گنجور

بخش ۱۱

وز آن سوی گنگ اندر افراسیاب
به رخشنده روز و به هنگام خواب
همی گفت با هرکه بد کاردان
بزرگان بیدار و بسیاردان
که اکنون که دشمن به بالین رسید
به گنگ اندرون چون توان آرمید
همه برگشادند گویا زبان
که اکنون که نزدیک شد بد گمان
جز از جنگ چیزی نبینیم راه
زبونی نه خوبست چندین سپاه
بگفتند وز پیش برخاستند
همه شب همی لشکر آراستند
سپیده دمان گاه بانگ خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
سپاهی به هامون بیامد ز گنگ
که بر مور و بر پشه شد راه تنگ
چو آمد به نزدیک گلزریون
زمین شد به سان که بیستون
همی لشکر آمد سه روز و سه شب
جهان شد پرآشوب جنگ و جلب
کشیدند بر هفت فرسنگ نخ
فزون گشت مردم ز مور و ملخ
چهارم سپه برکشیدند صف
ز دریا برآمد به خورشید تف
به قلب اندر افراسیاب و ردان
سواران گردنکش و بخردان
سوی میمنه جهن افراسیاب
همی نیزه بگذاشت از آفتاب
وز این روی کیخسرو از قلبگاه
همی داشت چون کوه پشت سپاه
چو گودرز و چون طوس نوذر نژاد
منوشان خوزان پیروز و داد
چو گرگین میلاد و رهام شیر
هجیر و چو شیدوش گرد دلیر
فریبرز کاووس بر میمنه
سپاهی همه یک‌دل و یک تنه
منوچهر بر میسره جای داشت
که با جنگ هر جنگیی پای داشت
به پشت سپه گیو گودرز بود
که پشت و نگهبان هر مرز بود
زمین کان آهن شد از میخ نعل
همه آب دریا شد از خون لعل
به سر بر ز گرد سیاه ابر بست
تبیره دل سنگ خارا بخست
زمین گشت چون چادر آبنوس
ستاره غمی شد ز آوای کوس
زمین گشت جنبان چو ابر سیاه
تو گفتی همی بر نتابد سپاه
همه دشت مغز و سر و پای بود
همانا مگر بر زمین جای بود
همی نعل اسبان سر کشته خست
همه دشت بی‌تن سر و پای و دست
خردمند مردم به یکسو شدند
دو لشکر بر این کار خستو شدند
که گر یک زمان نیز لشکر چنین
بماند بر این دشت با درد و کین
نماند یکی ز این سواران به جای
همانا سپهر اندر آید ز پای
ز بس چاک چاک تبرزین و خود
روانها همی داد تن را درود
چو کیخسرو آن پیچش جنگ دید
جهان بر دل خویشتن تنگ دید
بیامد به یکسو ز پشت سپاه
به پیش خداوند شد دادخواه
که ای برتر از دانش پارسا
جهاندار و بر هر کسی پادشا
اگر نیستم من ستم یافته
چو آهن به کوره درون تافته
نخواهم که پیروز باشم به جنگ
نه بر دادگر بر کنم جای تنگ
بگفت این و بر خاک مالید روی
جهان پر شد از نالهٔ زار اوی
همانگه برآمد یکی باد سخت
که بشکست شاداب شاخ درخت
همی خاک بر داشت از رزمگاه
بزد بر رخ شاه توران سپاه
کسی کو سر از جنگ برتافتی
چو افراسیاب آگهی یافتی
بریدی به خنجر سرش را ز تن
جز از خاک و ریگش نبودی کفن
چنین تا سپهر و زمین تار شد
فراوان ز ترکان گرفتار شد
بر آمد شب و چادر مشک رنگ
بپوشید تا کس نیاید به جنگ
سپه باز چیدند شاهان ز دشت
چو روی زمین ز آسمان تیره گشت
همه دامن کوه تا پیش رود
سپه بود با جوشن و درع و خود
برافروختند آتش از هر سوی
طلایه بیامد ز هر پهلوی
همی جنگ را ساخت افراسیاب
همی بود تا چشمهٔ آفتاب
بر آید رخ کوه رخشان کند
زمین چون نگین بدخشان کند
جهان آفرین را دگر بود رای
به هر کار با رای او نیست پای
شب تیره چون روی زنگی سیاه
کس آمد ز گستهم نوذر به شاه
که شاه جهان جاودان زنده باد
که ما بازگشتیم پیروز و شاد
بدان نامداران افراسیاب
رسیدیم ناگه به هنگام خواب
از ایشان سواری طلایه نبود
کسی را ز اندیشه مایه نبود
چو بیدار گشتند ز ایشان سران
کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب روز شد جز قراخان نماند
ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت ز ایشان سرون و سر است
زمین بستر و خاکشان چادر است
به مژده ز رستم هم اندر زمان
هیونی بیامد سپیده‌دمان
که ما در بیابان خبر یافتیم
بدان آگهی تیز بشتافتیم
شب و روز رستم یکی داشتی
چو تنها شدی راه بگذاشتی
بدیشان رسیدیم هنگام روز
چو بر زد سر از چرخ گیتی فروز
تهمتن کمان را به زه برنهاد
چو نزدیک شد ترگ بر سر نهاد
نخستین که از کلک بگشاد شست
قراخان ز پیکان رستم بخست
به توران زمین شد کنون کینه‌خواه
همانا که آگاهی آمد به شاه
به شادی به لشکر بر آمد خروش
سپهدار ترکان همی داشت گوش
هر آن کس که بودند خسروپرست
به شادی و رامش گشادند دست
سواری بیامد هم اندر شتاب
خروشان به نزدیک افراسیاب
که از لشکر ما قراخان برست
رسیدست نزدیک ما مرد شست
سپاهی به توران نهادند روی
کز ایشان شود ناپدید آب جوی
چنین گفت با رایزن شهریار
که پیکار سخت اندر آمد به کار
چو رستم بگیرد سر گاه ما
به یکبارگی گم شود راه ما
کنونش گمان آن که ما نشنویم
چنین کار در جنگ کیخسرویم
چو آتش بر ایشان شبیخون کنیم
ز خون روی کشور چو جیحون کنیم
چو کیخسرو آید ز لشکر دو بهر
نبیند مگر بام و دیوار و شهر
سراسر همه لشکر این دید رای
همان مرد فرزانه و رهنمای
بنه هرچه بودش هم آنجا بماند
چو آتش از آن دشت لشکر براند
همانگه طلایه بیامد ز دشت
که گرد سپاه از هوا برگذشت
همه دشت خرگاه و خیمه است و بس
از ایشان به خیمه درون نیست کس
بدانست خسرو که سالار چین
چرا رفت بیگاه زان دشت کین
ز گستهم و رستم خبر یافتست
بدان آگهی تیز بشتافتست
نوندی برافگند هم در زمان
فرستاد نزدیک رستم دمان
که برگشت ز این کینه افراسیاب
همانا به جنگ تو دارد شتاب
سپه را بیارای و بیدار باش
برو خویشتن زو نگهدار باش
نوند جهاندیده شایسته بود
بدان راه بی‌راه بایسته بود
همی رفت چون پیش رستم رسید
گو شیردل را میان بسته دید
سپه گرزها بر نهاده به دوش
یکایک نهاده به آواز گوش
به رستم بگفت آنچه پیغام بود
که فرجام پیغامش آرام بود
وز این روی کیخسرو کینه‌جوی
نشسته به آرام بی‌گفت و گوی
همی کرد بخشش همه بر سپاه
سراپرده و خیمه و تاج و گاه
از ایرانیان کشتگان را بجست
کفن کرد وز خون و گلشان بشست
به رسم مهان کشته را دخمه کرد
چو برداشت زان خاک و خون نبرد
بنه بر نهاد و سپه بر نشاند
دمان از پس شاه ترکان براند
چو نزدیک شهر آمد افراسیاب
بر آن بد که رستم شود سیرخواب
کنون من شبیخون کنم بر سرش
برآریم گرد از سر لشکرش
به تاریکی اندر طلایه بدید
به شهر اندر آواز ایشان شنید
فروماند ز آن کار رستم شگفت
همی راند و اندیشه اندر گرفت
همه کوفته لشکر و ریخته
به شیرین روان اندر آویخته
به پیش اندرون رستم تیزچنگ
پس پشت شاه و سواران جنگ
کسی را که نزدیک بد پیش خواند
وز ایشان فراوان سخنها براند
بپرسید کاین را چه بینید روی
چنین گفت با نامور چاره‌جوی
که در گنگ دژ آن همه گنج شاه
چه بایست اکنون همه رنج راه
زمین هشت فرسنگ بالای اوی
همانا که چارست پهنای اوی
زن و کودک و گنج و چندان سپاه
بزرگی و فرمان و تخت و کلاه
بر آن بارهٔ دژ نپرد عقاب
نبیند کسی آن بلندی به خواب
خورش هست و ایوان و گنج و سپاه
ترا رنج بدخواه را تاج و گاه
همان بوم کو را بهشت است نام
همه جای شادی و آرام و کام
به هر گوشه‌ای چشمهٔ آبگیر
به بالا و پهنای پرتاب تیر
همی موبد آورد از هند و روم
بهشتی بر آورده آباد بوم
همانا کزان باره فرسنگ بیست
ببینند آسان که بر دشت کیست
ترا ز این جهان بهره جنگست و بس
به فرجام گیتی نماند به کس
چو بشنید گفتارها شهریار
خوش آمدش و ایمن شد از روزگار
بیامد به دلشاد به بهشت گنگ
ابا آلت لشکر و ساز جنگ
همی گشت بر گرد آن شارستان
به دستی ندید اندر او خارستان
یکی کاخ بودش سر اندر هوا
برآوردهٔ شاه فرمان روا
به ایوان فرود آمد و بار داد
سپه را درم داد و دینار داد
فرستاد بر هر سوی لشکری
نگهبان هر لشکری مهتری
پیاده بر آن باره بر دیده‌بان
نگهبان به روز و به شب پاسبان
رد و موبدش بود بر دست راست
نویسندهٔ نامه را پیش خواست
یکی نامه نزدیک فغفور چین
نبشتند با صد هزار آفرین
چنین گفت کز گردش روزگار
نیامد مرا بهره جز کارزار
بپروردم آن را که بایست کشت
کنون شد از او روزگارم درشت
چو فغفور چین گر بیاید رواست
که بر مهر او بر روانم گواست
وگر خود نیاید فرستد سپاه
کز این سو خرامد همی کینه خواه
فرستاده از نزد افراسیاب
به چین اندر آمد به هنگام خواب
سرافراز فغفور بنواختش
یکی خرم ایوان بپرداختش
وز آن سو به گنگ اندر افراسیاب
نه آرام بودش نه خورد و نه خواب
به دیوار عراده بر پای کرد
به برج اندرون رزم را جای کرد
بفرمود تا سنگهای گران
کشیدند بر باره افسونگران
بسی کاردانان رومی بخواند
سپاهی به دیوار دژ برنشاند
برآورد بیدار دل جاثلیق
بر آن باره عراده و منجنیق
کمانهای چرخ و سپرهای کرگ
همه برجها پر ز خفتان و ترگ
گروهی ز آهنگران رنجه کرد
ز پولاد بر هر سوی پنجه کرد
ببستند بر نیزه‌های دراز
که هر کس که رفتی بر دژ فراز
بدان چنگ تیز اندر آویختی
و گرنه ز دژ زود بگریختی
سپه را درم داد و آباد کرد
به هر کار با هر کسی داد کرد
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان
ببخشید بر لشکرش بی‌شمار
به ویژه کسی کو کند کارزار
چو آسوده شد ز این به شادی نشست
خود و جنگسازان خسرو پرست
پری چهره هر روز صد چنگ‌زن
شدندی به درگاه شاه انجمن
شب و روز چون مجلس آراستی
سرود از لب ترک و می خواستی
همی داد هر روز گنجی به باد
بر امروز و فردا نیامدش یاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وز آن سوی گنگ اندر افراسیاب
به رخشنده روز و به هنگام خواب
هوش مصنوعی: از آن طرف رودخانه گنگ، افراسیاب بر تخت سلطنت نشسته است، در روزهای درخشان و همچنین در وقت خواب.
همی گفت با هرکه بد کاردان
بزرگان بیدار و بسیاردان
هوش مصنوعی: او همواره با هر کسی که کارهای نادرست می‌کند، صحبت می‌کند و به او می‌آموزد که بزرگان آگاه و دانا بسیارند.
که اکنون که دشمن به بالین رسید
به گنگ اندرون چون توان آرمید
هوش مصنوعی: اکنون که دشمن به نزدیکی من آمده، چگونه می‌توانم در این شرایط ساکت بمانم و بی‌عمل باشم؟
همه برگشادند گویا زبان
که اکنون که نزدیک شد بد گمان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد همه شروع به صحبت کرده‌اند، گویی که زبان‌ها را باز کرده‌اند، چرا که اکنون که نزدیک شده‌ایم، بدگمانی افزایش یافته است.
جز از جنگ چیزی نبینیم راه
زبونی نه خوبست چندین سپاه
هوش مصنوعی: ما چیزی جز جنگ مشاهده نمی‌کنیم و نشان از ناتوانی نیست که این همه نیروی جنگی داشته باشیم.
بگفتند وز پیش برخاستند
همه شب همی لشکر آراستند
هوش مصنوعی: گفتند و از جلو حرکت کردند، تمام شب را به ترتیب سازماندهی لشکر پرداختند.
سپیده دمان گاه بانگ خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
هوش مصنوعی: در سپیده‌دم، صدای خروس از در بیرون بلند شد و نوای کوس به گوش رسید.
سپاهی به هامون بیامد ز گنگ
که بر مور و بر پشه شد راه تنگ
هوش مصنوعی: سپاهی از سمت هامون به طرف گنگ آمد و در نتیجه، راه برای مور و پشه تنگ و دشوار شد.
چو آمد به نزدیک گلزریون
زمین شد به سان که بیستون
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی گلزار رسید، زمین مانند بیستون شده بود.
همی لشکر آمد سه روز و سه شب
جهان شد پرآشوب جنگ و جلب
هوش مصنوعی: لشکر برای نبرد مدت سه روز و سه شب به سوی هم می‌آیند و جهان در اثر جنگ و درگیری به هم ریخته و آشفته می‌شود.
کشیدند بر هفت فرسنگ نخ
فزون گشت مردم ز مور و ملخ
هوش مصنوعی: آن‌ها بر روی فاصله‌ای به اندازه هفت فرسنگ، نخی کشیدند و به همین سبب، جمعیت از تعداد موریانه‌ها و ملخ‌ها بیشتر شد.
چهارم سپه برکشیدند صف
ز دریا برآمد به خورشید تف
هوش مصنوعی: در چهارم سپاه را به میدان آوردند و از دریا چون خورشید درخشان طلوع کرد.
به قلب اندر افراسیاب و ردان
سواران گردنکش و بخردان
هوش مصنوعی: در دل افراسیاب، سواران گردنکش و دانایان وجود دارند.
سوی میمنه جهن افراسیاب
همی نیزه بگذاشت از آفتاب
هوش مصنوعی: در جهت مثبت و خوشایند، جهن افراسیاب نیز شمشیری را به زیر نور خورشید قرار داد.
وز این روی کیخسرو از قلبگاه
همی داشت چون کوه پشت سپاه
هوش مصنوعی: کیخسرو از دل و جان خود به مانند کوهی محکم و استوار پشتیبانی می‌کند.
چو گودرز و چون طوس نوذر نژاد
منوشان خوزان پیروز و داد
هوش مصنوعی: مانند گودرز و طوس، من هم فرزند نوذر و نژاد منوشان هستم، مردمی از خوزستان که پیروزمند و دادگر هستند.
چو گرگین میلاد و رهام شیر
هجیر و چو شیدوش گرد دلیر
هوش مصنوعی: مثل گرگ‌های باهوش و زیرک، مانند میلاد و رهام، شیرهایی شجاع و دلیر مثل هجیر و شیدوش را توصیف می‌کند.
فریبرز کاووس بر میمنه
سپاهی همه یک‌دل و یک تنه
هوش مصنوعی: فریبرز، رهبری نیرویی متحد و یکپارچه را بر عهده دارد که همه آنها بسیج شده‌اند و با هم یک هدف دارند.
منوچهر بر میسره جای داشت
که با جنگ هر جنگیی پای داشت
هوش مصنوعی: منوچهر در سرزمین میسره قرار داشت و برای هر جنگی آمادگی و استقامت داشت.
به پشت سپه گیو گودرز بود
که پشت و نگهبان هر مرز بود
هوش مصنوعی: گودرز، که به عنوان نگهبان و محافظ هر سرزمین و مرز شناخته می‌شود، به پشت سپه گیو ایستاده بود.
زمین کان آهن شد از میخ نعل
همه آب دریا شد از خون لعل
هوش مصنوعی: زمین به مانند آهن گشت از میخ‌های نعل، و تمام آب دریا تبدیل به خون لعل شد.
به سر بر ز گرد سیاه ابر بست
تبیره دل سنگ خارا بخست
هوش مصنوعی: باران سیاهی از ابرها بر زمین می‌تابد و دل سنگی به عشق و احساس نرم می‌شود.
زمین گشت چون چادر آبنوس
ستاره غمی شد ز آوای کوس
هوش مصنوعی: زمین به شکل چادری زیبا و سیاه شب مانند شد و صدای کوس (ساز) باعث ایجاد غم و اندوهی گردید.
زمین گشت جنبان چو ابر سیاه
تو گفتی همی بر نتابد سپاه
هوش مصنوعی: زمین به شدت لرزید، مانند سیاهی ابر. گویی می‌گفت که سپاه دیگری نمی‌تواند بر آن فشار بیاورد.
همه دشت مغز و سر و پای بود
همانا مگر بر زمین جای بود
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز به خودی خود و به طور طبیعی وجود دارد، مگر اینکه در جایی خاص قرار بگیرد.
همی نعل اسبان سر کشته خست
همه دشت بی‌تن سر و پای و دست
هوش مصنوعی: همه‌ی بیابان پر از نشانه‌هایی از اسبان سرکش و نازک‌نواز شده است، که بدون سر، دست و پای خود، بر زمین افتاده‌اند.
خردمند مردم به یکسو شدند
دو لشکر بر این کار خستو شدند
هوش مصنوعی: عقل و خرد مردم به یک سمت متمایل شد و دو گروه برای این موضوع آماده نبرد شدند.
که گر یک زمان نیز لشکر چنین
بماند بر این دشت با درد و کین
هوش مصنوعی: اگر لشکر مدت کوتاهی هم در این دشت با رنج و کینه باقی بماند، نتیجه خوبی نخواهد داشت.
نماند یکی ز این سواران به جای
همانا سپهر اندر آید ز پای
هوش مصنوعی: هیچ یک از این سواران باقی نماندند، زیرا سرنوشت به زودی آنها را از پا درمی‌آورد.
ز بس چاک چاک تبرزین و خود
روانها همی داد تن را درود
هوش مصنوعی: به خاطر زخم‌ها و جراحات زیاد، تبر و خود شخص سلامتی و جان خود را اهدا می‌کنند.
چو کیخسرو آن پیچش جنگ دید
جهان بر دل خویشتن تنگ دید
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو به تماشای پیچیدگی‌های جنگ پرداخت، احساس کرد که دنیا بر دلش تنگ شده است.
بیامد به یکسو ز پشت سپاه
به پیش خداوند شد دادخواه
هوش مصنوعی: به سمت خداوند رفت و درخواست خود را ارائه کرد، در حالی که از پشت سپاه خارج شده بود.
که ای برتر از دانش پارسا
جهاندار و بر هر کسی پادشا
هوش مصنوعی: ای کسی که از دانش و فضیلت فراتر هستی، و بر تمام جهان سلطنت می‌کنی و بر هر فردی برتری داری.
اگر نیستم من ستم یافته
چو آهن به کوره درون تافته
هوش مصنوعی: اگر من حضور ندارم و مورد ظلم قرار نگرفته‌ام، مانند آهنی هستم که در کوره حرارت ندیده و تغییر شکل نگرفته است.
نخواهم که پیروز باشم به جنگ
نه بر دادگر بر کنم جای تنگ
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم در جنگ پیروز شوم، نه بر کسی که حقش را می‌گیرد، بلکه می‌خواهم در مقابل ناعدالتی‌ها و ظلم‌ها بایستم.
بگفت این و بر خاک مالید روی
جهان پر شد از نالهٔ زار اوی
هوش مصنوعی: او این را گفت و صورتش را بر زمین مالید، و جهان از ناله‌های اندوهگین او پر شد.
همانگه برآمد یکی باد سخت
که بشکست شاداب شاخ درخت
هوش مصنوعی: در همان لحظه، بادی شدید وزید که شادابی شاخ درخت را از بین برد.
همی خاک بر داشت از رزمگاه
بزد بر رخ شاه توران سپاه
هوش مصنوعی: او از میدان نبرد خاک را برمی‌دارد و بر صورت شاه توران می‌پاشد.
کسی کو سر از جنگ برتافتی
چو افراسیاب آگهی یافتی
هوش مصنوعی: کسی که از نبرد و جنگ بیرون بیاید و مانند افراسیاب تجربه و دانش کسب کند، به آگاهی و دانایی دست می‌یابد.
بریدی به خنجر سرش را ز تن
جز از خاک و ریگش نبودی کفن
هوش مصنوعی: او با خنجر سرش را از بدن جدا کرد و غیر از خاک و ریگ هیچ چیز دیگری کفن او نبود.
چنین تا سپهر و زمین تار شد
فراوان ز ترکان گرفتار شد
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان و زمین تاریک شدند، تعداد زیادی از ترک‌ها به دام افتادند.
بر آمد شب و چادر مشک رنگ
بپوشید تا کس نیاید به جنگ
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و پرده‌ای مشکی بر افراشت تا کسی به جنگ نیاید.
سپه باز چیدند شاهان ز دشت
چو روی زمین ز آسمان تیره گشت
هوش مصنوعی: سربازان دوباره در میدان آماده شدند، مانند این که زمین همزمان با تاریک شدن آسمان به حرکت درآمده است.
همه دامن کوه تا پیش رود
سپه بود با جوشن و درع و خود
هوش مصنوعی: تمام دامن کوه را سپاهیان با زره و سلاح پوشش داده بودند و آماده بودند.
برافروختند آتش از هر سوی
طلایه بیامد ز هر پهلوی
هوش مصنوعی: آتش را از هر طرف روشن کردند و پیشانی‌سالار از هر سو به جلو می‌آید.
همی جنگ را ساخت افراسیاب
همی بود تا چشمهٔ آفتاب
هوش مصنوعی: افراسیاب جنگ را به راه می‌اناخت و این وضعیت تا زمانی که خورشید در آسمان بود ادامه داشت.
بر آید رخ کوه رخشان کند
زمین چون نگین بدخشان کند
هوش مصنوعی: چهره کوه درخشان می‌شود و زمین را مانند نگین بدخشان زیبا می‌کند.
جهان آفرین را دگر بود رای
به هر کار با رای او نیست پای
هوش مصنوعی: جهان خالق، نظر و فکر دیگری دارد و در هر کاری، تدبیر او بر اساس خواست و اراده‌اش است. هیچ چیزی بدون مشیت و خواست او پایدار نیست.
شب تیره چون روی زنگی سیاه
کس آمد ز گستهم نوذر به شاه
هوش مصنوعی: در شب تاریک که مانند چهره یک مرد سیاه‌پوست است، هیچ‌کس از گستهم نوذر به دیدار شاه نیامده است.
که شاه جهان جاودان زنده باد
که ما بازگشتیم پیروز و شاد
هوش مصنوعی: زنده باد شاه جهان که همیشه پایدار است، زیرا ما با پیروزی و شادی به خانه بازگشته‌ایم.
بدان نامداران افراسیاب
رسیدیم ناگه به هنگام خواب
هوش مصنوعی: ما ناگهان به محلی رسیدیم که افراد معروف و برجسته‌ای در آنجا بودند و این اتفاق در زمان خواب ما رخ داد.
از ایشان سواری طلایه نبود
کسی را ز اندیشه مایه نبود
هوش مصنوعی: هیچ‌کسی از این جمع توانایی سواری نداشت، زیرا هیچ‌کس از فکر و تدبیر بهره‌ای نداشت.
چو بیدار گشتند ز ایشان سران
کشیدیم شمشیر و گرز گران
هوش مصنوعی: وقتی که سران از خواب بیدار شدند، ما شمشیر و تازیانه سنگین را آماده کردیم.
چو شب روز شد جز قراخان نماند
ز مردان ایشان فراوان نماند
هوش مصنوعی: وقتی شب به روز تبدیل شد، دیگر از قراخان و مردان آن‌ها چیزی باقی نماند.
همه دشت ز ایشان سرون و سر است
زمین بستر و خاکشان چادر است
هوش مصنوعی: تمام دشت به خاطر آن‌ها وسیع و آماده است، و زمین به مانند بستر آنهاست و خاک، چادرشان محسوب می‌شود.
به مژده ز رستم هم اندر زمان
هیونی بیامد سپیده‌دمان
هوش مصنوعی: به امید اینکه رستم به ما یاری رساند، در زمان بامدادان، روشنایی به سوی ما آمد.
که ما در بیابان خبر یافتیم
بدان آگهی تیز بشتافتیم
هوش مصنوعی: ما در بیابان خبری شنیدیم و با شتاب به سمت آن رفتیم.
شب و روز رستم یکی داشتی
چو تنها شدی راه بگذاشتی
هوش مصنوعی: رستم در هر شب و روزی که داشت، همیشه با تو بود، اما وقتی تنها شدی، راه را ترک کردی.
بدیشان رسیدیم هنگام روز
چو بر زد سر از چرخ گیتی فروز
هوش مصنوعی: ما در روز به آن‌ها رسیدیم، زمانی که خورشید از آسمان نمایان شد و نورش بر زمین تابید.
تهمتن کمان را به زه برنهاد
چو نزدیک شد ترگ بر سر نهاد
هوش مصنوعی: تهمتن کمان را به زه انداخت و وقتی نزدیک شد، تیر را بر روی کمان گذاشت.
نخستین که از کلک بگشاد شست
قراخان ز پیکان رستم بخست
هوش مصنوعی: نخستین کسی که از سلاح خود استفاده کرد و تیر را رها کرد، قراخان بود که تیر رستم را از هدفی کنده و انداخت.
به توران زمین شد کنون کینه‌خواه
همانا که آگاهی آمد به شاه
هوش مصنوعی: اکنون که در سرزمین توران، ددمنشی و کینه‌خواهی به وجود آمده، به روشنی معلوم شده که این امر به خاطر آگاهی شاه است.
به شادی به لشکر بر آمد خروش
سپهدار ترکان همی داشت گوش
هوش مصنوعی: سردار ترک به نشانه شادی، صدا به لشکر خود بلند کرده و همه به او گوش می‌دهند.
هر آن کس که بودند خسروپرست
به شادی و رامش گشادند دست
هوش مصنوعی: هر کسی که پیرو خسرو بود، به شادمانی و خوشحالی دست یاری دراز کرد.
سواری بیامد هم اندر شتاب
خروشان به نزدیک افراسیاب
هوش مصنوعی: سوارانی با شتاب و هیجان به سمت افراسیاب می‌آمدند.
که از لشکر ما قراخان برست
رسیدست نزدیک ما مرد شست
هوش مصنوعی: از لشکر ما، قراخان به نزدیکی ما رسیده است و مرد شست در حال آماده‌سازی خود است.
سپاهی به توران نهادند روی
کز ایشان شود ناپدید آب جوی
هوش مصنوعی: سربازانی را به سرزمین توران فرستادند که باعث می‌شوند آب جوی ناپدید شود.
چنین گفت با رایزن شهریار
که پیکار سخت اندر آمد به کار
هوش مصنوعی: او به مشاور پادشاه گفت که جنگ سختی در حال آغاز شدن است.
چو رستم بگیرد سر گاه ما
به یکبارگی گم شود راه ما
هوش مصنوعی: وقتی رستم، این دلاور بزرگ، سر راه ما را بگیرد، ناگهان مسیر ما گم می‌شود و دیگر نمی‌دانیم به کجا برویم.
کنونش گمان آن که ما نشنویم
چنین کار در جنگ کیخسرویم
هوش مصنوعی: اکنون گمان نمی‌کنم که ما از این کارها در جنگ کیخسرو بی‌خبر باشیم.
چو آتش بر ایشان شبیخون کنیم
ز خون روی کشور چو جیحون کنیم
هوش مصنوعی: اگر همچون آتش بر آن‌ها هجوم آوریم، روی سرزمین را مانند جیحون از خون پر خواهیم کرد.
چو کیخسرو آید ز لشکر دو بهر
نبیند مگر بام و دیوار و شهر
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو از لشکر خارج می‌شود، فقط بام‌ها، دیوارها و شهر را می‌بیند.
سراسر همه لشکر این دید رای
همان مرد فرزانه و رهنمای
هوش مصنوعی: تمامی سپاه به همین نظر دارند که همان مرد فهیم و راهنماست که همه را رهبری می‌کند.
بنه هرچه بودش هم آنجا بماند
چو آتش از آن دشت لشکر براند
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود داشت همان‌جا باقی بماند، مانند آتشی که لشکری را از دشت می‌راند.
همانگه طلایه بیامد ز دشت
که گرد سپاه از هوا برگذشت
هوش مصنوعی: در همان لحظه که پیش‌قراولان از دشت ظاهر شدند، گرد و غبار سپاه از آسمان عبور کرد.
همه دشت خرگاه و خیمه است و بس
از ایشان به خیمه درون نیست کس
هوش مصنوعی: در این دنیا همه جا مانند دشت و محل اقامت است و در این میان هیچ‌کس نیست که به داخل خیمه برود.
بدانست خسرو که سالار چین
چرا رفت بیگاه زان دشت کین
هوش مصنوعی: خسرو متوجه شد که فرمانده چینی چرا در شب دیرهنگام از آن میدان جنگ رفت.
ز گستهم و رستم خبر یافتست
بدان آگهی تیز بشتافتست
هوش مصنوعی: گستهم و رستم از آن خبر آگاه شدند و به سرعت به راه افتادند.
نوندی برافگند هم در زمان
فرستاد نزدیک رستم دمان
هوش مصنوعی: شخصی به نام نوندی در زمان مخصوصی به نزد رستم فرستاده شد و به او خبرهایی را رساند.
که برگشت ز این کینه افراسیاب
همانا به جنگ تو دارد شتاب
هوش مصنوعی: آن کسی که از کینه افراسیاب برمی‌گردد، به‌طور حتم به جنگ تو بی‌وقفه می‌شتابد.
سپه را بیارای و بیدار باش
برو خویشتن زو نگهدار باش
هوش مصنوعی: سربازان را به زیبایی آماده کن و هوشیار باش، و از خودت خوب مراقبت کن.
نوند جهاندیده شایسته بود
بدان راه بی‌راه بایسته بود
هوش مصنوعی: کسی که آگاه و با تجربه است، شایسته است که در مسیری نامشخص و بی‌راه قدم بگذارد.
همی رفت چون پیش رستم رسید
گو شیردل را میان بسته دید
هوش مصنوعی: در حال حرکت بود تا این که به رستم رسید و دید شیر دل را با دستان بسته دراز کشیده است.
سپه گرزها بر نهاده به دوش
یکایک نهاده به آواز گوش
هوش مصنوعی: سربازان، گرزهای خود را بر دوش می‌اندازند و هر یک به نوبت صدای خود را بلند می‌کنند.
به رستم بگفت آنچه پیغام بود
که فرجام پیغامش آرام بود
هوش مصنوعی: به رستم گفتند آنچه را که باید بگوید، که نتیجه‌اش آرامش و پایان خوشی خواهد بود.
وز این روی کیخسرو کینه‌جوی
نشسته به آرام بی‌گفت و گوی
هوش مصنوعی: کیخسرو، که فردی کینه‌جو و جستجوگر است، به طرز عجیبی آرام و ساکت نشسته و هیچ گفت‌وگویی ندارد.
همی کرد بخشش همه بر سپاه
سراپرده و خیمه و تاج و گاه
هوش مصنوعی: او همواره به سپاهش بخشش می‌کرد، از جمله به آن‌ها چادرها، خیمه‌ها، تاج‌ها و مکان‌ها.
از ایرانیان کشتگان را بجست
کفن کرد وز خون و گلشان بشست
هوش مصنوعی: از بین ایرانیان، کشتگان را پیدا کرد و کفن آنها را آماده کرد و از خون و گل آن‌ها شستشو داد.
به رسم مهان کشته را دخمه کرد
چو برداشت زان خاک و خون نبرد
هوش مصنوعی: به سبک مهمانان، جنازه را در آرامگاه قرار دادند، وقتی که از آن خاک و خون، جنگی برپا شد.
بنه بر نهاد و سپه بر نشاند
دمان از پس شاه ترکان براند
هوش مصنوعی: سپر را بر دوش می‌گذارد و لشکر را به میدان می‌فرستد تا از پشتیبانی شاه ترکان جلوگیری کند.
چو نزدیک شهر آمد افراسیاب
بر آن بد که رستم شود سیرخواب
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب به نزدیک شهر رسید، بر این فکر بود که رستم به خواب عمیق فرو رفته است.
کنون من شبیخون کنم بر سرش
برآریم گرد از سر لشکرش
هوش مصنوعی: حال به او حمله می‌کنم و گردی از لشکرش برمی‌داریم.
به تاریکی اندر طلایه بدید
به شهر اندر آواز ایشان شنید
هوش مصنوعی: در دل شب، پیشاپیش نور را دید و در شهر، صدای آن‌ها را شنید.
فروماند ز آن کار رستم شگفت
همی راند و اندیشه اندر گرفت
هوش مصنوعی: رستم از آن کار حیرت‌زده ماند و درباره‌اش به تفکر پرداخت.
همه کوفته لشکر و ریخته
به شیرین روان اندر آویخته
هوش مصنوعی: تمامی سربازان جنگ به شدت به شیرین حمله‌ور شده‌اند و در تلاشند که او را تسخیر کنند.
به پیش اندرون رستم تیزچنگ
پس پشت شاه و سواران جنگ
هوش مصنوعی: رستم با سرعت و چالاکی به سمت جلو حرکت می‌کند، در حالی که شاه و سواران جنگ در پشت او هستند.
کسی را که نزدیک بد پیش خواند
وز ایشان فراوان سخنها براند
هوش مصنوعی: کسی که به جمعی نزدیک می‌شود و بدی‌های آنها را می‌بیند، از میان آنها پر از حرف و داستان‌های ناگوار می‌شود.
بپرسید کاین را چه بینید روی
چنین گفت با نامور چاره‌جوی
هوش مصنوعی: پرسیدند که این چه چیزی است که می‌بینید، او با نامی آشنا و چاره‌جو پاسخ داد.
که در گنگ دژ آن همه گنج شاه
چه بایست اکنون همه رنج راه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در دژ (قلعه) که پر از گنج‌های شاهانه است، چه نیازی به زحمت و تلاش برای دستیابی به آن‌ها وجود دارد، زمانی که به سختی و مشقت در مسیر رسیدن به آن‌ها اشاره شده است. به عبارتی دیگر، آیا ارزش دارد که انسان در راهی پرچالش و دشوار تلاش کند، در حالی که بسیاری از ثروت‌ها و گنج‌ها به سادگی در دسترس هستند؟
زمین هشت فرسنگ بالای اوی
همانا که چارست پهنای اوی
هوش مصنوعی: زمین هشت فرسنگ بالای او، به این معناست که فاصله‌ای معادل هشت فرسنگ از او فاصله دارد. همچنین عرض او به چهار فرسنگ می‌رسد.
زن و کودک و گنج و چندان سپاه
بزرگی و فرمان و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: زن و کودک، ثروت و جمعیت زیاد، رهبری و سلطنت، تاج و تخت.
بر آن بارهٔ دژ نپرد عقاب
نبیند کسی آن بلندی به خواب
هوش مصنوعی: کسی که در مورد قلعهٔ مستحکم فکر نمی‌کند، مانند عقابی است که نمی‌تواند بلندی آن را حتی در خواب ببیند.
خورش هست و ایوان و گنج و سپاه
ترا رنج بدخواه را تاج و گاه
هوش مصنوعی: در زندگی نعمت‌های زیادی وجود دارد، اما درکنار آن‌ها باید مراقب دشمنان و بدخواهانی باشیم که ممکن است برای ما مشکل ایجاد کنند.
همان بوم کو را بهشت است نام
همه جای شادی و آرام و کام
هوش مصنوعی: این سرزمین را بهشتی می‌نامند، جایی پر از شادی، آرامش و لذت.
به هر گوشه‌ای چشمهٔ آبگیر
به بالا و پهنای پرتاب تیر
هوش مصنوعی: در هر نقطه‌ای، چشمه‌ای وجود دارد که آبش به سمت بالا و با قدرت پخش می‌شود.
همی موبد آورد از هند و روم
بهشتی بر آورده آباد بوم
هوش مصنوعی: موبدی از هند و روم آرزوهای بهشتی و خوشبختی را به همراه می‌آورد و سرزمین را آباد و برقرار می‌سازد.
همانا کزان باره فرسنگ بیست
ببینند آسان که بر دشت کیست
هوش مصنوعی: هر کس به راحتی می‌تواند از فاصله‌ی بیست فرسنگی به تپه‌ای نگاه کند و ببیند که در دشت کیست و چه کسانی حضور دارند.
ترا ز این جهان بهره جنگست و بس
به فرجام گیتی نماند به کس
هوش مصنوعی: تو تنها از این دنیا سودی که می‌بری جنگ و نبرد است و در پایان دنیا چیزی برای کسی باقی نخواهد ماند.
چو بشنید گفتارها شهریار
خوش آمدش و ایمن شد از روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه به صحبت‌ها گوش کرد، احساس خوشحالی کرد و از چالش‌های زمانه راحت شد.
بیامد به دلشاد به بهشت گنگ
ابا آلت لشکر و ساز جنگ
هوش مصنوعی: آدم شاد و خوشحال به بهشت آمد، بدون اینکه سلاح یا ابزار جنگی با خود داشته باشد.
همی گشت بر گرد آن شارستان
به دستی ندید اندر او خارستان
هوش مصنوعی: در اطراف آن شهر پر و کاخ، به دنبال چیزی می‌گشت، اما در آنجا فقط خارزار و سرسبزی نمی‌یافت.
یکی کاخ بودش سر اندر هوا
برآوردهٔ شاه فرمان روا
هوش مصنوعی: در بالای آسمان، یک کاخ بلند و عظیم وجود داشت که متعلق به پادشاه توانا بود.
به ایوان فرود آمد و بار داد
سپه را درم داد و دینار داد
هوش مصنوعی: به سکوی بلندی آمد و به سپاهیان کمک کرد و آن‌ها را با پولی از جمله درهم و دینار پشتیبانی کرد.
فرستاد بر هر سوی لشکری
نگهبان هر لشکری مهتری
هوش مصنوعی: هر طرفی که لشکری را می‌فرستند، نگهبانانی قرار داده‌اند تا بر اوضاع نظارت کنند و برای هر لشکر، سرپرستی در نظر گرفته شده است.
پیاده بر آن باره بر دیده‌بان
نگهبان به روز و به شب پاسبان
هوش مصنوعی: پیاده بر آن بلندی، بر نگهبان دیده‌بان، در روز و شب، مراقب و محافظ است.
رد و موبدش بود بر دست راست
نویسندهٔ نامه را پیش خواست
هوش مصنوعی: موبد در سمت راست دستخط نویسنده‌ی نامه را پیش روی خود داشت.
یکی نامه نزدیک فغفور چین
نبشتند با صد هزار آفرین
هوش مصنوعی: شخصی نامه‌ای به فغفور چین نوشت و در آن از او با ستایش‌های بسیار یاد کرد.
چنین گفت کز گردش روزگار
نیامد مرا بهره جز کارزار
هوش مصنوعی: او گفت که از بابت چرخش روزگار هیچ نصیبی جز جنگ و نبرد برای من به دست نیامده است.
بپروردم آن را که بایست کشت
کنون شد از او روزگارم درشت
هوش مصنوعی: من کسی را پرورش دادم که باید می‌کشت، حالا زندگی‌ام به خاطر او سخت و ناگوار شده است.
چو فغفور چین گر بیاید رواست
که بر مهر او بر روانم گواست
هوش مصنوعی: اگر فغفور چین بیاید، مناسب است که بر عشق او گواهی دهم و جانم را در این راه قربانی کنم.
وگر خود نیاید فرستد سپاه
کز این سو خرامد همی کینه خواه
هوش مصنوعی: اگر او خودش نیاید، سپاهی می‌فرستد که از این طرف برود و کینه‌اش را برآورده کند.
فرستاده از نزد افراسیاب
به چین اندر آمد به هنگام خواب
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای از افراسیاب به چین آمد، در زمانی که مردم در خواب بودند.
سرافراز فغفور بنواختش
یکی خرم ایوان بپرداختش
هوش مصنوعی: سرافراز فغفور به او توجه کرد و یکی از ایوان‌های زیبا و خوشگل را به او هدیه داد.
وز آن سو به گنگ اندر افراسیاب
نه آرام بودش نه خورد و نه خواب
هوش مصنوعی: از آن طرف، در سرزمین گنگ، افراسیاب نه آرامش داشت، نه غذایی می‌یافت و نه خوابش می‌برد.
به دیوار عراده بر پای کرد
به برج اندرون رزم را جای کرد
هوش مصنوعی: او در دیوار قلعه تیرک‌هایی را قرار داد و درون برج، مکان را برای جنگ آماده کرد.
بفرمود تا سنگهای گران
کشیدند بر باره افسونگران
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا سنگ‌های سنگین را بر روی جادوگران بریزند.
بسی کاردانان رومی بخواند
سپاهی به دیوار دژ برنشاند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد باهوش و دانشمند رومی، خواهند شنید که یک ارتش بر روی دیوارهای قلعه مستقر شده است.
برآورد بیدار دل جاثلیق
بر آن باره عراده و منجنیق
هوش مصنوعی: دل بیدار و هوشیار جاثلیق (رهبر دینی در مسیحیت) بر آن دسته از تجهیزات جنگی و سلاح‌ها، مانند عراده و منجنیق، که برای نبرد استفاده می‌شود، توجه دارد.
کمانهای چرخ و سپرهای کرگ
همه برجها پر ز خفتان و ترگ
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به آماده‌باش و تجهیزاتی است که در جنگ یا نبرد به کار می‌روند. کمان‌ها و سپرها نشان‌دهنده وسایل جنگی هستند و برج‌ها پر از نگهبانانی هستند که مراقب اوضاع هستند. به طور کلی، تصویر فضای آماده جنگ و دفاع را به ذهن متبادر می‌کند.
گروهی ز آهنگران رنجه کرد
ز پولاد بر هر سوی پنجه کرد
هوش مصنوعی: گروهی از آهنگران با تلاش بسیار روی فلز کار کردند و با دقت و مهارت، بر هر سو اثر گذاشتند.
ببستند بر نیزه‌های دراز
که هر کس که رفتی بر دژ فراز
هوش مصنوعی: بر نیزه‌های بلند، بنرهایی نصب کردند تا هر کسی که به دژ نزدیک می‌شود، متوجه شود.
بدان چنگ تیز اندر آویختی
و گرنه ز دژ زود بگریختی
هوش مصنوعی: بدان که تو در خطر جدی قرار داری و اگر این وضعیت نبود، به سرعت از مشکل یا خطر فرار می‌کردی.
سپه را درم داد و آباد کرد
به هر کار با هر کسی داد کرد
هوش مصنوعی: او سپاه را پاداش داد و به هر کاری رسیدگی کرد و با هر کسی به درستی رفتار نمود.
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تجهیزات جنگی می‌پردازد که شامل خود فرد، شمشیر، سپرهای چینی، تیر و کمان است. به طور کلی، احساس آمادگی برای نبرد و استفاده از ابزارهای جنگی را منتقل می‌کند.
ببخشید بر لشکرش بی‌شمار
به ویژه کسی کو کند کارزار
هوش مصنوعی: عذرخواهی می‌کنم از سپاهی که بی‌شمار است، به ویژه از کسی که در میدان نبرد می‌جنگد.
چو آسوده شد ز این به شادی نشست
خود و جنگسازان خسرو پرست
هوش مصنوعی: وقتی که از این مسائل و نگرانی‌ها راحت شد، به شادی نشست و خود را در کنار جنگجویان وفادار به خسرو دید.
پری چهره هر روز صد چنگ‌زن
شدندی به درگاه شاه انجمن
هوش مصنوعی: هر روز، دختران زیبا و دلربا، در حضور پادشاه به نواختن ساز و آواز مشغول می‌شوند.
شب و روز چون مجلس آراستی
سرود از لب ترک و می خواستی
هوش مصنوعی: شب و روز مانند جشنی با شکوه است که در آن، آهنگی از لب معشوق جذاب و دل‌انگیز شنیده می‌شود و دل را به می و شادی فرا می‌خواند.
همی داد هر روز گنجی به باد
بر امروز و فردا نیامدش یاد
هوش مصنوعی: هر روز به باد گنجی می‌داد، اما هرگز به فکر امروز و فردا نمی‌افتاد.