گنجور

بخش ۱۰

بفرمود تا پیش او شد دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
نبشتند نامه به کاووس شاه
چنانچون سزا بود زان رزمگاه
سر نامه کرد از نخست آفرین
ستایش سزای جهان آفرین
دگر گفت شاه جهانبان من
پدروار لرزیده بر جان من
بزرگیش با کوه پیوسته باد
دل بدسگالان او خسته باد
رسیدم ز ایران به ریگ فرب
سه جنگ گران کرده شد در سه شب
شمار سواران افراسیاب
نبیند خردمند هرگز به خواب
بریده چو سیصد سر نامدار
فرستادم اینک بر شهریار
برادر بد و خویش و پیوند اوی
گرامی بزرگان و فرزند اوی
وز آن نامداران بسته دویست
که صد شیر با جنگ هر یک یکیست
همه رزم بر دشت خوارزم بود
ز چرخ آفرین بر چنان رزم بود
برفت او و ما از پس اندر دمان
کشیدیم تا بر چه گردد زمان
بر این رزمگاه آفرین باد گفت
همه ساله با اختر نیک جفت
نهادند بر نامه مهری ز مشک
از آن پس گذر کرد بر ریگ خشک
چو ز آن رود جیحون شد افراسیاب
چو باد دمان تیز بگذشت آب
به پیش سپاه قراخان رسید
همی گفت هر کس ز جنگ آنچه دید
سپهدار ترکان چه مایه گریست
بر آن کس که از تخمهٔ او بزیست
ز بهر گرانمایه فرزند خویش
بزرگان و خویشان و پیوند خویش
خروشی یر آمد تو گفتی که ابر
همی خون چکاند ز چشم هژبر
همی بودش اندر بخارا درنگ
همی خواست کایند شیران به جنگ
از آن پس چو گشت انجمن آنچه ماند
بزرگان برتر منش را بخواند
چو گشتند پر مایگان انجمن
ز لشکر هر آن کس که بد رای زن
زبان بر گشادند بر شهریار
چو بیچاره شدشان دل از کارزار
که از لشکر ما بزرگان که بود
گذشتند و ز ایشان دل ما شخود
همانا که از صد نماندست بیست
بر آن رفتگان بر بباید گریست
کنون ما دل از گنج و فرزند خویش
گسستیم چندی ز پیوند خویش
بدان روی جیحون یکی رزمگاه
بکردیم زان پس که فرمود شاه
ز بی دانشی آنچه آمد به روی
تو دانی که شاهی و ما چاره‌جوی
گر ایدون که روشن بود رای شاه
از ایدر به چاچ اندر آرد سپاه
چو کیخسرو آید به کین خواستن
بباید تو را لشکر آراستن
چو شاه اندر این کار فرمان برد
ز گلزریون نیز هم بگذرد
بباشد به آرام به بهشت گنگ
که هم جای جنگست و جای درنگ
بر این بر نهادند یکسر سخن
کسی رای دیگر نیفگند بن
برفتند یکسر به گلزریون
همه دیده پر آب و دل پر ز خون
به گلزریون شاه توران سه روز
ببود و برآسود با باز و یوز
برفتند زان جایگه سوی گنگ
به جایی نبودش فراوان درنگ
یکی جای بود آن به سان بهشت
گلش مشک سارا بد و زر خشت
بدان جایگه شاد و خندان بخفت
تو گفتی که با ایمنی گشت جفت
سپه خواند از هر سوی بی‌کران
بزرگان گردنکش و مهتران
می و گلشن و بانگ چنگ و رباب
گل و سنبل و رطل و افراسیاب
همی بود تا بر چه گردد جهان
بدین آشکارا چه دارد نهان
چو کیخسرو آمد بر این روی آب
از او دور شد خورد و آرام و خواب
سپه چون گذر کرد زان سوی رود
فرستاد زان پس به هر کس درود
کز این آمدن کس مدارید باک
بخواهید ما را ز یزدان پاک
گرانمایه گنجی به درویش داد
کسی را کز او شاد بد بیش داد
وز آنجا بیامد سوی شهر سغد
یکی نو جهان دید رسته ز چغد
ببخشید گنجی بر آن شهر نیز
همی خواست کآباد گردد به چیز
به هر منزلی زینهاری سوار
همی آمدندی بر شهریار
از آن پس چو آگاهی آمد به شاه
ز گنگ و ز افراسیاب و سپاه
که آمد به نزدیک او گلگله
ابا لشکری چون هژبر یله
که از تخم تورست پرکین و درد
بجوید همی روزگار نبرد
فرستاد بهری ز گردان به چاج
که جوید همی تخت ترکان و تاج
سپاهی به سوی بیابان سترگ
فرستاد سالار ایشان طورگ
پذیرفت ز این هر یکی جنگ شاه
که بر نامداران ببندند راه
جهاندار کیخسرو آن خوار داشت
خرد را به اندیشه سالار داشت
سپاهی که از بردع و اردبیل
بیامد بفرمود تا خیل خیل
بیایند و بر پیش او بگذرند
رد و موبد و مرزبان بشمرند
برفتند و سالارشان گستهم
که در جنگ شیران نبودی دژم
همان گفت تا لشکر نیمروز
برفتند با رستم نیوسوز
بفرمود تا بر هیونان مست
نشینند و گیرند اسبان به دست
به سغد اندرون بود یک ماه شاه
همه سغد شد شاه را نیک‌خواه
سپه را درم داد و آسوده کرد
همی جست هنگام روز نبرد
هر آن کس که بود از در کارزار
بدانست نیرنگ و بند حصار
بیاورد و با خویشتن یار کرد
سر بدکنش پر ز تیمار کرد
وز آن جایگه گردن افراخته
کمر بسته و جنگ را ساخته
ز سغد کشانی سپه بر گرفت
جهانی در او مانده اندر شگفت
خبر شد به ترکان که آمد سپاه
جهانجوی کیخسرو کینه‌خواه
همه سوی دژها نهادند روی
جهان شد پر از جنبش و گفت و گوی
به لشکر چنین گفت پس شهریار
که امروز به گونه شد کارزار
ز ترکان هر آن کس که فرمان کند
دل از جنگ جستن پشیمان کند
مسازید جنگ و مریزید خون
مباشید کس را به بد رهنمون
وگر جنگ جوید کسی با سپاه
دل کینه دارش نیاید به راه
شما را حلال است خون ریختن
به هر جای تاراج و آویختن
به ره بر خورشها مدارید تنگ
مدارید کین و مسازید جنگ
خروشی بر آمد ز پیش سپاه
که گفتی بدرد همی چرخ و ماه
سواران به دژها نهادند روی
جهان شد پر از غلغل و گفتگوی
هر آن کس که فرمان به جا آورید
سپاه شهنشه بدو ننگرید
هر آن کو برون شد ز فرمان شاه
سرانشان بریدند یکسر سپاه
ز ترکان کس از بیم افراسیاب
لب تشنه نگذاشتندی بر آب
وگر باز ماندی کسی ز این سپاه
تن بی سرش یافتندی به راه
دلیران به دژها نهادند روی
به هر دژ که بودی یکی جنگجوی
شدی بارهٔ دژ هم آنگاه پست
نماندی در و بام وجای نشست
غلام و پرستنده و چارپای
نماندی بد و نیک چیزی به جای
بر این گونه فرسنگ بر صد گذشت
نه دژ ماند آباد جایی نه دشت
چو آورد لشکر به گلزریون
به هر سو بگردید با رهنمون
جهان دید بر سان باغ بهار
در و دشت و کوه و زمین پرنگار
همه کوه نخچیر و هامون درخت
جهان از در مردم نیک بخت
طلایه فرستاد و کارآگهان
بدان تا نماند بدی در نهان
سراپردهٔ شهریار جهان
کشیدند بر پیش آب روان
جهاندار بر تخت زرین نشست
خود و نامداران خسروپرست
شبی کرد جشنی که تا روز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بفرمود تا پیش او شد دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دبیر پیش او بیاید و کاغذ و دوات و عطر بیاورد.
نبشتند نامه به کاووس شاه
چنانچون سزا بود زان رزمگاه
هوش مصنوعی: نامه‌ای به کاووس شاه نوشتند که مطابق با شایستگی و اهمیت آن میدان نبرد بود.
سر نامه کرد از نخست آفرین
ستایش سزای جهان آفرین
هوش مصنوعی: از آغاز این نامه، ستایش و تحسین برای خالق جهان را آغاز کردم.
دگر گفت شاه جهانبان من
پدروار لرزیده بر جان من
هوش مصنوعی: شاه جهانبان دیگر گفت که مانند پدرم بر جان من لرزیده است.
بزرگیش با کوه پیوسته باد
دل بدسگالان او خسته باد
هوش مصنوعی: بزرگی او مانند کوه ثابت و پایدار باشد و دل دشمنانش از کینه و حسادت خالی و راحت گردد.
رسیدم ز ایران به ریگ فرب
سه جنگ گران کرده شد در سه شب
هوش مصنوعی: من از ایران به سرزمین ریگ سفر کردم و در طول سه شب، سه جنگ سخت به وقوع پیوست.
شمار سواران افراسیاب
نبیند خردمند هرگز به خواب
هوش مصنوعی: کسی که باهوش و دانا باشد، هرگز در خواب هم نمی‌تواند تصور کند که چقدر سواران افراسیاب زیاد و قدرتمند هستند.
بریده چو سیصد سر نامدار
فرستادم اینک بر شهریار
هوش مصنوعی: با جدایی از سه‌صد شخصیت نام‌آور، اینک به سوی پادشاه فرستادم.
برادر بد و خویش و پیوند اوی
گرامی بزرگان و فرزند اوی
هوش مصنوعی: برادر بد و نیکی و ارتباط او، از چیزهای ارزشمند و محترم نزد بزرگان و فرزندان آن‌هاست.
وز آن نامداران بسته دویست
که صد شیر با جنگ هر یک یکیست
هوش مصنوعی: از میان نامداران، دویست نفر وجود دارند که با صد شیر جنگ می‌کنند و هر یک از آن‌ها به تنهایی با یک شیر برابر است.
همه رزم بر دشت خوارزم بود
ز چرخ آفرین بر چنان رزم بود
هوش مصنوعی: در دشت خوارزم همه مبارزات و جنگ‌ها به خاطر ستایش آفرینش و زیبایی آن رزم بود.
برفت او و ما از پس اندر دمان
کشیدیم تا بر چه گردد زمان
هوش مصنوعی: او رفت و ما در پی او به انتظار نشسته‌ایم تا ببینیم زمان چه پیش خواهد آورد.
بر این رزمگاه آفرین باد گفت
همه ساله با اختر نیک جفت
هوش مصنوعی: بر این میدان جنگ، درود و تحسین باد، که هر سال با ستاره‌ای خوب و نیک همراه است.
نهادند بر نامه مهری ز مشک
از آن پس گذر کرد بر ریگ خشک
هوش مصنوعی: بر روی نامه‌ای مهر عطرآگینی از مشک زدند و پس از آن، بر روی خاک خشک گذر کردند.
چو ز آن رود جیحون شد افراسیاب
چو باد دمان تیز بگذشت آب
هوش مصنوعی: وقتی آب جیحون به افراسیاب رسید، مانند بادی تند و سریع به جلو حرکت کرد.
به پیش سپاه قراخان رسید
همی گفت هر کس ز جنگ آنچه دید
هوش مصنوعی: به سوی سپاه قراخان رفت و گفت هر کسی که از جنگ چیزی دیده است، بیاید.
سپهدار ترکان چه مایه گریست
بر آن کس که از تخمهٔ او بزیست
هوش مصنوعی: فرمانده ترکان برای کسی که از نسل او بود، چقدر گریه کرد.
ز بهر گرانمایه فرزند خویش
بزرگان و خویشان و پیوند خویش
هوش مصنوعی: برای فرزند گرانقدر خود، شخصیت‌ها و نزدیکان و وابستگان خود را جمع کرده‌ام.
خروشی یر آمد تو گفتی که ابر
همی خون چکاند ز چشم هژبر
هوش مصنوعی: صدایی بلند و رسا به گوش رسید که گویی ابرها نیز از چشمان هژبر (شیر) خون می‌ریزند.
همی بودش اندر بخارا درنگ
همی خواست کایند شیران به جنگ
هوش مصنوعی: او در بخارا درنگ کرده بود و خواست تا ببیند شیران به جنگ می‌روند.
از آن پس چو گشت انجمن آنچه ماند
بزرگان برتر منش را بخواند
هوش مصنوعی: پس از آن که جمعیت حاضر شد، تنها آنچه که از بزرگان باقی مانده است، به کسانی که ویژگی‌های برتر دارند، منتقل می‌شود.
چو گشتند پر مایگان انجمن
ز لشکر هر آن کس که بد رای زن
هوش مصنوعی: وقتی که جمعیت مایگان به دور هم گرد آمدند، هر کسی که نظر بد داشت، از صف لشکر دور شد.
زبان بر گشادند بر شهریار
چو بیچاره شدشان دل از کارزار
هوش مصنوعی: زبان‌ها به سخن آمدند و با شهریار صحبت کردند، چرا که وقتی دل‌هایشان از جنگ به تنگ آمده بود، به بیان احساسات خود پرداختند.
که از لشکر ما بزرگان که بود
گذشتند و ز ایشان دل ما شخود
هوش مصنوعی: در میان لشکر ما، بزرگانی بودند که از میان ما عبور کردند و دیدن آن‌ها دل ما را شاد کرد.
همانا که از صد نماندست بیست
بر آن رفتگان بر بباید گریست
هوش مصنوعی: بسیار ناخوشایند است که از میان صد نفر، تنها بیست نفر باقی مانده‌اند و بر آنانی که رفته‌اند، باید گریست.
کنون ما دل از گنج و فرزند خویش
گسستیم چندی ز پیوند خویش
هوش مصنوعی: اکنون ما از دارایی و فرزندان خود جدا شده‌ایم و مدتی است که از ارتباط خود با آن‌ها فاصله گرفته‌ایم.
بدان روی جیحون یکی رزمگاه
بکردیم زان پس که فرمود شاه
هوش مصنوعی: در کنار جیحون، میدان جنگی را آماده کردیم، پس از آن که شاه فرمان داد.
ز بی دانشی آنچه آمد به روی
تو دانی که شاهی و ما چاره‌جوی
هوش مصنوعی: از نادانی خود هر چیزی که بر تو نمایان شده، می‌دانی که تو شاهی و ما تنها در تلاش برای یافتن راهی هستیم.
گر ایدون که روشن بود رای شاه
از ایدر به چاچ اندر آرد سپاه
هوش مصنوعی: اگر واضح باشد که نظر شاه از این سمت به سمت چاچ است، سپاه را به آنجا منتقل خواهد کرد.
چو کیخسرو آید به کین خواستن
بباید تو را لشکر آراستن
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو برای طلب انتقام بیاید، لازم است که تو نیروهایت را آماده کنی.
چو شاه اندر این کار فرمان برد
ز گلزریون نیز هم بگذرد
هوش مصنوعی: وقتی شاه در این کار تصمیم بگیرد، حتی از گلزریون نیز عبور خواهد کرد.
بباشد به آرام به بهشت گنگ
که هم جای جنگست و جای درنگ
هوش مصنوعی: بهشت گنگ جای آرامش است، جایی که هم جنگ و درگیری وجود دارد و هم فرصت برای تفکر و تامل.
بر این بر نهادند یکسر سخن
کسی رای دیگر نیفگند بن
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده که همه بر سر یک نظر و سخن توافق دارند و سخن دیگری مطرح نمی‌شود.
برفتند یکسر به گلزریون
همه دیده پر آب و دل پر ز خون
هوش مصنوعی: همه به سمت گلزار رفته‌اند و چشمانشان پر از اشک و دلشان پر از درد و غم است.
به گلزریون شاه توران سه روز
ببود و برآسود با باز و یوز
هوش مصنوعی: شاه توران سه روز در کنار گلزارهای زیبا زندگی کرد و پس از آن با آرامش و با همراهی باز و یوز به سفر رفت.
برفتند زان جایگه سوی گنگ
به جایی نبودش فراوان درنگ
هوش مصنوعی: پس از آن مکان، به سمت گنگ رفتند و در آنجا هم هیچ جا برای توقف زیاد نبود.
یکی جای بود آن به سان بهشت
گلش مشک سارا بد و زر خشت
هوش مصنوعی: در جایی شگفت‌انگیز به مانند بهشت، باغی بود که گل‌ها بوی خوشی داشتند و زمینش چون زر ناب بود.
بدان جایگه شاد و خندان بخفت
تو گفتی که با ایمنی گشت جفت
هوش مصنوعی: آن مکان که به خوشحالی و خنده سپری شد، تو گفتی که در آن‌جا با آرامش و امنیت همراهی یافت.
سپه خواند از هر سوی بی‌کران
بزرگان گردنکش و مهتران
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی از هر طرف بی‌انتها به گرد هم آمدند، که شامل بزرگان و رئیس‌های گردنکش می‌شد.
می و گلشن و بانگ چنگ و رباب
گل و سنبل و رطل و افراسیاب
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی‌های زندگی اشاره شده است. منظور از می، نشانگر لذت و نوشیدن است؛ گلشن به باغ و دنیای زیبا اشاره دارد. بانگ چنگ و رباب به موسیقی و سرودهایی که شادی را به زندگی می‌آورد، اشاره می‌کند. گل و سنبل نماد زیبایی و طراوت هستند و رطل به وزن و مقدار شراب اشاره دارد که می‌تواند نشان‌دهنده شادی و جشن باشد. افراسیاب نیز به داستان‌ها و اساطیر مربوط می‌شود که نوعی عظمت و شکوه را به یاد می‌آورد. مجموعاً، این عبارت به شکوه و زیبایی لحظات خوش و سرشار از شادی اشاره دارد.
همی بود تا بر چه گردد جهان
بدین آشکارا چه دارد نهان
هوش مصنوعی: همیشه این‌طور بوده که چگونگی تغییر جهان آشکار است، اما آنچه در درونش نهفته است، هنوز ناشناخته باقی مانده است.
چو کیخسرو آمد بر این روی آب
از او دور شد خورد و آرام و خواب
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو بر روی آب ظاهر شد، از او دور شد و به آرامی خوابش برد.
سپه چون گذر کرد زان سوی رود
فرستاد زان پس به هر کس درود
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه از آن سوی رودخانه عبور کرد، بعد از آن به هر شخصی سلام و درود فرستادند.
کز این آمدن کس مدارید باک
بخواهید ما را ز یزدان پاک
هوش مصنوعی: از این آمدن کسی نترسید، هر چه بخواهید از خداوند پاک بخواهید.
گرانمایه گنجی به درویش داد
کسی را کز او شاد بد بیش داد
هوش مصنوعی: کسی به یک درویش (بی‌پول) چیزی با ارزش و گرانبها داد که باعث خوشحالی او شد و او بیشتر از آنچه گرفت، خوشحال شد.
وز آنجا بیامد سوی شهر سغد
یکی نو جهان دید رسته ز چغد
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت شهر سغد آمد و دنیای نو و تازه‌ای را دید که از چغد روییده و شکوفا شده بود.
ببخشید گنجی بر آن شهر نیز
همی خواست کآباد گردد به چیز
هوش مصنوعی: کسی در آن شهر به دنبال گنجی بود که بتواند به آبادانی آن کمک کند.
به هر منزلی زینهاری سوار
همی آمدندی بر شهریار
هوش مصنوعی: در هر مکانی، برای حفظ امنیت و احترام، افرادی بر شانه‌های پادشاه سوار می‌شدند.
از آن پس چو آگاهی آمد به شاه
ز گنگ و ز افراسیاب و سپاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه به آگاهی رسید و از وضعیت گنگ و افراسیاب و سپاه مطلع شد، شرایط برای او روشن‌تر شد.
که آمد به نزدیک او گلگله
ابا لشکری چون هژبر یله
هوش مصنوعی: یک گلوله به نزد او آمد، همچون شیر نیرومند و بی‌پروا از لشکری بزرگ.
که از تخم تورست پرکین و درد
بجوید همی روزگار نبرد
هوش مصنوعی: چنان که از تخم تو می‌روید و در جستجوی درد و رنج هستی، همواره در حال جنگ و کشمکش با روزگار هستی.
فرستاد بهری ز گردان به چاج
که جوید همی تخت ترکان و تاج
هوش مصنوعی: او به راهی فرستاده شد تا تاج و تخت ترک‌ها را جستجو کند.
سپاهی به سوی بیابان سترگ
فرستاد سالار ایشان طورگ
هوش مصنوعی: رهبر ایشان سپاهی را به سمت بیابان وسیع فرستاد.
پذیرفت ز این هر یکی جنگ شاه
که بر نامداران ببندند راه
هوش مصنوعی: هر یک از جنگ‌های شاه، این پیام را منتقل کرد که او با نام‌آوران و بزرگان، نبرد خواهد کرد و در این راه، هیچ‌کس را از خود پذیرش نمی‌کند.
جهاندار کیخسرو آن خوار داشت
خرد را به اندیشه سالار داشت
هوش مصنوعی: کیخسرو، فرمانروای جهان، به خرد و فهم احترام می‌گذاشت و از اندیشه و تفکر به عنوان رمز رهبری بهره می‌برد.
سپاهی که از بردع و اردبیل
بیامد بفرمود تا خیل خیل
هوش مصنوعی: نیروهایی که از شهرهای بردع و اردبیل آمده بودند، دستور داد تا به صورت گروهی دسته‌دسته حرکت کنند.
بیایند و بر پیش او بگذرند
رد و موبد و مرزبان بشمرند
هوش مصنوعی: بیایید و در حضور او عبور کنند و افراد نیکوکار و فرمانروایان را بشمارند.
برفتند و سالارشان گستهم
که در جنگ شیران نبودی دژم
هوش مصنوعی: آنها رفتند و رئیسشان گفت که اگر در جنگ دلیران نبودی، باید نگران نبودی.
همان گفت تا لشکر نیمروز
برفتند با رستم نیوسوز
هوش مصنوعی: پس از اینکه لشکر نیمروز به راه افتادند، همان شخص (که صحبت می‌کرد) با رستم نیوسوز هم قرار ملاقات کرد.
بفرمود تا بر هیونان مست
نشینند و گیرند اسبان به دست
هوش مصنوعی: دستور داد که سواران مست بر اسب‌ها سوار شوند و reins را در دست بگیرند.
به سغد اندرون بود یک ماه شاه
همه سغد شد شاه را نیک‌خواه
هوش مصنوعی: در سرزمین سغد، یک ماهی وجود داشت که به عنوان شاه شناخته می‌شد و همه مردم سغد خواهان خوبی و نیکی برای او بودند.
سپه را درم داد و آسوده کرد
همی جست هنگام روز نبرد
هوش مصنوعی: او سپاه را پول داد و آرامششان کرد و در این فرصت، در روز جنگ، جست و جو کرد.
هر آن کس که بود از در کارزار
بدانست نیرنگ و بند حصار
هوش مصنوعی: هر کسی که در میدان نبرد تجربه داشته باشد، به خوبی با ترفندها و موانع آشنا است.
بیاورد و با خویشتن یار کرد
سر بدکنش پر ز تیمار کرد
هوش مصنوعی: او را به همراه خود آورد و با خودش آشتی کرد و سرش را پر از نگرانی کرد.
وز آن جایگه گردن افراخته
کمر بسته و جنگ را ساخته
هوش مصنوعی: از آن نقطه، با سرافرازی و عزمی جدی آماده نبرد شده است.
ز سغد کشانی سپه بر گرفت
جهانی در او مانده اندر شگفت
هوش مصنوعی: از سرزمین سغد، افرادی به میدان جنگ آمدند و جهانی که در دست آنها بود، هنوز هم در شگفتی و حیرت باقی مانده است.
خبر شد به ترکان که آمد سپاه
جهانجوی کیخسرو کینه‌خواه
هوش مصنوعی: شنیدند ترک‌ها که نیروهای کیخسرو، که دشمنی سرسخت است، به سوی آنها آمده‌اند.
همه سوی دژها نهادند روی
جهان شد پر از جنبش و گفت و گوی
هوش مصنوعی: همه به سمت دژها رفتند و دنیا مملو از حرکت و صحبت شد.
به لشکر چنین گفت پس شهریار
که امروز به گونه شد کارزار
هوش مصنوعی: پادشاه به سربازانش گفت که امروز جنگ به چه شکل و حالتی برگزار خواهد شد.
ز ترکان هر آن کس که فرمان کند
دل از جنگ جستن پشیمان کند
هوش مصنوعی: هر کسی که از ترک‌ها فرمان بگیرد، دلش را از جنگ دور می‌کند و به آن پشیمان می‌شود.
مسازید جنگ و مریزید خون
مباشید کس را به بد رهنمون
هوش مصنوعی: جنگ نکنید و خون کسی را به ناحق نریزید، کسی را به راهی بد هدایت نکنید.
وگر جنگ جوید کسی با سپاه
دل کینه دارش نیاید به راه
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با دشمنانش مبارزه کند، نباید دلش پر از کینه باشد.
شما را حلال است خون ریختن
به هر جای تاراج و آویختن
هوش مصنوعی: شما مجاز هستید در هر نقطه‌ای که دچار غارت و فساد شده است، خون بریزید و به مقابله برخیزید.
به ره بر خورشها مدارید تنگ
مدارید کین و مسازید جنگ
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، به همدیگر آسیب نرسانید و برای هم مشکل ایجاد نکنید، زیرا درگیری و جنگ به وجود می‌آید.
خروشی بر آمد ز پیش سپاه
که گفتی بدرد همی چرخ و ماه
هوش مصنوعی: از میان سپاه صدایی بلند شد که گویی چرخ و ماه به درد آمده‌اند.
سواران به دژها نهادند روی
جهان شد پر از غلغل و گفتگوی
هوش مصنوعی: سواران به سمت قلعه‌ها حرکت کردند و جهان پر از سر و صدا و گفتگو شد.
هر آن کس که فرمان به جا آورید
سپاه شهنشه بدو ننگرید
هوش مصنوعی: هر کسی که به انجام فرمان‌ها و دستورات بپردازد، سرباز پادشاه است و به او توجهی نمی‌شود.
هر آن کو برون شد ز فرمان شاه
سرانشان بریدند یکسر سپاه
هوش مصنوعی: هر کس که از دستورات شاه بیرون برود، سران او را به کلی از پا در می‌آورند.
ز ترکان کس از بیم افراسیاب
لب تشنه نگذاشتندی بر آب
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از ترس افراسیاب، لب تشنه‌اش را بر آب نمی‌گذارد.
وگر باز ماندی کسی ز این سپاه
تن بی سرش یافتندی به راه
هوش مصنوعی: اگر کسی از این گروه باز بماند و در راهی بیفتد، مانند کسی است که بدون سر باشد.
دلیران به دژها نهادند روی
به هر دژ که بودی یکی جنگجوی
هوش مصنوعی: دلیری به هر دژی که بود، نشان و نشانه‌ای از جنگجویی دیده می‌شود. افراد شجاع به دژها روی آوردند و در هر دیواری که بودند، یک جنگجوی توانمند حضوری برجسته داشت.
شدی بارهٔ دژ هم آنگاه پست
نماندی در و بام وجای نشست
هوش مصنوعی: تو به جایی رسیدی که دیگر در جایگاه پست و پایین نمی‌مانی و در هر زمان و مکان، به خوبی و شکوه خود ادامه می‌دهی.
غلام و پرستنده و چارپای
نماندی بد و نیک چیزی به جای
هوش مصنوعی: نه کسی در رده‌ی خدمت‌گزاری باقی ماند و نه در مقام چهارپایی؛ چیزی از خوب و بد بر جای نگذاشته‌اند.
بر این گونه فرسنگ بر صد گذشت
نه دژ ماند آباد جایی نه دشت
هوش مصنوعی: در این مسیر طولانی که صد فرسنگ را در بر می‌گیرد، نه قلعه‌ای باقی مانده و نه دشت سرسبزی دیده می‌شود.
چو آورد لشکر به گلزریون
به هر سو بگردید با رهنمون
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر به گلزریون رسید، در هر سمت و سو با هدایت و راهنمایی گردش کردند.
جهان دید بر سان باغ بهار
در و دشت و کوه و زمین پرنگار
هوش مصنوعی: جهان مانند باغی پربار و زیبا است که در آن دشت‌ها، کوه‌ها و زمین‌ها به رنگ‌های شاد و دل‌انگیز آراسته شده‌اند.
همه کوه نخچیر و هامون درخت
جهان از در مردم نیک بخت
هوش مصنوعی: همه کوه‌ها و دشت‌ها سرشار از زیبایی و نعمت هستند و درختان جهان از وجود انسان‌های خوشبخت بهره‌مند شده‌اند.
طلایه فرستاد و کارآگهان
بدان تا نماند بدی در نهان
هوش مصنوعی: فرستادگانی را به جلو فرستاد تا از شر و بدی که در خفا وجود دارد، جلوگیری شود و دیگر در نهان نماند.
سراپردهٔ شهریار جهان
کشیدند بر پیش آب روان
هوش مصنوعی: فرشی زیبا و باشکوه برای پادشاه دنیا در کنار رود جاری گسترده‌اند.
جهاندار بر تخت زرین نشست
خود و نامداران خسروپرست
هوش مصنوعی: پادشاه بر تخت طلایی نشسته و همراهان بزرگ و ارجمندش که او را می‌ستایند، در کنار او حضور دارند.
شبی کرد جشنی که تا روز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک
هوش مصنوعی: شبی جشنی برپا شد که حتی تا روزی که انسان‌ها از خاک برمی‌خیزند، اثرش باقی ماند.

حاشیه ها

1403/01/08 05:04
حمید سجادی

سلام

به نظر می‌آید وزن مصرع دوم بیت ۳۷ مشکل دارد.

لطفاً بازبینی فرمایید.