گنجور

بخش ۱۴

چو از جهن پیغام بشنید شاه
همی کرد خندان بدو بر نگاه
به پاسخ چنین گفت کای رزمجوی
شنیدیم سر تا سر این گفت و گوی
نخست آن که کردی مرا آفرین
همان باد بر تخت و تاج و نگین
درودی که دادی ز افراسیاب
بگفتی که او کرد مژگان پر آب
شنیدم همین باد بر تاج و تخت
مبادم مگر شاد و پیروزبخت
دوم آن که گفتی ز یزدان سپاس
که بینم همی پور یزدان شناس
ز شاهان گیتی دل افروزتر
پسندیده‌تر شاه و پیروزتر
مرا داد یزدان همه هرچه گفت
که با این هنرها خرد باد جفت
ترا چند خواهی سخن چرب هست
به دل نیستی پاک و یزدان پرست
کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار کردار بهتر بود
فریدون فرخ ستاره نگشت
نه از خاک تیره همی برگذشت
تو گویی که من بر شوم بر سپهر
بشستی بر این گونه از شرم چهر
دلت جادوی را چو سرمایه گشت
سخن بر زبانت چو پیرایه گشت
زبان پر ز گفتار و دل پر دروغ
بر مرد دانا نگیرد فروغ
پدر کشته را شاه گیتی مخوان
کنون کز سیاوش نماند استخوان
همان مادرم را ز پرده به راه
کشیدی و گشتی چنین کینه خواه
مرا نوز نازاده از مادرم
همی آتش افروختی بر سرم
هر آن کس که او بد بدرگاه تو
بنفرید بر جان بی راه تو
که هرگز به گیتی کس آن بد نکرد
ز شاهان و گردان و مردان مرد
که بر انجمن مر زنی را کشان
سپارد بزرگی به مردم کشان
زننده همی تازیانه زند
که تا دخترش بچه را بفگند
خردمند پیران بدانجا رسید
بدید آن که هرگز ندید و شنید
چنین بود فرمان یزدان که من
سرافراز گردم به هر انجمن
گزند و بلای تو از من بگاشت
که با من زمانه یکی راز داشت
از آن پس که گشتم ز مادر جدا
چنانچون بود بچهٔ بینوا
به پیش شبانان فرستادیم
به پروار شیران نر دادیم
مرا دایه و پیشکاره شبان
نه آرام روز و نه خواب شبان
چنین بود تا روز من برگذشت
مرا اندر آورد پیران ز دشت
به پیش تو آورد و کردی نگاه
که هستم سزاوار تخت و کلاه
به سان سیاوش سرم را ز تن
ببری و تن هم نیابد کفن
زبان مرا پاک یزدان ببست
همان خیره ماندم به جای نشست
مرا بی دل و بی خرد یافتی
به کردار بد تیز نشتافتی
سیاوش نگه کن که از راستی
چه کرد و چه دید از بد و کاستی
ز گیتی بیامد ترا برگزید
چنان کز ره نامداران سزید
ز بهر تو پرداخت آیین و گاه
بیامد ز گیتی ترا خواند شاه
وفا جست و بگذاشت آن انجمن
بدان تا نخوانیش پیمان‌شکن
چو دیدی بر و گردگاه ورا
بزرگی و گردی و راه ورا
بجنبیدت آن گوهر بد ز جای
بیفگندی آن پاک دل را ز پای
سر تاجداری چنان ارجمند
بریدی به سان سر گوسفند
ز گاه منوچهر تا این زمان
نبودی مگر بدتن و بدگمان
ز تور اندر آمد زیان از نخست
کجا با پدر دست بد را بشست
پسر بر پسر بگذرد همچنین
نه راه بزرگی نه آیین دین
زدی گردن نوذر نامدار
پدر شاه وز تخمهٔ شهریار
برادرت اغریرث نیکخوی
کجا نیکنامی بدش آرزوی
بکشتی و تا بوده‌ای بدتنی
نه از آدم از تخم آهرمنی
کسی گر بدیهات گیرد شمار
فزون آید از گردش روزگار
نهالی به دوزخ فرستاده‌ای
نگویی که از مردمان زاده‌ای
دگر آن که گفتی که دیو پلید
دل و رای من سوی زشتی کشید
همین گفت ضحاک و هم جمشید
چو شدشان دل از نیکویی ناامید
که ما را دل ابلیس بی راه کرد
ز هر نیکویی دست کوتاه کرد
نه برگشت از ایشان بد روزگار
ز بد گوهر و گفت آموزگار
کسی کو بتابد سر از راستی
گزیند همی کژی و کاستی
به جنگ پشن نیز چندان سپاه
که پیران بکشت اندر آوردگاه
زمین گل شد از خون گودرزیان
نجویی جز از رنج و راه زیان
کنون آمدی با هزاران هزار
ز ترکان سوار از در کارزار
به آموی لشکر کشیدی به جنگ
وز ایشان به پیش من آمد پشنگ
فرستادیش تا ببرد سرم
از آن پس تو ویران کنی کشورم
جهاندار یزدان مرا یار گشت
سر بخت دشمن نگونسار گشت
مرا گویی اکنون که از تخت تو
دل‌افروز و شادانم از بخت تو
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم
از این پس مرا جز به شمشیر تیز
نباشد سخن با تو تا رستخیز
بکوشم به نیروی گنج و سپاه
به نیک اختر و گردش هور و ماه
همان پیش یزدان بباشم به پای
نخواهم به گیتی جز او رهنمای
مگر کز بدان پاک گردد جهان
به داد و دهش من ببندم میان
بداندیش را از میان بر کنم
سر بدنشان را بی‌افسر کنم
سخن هرچه گفتم نیا را بگوی
که در جنگ چندین بهانه مجوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از جهن پیغام بشنید شاه
همی کرد خندان بدو بر نگاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه پیغام را از جهنم شنید، به او لبخند زد و به نگاهش ادامه داد.
به پاسخ چنین گفت کای رزمجوی
شنیدیم سر تا سر این گفت و گوی
هوش مصنوعی: او به رزمجو گفت که ما این گفت و گو را از ابتدا تا انتها شنیده‌ایم.
نخست آن که کردی مرا آفرین
همان باد بر تخت و تاج و نگین
هوش مصنوعی: نخستین چیزی که تو به من بخشیدی، همان چیزی است که باعث شد من بر روی تخت و تاج و نگین قرار بگیرم.
درودی که دادی ز افراسیاب
بگفتی که او کرد مژگان پر آب
هوش مصنوعی: سلامی که تو از افراسیاب به من رساندی، به گونه‌ای بود که او مژگانش را پر از اشک کرده بود.
شنیدم همین باد بر تاج و تخت
مبادم مگر شاد و پیروزبخت
هوش مصنوعی: من شنیده‌ام که این باد به تاج و تخت من آسیب می‌زند، مگر اینکه من شاد و کامیاب باشم.
دوم آن که گفتی ز یزدان سپاس
که بینم همی پور یزدان شناس
هوش مصنوعی: دوم این که تو بیان کردی از خداوند سپاسگزاری می‌کنم چرا که می‌بینم فرزندی را که شناسنده و آگاه به حقایق الهی است.
ز شاهان گیتی دل افروزتر
پسندیده‌تر شاه و پیروزتر
هوش مصنوعی: از میان شاهان دنیا، کسی دل‌نشین‌تر و خوش‌قدم‌تر از شاه و پیروز وجود ندارد.
مرا داد یزدان همه هرچه گفت
که با این هنرها خرد باد جفت
هوش مصنوعی: خداوند به من همه چیزهایی که نیاز داشتم را عطا کرده است و به من گفته که با این استعدادها، عقل و درک من همواره همراه باشد.
ترا چند خواهی سخن چرب هست
به دل نیستی پاک و یزدان پرست
هوش مصنوعی: تو چه قدر می‌خواهی با لحن شیرین صحبت کنی؟ دل تو پاک و خداپرست نیست.
کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار کردار بهتر بود
هوش مصنوعی: کسی که به علم و دانش ثروتمند باشد، بهتر از کسی است که فقط حرف می‌زند و عمل نمی‌کند.
فریدون فرخ ستاره نگشت
نه از خاک تیره همی برگذشت
هوش مصنوعی: فریدون فرخ مانند ستاره‌ای درخشان است که از خاک تیره و ناامیدی عبور کرده و به اوج موفقیت و عظمت رسیده است.
تو گویی که من بر شوم بر سپهر
بشستی بر این گونه از شرم چهر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو بر قله آسمان ایستاده‌ای و از شرم چهره‌ات، خود را پنهان کرده‌ای.
دلت جادوی را چو سرمایه گشت
سخن بر زبانت چو پیرایه گشت
هوش مصنوعی: وقتی که دل شما با عشق یا حس خوب پر شده است، سخنانتان دستیابی به زیبایی و جذابیت بیشتری پیدا می‌کند.
زبان پر ز گفتار و دل پر دروغ
بر مرد دانا نگیرد فروغ
هوش مصنوعی: زبان پر از حرف و دل پر از نیرنگ، بر انسان فرزانه تأثیر نمی‌گذارد.
پدر کشته را شاه گیتی مخوان
کنون کز سیاوش نماند استخوان
هوش مصنوعی: پدر کشته را دیگر شاه این دنیا نخوان، زیرا از سیاوش حتی استخوانی باقی نمانده است.
همان مادرم را ز پرده به راه
کشیدی و گشتی چنین کینه خواه
هوش مصنوعی: تو همان مادرم را از پشت پرده بیرون کشیدی و حالا به این شکل کینه‌توز شده‌ای.
مرا نوز نازاده از مادرم
همی آتش افروختی بر سرم
هوش مصنوعی: مرا طفل لطیفی که از مادرم به دنیا آمده، به خاطر او در دل من آتش عشق و اشتیاق برانگیخته‌ای.
هر آن کس که او بد بدرگاه تو
بنفرید بر جان بی راه تو
هوش مصنوعی: هر کسی که در نزد تو با بدخواهی رفتار کند، به جان بی‌راه تو آسیب می‌زند.
که هرگز به گیتی کس آن بد نکرد
ز شاهان و گردان و مردان مرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا بدی‌ای به اندازه‌ی آنچه شاهان و مردان بزرگ کرده‌اند، نکرده است.
که بر انجمن مر زنی را کشان
سپارد بزرگی به مردم کشان
هوش مصنوعی: به شخصی که در جمع و محفل افراد مهم و با نفوذ قرار دارد، اهمیت و بزرگ‌منشی می‌دهد و او را به دیگران معرفی می‌کند.
زننده همی تازیانه زند
که تا دخترش بچه را بفگند
هوش مصنوعی: شخصی که به فرزندش آسیب می‌زند، در واقع به دلیل اینکه فرزندش را بزرگ کند، این کار را انجام می‌دهد.
خردمند پیران بدانجا رسید
بدید آن که هرگز ندید و شنید
هوش مصنوعی: به شخصی با تجربه و عاقل رسید که چیزی را مشاهده کرد که نه دیده و نه شنیده بود.
چنین بود فرمان یزدان که من
سرافراز گردم به هر انجمن
هوش مصنوعی: این حکم خداوند بود که من در هر مجلسی با افتخار حاضر شوم.
گزند و بلای تو از من بگاشت
که با من زمانه یکی راز داشت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که مشکلات و سختی‌هایی که از طرف تو به من می‌رسید، دیگر از بین رفته‌اند، زیرا من و زمانه به نوعی به اشتراک دردی داشتیم که این موضوع را با یکدیگر در میان گذاشتیم.
از آن پس که گشتم ز مادر جدا
چنانچون بود بچهٔ بینوا
هوش مصنوعی: از زمانی که از مادر جدا شدم، مانند یک بچهٔ بی‌پناه و ناتوان شدم.
به پیش شبانان فرستادیم
به پروار شیران نر دادیم
هوش مصنوعی: ما به شبانان ارسال کردیم و نر شیران را برای پرورش دادیم.
مرا دایه و پیشکاره شبان
نه آرام روز و نه خواب شبان
هوش مصنوعی: من را پرورش دهنده و سرپرست شبان نیست؛ نه در طول روز آرامشی برایم هست و نه در شب خواب!
چنین بود تا روز من برگذشت
مرا اندر آورد پیران ز دشت
هوش مصنوعی: این چنین بود تا روزی که من از دنیا رفتم و در آن روز، گروهی از بزرگترها و سالمندان مرا به سرزمین خود دعوت کردند.
به پیش تو آورد و کردی نگاه
که هستم سزاوار تخت و کلاه
هوش مصنوعی: به پیش تو آمدم و تو نگاهی به من انداختی و به این نتیجه رسیدی که من لایق پادشاهی و مقام و منزلت هستم.
به سان سیاوش سرم را ز تن
ببری و تن هم نیابد کفن
هوش مصنوعی: اگر سرم را از بدنم جدا کنی، بدنم حتی کفن هم نخواهد داشت.
زبان مرا پاک یزدان ببست
همان خیره ماندم به جای نشست
هوش مصنوعی: پروردگار زبان مرا از گفتار نادرست پاک کرد، و من متعجب و مبهوت در همان مکان ایستاده ماندم.
مرا بی دل و بی خرد یافتی
به کردار بد تیز نشتافتی
هوش مصنوعی: مرا بی‌دلیل و بی‌فکر پیدا کردی و چون به رفتار بد من برخوردی، به تندی و سرعت به من حمله کردی.
سیاوش نگه کن که از راستی
چه کرد و چه دید از بد و کاستی
هوش مصنوعی: سیاوش، توجه کن که راستی چه تأثیری دارد و چه نتایجی از خوبی‌ها و بدی‌ها به همراه می‌آورد.
ز گیتی بیامد ترا برگزید
چنان کز ره نامداران سزید
هوش مصنوعی: از دنیای مادی به سراغ تو آمده است و تو را انتخاب کرده است، مانند کسی که از میان افراد مشهور و نامدار برگزیده شده است.
ز بهر تو پرداخت آیین و گاه
بیامد ز گیتی ترا خواند شاه
هوش مصنوعی: به خاطر تو، مراسم و تشریفات برگزار شد و وقتی زمانش رسید، پادشاه از دنیا تو را دعوت کرد.
وفا جست و بگذاشت آن انجمن
بدان تا نخوانیش پیمان‌شکن
هوش مصنوعی: وفا طلبید و آن جمع را ترک کرد، تا مبادا او را پیمان‌شکن بخوانند.
چو دیدی بر و گردگاه ورا
بزرگی و گردی و راه ورا
هوش مصنوعی: وقتی چنین دیدی که او بزرگ و باوقار است و راهش هموار و پرفروغ، بدان که او بسیار ارزشمند و قابل احترام است.
بجنبیدت آن گوهر بد ز جای
بیفگندی آن پاک دل را ز پای
هوش مصنوعی: بشتابید و آن گوهر گرانبها را از مکانش دور کنید، زیرا ممکن است آن دل پاک را از پا بیندازد.
سر تاجداری چنان ارجمند
بریدی به سان سر گوسفند
هوش مصنوعی: تو چنان با افتخار و اعتبار بر فراز مقام و سلطنت نشسته بودی که ناگهان به راحتی و بی‌دردسر همچون برش سر یک گوسفند این مقام را از دست دادی.
ز گاه منوچهر تا این زمان
نبودی مگر بدتن و بدگمان
هوش مصنوعی: از زمان منوچهر تا کنون، هیچ چیزی جز بدی و بدبینی وجود نداشته است.
ز تور اندر آمد زیان از نخست
کجا با پدر دست بد را بشست
هوش مصنوعی: از آغاز کار، آسیب و ضرر از تور خارج شد و دست خود را با پدر شست.
پسر بر پسر بگذرد همچنین
نه راه بزرگی نه آیین دین
هوش مصنوعی: پسر بر پسر می‌گذرد، اما نه راهی برای بزرگی وجود دارد و نه آدابی از دین.
زدی گردن نوذر نامدار
پدر شاه وز تخمهٔ شهریار
هوش مصنوعی: تو به نوذر، پدر شاه، ضربه زدی و او را شکست دادی، و این عمل تو از نسل و نامی که داری، نمایانگر豪 ب رای دیگرفائه اوست.
برادرت اغریرث نیکخوی
کجا نیکنامی بدش آرزوی
هوش مصنوعی: برادرت که شخصی نیکو و خوب است، کجا آرزوی بدنامی و بدشهرتی را دارد؟
بکشتی و تا بوده‌ای بدتنی
نه از آدم از تخم آهرمنی
هوش مصنوعی: تو مانند کشتی‌ای هستی که از ابتدای وجودت دارای بدی هستی و نه انسان، بلکه از نژاد اهریمن.
کسی گر بدیهات گیرد شمار
فزون آید از گردش روزگار
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقایق روشن و بدیهی اصرار ورزد، در پی آن ممکن است تعداد مشکلات و چالش‌هایی که با آن‌ها روبرو می‌شود، بیشتر شود.
نهالی به دوزخ فرستاده‌ای
نگویی که از مردمان زاده‌ای
هوش مصنوعی: تو نهالی را به دوزخ فرستاده‌ای و نمی‌گویی که این نهال از نسل انسان‌هاست.
دگر آن که گفتی که دیو پلید
دل و رای من سوی زشتی کشید
هوش مصنوعی: کسی که گفتی، دیو بدخواه، قلب و فکر من را به سمت زشتی‌ها سوق داد.
همین گفت ضحاک و هم جمشید
چو شدشان دل از نیکویی ناامید
هوش مصنوعی: ضحاک و جمشید هر دو گفتند که وقتی امیدشان به خوبی‌ها ناامید شود، دلشان دیگر شاد نخواهد بود.
که ما را دل ابلیس بی راه کرد
ز هر نیکویی دست کوتاه کرد
هوش مصنوعی: دل شیطان ما را به بی‌راهه کشاند و از هر کار خوبی ما را دور کرد.
نه برگشت از ایشان بد روزگار
ز بد گوهر و گفت آموزگار
هوش مصنوعی: نه امکان برگشت از این وضعیت ناگوار وجود دارد و نه می‌توان اشتباهات را از بر اثر نادانی و بی‌خبری اصلاح کرد.
کسی کو بتابد سر از راستی
گزیند همی کژی و کاستی
هوش مصنوعی: کسی که از راه درست منحرف شود، به ناچار باید با نادرستی‌ها و کمبودها کنار بیاید.
به جنگ پشن نیز چندان سپاه
که پیران بکشت اندر آوردگاه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ با پشن، نیرویی فراهم آور که بتواند پیران را در میدان نبرد به قتل برساند.
زمین گل شد از خون گودرزیان
نجویی جز از رنج و راه زیان
هوش مصنوعی: زمین از خون گودرزی‌ها گل آلود شد و جز رنج و مشکلات، چیزی نصیب آنها نشد.
کنون آمدی با هزاران هزار
ز ترکان سوار از در کارزار
هوش مصنوعی: اکنون تو با هزاران سوار ترک برای جنگ به میدان آمده‌ای.
به آموی لشکر کشیدی به جنگ
وز ایشان به پیش من آمد پشنگ
هوش مصنوعی: تو سپاه را به میدان جنگ فرستادی و از میان آن‌ها، پشنگ به سوی من آمد.
فرستادیش تا ببرد سرم
از آن پس تو ویران کنی کشورم
هوش مصنوعی: او را فرستادی تا سرم را ببرد، از آن زمان تو کشورم را ویران می‌کنی.
جهاندار یزدان مرا یار گشت
سر بخت دشمن نگونسار گشت
هوش مصنوعی: خالقی که در عالم آفرینش است، به من یاری عطا کرد و موجب شد که سرنوشت دشمنانم بد شود و به قهری گرفتار شوند.
مرا گویی اکنون که از تخت تو
دل‌افروز و شادانم از بخت تو
هوش مصنوعی: تو به من می‌گویی که حالا که از جایگاه تو خوشحال و شاداب هستم، این به خاطر بخت و اقبالی است که داری.
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم
هوش مصنوعی: نگاه کن که با چه احساسی به زمنیه‌ات فکر می‌کنم و چقدر اعمال تو را به یاد می‌آورم.
از این پس مرا جز به شمشیر تیز
نباشد سخن با تو تا رستخیز
هوش مصنوعی: از این به بعد تنها با شمشیر تیز می‌توانم با تو صحبت کنم تا زمان قیامت.
بکوشم به نیروی گنج و سپاه
به نیک اختر و گردش هور و ماه
هوش مصنوعی: من تلاش می‌کنم با قوت ثروت و نیرو، به سرنوشت خوب و تاثیرات حرکت خورشید و ماه دست یابم.
همان پیش یزدان بباشم به پای
نخواهم به گیتی جز او رهنمای
هوش مصنوعی: من فقط در پیشگاه خداوند هستم و در این جهان هیچ راهنمایی جز او را نخواهم داشت.
مگر کز بدان پاک گردد جهان
به داد و دهش من ببندم میان
هوش مصنوعی: آیا نمی‌توانم با بخشش و کمک به دیگران، جهان را از آلودگی پاک کنم و ارتباطم را با این قصد قطع کنم؟
بداندیش را از میان بر کنم
سر بدنشان را بی‌افسر کنم
هوش مصنوعی: بداندیشان را از بین می‌برم و سر آنان را بدون هیچ فرماندهی جدا می‌کنم.
سخن هرچه گفتم نیا را بگوی
که در جنگ چندین بهانه مجوی
هوش مصنوعی: هر چه گفتم، بگذار که نیا بگوید. در جنگ بهانه‌های زیادی را جستجو نکن.

حاشیه ها

1402/10/24 16:12
عبدالرضا فارسی

به پرواز شیر بز دادیم