بخش ۱۵
یکی تاج دادش زبرجد نگار
یکی طوق زرین و دو گوشوار
همانگه بشد جهن پیش پدر
بگفت آن سخنها همه در به در
ز پاسخ برآشفت افراسیاب
سواری ز ترکان کجا یافت خواب
ببخشید گنج درم بر سپاه
همان ترگ و شمشیر و تخت و کلاه
شب تیره تا برزد از چرخ شید
بشد کوه چون پشت پیل سپید
همی لشکر آراست افراسیاب
دلش بود پردرد و سر پر شتاب
چو از گنگ برخاست آوای کوس
زمین آهنین شد هوا آبنوس
سر موبدان شاه نیکی گمان
نشست از بر زین سپیدهدمان
بیامد بگردید گرد حصار
نگه کرد تا چون کند کارزار
به رستم بفرمود تا همچو کوه
بیارد به یک سو ز دریا گروه
دگر سوش گستهم نوذر به پای
سه دیگر چو گودرز فرخنده رای
به سوی چهارم شه نامدار
ابا کوس و پیلان و چندی سوار
سپه را همه هرچه بایست ساز
بکرد و بیامد بر دژ فراز
به لشکر بفرمود پس شهریار
یکی کنده کردن به گرد حصار
بدان کار هر کس که دانا بدند
به جنگ دژ اندر توانا بدند
چه از چین وز روم وز هندوان
چه رزم آزموده ز هر سو گوان
همه گرد آن شارستان چون نوند
بگشتند و جستند هر گونه بند
دو نیزه به بالا یکی کنده کرد
سپه را به گردش پراگنده کرد
بدان تا شب تیره بی ساختن
نیارند ترکان یکی تاختن
دو صد ساخت عراده بر هر دری
دو صد منجنیق از پس لشکری
دو صد چرخ بر هر دری با کمان
ز دیوار دژ چون سر بدگمان
پدید آمدی منجینق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش
پس منجنیق اندرون رومیان
ابا چرخها تنگ بسته میان
دو صد پیل فرمود پس شهریار
کشیدن ز هر سو به گرد حصار
یکی کندهای زیر باره درون
بکند و نهادند زیرش ستون
بد آن منکری باره مانده به پای
بدان نیزهها برگرفته ز جای
پس آلود بر چوب نفط سیاه
بدین گونه فرمود بیدار شاه
به یک سو بر از منجنیق و ز تیر
رخ سرکشان گشته همچون زریر
به زیر اندرون آتش و نفط و چوب
ز بر گرزهای گران کوب کوب
به هر چارسو ساخت آن کارزار
چنانچون بود ساز جنگ حصار
وزآن جایگه شهریار زمین
بیامد به پیش جهانآفرین
ز لشکر بشد تا به جای نماز
ابا کردگار جهان گفت راز
ابر خاک چون مار پیچان ز کین
همی خواند بر کردگار آفرین
همی گفت کام و بلندی ز تست
به هر سختیی یارمندی ز تست
اگر داد بینی همی رای من
مگردان از این جایگه پای من
نگون کن سر جادوان را ز تخت
مرا دار شاداندل و نیکبخت
چو برداشت از پیش یزدان سرش
به جوشن بپوشید روشن برش
کمر بر میان بست و برجست زود
به جنگ اندر آمد به کردار دود
بفرمود تا سخت بر هر دری
به جنگ اندر آید یکی لشکری
بدان چوب و نفط آتش اندر زدند
ز برشان همی سنگ بر سر زدند
ز بانگ کمانهای چرخ و ز دود
شده روی خورشید تابان کبود
ز عراده و منجنیق و ز گرد
زمین نیلگون شد هوا لاژورد
خروشیدن پیل و بانگ سران
درخشیدن تیغ و گرز گران
تو گفتی برآویخت با شید ماه
ز باریدن تیر و گرد سیاه
ز نفط سیه چوبها برفروخت
به فرمان یزدان چو هیزم بسوخت
نگون باره گفتی که برداشت پای
به کردار کوه اندر آمد ز جای
وز آن باره چندی ز ترکان دلیر
نگون اندر آمد چو باران به زیر
که آید به دام اندرون ناگهان
سر آرد بر آن شوربختی جهان
به پیروزی از لشکر شهریار
برآمد خروشیدن کارزار
سوی رخنهٔ دژ نهادند روی
بیامد دمان رستم کینهجوی
خبر شد به نزدیک افراسیاب
کجا بارهٔ شارستان شد خراب
پس افراسیاب اندر آمد چو گرد
به جهن و به گرسیوز آواز کرد
که با بارهٔ دژ شما را چه کار
سپه را ز شمشیر باید حصار
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
همان از پی گنج و فرزند خویش
ببندیم دامن یک اندر دگر
نمانیم بر دشمنان بوم و بر
سپاهی ز ترکان گروها گروه
بدان رخنه رفتند بر سان کوه
به کردار شیران برآویختند
خروش از دو رویه برانگیختند
سواران ترکان به کردار بید
شده لرزلرزان و دل ناامید
به رستم بفرمود پس شهریار
پیاده هر آن کس که بد نامدار
که پیش اندر آید بدان رخنه گاه
همیدون بسی نیزهور کینهخواه
ابا ترکش و تیغ و تیر و تبر
سوار ایستاده پس نیزهور
سواران جنگی نگهدارشان
بدانگه که شد سخت پیکارشان
سوار و پیاده به هر سو گروه
به جنگ اندر آمد به کردار کوه
به رخنه در آورد یکسر سپاه
چو شیر ژیان رستم کینهخواه
پیاده بیامد به کردار گرد
درفش سیه را نگونسار کرد
نشان سپهدار ایران بنفش
بر آن باره زد شیر پیکر درفش
به پیروزی شاه ایران سپاه
برآمد خروشیدن از رزمگاه
فراوان ز توران سپه کشته شد
سر بخت تورانیان گشته شد
بدانگه کجا رزمشان شد درشت
دو تن رستم آورد از ایشان به مشت
چو گرسیوز و جهن رزم آزمای
که بد تخت توران بدیشان به پای
برادر یکی بود و فرخ پسر
چنین آمد از شوربختی به سر
بدان شارستان اندر آمد سپاه
چنان داغدل لشکری کینهخواه
به تاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های هوی
زن و کودکان بانگ برداشتند
به ایرانیان جای بگذاشتند
چه مایه زن و کودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید
همه شهر توران گریزان چو باد
نیامد کسی را بر و بوم یاد
بشد بخت گردان ترکان نگون
به زاری همه دیدگان پر ز خون
زن و گنج و فرزند گشته اسیر
ز گردون روان خسته و تن به تیر
به ایوان برآمد پس افراسیاب
پر از خون دل از درد و دیده پرآب
بر آن باره بر شد که بد کاخ اوی
بیامد سوی شارستان کرد روی
دو بهره ز جنگاوران کشته دید
دگر یکسر از جنگ برگشته دید
خروش سواران و بانگ زنان
هم از پشت پیلان تبیره زنان
همی پیل بر زندگان راندند
همی پشتشان بر زمین ماندند
همه شارستان دود و فریاد دید
همان کشتن و غارت و باد دید
یکی شاد و دیگر پر از درد و رنج
چنانچون بود رسم و رای سپنج
چو افراسیاب آنچنان دید کار
چنان هول و برگشتن کارزار
نه پور و برادر نه بوم و نه بر
نه تاج و نه گنج و نه تخت و کمر
همی گفت با دل پر از داغ و درد
که چرخ فلک خیره با من چه کرد
به دیده بدیدم همان روزگار
که آمد مرا کشتن و مرگ خوار
پر از درد از آن باره آمد فرود
همی داد تخت مهی را درود
همی گفت کی بینمت نیز باز
ایا روز شادی و آرام و ناز
وز آن جایگه خیره شد ناپدید
تو گفتی چو مرغان همی بر پرید
در ایوان که در دژ برآورده بود
یکی راه زیر زمین کرده بود
از آن نامداران دو صد برگزید
بر آن راه بیراه شد ناپدید
وزآنجای راه بیابان گرفت
همه کشورش ماند اندر شگفت
نشانی ندادش کس اندر جهان
بدان گونه آواره شد در نهان
چو کیخسرو آمد در ایوان اوی
به پای اندر آورد کیوان اوی
ابر تخت زرینش بنشست شاه
بجستنش بر کرد هر سو سپاه
فراوان بجستند جایی نشان
نیامد ز سالار گردنکشان
ز گرسیوز و جهن پرسید شاه
ز کار سپهدار توران سپاه
که چون رفت و آرامگاهش کجاست
نهان گشته ز ایدر پناهش کجاست
ز هر گونه گفتند و خسرو شنید
نیامد همی روشنایی پدید
به ایرانیان گفت پیروز شاه
که دشمن چو آواره گردد ز گاه
ز گیتی بر او نام و کام اندکیست
ورا مرگ با زندگانی یکیست
ز لشکر گزین کرد پس بخردان
جهاندیده و کاربین موبدان
بدیشان چنین گفت کآباد بید
همیشه به هر کار با داد بید
در گنج این ترک شوریده بخت
شما را سپردم بکوشید سخت
نباید که بر کاخ افراسیاب
بتابد ز چرخ بلند آفتاب
هم آواز پوشیدهرویان اوی
نخواهم که آید ز ایوان به کوی
نگهبان فرستاد سوی گله
که بودند گرد دژ اندر یله
ز خویشان او کس نیازرد شاه
چنانچون بود در خور پیشگاه
چو زان گونه دیدند کردار اوی
سپه شد سراسر پر از گفت و گوی
که کیخسرو ایدر بدان سان شدست
که گویی سوی باب مهمان شدست
همی یاد نایدش خون پدر
به خیره بریده به بیداد سر
همان مادرش را که از تخت و گاه
ز پرده کشیدند یکسو به راه
شبان پروریدست وز گوسفند
مزیدست شیر این شه هوشمند
چرا چون پلنگان به چنگال تیز
نه انگیزد از خان او رستخیز
فرود آورد کاخ و ایوان اوی
برانگیزد آتش ز کیوان اوی
ز گفتار ایرانیان پس خبر
به کیخسرو آمد همه در به در
فرستاد کس بخردان را بخواند
بسی داستان پیش ایشان براند
که هر جای تندی نباید نمود
سر بیخرد را نشاید ستود
همان به که با کینه داد آوریم
به کام اندرون نام یاد آوریم
که نیکیست اندر جهان یادگار
نماند به کس جاودان روزگار
همین چرخ گردنده با هر کسی
تواند جفا گستریدن بسی
از آن پس بفرمود شاه جهان
که آرند پوشیدگان را نهان
چو ایرانیان آگهی یافتند
پر از کین سوی کاخ بشتافتند
بر آن گونه بردند گردان گمان
که خسرو سرآرد بر ایشان زمان
به خواری همی نزدشان خواستند
به تاراج و کشتن بیاراستند
ز ایوان به زاری برآمد خروش
که ای دادگر شاه بسیار هوش
تو دانی که ما سخت بیچارهایم
نه بر جای خواری و پیغارهایم
بر شاه شد مهتر بانوان
ابا دختران اندر آمد نوان
پرستنده صد پیش هر دختری
ز یاقوت بر هر سری افسری
چو خورشید تابان از ایشان گهر
به پیش اندر افگنده از شرم سر
به یک دست مجمر به یک دست جام
برافروخته عنبر و عود خام
تو گفتی که کیوان ز چرخ برین
ستاره فشاند همی بر زمین
مه بانوان شد به نزدیک تخت
ابر شهریار آفرین کرد سخت
همان پروریده بتان طراز
بر این گونه بردند پیشش نماز
همه یکسره زار بگریستند
بدان شوربختی همی زیستند
کسی کو ندیدست جز کام و ناز
بر او بر ببخشای روز نیاز
همی خواندند آفرینی به درد
که ای نیکدل خسرو رادمرد
چه نیکو بدی گر ز توران زمین
نبودی به دلت اندرون ایچ کین
تو ایدر به جشن و خرام آمدی
ز شاهان درود و پیام آمدی
بر این بوم و بر نیست خود کدخدای
به تخت نیا بر نهادی تو پای
سیاوش نگشتی به خیره تباه
ولیکن چنین گشت خورشید و ماه
چنان کرد بدگوهر افراسیاب
که پیش تو پوزش نبیند به خواب
بسی دادمش پند و سودی نداشت
به خیره همی سر ز پندم بگاشت
گوای منست آفرینندهام
که بارید خون از دو بینندهام
چو گرسیوز و جهن پیوند تو
که ساید به زاری کنون بند تو
ز بهر سیاوش که در خان من
چه تیمار بد بر دل و جان من
که افراسیاب آن بداندیش مرد
بسی پند بشنید و سودش نکرد
بدان تا چنین روزش آید به سر
شود پادشاهیش زیر و زبر
به تاراج داده کلاه و کمر
شده روز او تار و برگشته سر
چنین زندگانی همی مرگ اوست
شگفت آن که بر تن ندردش پوست
کنون از پی بیگناهان به ما
نگه کن بر آیین شاهان به ما
همه پاک پیوستهٔ خسرویم
جز از نام او در جهان نشنویم
به بد کردن جادو افراسیاب
نگیرد بر این بیگناهان شتاب
به خواری و زخم و به خون ریختن
چه بر بیگنه خیره آویختن
که از شهریاران سزاوار نیست
بریدن سری کان گنهکار نیست
ترا شهریارا جز اینست جای
نماند کسی در سپنجی سرای
هم آن کن که پرسد ز تو کردگار
نپیچی از آن شرم روز شمار
چو بشنید خسرو ببخشود سخت
بر آن خوبرویان برگشته بخت
که پوشیدهرویان از آن درد و داغ
شده لعل رخسارشان چون چراغ
بپیچید دل بخردان را ز درد
ز فرزند و زن هر کسی یاد کرد
همی خواندند آفرینی بزرگ
سران سپه مهتران سترگ
کز ایشان شه نامبردار کین
نخواهد ز بهر جهان آفرین
چنین گفت کیخسرو هوشمند
که هر چیز کان نیست ما را پسند
نیاریم کس را همان بد به روی
وگر چند باشد جگر کینهجوی
چو از کار آن نامدار بلند
براندیشم اینم نیاید پسند
که بد کرد با پرهنر مادرم
کسی را همان بد به سر ناورم
بفرمودشان بازگشتن به جای
چنان پاکزاده جهان کدخدای
بدیشان چنین گفت کایمن شوید
ز گوینده گفتار بد مشنوید
کز این پس شما را ز من بیم نیست
مرا بیوفایی و دژخیم نیست
تن خویش را بد نخواهد کسی
چو خواهد زمانش نباشد بسی
بباشید ایمن به ایوان خویش
به یزدان سپرده تن و جان خویش
به ایرانیان گفت پیروزبخت
بماناد تا جاودان تاج و تخت
همه شهر توران گرفته به دست
به ایران شما را سرای و نشست
ز دلها همه کینه بیرون کنید
به مهر اندر این کشور افسون کنید
که از ما چنین دردشان در دلست
ز خون ریختن گرد کشور گلست
همه گنج توران شما را دهم
بر آن گنج دادن سپاهی نهم
بکوشید و خوبی به کار آورید
چو دیدند سرما بهار آورید
من ایرانیان را یکایک نه دیر
کنم یکسر از گنج دینار سیر
ز خون ریختن دل بباید کشید
سر بیگناهان نباید برید
نه مردی بود خیره آشوفتن
به زیر اندر آورده را کوفتن
ز پوشیدهرویان بپیچید روی
هر آن کس که پوشیده دارد به کوی
ز چیز کسان سر بتابید نیز
که دشمن شود دوست از بهر چیز
نیاید جهانآفرین را پسند
که جوینده بر بیگناهان گزند
هر آن کس که جوید همی رای من
نباید که ویران کند جای من
و دیگر که خوانند بیداد و شوم
که ویران کند مهتر آباد بوم
از آن پس به لشکر بفرمود شاه
گشادن در گنج توران سپاه
جز از گنج ویژه رد افراسیاب
که کس را نبود اندر آن دست یاب
ببخشید دیگر همه بر سپاه
چه گنج سلیح و چه تخت و کلاه
ز هر سو پراگنده بی مر سپاه
ز ترکان بیامد به نزدیک شاه
همی داد زنهار و بنواختشان
به زودی همی کار بر ساختشان
سران را ز توران زمین بهر داد
به هر نامداری یکی شهر داد
به هر کشوری هر که فرمان نبرد
ز دست دلیران او جان نبرد
شدند آن زمان شاه را چاکران
چو پیوسته شد نامهٔ مهتران
ز هر سو فرستادگان نزد شاه
یکایک سر اندر نهاده به راه
ابا هدیه و نامهٔ مهتران
شده یک به یک شاه را چاکران
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی تاج دادش زبرجد نگار
یکی طوق زرین و دو گوشوار
هوش مصنوعی: یک نفر به او تاجی از سنگ قیمتی زبرجد داد و نیز یک گردنبند طلا و دو گوشواره زیبا بخشید.
همانگه بشد جهن پیش پدر
بگفت آن سخنها همه در به در
هوش مصنوعی: در همان لحظه، آن شخص به جهنم رفت و تمام آن حرفها را به پدرش گفت و به دنبال او گشت.
ز پاسخ برآشفت افراسیاب
سواری ز ترکان کجا یافت خواب
هوش مصنوعی: افراسیاب از پاسخهایش عصبانی شد و سوار ترکها که در جستجوی آرامش بود، خوابش را پیدا نکرد.
ببخشید گنج درم بر سپاه
همان ترگ و شمشیر و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: گنج من در سپاه نهفته است، همان طور که ترگ، شمشیر، تخت و کلاه نیز در آن وجود دارند.
شب تیره تا برزد از چرخ شید
بشد کوه چون پشت پیل سپید
هوش مصنوعی: شب تاریک تا هنگامی که نور ماه از آسمان بتابد، کوهها مانند پشت فیل سفید و درخشان میشوند.
همی لشکر آراست افراسیاب
دلش بود پردرد و سر پر شتاب
هوش مصنوعی: افراسیاب لشکری را آماده میکند، اما در دلش دردی نهفته و سرش پر از شتاب و نگرانی است.
چو از گنگ برخاست آوای کوس
زمین آهنین شد هوا آبنوس
هوش مصنوعی: زمانی که صدای کوس از گنگ بلند شد، زمین به حالت آهنین درآمد و هوا مثل چوب آبنوس شد.
سر موبدان شاه نیکی گمان
نشست از بر زین سپیدهدمان
هوش مصنوعی: سر موبدان شاه به نیکی درباره نیکوکاری و درستی فکر کرده و این اندیشه در صبح زود بر او نشسته است.
بیامد بگردید گرد حصار
نگه کرد تا چون کند کارزار
هوش مصنوعی: او آمد و دور حصار را گشت. نگاه کرد تا ببیند چگونه میتواند با دشمن روبرو شود.
به رستم بفرمود تا همچو کوه
بیارد به یک سو ز دریا گروه
هوش مصنوعی: او به رستم فرمان داد تا مانند کوهی بزرگ با قدرت و استقامت، گروهی را از دریا به یک سمت آورد.
دگر سوش گستهم نوذر به پای
سه دیگر چو گودرز فرخنده رای
هوش مصنوعی: نوذر، که شخصیت باستانی و پادشاهی بزرگ است، در حال بازگشت به سمت دیگران است. مانند گودرز، که انسانی مبارز و خوشفکر است، او نیز با دلخوشی و شادابی قرار دارد و به دنبال راهی برای پیروزی است.
به سوی چهارم شه نامدار
ابا کوس و پیلان و چندی سوار
هوش مصنوعی: به سمت سرزمین چهارم، شهری بزرگ و مشهور میروم که در آن فیلها و اسبهای بسیاری وجود دارند.
سپه را همه هرچه بایست ساز
بکرد و بیامد بر دژ فراز
هوش مصنوعی: سربازان همه وسایل لازم را آماده کردند و به بالای قلعه آمدند.
به لشکر بفرمود پس شهریار
یکی کنده کردن به گرد حصار
هوش مصنوعی: شهریار به لشکر دستور داد که یکی از آنها را به دور حصار کند.
بدان کار هر کس که دانا بدند
به جنگ دژ اندر توانا بدند
هوش مصنوعی: هر کسی که دانا و آگاه باشد، در موقعیتهای سخت و دشوار میتواند به خوبی عمل کند و از عهدهٔ کارهای دشوار برآید.
چه از چین وز روم وز هندوان
چه رزم آزموده ز هر سو گوان
هوش مصنوعی: از چین و روم و هند، افرادی هستند که در جنگ و نبرد تجربه دارند و از هر طرف به میدان آمدهاند.
همه گرد آن شارستان چون نوند
بگشتند و جستند هر گونه بند
هوش مصنوعی: همه به دور آن شهری که پر از رونق و زندگی است، میچرخند و به دنبال آزادی و رهایی از هر نوع محدودیت هستند.
دو نیزه به بالا یکی کنده کرد
سپه را به گردش پراگنده کرد
هوش مصنوعی: دو نیزه به سمت بالا پرتاب شد و یکی از آنها، سپاه را به طور پراکنده به دور کرد.
بدان تا شب تیره بی ساختن
نیارند ترکان یکی تاختن
هوش مصنوعی: بدان که در شبهای تاریک، ترکان توانایی حمله و پیشرفت ندارند، مگر اینکه با آمادگی و برنامهریزی به میدان بیایند.
دو صد ساخت عراده بر هر دری
دو صد منجنیق از پس لشکری
هوش مصنوعی: دویست عراده (کامیون یا کالسکه) بر سر هر در قرار داده شده و دویست منجنیق (دستگاه پرتاب سنگ) در پشت لشکری وجود دارد.
دو صد چرخ بر هر دری با کمان
ز دیوار دژ چون سر بدگمان
هوش مصنوعی: بر دیوار دژ، دوصد بار گشتن به دور با کمانی، نشان از تردید و سوءظن دارد.
پدید آمدی منجینق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش
هوش مصنوعی: تو مانند قطرهی بارانی بر سرش میزنی و او را تحت تأثیر قرار میدهی، همانطور که منجنیق از بالا بر کسی سنگ میافکند.
پس منجنیق اندرون رومیان
ابا چرخها تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که در درون فضای بسته و تنگی که رومیها دارند، منجنیق (یک نوع سلاح) وجود دارد. این نشاندهندهی محدودیت و سختی شرایط آنهاست که در آن امکان حرکت آزادانه وجود ندارد.
دو صد پیل فرمود پس شهریار
کشیدن ز هر سو به گرد حصار
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد تا دو صد فیل به دور حصار بیاورند و از هر طرف حصار را محاصره کنند.
یکی کندهای زیر باره درون
بکند و نهادند زیرش ستون
هوش مصنوعی: یک دختری را در زیر سنگینی بار قرار دادند و برای حمایت از او ستونی زیر او قرار دادند.
بد آن منکری باره مانده به پای
بدان نیزهها برگرفته ز جای
هوش مصنوعی: بدی از آن منکر است که با نیزهها به پا گرفته شده و از جای خود حرکت نکرده است.
پس آلود بر چوب نفط سیاه
بدین گونه فرمود بیدار شاه
هوش مصنوعی: شاه بیدار به این شکل فرمان داد که چوبی پوشیده از نفت سیاه باشد.
به یک سو بر از منجنیق و ز تیر
رخ سرکشان گشته همچون زریر
هوش مصنوعی: دشمنان با تیرها و منجنیق به سمت من حمله کردهاند و من به شدت مانند زریر که در جنگ شکست میخورد، به یک سمت پرتاب شدهام.
به زیر اندرون آتش و نفط و چوب
ز بر گرزهای گران کوب کوب
هوش مصنوعی: در زیر، آتش و نفت و چوب وجود دارد، و با ضربات سنگین بر چوبها، صدای کوبش به گوش میرسد.
به هر چارسو ساخت آن کارزار
چنانچون بود ساز جنگ حصار
هوش مصنوعی: در هر جایی که جنگ وجود داشت، آنجا به شکلی محکم و استوار به دفاع برخاستند، همانگونه که برای جنگیدن حصار میسازند.
وزآن جایگه شهریار زمین
بیامد به پیش جهانآفرین
هوش مصنوعی: از آن مکان، پادشاه زمین به سوی خالق جهان آمد.
ز لشکر بشد تا به جای نماز
ابا کردگار جهان گفت راز
هوش مصنوعی: از سپاه جدا شد تا به محلی برای نماز برود و با پروردگار جهانیان راز و نیاز کرد.
ابر خاک چون مار پیچان ز کین
همی خواند بر کردگار آفرین
هوش مصنوعی: ابر خاک که مانند مار به دلیل کینهای که در دل دارد، به سوی خالق خود ابراز توهین و نارضایتی میکند.
همی گفت کام و بلندی ز تست
به هر سختیی یارمندی ز تست
هوش مصنوعی: همیشه میگویم که شادی و خوشی از توست و در هر دشواری، همراهی و یاری از تو به من میرسد.
اگر داد بینی همی رای من
مگردان از این جایگه پای من
هوش مصنوعی: اگر نظر مرا میشنوی، پس از این مکان دور نشوید.
نگون کن سر جادوان را ز تخت
مرا دار شاداندل و نیکبخت
هوش مصنوعی: سر جادوگران را نابود کن و تخت مرا به شخصی خوشحال و خوشبخت بسپار.
چو برداشت از پیش یزدان سرش
به جوشن بپوشید روشن برش
هوش مصنوعی: وقتی که او سرش را از پیش خدا برداشت، با وسیلهای درخشان آن را پوشاند.
کمر بر میان بست و برجست زود
به جنگ اندر آمد به کردار دود
هوش مصنوعی: او با سرعت و چالاکی کمر خود را محکم کرد و به جنگ رفت، همچون دود که به سرعت بالا میرود.
بفرمود تا سخت بر هر دری
به جنگ اندر آید یکی لشکری
هوش مصنوعی: فرمان داد تا در هر نقطهای که نیاز باشد، یکی از سربازان به شدت وارد نبرد شود.
بدان چوب و نفط آتش اندر زدند
ز برشان همی سنگ بر سر زدند
هوش مصنوعی: بدانید که چوب و نفت را به آتش کشیدند و بر سرشان سنگ انداختند.
ز بانگ کمانهای چرخ و ز دود
شده روی خورشید تابان کبود
هوش مصنوعی: از صدای کمانهای چرخان و از دود، چهرهی خورشید درخشان آبی رنگ شده است.
ز عراده و منجنیق و ز گرد
زمین نیلگون شد هوا لاژورد
هوش مصنوعی: از ابزار جنگی و تیرها و با گرد و غبار، آسمان به رنگ نیلگون تبدیل شده است.
خروشیدن پیل و بانگ سران
درخشیدن تیغ و گرز گران
هوش مصنوعی: صدای نعره فیل و فریاد فرماندهان، همراه با درخشش شمشیر و گرزهای سنگین.
تو گفتی برآویخت با شید ماه
ز باریدن تیر و گرد سیاه
هوش مصنوعی: تو گفتی که خورشید و ماه دست به گریبان شدند و از آسمان تیر و ابر تیره بارید.
ز نفط سیه چوبها برفروخت
به فرمان یزدان چو هیزم بسوخت
هوش مصنوعی: به فرمان خدا، چوبهای سیاه از نیروی آتش سوختند و به شعله رفتند.
نگون باره گفتی که برداشت پای
به کردار کوه اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: آن بدبخت گفتی که قدم برداشت، مانند کوهی که از جایش حرکت کرد.
وز آن باره چندی ز ترکان دلیر
نگون اندر آمد چو باران به زیر
هوش مصنوعی: از آن زمان تا کنون، گروهی از دلیران ترک مانند باران بر زمین افتادند و دچار شکست شدند.
که آید به دام اندرون ناگهان
سر آرد بر آن شوربختی جهان
هوش مصنوعی: ناگهان کسی به دام میافتد و از آن بدبختیهای دنیا سر بر میآورد.
به پیروزی از لشکر شهریار
برآمد خروشیدن کارزار
هوش مصنوعی: از لشکر پادشاه صدای جنگ بلند شده و نشانهای از پیروزی به گوش میرسد.
سوی رخنهٔ دژ نهادند روی
بیامد دمان رستم کینهجوی
هوش مصنوعی: به سمت دژی شتافتند، در حالی که رستم، دشمنجوی، به سرعت نزدیک میشد.
خبر شد به نزدیک افراسیاب
کجا بارهٔ شارستان شد خراب
هوش مصنوعی: افراسیاب از خرابی بارهٔ شارستان مطلع شد.
پس افراسیاب اندر آمد چو گرد
به جهن و به گرسیوز آواز کرد
هوش مصنوعی: افراسیاب مانند گردی که به جهنم میپیچد، وارد شد و به گرسیوز صدا زد.
که با بارهٔ دژ شما را چه کار
سپه را ز شمشیر باید حصار
هوش مصنوعی: باید با حصاری از شمشیر از خود دفاع کنی و به کارهای جنگی بپردازی، چون در برابر دژ شما هیچ راهی دیگر ندارم.
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
همان از پی گنج و فرزند خویش
هوش مصنوعی: برای حفاظت از سرزمین و روابط خود، تنها به دنبال ثروت و فرزندان خود هستم.
ببندیم دامن یک اندر دگر
نمانیم بر دشمنان بوم و بر
هوش مصنوعی: بیایید دامن یکدیگر را بپوشیم و در کنار هم بر دشمنان سرزمین و کشور خود بایستیم.
سپاهی ز ترکان گروها گروه
بدان رخنه رفتند بر سان کوه
هوش مصنوعی: شماری از سپاه ترکان به صورت گروهی به سوی شکاف کوه حرکت کردند.
به کردار شیران برآویختند
خروش از دو رویه برانگیختند
هوش مصنوعی: آنها همچون شیران به شدت به پا خاستند و از دو طرف، صدای نیرومندی را به وجود آوردند.
سواران ترکان به کردار بید
شده لرزلرزان و دل ناامید
هوش مصنوعی: سواران ترک مانند بیدهایی لرزان و دلهای ناامید به نظر میرسند.
به رستم بفرمود پس شهریار
پیاده هر آن کس که بد نامدار
هوش مصنوعی: پادشاه به رستم فرمان داد که هر کسی که نام بدی دارد، پیاده به او بپیوندد.
که پیش اندر آید بدان رخنه گاه
همیدون بسی نیزهور کینهخواه
هوش مصنوعی: به فردی اشاره میکند که در جایی پنهان است و به دنبال انتقام است، احتمالاً با در دست داشتن سلاح یا ابزار جنگی. این شخص ممکن است با اهداف خصمانه به سمت دشمنانش نزدیک شود.
ابا ترکش و تیغ و تیر و تبر
سوار ایستاده پس نیزهور
هوش مصنوعی: با کمان، شمشیر، تیر و تبر آماده و به دقت ایستاده، پشت سر نیزهداران.
سواران جنگی نگهدارشان
بدانگه که شد سخت پیکارشان
هوش مصنوعی: سواران جنگی باید در زمانهایی که نبردشان شدید میشود، از خودشان مراقبت کنند و از جان و سلامتی خود دفاع نمایند.
سوار و پیاده به هر سو گروه
به جنگ اندر آمد به کردار کوه
هوش مصنوعی: سواران و پیادگان در هر طرف به جنگ مشغول شدند، همچنان که کوهها ایستاده و محکم هستند.
به رخنه در آورد یکسر سپاه
چو شیر ژیان رستم کینهخواه
هوش مصنوعی: یک بار دیگر سپاه را با قدرت و شجاعت به هم ریخت، همانطور که رستم، قهرمان واپسین، با خشم و کینهاش عمل میکند.
پیاده بیامد به کردار گرد
درفش سیه را نگونسار کرد
هوش مصنوعی: یک نفر به شکل و شمایل گرد و غبار، به سمت جلو آمد و پرچم سیاه را به حالت سرنگونی درآورد.
نشان سپهدار ایران بنفش
بر آن باره زد شیر پیکر درفش
هوش مصنوعی: نبرد و جنگ به عنوان نمادی از شجاعت و قدرت نمایان شده است. در این تصویر، سپهدار ایرانی با نماد بنفش بر روی پرچم خود اشاره دارد و شیر، که نماد قدرت و دلیری است، در این صحنه با شکوه و عظمت حضور دارد. این تصویر نشاندهندهی افتخار و جانفشانی در دفاع از سرزمین ایران است.
به پیروزی شاه ایران سپاه
برآمد خروشیدن از رزمگاه
هوش مصنوعی: سپاه ایران به پیروزی شاه آماده شده و از میدان نبرد صدا بلند میشود.
فراوان ز توران سپه کشته شد
سر بخت تورانیان گشته شد
هوش مصنوعی: در نبردها، بسیاری از جنگجویان تورانی کشته شدند و سرنوشت مردم توران به سختی تغییر کرد.
بدانگه کجا رزمشان شد درشت
دو تن رستم آورد از ایشان به مشت
هوش مصنوعی: در آن زمان که جنگ بین آن دو نفر شدید شد، رستم به کمک آنان آمد و در رزم با مشت به میدان رفت.
چو گرسیوز و جهن رزم آزمای
که بد تخت توران بدیشان به پای
هوش مصنوعی: چندین رزم و نبرد مانند گرسیوز برپا شده است، که بر تخت توران، آنقدر از آنها زیر پا میافتند.
برادر یکی بود و فرخ پسر
چنین آمد از شوربختی به سر
هوش مصنوعی: برادر یکی بود و فرخ پسر به خاطر بداقبالی به چنین حالتی دچار شد.
بدان شارستان اندر آمد سپاه
چنان داغدل لشکری کینهخواه
هوش مصنوعی: سپاهی از دلخسته و کینهتوز به درون شهر وارد شد.
به تاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های هوی
هوش مصنوعی: به تهاجم و کشتن پرداختند و در این میان آوازهای غرورآمیز برخاست.
زن و کودکان بانگ برداشتند
به ایرانیان جای بگذاشتند
هوش مصنوعی: زنان و بچهها فریاد زدند و ایرانیان را ترک کردند.
چه مایه زن و کودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید
هوش مصنوعی: چقدر دردناک است که زن و کودک به خاطر زیر پا رفتن گراز بزرگ، ناپدید شدند و نتوانستند کمک بگیرند.
همه شهر توران گریزان چو باد
نیامد کسی را بر و بوم یاد
هوش مصنوعی: تمام مردم شهر توران مانند باد فرار کردهاند و هیچکس را در زمین و خانهشان نمیتوان دید.
بشد بخت گردان ترکان نگون
به زاری همه دیدگان پر ز خون
هوش مصنوعی: بخت و اقبال ترکان دچار بدی شد و همه چشمها پر از اشک و خون گشت.
زن و گنج و فرزند گشته اسیر
ز گردون روان خسته و تن به تیر
هوش مصنوعی: زن و ثروت و فرزند، همه در چنگال بخت و تقدیر به سر میبرند و از سرنوشت خود رنج میبرند و جسمشان نیز در سختی و مشکلات به حالت آسیبپذیری درآمده است.
به ایوان برآمد پس افراسیاب
پر از خون دل از درد و دیده پرآب
هوش مصنوعی: افراسیاب به بالای ایوان رفت و پر از غم و اندوه بود؛ دلش از درد میتپید و چشمانش از اشک پر شده بود.
بر آن باره بر شد که بد کاخ اوی
بیامد سوی شارستان کرد روی
هوش مصنوعی: به آن سرزمین روی آوردند که به کاخ او نزدیک شوند و به سمت شهر رفتند.
دو بهره ز جنگاوران کشته دید
دگر یکسر از جنگ برگشته دید
هوش مصنوعی: دو قسمت از جنگاوران را کشته شده دید و در سوی دیگر، افرادی را دید که کاملاً از جنگ برگشته بودند.
خروش سواران و بانگ زنان
هم از پشت پیلان تبیره زنان
هوش مصنوعی: صدای سواران و نعرههای آنان از پشت فیلها به گوش میرسد.
همی پیل بر زندگان راندند
همی پشتشان بر زمین ماندند
هوش مصنوعی: پیل به سمت زندهها حمله میکرد و بدین ترتیب، پشت آنها بر زمین باقی ماند.
همه شارستان دود و فریاد دید
همان کشتن و غارت و باد دید
هوش مصنوعی: شهر را پر از دود و فریاد دید، و تنها کشتن، غارت و ویرانی را مشاهده کرد.
یکی شاد و دیگر پر از درد و رنج
چنانچون بود رسم و رای سپنج
هوش مصنوعی: در زندگی، برخی افراد خوشحال و شاداب هستند در حالی که برخی دیگر از درد و رنج رنج میبرند؛ این موضوع به طور طبیعی در دنیا وجود دارد و جزیی از روند زندگی است.
چو افراسیاب آنچنان دید کار
چنان هول و برگشتن کارزار
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب دید که اوضاع به این شکل و در این حالت هولناک است، تصمیم گرفت که از میدان جنگ عقبنشینی کند.
نه پور و برادر نه بوم و نه بر
نه تاج و نه گنج و نه تخت و کمر
هوش مصنوعی: در این بیت، بیانگر این است که هیچیک از چیزهای مهم و باارزش مانند فرزند و برادر، خانه و وطن، تاج و ثروت، و تخت و مقام، در واقعیتی که او به آن اشاره دارد، وجود ندارند. به نوعی تشریح میکند که در این شرایط، همه این موارد بیارزش و بدون مفهوم هستند.
همی گفت با دل پر از داغ و درد
که چرخ فلک خیره با من چه کرد
هوش مصنوعی: او با قلبی پر از غم و درد میگوید که چه بلایی بر سرش آورده است که چرخ روزگار اینگونه با او رفتار کرده.
به دیده بدیدم همان روزگار
که آمد مرا کشتن و مرگ خوار
هوش مصنوعی: در آن روز دیدم که سرنوشت بدی به سراغم آمد و چون مرگ به من نزدیک شد، احساس کردم که زندگی برایم بیارزش شده است.
پر از درد از آن باره آمد فرود
همی داد تخت مهی را درود
هوش مصنوعی: او با دل پر از درد و غم از آنجا فرود آمد و در این حال به تخت فرمانروایی مهر و ماه سلامی عرض کرد.
همی گفت کی بینمت نیز باز
ایا روز شادی و آرام و ناز
هوش مصنوعی: او میگوید: نمیدانم دوباره کی تو را میبینم، آیا روزی خواهد رسید که شاد و آرام و با ناز باشم؟
وز آن جایگه خیره شد ناپدید
تو گفتی چو مرغان همی بر پرید
هوش مصنوعی: از آن مکان ناگهان غیبت او باعث تعجب شد، گویی مانند پرندگان در حال پرواز است.
در ایوان که در دژ برآورده بود
یکی راه زیر زمین کرده بود
هوش مصنوعی: در ایوان دژ، کسی مسیری را به زیر زمین ایجاد کرده بود.
از آن نامداران دو صد برگزید
بر آن راه بیراه شد ناپدید
هوش مصنوعی: از میان آن نامداران، دوصد نفر انتخاب شدند و در راهی که بی راه و تاریک بود، ناپدید شدند.
وزآنجای راه بیابان گرفت
همه کشورش ماند اندر شگفت
هوش مصنوعی: از آن نقطه به بعد، راه بیابان را در پیش گرفت و همه سرزمینش در حیرت و شگفتی ماند.
نشانی ندادش کس اندر جهان
بدان گونه آواره شد در نهان
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیا به او نشانی نداد و به همین دلیل در خفا و گمنامی سرگردان و آواره شد.
چو کیخسرو آمد در ایوان اوی
به پای اندر آورد کیوان اوی
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو وارد کاخ او شد، ستاره کیوان به پای او افتاد.
ابر تخت زرینش بنشست شاه
بجستنش بر کرد هر سو سپاه
هوش مصنوعی: ابر به شکل یک تخت طلا بر جای نشست و شاه برای یافتن آن به همه سو نیرو و سپاه خود را فرستاد.
فراوان بجستند جایی نشان
نیامد ز سالار گردنکشان
هوش مصنوعی: بسیاری تلاش کردند تا نشانی پیدا کنند، اما جایی از سرکرده گردنکشها خبری نشد.
ز گرسیوز و جهن پرسید شاه
ز کار سپهدار توران سپاه
هوش مصنوعی: شاه از گرسیوز و جهن دربارهی کارهای سپهدار توران و سپاه او سؤال کرد.
که چون رفت و آرامگاهش کجاست
نهان گشته ز ایدر پناهش کجاست
هوش مصنوعی: زمانی که او رفت و جای آرامش او مشخص نیست، اکنون پناهگاهش از اینجا پنهان شده است.
ز هر گونه گفتند و خسرو شنید
نیامد همی روشنایی پدید
هوش مصنوعی: از هر نوع سخن گفتند و خسرو (شاه) شنید، اما هیچ نشانهای از روشنی و روشنایی پیدا نشد.
به ایرانیان گفت پیروز شاه
که دشمن چو آواره گردد ز گاه
هوش مصنوعی: پیروز شاه به ایرانیان گفت که وقتی دشمن در وضعیت آواره و بیپناه قرار گیرد، این نشانه قوت و قدرت ماست.
ز گیتی بر او نام و کام اندکیست
ورا مرگ با زندگانی یکیست
هوش مصنوعی: از دنیای مادی چیز زیادی برای او نیست و برای او مرگ و زندگی فرقی ندارد.
ز لشکر گزین کرد پس بخردان
جهاندیده و کاربین موبدان
هوش مصنوعی: او از میان لشکر، خردمندان و دانایان برجسته را برگزید تا به کارها بپردازند.
بدیشان چنین گفت کآباد بید
همیشه به هر کار با داد بید
هوش مصنوعی: به آنها گفت که همیشه در هر کار با انصاف و عدالت رفتار کنید.
در گنج این ترک شوریده بخت
شما را سپردم بکوشید سخت
هوش مصنوعی: در سرمایه و دارایی این فرد بیقرار، من شما را به زحمت و تلاش سپردم. تلاش کنید و سخت کار کنید.
نباید که بر کاخ افراسیاب
بتابد ز چرخ بلند آفتاب
هوش مصنوعی: نباید آفتاب از آسمان بر روی کاخ افراسیاب بتابد.
هم آواز پوشیدهرویان اوی
نخواهم که آید ز ایوان به کوی
هوش مصنوعی: من نمیخواهم کسی که به دعواهای پنهانی و رازهای عاشقانه میپردازد، از جایی که در آن قرار دارد به کوچه و بازار بیفتد و آید.
نگهبان فرستاد سوی گله
که بودند گرد دژ اندر یله
هوش مصنوعی: نگهبان به سمت گلهای که در نزدیکی دیوار قلعه دور هم جمع شده بودند، پیام فرستاد.
ز خویشان او کس نیازرد شاه
چنانچون بود در خور پیشگاه
هوش مصنوعی: کسی از نزدیکان او نباید به شاه آسیبی برساند، مانند اینکه هیچکس نباید در برابر پیشگاه او ناپسند باشد.
چو زان گونه دیدند کردار اوی
سپه شد سراسر پر از گفت و گوی
هوش مصنوعی: وقتی آن رفتار او را دیدند، تمامی سپاه پر شد از صحبت و گفتگو دربارهاش.
که کیخسرو ایدر بدان سان شدست
که گویی سوی باب مهمان شدست
هوش مصنوعی: کیخسرو به گونهای شده است که گویی به سوی درب مهمانخانه رهسپار شده است.
همی یاد نایدش خون پدر
به خیره بریده به بیداد سر
هوش مصنوعی: او همواره به یاد نمیآورد که پدرش به ناحق و به دلیل ظلم، جان خود را از دست داده است.
همان مادرش را که از تخت و گاه
ز پرده کشیدند یکسو به راه
هوش مصنوعی: مادرش را که از تخت و جایگاهش پایین آوردند، به یک سو هدایت کردند.
شبان پروریدست وز گوسفند
مزیدست شیر این شه هوشمند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چوپان به خوبی از گوسفندها مراقبت میکند و در نتیجه، میداند که چگونه از آنها به بهترین شکل بهرهبرداری کند. همچنین، اشاره به تدبیر و هوش شخصیت برجستهتری دارد که در اینجا به شیر اشاره شده است و نشاندهنده قدرت و درایت اوست.
چرا چون پلنگان به چنگال تیز
نه انگیزد از خان او رستخیز
هوش مصنوعی: چرا مانند پلنگان با چنگالهای تیز به خانهاش حمله نمیکنید و شورش نمیکنید؟
فرود آورد کاخ و ایوان اوی
برانگیزد آتش ز کیوان اوی
هوش مصنوعی: کاخ و ایوان او را بر زمین میآورد و از شکوه و عظمتش آتش برمیافروزد.
ز گفتار ایرانیان پس خبر
به کیخسرو آمد همه در به در
هوش مصنوعی: خبر به کیخسرو رسید که ایرانیان از سخنان یکدیگر در حال گفتگو هستند و همه در حالت پریشانی و بلاتکلیفی به سر میبرند.
فرستاد کس بخردان را بخواند
بسی داستان پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: فرستاد کسی تا دانایان را بخوانند و داستانهای فراوانی را برای آنها نقل کند.
که هر جای تندی نباید نمود
سر بیخرد را نشاید ستود
هوش مصنوعی: هر جایی که خشم و تندی به کار باشد، نباید فرد ناآگاه را تحسین کرد.
همان به که با کینه داد آوریم
به کام اندرون نام یاد آوریم
هوش مصنوعی: بهتر است که با کینه و حسادت به کسی پاسخ ندهیم و به جای آن، یاد خوبیها و نام نیک او را در دل داشته باشیم.
که نیکیست اندر جهان یادگار
نماند به کس جاودان روزگار
هوش مصنوعی: هیچ چیز خوبی در این دنیا برای همیشه باقی نمیماند و هیچکس در طول زمان دوام نمیآورد.
همین چرخ گردنده با هر کسی
تواند جفا گستریدن بسی
هوش مصنوعی: این دنیا به هیچ کس رحم نمیکند و هر کسی ممکن است در برابر سختیها و مشکلات آن آسیب ببیند.
از آن پس بفرمود شاه جهان
که آرند پوشیدگان را نهان
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه جهان فرمان داد که پوشیدگان را پنهانی بیاورند.
چو ایرانیان آگهی یافتند
پر از کین سوی کاخ بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان از جود و نیرنگ دشمن آگاه شدند، با خشم و غضب به سوی کاخ حمله کردند.
بر آن گونه بردند گردان گمان
که خسرو سرآرد بر ایشان زمان
هوش مصنوعی: بر اساس آنچه که در ذهن داشتند، گمان میکردند که خسرو به زودی برای آنها خواهد آمد.
به خواری همی نزدشان خواستند
به تاراج و کشتن بیاراستند
هوش مصنوعی: آنها در حال حاضر به ذلت و بدبختی بیشتری دچار شدند و برای غارت و کشتن آماده شدهاند.
ز ایوان به زاری برآمد خروش
که ای دادگر شاه بسیار هوش
هوش مصنوعی: از ایوان صدای بلند و نگران کنندهای به گوش میرسد که به شفافیت از عدالتخواهی شاه سخن میگوید و نشاندهندهی هوش و درک بالای اوست.
تو دانی که ما سخت بیچارهایم
نه بر جای خواری و پیغارهایم
هوش مصنوعی: تو میدانی که ما در شرایط سخت و ناگوار زندگی میکنیم، اما این وضعیت ما به دلیل کمارزشی و ناتوانیمان نیست.
بر شاه شد مهتر بانوان
ابا دختران اندر آمد نوان
هوش مصنوعی: پرچم و نشانهی برتری بر شاه، به عنوان سرآمد بانوان، بر افراشته شد و دختران به تالار رفتند.
پرستنده صد پیش هر دختری
ز یاقوت بر هر سری افسری
هوش مصنوعی: هر پرستندهای به زیبایی هر دختر توجه میکند، مانند اینکه بر هر سر زیبایی، تاجی از یاقوت قرار دارد.
چو خورشید تابان از ایشان گهر
به پیش اندر افگنده از شرم سر
هوش مصنوعی: چنان که خورشید درخشان، جواهرات را از زیبایی و درخشش خود به جلو میافکند و باعث شرم و خجالت دیگران میشود.
به یک دست مجمر به یک دست جام
برافروخته عنبر و عود خام
هوش مصنوعی: با یک دست شمع روشن و با دست دیگر جامی پر از شراب به دست دارم، عطری از عنبر و بویی از چوب عود به مشام می رسد.
تو گفتی که کیوان ز چرخ برین
ستاره فشاند همی بر زمین
هوش مصنوعی: تو گفتی که زحل از آسمان ستارهها را بر زمین میپاشد.
مه بانوان شد به نزدیک تخت
ابر شهریار آفرین کرد سخت
هوش مصنوعی: به نقل از داستانی، ماه به شکل زیبایی در نزدیکی تخت پادشاه آسمان ظاهر شد و به شدت تحسین و ستایش کرد.
همان پروریده بتان طراز
بر این گونه بردند پیشش نماز
هوش مصنوعی: پرتالهای زیبا و طلایی که به شکل معبود هستند، به این گونه دلنشین در برابر او خم شده و نماز میخوانند.
همه یکسره زار بگریستند
بدان شوربختی همی زیستند
هوش مصنوعی: همه به شدت گریه کردند و به خاطر آن بدبختی که به سرشان آمده بود، زندگی کردند.
کسی کو ندیدست جز کام و ناز
بر او بر ببخشای روز نیاز
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها به لذت و زیباییهای دنیا نگاه کند و بیشتر به این مسائل مشغول باشد، در روز نیاز و ضرورتهای زندگی، باید به او احترام گذاشت و بر او ببخشایید.
همی خواندند آفرینی به درد
که ای نیکدل خسرو رادمرد
هوش مصنوعی: همه در حال نیکو گفتن و ستایش به خاطر درد و رنجی هستند که میکشد؛ ای خسرو، ای مرد شریف و با دل نیک!
چه نیکو بدی گر ز توران زمین
نبودی به دلت اندرون ایچ کین
هوش مصنوعی: چه خوب است اگر بدیها از سرزمین توران در دل تو نباشد و در دل تو کینهای وجود نداشته باشد.
تو ایدر به جشن و خرام آمدی
ز شاهان درود و پیام آمدی
هوش مصنوعی: تو در اینجا به جشن و سرور آمدهای و از سوی پادشاهان برایت سلام و پیام فرستاده شده است.
بر این بوم و بر نیست خود کدخدای
به تخت نیا بر نهادی تو پای
هوش مصنوعی: در این سرزمین، کسی وجود ندارد که مانند تو باشد، تو مانند پادشاهی هستی که بر تخت نشسته و در آنجا پای نمیگذارد.
سیاوش نگشتی به خیره تباه
ولیکن چنین گشت خورشید و ماه
هوش مصنوعی: تو هرگز به خاطر چهرهی زیبا و جذاب دچار نابودی نشدی، اما اینگونه است که خورشید و ماه نیز دچار تغییر و زوال میشوند.
چنان کرد بدگوهر افراسیاب
که پیش تو پوزش نبیند به خواب
هوش مصنوعی: افراسیاب، شخصی با شخصیت ناپاک، کارهایی کرده که باعث شده دیگران حتی در خواب هم نتوانند از او عذرخواهی کنند و در مقابلش سر بلند کنند.
بسی دادمش پند و سودی نداشت
به خیره همی سر ز پندم بگاشت
هوش مصنوعی: من به او نصیحتهای زیادی کردم، اما هیچ فایدهای نداشت. او همچنان به بیفکری خود ادامه میدهد و از نصیحتهایم چشمپوشی میکند.
گوای منست آفرینندهام
که بارید خون از دو بینندهام
هوش مصنوعی: من به خالق خود میگویم که از چشمان من خون میبارد.
چو گرسیوز و جهن پیوند تو
که ساید به زاری کنون بند تو
هوش مصنوعی: اگر گرسیوز و جهنم با تو پیوند خورده باشند، تو باید با زاری و ناله به حال خود بگریی.
ز بهر سیاوش که در خان من
چه تیمار بد بر دل و جان من
هوش مصنوعی: برای سیاوش، در خانهام چه ناراحتی و مصیبتی بر دل و جانم سایه افکنده است.
که افراسیاب آن بداندیش مرد
بسی پند بشنید و سودش نکرد
هوش مصنوعی: افراسیاب، آن مرد بدذات، خیلی پند و اندرز شنید، اما هیچ کدام برای او سود نداشت.
بدان تا چنین روزش آید به سر
شود پادشاهیش زیر و زبر
هوش مصنوعی: بدان که وقتی چنین روزی برسد، سلطنت او به هم میریزد و نابود میشود.
به تاراج داده کلاه و کمر
شده روز او تار و برگشته سر
هوش مصنوعی: روزگار او به شدت تغییر کرده، کلاه و کمرش را از دست داده و به حالتی نامتعادل و آشفته افتاده است.
چنین زندگانی همی مرگ اوست
شگفت آن که بر تن ندردش پوست
هوش مصنوعی: زندگیای که به این صورت گذرانده میشود، به نوعی مرگ است. جالب اینجاست که آدمی هم هنوز احساس زنده بودن نمیکند.
کنون از پی بیگناهان به ما
نگه کن بر آیین شاهان به ما
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر بیگناهی ما نگاه کن، همچون بر اساس رسم و سنت پادشاهان.
همه پاک پیوستهٔ خسرویم
جز از نام او در جهان نشنویم
هوش مصنوعی: ما همه از نسل پاک و با شخصیت خسرو هستیم و جز نام او در جهان چیزی دیگری نخواهیم شنید.
به بد کردن جادو افراسیاب
نگیرد بر این بیگناهان شتاب
هوش مصنوعی: دیگر در حق بیگناهان بیگناهی بدی نمیشود و نباید به آنها ظلم کرد.
به خواری و زخم و به خون ریختن
چه بر بیگنه خیره آویختن
هوش مصنوعی: چرا باید بیدلی و بیگناهی را آزار دهیم و به او زخم بزنیم و خونش را بریزیم؟
که از شهریاران سزاوار نیست
بریدن سری کان گنهکار نیست
هوش مصنوعی: قطع کردن سر کسی که گناهکار نیست، کار شایستهای برای پادشاهان نیست.
ترا شهریارا جز اینست جای
نماند کسی در سپنجی سرای
هوش مصنوعی: شهر یارم، جز این نمیماند که کسی در این خانه بیاحساس و سرد باقی بماند.
هم آن کن که پرسد ز تو کردگار
نپیچی از آن شرم روز شمار
هوش مصنوعی: آنچه را که خداوند از تو میخواهد، انجام بده و از آن طفره نرو، زیرا روزی خواهی دید که در محضر او قرار خواهی گرفت.
چو بشنید خسرو ببخشود سخت
بر آن خوبرویان برگشته بخت
هوش مصنوعی: هنگامی که خسرو این را شنید، با دلرحمی سختی را که بر آن چهرههای زیبا آمده بود، بخشید و بر آن خوشبختان لبخند زد.
که پوشیدهرویان از آن درد و داغ
شده لعل رخسارشان چون چراغ
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که در دلشان دلی پر درد و غم دارند، چهرهاشان به زیبایی و درخشندگی مانند لعل (یاقوت) و چراغ مینماید. به عبارت دیگر، احساسات درونی و غمهای پنهانشان بر زیبایی ظاهریشان تأثیر گذاشته و باعث شده که صورتشان درخشان و جذاب به نظر برسد.
بپیچید دل بخردان را ز درد
ز فرزند و زن هر کسی یاد کرد
هوش مصنوعی: دل خردمندان از درد و رنج فرزند و همسر هر کسی به شدت میتند و دلتنگ میشود.
همی خواندند آفرینی بزرگ
سران سپه مهتران سترگ
هوش مصنوعی: آنها به ستایش و تمجید یک کار بزرگ از سوی سران سپاه و فرماندهان بزرگ میپرداختند.
کز ایشان شه نامبردار کین
نخواهد ز بهر جهان آفرین
هوش مصنوعی: از میان آنها، سلطانی که نامش شناخته شده است، به خاطر خالق جهان از کسی کینهای نخواهد داشت.
چنین گفت کیخسرو هوشمند
که هر چیز کان نیست ما را پسند
هوش مصنوعی: کیخسرو هوشمند گفت که هر چیزی که برای ما خوب نیست، مورد پسند ما نخواهد بود.
نیاریم کس را همان بد به روی
وگر چند باشد جگر کینهجوی
هوش مصنوعی: ما هیچکس را به خاطر بدیاش به روی خود نمیآوریم، هرچقدر هم که کینهجوی باشد.
چو از کار آن نامدار بلند
براندیشم اینم نیاید پسند
هوش مصنوعی: وقتی به کار شخص مشهور و بزرگ فکر میکنم، این موضوع برای من مورد پسند نیست.
که بد کرد با پرهنر مادرم
کسی را همان بد به سر ناورم
هوش مصنوعی: کسی که به مادرم آسیب زد، به خاطر آن کار زشتش هرگز او را فراموش نخواهم کرد.
بفرمودشان بازگشتن به جای
چنان پاکزاده جهان کدخدای
هوش مصنوعی: به آنان دستور داد که به مکان خود بازگردند، جایی که او پاکزاد و بزرگمرد جهان است.
بدیشان چنین گفت کایمن شوید
ز گوینده گفتار بد مشنوید
هوش مصنوعی: به آنها چنین گفت: از کسانی که سخن بد میگویند دوری کنید و به حرفهایشان گوش ندهید.
کز این پس شما را ز من بیم نیست
مرا بیوفایی و دژخیم نیست
هوش مصنوعی: از این پس دیگر نگران شما نیستم، زیرا از بیوفایی و خطرات هیچ چیز نمیترسم.
تن خویش را بد نخواهد کسی
چو خواهد زمانش نباشد بسی
هوش مصنوعی: هیچکس به خود آسیب نمیزند، مگر اینکه زمانش فرا رسیده باشد.
بباشید ایمن به ایوان خویش
به یزدان سپرده تن و جان خویش
هوش مصنوعی: به آرامی و امن در خانهی خود زندگی کنید و جان و تن خود را به خدا بسپارید.
به ایرانیان گفت پیروزبخت
بماناد تا جاودان تاج و تخت
هوش مصنوعی: به ایرانیان گفته شد که تا همیشه پیروزمند و سرافراز بمانید تا سلطنت و حکومت شما پایدار و جاودان باشد.
همه شهر توران گرفته به دست
به ایران شما را سرای و نشست
هوش مصنوعی: تمام شهر توران به تسخیر درآمده و به دست ایرانیان افتاده است، اکنون شما در این سرای و در این مکان ساکن هستید.
ز دلها همه کینه بیرون کنید
به مهر اندر این کشور افسون کنید
هوش مصنوعی: از دلها هرگونه کینه و عداوت را دور کنید و با محبت و لطف، فضایی جادویی و دلپذیر در این سرزمین ایجاد کنید.
که از ما چنین دردشان در دلست
ز خون ریختن گرد کشور گلست
هوش مصنوعی: دردی که در دل ما وجود دارد به خاطر ریختن خون و رنجهایی است که بر سر این کشور آمده است، و همه اینها به خاطر عشق و وفاداری به سرزمینمان است.
همه گنج توران شما را دهم
بر آن گنج دادن سپاهی نهم
هوش مصنوعی: من تمامی گنجهای سرزمین توران را به شما میدهم و بر اساس آن، سپاهی برای شما تهیه میکنم.
بکوشید و خوبی به کار آورید
چو دیدند سرما بهار آورید
هوش مصنوعی: تلاش کنید و کارهای نیک انجام دهید، زیرا وقتی دیگران جهش و تغییر را در شما ببینند، مانند بهاری پر از نشاط به شما پاسخ خواهند داد.
من ایرانیان را یکایک نه دیر
کنم یکسر از گنج دینار سیر
هوش مصنوعی: من نمیتوانم تکتک ایرانیان را در آرامش رها کنم، زیرا همه را از گنجینه ثروت و دینار بینیاز میکنم.
ز خون ریختن دل بباید کشید
سر بیگناهان نباید برید
هوش مصنوعی: برای ایجاد تغییرات عمیق و اساسی در زندگی، باید از عشق و احساسات پاک خود مایه بگذاریم و به خاطر بیگناهی دیگران نباید فاجعهای ایجاد کنیم.
نه مردی بود خیره آشوفتن
به زیر اندر آورده را کوفتن
هوش مصنوعی: هیچ مردی وجود ندارد که با ناتوانی و بیخودکردن، کسی را که در زیر دستش است، مورد آزار و ضرب و شتم قرار دهد.
ز پوشیدهرویان بپیچید روی
هر آن کس که پوشیده دارد به کوی
هوش مصنوعی: به هر فردی که در چهرهاش پردهای از راز و رمز وجود دارد، در کوچهها و خیابانها نگاه نکنید و دوری کنید.
ز چیز کسان سر بتابید نیز
که دشمن شود دوست از بهر چیز
هوش مصنوعی: از چیزهای دیگران دوری کن، زیرا ممکن است که دشمن به خاطر منافع خود تبدیل به دوست شود.
نیاید جهانآفرین را پسند
که جوینده بر بیگناهان گزند
هوش مصنوعی: جهانآفرین هرگز خوشنود نمیشود از اینکه کسی به بیگناهی آسیب برساند.
هر آن کس که جوید همی رای من
نباید که ویران کند جای من
هوش مصنوعی: هرکس که از من نظر و مشورت میخواهد، نباید مکانی که متعلق به من است را خراب کند.
و دیگر که خوانند بیداد و شوم
که ویران کند مهتر آباد بوم
هوش مصنوعی: و همچنین کسی که ظلم و ستم را میخواند و بدکار است، میتواند سرزمین بزرگ و با اعتبار را نابود کند.
از آن پس به لشکر بفرمود شاه
گشادن در گنج توران سپاه
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه فرمان داد که دروازههای گنجینهی توران به روی سپاه باز شود.
جز از گنج ویژه رد افراسیاب
که کس را نبود اندر آن دست یاب
هوش مصنوعی: تنها از گنج مخصوص افراسیاب که کسی توان دسترسی به آن را ندارد.
ببخشید دیگر همه بر سپاه
چه گنج سلیح و چه تخت و کلاه
هوش مصنوعی: از شما معذرت میخواهم، دیگر هیچ چیز برای من مهم نیست، نه ثروت و نه قدرت و نه مقام.
ز هر سو پراگنده بی مر سپاه
ز ترکان بیامد به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: از هر طرف لشکری بینظم و بیمرز به نزد شاه از طرف ترکان آمد.
همی داد زنهار و بنواختشان
به زودی همی کار بر ساختشان
هوش مصنوعی: او با دلسوزی هشدار میداد و با محبت به آنها رسیدگی میکرد، به زودی کارشان را به راه میانداخت.
سران را ز توران زمین بهر داد
به هر نامداری یکی شهر داد
هوش مصنوعی: سران و بزرگان توران، برای هر یک از نامآوران، یک شهر به عنوان پاداش و به خاطر خدماتشان اهدا کردند.
به هر کشوری هر که فرمان نبرد
ز دست دلیران او جان نبرد
هوش مصنوعی: هر سرزمینی که مردمش از فرمان دلیران پیروی نکنند، جانی از خطر در امان نخواهد بود.
شدند آن زمان شاه را چاکران
چو پیوسته شد نامهٔ مهتران
هوش مصنوعی: در آن زمان، هنگامی که نامههای بزرگان و موکلان به طور مداوم به شاه میرسید، افراد وفادارش به او خدمت میکردند.
ز هر سو فرستادگان نزد شاه
یکایک سر اندر نهاده به راه
هوش مصنوعی: فرستادگان از طرفهای مختلف به نزد شاه آمده و هر کدام به احترام و ادب سر خود را به نشانه تسلیم پایین آوردهاند.
ابا هدیه و نامهٔ مهتران
شده یک به یک شاه را چاکران
هوش مصنوعی: با هدیه و نامه از سوی بزرگان، هر کدام به نوبه خود، خدمتگزاران به شاه نزدیک میشوند.