گنجور

بخش ۱۹

بفرمود تا پیش او شد دبیر
بیاورد قرطاس و چینی حریر
یکی نامه از قیر و مشک و گلاب
بفرمود در کار افراسیاب
چو شد خامه از مشک وز قیر تر
نخست آفرین کرد بر دادگر
که دارنده و بر سر آرنده اوست
زمین و زمان را نگارنده اوست
همو آفرینندهٔ پیل و مور
ز خاشاک تا آب دریای شور
همه با توانایی او یکیست
خداوند هست و خداوند نیست
کسی را که او پروراند به مهر
بر آن کس نگردد به تندی سپهر
از او باد بر شاه گیتی درود
کز او خیزد آرام را تار و پود
رسیدم بدین دژ که افراسیاب
همی داشت از بهر آرام و خواب
بدو اندرون بود تخت و کلاه
بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
چهل پیل ز ایشان همه بسته گشت
هر آن کس که برگشت تن خسته گشت
بگوید کنون گیو یک یک به شاه
سخن هرچه رفت اندر این رزمگاه
چو بر پیش یزدان گشایی دو لب
نیایش کن از بهر من روز و شب
کشیدیم لشکر به ماچین و چین
وز آن روی رانم به مکران زمین
وز آن پس بر آب زره بگذرم
اگر پای یزدان بود یاورم
ز پیش شهنشاه برگشت گیو
ابا لشکری گشن و مردان نیو
چو باد هوا گشت و ببرید راه
بیامد به نزدیک کاووس شاه
پس آگاهی آمد به کاووس کی
از آن پهلوان زادهٔ نیک پی
پذیره فرستاد چندی سپاه
گرانمایگان بر گرفتند راه
چو آمد بر شهر گیو دلیر
سپاهی ز گردان چو یک دشت شیر
چو گیو اندر آمد به نزدیک شاه
زمین را ببوسید بر پیش گاه
ورا دید کاووس بر پای جست
بخندید و بسترد رویش به دست
بپرسیدش از شهریار و سپاه
ز گردنده خورشید و تابنده ماه
بگفت آن کجا دید گیو سترگ
ز گردان وز شهریار بزرگ
جوان شد ز گفتار او مرد پیر
پس آن نامه بنهاد پیش دبیر
چو آن نامه بر شاه ایران بخواند
همه انجمن در شگفتی بماند
همه شاد گشتند و خرم شدند
ز شادی دو دیده پر از نم شدند
همه چیز دادند درویش را
بنفریده کردند بدکیش را
فرود آمد از تخت کاووس شاه
ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
بیامد بغلتید بر تیره خاک
نیایش کنان پیش یزدان پاک
وز آن جایگه شد به جای نشست
به گرد دژ آیین شادی ببست
همی گفت با شاه گیو آنچه دید
سخن کز لب شاه ایران شنید
می آورد و رامشگران را بخواند
وز ایران نبرده سران را بخواند
ز هر گونه‌ای گفت و پاسخ شنید
چنین تا شب تیره اندر چمید
برفتند با شمع یاران ز پیش
دلش شاد و خرم به ایوان خویش
چو برزد خور از چرخ رخشان سنان
بپیچید شب گرد کرده عنان
تبیره بر آمد ز درگاه شاه
برفتند گردان بدان بارگاه
جهاندار پس گیو را پیش خواند
بر آن نامور تخت شاهی نشاند
بفرمود تا خواسته پیش برد
همان نامور سرفرازان گرد
همان بیگنه روی پوشیدگان
پس پرده اندر ستم دیدگان
همان جهن و گرسیوز بندسای
که او برد پای سیاوش ز جای
چو گرسیوز بدکنش را بدید
بر او کرد نفرین که نفرین سزید
همان جهن را پای کرده به بند
ببردند نزدیک تخت بلند
بدان دختران رد افراسیاب
نگه کرد کاووس مژگان پر آب
پس پردهٔ شاهشان جای کرد
همانگه پرستنده بر پای کرد
اسیران و آن کس که بود از نوا
بیاراست مر هر یکی را جدا
یکی را نگهبان یکی را به بند
ببردند از پیش شاه بلند
از آن پس همه خواسته هرچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
به ارزانیان داد تا آفرین
بخوانند بر شاه ایران زمین
دگر بردگان مهتران را سپرد
به ایوان ببرد از بزرگان و خرد
بیاراستند از در جهن جای
خورش با پرستنده و رهنمای
به دژ بر یکی جای تاریک بود
ز دل دور با دخمه نزدیک بود
به گرسیوز آمد چنان جای بهر
چنینست کردار گردنده دهر
خنک آن کسی کو بود پادشا
کفی راد دارد دلی پارسا
بداند که گیتی بر او بگذرد
نگردد به گرد در بی خرد
خرد چون شود از دو دیده سرشک
چنان هم که دیوانه خواهد پزشک
از آن پس کز ایشان بپردخت شاه
ز بیگانه مردم تهی کرد گاه
نویسنده آهنگ قرطاس کرد
سر خامه بر سان الماس کرد
نبشتند نامه به هر کشوری
به هر نامداری و هر مهتری
که شد ترک و چین شاه را یکسره
به آبشخور آمد پلنگ و بره
درم داد و دینار درویش را
پراگنده و مردم خویش را
به دو هفته در پیش درگاه شاه
از انبوه بخشش ندیدند راه
سیم هفته بر جایگاه مهی
نشست اندر آرام با فرهی
ز بس نالهٔ نای و بانگ سرود
همی داد گل جام می را درود
به یک هفته از کاخ کاووس کی
همی موج برخاست از جام می
سر ماه نو خلعت گیو ساخت
همی زر و پیروزه اندر نشاخت
طبق‌های زرین و پیروزه جام
کمرهای زرین و زرین ستام
پرستار با طوق و با گوشوار
همان یاره و تاج گوهر نگار
همان جامهٔ تخت و افگندنی
ز رنگ و ز بو وز پراگندنی
فرستاد تا گیو را خواندند
بر اورنگ زرینش بنشاندند
ببردند خلعت به نزدیک اوی
بمالید گیو اندر آن تخت روی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بفرمود تا پیش او شد دبیر
بیاورد قرطاس و چینی حریر
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دبیری به حضورش بیاید و کاغذ و پارچه‌ی ابریشمی بیاورد.
یکی نامه از قیر و مشک و گلاب
بفرمود در کار افراسیاب
هوش مصنوعی: یک نامه با ترکیبی از قیر، مشک و گلاب نوشته شد که در مورد افراسیاب بود.
چو شد خامه از مشک وز قیر تر
نخست آفرین کرد بر دادگر
هوش مصنوعی: زمانی که قلم از مشک و قیر تر شد، ابتدا بر دادگری و انصاف ستایش کرد.
که دارنده و بر سر آرنده اوست
زمین و زمان را نگارنده اوست
هوش مصنوعی: کسی که مالک و مظهر قدرت است، همزمان زمین و زمان را به زیور زیبایی می‌آراید.
همو آفرینندهٔ پیل و مور
ز خاشاک تا آب دریای شور
هوش مصنوعی: آن خالق، همانی است که فیل و موری را آفریده است، از خاک و خاشاک تا آب‌های شور دریا.
همه با توانایی او یکیست
خداوند هست و خداوند نیست
هوش مصنوعی: همه چیز در قدرت و اراده خداوند یکی است. او هست و در عین حال فراتر از درک ماست.
کسی را که او پروراند به مهر
بر آن کس نگردد به تندی سپهر
هوش مصنوعی: کسی که با محبت و علاقه بزرگ شده باشد، تحت تاثیر سختی‌ها و ناملایمات زمانه قرار نمی‌گیرد و به آسانی دلسرد نمی‌شود.
از او باد بر شاه گیتی درود
کز او خیزد آرام را تار و پود
هوش مصنوعی: از او باد بر شاه دنیا سلام می‌فرستد، که از او آرامش به زندگی‌ام جان می‌بخشد.
رسیدم بدین دژ که افراسیاب
همی داشت از بهر آرام و خواب
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که افراسیاب، به عنوان یک پادشاه و فرمانروای بزرگ، آن را برای استراحت و خواب انتخاب کرده بود.
بدو اندرون بود تخت و کلاه
بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: در درون او تخت و کلاهی بزرگ، تاج، ثروت و نیرو وجود دارد.
چهل پیل ز ایشان همه بسته گشت
هر آن کس که برگشت تن خسته گشت
هوش مصنوعی: چهل فیل از آن‌ها همه اسیر شدند، هر کس که برگردد، بدنش خسته می‌شود.
بگوید کنون گیو یک یک به شاه
سخن هرچه رفت اندر این رزمگاه
هوش مصنوعی: بگو که اکنون گیو به شاه هر چیزی که در این میدان جنگ اتفاق افتاده را بگوید.
چو بر پیش یزدان گشایی دو لب
نیایش کن از بهر من روز و شب
هوش مصنوعی: وقتی که در برابر خداوند دعا و نیایش می‌کنی، به یاد من هم باش و در طول روز و شب برایم طلب مغفرت و رحمت کن.
کشیدیم لشکر به ماچین و چین
وز آن روی رانم به مکران زمین
هوش مصنوعی: ما لشکری را به ماچین و چین فرستادیم و از آن سو پایم به سرزمین مکران نهادیم.
وز آن پس بر آب زره بگذرم
اگر پای یزدان بود یاورم
هوش مصنوعی: سپس اگر به روی آب با زره عبور کنم، تنها در صورتی که خداوند یاورم باشد.
ز پیش شهنشاه برگشت گیو
ابا لشکری گشن و مردان نیو
هوش مصنوعی: گیو از مقابل پادشاه برمی‌گردد و نیروهای خالی از غذا و مردان بی‌خود را همراه دارد.
چو باد هوا گشت و ببرید راه
بیامد به نزدیک کاووس شاه
هوش مصنوعی: باد به قدری سریع شد که مسیر را تغییر داد و به نزدیکی شاه کاووس رسید.
پس آگاهی آمد به کاووس کی
از آن پهلوان زادهٔ نیک پی
هوش مصنوعی: پس کاووس از وجود پهلوان زاده‌ای نیکوکار و شجاع باخبر شد.
پذیره فرستاد چندی سپاه
گرانمایگان بر گرفتند راه
هوش مصنوعی: پادشاه تعدادی از افراد برجسته و نیرومند را به جنگ فرستاد و آنها مسیر را گرفتند.
چو آمد بر شهر گیو دلیر
سپاهی ز گردان چو یک دشت شیر
هوش مصنوعی: وقتی که سپاهی شجاع و دلیر مانند گیو به شهر آمد، مانند دشت پر از شیران بود.
چو گیو اندر آمد به نزدیک شاه
زمین را ببوسید بر پیش گاه
هوش مصنوعی: وقتی گیو به نزد شاه رسید، زمین را در برابر او بوسید.
ورا دید کاووس بر پای جست
بخندید و بسترد رویش به دست
هوش مصنوعی: او را دید که کاووس با شوق و نشاط بر زمین می‌جهد، لبخند می‌زند و صورتش را به دست خود می‌پوشاند.
بپرسیدش از شهریار و سپاه
ز گردنده خورشید و تابنده ماه
هوش مصنوعی: از او درباره‌ی پادشاه و سپاهیانش سوال کردند، درباره‌ی حرکت خورشید و درخشندگی ماه.
بگفت آن کجا دید گیو سترگ
ز گردان وز شهریار بزرگ
هوش مصنوعی: گفت آنجا که گیو بزرگ، از گروه جنگاوران و از پادشاه بزرگ را دید.
جوان شد ز گفتار او مرد پیر
پس آن نامه بنهاد پیش دبیر
هوش مصنوعی: مرد جوان تحت تأثیر سخنان شخصی همیشه با تجربه قرار گرفت و بعد از آن، نامه‌ای را جلوی نویسنده یا دبیری گذاشت.
چو آن نامه بر شاه ایران بخواند
همه انجمن در شگفتی بماند
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را برای پادشاه ایران خواندند، همه حاضران در حیرت و شگفتی ماندند.
همه شاد گشتند و خرم شدند
ز شادی دو دیده پر از نم شدند
هوش مصنوعی: همه خوشحال و شاداب شدند و از خوشی، چشمانشان پر از اشک گردید.
همه چیز دادند درویش را
بنفریده کردند بدکیش را
هوش مصنوعی: همه چیز را به درویش دادند و او را به سبب نفس بدش، مورد سرزنش قرار دادند.
فرود آمد از تخت کاووس شاه
ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
هوش مصنوعی: کاووس شاه از تخت خود پایین آمد و کلاه کیانی را از سر برداشت.
بیامد بغلتید بر تیره خاک
نیایش کنان پیش یزدان پاک
هوش مصنوعی: او بر زمین تاریک آمد و در برابر خداوند پاک، نیایش و عبادت کرد.
وز آن جایگه شد به جای نشست
به گرد دژ آیین شادی ببست
هوش مصنوعی: از آن مکان، به جای دیگری رفت و به دور دژ، آیین شادی را برگزار کرد.
همی گفت با شاه گیو آنچه دید
سخن کز لب شاه ایران شنید
هوش مصنوعی: شاه گیو در حال بیان تجربیات و افکاری است که از زبان شاه ایران شنیده است. او با دقت به سخنان شاه و نکاتی که در آنها مطرح شده، توجه می‌کند و سعی دارد آن را به دیگران منتقل کند.
می آورد و رامشگران را بخواند
وز ایران نبرده سران را بخواند
هوش مصنوعی: او می‌آید و نوازندگان را به کار می‌گیرد و سران ایران را به یاد می‌آورد.
ز هر گونه‌ای گفت و پاسخ شنید
چنین تا شب تیره اندر چمید
هوش مصنوعی: از هر نوع سخنی گفت و پاسخ‌هایی دریافت کرد، تا اینکه شب تاریک فرا رسید و در حرکت شد.
برفتند با شمع یاران ز پیش
دلش شاد و خرم به ایوان خویش
هوش مصنوعی: دوستان به همراه شمع رفتند و دل او با شادی و خوشحالی در خانه‌اش است.
چو برزد خور از چرخ رخشان سنان
بپیچید شب گرد کرده عنان
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید از افق سربرآورد، شب به سرعت عقب‌نشینی کرد و کنترل خود را از دست داد.
تبیره بر آمد ز درگاه شاه
برفتند گردان بدان بارگاه
هوش مصنوعی: تبیره از دروازه شاه برخاست و جمعیت به سوی آن بارگاه رفتند.
جهاندار پس گیو را پیش خواند
بر آن نامور تخت شاهی نشاند
هوش مصنوعی: جهاندار گیو را فراخواند و او را بر تخت شاهی که نامی و مشهور بود، نشاند.
بفرمود تا خواسته پیش برد
همان نامور سرفرازان گرد
هوش مصنوعی: فرمان داد تا خواسته‌ها را جلو ببرند و به دور سرفرازان نامور تجمع کنند.
همان بیگنه روی پوشیدگان
پس پرده اندر ستم دیدگان
هوش مصنوعی: آنکه بی‌گناه است، در پشت پرده‌ها دچار ستم و بی‌عدالتی می‌شود.
همان جهن و گرسیوز بندسای
که او برد پای سیاوش ز جای
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به شخصیتی به نام گرسیوز است که سیاوش، یکی از شخصیت‌های برجسته شاهنامه، را به دام انداخت و او را به سرنوشت شومی کشاند. در حقیقت، هر دو نفر در وضعیتی مشابه قرار دارند و به نوعی بر سرنوشت سیاوش تاثیر گذاشته‌اند. این شعر به تصاویری از بند و سختی اشاره دارد که بر سیاوش تحمیل شده است.
چو گرسیوز بدکنش را بدید
بر او کرد نفرین که نفرین سزید
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز، کسی با کارهای ناپسند را دید، بر او نفرین کرد؛ زیرا او شایسته این نفرین بود.
همان جهن را پای کرده به بند
ببردند نزدیک تخت بلند
هوش مصنوعی: شخصی که مورد قضاوت و کنترل قرار گرفته، به نزدیک تختی بزرگ و مهم می‌رسد.
بدان دختران رد افراسیاب
نگه کرد کاووس مژگان پر آب
هوش مصنوعی: بدان دختران افراسیاب توجه کرد که کاووس، چشمان پر از اشک و احساس دارد.
پس پردهٔ شاهشان جای کرد
همانگه پرستنده بر پای کرد
هوش مصنوعی: پس از آنکه در جایگاه پادشاهان قرار گرفت، در همان لحظه، پرستندگان ایشان به پای او به احترام ایستادند.
اسیران و آن کس که بود از نوا
بیاراست مر هر یکی را جدا
هوش مصنوعی: به بندگان و کسانی که با نوا و آهنگ خود را آراسته‌اند، هر یک را به طور جداگانه نگریسته و توجه کن.
یکی را نگهبان یکی را به بند
ببردند از پیش شاه بلند
هوش مصنوعی: یک نفر را به عنوان نگهبان برداشتند و دیگری را از کنار شاه به بند کشیدند.
از آن پس همه خواسته هرچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
هوش مصنوعی: از آن moment به بعد، هرچیزی که خواسته بودند، دیگر نمی‌توانستند با پول و جواهرات به‌دست آورند.
به ارزانیان داد تا آفرین
بخوانند بر شاه ایران زمین
هوش مصنوعی: به کسانی که کم‌خرج بودند، بخشید تا برای شاه سرزمین ایران دعا و ستایش کنند.
دگر بردگان مهتران را سپرد
به ایوان ببرد از بزرگان و خرد
هوش مصنوعی: دیگر غلامان را به سران و فرمانرواها سپرد و از میان بزرگترها و کوچکترها برداشت.
بیاراستند از در جهن جای
خورش با پرستنده و رهنمای
هوش مصنوعی: در جهنم، خورشید با پرستنده و راهنمایش جایگاهی را فراهم کرده‌اند.
به دژ بر یکی جای تاریک بود
ز دل دور با دخمه نزدیک بود
هوش مصنوعی: در دژی جایگاهی تاریک وجود دارد که از دل انسان دور است، اما به دخمه‌ای نزدیک می‌باشد.
به گرسیوز آمد چنان جای بهر
چنینست کردار گردنده دهر
هوش مصنوعی: گوشه‌ای از دنیا به گرسیوز (شخصیتی اساطیری) آمده است که چنین مکانی برای رفتار و کردارهایی که در گذر زمان اتفاق می‌افتد، مناسب است.
خنک آن کسی کو بود پادشا
کفی راد دارد دلی پارسا
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که پادشاهی کرده و قلبی پاک و نیکو دارد.
بداند که گیتی بر او بگذرد
نگردد به گرد در بی خرد
هوش مصنوعی: بداند که دنیا با او می‌گذرد و اگر نادان باشد، در دایرهٔ بی‌خبری قرار می‌گیرد.
خرد چون شود از دو دیده سرشک
چنان هم که دیوانه خواهد پزشک
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از چشم‌هایش اشک بریزد، عقل و هوش او نیز مانند دیوانه‌ای می‌شود که خواهان درمان است.
از آن پس کز ایشان بپردخت شاه
ز بیگانه مردم تهی کرد گاه
هوش مصنوعی: پس از آن که شاه به عوض‌پردازی با آنها پرداخت، مردم بیگانه و ناآشنا را از سرزمین خود دور کرد.
نویسنده آهنگ قرطاس کرد
سر خامه بر سان الماس کرد
هوش مصنوعی: نویسنده با قلم خود بر روی کاغذ نوشت و آن را به زیبایی و ارزشمندی مانند الماس تبدیل کرد.
نبشتند نامه به هر کشوری
به هر نامداری و هر مهتری
هوش مصنوعی: نامه‌ای به هر کشور و به هر شخصیت برجسته و بزرگی نوشتند.
که شد ترک و چین شاه را یکسره
به آبشخور آمد پلنگ و بره
هوش مصنوعی: ترک و چین به طور ناگهانی در کنار هم قرار گرفتند و به آبشار آمدند، جایی که پلنگ و بره در کنار هم بودند.
درم داد و دینار درویش را
پراگنده و مردم خویش را
هوش مصنوعی: مردی به درویش پول و ثروت داده و آن را در میان مردم خود تقسیم کرده است.
به دو هفته در پیش درگاه شاه
از انبوه بخشش ندیدند راه
هوش مصنوعی: دو هفته پیش، در برابر شاه، به خاطر فراوانی بخشش‌ها، هیچ کس نتوانست راهی بیابد.
سیم هفته بر جایگاه مهی
نشست اندر آرام با فرهی
هوش مصنوعی: سیم هفته به معنای سیم و زر و ثروت است که بر روی جایگاهی ویژه نشسته و در آرامش با عقل و دانایی همراه است. این تصویر نشان‌دهنده‌ ارزشمندی و آرامش در کنار دانایی و فرهیختگی است.
ز بس نالهٔ نای و بانگ سرود
همی داد گل جام می را درود
هوش مصنوعی: به خاطر صدای نای و آواز شیرین، گل‌ها هم به باده سلام می‌فرستند.
به یک هفته از کاخ کاووس کی
همی موج برخاست از جام می
هوش مصنوعی: در یک هفته از کاخ کاووس، یک موجی به خاطر نوشیدن شراب برپا شد.
سر ماه نو خلعت گیو ساخت
همی زر و پیروزه اندر نشاخت
هوش مصنوعی: در آغاز ماه نو، زیور و لباسی زیبا برای او تهیه کردند و با طلا و سنگ‌های قیمتی آن را زینت دادند.
طبق‌های زرین و پیروزه جام
کمرهای زرین و زرین ستام
هوش مصنوعی: یک ظرف زینتی از طلا و سنگ‌های قیمتی با کمربندهایی طلایی و زیبا.
پرستار با طوق و با گوشوار
همان یاره و تاج گوهر نگار
هوش مصنوعی: پرستار با زینت‌ها و زیورآلاتش همانند محبوبی است که با تاج و جواهرات خود درخشش و زیبایی خاصی دارد.
همان جامهٔ تخت و افگندنی
ز رنگ و ز بو وز پراگندنی
هوش مصنوعی: این بیت به تبیین پوشش و زینت‌های زندگی می‌پردازد که شامل لباس‌های زیبا، عطرها و چیزهایی است که از نظر ظاهر و حس بویایی جذاب و خوشایند هستند. در واقع، به تنوع و زیبایی‌هایی که در زندگی وجود دارد اشاره می‌کند.
فرستاد تا گیو را خواندند
بر اورنگ زرینش بنشاندند
هوش مصنوعی: فرستادند تا گیو را آوردند و او را بر تخت طلایی نشاندند.
ببردند خلعت به نزدیک اوی
بمالید گیو اندر آن تخت روی
هوش مصنوعی: لباس زیبایی را به نزد او بردند و گیو در حالتی از بزرگی و احترام بر روی آن تخت نشسته است.