بخش ۲۰
وز آن پس بیامد خرامان دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
نبشتند نامه که از کردگار
به دادیم و خشنود از روزگار
که فرزند ما گشت پیروزبخت
سزای مهی وز در تاج و تخت
بدی را که گیتی همی ننگ داشت
جهان را پر از غارت و جنگ داشت
ز دست تو آواره شد در جهان
نگویند نامش جز اندر نهان
همه ساله تا بود خونریز بود
به بدنامی و زشتی آویز بود
بزد گردن نوذر تاجدار
ز شاهان وز راستان یادگار
برادرکش و بدتن و شاه کش
بداندیش و بدراه و آشفته هش
پی او ممان تا نهد بر زمین
به توران و مکران و دریای چین
جهان را مگر زو رهایی بود
سر بی بهایش بهایی بود
اگر داور دادگر یک خدای
همی بود خواهد ترا رهنمای
که گیتی بشویی ز رنج بدان
ز گفتار و کردار نابخردان
بداد جهان آفرین شاد باش
جهان را یکی تازه بنیاد باش
مگر باز بینم تو را شادمان
پر از درد گردد دل بدگمان
وز این پس جز از پیش یزدان پاک
نباشم کز اویست امید و باک
بدان تا تو پیروز باشی و شاد
سرت سبز باد و دلت پر ز داد
جهان آفرین رهنمای تو باد
همیشه سر تخت جای تو باد
نهادند بر نامه بر مهر شاه
بر ایوان شه گیو بگزید راه
به ره بر نبودش به جایی درنگ
به نزدیک کیخسرو آمد به گنگ
بر او آفرین کرد و نامه بداد
پیام نیا پیش او کرد یاد
ز گفتار او شاد شد شهریار
می آورد و رامشگر و میگسار
همی خورد پیروز و شادان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
سپه را همه ترک و جوشن بداد
پیام نیا پیششان کرد یاد
مر آن را به گستهم نوذر سپرد
یکی لشکری نامبردار و گرد
ز گنگ گزین راه چین برگرفت
جهان را به شمشیر در بر گرفت
نبد روز بیکار و تیره شبان
طلایه به روز و به شب پاسبان
بدین گونه تا شارستان پدر
همی رفت گریان و پر کینه سر
همی گرد باغ سیاوش بگشت
به جایی که بنهاد خونریز تشت
همی گفت کز داور یک خدای
بخواهم که باشد مرا رهنمای
مگر همچنین خون افراسیاب
هم ایدر بریزم به کردار آب
و ز آن جایگه شد سوی تخت باز
همی گفت با داور پاک راز
ز لشکر فرستادگان برگزید
که گویند و دانند گفت و شنید
فرستاد کس نزد خاقان چین
به فغفور و سالار مکران زمین
که گر داد گیرید و فرمان کنید
ز کردار بد دل پشیمان کنید
خورشها فرستید نزد سپاه
ببینید ناچار ما را به راه
کسی کو بتابد ز فرمان من
و گر دور باشد ز پیمان من
بیاراست باید پسه را به رزم
هر آن کس که بگریزد از راه بزم
فرستاده آمد به هر کشوری
به هر جا که بد نامور مهتری
غمی گشت فغفور و خاقان چین
بزرگان هر کشوری همچنین
فرستاده را چند گفتند گرم
سخنهای شیرین به آواز نرم
که ما شاه را سر به سر کهتریم
زمین جز به فرمان او نسپریم
گذرها که راه دلیران بدست
ببینیم تا چند ویران شدست
کنیم از سر آباد با خوردنی
بباشیم و آریمش آوردنی
همی گفت هر کس که بودش خرد
که گر بی زیان او به ما بگذرد
به درویش بخشیم بسیار چیز
نثار و خورشها بسازیم نیز
فرستاده را بیکران هدیه داد
بیامد به درگاه پیروز و شاد
دگر نامور چون به مکران رسید
دل شاه مکران دگرگونه دید
بر تخت او رفت و نامه بداد
بگفت از پیام آنچه بودش بیاد
سبک مر فرستاده را خوار کرد
دل انجمن پر ز تیمار کرد
بدو گفت با شاه ایران بگوی
که نادیده بر ما فزونی مجوی
زمانه همه زیر تخت منست
جهان روشن از فر بخت منست
چو خورشید تابان شود بر سپهر
نخستین بر این بوم تابد به مهر
همم دانش و گنج آباد هست
بزرگی و مردی و نیروی دست
گر از من همی راه جوید رواست
که هر جانور بر زمین پادشاست
نبندیم اگر بگذری بر تو راه
زیانی مکن بر گذر با سپاه
ور ایدون که با لشکر آیی به شهر
بر این پادشاهی ترا نیست بهر
نمانم که بر بوم من بگذری
وز این مرز جایی به پی بسپری
نمانم که مانی تو پیروزگر
وگر یابی از اختر نیک بر
بر این گونه چون شاه پاسخ شنید
از آن جایگه لشکر اندر کشید
بیامد گرازان به سوی ختن
جهاندار با نامدار انجمن
برفتند فغفور و خاقان چین
بر شاه با پوزش و آفرین
سه منزل ز چین پیش شاه آمدند
خود و نامداران به راه آمدند
همه راه آباد کرده چو دست
در و دشت چون جایگاه نشست
همه بوم و بر پوشش و خوردنی
از آرایش بزم و گستردنی
چو نزدیک شاه اندر آمد سپاه
ببستند آذین به بیراه و راه
به دیوار دیبا برآویختند
ز بر زعفران و درم ریختند
چو با شاه فغفور گستاخ شد
به پیش اندر آمد سوی کاخ شد
بدو گفت ما شاه را کهتریم
اگر کهتری را خود اندر خوریم
جهانی به بخت تو آباد گشت
دل دوستداران تو شاد گشت
گر ایوان ما در خور شاه نیست
گمانم که هم بدتر از راه نیست
به کاخ اندر آمد سرافراز شاه
نشست از بر نامور پیشگاه
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار
همی بود بر پیش او بر به پای
ابا مرزبانان فرخنده رای
به چین اندرون بود خسرو سه ماه
ابا نامداران ایران سپاه
پرستنده فغفور هر بامداد
همی نو به نو شاه را هدیه داد
چهارم ز چین شاه ایران براند
به مکران شد و رستم آنجا بماند
بیامد چو نزدیک مکران رسید
ز لشکر جهاندیدهای برگزید
بر شاه مکران فرستاد و گفت
که با شهریاران خرد باد جفت
خورش ساز راه سپاه مرا
به خوبی بیارای گاه مرا
نگه کن که ما از کجا رفتهایم
نه مستیم و بیراه و نه خفتهایم
جهان روشن از تاج و بخت منست
سر مهتران زیر تخت منست
برند آنگهی دست چیز کسان
مگر من نباشم به هر کس رسان
علف چون نیابند جنگ آورند
جهان بر بداندیش تنگ آورند
ور ایدون که گفتار من نشنوی
به خون فراوان کس اندر شوی
همه شهر مکران تو ویران کنی
چو بر کینه آهنگ شیران کنی
فرستاده آمد پیامش بداد
نبد بر دلش جای پیغام و داد
سر بی خرد زان سخن خیره شد
بجوشید و مغزش از آن تیره شد
پراگنده لشکر همه گرد کرد
بیاراست بر دشت جای نبرد
فرستاده را گفت برگرد و رو
به نزدیک آن بدگمان باز شو
بگویش که از گردش تیره روز
تو گشتی چنین شاد و گیتی فروز
ببینی چو آیی ز ما دستبرد
بدانی که مردان کدامند و گرد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وز آن پس بیامد خرامان دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
هوش مصنوعی: پس از آن، دبیر زیبا و باوقار آمد و کاغذ، دوات و عطر به همراه داشت.
نبشتند نامه که از کردگار
به دادیم و خشنود از روزگار
هوش مصنوعی: نامهای نوشتند که از خداوند خواستیم و از وضعیت زمانه راضی هستیم.
که فرزند ما گشت پیروزبخت
سزای مهی وز در تاج و تخت
هوش مصنوعی: فرزند ما پیروز و سعادتمند شد، سزاوار تاج و تخت است و از مهرت بهرهمند میباشد.
بدی را که گیتی همی ننگ داشت
جهان را پر از غارت و جنگ داشت
هوش مصنوعی: بدیای که دنیا از آن شرم داشت، باعث شد که جهان پر از قهرو جنگ و ویرانی شود.
ز دست تو آواره شد در جهان
نگویند نامش جز اندر نهان
هوش مصنوعی: به خاطر تو، در جهان سرگردان و آواره شده است و کسی نامش را جز در خفا نمیبرد.
همه ساله تا بود خونریز بود
به بدنامی و زشتی آویز بود
هوش مصنوعی: هر سال، وقتی که زمان جنگ و خونریزی فرا میرسید، افراد بدنام و زشتسیرتی در این وقایع شرکت میکردند.
بزد گردن نوذر تاجدار
ز شاهان وز راستان یادگار
هوش مصنوعی: نوذر، شاه تاجدار، گردن خود را به نشانه احترام و اقرار به مقام شاهان و بزرگانی که در تاریخ باقی ماندهاند، پایین میآورد.
برادرکش و بدتن و شاه کش
بداندیش و بدراه و آشفته هش
هوش مصنوعی: برادرکش و بدخلق و حاکم بدفکر و بدراه و آشفته را بشناس.
پی او ممان تا نهد بر زمین
به توران و مکران و دریای چین
هوش مصنوعی: دنبالهرو او نباش تا او به سرزمینهای توران و مکران و دریای چین برسد.
جهان را مگر زو رهایی بود
سر بی بهایش بهایی بود
هوش مصنوعی: دنیا را آیا رهایی از او وجود دارد؟ سر و چیزهای بیارزشش، دارای ارزشی است.
اگر داور دادگر یک خدای
همی بود خواهد ترا رهنمای
هوش مصنوعی: اگر خداوندی عادل و دادگر وجود داشت، تو را به راه راست هدایت میکرد.
که گیتی بشویی ز رنج بدان
ز گفتار و کردار نابخردان
هوش مصنوعی: برای اینکه دنیا را از رنج و سختیها پاک گردانی، باید با رفتار و سخنان ناپخته و نادرست افراد نابخرد مقابله کنی.
بداد جهان آفرین شاد باش
جهان را یکی تازه بنیاد باش
هوش مصنوعی: خداوندی که جهان را آفریده، به تو شادباش میگوید. تو نیز باید جهانی نو و تازه بسازی.
مگر باز بینم تو را شادمان
پر از درد گردد دل بدگمان
هوش مصنوعی: آیا دوباره تو را میبینم که خوشحال و پر از زندگیای، در حالی که دل ناامید من پر از غم میشود؟
وز این پس جز از پیش یزدان پاک
نباشم کز اویست امید و باک
هوش مصنوعی: از این پس به جز از خداوند پاک چیزی نخواهم خواست، زیرا امید و ترس من فقط از اوست.
بدان تا تو پیروز باشی و شاد
سرت سبز باد و دلت پر ز داد
هوش مصنوعی: بدان که برای پیروزی و شادی تو، آرزو میکنم که زندگیات پر از موفقیت و قلبت مملو از عدالت باشد.
جهان آفرین رهنمای تو باد
همیشه سر تخت جای تو باد
هوش مصنوعی: خداوند دنیا را برای تو هدایتگر باشد و همیشه جایگاه تو بر بالاترین مقام باشد.
نهادند بر نامه بر مهر شاه
بر ایوان شه گیو بگزید راه
هوش مصنوعی: بر روی کاغذی که با مهر شاه امضا شده، قرار دادند و در ورودی کاخ، شه گیو مسیر را انتخاب کرد.
به ره بر نبودش به جایی درنگ
به نزدیک کیخسرو آمد به گنگ
هوش مصنوعی: او در مسیر خود به جایی نایستاد و بدون تردید به نزد کیخسرو در گنگ رسید.
بر او آفرین کرد و نامه بداد
پیام نیا پیش او کرد یاد
هوش مصنوعی: او را ستایش کرد و پیامی به او ارسال کرد که یاد نیا را مطرح ساخت.
ز گفتار او شاد شد شهریار
می آورد و رامشگر و میگسار
هوش مصنوعی: پادشاه از سخنان او خوشحال شد و برای شادی خود نوازنده و میگسار (شرابنوش) را به میهمانی آورد.
همی خورد پیروز و شادان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
هوش مصنوعی: او به مدت سه روز خوشحال و پیروز زندگی کرد، اما روز چهارم که به دنیا فعالیتی به کلی متفاوت داشت، عرصه را به او تنگ کرد و به نوعی از زندگی به طریقی دیگر رسید.
سپه را همه ترک و جوشن بداد
پیام نیا پیششان کرد یاد
هوش مصنوعی: سردار به همه سربازانش زره و تجهیزاتی داد و یادآوری کرد که پیام پدرشان را به یاد داشته باشند.
مر آن را به گستهم نوذر سپرد
یکی لشکری نامبردار و گرد
هوش مصنوعی: او آن شخص را به نوذر سپرد، که فرماندهای مشهور و سرشناس بود و سپاهی داشت.
ز گنگ گزین راه چین برگرفت
جهان را به شمشیر در بر گرفت
هوش مصنوعی: از میان بیصدایی، راهی فرا گرفت که خود را به چین رساند و جهان را با شمشیر در دست گرفت.
نبد روز بیکار و تیره شبان
طلایه به روز و به شب پاسبان
هوش مصنوعی: در این شعر، اشاره به اهمیت و ارزش کار و تلاش در زندگی شده است. بیان میکند که روزهای بیکاری و شبهای بدون فعالیت، تاریک و غمانگیز هستند. در عوض، روز و شب که با تلاش و کوشش توأم باشد، میتواند به روشنایی و امنیت و ایجاد تأمین منتهی شود. این پیام بر اهمیت پاسداری و مراقبت از وقت و تلاش برای پیشرفت تأکید دارد.
بدین گونه تا شارستان پدر
همی رفت گریان و پر کینه سر
هوش مصنوعی: پدر در این حال با اندوه و خشم به سوی شارستان میرفت و اشک میریخت.
همی گرد باغ سیاوش بگشت
به جایی که بنهاد خونریز تشت
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به گردش در باغ سیاوش است، به جایی که تشت خونریزی قرار داده شده است. به عبارتی دیگر، روایت از جایی میکند که نشانهای از نبرد یا فاجعهای رخ داده و یادآوری از قربانیانی که در این مکان بودهاند.
همی گفت کز داور یک خدای
بخواهم که باشد مرا رهنمای
هوش مصنوعی: او گفت که از داور یگانه میخواهم که مرا راهنمایی کند.
مگر همچنین خون افراسیاب
هم ایدر بریزم به کردار آب
هوش مصنوعی: آیا میتوانم خون افراسیاب را به اینجا بریزم مثل آب؟
و ز آن جایگه شد سوی تخت باز
همی گفت با داور پاک راز
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت تخت شاهانه رفت و بار دیگر با خدای پاک راز و رمزهای خود را در میان گذاشت.
ز لشکر فرستادگان برگزید
که گویند و دانند گفت و شنید
هوش مصنوعی: از میان لشکری که فرستاده شده بودند، افرادی را انتخاب کرد که سخن بگویند و با دانایی حرف بزنند و شنوندههای خوبی باشند.
فرستاد کس نزد خاقان چین
به فغفور و سالار مکران زمین
هوش مصنوعی: کسی را به نزد پادشاه چین فرستاد تا پیام یا درخواست خاصی را به فرمانروای سرزمین مکران برساند.
که گر داد گیرید و فرمان کنید
ز کردار بد دل پشیمان کنید
هوش مصنوعی: اگر شما مالیات و دستور را بگیرید، با این کار میتوانید دلها را از کارهای بد پشیمان کنید.
خورشها فرستید نزد سپاه
ببینید ناچار ما را به راه
هوش مصنوعی: غذاها را به سپاهیان ارسال کنید و ببینید که ما ناچاراً به کدام مسیر خواهیم رفت.
کسی کو بتابد ز فرمان من
و گر دور باشد ز پیمان من
هوش مصنوعی: هر کسی که از دستورات من سرپیچی کند، حتی اگر به دوردستها برود و از عهد و پیمان من فاصله بگیرد، در نظر من مهم نیست.
بیاراست باید پسه را به رزم
هر آن کس که بگریزد از راه بزم
هوش مصنوعی: باید برای هر کسی که از خوشی و جشن فرار میکند، آماده جنگ و نبرد بود.
فرستاده آمد به هر کشوری
به هر جا که بد نامور مهتری
هوش مصنوعی: فرستادهای به هر کشوری و به هر جا که شخصی بزرگ و معروف باشد، میآید.
غمی گشت فغفور و خاقان چین
بزرگان هر کشوری همچنین
هوش مصنوعی: غمی بر دل پادشاهان و سران کشورهای مختلف حاکم شده است.
فرستاده را چند گفتند گرم
سخنهای شیرین به آواز نرم
هوش مصنوعی: فرستاده چندین بار با زبان ملایم و با صحبتهای دلنشین صحبت کرد.
که ما شاه را سر به سر کهتریم
زمین جز به فرمان او نسپریم
هوش مصنوعی: ما همه در برابر شاه خدمتگزار و تابع او هستیم و زمین را جز به دستور او نمیسپاریم.
گذرها که راه دلیران بدست
ببینیم تا چند ویران شدست
هوش مصنوعی: راههایی که سربازان شجاع در آن گذر کردهاند را ببینیم، تا کی این سرزمین ویران و خراب شده است.
کنیم از سر آباد با خوردنی
بباشیم و آریمش آوردنی
هوش مصنوعی: از ابتدا با وسایل و مواد اولیه خوب شروع کنیم و با تلاش و کوشش آن را به چیزی مطلوب و قابل قبول برسانیم.
همی گفت هر کس که بودش خرد
که گر بی زیان او به ما بگذرد
هوش مصنوعی: هر کس که عقل و هوش داشته باشد میگوید اگر این فرد بدون اینکه به ما آسیبی برساند، از کنار ما عبور کند، بهتر است.
به درویش بخشیم بسیار چیز
نثار و خورشها بسازیم نیز
هوش مصنوعی: ما چیزهای زیادی به درویش میدهیم و غذاهای مختلف آماده میکنیم.
فرستاده را بیکران هدیه داد
بیامد به درگاه پیروز و شاد
هوش مصنوعی: فرستاده بدون هیچ محدودیتی هدایایی را تقدیم کرد و سپس با خوشحالی و موفقیت به درگاه آمد.
دگر نامور چون به مکران رسید
دل شاه مکران دگرگونه دید
هوش مصنوعی: وقتی نامور به سرزمین مکران رسید، احساسات و افکار شاه مکران تغییر کرد.
بر تخت او رفت و نامه بداد
بگفت از پیام آنچه بودش بیاد
هوش مصنوعی: او بر تخت شاه نشسته و نامهای را تقدیم کرد و گفت پیامهایی که به یادش مانده است را بیان کند.
سبک مر فرستاده را خوار کرد
دل انجمن پر ز تیمار کرد
هوش مصنوعی: فرستادهی سبکبار را نادیده گرفت و دل جمعیت را با اندوهی عمیق پر کرد.
بدو گفت با شاه ایران بگوی
که نادیده بر ما فزونی مجوی
هوش مصنوعی: به او بگو که با پادشاه ایران صحبت کند و به او بگوید که بدون دلیل و بیجهت بر ما زیادتی نکند.
زمانه همه زیر تخت منست
جهان روشن از فر بخت منست
هوش مصنوعی: دنیا همه در زیر تسلط من است و جهان به خاطر شانس و سرنوشت خوب من روشن و پر از نور است.
چو خورشید تابان شود بر سپهر
نخستین بر این بوم تابد به مهر
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در آسمان به روشنی میتابد، نخستین نور خود را به این زمین میافشاند و مهرش را بر آن میپاشد.
همم دانش و گنج آباد هست
بزرگی و مردی و نیروی دست
هوش مصنوعی: تمامی دانش و ثروت واقعی در بزرگی، مردانگی و قدرت عمل نهفته است.
گر از من همی راه جوید رواست
که هر جانور بر زمین پادشاست
هوش مصنوعی: اگر کسی از من راهی را طلب کند، سزاوار است؛ زیرا هر موجود زندهای بر زمین، سلطنت خاص خود را دارد.
نبندیم اگر بگذری بر تو راه
زیانی مکن بر گذر با سپاه
هوش مصنوعی: اگر ما مانع عبور تو نشویم، پس بر سر راهمان آسیب نرسان.
ور ایدون که با لشکر آیی به شهر
بر این پادشاهی ترا نیست بهر
هوش مصنوعی: اگر با لشکر وارد شهر شوی، این پادشاهی برای تو فایدهای ندارد.
نمانم که بر بوم من بگذری
وز این مرز جایی به پی بسپری
هوش مصنوعی: من نمیخواهم بگذارم که تو از سرزمین من عبور کنی و در این سرزمین جایی را به دیگران بسپاری.
نمانم که مانی تو پیروزگر
وگر یابی از اختر نیک بر
هوش مصنوعی: من نمیخواهم باقی بمانم اگر تو پیروز باشی و اگر از ستارههای خوب بهرهمند شوی.
بر این گونه چون شاه پاسخ شنید
از آن جایگه لشکر اندر کشید
هوش مصنوعی: شاه به این گونه پاسخ شنید و از آن محل لشکریان را فراخواند.
بیامد گرازان به سوی ختن
جهاندار با نامدار انجمن
هوش مصنوعی: گرازان به سمت ختن آمدند، همراه با شاه بزرگ و مشهور که همواره در جمع افراد برجسته حضور داشت.
برفتند فغفور و خاقان چین
بر شاه با پوزش و آفرین
هوش مصنوعی: فغفور و خاقان چین به همراه احترام و تحسین به شاه رفتند.
سه منزل ز چین پیش شاه آمدند
خود و نامداران به راه آمدند
هوش مصنوعی: سه گروه از افراد برجسته و معروف از چین به سوی شاه حرکت کردند و در این مسیر به او پیوستند.
همه راه آباد کرده چو دست
در و دشت چون جایگاه نشست
هوش مصنوعی: تمامی مسیرها را با زحمت و کوشش آباد کرده است، همانطور که دستها در زمین و دشت کار میکنند، چون به جایی برای نشستن میرسند.
همه بوم و بر پوشش و خوردنی
از آرایش بزم و گستردنی
هوش مصنوعی: تمامی سرزمین و مردم، لباس و خوراک خود را از زیباییهای میهمانی و مراسمها به دست میآورند.
چو نزدیک شاه اندر آمد سپاه
ببستند آذین به بیراه و راه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه به نزدیکی پادشاه رسید، آن را با زینت و زیبایی به راهها و بیراههها تزئین کردند.
به دیوار دیبا برآویختند
ز بر زعفران و درم ریختند
هوش مصنوعی: بر روی دیواری که با پارچهای زیبا پوشیده شده، زعفران و سکههای طلا و نقره پراکنده کردهاند.
چو با شاه فغفور گستاخ شد
به پیش اندر آمد سوی کاخ شد
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی جرأت کرد و به سمت شاه فغفور رفت، به کاخ او نزدیک شد.
بدو گفت ما شاه را کهتریم
اگر کهتری را خود اندر خوریم
هوش مصنوعی: به او گفتیم که ما از نظر مقام و موقعیت کمتر از شاه هستیم، اما اگر خودمان به انجام کارهای کوچک بپردازیم، در واقع به ما هم خفت و کوچکی میچسبد.
جهانی به بخت تو آباد گشت
دل دوستداران تو شاد گشت
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر خوشبختی تو رونق گرفت و دل کسانی که به تو محبت دارند، شاد شد.
گر ایوان ما در خور شاه نیست
گمانم که هم بدتر از راه نیست
هوش مصنوعی: اگر ایوان ما شایستهی حضور پادشاه نیست، فکر میکنم که بدتر از آن هم نمیتواند باشد.
به کاخ اندر آمد سرافراز شاه
نشست از بر نامور پیشگاه
هوش مصنوعی: شاه با افتخار به کاخ وارد شد و بر جایگاه بزرگ و شناختهشده خود نشست.
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار
هوش مصنوعی: فغفور چین برای نثار و بخشش، صد هزار دینار چینی آورد.
همی بود بر پیش او بر به پای
ابا مرزبانان فرخنده رای
هوش مصنوعی: او همیشه برتر از دیگران است و در برابر او، مرزبانان با اندیشههای خوش و نیک وجود دارند.
به چین اندرون بود خسرو سه ماه
ابا نامداران ایران سپاه
هوش مصنوعی: در چین، خسرو به مدت سه ماه در کنار ناموران ایرانی، ارتش را رهبری میکند.
پرستنده فغفور هر بامداد
همی نو به نو شاه را هدیه داد
هوش مصنوعی: پرستنده هر صبح زود به شاه هدیهای تازه و نو تقدیم میکند.
چهارم ز چین شاه ایران براند
به مکران شد و رستم آنجا بماند
هوش مصنوعی: چهارمین پادشاه از سلسلهی شاهان ایران به مکران رفت و رستم در آنجا ماند.
بیامد چو نزدیک مکران رسید
ز لشکر جهاندیدهای برگزید
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی سرزمین مکران رسید، یکی از سربازان باتجربه را انتخاب کرد.
بر شاه مکران فرستاد و گفت
که با شهریاران خرد باد جفت
هوش مصنوعی: او به پادشاه مکران پیام فرستاد و گفت که با حکام خرد و با تدبیر خود همراهی کند.
خورش ساز راه سپاه مرا
به خوبی بیارای گاه مرا
هوش مصنوعی: ای خورشید، برای سربازان من راه را خوشنما کن و مکان مرا به زیبایی بیارای.
نگه کن که ما از کجا رفتهایم
نه مستیم و بیراه و نه خفتهایم
هوش مصنوعی: به خودمان نگاه کن که از کجا آغاز کردهایم. نه در حال مستی و بیهدفیم و نه در خواب و غفلت.
جهان روشن از تاج و بخت منست
سر مهتران زیر تخت منست
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تاج و سرنوشت من روشن است و بزرگان زیر تخت من قرار دارند.
برند آنگهی دست چیز کسان
مگر من نباشم به هر کس رسان
هوش مصنوعی: در آن زمان، هر چیزی که از دست دیگران به کسی میرسد، باید بدانند که من در میان آنها نیستم.
علف چون نیابند جنگ آورند
جهان بر بداندیش تنگ آورند
هوش مصنوعی: وقتی علف پیدا نکنند، سراغ جنگ میروند. در این دنیا، به کسانی که بد فکر میکنند، فشار میآورند.
ور ایدون که گفتار من نشنوی
به خون فراوان کس اندر شوی
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی به حرفهای من گوش کنی، پس باید بشنوی که در این دنیا، مشکلات و دردهای زیادی وجود دارد که همه را تحت تاثیر قرار میدهد.
همه شهر مکران تو ویران کنی
چو بر کینه آهنگ شیران کنی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانی تمام شهر مکران را خراب کنی، همانطور که در دل خود، نیت کینهتوزانهای مانند شیران داری.
فرستاده آمد پیامش بداد
نبد بر دلش جای پیغام و داد
هوش مصنوعی: فرستاده آمد و پیامی آورد، اما دلش جایی برای شنیدن پیام و دادن پاسخ نداشت.
سر بی خرد زان سخن خیره شد
بجوشید و مغزش از آن تیره شد
هوش مصنوعی: سر نادان به خاطر آن حرف متحیر شد و از درونش جوشید و مغزش پر از تاریکی و ابهام گردید.
پراگنده لشکر همه گرد کرد
بیاراست بر دشت جای نبرد
هوش مصنوعی: تمام نیروها بهصورت پراکنده جمع شدند و مکان مناسبی برای نبرد در دشت آماده کردند.
فرستاده را گفت برگرد و رو
به نزدیک آن بدگمان باز شو
هوش مصنوعی: فرستاده را گفت که برگرد و به سمت آن فرد بدگمان برو.
بگویش که از گردش تیره روز
تو گشتی چنین شاد و گیتی فروز
هوش مصنوعی: به او بگو که به خاطر تیرهای که در روزهای دشوار تو بوده، حالا اینگونه شاد و روشناییبخش شدهای.
ببینی چو آیی ز ما دستبرد
بدانی که مردان کدامند و گرد
هوش مصنوعی: وقتی که از ما دور شوی و به ما بیایی، متوجه خواهی شد که مردان واقعی چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند.
حاشیه ها
1400/09/01 17:12
سوشیانت
یکبار استاد فریدون جنیدی سر یکی از کلاسهاشون فرمودند که شاهنامه فردوسی شناسنامه ماست. و به حق که چنین است.
1402/11/21 16:01
عبدالرضا فارسی
بیاراست باید سپه را به رزم