بخش ۱۸
به ره کنده پیش و پس اندر سپاه
پس کنده با لشکر و پیل شاه
سپهدار ترکان چو شب در شکست
میان با سپه تاختن را ببست
ز لشکر جهاندیدگان را بخواند
ز کار گذشته فراوان براند
چنین گفت کاین شوم پر کیمیا
چنین خیره شد بر سپاه نیا
کنون جمله ایرانیان خفتهاند
همه لشکر ما برآشفتهاند
کنون ما ز دل بیم بیرون کنیم
سحرگه بر ایشان شبیخون کنیم
گر امشب بر ایشان بیابیم دست
به بیشی ابر تخت باید نشست
وگر بختمان بر نگیرد فروغ
همه چاره بادست و مردی دروغ
بر این برنهادند و برخاستند
ز بهر شبیخون بیاراستند
ز لشکر گزین کرد پنجه هزار
جهاندیده مردان خنجرگزار
برفتند کارآگهان پیش شاه
جهاندیده مردان با فر و جاه
ز کارآگهان آن که بد رهنمای
بیامد به نزدیک پرده سرای
به جایی غو پاسبانان ندید
تو گفتی جهان سر به سر آرمید
طلایه نه و آتش و باد نه
ز توران کسی را به دل یاد نه
چو آن دید برگشت و آمد دوان
کز ایشان کسی نیست روشنروان
همه خفتگان سر به سر مردهاند
وگر نه همه روز می خوردهاند
به جایی طلایه پدیدار نیست
کس آن خفتگان را نگهدار نیست
چو افراسیاب این سخنها شنود
به دلش اندرون روشنایی فزود
سپه را فرستاد و خود برنشست
میان یلی تاختن را ببست
برفتند گردان چو دریای آب
گرفتند بر تاختن بر شتاب
بر آن تاختن جنبش و ساز نه
همان نالهٔ بوق و آواز نه
چو رفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خروشیدن کرنای
غو طبل بر کوهه زین بخاست
درفش سیه را برآورد راست
ز لشکر هر آن کس که بد پیشرو
برانگیختند اسب و برخاست غو
به کنده در افتاد چندی سوار
بپیچید دیگر سر از کارزار
ز یک دست رستم برآمد ز دشت
ز گرد سواران هوا تیره گشت
ز دست دگر گیو گودرز و طوس
به پیش اندرون نالهٔ بوق و کوس
شهنشاه با کاویانی درفش
هوا شد ز تیغ سواران بنفش
برآمد ده و گیر و بر بند و کش
نه با اسب تاب و نه با مرد هش
از ایشان ز صد نامور ده بماند
کسی را که بد اختر بد براند
چو آگاهی آمد بر این رزمگاه
چنان خسته بد شاه توران سپاه
که از خستگی جمله گریان شدند
ز درد دل شاه بریان شدند
چنین گفت کز گردش آسمان
نیابد گذر دانشی بیگمان
چو دشمن همی جان بسیچد نه چیز
بکوشیم ناچار یک دست نیز
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
وگر ایرجی تاج بر سر نهیم
برآمد خروش از دو پردهسرای
جهان پر شد از نالهٔ کرنای
گرفتند ژوپین و خنجر به کف
کشیدند لشکر سه فرسنگ صف
به کردار دریا شد آن رزمگاه
نه خورشید تابنده روشن نه ماه
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
بر آن سان که برخیزد از باد موج
در و دشت گفتی همه خون شدست
خور از چرخ گردنده بیرون شدست
کسی را نبد بر تن خویش مهر
به قیر اندر اندود گفتی سپهر
همانگه برآمد یکی تیره باد
که هرگز ندارد کسی آن به یاد
همی خاک برداشت از رزمگاه
بزد بر سر و چشم توران سپاه
ز سرها همی ترگها برگرفت
بماند اندر آن شاه ترکان شگفت
همه دشت مغز سر و خون گرفت
دل سنگ رنگ طبر خون گرفت
سواران توران که روز درنگ
زبون داشتندی شکار پلنگ
ندیدند با چرخ گردان نبرد
همی خاک برداشت از دشت مرد
چو کیخسرو آن خاک و آن باد دید
دل و بخت ایرانیان شاد دید
ابا رستم و گیو گودرز و طوس
ز پشت سپاه اندر آورد کوس
دهاده برآمد ز قلب سپاه
ز یک دست رستم ز یک دست شاه
شد اندر هوا گرد بر سان میغ
چه میغی که باران او تیر و تیغ
تلی کشته هر جای چون کوه کوه
زمین گشته از خون ایشان ستوه
هوا گشت چون چادر نیلگون
زمین شد به کردار دریای خون
ز تیر آسمان شد چو پر عقاب
نگه کرد خیره سر افراسیاب
بدید آن درفشان درفش بنفش
نهان کرد بر قلبگه بر درفش
سپه را رده بر کشیده بماند
خود و نامداران توران براند
ز خویشان شایسته مردی هزار
به نزدیک او بود در کارزار
به بیراه راه بیابان گرفت
به رنج تن از دشمنان جان گرفت
ز لشکر نیا را همی جست شاه
بیامد دمان تا به قلب سپاه
ز هر سوی پویید و چندی شتافت
نشان پی شاه توران نیافت
سپه چون نگه کرد در قلبگاه
ندیدند جایی درفش سیاه
ز شه خواستند آن زمان زینهار
فروریختند آلت کارزار
چو خسرو چنان دید بنواختشان
ز لشکر جدا جایگه ساختشان
بفرمود تا تخت زرین نهند
به خیمه در آرایش چین نهند
میآورد و رامشگران را بخواند
ز لشکر فراوان سران را بخواند
شبی کرد جشنی که تا روز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک
چو خورشید بر چرخ بنمود پشت
شب تیره شد از نمودن درشت
شهنشاه ایران سر و تن بشست
یکی جایگاه پرستش بجست
کز ایرانیان کس مر او را ندید
نه دام و دد آوای ایشان شنید
ز شبگرد تا ماه بر چرخ ساج
به سر بر نهاد آن دلافروز تاج
ستایش همی کرد بر کردگار
از آن شادمان گردش روزگار
فراوان بمالید بر خاک روی
به رخ بر نهاد از دو دیده دو جوی
وز آنجا بیامد سوی تاج و تخت
خرامان و شادان دل و نیکبخت
از ایرانیان هرکه افگنده بود
اگر کشته بودند گر زنده بود
از آن خاک آورد برداشتند
تن دشمنان خوار بگذاشتند
همه رزمگه دخمهها ساختند
از آن کشتگان چون بپرداختند
ز چیزی که بود اندر آن رزمگاه
ببخشید شاه جهان بر سپاه
وز آنجا بشد شاه به بهشت گنگ
همه لشکر آباد با ساز جنگ
چو آگاهی آمد به ماچین و چین
ز ترکان وز شاه ایران زمین
بپیچید فغفور و خاقان به درد
ز تخت مهی هر کسی یاد کرد
وز آن یاوریها پشیمان شدند
پراندیشه دل سوی درمان شدند
همی گفت فغفور کافراسیاب
از این پس نبیند بزرگی به خواب
ز لشکر فرستادن و خواسته
شود کار ما بیگمان کاسته
پشیمانی آمد همه بهر ما
کز این کار ویران شود شهر ما
ز چین و ختن هدیهها ساختند
بدان کار گنجی بپرداختند
فرستادهای نیکدل را بخواند
سخنهای شایسته چندی براند
یکی مرد بد نیکدل نیک خواه
فرستاد فغفور نزدیک شاه
طرایف به چین اندرون آنچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
به پوزش فرستاد نزدیک شاه
فرستادگان برگرفتند راه
بزرگان چین بیدرنگ آمدند
به یک هفته از چین به گنگ آمدند
جهاندار پیروز بنواختشان
چنانچون ببایست بنشاختشان
بپذرفت چیزی که آورده بود
طرایف بد و بدره و پرده بود
فرستاده را گفت کو را بگوی
که خیره بر ما مبر آبروی
نباید که نزد تو افراسیاب
بیاید شب تیره هنگام خواب
فرستاده برگشت و آمد چو باد
به فغفور یکسر پیامش بداد
چو بشنید فغفور هنگام خواب
فرستاد کس نزد افراسیاب
که از من ز چین و ختن دور باش
ز بد کردن خویش رنجور باش
هر آن کس که او گم کند راه خویش
بد آید بداندیش را کار پیش
چو بشنید افراسیاب این سخن
پشیمان شد از کردههای کهن
بیفگند نام مهی جان گرفت
به بیراه، راه بیابان گرفت
چو با درد و با رنج و غم دید روز
بیامد دمان تا به کوه اسپروز
ز بدخواه روز و شب اندیشه کرد
شب روز را دل یکی پیشه کرد
بیامد ز چین تا به آب زره
میان سوده از رنج و بند گره
چو نزدیک آن ژرف دریا رسید
مر آن را میان و کرانه ندید
بدو گفت ملاح کای شهریار
بدین ژرف دریا نیابی گذار
مرا سالیان هست هفتاد و هشت
ندیدم که کشتی بر او بر گذشت
بدو گفت پر مایه افراسیاب
که فرخ کسی کو بمیرد در آب
مرا چون به شمشیر دشمن نکشت
چنانچون نکشتش نگیرد به مشت
بفرمود تا مهتران هر کسی
به آب اندر آرند کشتی بسی
سوی گنگ دژ بادبان برکشید
به نیک و بدیها سر اندر کشید
چو آن جایگه شد بخفت و بخورد
برآسود از روزگار نبرد
چنین گفت کایدر بباشیم شاد
ز کار گذشته نگیریم یاد
چو روشن شود تیره گون اخترم
به کشتی بر آب زره بگذرم
ز دشمن بخواهم همان کین خویش
درفشان کنم راه و آیین خویش
چو کیخسرو آگاه شد ز این سخن
که کار نو آورد مرد کهن
به رستم چنین گفت کافراسیاب
سوی گنگ دژ شد ز دریای آب
به کردار کرد آنچه با ما بگفت
که ما را سپهر بلندست جفت
به کشتی به آب زره برگذشت
همه رنج ما سر به سر باد گشت
مرا با نیا جز به خنجر سخن
نباشد نگردانم این کین کهن
به نیروی یزدان پیروزگر
ببندم به کین سیاوش کمر
همه چین و ماچین سپه گسترم
به دریای کیماک بر بگذرم
چو گردد مرا راست ماچین و چین
بخواهیم باژی ز مکران زمین
به آب زره بگذرانم سپاه
اگر چرخ گردان بود نیکخواه
اگر چند جایی درنگ آیدم
مگر مرد خونی به چنگ آیدم
شما رنج بسیار برداشتید
بر و بوم آباد بگذاشتید
همین رنج بر خویشتن برنهید
از آن به که گیتی به دشمن دهید
بماند ز ما نام تا رستخیز
به پیروزی و دشمن اندر گریز
شدند اندر آن پهلوانان دژم
دهان پر ز باد ابروان پر زخم
که دریای با موج و چندین سپاه
سر و کار با باد و شش ماه راه
که داند که بیرون که آید ز آب
بد آمد سپه را ز افراسیاب
چو خشکی بود ما به جنگ اندریم
به دریا به کام نهنگ اندریم
همی گفت هر گونهای هر کسی
بدانگه که گفتارها شد بسی
همی گفت رستم که ای مهتران
جهان دیده و رنجبرده سران
نباید که این رنج بی بر شود
به ناز و تن آسانی اندر شود
و دیگر که این شاه پیروزگر
بیابد همی ز اختر نیک بر
از ایران برفتیم تا پیش گنگ
ندیدیم جز چنگ یازان به جنگ
ز کاری که سازد همی برخورد
بدین آمد و هم بدین بگذرد
چو بشنید لشکر ز رستم سخن
یکی پاسخ نو فگندند بن
که ما سر به سر شاه را بندهایم
ابا بندگی دوست دارندهایم
به خشکی و بر آب فرمان وراست
همه کهترانیم و پیمان وراست
از آن شاد شد شاه و بنواختشان
یکایک به اندازه بنشاختشان
در گنجهای نیا برگشاد
ز پیوند و مهرش نکرد ایچ یاد
ز دینار و دیبای گوهرنگار
هیونان شایسته کردند بار
همیدون ز گنج درم صد هزار
ببردند با آلت کارزار
ز گاوان گردون کشان ده هزار
ببردند تا خود کی آید به کار
هیونان ز گنج درم ده هزار
بسی بار کردند با شهریار
بفرمود زان پس به هنگام خواب
که پوشیده رویان افراسیاب
ز خویشان و پیوند چندان که هست
اگر دخترانند اگر زیردست
همه در عماری به راه آوردند
ز ایوان به میدان شاه آوردند
دو از نامداران گردنکشان
که بودند هر یک به مردی نشان
چو جهن و چو گرسیوز ارجمند
به مهد اندرون پای کرده به بند
همه خویش و پیوند افراسیاب
ز تیمارشان دیده کرده پر آب
نواها که از شهرها یادگار
گروگان ستد ترک چینی هزار
سپرد آن زمان گیو را شهریار
گزین کرد ز ایرانیان ده هزار
بدو گفت کای مرد فرخنده پی
برو با سپه پیش کاووس کی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به ره کنده پیش و پس اندر سپاه
پس کنده با لشکر و پیل شاه
هوش مصنوعی: در راه، کسی که جلوتر حرکت میکند و به سپاه نگاه میکند، در واقع با لشکر و فیلهای شاه پیش میرود.
سپهدار ترکان چو شب در شکست
میان با سپه تاختن را ببست
هوش مصنوعی: سردار ترک مانند شب، در میانه شکست قرار گرفت و به همراه سپاهش به حمله پرداخت.
ز لشکر جهاندیدگان را بخواند
ز کار گذشته فراوان براند
هوش مصنوعی: از نیروهای بینا و آگاه به جهان دعوت میکند تا از تجربیات و کارهای گذشته خود بگویند و دیگران را از آن ها آگاه کنند.
چنین گفت کاین شوم پر کیمیا
چنین خیره شد بر سپاه نیا
هوش مصنوعی: او گفت که من اینگونه هستم که مانند کیمیا میتوانم تغییرات بزرگی ایجاد کنم. سپس به سپاه نیا با حیرت نگاه کرد.
کنون جمله ایرانیان خفتهاند
همه لشکر ما برآشفتهاند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اکنون تمامی ایرانیان در خواب هستند، در حالی که تمام نیروهای ما به راه افتاده و آماده برای حرکت هستند.
کنون ما ز دل بیم بیرون کنیم
سحرگه بر ایشان شبیخون کنیم
هوش مصنوعی: حالا از دل نگرانیها رهایی خواهیم یافت و در سپیدهدم به دشمنان حمله میکنیم.
گر امشب بر ایشان بیابیم دست
به بیشی ابر تخت باید نشست
هوش مصنوعی: اگر امشب بر آنها دست پیدا کنیم، باید در زیر ابرها آرام بگیریم.
وگر بختمان بر نگیرد فروغ
همه چاره بادست و مردی دروغ
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و شانس ما به ما یاری نکند، تمام راهحلها در دستان ما و مردانگی ماست.
بر این برنهادند و برخاستند
ز بهر شبیخون بیاراستند
هوش مصنوعی: آنها برای انجام یک حمله ناگهانی آماده شدند و از آنجا به سمت هدف خود حرکت کردند.
ز لشکر گزین کرد پنجه هزار
جهاندیده مردان خنجرگزار
هوش مصنوعی: به میان لشکر از میان هزاران، مردان باتجربه و ماهر را برگزید که دارای مهارت در نبرد هستند.
برفتند کارآگهان پیش شاه
جهاندیده مردان با فر و جاه
هوش مصنوعی: کارشناسان و اهل فن به سمت شاه رفتند، مردانی که تجربه و پختگی در جهان دارند و در مقام و شکوه خود برجستهاند.
ز کارآگهان آن که بد رهنمای
بیامد به نزدیک پرده سرای
هوش مصنوعی: از میان افرادی که داناتر هستند، کسی که به عنوان راهنما و هدایتگر بدی عمل کرده است، به نزد پردهنشینان آمد.
به جایی غو پاسبانان ندید
تو گفتی جهان سر به سر آرمید
هوش مصنوعی: به جایی که پاسبانان وجود ندارند، تو گویی همه جهان ساکت و آرام شده است.
طلایه نه و آتش و باد نه
ز توران کسی را به دل یاد نه
هوش مصنوعی: هیچ کسی از توران به یاد دل، نه در آتش است و نه در باد.
چو آن دید برگشت و آمد دوان
کز ایشان کسی نیست روشنروان
هوش مصنوعی: وقتی او آن صحنه را دید، به سرعت برگشت و آمد، زیرا در میان آنها کسی نبود که روشن و آگاه باشد.
همه خفتگان سر به سر مردهاند
وگر نه همه روز می خوردهاند
هوش مصنوعی: همه کسانی که در خوابند، به طور کامل مردهاند و اگر اینطور نبود، هر روز زندگی میکردند و خوراک میدادند.
به جایی طلایه پدیدار نیست
کس آن خفتگان را نگهدار نیست
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که هیچکس در جایی که نور و راهنما وجود ندارد، به کمک کسانی که در خواب و غفلت به سر میبرند نمیآید. این افراد در وضعیت ناامیدی و سردرگمی به سر میبرند و نداشتهها و نبودها را درک نکردهاند.
چو افراسیاب این سخنها شنود
به دلش اندرون روشنایی فزود
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرفها را شنید، در درونش روشنایی و آگاهی بیشتری پیدا شد.
سپه را فرستاد و خود برنشست
میان یلی تاختن را ببست
هوش مصنوعی: فرمانده مجبور شد سپاه را به جلو بفرستد و خود بر اسب نشسته و آماده شد تا به جنگ برود.
برفتند گردان چو دریای آب
گرفتند بر تاختن بر شتاب
هوش مصنوعی: گروهها به سرعت و با حرکتی تند مانند آب دریا حرکت کردند و به جلو رفتند.
بر آن تاختن جنبش و ساز نه
همان نالهٔ بوق و آواز نه
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی است که باید به جنبش و فعالیتهایمان توجه کنیم و صرفاً به صداهای بیمعنی و نالهها اهمیت ندهیم. در واقع، آنچه که ما را به جلو میبرد، اقدام و تلاش واقعی است نه تنها صداها و آوازهایی که ممکن است بیمحتوا باشند.
چو رفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خروشیدن کرنای
هوش مصنوعی: وقتی که آنها به نزدیکی پردهسرای رسیدند، صدای بلندی از کرنای برخاست.
غو طبل بر کوهه زین بخاست
درفش سیه را برآورد راست
هوش مصنوعی: آواز طبل به گوش میرسد و بر یک تپه برمیخیزد، پرچم سیاهی نیز بهدرستی به اهتزاز درآمده است.
ز لشکر هر آن کس که بد پیشرو
برانگیختند اسب و برخاست غو
هوش مصنوعی: هر کسی از لشکر که پیشتاز بود، اسبش را به حرکت درآورد و غوغایی به پا کرد.
به کنده در افتاد چندی سوار
بپیچید دیگر سر از کارزار
هوش مصنوعی: مدتی سواران در میدان نبرد درگیر شدند، اما سرانجام از جنگ فاصله گرفتند و کنار رفتند.
ز یک دست رستم برآمد ز دشت
ز گرد سواران هوا تیره گشت
هوش مصنوعی: از یک دست رستم، در دشت یک صدای قوی و پرشکوه به گوش رسید و حضور سواران باعث شد که جو آسمان تیره و غمگین شود.
ز دست دگر گیو گودرز و طوس
به پیش اندرون نالهٔ بوق و کوس
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به ناله و سر و صدای جنگ و نبرد است که از دستان دلاوران گیو، گودرز و طوس برمیخیزد. آنها به دل مبارزه رفته و صدای بوق و طبل در پیشرو به گوش میرسد که نشانهای از آغاز جنگ و حماسه است.
شهنشاه با کاویانی درفش
هوا شد ز تیغ سواران بنفش
هوش مصنوعی: پادشاه با درفش کاویانی به آسمان پرواز کرد و از شمشیر سواران بنفش لذت برد.
برآمد ده و گیر و بر بند و کش
نه با اسب تاب و نه با مرد هش
هوش مصنوعی: طلوع کن، و خودی را بگیر و محکم نگهدار، نه با اسب بیتاب و نه با مردی که نمیتواند در برابر چالشها بایستد.
از ایشان ز صد نامور ده بماند
کسی را که بد اختر بد براند
هوش مصنوعی: از میان آنها، تنها کسی باقی میماند که به دلیل بداقبالی، عاقبت بدی را رقم میزند.
چو آگاهی آمد بر این رزمگاه
چنان خسته بد شاه توران سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که آگاهی به میدان جنگ رسید، سپاه شاه توران به شدت خسته و ناتوان بود.
که از خستگی جمله گریان شدند
ز درد دل شاه بریان شدند
هوش مصنوعی: همه به خاطر خستگی و ناراحتی، شروع به گریه کردند و از شدت درد دل، به حالتی مانند سوختگی و آسیب به سرشاه درآمدند.
چنین گفت کز گردش آسمان
نیابد گذر دانشی بیگمان
هوش مصنوعی: او گفت که هیچ کس نمیتواند از چرخش آسمان و سرنوشت فرار کند و دانشمندی بدون شک به این حقیقت پی خواهد برد.
چو دشمن همی جان بسیچد نه چیز
بکوشیم ناچار یک دست نیز
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن به ما حمله میکند و جانمان در خطر است، هیچ راهی جز این نداریم که ایستادگی کنیم و متحد باشیم.
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
وگر ایرجی تاج بر سر نهیم
هوش مصنوعی: اگر همگی جان خود را فدای یکدیگر کنیم یا بر سر تاج و قدرت بگذاریم، در هر صورت اهمیتی ندارد.
برآمد خروش از دو پردهسرای
جهان پر شد از نالهٔ کرنای
هوش مصنوعی: صوت بلندی از دو مکان شنیده شد و همه جا پر از صدای نالههای لحن حزنآلود شد.
گرفتند ژوپین و خنجر به کف
کشیدند لشکر سه فرسنگ صف
هوش مصنوعی: در اینجا، لشکری به صف ایستاده و آماده نبرد است. آنها ژوپین (نوعی زره یا لباس جنگی) به تن دارند و خنجر را در دست گرفتهاند، و با عزم راسخ، سه فرسنگ (حدود ۶ کیلومتر) پیشروی کردهاند.
به کردار دریا شد آن رزمگاه
نه خورشید تابنده روشن نه ماه
هوش مصنوعی: در این میدان جنگ، مانند دریا گشته است؛ نه خورشید درخشان است و نه ماه روشن.
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
بر آن سان که برخیزد از باد موج
هوش مصنوعی: سپاه بهطور دستهدسته وارد شد، مانند اینکه موجی از باد برخیزد.
در و دشت گفتی همه خون شدست
خور از چرخ گردنده بیرون شدست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که همه جا پر از خون و آشوب شده است و به نظر میرسد که زندگی از جریان طبیعی خود خارج شده و دگرگون شده است.
کسی را نبد بر تن خویش مهر
به قیر اندر اندود گفتی سپهر
هوش مصنوعی: کسی بر تن خود، علامتی از مهر ندارد، گویی که آسمان او را با قیر پوشانده است.
همانگه برآمد یکی تیره باد
که هرگز ندارد کسی آن به یاد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، بادی تاریک و غمانگیز وزید که هیچکس آن را به یاد نیاورد.
همی خاک برداشت از رزمگاه
بزد بر سر و چشم توران سپاه
هوش مصنوعی: او به سرعت خاک را از میدان نبرد برداشت و بر سر و چشمان سپاه توران افکند.
ز سرها همی ترگها برگرفت
بماند اندر آن شاه ترکان شگفت
هوش مصنوعی: سرها از بدن جدا شدند و قرار گرفتند در کنار شاه ترکانی شگفتانگیز.
همه دشت مغز سر و خون گرفت
دل سنگ رنگ طبر خون گرفت
هوش مصنوعی: همهجا پر از فکر و احساسات شده و دلهای سنگین نیز تحت تأثیر قرار گرفتهاند و رنگی از خون به خود گرفتهاند.
سواران توران که روز درنگ
زبون داشتندی شکار پلنگ
هوش مصنوعی: سواره نظام توران که روزها بیحرکت مانده بودند، شکار پلنگ را در دست داشتند.
ندیدند با چرخ گردان نبرد
همی خاک برداشت از دشت مرد
هوش مصنوعی: همه میدانند که در این دنیا، انسانها در برابر مشکلات و چالشهای زندگی ناچار به تلاش و مبارزه هستند. گاهی اوقات، این چالشها به گونهای به سراغ ما میآیند که نقشی بزرگ در سرنوشتمان ایفا میکنند. اما در نهایت، آن کسانی که همت و اراده قوی دارند، با شجاعت به مقابله با این چالشها میپردازند و از زمین برمیخیزند.
چو کیخسرو آن خاک و آن باد دید
دل و بخت ایرانیان شاد دید
هوش مصنوعی: کیخسرو وقتی آن سرزمین و آن نسیم را دید، دل و بخت ایرانیان را شاد احساس کرد.
ابا رستم و گیو گودرز و طوس
ز پشت سپاه اندر آورد کوس
هوش مصنوعی: رستم و گیو و گودرز و طوس، با هم در پشت سپاه، صدای دُهُل را به راه انداختند.
دهاده برآمد ز قلب سپاه
ز یک دست رستم ز یک دست شاه
هوش مصنوعی: سپاه به یکباره از دل میدانی که رستم و شاه در آن حضور دارند، سرشار از غم و اندوه میشود.
شد اندر هوا گرد بر سان میغ
چه میغی که باران او تیر و تیغ
هوش مصنوعی: در آسمان، گردی مانند ابر پدید آمده است، چه ابری که بارانش همچون تیر و تیغ میبارد.
تلی کشته هر جای چون کوه کوه
زمین گشته از خون ایشان ستوه
هوش مصنوعی: در هر گوشهای از زمین، مانند کوهها، انبوهی از کشتهها وجود دارد و زمین از خون آنها به ستوه آمده است.
هوا گشت چون چادر نیلگون
زمین شد به کردار دریای خون
هوش مصنوعی: هوا به رنگ چادر آبی درآمد و زمین مانند دریایی از خون به نظر آمد.
ز تیر آسمان شد چو پر عقاب
نگه کرد خیره سر افراسیاب
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب به آسمان نگاه کرد، مانند پرندهای که به تیر آسمان مینگرد، چشمانش خیره ماند.
بدید آن درفشان درفش بنفش
نهان کرد بر قلبگه بر درفش
هوش مصنوعی: او آن پرچم درخشان بنفش را دید و به آرامی آن را در دلش مخفی کرد، یعنی احساساتش را در درونش نگه داشت.
سپه را رده بر کشیده بماند
خود و نامداران توران براند
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی را به صف کشیده، و محبوب و ناموران توران باید در صف خود بمانند.
ز خویشان شایسته مردی هزار
به نزدیک او بود در کارزار
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، هزاران نفر از خویشاوندان با فضیلت و شایسته به نزد او بودند.
به بیراه راه بیابان گرفت
به رنج تن از دشمنان جان گرفت
هوش مصنوعی: به سختی و در مسیری نامناسب و دشوار، به خاطر تنش و جانش از دشمنان، تلاش و زحمت میکشد.
ز لشکر نیا را همی جست شاه
بیامد دمان تا به قلب سپاه
هوش مصنوعی: لشکر نیا را جستجو کرد و شاه در آن لحظه به قلب سپاه آمد.
ز هر سوی پویید و چندی شتافت
نشان پی شاه توران نیافت
هوش مصنوعی: از هر طرف به جست و جو پرداخت و مدتی هم تلاش کرد، اما نشانی از شاه توران پیدا نکرد.
سپه چون نگه کرد در قلبگاه
ندیدند جایی درفش سیاه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه به قلب میدان نگریست، جایی برای درفش سیاه مشاهده نکردند.
ز شه خواستند آن زمان زینهار
فروریختند آلت کارزار
هوش مصنوعی: در زمانی که از شاه درخواست شد، ناگهان ابزار جنگی و تجهیزات مورد استفاده به زمین افتادند.
چو خسرو چنان دید بنواختشان
ز لشکر جدا جایگه ساختشان
هوش مصنوعی: وقتی خسرو آنها را دید، با مهربانی با آنها برخورد کرد و برایشان جایی جدا از لشکر تعیین کرد.
بفرمود تا تخت زرین نهند
به خیمه در آرایش چین نهند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا تختی از طلا را در خیمه قرار دهند و آن را با زیبایی تزئین کنند.
میآورد و رامشگران را بخواند
ز لشکر فراوان سران را بخواند
هوش مصنوعی: او هنرمندان را به نزد خود فرا میخواند و از میان افسران و فرماندهان سپاه، افراد برجسته را جمع میکند.
شبی کرد جشنی که تا روز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک
هوش مصنوعی: یک شب جشنی برپا شد که تا روز پاک، مردگان از خاک برخواستند.
چو خورشید بر چرخ بنمود پشت
شب تیره شد از نمودن درشت
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید بالا آمد و تاریکی شب را کنار زد، شب به خاطر نور شدیدش کم رنگ و محو شد.
شهنشاه ایران سر و تن بشست
یکی جایگاه پرستش بجست
هوش مصنوعی: پادشاه ایران به شستوشوی بدن و سر خود پرداخت و سپس مکانی برای عبادت و پرستش یافت.
کز ایرانیان کس مر او را ندید
نه دام و دد آوای ایشان شنید
هوش مصنوعی: هیچکس از ایرانیان او را ندیده و هیچیک از حیوانات نیز صدای آنها را نشنیده است.
ز شبگرد تا ماه بر چرخ ساج
به سر بر نهاد آن دلافروز تاج
هوش مصنوعی: از زمان تاریکی شب تا زمانی که ماه بر آسمان زیبا نمایان شد، آن تاجی که دل را شاد میکند بر سر گذاشته شد.
ستایش همی کرد بر کردگار
از آن شادمان گردش روزگار
هوش مصنوعی: او از سر شادمانی به خاطر گردش روزگار، خداوند را ستایش میکرد.
فراوان بمالید بر خاک روی
به رخ بر نهاد از دو دیده دو جوی
هوش مصنوعی: زیاد بر خاک صورتش بوسه زد و از چشمانش دو جوی اشک جاری شد.
وز آنجا بیامد سوی تاج و تخت
خرامان و شادان دل و نیکبخت
هوش مصنوعی: از آنجا به سوی تاج و تخت آمد، با قدمهای نرم و دل شاد و سرشار از خوشبختی.
از ایرانیان هرکه افگنده بود
اگر کشته بودند گر زنده بود
هوش مصنوعی: هر کسی از ایرانیان که مرده بود، اگر زنده میماند، در زندگیاش تأثیرگذار بود.
از آن خاک آورد برداشتند
تن دشمنان خوار بگذاشتند
هوش مصنوعی: از خاکی که دشمنان بودند، بدنهای آنان را برداشتند و کنار گذاشتند.
همه رزمگه دخمهها ساختند
از آن کشتگان چون بپرداختند
هوش مصنوعی: همه برای کشتگان در میادین جنگ مکانهایی شبیه به دخمه ساختند وقتی متوجه شدند که دیگر جانشان را از دست دادهاند.
ز چیزی که بود اندر آن رزمگاه
ببخشید شاه جهان بر سپاه
هوش مصنوعی: در میان میدان نبرد، پادشاه جهان از چیزی که وجود داشت، سپاه را عفو کرد.
وز آنجا بشد شاه به بهشت گنگ
همه لشکر آباد با ساز جنگ
هوش مصنوعی: شاه به بهشت رفت و همه لشکر با ساز و برگ جنگی آماده بودند.
چو آگاهی آمد به ماچین و چین
ز ترکان وز شاه ایران زمین
هوش مصنوعی: زمانی که ما از شرایط و وضعیت ترکان و شاه ایران زمین به خوبی آگاه شدیم، به آنچه که در چنگ چینیها و ترکان رخ داد، توجه کردیم.
بپیچید فغفور و خاقان به درد
ز تخت مهی هر کسی یاد کرد
هوش مصنوعی: فغفور و خاقان به خاطر مشکلات و دردی که در زندگی دارند، از تخت سلطنت خود به پایین آمده و به یاد مسائلی میافتند که هر کسی ممکن است در آن گرفتار باشد.
وز آن یاوریها پشیمان شدند
پراندیشه دل سوی درمان شدند
هوش مصنوعی: از آن یارانی که کمک میکردند، پشیمان شدند و دلهایشان با فکر در پی درمان و چارهجویی رفت.
همی گفت فغفور کافراسیاب
از این پس نبیند بزرگی به خواب
هوش مصنوعی: فغفور کافراسیاب میگوید که از این به بعد دیگر بزرگترین مقام و عظمت را در خواب نخواهد دید و به عبارتی زندگی او دگرگون خواهد شد.
ز لشکر فرستادن و خواسته
شود کار ما بیگمان کاسته
هوش مصنوعی: اگر از سوی سپاه کسی به ما کمک بیاید و خواستهامان برآورده شود، بدون شک کار ما آسانتر خواهد شد.
پشیمانی آمد همه بهر ما
کز این کار ویران شود شهر ما
هوش مصنوعی: پشیمانی بر ما فرود آمده است، زیرا این عمل موجب ویرانی شهر ما خواهد شد.
ز چین و ختن هدیهها ساختند
بدان کار گنجی بپرداختند
هوش مصنوعی: از چین و ختن هدایایی ارائه کردند و برای این کار، به پرداخت گنجی پرداختند.
فرستادهای نیکدل را بخواند
سخنهای شایسته چندی براند
هوش مصنوعی: دوست خوبی را فرستادهای تا با کلام دلنشین و شایستهاش، پیامی را برای من بیاورد.
یکی مرد بد نیکدل نیک خواه
فرستاد فغفور نزدیک شاه
هوش مصنوعی: مردی بدخواه و بدی، شخصی نیکدل و نیکنفس را نزد شاه فرستاد.
طرایف به چین اندرون آنچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
هوش مصنوعی: در درون چین، زیباییها و جذابیتهایی وجود دارد که از طلا و جواهرات ارزشمند فراتر است.
به پوزش فرستاد نزدیک شاه
فرستادگان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: فرستادگان به نزد شاه رفتند و او را برای عذرخواهی به زحمت انداختند.
بزرگان چین بیدرنگ آمدند
به یک هفته از چین به گنگ آمدند
هوش مصنوعی: بزرگان چین بدون معطلی در مدت یک هفته از چین به رود گنگ رسیدند.
جهاندار پیروز بنواختشان
چنانچون ببایست بنشاختشان
هوش مصنوعی: پادشاه پیروز با مهربانی با آنها رفتار کرد و به گونهای که شایستهاش بود احترام گذاشت.
بپذرفت چیزی که آورده بود
طرایف بد و بدره و پرده بود
هوش مصنوعی: او چیزی را قبول کرد که شامل داستانهای جالب و جذاب، اشیای زیبا و پردهای از رمز و راز بود.
فرستاده را گفت کو را بگوی
که خیره بر ما مبر آبروی
هوش مصنوعی: فرستاده را گفتند که به او بگو، بداند که با نگاههایش بر ما آبرو نمیآورد.
نباید که نزد تو افراسیاب
بیاید شب تیره هنگام خواب
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهی که افراسیاب، دشمنی قدیمی و خطرناک، در شب تاریک به نزد تو بیاید هنگام خواب.
فرستاده برگشت و آمد چو باد
به فغفور یکسر پیامش بداد
هوش مصنوعی: فرستاده برگشت و مانند باد به فغفور پیامش را کامل رساند.
چو بشنید فغفور هنگام خواب
فرستاد کس نزد افراسیاب
هوش مصنوعی: وقتی فغفور به خواب رفت، پیامدهندهای را نزد افراسیاب فرستاد.
که از من ز چین و ختن دور باش
ز بد کردن خویش رنجور باش
هوش مصنوعی: از من دور باش که در فاصله چین و ختن هستی و از بدیهای خودت رنج میکشی.
هر آن کس که او گم کند راه خویش
بد آید بداندیش را کار پیش
هوش مصنوعی: هر کسی که راه خود را گم کند، بدبختی برای او پیش میآید و افراد بداندیش از این موضوع خوشحال خواهند شد.
چو بشنید افراسیاب این سخن
پشیمان شد از کردههای کهن
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرف را شنید، از اعمال گذشتهاش پشیمان شد.
بیفگند نام مهی جان گرفت
به بیراه، راه بیابان گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا به یک فرد اشاره شده که تحت تأثیر نام یا شخصیت محبوبش قرار گرفته و به سوی بیراهه و بیهدف حرکت میکند. او به جای دنبال کردن مسیر درست، به طور غیر اصولی و بدون فکر پیش میرود و در فضایی بیراه و بیابانی قدم میزند.
چو با درد و با رنج و غم دید روز
بیامد دمان تا به کوه اسپروز
هوش مصنوعی: وقتی که روز به همراه درد و رنج و غم طلوع کرد، به سمت کوه اسپروز حرکت کرد.
ز بدخواه روز و شب اندیشه کرد
شب روز را دل یکی پیشه کرد
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در فکر بدیهای دیگران است، شب و روز به این موضوع مشغول است و دلش از این فکر پر شده است.
بیامد ز چین تا به آب زره
میان سوده از رنج و بند گره
هوش مصنوعی: کسی از چین به سمت آب آمد، در حالی که زرهاش را از سختیها و مشکلات جدا کرده بود.
چو نزدیک آن ژرف دریا رسید
مر آن را میان و کرانه ندید
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک آن دریا عمیق رسید، نه عمق آن را دید و نه کنارهاش را.
بدو گفت ملاح کای شهریار
بدین ژرف دریا نیابی گذار
هوش مصنوعی: ملوان به شاه گفت: ای پادشاه، در این دریای عمیق نمیتوانی گذر کنی.
مرا سالیان هست هفتاد و هشت
ندیدم که کشتی بر او بر گذشت
هوش مصنوعی: سنّ من به هفتاد و هشت سال میرسد و سالهاست که کشتی را بر روی آب ندیدهام که عبور کند.
بدو گفت پر مایه افراسیاب
که فرخ کسی کو بمیرد در آب
هوش مصنوعی: افراسیاب به او گفت: خوشبخت کسی است که در آب جان خود را از دست بدهد.
مرا چون به شمشیر دشمن نکشت
چنانچون نکشتش نگیرد به مشت
هوش مصنوعی: اگر دشمن با شمشیر مرا نکشد، مانند آن است که او را با مشت نخواهم زد.
بفرمود تا مهتران هر کسی
به آب اندر آرند کشتی بسی
هوش مصنوعی: فرمان داد تا بزرگان هر کس کشتیهای زیادی را به آب بیندازند.
سوی گنگ دژ بادبان برکشید
به نیک و بدیها سر اندر کشید
هوش مصنوعی: به سمت دژی نامعلوم و تاریک بادبان را بالا برد و در مواجهه با خوبیها و بدیها سرش را پایین آورد.
چو آن جایگه شد بخفت و بخورد
برآسود از روزگار نبرد
هوش مصنوعی: زمانی که او به آنجا رسید، استراحت کرد و خوراکی خورد و از سختیهای زندگی رهایی پیدا کرد.
چنین گفت کایدر بباشیم شاد
ز کار گذشته نگیریم یاد
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که بیایید در زندگیمان شاد باشیم و به یاد گذشتههای تلخ و ناراحتکننده نیفتیم. به جای اینکه به کارهای گذشته و مشکلات آن فکر کنیم، بهتر است به لحظات خوش و حال حاضر توجه کنیم.
چو روشن شود تیره گون اخترم
به کشتی بر آب زره بگذرم
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره تاریکم روشن شود، بر روی آب با زره خود عبور میکنم.
ز دشمن بخواهم همان کین خویش
درفشان کنم راه و آیین خویش
هوش مصنوعی: من از دشمن خود خواهم که همان کینهای را که نسبت به او دارم، به نمایش بگذارم و راه و روش خود را نشان دهم.
چو کیخسرو آگاه شد ز این سخن
که کار نو آورد مرد کهن
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو از این موضوع باخبر شد که مردی با تجربه و قدیمی، کار جدیدی به وجود آورده است، متوجه شد که وضع تغییر کرده است.
به رستم چنین گفت کافراسیاب
سوی گنگ دژ شد ز دریای آب
هوش مصنوعی: کافراسیاب به سوی دژ گنگ حرکت کرد و از دریا عبور کرد.
به کردار کرد آنچه با ما بگفت
که ما را سپهر بلندست جفت
هوش مصنوعی: او به گونهای عمل کرد که همانطور که با ما سخن گفت، چرا که ما را آسمان بلند همتراز خود میداند.
به کشتی به آب زره برگذشت
همه رنج ما سر به سر باد گشت
هوش مصنوعی: به کشتی که به آب برگشت، همه زحمات ما به باد رفت و تلف شد.
مرا با نیا جز به خنجر سخن
نباشد نگردانم این کین کهن
هوش مصنوعی: من تنها با زخم و خنجر سخن میزنم و نمیتوانم این دشمنی قدیمی را فراموش کنم.
به نیروی یزدان پیروزگر
ببندم به کین سیاوش کمر
هوش مصنوعی: به کمک قدرت خداوندی، برای انتقام سیاوش، کمر خود را محکم ببندم.
همه چین و ماچین سپه گسترم
به دریای کیماک بر بگذرم
هوش مصنوعی: تمام نیروی نظامی خود را به دریای کیماک میبرم و بر آن غلبه میکنم.
چو گردد مرا راست ماچین و چین
بخواهیم باژی ز مکران زمین
هوش مصنوعی: وقتی که من را به راستای خود بکشانی، خواهیم خواست که از سرزمین مکران بهرهای ببریم.
به آب زره بگذرانم سپاه
اگر چرخ گردان بود نیکخواه
هوش مصنوعی: اگر چرخ فلک به خیر و خوبی میچرخید، میتوانستم سپاه را با آب زره بپوشانم.
اگر چند جایی درنگ آیدم
مگر مرد خونی به چنگ آیدم
هوش مصنوعی: اگر به دلایلی در جاهایی توقف کردهام، شاید این توقف باعث شود که کسی با نیت بدی به من آسیب برساند.
شما رنج بسیار برداشتید
بر و بوم آباد بگذاشتید
هوش مصنوعی: شما با تحمل سختیهای بسیار، سرزمین آباد خود را ترک کردید.
همین رنج بر خویشتن برنهید
از آن به که گیتی به دشمن دهید
هوش مصنوعی: رنجی که بر خود تحمیل میکنی را کنار بگذار، زیرا بهتر است این درد را بر خود تحمل کنی تا اینکه آن را به دشمنان واگذار کنی.
بماند ز ما نام تا رستخیز
به پیروزی و دشمن اندر گریز
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که ما باید نام و یاد خود را در زمان رستاخیز و پیروزی حفظ کنیم، و در برابر دشمنان فرار کنیم. به عبارتی، این بیانگر اهمیت ماندگاری نام و یاد ما در اوقات حساس و نشان دادن قدرت در برابر دشمن است.
شدند اندر آن پهلوانان دژم
دهان پر ز باد ابروان پر زخم
هوش مصنوعی: پهلوانان در آنجا غمگین و نگران شدند، دهانهایشان پر از حرفهای بیهوده و ابروهایشان پر از زخم و نشانههای ناراحتی بود.
که دریای با موج و چندین سپاه
سر و کار با باد و شش ماه راه
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف چالشی بزرگ پرداخته شده که فرد در مواجهه با مشکلات و موانع طبیعی قرار دارد. دریایی پر از امواج و طوفان و سپاههایی که در اطرافش وجود دارند، نشاندهنده سختیها و موانع بسیار است. در این مسیر، فرد باید با بادهای مخالف روبهرو شود و مسافتی طولانی را طی کند. این وضعیت، به نوعی نمادین از نبردهای زندگی و تلاش برای پیشرفت در شرایط دشوار است.
که داند که بیرون که آید ز آب
بد آمد سپه را ز افراسیاب
هوش مصنوعی: کسی نمیداند چه کسی قرار است از آب بیرون بیاید و سربازان افراسیاب بد به نظر میرسند.
چو خشکی بود ما به جنگ اندریم
به دریا به کام نهنگ اندریم
هوش مصنوعی: وقتی که در خشکی هستیم، به جنگ و تلاش ادامه میدهیم، اما وقتی به دریا میرویم، باید به خواستههای نهنگها توجه کنیم.
همی گفت هر گونهای هر کسی
بدانگه که گفتارها شد بسی
هوش مصنوعی: او میگفت هر کسی به نوعی که خودش میخواهد، در آن لحظه صحبت میکند و این باعث میشود که گفتارها به فراوانی افزایش یابند.
همی گفت رستم که ای مهتران
جهان دیده و رنجبرده سران
هوش مصنوعی: رستم با صدای بلند به بزرگان و رنجکشیدگان عالم گفت:
نباید که این رنج بی بر شود
به ناز و تن آسانی اندر شود
هوش مصنوعی: نباید اجازه داد که این سختی و رنج بینتیجه بماند و نباید با ناز و راحتطلبی به آن بیتوجهی کرد.
و دیگر که این شاه پیروزگر
بیابد همی ز اختر نیک بر
هوش مصنوعی: و همچنین این پادشاه پیروزمند به کمک بخت خوب، پیروزی و موفقیت بیشتری خواهد یافت.
از ایران برفتیم تا پیش گنگ
ندیدیم جز چنگ یازان به جنگ
هوش مصنوعی: ما از ایران خارج شدیم و تا به رود گنگ برسیم، جز گروهی از نوازندگان چنگ که آماده جنگ بودند، چیزی ندیدیم.
ز کاری که سازد همی برخورد
بدین آمد و هم بدین بگذرد
هوش مصنوعی: از نتیجهٔ کارهایی که انجام میدهد، با بدی مواجه میشود و در نهایت، هم به این وضعیت دچار میشود و هم از آن عبور میکند.
چو بشنید لشکر ز رستم سخن
یکی پاسخ نو فگندند بن
هوش مصنوعی: وقتی لشکر از سخنان رستم را شنیدند، جوابی تازه و تازهای به گفتگوی او دادند.
که ما سر به سر شاه را بندهایم
ابا بندگی دوست دارندهایم
هوش مصنوعی: ما همه به خدمت شاه آمدهایم، اما عشق و محبت به دوست برایمان از بندگی شاه عزیزتر است.
به خشکی و بر آب فرمان وراست
همه کهترانیم و پیمان وراست
هوش مصنوعی: در هر شرایطی، چه بر روی خشکی و چه بر روی آب، همه ما تابع او هستیم و به او وابستهایم. ما در برابر او مانند زیردستان و خدمتگزاران هستیم و به او وفاداریم.
از آن شاد شد شاه و بنواختشان
یکایک به اندازه بنشاختشان
هوش مصنوعی: شاه از این خبر خوشحال شد و هر یک از آنها را به اندازه تلاش و زحمتی که کشیده بودند، مورد محبت و توجه قرار داد.
در گنجهای نیا برگشاد
ز پیوند و مهرش نکرد ایچ یاد
هوش مصنوعی: در گنجینههای نیا، به خاطر پیوند و محبتش هیچ یاد و نشانی برنگذاشت.
ز دینار و دیبای گوهرنگار
هیونان شایسته کردند بار
هوش مصنوعی: از سکههای طلا و پارچههای نفیس و باارزش، زیبایان به خوبی زینت یافتهاند.
همیدون ز گنج درم صد هزار
ببردند با آلت کارزار
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزهای ارزشمند و با ارزش از من گرفته شده و به وسیله ابزارهایی که برای جنگ و نبرد ساخته شدهاند، برداشت شدهاند.
ز گاوان گردون کشان ده هزار
ببردند تا خود کی آید به کار
هوش مصنوعی: از میان هزاران گاو آسمانی، آنها را به زمین آوردند؛ اما چه زمانی این کار به خود شخص مربوط میشود؟
هیونان ز گنج درم ده هزار
بسی بار کردند با شهریار
هوش مصنوعی: هیونان (یونانیها) بارها با ثروت و داراییهای بسیاری به نزد پادشاه آمدند.
بفرمود زان پس به هنگام خواب
که پوشیده رویان افراسیاب
هوش مصنوعی: سپس در هنگام خواب گفت که روی کسانی که پنهان هستند را بپوشانید.
ز خویشان و پیوند چندان که هست
اگر دخترانند اگر زیردست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ارتباط و پیوندهای خانوادگی به اندازهای است که حتی اگر افراد نسبت به هم دختر باشند یا در مقام پایینتری قرار داشته باشند، باز هم این ارتباطها و وابستگیها وجود دارد. به عبارتی، نزدیکی فامیلی و ارتباطات خانوادگی همیشه حائز اهمیت هستند، صرف نظر از نقش اجتماعی یا جایگاه افراد در خانواده.
همه در عماری به راه آوردند
ز ایوان به میدان شاه آوردند
هوش مصنوعی: همه مردم در عمارت جمع شدند و از ایوان به میدان عمومی رفتند.
دو از نامداران گردنکشان
که بودند هر یک به مردی نشان
هوش مصنوعی: دو نفر از بزرگترین و توانمندترین شخصیتها وجود داشتند که هر کدام نشانهای از مردانگی و شجاعت را در خود داشتند.
چو جهن و چو گرسیوز ارجمند
به مهد اندرون پای کرده به بند
هوش مصنوعی: اگر جهنم و گرسیوز (شخصیتهای افسانهای) در درون مهدی ارزشمند و با احترام قرار گیرند، به مانند کسانی که پا بسته و در زنجیرند، میباشد.
همه خویش و پیوند افراسیاب
ز تیمارشان دیده کرده پر آب
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که همه خویشاوندان و ارتباطات افراسیاب، تحت تاثیر و مراقبت او قرار دارند و به همین دلیل، چشمان او پر از اشک است. این اشکها نشاندهندهی احساسات شدید و نگرانیهای او دربارهی سرنوشت نزدیکانش است.
نواها که از شهرها یادگار
گروگان ستد ترک چینی هزار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که صداها و نواهایی که از شهرها به یادگار ماندهاند، شبیه به اثراتی هستند که از فرهنگها و ملل مختلف گرفته شدهاند. در واقع، این نواها نمایانگر تنوع فرهنگی و هنری جوامع مختلفی هستند که به نوعی در هم آمیخته شدهاند.
سپرد آن زمان گیو را شهریار
گزین کرد ز ایرانیان ده هزار
هوش مصنوعی: در آن زمان، شهریار به گیو اعتماد کرد و از میان ایرانیان، ده هزار نفر را انتخاب کرد.
بدو گفت کای مرد فرخنده پی
برو با سپه پیش کاووس کی
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مرد خوشاقبال، به سوی کاووس و سپاه او برو.