گنجور

بخش ۳

همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم
دلی پر ز کین و پر از آب چشم
همی تاخت تا پیش کابل رسید
درخت و گل و سبزه و آب دید
بدان جای خرم فرود آمدند
ببودند یک روز و دم بر زدند
همه کوهسارانش نخچیر بود
به جوی آبها چون می و شیر بود
شب تیره می‌ خواست از میگسار
ببردند شمع از بر جویبار
چو بفروخت از کوه گیتی فروز
برفتند ازآن بیشه با باز و یوز
همی تاخت اسپ از پی او زریر
زمانی به جایی نیاسود دیر
چو آواز اسپان برآمد ز راه
برفتند گردان ز نخچیرگاه
چو بنهاد گشتاسپ گوش اندر آن
چنین گفت با نامور مهتران
که این جز به آواز اسپ زریر
نماند که او راست آواز شیر
نه تنها بیامد گر او آمدست
که با لشکری جنگجو آمدست
هنوز اندرین بد که گردی بنفش
پدید آمد و پیل پیکر درفش
زریر سپهبد به پیش سپاه
چو باد دمان اندر آمد ز راه
چو گشتاسپ را دید گریان برفت
پیاده بدو روی بنهاد تفت
جهان‌آفرین را ستایش گرفت
به پیش برادر نیایش گرفت
گرفتند مر یکدگر را کنار
نشستند شادان در آن مرغزار
ز لشکر هر آنکس که بد پیشرو
ورا خواندی شاه گشتاسپ گو
بخواندند و نزدیک بنشاندند
ز هر جایگاهی سخن راندند
چنین گفت زیشان یکی نامور
به گشتاسپ کای گرد زرین کمر
ستاره‌شناسان ایران گروه
هرانکس که دانیم دانش پژوه
به اخترت گویند کیخسروی
به شاهی به تخت مهی بر شوی
کنون افسر شاه هندوستان
بپوشی نباشیم همداستان
ازیشان کسی نیست یزدان پرست
یکی هم ندارند با شاه دست
نگر تا پسند آید اندر خرد
کجا رای را شاه فرمان برد
ترا از پدر سربسر نیکویست
ندانم که آزردن از بهر چیست
بدو گفت گشتاسپ کای نامجوی
ندارم به پیش پدر آبروی
به کاوسیان خواهد او نیکوی
بزرگی و هم افسر خسروی
اگر تاج ایران سپارد به من
پرستش کنم چون بتان را شمن
وگرنه نباشم به درگاه اوی
ندارم دل روشن از ماه اوی
به جایی شوم کم نیابند نیز
به لهراسپ مانم همه مرز و چیز
بگفت این و برگشت زان مرغزار
بیامد بر نامور شهریار
چو بشنید لهراسپ با مهتران
پذیره شدش با سپاهی گران
جهانجوی روی پدر دید باز
فرود آمد از باره بردش نماز
ورا تنگ لهراسپ در برگرفت
بدان پوزش آرایش اندر گرفت
که تاج تو تاج سر ماه باد
ز تو دیو را دست کوتاه باد
که هرگز نیاموزدت راه بد
چو دستور بد بر در شاه بد
ز شاهی مرا نام تاجست و تخت
ترا مهر و فرمان و پیمان و بخت
ورا گفت گشتاسپ کای شهریار
منم بر درت بر یکی پیشکار
اگر کم کنی جاه فرمان کنم
به پیمان روان را گروگان کنم
بزرگان برفتند با او به راه
گرازان و پویان به ایوان شاه
بیاراست ایوان گوهرنگار
نهادند خوان و می خوشگوار
یکی جشن کردند کز چرخ ماه
ستاره ببارید بر جشنگاه
چنان بد ز مستی که هر مهتری
برفتند بر سر ز زر افسری
به کاوسیان بود لهراسپ شاد
همیشه ز کیخسروش بود یاد
همی ریخت زان درد گشتاسپ خون
همی گفت هرگونه با رهنمون
همی گفت هرچند کوشم به رای
نیارم همی چارهٔ این به جای
اگر با سواران شوم مهتری
فرستد پسم نیز با لشکری
به چاره ز ره بازگرداندم
بسی خواهش و پندها راندم
چو تنها شوم ننگ دارم همی
ز لهراسپ دل تنگ دارم همی
دل او به کاوسیانست شاد
نیاید گذر مهر او بر نژاد
چو یک تن بود کم کند خواستار
چه داند که من چون شدم شهریار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم
دلی پر ز کین و پر از آب چشم
هوش مصنوعی: گشتاسپ با خشم و ناراحتی بسیار، در حالی که دلش پر از کینه و چشمانش پر از اشک بود، در حال حرکت بود.
همی تاخت تا پیش کابل رسید
درخت و گل و سبزه و آب دید
هوش مصنوعی: او تا به کابل رسید، در مسیر از درختان، گل‌ها، سبزه‌ها و آب‌های زیبا عبور کرد و مناظر دلنشینی را مشاهده کرد.
بدان جای خرم فرود آمدند
ببودند یک روز و دم بر زدند
هوش مصنوعی: در آن مکان خوش و سرسبز فرود آمدند و روزی را در آنجا گذراندند و آرامش کردند.
همه کوهسارانش نخچیر بود
به جوی آبها چون می و شیر بود
هوش مصنوعی: همه کوه‌ها مانند شکارگاه بودند و جویبارها همچون نوشیدنی‌های خوشمزه و دلپذیر به نظر می‌رسیدند.
شب تیره می‌ خواست از میگسار
ببردند شمع از بر جویبار
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک، می‌خواستند از ساقی یا میگسار چراغ روشنی را بردارند تا بر روی جویبار قرار گیرد.
چو بفروخت از کوه گیتی فروز
برفتند ازآن بیشه با باز و یوز
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید از کوه سر زد، آن‌ها از آن جنگل با پرندگان شکاری و یوزها حرکت کردند.
همی تاخت اسپ از پی او زریر
زمانی به جایی نیاسود دیر
هوش مصنوعی: زریر در حال فرار است و اسب او بدون توقف به دنبالش می‌تازد و زمان زیادی می‌گذرد ولی هنوز به جایی نمی‌رسند.
چو آواز اسپان برآمد ز راه
برفتند گردان ز نخچیرگاه
هوش مصنوعی: وقتی صدای اسبان از راه بلند شد، گروه به سرعت از محل شکار دور شدند.
چو بنهاد گشتاسپ گوش اندر آن
چنین گفت با نامور مهتران
هوش مصنوعی: هنگامی که گشتاسپ به آرامی گوش کرد، چنین گفت با شخصیت‌های معروف و برجسته.
که این جز به آواز اسپ زریر
نماند که او راست آواز شیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی جز صدای پرقدرت و رسا اسپ زریر باقی نمی‌ماند، که او نیز صدایی مانند شیر دارد. به عبارتی دیگر، اشاره به قدرت و تاثیر آواز او دارد.
نه تنها بیامد گر او آمدست
که با لشکری جنگجو آمدست
هوش مصنوعی: اگر او آمده، تنها نیست، بلکه با سپاهی از جنگجویان آمده است.
هنوز اندرین بد که گردی بنفش
پدید آمد و پیل پیکر درفش
هوش مصنوعی: هنوز در این وضعیت بد، نشانه‌ای از تغییر و تحول به وقوع پیوسته و قدرت و عظمت به شکل یک پرچم بزرگ و با شکوه ظاهر شده است.
زریر سپهبد به پیش سپاه
چو باد دمان اندر آمد ز راه
هوش مصنوعی: زریر، فرماندهٔ سپاه، همچون بادی که ناگهان می‌وزد، به سمت لشکر آمد.
چو گشتاسپ را دید گریان برفت
پیاده بدو روی بنهاد تفت
هوش مصنوعی: چو گشتاسپ را دید که در حال گریه است، پیاده به سوی او رفت و به چهره‌اش نگاه کرد.
جهان‌آفرین را ستایش گرفت
به پیش برادر نیایش گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا، فرد از خالق جهان قدردانی و ستایش می‌کند و در عین حال، به برادر خود دعا و نیایش می‌کند.
گرفتند مر یکدگر را کنار
نشستند شادان در آن مرغزار
هوش مصنوعی: آنها یکدیگر را در آغوش گرفتند و در آن چمنزار خوشحال نشسته بودند.
ز لشکر هر آنکس که بد پیشرو
ورا خواندی شاه گشتاسپ گو
هوش مصنوعی: از میان لشکر، هر کسی که به عنوان پیشرو او را بخوانی، همانند شاه گشتاسپ است.
بخواندند و نزدیک بنشاندند
ز هر جایگاهی سخن راندند
هوش مصنوعی: آنان را دعوت کردند و به نزدیکی خود نشاندند و از هر مکانی در مورد مسائل مختلف صحبت کردند.
چنین گفت زیشان یکی نامور
به گشتاسپ کای گرد زرین کمر
هوش مصنوعی: یکی از شخصیت‌های مشهور درباره گشتاسپ، که دارای کمری از طلا بود، چنین گفت.
ستاره‌شناسان ایران گروه
هرانکس که دانیم دانش پژوه
هوش مصنوعی: ستاره‌شناسان ایرانی افرادی هستند که به علم و دانش علاقه‌مندند و در این حوزه تحقیق و بررسی می‌کنند.
به اخترت گویند کیخسروی
به شاهی به تخت مهی بر شوی
هوش مصنوعی: به ستاره‌ات می‌گویند که مانند کیخسرو، پادشاهی را به دست خواهی آورد و بر تختی مثل نور ماه نشانده خواهی شد.
کنون افسر شاه هندوستان
بپوشی نباشیم همداستان
هوش مصنوعی: حالا که دیگر نمی‌توانیم مانند گذشته همفکر و همصدا باشیم، تو تاج و تخت پادشاهی هندوستان را بر تن کن.
ازیشان کسی نیست یزدان پرست
یکی هم ندارند با شاه دست
هوش مصنوعی: هیچ‌کدام از آنها یزدان‌پرست نیستند و هیچ‌کدام نیز با شاه رابطۀ نزدیکی ندارند.
نگر تا پسند آید اندر خرد
کجا رای را شاه فرمان برد
هوش مصنوعی: نگاه کن که آیا چیزی در ذهن تو پسندیده است یا نه، چون وقتی که فکر و عقل تو چیزی را بپذیرد، دیگر در آن صورت فرمانروای عقل به آن ترتیب اثر می‌دهد.
ترا از پدر سربسر نیکویست
ندانم که آزردن از بهر چیست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چرا باید کسی را که از پدرش نیکوتر است، آزار دهم.
بدو گفت گشتاسپ کای نامجوی
ندارم به پیش پدر آبروی
هوش مصنوعی: گشتاسپ به او گفت: ای شخصی که به دنبال نام و شهرت هستی، من به خاطر پدرم نمی‌توانم آبرویم را زیر سوال ببرم.
به کاوسیان خواهد او نیکوی
بزرگی و هم افسر خسروی
هوش مصنوعی: او قصد دارد به کاوسیان، یعنی کسانی که به توجه و زیبایی معروفند، خوبی و بزرگی ببخشد و همزمان با آن، مقام و شکوهی مشابه با حکومت را بر دوش بگیرد.
اگر تاج ایران سپارد به من
پرستش کنم چون بتان را شمن
هوش مصنوعی: اگر تاج ایران به من داده شود، آن را مانند بت‌ها پرستش می‌کنم.
وگرنه نباشم به درگاه اوی
ندارم دل روشن از ماه اوی
هوش مصنوعی: اگر در درگاه او نباشم، دل روشن و روشنی مانند ماه او را نخواهم داشت.
به جایی شوم کم نیابند نیز
به لهراسپ مانم همه مرز و چیز
هوش مصنوعی: به جایی می‌روم که هیچ‌کس نمی‌تواند مرا پیدا کند، و مانند "لهراسپ" (یک شخصیت افسانه‌ای) در مرزها و همه چیز ثابت و پایدار می‌مانم.
بگفت این و برگشت زان مرغزار
بیامد بر نامور شهریار
هوش مصنوعی: او این را گفت و از آن دشت (مرغزار) برگشت و به سوی شهریار معروف آمد.
چو بشنید لهراسپ با مهتران
پذیره شدش با سپاهی گران
هوش مصنوعی: هنگامی که لهراسپ کلمات را شنید، با بزرگان و فرماندهان خود به استقبال آمد و سپاه زیادی را با خود همراه کرد.
جهانجوی روی پدر دید باز
فرود آمد از باره بردش نماز
هوش مصنوعی: جهان‌جو با پدرش روبرو شد و بعد از اینکه او را دید، از اسب پایین آمد و به او احترام گذاشت.
ورا تنگ لهراسپ در برگرفت
بدان پوزش آرایش اندر گرفت
هوش مصنوعی: او به تنگی گریبان لهراسپ را گرفت و از او بخاطر زیبایی‌اش عذرخواهی کرد.
که تاج تو تاج سر ماه باد
ز تو دیو را دست کوتاه باد
هوش مصنوعی: تاج تو باید مانند تاج سر ماه باشد و از تو، دیو و زشتی باید دور بمانند و قدرتشان کوتاه شود.
که هرگز نیاموزدت راه بد
چو دستور بد بر در شاه بد
هوش مصنوعی: هرگز به تو یاد نمی‌دهد که چگونه به سمت بدی بروی، چون آموزگار بد در پیشگاه شاه بد، هیچ راه درست و نیازی نمی‌تواند بیاموزد.
ز شاهی مرا نام تاجست و تخت
ترا مهر و فرمان و پیمان و بخت
هوش مصنوعی: من به خاطر مقام و نامم از سلطنت یاد می‌کنم، اما تو در زندگی‌ات عشق، قدرت، پیمان و خوشبختی را داری.
ورا گفت گشتاسپ کای شهریار
منم بر درت بر یکی پیشکار
هوش مصنوعی: گشتاسپ به او اعلام کرد که ای شاه، من در مقابل درب تو ایستاده‌ام و منتظر هستم تا خدمت کنم.
اگر کم کنی جاه فرمان کنم
به پیمان روان را گروگان کنم
هوش مصنوعی: اگر به مقام و قدرت خود کمتر توجه کنی، می‌توانم با وعده و قرار شخصیتم را به دست تو بسپارم.
بزرگان برفتند با او به راه
گرازان و پویان به ایوان شاه
هوش مصنوعی: بزرگان به همراه او به سوی جایی رفتند که گرازها و دواندگان به سمت ایوان شاه حرکت می‌کردند.
بیاراست ایوان گوهرنگار
نهادند خوان و می خوشگوار
هوش مصنوعی: آرایش و تزئین ایوان را انجام بده، چون در آنجا سفره‌ای با نوشیدنی خوشمزه چیده‌اند.
یکی جشن کردند کز چرخ ماه
ستاره ببارید بر جشنگاه
هوش مصنوعی: در اینجا، صحبت از برگزاری یک جشن بزرگ است که در آن، به گونه‌ای خاصی ستاره‌هایی از آسمان فرود آمده‌اند و بر محل جشن می‌بارند. این تصویر زیبایی از شادی و زیبایی را به نمایش می‌گذارد.
چنان بد ز مستی که هر مهتری
برفتند بر سر ز زر افسری
هوش مصنوعی: آنقدر تحت تأثیر می هستم که حتی بزرگان و ریش‌سفیدان هم با دیدن من به سراغ زودتر از این نمی‌روند و بر من برتری نمی‌جویند.
به کاوسیان بود لهراسپ شاد
همیشه ز کیخسروش بود یاد
هوش مصنوعی: لهراسپ همیشه شاد و خوشحال بود زیرا که یاد و نام کیخسرو دوستش را در دل داشت.
همی ریخت زان درد گشتاسپ خون
همی گفت هرگونه با رهنمون
هوش مصنوعی: در اثر آن درد، خون گشتاسپ جاری می‌شد و او هرچه می‌خواست می‌گفت و از راهنمای خود کمک می‌طلبید.
همی گفت هرچند کوشم به رای
نیارم همی چارهٔ این به جای
هوش مصنوعی: هر چه تلاش می‌کنم و از نظر فکری به دنبال راه‌حلی می‌گردم، باز هم نمی‌توانم این مشکل را حل کنم.
اگر با سواران شوم مهتری
فرستد پسم نیز با لشکری
هوش مصنوعی: اگر با سواران حرکت کنم، او نیز فرستاده‌ای به دنبال من خواهد فرستاد و دست کم با لشکری به مقابله خواهد آمد.
به چاره ز ره بازگرداندم
بسی خواهش و پندها راندم
هوش مصنوعی: من از راهی که در پیش داشتم، به خاطر درخواست‌ها و نصیحت‌های فراوان، بازگشتم.
چو تنها شوم ننگ دارم همی
ز لهراسپ دل تنگ دارم همی
هوش مصنوعی: زمانی که تنها می‌شوم، از ننگی که به خاطر لهراسپ دارم، احساس شرم می‌کنم و دل‌تنگی عمیقی را با خود حس می‌کنم.
دل او به کاوسیانست شاد
نیاید گذر مهر او بر نژاد
هوش مصنوعی: دل او از شادی بی‌بهره است و نمی‌تواند خوشحال باشد، زیرا محبت او بر نسل‌های دیگر نخواهد گذشت.
چو یک تن بود کم کند خواستار
چه داند که من چون شدم شهریار
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز به یک کل تبدیل شود، چه کسی می‌تواند بفهمد که من چگونه به مقام پادشاهی رسیدم؟