گنجور

بخش ۱۶

دبیر نویسنده را پیش خواند
سخن هرچه بایست با او براند
سر نامه کرد آفرین از نخست
بدان کو زمین از بدیها بشست
چنان اختر خفته بیدار کرد
سر جادوان را نگونسار کرد
توانایی و دانش و داد از اوست
به گیتی ستم یافته شاد از اوست
دگر گفت کز بخت کاووس کی
بزرگ و جهاندیده و نیک‌پی
گشاده شد آن گنگ افراسیاب
سر بخت او اندر آمد به خواب
به یک رزمگاه از نبرده سران
سرافراز با گرزهای گران
همانا که افگنده شد صد هزار
به گلزریون در یکی کارزار
وز آن پس برآمد یکی باد سخت
که برکند شاداب بیخ درخت
به آب اندر افتاد چندی سپاه
که جستند بر ما یکی دستگاه
به آوردگه در چنان شد سوار
که از ما یکی را دو صد شد شکار
وز آن جایگه رفت ببهشت گنگ
حصاری پر از مردم و جای تنگ
به جنگ حصار اندرون سی‌هزار
همانا که شد کشته در کارزار
همان بد که بیدادگر بود مرد
ورا دانش و بخت یاری نکرد
همه روی کشور سپه گسترید
شدست او کنون از جهان ناپدید
از این پس فرستم به شاه آگهی
ز روزی که باشد مرا فرهی
از آن پس بیامد به شادی نشست
پری روی پیش اندرون می به دست
ببد تا بهار اندرآورد روی
جهان شد بهشتی پر از رنگ و بوی
همه دشت چون پرنیان شد به رنگ
هوا گشت بر سان پشت پلنگ
گرازیدن گور و آهو به دشت
بدین گونه بر چند خوشی گذشت
به نخچیر یوزان و پرنده باز
همه مشک بویان بتان طراز
همه چارپایان به کردار گور
پراگند و آگنده کردن به زور
به گردن به کردار شیران نر
به سان گوزنان به گوش و به سر
ز هر سو فرستاد کارآگهان
همی جست پیدا ز کار جهان
پس آگاهی آمد ز چین و ختن
از افراسیاب و از آن انجمن
که فغفور چین با وی انباز گشت
همه روی کشور پرآواز گشت
ز چین تا به گلزریون لشکرست
بر ایشان چو خاقان چین سرورست
نداند کسی راز آن خواسته
پرستنده و اسب آراسته
که او را فرستاد خاقان چین
به شاهی بر او خواندند آفرین
همان گنج پیرانش آمد به دست
شتروار دینار صدبار شست
چو آن خواسته برگرفت از ختن
سپاهی بیاورد لشکر شکن
چو ز این گونه آگاهی آمد به شاه
به نزدیک زنهار داده سپاه
همه بازگشتند ز ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
چو برداشت افراسیاب از ختن
یکی لشکری شد بر او انجمن
که گفتی زمین برنتابد همی
ستاره شمارش نیابد همی
ز چین سوی کیخسرو آورد روی
پر از درد با لشکری کینه‌جوی
چو کیخسرو آگاه شد زان سپاه
طلایه فرستاد چندی به راه
بفرمود گودرز کشواد را
سپهدار گرگین و فرهاد را
که ایدر بباشید با داد و رای
طلایه شب و روز کرده به پای
به گودرز گفت این سپاه تو اند
چو کار آید اندر پناه تو اند
ز ترکان هرآنگه که بینی یکی
که یاد آرد از دشمنان اندکی
هم اندر زمان زنده بر دار کن
دو پایش ز بر سر نگونسار کن
چو بی‌رنج باشد تو بی‌رنج باش
نگهبان این لشکر و گنج باش
تبیره برآمد ز پرده سرای
خروشیدن زنگ و هندی درای
بدین سان سپاهی بیامد ز گنگ
که خورشید را آرزو کرد جنگ
چو بیرون شد از شهر صف بر کشید
سوی کوکها لشکر اندر کشید
میان دو لشکر دو منزل بماند
جهاندار گردنکشان را بخواند
چنین گفت کامشب مجنبید هیچ
نه خوب آید آرامش اندر بسیچ
طلایه برافگند بر گرد دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت
به یک هفته بودش هم آنجا درنگ
همی ساخت آرایش و ساز جنگ
به هشتم بیامد طلایه ز راه
به خسرو خبر داد کآمد سپاه
سپه را بدان سان بیاراست شاه
که نظاره گشتند خورشید و ماه
چو افراسیاب آن سپه را بدید
بیامد برابر صفی برکشید
به فرزانگان گفت کین دشت رزم
به دل مر مرا چون خرامست و بزم
مرا شاد بر گاه خواب آمدی
چو رزمم نبودی شتاب آمدی
کنون مانده گشتم چنین در گریز
سری پر ز کینه دلی پرستیز
بر آنم که از بخت کیخسروست
و گر بر سرم روزگاری نوست
بر آنم که با او شوم همنبرد
اگر کام یابم اگر مرگ و درد
بدو گفت هر کس که فرزانه بود
گر از خویش بود ار ز بیگانه بود
که گر شاه را جست باید نبرد
چرا باید این لشکر و دار و برد
همه چین و توران به پیش تواند
ز بیگانگان ار ز خویش تواند
فدای تو بادا همه جان ما
چنین بود تا بود پیمان ما
اگر صد شود کشته گر صد هزار
تن خویش را خوار مایه مدار
همه سر به سر نیکخواه توایم
که زنده به فر کلاه توایم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دبیر نویسنده را پیش خواند
سخن هرچه بایست با او براند
هوش مصنوعی: دبیر نویسنده را فراخواند تا درباره هر چیزی که لازم است با او گفتگو کند.
سر نامه کرد آفرین از نخست
بدان کو زمین از بدیها بشست
هوش مصنوعی: آغاز نامه با ستایش و تحسین نوشته شده است، از همان ابتدا، زیرا آن زمین از پلیدی‌ها و زشتی‌ها پاک شده است.
چنان اختر خفته بیدار کرد
سر جادوان را نگونسار کرد
هوش مصنوعی: چنان ستاره‌ای که خوابیده بود بیدار شد و به طرز شگفت‌انگیزی سرنوشت جادوگران را دگرگون کرد.
توانایی و دانش و داد از اوست
به گیتی ستم یافته شاد از اوست
هوش مصنوعی: توانایی، علم و انصاف از او سرچشمه می‌گیرد و در این دنیا که پر از ظلم و ستم است، خوشبختی و شادکامی نیز از اوست.
دگر گفت کز بخت کاووس کی
بزرگ و جهاندیده و نیک‌پی
هوش مصنوعی: سپس گفت که از سرنوشت کاووس، که فردی بزرگ و با تجربه و نیک‌نهاد است، چه خبر؟
گشاده شد آن گنگ افراسیاب
سر بخت او اندر آمد به خواب
هوش مصنوعی: درباره‌ی افراسیاب که در خواب نیکویی دیده و بختش روی خوشی به او نشان داده است، سخن گفته می‌شود. به طور کلی، این بیت به حالتی اشاره دارد که در آن فردی با امید و خوشبینی مواجه می‌شود و به نظر می‌رسد که سرنوشتش به خوبی تغییر کرده است.
به یک رزمگاه از نبرده سران
سرافراز با گرزهای گران
هوش مصنوعی: در یک میدان جنگ، رزمندگان شجاع با زره‌های سنگین به نبرد مشغول‌اند.
همانا که افگنده شد صد هزار
به گلزریون در یکی کارزار
هوش مصنوعی: به یقین، در یک نبرد، صد هزار نفر به گلزارها افکنده شدند.
وز آن پس برآمد یکی باد سخت
که برکند شاداب بیخ درخت
هوش مصنوعی: بعد از آن، یک باد تند و قوی وزید که شادابی و تازگی ریشه‌های درخت را از بین برد.
به آب اندر افتاد چندی سپاه
که جستند بر ما یکی دستگاه
هوش مصنوعی: چندین روزگار، گروهی به آب افتادند و یکی از آن‌ها به سوی ما آمد و دستگاهی را بررسی کردند.
به آوردگه در چنان شد سوار
که از ما یکی را دو صد شد شکار
هوش مصنوعی: به محل نبرد آمدند و سوارکارانی را دیدند که در میان آن‌ها یکی از رزمندگان به قدری شجاع و نترس بود که به تنهایی بر بسیاری از دشمنان پیروز شد.
وز آن جایگه رفت ببهشت گنگ
حصاری پر از مردم و جای تنگ
هوش مصنوعی: او از آن مکان به بهشتی رفت که دورش را دیواری پر از مردم و فضای کوچکی فرا گرفته بود.
به جنگ حصار اندرون سی‌هزار
همانا که شد کشته در کارزار
هوش مصنوعی: در درون این دیوار، شمار زیادی جان خود را از دست داده‌اند، همان‌گونه که در میدان نبرد کشته شده‌اند.
همان بد که بیدادگر بود مرد
ورا دانش و بخت یاری نکرد
هوش مصنوعی: بدی و ستمگری او باعث شد که سرنوشت و دانش به او کمک نکنند و او در نهایت شکست خورد.
همه روی کشور سپه گسترید
شدست او کنون از جهان ناپدید
هوش مصنوعی: همه نیروهای کشور در میدان حاضر شده‌اند، اما او حالا دیگر از دنیا رفته است.
از این پس فرستم به شاه آگهی
ز روزی که باشد مرا فرهی
هوش مصنوعی: از این به بعد پیامی به شاه می‌فرستم تا او را از روزی که من به موفقیت و بزرگی می‌رسم، آگاه کند.
از آن پس بیامد به شادی نشست
پری روی پیش اندرون می به دست
هوش مصنوعی: پس از آن، به شادی آمد و با چهره‌ای زیبا نشسته و در دستش جامی از می دارد.
ببد تا بهار اندرآورد روی
جهان شد بهشتی پر از رنگ و بوی
هوش مصنوعی: تا بهار بیاید، روی زمین زیبا می‌شود و جهانی پر از رنگ و عطر به وجود می‌آید.
همه دشت چون پرنیان شد به رنگ
هوا گشت بر سان پشت پلنگ
هوش مصنوعی: تمام دشت مانند پارچه‌ای نرم و زیبا شد و رنگ‌های آسمان را به خود گرفت، مانند رنگ‌های پشت یک پلنگ.
گرازیدن گور و آهو به دشت
بدین گونه بر چند خوشی گذشت
هوش مصنوعی: گور و آهو در دشت در حال حرکت و جستجوی خوراک هستند و این وضعیت نشان‌دهنده لحظات خوشی است که در زندگی طبیعی آنها جریان دارد.
به نخچیر یوزان و پرنده باز
همه مشک بویان بتان طراز
هوش مصنوعی: یوزها و پرندگان شکاری در دام‌گذاری و شکار آماده‌اند و همه جا بوی خوش مشک از این بت‌های زیبا به مشام می‌رسد.
همه چارپایان به کردار گور
پراگند و آگنده کردن به زور
هوش مصنوعی: همه حیوانات بارکش و نشانه‌دار، به مانند گورپرندگان پراکنده و ناتوان، به زوری مجبور به انجام کارهای سنگین هستند.
به گردن به کردار شیران نر
به سان گوزنان به گوش و به سر
هوش مصنوعی: به عنوان یک مرد باید با شجاعت و قدرت رفتار کنی، نه اینکه مانند موجودات ضعیف و ترسو باشی. تلاش کن که در زندگی و شخصیت خود از ویژگی‌های نیک و دلیرانه بهره‌گیری.
ز هر سو فرستاد کارآگهان
همی جست پیدا ز کار جهان
هوش مصنوعی: کارشناسان از هر طرف تلاش می‌کنند و در جستجوی درک و شناخت از وضعیت جهانی هستند.
پس آگاهی آمد ز چین و ختن
از افراسیاب و از آن انجمن
هوش مصنوعی: خبرهایی از سرزمین‌های چین و ختن به گوش رسید، هم از افراسیاب و هم از آن جمعیت.
که فغفور چین با وی انباز گشت
همه روی کشور پرآواز گشت
هوش مصنوعی: فغفور چین همراه او شد و همه جای کشور پر از صدا و سر و صدا گشت.
ز چین تا به گلزریون لشکرست
بر ایشان چو خاقان چین سرورست
هوش مصنوعی: از سرزمین چین تا گلزریون، لشکری وجود دارد که مانند خاقان چین بر آن‌ها فرمانروایی می‌کند.
نداند کسی راز آن خواسته
پرستنده و اسب آراسته
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند که دل پرستنده و زیبایی‌های اسب چه رازهایی را در بر دارد.
که او را فرستاد خاقان چین
به شاهی بر او خواندند آفرین
هوش مصنوعی: خاقان چین او را به عنوان شاه به دیگران معرفی کرد و به او تبریک گفتند.
همان گنج پیرانش آمد به دست
شتروار دینار صدبار شست
هوش مصنوعی: گنج‌های کهن دست‌یابی به ثروت‌ها و نعمت‌ها را برای انسان ممکن می‌سازد، و حتی اگر بارها امتحان شود، باز هم به راحتی حاصل می‌شود.
چو آن خواسته برگرفت از ختن
سپاهی بیاورد لشکر شکن
هوش مصنوعی: زمانی که آن خواسته را از ختن برگردانید، لشکری قدرتمند و شکست‌ناپذیر به همراه آورد.
چو ز این گونه آگاهی آمد به شاه
به نزدیک زنهار داده سپاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه از این موضوع آگاه شد، به سپاه نزدیک شده و آنها را در مورد خطرات هشدار داد.
همه بازگشتند ز ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
هوش مصنوعی: همه با هم به سوی ایرانیان آمدند و کشتن را متوقف کردند.
چو برداشت افراسیاب از ختن
یکی لشکری شد بر او انجمن
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب از ختن برخاست، گروهی از سربازان به دور او گرد آمدند.
که گفتی زمین برنتابد همی
ستاره شمارش نیابد همی
هوش مصنوعی: کسی گفت که زمین نمی‌تواند ستاره‌ها را تحمل کند و نمی‌تواند آن‌ها را بشمارد.
ز چین سوی کیخسرو آورد روی
پر از درد با لشکری کینه‌جوی
هوش مصنوعی: از سمت چین، کیخسرو با چهره‌ای پر از غم و درد به میدان آمد، در حالی که سپاه کینه‌جویی را با خود همراه داشت.
چو کیخسرو آگاه شد زان سپاه
طلایه فرستاد چندی به راه
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو از وجود آن سپاه باخبر شد، تعدادی پیشاپیش فرستاد تا راه را شناسایی کنند.
بفرمود گودرز کشواد را
سپهدار گرگین و فرهاد را
هوش مصنوعی: گودرز به کشواد فرمان داد که سپهبد گرگین و فرهاد را به همراه داشته باشد.
که ایدر بباشید با داد و رای
طلایه شب و روز کرده به پای
هوش مصنوعی: اینجا بمانید و با انصاف و خردمندی، صبح و شب را با تلاش و کوشش سپری کنید.
به گودرز گفت این سپاه تو اند
چو کار آید اندر پناه تو اند
هوش مصنوعی: گودرز، این را بدان که این سپاه به تو وابسته است، و زمانی که کار دشواری پیش بیاید، به حمایت تو خواهند آمد.
ز ترکان هرآنگه که بینی یکی
که یاد آرد از دشمنان اندکی
هوش مصنوعی: هرگاه که از ترک‌ها فردی را می‌بینی، بدان که او به یاد دشمنانش، بسیار کم اشاره می‌کند.
هم اندر زمان زنده بر دار کن
دو پایش ز بر سر نگونسار کن
هوش مصنوعی: او را در این زمان زنده نگه‌دار و با پاهایش او را به پایین بینداز.
چو بی‌رنج باشد تو بی‌رنج باش
نگهبان این لشکر و گنج باش
هوش مصنوعی: وقتی که زندگی بدون زحمت و مشکلات است، تو هم بی‌دغدغه و آرام باش و مراقب این سپاه و ثروت باش.
تبیره برآمد ز پرده سرای
خروشیدن زنگ و هندی درای
هوش مصنوعی: صدای دلنشینی از درون خانه به گوش می‌رسد که شبیه به زنگ‌های زیبا و آواز هندی است.
بدین سان سپاهی بیامد ز گنگ
که خورشید را آرزو کرد جنگ
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از سپاهی است که از سرزمین گنگ به راه افتاده و به دنبال نبردی با خورشید است. این سپاه با هدفی بزرگ و آرزویی در دل، عزم جنگ کرده است.
چو بیرون شد از شهر صف بر کشید
سوی کوکها لشکر اندر کشید
هوش مصنوعی: وقتی از شهر خارج شد، صف بست و به سمت کوه‌ها حرکت کرد و لشکری را به دنبال خود آورد.
میان دو لشکر دو منزل بماند
جهاندار گردنکشان را بخواند
هوش مصنوعی: در میانه‌ی میدان جنگ، دو گروه مقابل هم ایستاده‌اند و فرمانده‌ی بزرگ میان آن‌ها توقف کرده و دستور می‌دهد که گردن‌کشان را به حضورش بیاورند.
چنین گفت کامشب مجنبید هیچ
نه خوب آید آرامش اندر بسیچ
هوش مصنوعی: امشب هیچ حرکتی نکنید، زیرا آرامش در خروش و هیاهو خوشایند نیست.
طلایه برافگند بر گرد دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت
هوش مصنوعی: درخششی که در افق نمایان شد، در طول شب تمام دشت را روشن کرد و لشکر در آنجا در حال حرکت بود.
به یک هفته بودش هم آنجا درنگ
همی ساخت آرایش و ساز جنگ
هوش مصنوعی: او یک هفته در آنجا توقف کرد و به آماده‌سازی و تدارک جنگ پرداخت.
به هشتم بیامد طلایه ز راه
به خسرو خبر داد کآمد سپاه
هوش مصنوعی: خبر خوشی به خسرو رسید که سپاه از راه می‌آید و به زودی در دسترس خواهد بود.
سپه را بدان سان بیاراست شاه
که نظاره گشتند خورشید و ماه
هوش مصنوعی: شاه باید سپاه را به شکلی زیبا و باشکوه سامان دهد که وقتی به آن نگاه می‌کنند، همچون خورشید و ماه به نظر برسد.
چو افراسیاب آن سپه را بدید
بیامد برابر صفی برکشید
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب آن سپاه را دید، به سمت آن‌ها آمد و صفی را جلوتر آورد.
به فرزانگان گفت کین دشت رزم
به دل مر مرا چون خرامست و بزم
هوش مصنوعی: به دانایان گفتم که این میدان جنگ چقدر دل مرا شاداب و سرزنده می‌کند و چه فضایی برای جشن و خوشحالی به وجود می‌آورد.
مرا شاد بر گاه خواب آمدی
چو رزمم نبودی شتاب آمدی
هوش مصنوعی: در زمان خواب و آرامش من، تو با سرعت و شتاب آمدی، در حالی که من درگیر جنگ و مبارزه نبودم.
کنون مانده گشتم چنین در گریز
سری پر ز کینه دلی پرستیز
هوش مصنوعی: اکنون در حالتی هستم که از نظر روحی پر از کینه و دل آزردگی شده‌ام و مدام در حال فرار هستم.
بر آنم که از بخت کیخسروست
و گر بر سرم روزگاری نوست
هوش مصنوعی: من امیدوارم که شانس و اقبال به من روی آورده باشد و اگر هم که روزگار جدیدی بر من نگذرد، باز هم در تلاش هستم.
بر آنم که با او شوم همنبرد
اگر کام یابم اگر مرگ و درد
هوش مصنوعی: من قصد دارم همراه او شوم و در کنار او باشم، هر چند که ممکن است به خواسته‌ام برسم یا در نهایت با مرگ و درد روبرو شوم.
بدو گفت هر کس که فرزانه بود
گر از خویش بود ار ز بیگانه بود
هوش مصنوعی: هر که عاقل و دانا باشد، چه وابسته به خود باشد و چه از دیگران، به او می‌گوید: باید با هوش و عقل خود زندگی کنی.
که گر شاه را جست باید نبرد
چرا باید این لشکر و دار و برد
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد شاه را پیدا کند، باید به جنگ بیفتد؛ پس چرا باید این سپاه و تجهیزات را به همراه داشته باشد؟
همه چین و توران به پیش تواند
ز بیگانگان ار ز خویش تواند
هوش مصنوعی: تمام سرزمین‌های چین و توران به خاطر تو در دسترس‌اند، اگر تو بتوانی از میان آشنایان خود به آنها دست یابی کنی.
فدای تو بادا همه جان ما
چنین بود تا بود پیمان ما
هوش مصنوعی: فدای تو می‌شوم و جانم را فدای تو می‌کنم، این احساس همیشه در وجود ما بوده است تا زمانی که پیمان و عهد ما برقرار است.
اگر صد شود کشته گر صد هزار
تن خویش را خوار مایه مدار
هوش مصنوعی: اگر هزاران نفر هم کشته شوند، نباید خودت را نسبت به این موضوع کم ارزش احساس کنی.
همه سر به سر نیکخواه توایم
که زنده به فر کلاه توایم
هوش مصنوعی: ما همه به نوعی خیرخواه و همراه تو هستیم، زیرا به اعتبار و مقام تو زنده‌ایم.