گنجور

بخش ۲

دو فرزند بودش به کردار ماه
سزاوار شاهی و تخت و کلاه
یکی نام گشتاسپ و دیگر زریر
که زیر آوریدی سر نره شیر
گذشته به هر دانشی از پدر
ز لشکر به مردی برآورده سر
دو شاه سرافراز و دو نیک‌پی
نبیرهٔ جهاندار کاوس کی
بدیشان بدی جان لهراسپ شاد
وزیشان نکردی ز گشتاسپ یاد
که گشتاسپ را سر پر از باد بود
وزان کار لهراسپ ناشاد بود
چنین تا برآمد برین روزگار
پر از درد گشتاسپ از شهریار
چنان بد که در پارس یک روز تخت
نهادند زیر گل‌افشان درخت
بفرمود لهراسپ تا مهتران
برفتند چندی ز لشکر سران
به خوان بر یکی جام می‌خواستند
دل شاه گیتی بیاراستند
چو گشتاسپ می‌خورد برپای خاست
چنین گفت کای شاه با داد و راست
به شاهی نشست تو فرخنده باد
همان جاودان نام تو زنده باد
ترا داد یزدان کلاه و کمر
دگر شاه کیخسرو دادگر
کنون من یکی بنده‌ام بر درت
پرستندهٔ اختر و افسرت
ندارم کسی را ز مردان به مرد
گر آیند پیشم به روز نبرد
مگر رستم زال سام سوار
که با او نسازد کسی کارزار
چو کیخسرو از تو پر اندیشه گشت
ترا داد تخت و خود اندر گذشت
گر ایدونک هستم ز ارزانیان
مرا نام بر تاج و تخت و کیان
چنین هم که‌ام پیش تو بنده‌وار
همی باشم و خوانمت شهریار
به گشتاسپ گفت ای پسر گوش دار
که تندی نه خوب آید از شهریار
چو اندرز کیخسرو آرم به یاد
تو بشنو نگر سر نپیچی ز داد
مرا گفت بیدادگر شهریار
یکی خو بود پیش باغ بهار
که چون آب باید به نیرو شود
همه باغ ازو پر ز آهو شود
جوانی هنوز این بلندی مجوی
سخن را بسنج و به اندازه گوی
چو گشتاسب بشنید شد پر ز درد
بیامد ز پیش پدر گونه زرد
همی گفت بیگانگان را نواز
چنین باش و با زاده هرگز مساز
ز لشکر ورا بود سیصد سوار
همه گرد و شایستهٔ کارزار
فرود آمد و کهتران را بخواند
همه رازها پیش ایشان براند
که امشب همه ساز رفتن کنید
دل و دیده زین بارگه برکنید
یکی گفت ازیشان که راهت کجاست
چو برداری آرامگاهت کجاست
چنین داد پاسخ که در هندوان
مرا شاد دارند و روشن روان
یکی نامه دارم من از شاه هند
نوشته ز مشک سیه بر پرند
که گر زی من آیی ترا کهترم
ز فرمان و رای تو برنگذرم
چو شب تیره شد با سپه برنشست
همی رفت جوشان و گرزی به دست
به شبگیر لهراسپ آگاه شد
غمی گشت و شادیش کوتاه شد
ز لشکر جهاندیدگان را بخواند
همه بودنی پیش ایشان براند
ببینید گفت این که گشتاسپ کرد
دلم کرد پر درد و سر پر ز گرد
بپروردمش تا برآورد یال
شد اندر جهان نامور بی‌همال
بدانگه که گفتم که آمد به بار
ز باغ من آواره شد نامدار
برفت و بر اندیشه بر بود دیر
بفرمود تا پیش او شد زریر
بدو گفت بگزین ز لشکر هزار
سواران گرد از در کارزار
برو تیز بر سوی هندوستان
مبادا بر و بوم جادوستان
سوی روم گستهم نوذر برفت
سوی چین گرازه گرازید تفت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو فرزند بودش به کردار ماه
سزاوار شاهی و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: او دو فرزند داشت که مانند ماه بودند و شایسته‌ی مقام سلطنت و تاج و تخت بودند.
یکی نام گشتاسپ و دیگر زریر
که زیر آوریدی سر نره شیر
هوش مصنوعی: یکی به نام گشتاسپ و دیگری زریر وجود دارند که تو توانسته‌ای سر نره شیر را به زیر بیاوری.
گذشته به هر دانشی از پدر
ز لشکر به مردی برآورده سر
هوش مصنوعی: گذشته از هر دانشی که پدر به او آموخته، او مانند یک سرباز با شجاعت و مردانگی به میدان آمده است.
دو شاه سرافراز و دو نیک‌پی
نبیرهٔ جهاندار کاوس کی
هوش مصنوعی: دو پادشاه بزرگوار و دو انسان نیکوکار، نوه‌های کاوس، پادشاه جهانی.
بدیشان بدی جان لهراسپ شاد
وزیشان نکردی ز گشتاسپ یاد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که این افراد، به خاطر بدی‌های خود، خوشحال هستند و هیچ یادآوری از گشتاسپ، پادشاه بزرگ، نمی‌کنند. به عبارت دیگر، آنها از وضعیت خود راضی هستند و اهمیتی به پیامدهای کارهای نادرستشان نمی‌دهند.
که گشتاسپ را سر پر از باد بود
وزان کار لهراسپ ناشاد بود
هوش مصنوعی: گشتاسپ دلش پر از افکار و خیال‌های پُرمشغله بود و به همین خاطر، لهراسپ، پدر او، از این وضعیت نگران و ناراحت بود.
چنین تا برآمد برین روزگار
پر از درد گشتاسپ از شهریار
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار پر از درد شد، گشتاسپ از پادشاه برآمد.
چنان بد که در پارس یک روز تخت
نهادند زیر گل‌افشان درخت
هوش مصنوعی: در پارس روزی به قدری وضعیت بد بود که زیر درختانی که گل می‌ریختند، تختی قرار دادند.
بفرمود لهراسپ تا مهتران
برفتند چندی ز لشکر سران
هوش مصنوعی: لهراسپ به فرماندهان سپاه دستور می‌دهد که به سوی فرماندهان بروند و مدتی از جمعیت نیروهایشان دور شوند.
به خوان بر یکی جام می‌خواستند
دل شاه گیتی بیاراستند
هوش مصنوعی: در یک مجلس، خواستند جامی از شراب بیاورند تا دل پادشاه دنیا را شاد کنند.
چو گشتاسپ می‌خورد برپای خاست
چنین گفت کای شاه با داد و راست
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ شراب نوشید و برپا ایستاد، چنین گفت: "ای شاه، تو که دادگر و راستگو هستی..."
به شاهی نشست تو فرخنده باد
همان جاودان نام تو زنده باد
هوش مصنوعی: به تو که بر تخت سلطنت نشسته‌ای، تبریک می‌گویم. جاودان باشید و نام نیک تو همیشه زنده بماند.
ترا داد یزدان کلاه و کمر
دگر شاه کیخسرو دادگر
هوش مصنوعی: تو هدیه‌ای از جانب خداوندی، همانند کلاهی و کمری که به شاه کیخسرو، منصف و دادگر، داده شده است.
کنون من یکی بنده‌ام بر درت
پرستندهٔ اختر و افسرت
هوش مصنوعی: اکنون من در مقابل تو همچون یک بنده هستم که خدای تو را عبادت می‌کند و به ستاره و نور تو احترام می‌گذارد.
ندارم کسی را ز مردان به مرد
گر آیند پیشم به روز نبرد
هوش مصنوعی: من هیچ دوستی از مردان ندارم، حتی اگر در روز جنگ پیش من بیایند.
مگر رستم زال سام سوار
که با او نسازد کسی کارزار
هوش مصنوعی: آیا هیچ کس توانایی مقابله با رستم، پسر زال و سام را دارد؟ او کسی است که در میدان نبرد بی‌نظیر است.
چو کیخسرو از تو پر اندیشه گشت
ترا داد تخت و خود اندر گذشت
هوش مصنوعی: چون کیخسرو درباره تو فکر کرد، تخت پادشاهی را به تو واگذار کرد و خودش از آنجا گذشت.
گر ایدونک هستم ز ارزانیان
مرا نام بر تاج و تخت و کیان
هوش مصنوعی: اگر من از گروه ارزان‌قیمت‌ها هستم، مرا با نامی بزرگ بر روی تاج و تخت و در میان حاکمان بشناسید.
چنین هم که‌ام پیش تو بنده‌وار
همی باشم و خوانمت شهریار
هوش مصنوعی: من در حضور تو همچون یک خدمتگزار حاضر هستم و تو را مانند یک پادشاه خطاب می‌کنم.
به گشتاسپ گفت ای پسر گوش دار
که تندی نه خوب آید از شهریار
هوش مصنوعی: به گشتاسپ گفت، ای پسر، توجه کن که تندی و تهاجم از یک پادشاه مناسب نیست.
چو اندرز کیخسرو آرم به یاد
تو بشنو نگر سر نپیچی ز داد
هوش مصنوعی: وقتی که نصیحت کیخسرو را به یاد می‌آورم، گوش کن و توجه کن که از حق و عدالت منحرف نشوی.
مرا گفت بیدادگر شهریار
یکی خو بود پیش باغ بهار
هوش مصنوعی: یک بیدادگر در مقابل من قرار گرفت و گفت که او در باغ بهار به خواب رفته است.
که چون آب باید به نیرو شود
همه باغ ازو پر ز آهو شود
هوش مصنوعی: انگار باید مانند آب به قدرت بشتابیم تا تمامی باغ پر از آهو گردد.
جوانی هنوز این بلندی مجوی
سخن را بسنج و به اندازه گوی
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، افکار و سخنان خود را با دقت و اندازۀ مناسب بیان کن و به شدت و زیاده‌گویی نپرداز.
چو گشتاسب بشنید شد پر ز درد
بیامد ز پیش پدر گونه زرد
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسب خبر را شنید، از شدت ناراحتی پر از درد شد و با چهره‌ای زرد پیش پدرش آمد.
همی گفت بیگانگان را نواز
چنین باش و با زاده هرگز مساز
هوش مصنوعی: او می‌گوید که باید با بیگانگان مهربان و نرمخو باشی، اما هرگز نباید با فرزندان خود این‌طور باشید.
ز لشکر ورا بود سیصد سوار
همه گرد و شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: از لشکر او سیصد سوار شایسته و آماده برای جنگ حضور دارند.
فرود آمد و کهتران را بخواند
همه رازها پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: او فرود آمد و جوان‌ترها را جمع کرد تا همه‌ی رازها را پیش آن‌ها بیان کند.
که امشب همه ساز رفتن کنید
دل و دیده زین بارگه برکنید
هوش مصنوعی: امشب همه آماده‌ی رفتن باشید و دل و چشمانتان را از این مکان بی‌فایده دور کنید.
یکی گفت ازیشان که راهت کجاست
چو برداری آرامگاهت کجاست
هوش مصنوعی: یکی پرسید که راهت کجاست و وقتی که بیفتی و آرام بگیری، جایگاهت کجاست؟
چنین داد پاسخ که در هندوان
مرا شاد دارند و روشن روان
هوش مصنوعی: در جواب، گفت که در هندوان مرا خوشحال و با روانی روشن نگه می‌دارند.
یکی نامه دارم من از شاه هند
نوشته ز مشک سیه بر پرند
هوش مصنوعی: من یک نامه از شاه هند دارم که بر روی کاغذ سیاه و خوشبو نوشته شده است.
که گر زی من آیی ترا کهترم
ز فرمان و رای تو برنگذرم
هوش مصنوعی: اگر به من بیایی، از نظر فرمان و نظر تو کمتر هستم و هرگز از آن عدول نخواهم کرد.
چو شب تیره شد با سپه برنشست
همی رفت جوشان و گرزی به دست
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، او با ارتش خود بر فراز اسب نشست و به جلو رفت، در حالی که چنان جوش و خروشی به پا بود و گرزی در دست داشت.
به شبگیر لهراسپ آگاه شد
غمی گشت و شادیش کوتاه شد
هوش مصنوعی: در شب فرارسیدن خبر به لهراسپ، او از یک غم آگاه شد و شادی‌اش به یکباره کاهش یافت.
ز لشکر جهاندیدگان را بخواند
همه بودنی پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: سربازان با تجربه و آگاه را فرا می‌خواند تا هر آنچه که هست را در پیش رویشان قرار دهند و از آن‌ها بیاموزند.
ببینید گفت این که گشتاسپ کرد
دلم کرد پر درد و سر پر ز گرد
هوش مصنوعی: ببینید، گفت گشتاسپ باعث شد که دلم پر از درد و غم شود و ذهنم پر از نگرانی و اضطراب.
بپروردمش تا برآورد یال
شد اندر جهان نامور بی‌همال
هوش مصنوعی: من او را بزرگ کردم تا به جایی رسید که در دنیا معروف و بی‌نظیر شد.
بدانگه که گفتم که آمد به بار
ز باغ من آواره شد نامدار
هوش مصنوعی: زمانی که من این را گفتم که از باغ من زینت‌مند و معروفی به باری می‌آید، او بی‌خبر و آواره شد.
برفت و بر اندیشه بر بود دیر
بفرمود تا پیش او شد زریر
هوش مصنوعی: زریر مدت زیادی در فکر بود و پس از آن که دیر به اوفرمان داد، بالاخره تصمیم گرفت به حضور او برود.
بدو گفت بگزین ز لشکر هزار
سواران گرد از در کارزار
هوش مصنوعی: او به او گفت که از میان هزار سواران در میدان جنگ، یکی را انتخاب کن.
برو تیز بر سوی هندوستان
مبادا بر و بوم جادوستان
هوش مصنوعی: برو با سرعت به سمت هندوستان، مراقب باش که به سرزمین جادو نرسی.
سوی روم گستهم نوذر برفت
سوی چین گرازه گرازید تفت
هوش مصنوعی: نوذر به سمت روم حرکت کرد و در حالی که به سمت چین می‌رفت، گرازها به طرفش حمله کردند.

حاشیه ها

1399/09/18 13:12
علی

لطفا تصحیح شود:
چو اندر کیخسرو آرم به یاد ----> چو اندرز کیخسرو آرم به یاد