و مکانی برای خواب وجود دارد. آسمان پر از ابر و زمین هم پر از آب است.
چو آمد به نزدیک آب زره
گشادند گردان میان از گره
هوش مصنوعی: وقتی که به کنار آب رسیدند، زره را باز کردند و نوارهای آن را در وسط گره زدند.
همه چاره سازان دریا به راه
ز چین و ز مکران همی برد شاه
هوش مصنوعی: همه کسانی که میتوانند مشکلهای دریایی را حل کنند، به دستور شاه از چین و مکران راه میافتند.
به خشکی بکرد آنچه بایست کرد
چو کشتی به آب اندر افگند مرد
هوش مصنوعی: وقتی که انسان باید کاری انجام دهد، باید آن را به درستی و با دقت انجام دهد، مانند اینکه کشتی را باید در آب رها کرد تا به مقصد برسد.
بفرمود تا توشه برداشتند
به یک ساله ره راه بگذاشتند
هوش مصنوعی: به او دستور دادند تا وسائل سفر را آماده کنند و سفر یک ساله را آغاز کردند.
جهاندار نیک اختر و راهجوی
برفت از لب آب با آب روی
هوش مصنوعی: حاکم با نیک بختی و در جستجوی مسیر، از کنار آب عبور کرد و به جلو رفت.
بر آن بندگی بر نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
هوش مصنوعی: او به خدای جهانیان به خاطر آفرینش و خلقتش، عبادت و ستایش میکند.
همی خواست از کردگار بلند
کز آبش به خشکی برد بیگزند
هوش مصنوعی: او از خدای بزرگ درخواست میکرد که از آب به خشکی منتقلش کند بدون اینکه آسیبی ببیند.
همان ساز جنگ و سپاه ورا
بزرگان ایران و گاه ورا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که او همانند ساز و ابزار جنگ و ارتش است که برای بزرگان و قدرتمندان ایران در زمانهای مختلف اهمیت دارد. به عبارتی، او نقش حیاتی و پراهمیتی در وقایع و امور مهم کشور ایفا میکند.
همی گفت کای کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
هوش مصنوعی: میگفت ای خدای عالم، که میدانی هر چیزی را چه در ظاهری و چه در باطنی.
نگهدار خشکی و دریا توی
خدای ثری و ثریا توی
هوش مصنوعی: نگهدار آب و خشکی، خداوند دریا و ستاره ثریا در دست توست.
نگهدار جان و سپاه مرا
همان تخت و گنج و کلاه مرا
هوش مصنوعی: از جان و سپاه من محافظت کن، همانطور که از تخت و ثروت و کلاه من مراقبت میکنی.
پرآشوب دریا از آن گونه بود
کز او کس نرستی بدان برشخود
هوش مصنوعی: دریای پرطوفان و هیجان به گونهای بود که هیچکس نتوانست از آن عبور کند و جان سالم به در ببرد.
به شش ماه کشتی برفتی به آب
کز او ساختی هر کسی جای خواب
هوش مصنوعی: شما به مدت شش ماه در دریا سفر کردید، در این مدت هر کسی برای خود جایی برای استراحت و خواب پیدا کرده است.
به هفتم که نیمی گذشتی ز سال
شدی کژ و بی راه باد شمال
هوش مصنوعی: وقتی به نیمهی هفتم سال رسیدی، حالتی نامنظم و بیراه پیدا کردی، مانند وزش باد شمال که در مسیر خود دچار انحراف میشود.
سر بادبان تیز برگاشتی
چو برق درخشنده بگماشتی
هوش مصنوعی: سر بادبان را بالا بردی و آن را به مانند برقی درخشان قرار دادی.
به راهی کشیدیش موج مدد
که ملاح خواندش فم الاسد
هوش مصنوعی: بازی بخت و سرنوشت او را به مسیری هدایت کرد که ناخدا او را به نام شیر شناخت.
چنان خواست یزدان که باد هوا
نشد کژ با اختر پادشا
هوش مصنوعی: خداوند خواست که هیچ چیز به هم نریزد و اوضاع به خوبی و ترتیب بماند.
شگفت اندر آن آب مانده سپاه
نمودی به انگشت هر یک به شاه
هوش مصنوعی: در آن آب، گروهی را به وضوح دیدی که هرکدام را با انگشت به پادشاهی اشاره میکردی.
به آب اندرون شیر دیدند و گاو
همی داشتی گاو با شیر تاو
هوش مصنوعی: در آب، شیری مشاهده کردند و نیز گاوی را داشتند که با شیر در ارتباط بود.
همان مردم و مویها چون کمند
همه تن پر از پشم چون گوسفند
هوش مصنوعی: مردم همانند موهای خود هستند که به دور جسمشان پیچیده شده و بدنشان پر از پشم است مانند گوسفند.
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس مردم و پای پیش
هوش مصنوعی: گروهی از افراد مانند سر گاومیش، قدرت و نفوذی دارند و در عین حال، با پشت برای مردم تصمیم میگیرند و در جلو به صورت فعال در تلاشاند.
یکی سر چو ماهی و تن چون نهنگ
یکی پای چون گور و تن چون پلنگ
هوش مصنوعی: شخصی دارد که سرش مانند ماهی و بدنش مانند نهنگ است. یکی از پاهایش شبیه گورخر است و بدنش هم مانند پلنگ است.
نمودی همی این بدان آن بدین
به دادار بر خواندند آفرین
هوش مصنوعی: تو به خوبی نشان دادی که چطور باید با خداوند سخن گفت و او را ستایش کرد.
به بخشایش کردگار سپهر
هوا شد خوش و باد ننمود چهر
هوش مصنوعی: با رحمت و بخشش خداوند، آسمان زیبا و خوشحال شد و بادی هم به صورت ما نتابید.
گذشتند بر آب بر هفت ماه
که بادی نکرد اندر ایشان نگاه
هوش مصنوعی: آنها از روی آب عبور کردند و در مدت هفت ماه هیچ باد و طوفانی در آنها تأثیر نگذاشت.
چو خسرو ز دریا به خشکی رسید
نگه کرد هامون جهان را بدید
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از دریا به خشکی آمد، نگاهی به دشت هامون انداخت و جهان را مشاهده کرد.
بیامد به پیش جهان آفرین
بمالید بر خاک رخ بر زمین
هوش مصنوعی: جهان آفرین به زمین آمد و بر خاک صورت خود را مالید.
برآورد کشتی و زورق ز آب
شتاب آمدش بود جای شتاب
هوش مصنوعی: کشتی و قایق از آب بلند شدند و به سرعت حرکت کردند؛ همانطور که شتابی که در حرکت است، در مکانش وجود دارد.
بیابانش پیش آمد و ریگ و دشت
تنآسان به ریگ روان برگذشت
هوش مصنوعی: بیابان به او نزدیک شد و در برابرش ریگ و دشت قرار گرفت، اما او به راحتی از روی ریگها عبور کرد.
همه شهرها دید بر سان چین
زبانها به کردار مکران زمین
هوش مصنوعی: تمامی شهرها را دیدهام که زبانها در آنها مشابه و مانند مکران زمین هستند.
بدان شهرها در بیاسود شاه
خورش خواست چندی ز بهر سپاه
هوش مصنوعی: در آن شهرها، شاه خورشید برای سپاه خود، مدتی به آرامش نیاز داشت.
سپرد آن زمین گیو را شهریار
بدو گفت بر خوردی از روزگار
هوش مصنوعی: پادشاه سپرد که گیو را به آن سرزمین بفرستد و به او گفت که از دست روزگار به او برخورد خواهد شد.
درشتی مکن با گنهکار نیز
که بی رنج شد مردم از گنج و چیز
هوش مصنوعی: با گنهکار هم با سختگیری رفتار نکن، چرا که مردم از ثروت و نعمتها به راحتی بهرهمند نمیشوند.
از این پس ندرام کسی را به کس
پرستش کنم پیش فریادرس
هوش مصنوعی: از این به بعد دیگر کسی را برای پرستش و نیایش نخواهم داشت، مگر اینکه او را به عنوان فریادرس و یاور در مشکلاتم بپرستم.
ز لشکر یکی نامور برگزید
که گفتار هر کس بداند شنید
هوش مصنوعی: از میان لشکر، فردی مشهور و شناخته شده را انتخاب کرد که میتوانست سخنان هر کس را بشنود و درک کند.
فرستاد نزدیک شاهان پیام
که هر کس که او جوید آرام و کام
هوش مصنوعی: پیامی به شاهان فرستادند که هر کسی که به دنبال آرامش و خوشی است، باید تلاش کند و آن را جستجو کند.
بیایند خرم بدین بارگاه
برفتند یکسر به فرمان شاه
هوش مصنوعی: به این مکان خوشحالی بیایند و همه برای انجام دستورات پادشاه رفتند.
یکی سر نپیچید زان مهتران
به درگاه رفتند چون کهتران
هوش مصنوعی: هیچکس از آن بزرگترها روی برنگرداند و به درگاه رفتند مانند کسانی که در مقام پایینتری هستند.
چو دیدار بد شاه بنواختشان
به خورشید گردن برافراختشان
هوش مصنوعی: وقتی شاه آنها را ملاقات کرد، به گونهای که آنها را مورد محبت قرار داد و به مانند خورشید، سر بلند کردند.
پس از گنگ دژ باز جست آگهی
ز افراسیاب و ز تخت مهی
هوش مصنوعی: پس از وقوع یک حادثه یا رویدادی در دژ گنگ، خبری جدید از افراسیاب و تخت مهی به دست آمد.
چنین گفت گویندهای زان گروه
که ایدر نه آبست پیشت نه کوه
هوش مصنوعی: سخنگوی آن جمع گفت که اینجا نه آب وجود دارد و نه کوهی.
اگر بشمری سر به سر نیک و بد
فزون نیست تا گنگ فرسنگ صد
هوش مصنوعی: اگر خوب و بد را یکی یکی بشماری، هیچکدام بیشتر از صدهزار نیستند.
کنون تا برآمد ز دریای آب
به گنگست با مردم افراسیاب
هوش مصنوعی: حالا که از دریای آب بیرون آمده، با مردم افراسیاب (مردمی که در سرزمین افراسیاب زندگی میکنند) مواجه شدهایم.
از آن آگهی شاد شد شهریار
شد آن رنجها بر دلش نیز خوار
هوش مصنوعی: پادشاه از شنیدن خبر خوش، شادمان شد و آن تمام زحمتها و مشکلاتی که بر دلش سنگینی میکرد، برای او بیاهمیت و ناچیز به نظر آمد.
در آن مرزها خلعت آراستند
پس اسب جهاندیدگان خواستند
هوش مصنوعی: در آن مناطق، لباسهای زیبا و زینتی را تهیه کردند و سپس اسبهای کسانی را که دنیا را دیده بودند، آماده کردند.
بفرمود تا بازگشتند شاه
سوی گنگ دژ رفت با آن سپاه
هوش مصنوعی: شاه دستور داد که سپاه به خانه برگردند و خود به سوی دژ گنگ رفت.
بر آن سو که پور سیاوش براند
ز بیداد مردم فراوان نماند
هوش مصنوعی: در آن طرف، جایی که پسر سیاوش میجنگد، به خاطر ظلم و ستم مردم، دیگر چیزی باقی نخواهد ماند.
سپه را بیاراست و روزی بداد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
هوش مصنوعی: سربازان را سامان داد و روزی را به آنها بخشید، از خداوند نیکی را یاد کرد و به یاد آوری آن پرداخت.
همی گفت هر کس که جوید بدی
بپیچد ز باد افره ایزدی
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال بدی باشد، مانند باد طوفانی از خواستههای الهی دور میشود.
نباید که باشید یک تن به شهر
گر از رنج یابد پی مور بهر
هوش مصنوعی: نباید در شهر تنها باشید، اگر به خاطر مشکلات و دردسرها به دنبالتان بیفتد.
چهانجوی چون گنگ دژ را بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید
هوش مصنوعی: پسری که به دنبال دنیا و مقام بود، وقتی دژ و قلعه را دید، از آنچه که با چشم خود مشاهده کرده بود، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و اشکهایش باعث شد که چهرهاش ناپدید شود.
پیاده شد از اسب و رخ بر زمین
همی کرد بر کردگار آفرین
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و بر زمین افتاد و به آفرین گفتن به خالق پرداخته است.
همی گفت کای داور داد و پاک
یکی بندهام دل پر از ترس و باک
هوش مصنوعی: او میگوید: ای قاضی و داور حقیقت و پاکی، من یک بندهام که دل پر از ترس و نگرانی دارم.
که این بارهٔ شارستان پدر
بدیدم برآورده از ماه سر
هوش مصنوعی: من در این باره، پدرم را دیدم که از عشق و محبت به گونهای نمایان است که گویی چهرهاش درخشش ماه را دارد.
سیاوش که از فر یزدان پاک
چنین بارهای برکشید از مغاک
هوش مصنوعی: سیاوش که با فخر و عظمت الهی، چنین شجاعتی از عمق سختیها به دست آورد.
ستمگر بد آن کو به بد آخت دست
دل هر کس از کشتن او بخست
هوش مصنوعی: ستمگری که با بدیهایش، دل هر کسی را به درد میآورد، در واقع با کشتن او، مشکلات دیگران را کمتر میکند.
بر آن باره بگریست یکسر سپاه
ز خون سیاوش که بد بیگناه
هوش مصنوعی: تمامی سپاه به خاطر خون سیاوش، که او بیگناه بود، به شدت گریستند.
به دست بداندیش بر کشته شد
چنین تخم کین در جهان کشته شد
هوش مصنوعی: به خاطر بداندیشی برخی افراد، این اندیشههای کینهورزانه در جهان به وجود آمده و سبب ایجاد آسیبها و مشکلات شده است.