گنجور

بخش ۱۳

دگر روز چون خور برآمد ز راغ
نهاد از بر چرخ زرین چراغ
خروشی برآمد بلند از حصار
پر اندیشه شد زان سخن شهریار
همانگه در دژ گشادند باز
برهنه شد از روی پوشیده راز
بیامد ز دژ جهن با ده سوار
خردمند و بادانش و مایه دار
بشد پیش دهلیز پرده سرای
همی بود با نامداران به پای
از آن پس بیامد منوشان گرد
خرد یافته جهن را پیش برد
خردمند چون پیش خسرو رسید
شد از آب دیده رخش ناپدید
بماند اندر او جهن جنگی شگفت
کلاه بزرگی ز سر بر گرفت
چو آمد به نزدیک تختش فراز
بر او آفرین کرد و بردش نماز
چنین گفت کای نامور شهریار
همیشه جهان را به شادی گذار
بر و بوم ما بر تو فرخنده باد
دل و چشم بدخواه تو کنده باد
همیشه بدی شاد و یزدان پرست
بر و بوم ما پیش گسترده دست
خجسته شدن باد و باز آمدن
به نیکی همی داستانها زدن
پیامی گزارم ز افراسیاب
اگر شاه را زان نگیرد شتاب
چو از جهن گفتار بشنید شاه
بفرمود زرین یکی پیشگاه
نهادند زیر خردمند مرد
نشست و پیام پدر یاد کرد
چنین گفت با شاه کافراسیاب
نشستست پر درد و مژگان پر آب
نخستین درودی رسانم به شاه
از آن داغ دل شاه توران سپاه
که یزدان سپاس و بدویم پناه
که فرزند دیدم بدین پایگاه
که لشکر کشد شهریاری کند
به پیش سواران سواری کند
ز راه پدر شاه تا کیقباد
ز مادر سوی تور دارد نژاد
ز شاهان گیتی سرش برترست
به چین نام او تخت را افسرست
به ابر اندرون تیز پران عقاب
نهنگ دلاور به دریای آب
همه پاسبانان تخت ویند
دد و دام شادان به بخت ویند
بزرگان که با تاج و با زیورند
به روی زمین مر ترا کهترند
شگفتی تر از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد به ما جز گزند
بدان مهربانی و آن راستی
چرا شد دل من سوی کاستی
که بر دست من پور کاووس شاه
سیاووش رد کشته شد بی گناه
جگر خسته‌ام ز این سخن پر ز درد
نشسته به یکسو ز خواب و ز خورد
نه من کشتم او را که ناپاک دیو
ببرد از دلم ترس گیهان خدیو
زمانه ورا بد بهانه مرا
به چنگ اندرون بد فسانه مرا
تو اکنون خردمندی و پادشا
پذیرندهٔ مردم پارسا
نگه کن که تا چند شهر فراخ
پر از باغ و ایوان و میدان و کاخ
شدست اندر این کینه جستن خراب
بهانه سیاووش و افراسیاب
همان کارزاری سواران جنگ
به تن همچو پیل و به زور نهنگ
که جز کام شیران کفنشان نبود
سری نیز نزدیک تنشان نبود
یکی منزل اندر بیابان نماند
به کشور جز از دشت ویران نماند
جز از کینه و زخم شمشیر تیز
نماند ز ما نام تا رستخیز
نیاید جهان آفرین را پسند
به فرجام پیچان شویم از گزند
وگر جنگ جویی همی بیگمان
نیاساید از کین دلت یک زمان
نگه کن بدین گردش روزگار
جز او را مکن بر دل آموزگار
که ما در حصاریم و هامون تراست
سری پر ز کین دل پر از خون تراست
همی گنگ خوانم بهشت منست
برآوردهٔ بوم و کشت منست
هم ایدر مرا گنج و ایدر سپاه
هم ایدر نگین و هم ایدر کلاه
هم اینجام کشت و هم اینجام خورد
هم اینجام مردان روز نبرد
ترا گاه گرمی و خوشی گذشت
گل و لاله و رنگ وشی گذشت
زمستان و سرما به پیش اندرست
که بر نیزه‌ها گردد افسرده دست
به دامن چو ابر اندرافگند چین
بر و بوم ما سنگ گردد زمین
ز هر سو که خوانم بیاید سپاه
نتابی تو با گردش هور و ماه
ور ایدون گمانی که هر کارزار
ترا بردهد اختر روزگار
از اندیشه گردون مگر بگذرد
ز رنج تو دیگر کسی برخورد
گر ایدونک گویی که ترکان چین
بگیرم زنم آسمان بر زمین
به شمشیر بگذارم این انجمن
به دست تو آیم گرفتار من
مپندار کاین نیز نابود نیست
نساید کسی کو نفرسود نیست
نبیرهٔ سر خسروان زادشم
ز پشت فریدون وز تخم جم
مرا دانش ایزدی هست و فر
همان یاورم ایزد دادگر
چو تنگ اندر آید بد روزگار
نخواهد دلم پند آموزگار
به فرمان یزدان به هنگام خواب
شوم چون ستاره بر آفتاب
به دریای کیماک بر بگذرم
سپارم ترا لشکر و کشورم
مرا گنگ و دژ باشد آرامگاه
نبیند مرا نیز شاه و سپاه
چو آید مرا روز کین خواستن
ببین آن زمان لشکر آراستن
بیایم بخواهم ز تو کین خویش
به هر جای پیدا کنم دین خویش
و گر کینه از مغز بیرون کنی
به مهر اندر این کشور افسون کنی
گشایم در گنج تاج و کمر
همان تخت و دینار و جام گهر
که تور فریدون به ایرج نداد
تو بردار وز کین مکن هیچ یاد
و گر چین و ماچین بگیری رواست
بدان رای ران دل همی کت هواست
خراسان و مکران زمین پیش تست
مرا شادکامی کم و بیش تست
به راهی که بگذشت کاووس شاه
فرستمت چندان که باید سپاه
همه لشکرت را توانگر کنم
ترا تخت زرین و افسر کنم
همت یار باشم به هر کارزار
به هر انجمن خوانمت شهریار
گر از پند من سر بپیچی همی
و گر با نیاکان بسیچی همی
چو ز این باز گردی بیارای جنگ
منم ساخته جنگ را چون پلنگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر روز چون خور برآمد ز راغ
نهاد از بر چرخ زرین چراغ
هوش مصنوعی: روز دیگری که خورشید از سمت باغ بالا آمد، چراغی از هنرمندی در آسمان طلایی قرار گرفت.
خروشی برآمد بلند از حصار
پر اندیشه شد زان سخن شهریار
هوش مصنوعی: از دیوار حصار صدایی بلند برخاست و به خاطر آن سخن، اندیشه شهریار به تکاپو افتاد.
همانگه در دژ گشادند باز
برهنه شد از روی پوشیده راز
هوش مصنوعی: در همان لحظه، دروازه دژ را گشادند و او از پشت پوشش خود، راز پنهانش را به طور عریان آشکار کرد.
بیامد ز دژ جهن با ده سوار
خردمند و بادانش و مایه دار
هوش مصنوعی: یک گروه از سواران حکیم و بافرهنگ و ثروتمند از دژی در جهنم خارج شدند.
بشد پیش دهلیز پرده سرای
همی بود با نامداران به پای
هوش مصنوعی: در جلوی درگاه خانه، افرادی مشهور و نامدار در حال حضور بودند.
از آن پس بیامد منوشان گرد
خرد یافته جهن را پیش برد
هوش مصنوعی: پس از آن، منوشان به سمت جهنم رفت و افرادی که خردشان را از دست داده بودند را به همراه خود برد.
خردمند چون پیش خسرو رسید
شد از آب دیده رخش ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی دانا به حضور پادشاه رسید، چنان تحت تأثیر قرار گرفت که اشک‌هایش را بر چهره‌اش مخفی کرد و دیگر نتوانست آن را نشان دهد.
بماند اندر او جهن جنگی شگفت
کلاه بزرگی ز سر بر گرفت
هوش مصنوعی: در دل او جنگی شگفت و عجیب وجود دارد که کلاه بزرگی از سر برداشته است.
چو آمد به نزدیک تختش فراز
بر او آفرین کرد و بردش نماز
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک تخت او رسید، با احترام به او سلام کرد و برایش دعا و نیایش کرد.
چنین گفت کای نامور شهریار
همیشه جهان را به شادی گذار
هوش مصنوعی: او گفت ای پادشاه نامدار، همواره جهان را با شادی و خوشی پر کن.
بر و بوم ما بر تو فرخنده باد
دل و چشم بدخواه تو کنده باد
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی خوشی و شادی دارم، و چشمان کسانی که به تو بدخواه هستند، از تو دور باد.
همیشه بدی شاد و یزدان پرست
بر و بوم ما پیش گسترده دست
هوش مصنوعی: بدی همیشه در کنار خوشحالی و پرستش خدا بر سرزمین ما سایه گسترده است.
خجسته شدن باد و باز آمدن
به نیکی همی داستانها زدن
هوش مصنوعی: باد خوش و نیکویی به سمت بازگشت می‌آید و این خود حکایت‌ها و داستان‌های زیبا را به همراه دارد.
پیامی گزارم ز افراسیاب
اگر شاه را زان نگیرد شتاب
هوش مصنوعی: اگر پیامی از افراسیاب برسانم و شاه از آن عجله نکند، نتیجه‌ای نخواهد داشت.
چو از جهن گفتار بشنید شاه
بفرمود زرین یکی پیشگاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه درباره جهنم صحبت‌های وحشت‌انگیزی را شنید، دستور داد تا یک جایگاه طلایی برای او آماده کنند.
نهادند زیر خردمند مرد
نشست و پیام پدر یاد کرد
هوش مصنوعی: حکیم و دانا در جایی نشسته و به یاد پدرش نکته‌ای را بیان کرد.
چنین گفت با شاه کافراسیاب
نشستست پر درد و مژگان پر آب
هوش مصنوعی: او چنین گفت که شاه کافراسیاب در حال نشستن است و در چهره‌اش درد و چشمانش پر از اشک است.
نخستین درودی رسانم به شاه
از آن داغ دل شاه توران سپاه
هوش مصنوعی: ابتدا سلامی به پادشاه می‌فرستم از درد و اندوهی که از لشکر شاه توران در دل دارم.
که یزدان سپاس و بدویم پناه
که فرزند دیدم بدین پایگاه
هوش مصنوعی: من از یزدان سپاسگزارم و به او پناه می‌برم، زیرا که اینک فرزندی را در چنین جایگاهی دیدم.
که لشکر کشد شهریاری کند
به پیش سواران سواری کند
هوش مصنوعی: هنگامی که فرمانروایی اردو می‌کشد، سربازانش آماده می‌شوند تا در پیش روی او صفوفی از سواران را تشکیل دهند.
ز راه پدر شاه تا کیقباد
ز مادر سوی تور دارد نژاد
هوش مصنوعی: تا چه زمانی فرزند پادشاه از طریق پدر به کیقباد می‌رسد و از طرف مادر به قوم تور ربط پیدا می‌کند؟
ز شاهان گیتی سرش برترست
به چین نام او تخت را افسرست
هوش مصنوعی: در میان پادشاهان دنیا، او در مقام بالاتری قرار دارد و در چین نام او به مانند تاجی برای تخت و سلطنتش است.
به ابر اندرون تیز پران عقاب
نهنگ دلاور به دریای آب
هوش مصنوعی: در آسمان، عقاب تیزپرواز مانند نهنگی دلیر در دریای آب پرواز می‌کند.
همه پاسبانان تخت ویند
دد و دام شادان به بخت ویند
هوش مصنوعی: تمام نگهبانان و محافظان دربار او، به نوعی از شادی و خوشبختی بهره‌مند هستند و در این کار، مانند دد و دام (وحوش و حیوانات) شاد و راضی‌اند.
بزرگان که با تاج و با زیورند
به روی زمین مر ترا کهترند
هوش مصنوعی: بزرگان و کسانی که با تاج و زیور خود را زینت کرده‌اند، در زمین از تو پایین‌تر و کم‌ارج‌تر هستند.
شگفتی تر از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد به ما جز گزند
هوش مصنوعی: کار دیو بدشگون و شگفت‌انگیز است، زیرا همیشه جز آسیب و زیان چیزی برای ما به همراه نخواهد داشت.
بدان مهربانی و آن راستی
چرا شد دل من سوی کاستی
هوش مصنوعی: چرا با وجود محبت و صداقتی که هست، دل من به سمت کمبود و نقص کشیده شده است؟
که بر دست من پور کاووس شاه
سیاووش رد کشته شد بی گناه
هوش مصنوعی: بر دست من، پسر کاووس شاه سیاوش به ناحق کشته شد.
جگر خسته‌ام ز این سخن پر ز درد
نشسته به یکسو ز خواب و ز خورد
هوش مصنوعی: دل خسته‌ام از این حرف‌های پر از درد، نشسته‌ام به دور از خواب و غذا.
نه من کشتم او را که ناپاک دیو
ببرد از دلم ترس گیهان خدیو
هوش مصنوعی: من او را نکشتم، بلکه دیوی ناپاک بوده که خوف و ترس از جهان را از دلم برده است.
زمانه ورا بد بهانه مرا
به چنگ اندرون بد فسانه مرا
هوش مصنوعی: زمانه بهانه‌های بدی برای من به وجود آورده و مرا در دام خود گرفتار کرده است.
تو اکنون خردمندی و پادشا
پذیرندهٔ مردم پارسا
هوش مصنوعی: شما اکنون فردی باهوش و نیکوکار هستید که مورد احترام مردم قرار دارید.
نگه کن که تا چند شهر فراخ
پر از باغ و ایوان و میدان و کاخ
هوش مصنوعی: ببین تا چه مدت این شهر بزرگ با باغ‌ها، خانه‌های زیبا، میدان‌ها و قصرهایش شکوه و زیبایی دارد.
شدست اندر این کینه جستن خراب
بهانه سیاووش و افراسیاب
هوش مصنوعی: در این کینه‌توزی، خراب شدن بهانه‌ای برای جنگ سیاوش و افراسیاب است.
همان کارزاری سواران جنگ
به تن همچو پیل و به زور نهنگ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف افرادی پرداخته که در میدان جنگ حضور دارند و از لحاظ فیزیکی بسیار قوی و نیرومند هستند. آن‌ها در نبرد مانند فیل‌ها قدرتمند و استوار به نظر می‌رسند و نیرویی شبیه به نهنگ‌ها دارند که نشان‌دهنده‌ی قدرت و توانایی بالای آن‌هاست.
که جز کام شیران کفنشان نبود
سری نیز نزدیک تنشان نبود
هوش مصنوعی: تنها چیزی که برای شیران (شجاعان) مانده، کفن آنهاست و حتی سرشان نیز نزدیک به تنشان نیست.
یکی منزل اندر بیابان نماند
به کشور جز از دشت ویران نماند
هوش مصنوعی: در بیابان هیچ خانه‌ای باقی نمی‌ماند و در کشور نیز جز از دشت‌های خراب چیزی نمی‌ماند.
جز از کینه و زخم شمشیر تیز
نماند ز ما نام تا رستخیز
هوش مصنوعی: فقط از کینه و زخم شمشیر تیز چیزی از ما باقی نخواهد ماند تا روز قیامت.
نیاید جهان آفرین را پسند
به فرجام پیچان شویم از گزند
هوش مصنوعی: اگر چه خواسته‌ایم به رضایت خدا دست یابیم، اما در نهایت ممکن است به سرنوشت‌های ناگواری دچار شویم.
وگر جنگ جویی همی بیگمان
نیاساید از کین دلت یک زمان
هوش مصنوعی: اگر در جنگ برضد دشمن حریص باشی، مطمئن باش که دل تو هیچگاه از کینه آرام نخواهد گرفت.
نگه کن بدین گردش روزگار
جز او را مکن بر دل آموزگار
هوش مصنوعی: به روزگار و گردش آن نگاه کن، و جز او هیچ‌کس را معلم دل خود قرار نده.
که ما در حصاریم و هامون تراست
سری پر ز کین دل پر از خون تراست
هوش مصنوعی: ما در محدوده‌ای محصور هستیم و دل‌مان پر از خشم و درد به خاطر توست.
همی گنگ خوانم بهشت منست
برآوردهٔ بوم و کشت منست
هوش مصنوعی: بهشت من را مانند زبانی بی‌صدا می‌خوانم، چرا که این سرزمین و کشت‌زاری که دارم، برای من همگی بهشت است.
هم ایدر مرا گنج و ایدر سپاه
هم ایدر نگین و هم ایدر کلاه
هوش مصنوعی: این ابیات نشان دهنده‌ی تعادل و هماهنگی بین دو جنبه از زندگی است. به این معنا که فرد دارای ثروت و قدرت است و همزمان از زیبایی و شکوه نیز برخوردار است. در واقع، اینجا به این نکته اشاره می‌شود که وجود دارایی، قدرت و زیبایی به طور همزمان می‌تواند در زندگی وجود داشته باشد و همگی از اهمیت یکسانی برخوردارند.
هم اینجام کشت و هم اینجام خورد
هم اینجام مردان روز نبرد
هوش مصنوعی: من هم اینجا کشت می‌کنم و هم اینجا می‌نوشم، و هم همین جا مردان را در روز جنگ می‌بینم.
ترا گاه گرمی و خوشی گذشت
گل و لاله و رنگ وشی گذشت
هوش مصنوعی: گاهی اوقات تو بر اثر شادی و خوشحالی غرق در زیبایی‌های گل و لاله و رنگ‌ها می‌شوی و این لحظات زیبا به سرعت می‌گذرد.
زمستان و سرما به پیش اندرست
که بر نیزه‌ها گردد افسرده دست
هوش مصنوعی: زمستان و سرمای شدید در حال نزدیک شدن است، به طوری که بر روی نیزه‌ها، سرما و سستی مشهود است.
به دامن چو ابر اندرافگند چین
بر و بوم ما سنگ گردد زمین
هوش مصنوعی: اگر ابرها بر دامن کوه‌ها بریزند، سرزمین ما تبدیل به سرزمینی سنگی و سخت خواهد شد.
ز هر سو که خوانم بیاید سپاه
نتابی تو با گردش هور و ماه
هوش مصنوعی: هر جا که صدایم را بلند کنم، سپاه دشمن می‌آید، ولی تو هیچ‌گاه از حرکت روز و شب توقف نمی‌کنی.
ور ایدون گمانی که هر کارزار
ترا بردهد اختر روزگار
هوش مصنوعی: اگر فکر می‌کنی که هر نبردی تو را به پیروزی می‌رساند، باید بدان که سرنوشت و تقدیر نقش مهمی در این مساله دارد.
از اندیشه گردون مگر بگذرد
ز رنج تو دیگر کسی برخورد
هوش مصنوعی: اگر اندیشه‌های آسمانی بگذرد، دیگر کسی از درد و رنج تو آگاهی نخواهد داشت.
گر ایدونک گویی که ترکان چین
بگیرم زنم آسمان بر زمین
هوش مصنوعی: اگر بگویی که از ترک‌های چین همسری بگیرم، آسمان را بر زمین می‌زنم.
به شمشیر بگذارم این انجمن
به دست تو آیم گرفتار من
هوش مصنوعی: به جای اینکه با زور و شمشیر به این جمع بیفتم، به دست تو می‌افتم و به دام تو گرفتار می‌شوم.
مپندار کاین نیز نابود نیست
نساید کسی کو نفرسود نیست
هوش مصنوعی: نگران نباش که این چیزها از بین نمی‌روند، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی را خراب کند که خود را ویران نکرده باشد.
نبیرهٔ سر خسروان زادشم
ز پشت فریدون وز تخم جم
هوش مصنوعی: او از نسل پادشاهان بزرگ به دنیا آمد، از پشت فریدون و از نسل جم.
مرا دانش ایزدی هست و فر
همان یاورم ایزد دادگر
هوش مصنوعی: من دانش الهی دارم و همانند یاورم، خداوند دادگر است.
چو تنگ اندر آید بد روزگار
نخواهد دلم پند آموزگار
هوش مصنوعی: اگر روزگار سخت و تنگ شود، دلم دیگر پند کسی را نمی‌پذیرد.
به فرمان یزدان به هنگام خواب
شوم چون ستاره بر آفتاب
هوش مصنوعی: به اراده خداوند، در زمان خوابم، مانند ستاره‌ای در برابر آفتاب خواهم بود.
به دریای کیماک بر بگذرم
سپارم ترا لشکر و کشورم
هوش مصنوعی: من به دریاچه کیماک می‌روم و تو را به لشکر و سرزمینم می‌سپارم.
مرا گنگ و دژ باشد آرامگاه
نبیند مرا نیز شاه و سپاه
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه در دل و درون شاعر، مکانی خالی و ساکت وجود دارد که هیچ چیز جز سکوت و آرامش در آن نیست. حتی بزرگان و مسئولان نیز قادر به ورود به این فضای درونی و آرامش‌بخش نیستند. این نشان‌دهنده نوعی انزوا و دوری از دنیای مادی و شلوغی‌هاست.
چو آید مرا روز کین خواستن
ببین آن زمان لشکر آراستن
هوش مصنوعی: وقتی زمان انتقام فرا برسد، ببین چگونه آماده نبرد می‌شوم.
بیایم بخواهم ز تو کین خویش
به هر جای پیدا کنم دین خویش
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم از تو درخواست کنم زیرا می‌خواهم نشانه‌های خودم را در هر جا پیدا کنم.
و گر کینه از مغز بیرون کنی
به مهر اندر این کشور افسون کنی
هوش مصنوعی: اگر کینه را از خود دور کنی، می‌توانی با محبت در این سرزمین تأثیرگذار باشی.
گشایم در گنج تاج و کمر
همان تخت و دینار و جام گهر
هوش مصنوعی: در گنجینه‌ای که دارم، تاج و کمربند و تخت و سکه‌های طلا و ظرف‌های جواهرنشان را می‌آورم.
که تور فریدون به ایرج نداد
تو بردار وز کین مکن هیچ یاد
هوش مصنوعی: فریدون، دام و تجهیزات خود را به ایرج نداد. پس از آن، از کینه و انتقام‌جویی چیزی به یاد نیاور.
و گر چین و ماچین بگیری رواست
بدان رای ران دل همی کت هواست
هوش مصنوعی: اگر در چهره و رفتار کسی زیبایی و جاذبه وجود داشته باشد، نباید از ابراز علاقه و عشق به او دریغ کرد؛ زیرا این احساس از دل ناشی می‌شود و طبیعی است که انسان به آن تمایل داشته باشد.
خراسان و مکران زمین پیش تست
مرا شادکامی کم و بیش تست
هوش مصنوعی: خراسان و مکران سرزمین‌هایی هستند که من در آن‌ها زندگی می‌کنم، اما خوشحالی من به اندازه‌ای که باید نیست.
به راهی که بگذشت کاووس شاه
فرستمت چندان که باید سپاه
هوش مصنوعی: به مسیر و مسیری که کاووس شاه از آن گذشت، تو را می‌فرستم تا به اندازه‌ای که لازم است، نیرو و سپاه جمع‌آوری کنی.
همه لشکرت را توانگر کنم
ترا تخت زرین و افسر کنم
هوش مصنوعی: تمام سپاهیانت را قدرتمند می‌کنم و تو را بر تختی زرین قرار می‌دهم و با تاجی بر سرت می‌نشانم.
همت یار باشم به هر کارزار
به هر انجمن خوانمت شهریار
هوش مصنوعی: من همیشه در کنار تو خواهم بود و به هر میدان مبارزه‌ای که بروی، در هر جمعی که حضور داشته باشی، تو را همراهی می‌کنم و به تو احترام می‌گذارم.
گر از پند من سر بپیچی همی
و گر با نیاکان بسیچی همی
هوش مصنوعی: اگر از نصیحت من روی گردانی و یا به جمع نیاکان خود بیفتی، باز هم...
چو ز این باز گردی بیارای جنگ
منم ساخته جنگ را چون پلنگ
هوش مصنوعی: اگر از اینجا دور شوی، من جنگ را به زیبایی برگزار می‌کنم، چون پلنگی که به شکار می‌رود.

حاشیه ها

1401/04/14 14:07
جهن یزداد

یک آباد اندر بیابان نماند
به کشور جز از دشت ویران نماند