گنجور

بخش ۵

چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید
پیاده شد و باژ خواهش بدید
یکی پیرسر بود هیشوی نام
جوانمرد و بیدار و با رای و کام
برو آفرین کرد گشتاسپ و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
ازایران یکی نامدارم دبیر
خردمند و روشن‌دل و یادگیر
به کشتی برین آب اگر بگذرم
سپاسی نهی جاودان بر سرم
چنین گفت شایسته‌ای تاج را
و یا جوشن و تیغ و تاراج را
کنون راز بگشای و با من بگوی
ازین سان به دریا گذشتن مجوی
مرا هدیه باید اگر گفت راست
ترا رای و راه دبیری کجاست
ز هیشوی بشنید گشتاسپ گفت
که از تو مرا نیست چیزی نهفت
ز من هرچ خواهی ندارم دریغ
ازین افسر و مهر و دینار و تیغ
ز دینار لختی به هیشوی داد
ازان هدیه شد مرد گیرنده شاد
ز کشتی سبک بادبان برکشید
جهانجوی را سوی قیصر کشید
یکی شارستان بد به روم اندرون
سه فرسنگ پهنای شهرش فزون
برآوردهٔ سلم جای بزرگ
نشستنگه قیصران سترگ
چو گشتاسپ آمد بدان شارستان
همی جست جای یکی کارستان
همی گشت یک هفته بر گرد روم
همی کار جست اندر آباد بوم
چو چیزی که بودش بخورد و بداد
همی رفت ناشاد و دل پر ز باد
چو در شهر آباد چندی بگشت
ز ایوان به دیوان قیصر گذشت
به اسقف چنین گفت کای دستگیر
ز ایران یکی نامجویم دبیر
بدین کار باشم ترا یارمند
ز دیوان کنم هرچ آید پسند
دبیران که بودند در بارگاه
همی کرد هریک به دیگر نگاه
کزین کلک پولاد گریان شود
همان روی قرطاس بریان شود
یکی باره باید به زیرش بلند
به بازو کمان و به زین بر کمند
به آواز گفتند ما را دبیر
زیانست پیش آمدن ناگزیر
چو بشنید گشتاسپ دل پر ز درد
ز دیوان بیامد دو رخساره زرد
یکی باد سرد از جگر برکشید
به نزدیک چوپان قیصر رسید
جوانمرد را نام نستاو بود
دلیر و هشیوار و با تاو بود
به نزدیک نستاو چون شد فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
نگه کرد چوپان و بنواختش
به نزدیکی خویش بنشاختش
چه مردی بدو گفت با من بگوی
که هم شاه شاخی و هم نامجوی
چنین داد پاسخ که ای نامدار
یکی کره تازم دلیر و سوار
مرا گر نوازی به کار آیمت
به رنج و به بد نیز یار آیمت
بدو گفت نستاو زین در بگرد
تو ایدر غریبی وبی‌پای مرد
بیابان و دریا و اسپان یله
به ناآشنا چون سپارم گله
چو بشنید گشتاسپ غمگین برفت
ره ساربانان قیصر گرفت
یکی آفرین کرد بر ساربان
که پیروز بادی و روشن روان
خردمند چون روی گشتاسپ دید
پذیره شد و جایگاهش گزید
سبک باز گسترد گستردنی
بیاورد چیزی که بد خوردنی
چنین گفت گشتاسپ با ساروان
که این مرد بیدار و روشن روان
مرا ده یکی کاروانی شتر
چو رای آیدت مزد ما هم ببر
بدو ساربان گفت کای شیرمرد
نزیبد ترا هرگز این کارکرد
به چیزی که ما راست چون سر کنی
به آید گر آهنگ قیصر کنی
ترا بی‌نیازی دهد زین سخن
جز آهنگ درگاه قیصر مکن
و گر گم شدت راه دارم هیون
پسندیده و مردم رهنمون
برو آفرین کرد و برگشت زوی
پر از غم سوی شهر بنهاد روی
شد آن دردها بر دلش بر گران
بیامد به بازار آهنگران
یکی نامور بود بوراب نام
پسندیده آهنگری شادکام
همی ساختی نعل اسپان شاه
بر قیصر او را بدی پایگاه
ورا یار و شاگرد بد سی و پنج
ز پتک و ز آهن رسیده به رنج
به دکانش بنشست گشتاسپ دیر
شد آن پیشه‌کار از نشستنش سیر
بدو گفت آهنگر ای نیکخوی
چه داری به دکان ما آرزوی
چنین داد پاسخ که ای نیک‌بخت
نپیچم سر از پتک وز کار سخت
مرا گر بداری تو یاری کنم
برین پتک و سندان سواری کنم
چو بشنید بوراب زو داستان
به یاری او گشت همداستان
گرانمایه گویی به آتش بتافت
چو شد تافته سوی سندان شتافت
به گشتاسپ دادند پتکی گران
برو انجمن گشته آهنگران
بزد پتک و بشکست سندان و گوی
ازو گشت بازار پر گفت‌وگوی
بترسید بوراب و گفت ای جوان
به زخم تو آهن ندارد توان
نه پتک و نه آتش نه سندان نه دم
چو بشنید گشتاسپ زان شد دژم
بینداخت پتک و بشد گرسنه
نه روی خورش بد نه جای بنه
نماند به کس روز سختی نه رنج
نه آسانی و شادمانی نه گنج
بد و نیک بر ما همی بگذرد
نباشد دژم هرکه دارد خرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید
پیاده شد و باژ خواهش بدید
هوش مصنوعی: گشتاسپ به ساحل دریا نزدیک شد، از اسب پیاده شد و خواست تا مالیات را بپردازد.
یکی پیرسر بود هیشوی نام
جوانمرد و بیدار و با رای و کام
هوش مصنوعی: یک مرد سالخورده بود که نامش جوانمرد و باهوش و با دقت بود.
برو آفرین کرد گشتاسپ و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
هوش مصنوعی: برو و از گشتاسپ ستایش کن و به او بگو که با جان پاکت، هوش و خرد به تو نیکویی دهد.
ازایران یکی نامدارم دبیر
خردمند و روشن‌دل و یادگیر
هوش مصنوعی: من از ایران فردی شناخته‌شده هستم، که دبیر و درویش خردمند و با درک روشنی است و همواره در حال یادگیری می‌باشد.
به کشتی برین آب اگر بگذرم
سپاسی نهی جاودان بر سرم
هوش مصنوعی: اگر از این آب بگذرم و به کشتی بروم، دیگر نیازی به سپاسگزاری دائمی بر سرم نخواهد بود.
چنین گفت شایسته‌ای تاج را
و یا جوشن و تیغ و تاراج را
هوش مصنوعی: شایسته‌ای درباره‌ی ارزش و جایگاه تاج، زره، شمشیر و غنایم جنگی سخن گفت.
کنون راز بگشای و با من بگوی
ازین سان به دریا گذشتن مجوی
هوش مصنوعی: حالا راز را باز کن و به من بگو که این‌گونه گذشتن از دریا را جستجو نکن.
مرا هدیه باید اگر گفت راست
ترا رای و راه دبیری کجاست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی حقیقت را بفهمی، باید به من هدیه‌ای بدهی. سپس به من بگو که نظر و راه درست در زمینه دانش و صنعت کجاست.
ز هیشوی بشنید گشتاسپ گفت
که از تو مرا نیست چیزی نهفت
هوش مصنوعی: گشتاسپ شنید که هیچ چیزی از تو پنهان نیست و از تو چیزی برای من نهفته نیست.
ز من هرچ خواهی ندارم دریغ
ازین افسر و مهر و دینار و تیغ
هوش مصنوعی: هرچه بخواهی از من، دریغ نمی‌کنم؛ از این تاج و مهر و پول و شمشیر.
ز دینار لختی به هیشوی داد
ازان هدیه شد مرد گیرنده شاد
هوش مصنوعی: اندکی از دینار را به کسی بده، و به این ترتیب، فرد گیرنده از آن هدیه خوشحال می‌شود.
ز کشتی سبک بادبان برکشید
جهانجوی را سوی قیصر کشید
هوش مصنوعی: کشتی بادبان خود را بالا کشید و جهانجو را به سمت قیصر هدایت کرد.
یکی شارستان بد به روم اندرون
سه فرسنگ پهنای شهرش فزون
هوش مصنوعی: در شهر روم، ناحیه‌ای به نام شارستان وجود دارد که وسعت آن سه فرسنگ بیشتر از خود شهر است.
برآوردهٔ سلم جای بزرگ
نشستنگه قیصران سترگ
هوش مصنوعی: سلم که در اینجا به معنای صلح و دوستی است، به معنای اینکه جایگاه بزرگتری برای نشستن دارد. به عبارت دیگر، در جایی که دوستی و آرامش برقرار باشد، افراد برجسته و مهم می‌توانند بهتر و راحت‌تر به فعالیت بپردازند و در آن محل، جایگاه و مقامشان حساس‌تر است.
چو گشتاسپ آمد بدان شارستان
همی جست جای یکی کارستان
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ به آن شهر آمد، به دنبال مکانی برای انجام یک کار بزرگ بود.
همی گشت یک هفته بر گرد روم
همی کار جست اندر آباد بوم
هوش مصنوعی: یک هفته در حال گشت و گذار بودم و در تلاش بودم تا کارهایی را برای آبادانی شهر و دیار خود انجام دهم.
چو چیزی که بودش بخورد و بداد
همی رفت ناشاد و دل پر ز باد
هوش مصنوعی: چیزی را که داشت و مصرف کرد، بی‌آنکه خوشحال شود، با دلی پر از غم و ناراحتی از آنجا رفت.
چو در شهر آباد چندی بگشت
ز ایوان به دیوان قیصر گذشت
هوش مصنوعی: در شهری پر رونق مدتی را سپری کرد و سپس به دیوان بزرگترین مقام رفت.
به اسقف چنین گفت کای دستگیر
ز ایران یکی نامجویم دبیر
هوش مصنوعی: به اسقف گفت: ای کسی که در ایران به کمک نیازمندان می‌پردازی، من only یک نویسنده و شاعر می‌خواهم.
بدین کار باشم ترا یارمند
ز دیوان کنم هرچ آید پسند
هوش مصنوعی: من آماده‌ام که به تو کمک کنم و هرچه را که بخواهی، به بهترین شکل فراهم سازم.
دبیران که بودند در بارگاه
همی کرد هریک به دیگر نگاه
هوش مصنوعی: دبیران در دربار بودند و هر یک به دیگری نگریستند.
کزین کلک پولاد گریان شود
همان روی قرطاس بریان شود
هوش مصنوعی: از این قلم آهنی، اشک‌ها جاری می‌شود و بر این ورق، نقشی نمایان می‌گردد.
یکی باره باید به زیرش بلند
به بازو کمان و به زین بر کمند
هوش مصنوعی: برای دستیابی به موفقیت باید یک بار دیگر تلاش کنی و با قدرت و اراده به هدف خود نزدیک شوی. آماده باش تا با وسایل و تجهیزات مناسب، به جلو بروی و خود را به هدف برسانی.
به آواز گفتند ما را دبیر
زیانست پیش آمدن ناگزیر
هوش مصنوعی: بعضی‌ها گفتند که برای ما داشتن دبیر (مدرس) ضرر دارد، زیرا ناچار باید به سمت او برویم.
چو بشنید گشتاسپ دل پر ز درد
ز دیوان بیامد دو رخساره زرد
هوش مصنوعی: زمانی که گشتاسپ این خبر را شنید، دلش از درد پر شد و به سرعت به سوی دیوان رفت و چهره‌اش رنگ باخت.
یکی باد سرد از جگر برکشید
به نزدیک چوپان قیصر رسید
هوش مصنوعی: یک وزش سرد از عمق وجودش بلند شد و به نزد چوپان که قیصر را ملاقات کرده بود، رسید.
جوانمرد را نام نستاو بود
دلیر و هشیوار و با تاو بود
هوش مصنوعی: شخصی که جوانمرد است، نامش نستا و ویژگی‌هایش دلیر، هوشیار و با وقار است.
به نزدیک نستاو چون شد فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
هوش مصنوعی: به نزد نستاو که بلندی‌های او را دیده بود، آنگاه او را ستایش کرد و برایش دعا کرد.
نگه کرد چوپان و بنواختش
به نزدیکی خویش بنشاختش
هوش مصنوعی: چوپان به گوسفند نگاه کرد و آن را به آرامی نزدیک خود آورد و نوازش کرد.
چه مردی بدو گفت با من بگوی
که هم شاه شاخی و هم نامجوی
هوش مصنوعی: مردی به او گفت: با من صحبت کن، زیرا تو هم قدرت و عظمت داری و هم جستجوگر نام و مقام هستی.
چنین داد پاسخ که ای نامدار
یکی کره تازم دلیر و سوار
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت: ای فرد مشهور و نامدار، من دلاور و سوارکاری را به میدان می‌آورم.
مرا گر نوازی به کار آیمت
به رنج و به بد نیز یار آیمت
هوش مصنوعی: اگر به من لطف کنی، در همه حال به کمکم می‌آیی، حتی در سختی‌ها و مشکلات.
بدو گفت نستاو زین در بگرد
تو ایدر غریبی وبی‌پای مرد
هوش مصنوعی: به او گفتند که از این در به دور شوید، زیرا در اینجا غریبه و بی‌پناه هستید.
بیابان و دریا و اسپان یله
به ناآشنا چون سپارم گله
هوش مصنوعی: در بیابان و دریا و میان اسب‌ها، چگونه می‌توانم گله را به کسی که ناآشناست بسپارم؟
چو بشنید گشتاسپ غمگین برفت
ره ساربانان قیصر گرفت
هوش مصنوعی: گشتاسپ وقتی صدای ساربانان را شنید، غمگین شد و راه آن‌ها را پیش گرفت.
یکی آفرین کرد بر ساربان
که پیروز بادی و روشن روان
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی ستایش و تمجید می‌کند از یک ساربان که موفق و شاداب است. به عبارتی، او از دستاوردهای این ساربان و روحیه مثبت و پیروزش تقدیر می‌کند.
خردمند چون روی گشتاسپ دید
پذیره شد و جایگاهش گزید
هوش مصنوعی: خردمند وقتی گشتاسپ را دید، به او خوشامد گفت و جای مناسبی را برای او انتخاب کرد.
سبک باز گسترد گستردنی
بیاورد چیزی که بد خوردنی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای سبکبال و آزاد به پرواز درآمد و چیزی را به همراه آورد که خوردنش ناپسند و ناخوشایند بود.
چنین گفت گشتاسپ با ساروان
که این مرد بیدار و روشن روان
هوش مصنوعی: گشتاسپ به راهنما گفت: این مرد هوشیار و روشن ضمیر است.
مرا ده یکی کاروانی شتر
چو رای آیدت مزد ما هم ببر
هوش مصنوعی: به من یک کاروان شتر بده، تا وقتی که رای تو به من رسید، پاداش ما را هم با خودت ببری.
بدو ساربان گفت کای شیرمرد
نزیبد ترا هرگز این کارکرد
هوش مصنوعی: به کاروان‌سالار گفت: ای مرد شجاع، این کار هرگز به تو نمی‌خورد.
به چیزی که ما راست چون سر کنی
به آید گر آهنگ قیصر کنی
هوش مصنوعی: اگر به چیزی که ما درست می‌گوییم توجه کنی و آن را شیوه‌ و روش خود قرار دهی، همانند اینکه قصد رسیدن به مقام‌های عالی را داشته باشی، به نتایج خوبی می‌رسی.
ترا بی‌نیازی دهد زین سخن
جز آهنگ درگاه قیصر مکن
هوش مصنوعی: تو به خاطر خودت به بی‌نیازی می‌رسی و نیازی به این صحبت‌ها نداری؛ تنها به درگاه قیصر فکر نکن.
و گر گم شدت راه دارم هیون
پسندیده و مردم رهنمون
هوش مصنوعی: اگر گم شوم در راه، نگران نباش، چرا که همواره راهنمایی مناسب و انسان‌های دلسوزی در کنارم هستند.
برو آفرین کرد و برگشت زوی
پر از غم سوی شهر بنهاد روی
هوش مصنوعی: او به طرف شهر رفت و در حالی که قلبش پر از غم بود، بازگشت و به شهر روی آورد.
شد آن دردها بر دلش بر گران
بیامد به بازار آهنگران
هوش مصنوعی: آن دردها بر دل او سنگینی کرد و به پیش آهنگران رفت.
یکی نامور بود بوراب نام
پسندیده آهنگری شادکام
هوش مصنوعی: یک فرد معروف به نام بوراب وجود داشت که نامش در نظرها خوب و پسندیده بود و در حرفه آهنگری فعالیت می‌کرد و همیشه خوشحال بود.
همی ساختی نعل اسپان شاه
بر قیصر او را بدی پایگاه
هوش مصنوعی: تو به‌عنوان سازنده‌ی نعل برای اسب‌های شاه، مقام و منزلت قیصر را زیر سؤال بردی.
ورا یار و شاگرد بد سی و پنج
ز پتک و ز آهن رسیده به رنج
هوش مصنوعی: او یار و شاگرد بد، در سن سی و پنج سالگی، از طریق سختی و مشقت به جایی رسیده است.
به دکانش بنشست گشتاسپ دیر
شد آن پیشه‌کار از نشستنش سیر
هوش مصنوعی: گشتاسپ در دکانش نشسته بود و زمان زیادی گذشت، اما کارگر هنوز از نشستن او خسته نشده بود.
بدو گفت آهنگر ای نیکخوی
چه داری به دکان ما آرزوی
هوش مصنوعی: آهنگر از شخص نیکوکار می‌پرسد که در دکان او چه آرزویی دارد و آیا خواسته‌ای دارد که برآورده شود.
چنین داد پاسخ که ای نیک‌بخت
نپیچم سر از پتک وز کار سخت
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که ای کسی که به خوشبختی رسیده‌ای، من از سختی و کار دشوار فرار نخواهم کرد و از چالش‌ها کناره‌گیری نخواهم کرد.
مرا گر بداری تو یاری کنم
برین پتک و سندان سواری کنم
هوش مصنوعی: اگر تو به من کمک کنی، من هم با این چکش و سندان در کنار تو به کار ادامه می‌دهم.
چو بشنید بوراب زو داستان
به یاری او گشت همداستان
هوش مصنوعی: هنگامی که بوراب داستان را شنید، به حمایت او پیوست و همفکر شد.
گرانمایه گویی به آتش بتافت
چو شد تافته سوی سندان شتافت
هوش مصنوعی: قیمتی و ارزشمند مانند شعله‌ای به آتش می‌زند و وقتی به اوج می‌رسد، به سمت سندان می‌شتابد.
به گشتاسپ دادند پتکی گران
برو انجمن گشته آهنگران
هوش مصنوعی: به گشتاسپ، پتک سنگینی دادند و او به جمع آهنگران پیوست.
بزد پتک و بشکست سندان و گوی
ازو گشت بازار پر گفت‌وگوی
هوش مصنوعی: با ضربه‌ای محکم، آهنگری سنگین را شکست و باعث شد که بازار پر از حرف و حدیث شود.
بترسید بوراب و گفت ای جوان
به زخم تو آهن ندارد توان
هوش مصنوعی: بترسید بوراب و به جوان گفت که زخم تو قدرتی بر آهن ندارد.
نه پتک و نه آتش نه سندان نه دم
چو بشنید گشتاسپ زان شد دژم
هوش مصنوعی: نه ابزارهایی مثل پتک و آتش و سندان وجود داشت و نه تیری برای تیراندازی. وقتی گشتاسپ این را شنید، بسیار غمگین و افسرده شد.
بینداخت پتک و بشد گرسنه
نه روی خورش بد نه جای بنه
هوش مصنوعی: پتک را به زمین انداخت و در حال گرسنگی بود نه دنبال خوراک می‌گشت و نه جایی برای استراحت داشت.
نماند به کس روز سختی نه رنج
نه آسانی و شادمانی نه گنج
هوش مصنوعی: در زندگی هیچ کس نمی‌تواند از سختی‌ها و مشکلات به‌طور کامل مصون بماند و هیچ‌کس همیشه در آرامش و خوشی نیست. شادی و ثروت نیز پایدار نیستند و ممکن است به سرعت تغییر کنند.
بد و نیک بر ما همی بگذرد
نباشد دژم هرکه دارد خرد
هوش مصنوعی: بدی‌ها و خوبی‌ها بر ما می‌گذرد، کسی که خرد و دانش دارد هرگز نباید غمگین باشد.

حاشیه ها

1392/02/13 00:05
امین کیخا

قرطاس از فارسی کراسه یعنی دفتر می باشد اما خود دفتر احتمالا فارسی نیست

1399/09/18 13:12
علی

لطفا تصحیح شود:
که این مرد بیدار و روشن روان ----> که ای مرد بیدار و روشن روان