گنجور

بخش ۱۱

ز میرین یکی بود کهتر به سال
ز گردان رومی برآورده یال
گوی بر منش نام او اهرنا
ز تخم بزرگان رویین تنا
فرستاد نزدیک قیصر پیام
که دانی که ما را نژادست و نام
ز میرین به هر گوهری بگذرم
به تیغ و به گنج درم برترم
به من ده کنون دختر کهترت
به من تازه کن لشکر و افسرت
چنین داد پاسخ که پیمان من
شنیدی مگر با جهانبان من
که داماد نگزیند این دخترم
ز راه نیاکان خود نگذرم
چو میرین یکی کار بایدت کرد
ازان پس تو باشی ورا هم نبرد
به کوه سقیلا یکی اژدهاست
که کشور همه پاک ازو در بلاست
اگر کم کنی اژدها را ز روم
سپارم ترا دختر و گنج و بوم
که همتای آن گرگ شیراوژنست
دمش زهر و او دام آهرمنست
چنین داد پاسخ که فرمان کنم
بدین آرزو جان گروگان کنم
ز نزدیک قیصر بیامد برون
دلش زان سخن کفته جان پر زخون
به یاران چنین گفت کان زخم گرگ
نبد جز به شمشیر مردی سترگ
ز میرین کی آید چنین کارکرد
نداند همی قیصر از مرد مرد
شوم زو بپرسم بگوید مگر
سخن با من از بی‌پی چاره‌گر
بشد تا به ایوان میرین چوگرد
پرستنده‌ای رفت و آواز کرد
نشستنگهی داشت میرین که ماه
به گردون ندارد چنان جایگاه
جهانجوی با گبر کنداوری
یکی افسری بر سرش قیصری
پرستنده گفت اهرن پیلتن
بیامد به در با یکی انجمن
نشستنگهی ساخت شایسته‌تر
برفت آنک بودند بایسته‌تر
به ایوان میرین نماندند کس
دو مهتر نشستند بر تخت بس
چو میرین بدیدش به بر درگرفت
بپرسیدن مهتر اندر گرفت
بدو گفت اهرن که با من بگوی
ز هرچت بپرسم بهانه مجوی
مرا آرزو دختر قیصرست
کجا روم را سربسر افسرست
بگفتیم و پاسخ چنین داد باز
که در کوه با اژدها رزم ساز
اگر بازگویی تو آن کار گرگ
بوی مر مرا رهنمای بزرگ
چو بشنید میرین ز اهرن سخن
بپژمرد و اندیشه افگند بن
که گر کار آن نامدار جهان
به اهرن بگویم نماند نهان
سرمایهٔ مردمی راستیست
ز تاری و کژی بباید گریست
بگویم مگر کان نبرده سوار
نهد اژدهار را سر اندر کنار
چو اهرن بود مر مرا یار و پشت
ندارد مگر باد دشمن به مشت
برآریم گرد از سر آن سوار
نهان ماند این کار یک روزگار
به اهرن چنین گفت کز کار گرگ
بگویم چو سوگند یابم بزرگ
که این کار هرگز به روز و به شب
نگویی نداری گشاده دو لب
بخورد اهرن آن سخت سوگند اوی
بپذرفت سرتاسر آن بند اوی
چو قرطاس را جامهٔ خامه کرد
به هیشوی میرین یکی نامه کرد
که اهرن که دارد ز قیصر نژاد
جهانجوی با گنج و با تخت و داد
بخواهد ز قیصر همی دختری
که ماندست از دختران کهتری
همی اژدها دام اهرن کند
بکوشد کزان بدنشان تن کند
بیامد به نزدیک من چاره‌جوی
گذشته سخنها گشادم بدوی
ازان گرگ و آن رزم دیده‌سوار
بگفتم همه هرچ آمد به کار
چنان هم که کار مرا کرد خوب
کند بی‌گمان کار این مرد خوب
دو تن را بدین مرز مهتر کند
چو خورشید را بر سر افسر کند
بیامد دوان اهرن چاره‌جوی
به نزدیک هیشوی بنهاد روی
چو اهرن به نزدیک دریا رسید
جهانجوی هیشوی پیشین دوید
ازو بستد آن نامهٔ دلپسند
برو آفرین کرد و بگشاد بند
بدو گفت هیشوی کای راد مرد
بیاید کنون او به کردار گرد
یکی نامداری غریب و جوان
فدی کرد بر پیش میرین روان
کنون چون کند رزم نر اژدها
به چاره نیابد مگر زو رها
مرا گفتن و کار بر دست اوست
سخن گفتن نیک هرجا نکوست
تو امشب بدین میزبان رای کن
بنه شمع و دریا دل‌آرای کن
که فردا بیاید گو نامجوی
بگویم بدو هرچ گویی بگوی
به شمع آب دریا بیاراستند
خورشها بخوردند و می خواستند
چنین تا سپیده ز یاقوت زرد
بزد شید بر شیشهٔ لاژورد
پدید آمد از دشت گرد سوار
ز دورش بدید اهرن نامدار
چو تنگ اندر آمد پیاده دوان
پذیره شدش مرد روشن روان
فرود آمد از باره جنگی سوار
می و خوردنی خواست از نامدار
یکی تیز بگشاد هیشوی لب
که شادان بدی نامور روز و شب
نگه کن بدین مرد قیصر نژاد
که گردون گردان بدو گشت شاد
هم از تخمهٔ قیصرانست نیز
همش فر و نام و همش گنج و چیز
به دامادی قیصر آمدش رای
همی خواهد اندر سخن رهنمای
چنو نیست مر قیصران را همال
جوانیست با فر و با برز و یال
ازو خواست یک‌بار و پاسخ شنید
کنون چارهٔ دیگر آمد پدید
همی گویدش اژدهاگیر باش
گر از خویشی قیصر آژیر باش
به پیش گرانمایگان روز و شب
بجز نام میرین نراند به لب
هرانکس که باشند زیبای بخت
بخواهد که ماند بدو تاج و تخت
یکی برز کوهست از ایدر نه دور
همه جای خوردن گه کام و سور
یکی اژدها بر سر تیغ کوه
شده مردم روم زو در ستوه
همی ز آسمان کرگس اندر کشد
ز دریا نهنگ دژم برکشد
همی دود زهرش بسوزد زمین
نخواند برین مرز و بوم آفرین
گر آن کشته آید به دست تو بر
شگفتی شوی در جهان سربسر
ازو یاورت پاک یزدان بود
به کام تو خورشید گردان بود
بدین زور و بالا و این دستبرد
ندانیم همتای تو هیچ گرد
بدو گفت رو خنجری کن دراز
ازو دسته بالاش چون پنج باز
ز هر سوش برسان دندان مار
سنانی برو بسته برسان خار
همی آب داده به زهر و به خون
به تیزی چو الماس و رنگ آب‌گون
به فرمان یزدان پیروزبخت
نگون اندر آویزمش بر درخت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز میرین یکی بود کهتر به سال
ز گردان رومی برآورده یال
هوش مصنوعی: در میان مردان، یکی جوانتر بود که در سال از گردن‌کشان رومی، شانی بلند و یال دار به دست آورده بود.
گوی بر منش نام او اهرنا
ز تخم بزرگان رویین تنا
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که در نام و شرافت او همچون چهره‌ای درخشان و برجسته نمایش داده شده است، مانند نسل بزرگان که قوی و مستحکم هستند.
فرستاد نزدیک قیصر پیام
که دانی که ما را نژادست و نام
هوش مصنوعی: پیامی به نزدیک قیصر فرستاده شد که بگوید ما دارای نسل و نامی برتر هستیم.
ز میرین به هر گوهری بگذرم
به تیغ و به گنج درم برترم
هوش مصنوعی: از اینکه به هر جواهری دست پیدا کنم، برایم مهم‌تر این است که با شمشیر و ثروت خود، از همه بالاتر باشم.
به من ده کنون دختر کهترت
به من تازه کن لشکر و افسرت
هوش مصنوعی: به من دختر جوانت را بده و نیرومند و تازه‌نفس کنارت را برای کمک بیاور.
چنین داد پاسخ که پیمان من
شنیدی مگر با جهانبان من
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که آیا تو قول و پیمان من را شنیدی یا نه، مگر در کنار فرمانروای جهانی من؟
که داماد نگزیند این دخترم
ز راه نیاکان خود نگذرم
هوش مصنوعی: من اجازه نمی‌دهم که شوهر این دختر از اصل و نسب خود فاصله بگیرد و از راه نیاکانش منحرف شود.
چو میرین یکی کار بایدت کرد
ازان پس تو باشی ورا هم نبرد
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیا می‌روی، باید کاری انجام دهی، پس از آن تو خواهی بود و جنگی با او نخواهی داشت.
به کوه سقیلا یکی اژدهاست
که کشور همه پاک ازو در بلاست
هوش مصنوعی: در کوه سقیلا یک اژدها وجود دارد که تمام سرزمین‌ها را در معرض خطر و آسیب قرار داده است.
اگر کم کنی اژدها را ز روم
سپارم ترا دختر و گنج و بوم
هوش مصنوعی: اگر بتوانی اژدها را شکست دهی و از سرزمین روم دور کنی، من به تو دخترم و ثروتم و سرزمینم را تقدیم می‌کنم.
که همتای آن گرگ شیراوژنست
دمش زهر و او دام آهرمنست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موجودی خطرناک و باطنی شر می‌پردازد. شاعر به این نکته اشاره دارد که این موجود، مانند گرگی با ویژگی‌های خاص است که دمی زهرآلود دارد و می‌تواند فریبنده و مکار باشد، به‌طوری‌که می‌تواند دامهایی بسازد که خطر و فساد در آن نهفته است. این تصویر از موجودی وحشتناک و موثر در آسیب رساندن به دیگران حکایت دارد.
چنین داد پاسخ که فرمان کنم
بدین آرزو جان گروگان کنم
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که برای تحقق این آرزو، حتی جان خود را به خطر می‌اندازد و حاضر است جانش را فدای آن کند.
ز نزدیک قیصر بیامد برون
دلش زان سخن کفته جان پر زخون
هوش مصنوعی: از نزد قیصر کسی بیرون آمد که دلش از آن سخن پریشان و پر از درد و ناراحتی بود.
به یاران چنین گفت کان زخم گرگ
نبد جز به شمشیر مردی سترگ
هوش مصنوعی: به دوستان گفت که اگر زخم و آسیب از گرگ باشد، تنها با شمشیر یک مرد بزرگ و شجاع قابل درمان است.
ز میرین کی آید چنین کارکرد
نداند همی قیصر از مرد مرد
هوش مصنوعی: از مرگ چه کسی چنین کاری برمی‌آید که حتی قیصر نیز از آن بی‌خبر است.
شوم زو بپرسم بگوید مگر
سخن با من از بی‌پی چاره‌گر
هوش مصنوعی: از او می‌خواهم که بگوید آیا نمی‌تواند پاسخی به من بدهد برای مشکل بی‌چاره‌ام.
بشد تا به ایوان میرین چوگرد
پرستنده‌ای رفت و آواز کرد
هوش مصنوعی: به ایوان بزرگ وارد شد و چون مرغی که پرواز می‌کند، با صدای بلند سخن گفت.
نشستنگهی داشت میرین که ماه
به گردون ندارد چنان جایگاه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک مکان خاص و بی‌نظیر است که مانند آن را در دنیای آسمانی نمی‌توان یافت. این مکان به قدری با ارزش و منحصر به فرد است که هیچ چیزی در آسمان به پای آن نمی‌رسد.
جهانجوی با گبر کنداوری
یکی افسری بر سرش قیصری
هوش مصنوعی: در اینجا فردی قوی و کاردان در میدان مبارزه با یک زرتشتی در حال رقابت است و در نهایت به مقام بالایی دست پیدا می‌کند که او را به عنوان فرمانده‌ای شایسته معرفی می‌کند.
پرستنده گفت اهرن پیلتن
بیامد به در با یکی انجمن
هوش مصنوعی: پرستنده گفت که اهرن، پهلوان بزرگ، به در آمد و همراه خود گروهی همراه دارد.
نشستنگهی ساخت شایسته‌تر
برفت آنک بودند بایسته‌تر
هوش مصنوعی: جای نشستن مناسبتری ساختند و رفتند، در حالی که کسانی که شایسته‌تر بودند، آنجا بودند.
به ایوان میرین نماندند کس
دو مهتر نشستند بر تخت بس
هوش مصنوعی: در ایوان کسی دیگر نمانده و دو بزرگوار بر تخت نشسته‌اند.
چو میرین بدیدش به بر درگرفت
بپرسیدن مهتر اندر گرفت
هوش مصنوعی: وقتی او را دید که در حال مرگ است، به آغوشش کشید و از بزرگ‌ترها خواست تا موضوع را بررسی کنند.
بدو گفت اهرن که با من بگوی
ز هرچت بپرسم بهانه مجوی
هوش مصنوعی: اهرن به او گفت که هر چیزی را که از تو بپرسم، بهانه نیاور و به درستی و صراحت با من صحبت کن.
مرا آرزو دختر قیصرست
کجا روم را سربسر افسرست
هوش مصنوعی: آرزویم این است که دختر قیصر را به دست آورم، اما به کجا بروم که در سرم تاجی بر افسرم باشد؟
بگفتیم و پاسخ چنین داد باز
که در کوه با اژدها رزم ساز
هوش مصنوعی: گفتیم و او در پاسخ گفت که مانند جنگ با اژدها در کوه، به مبارزه پرداخته‌ایم.
اگر بازگویی تو آن کار گرگ
بوی مر مرا رهنمای بزرگ
هوش مصنوعی: اگر تو دوباره آن کار گرگ را برایم بگویی، من را به سمت راهی هدایت می‌کنی که بزرگ‌تر از آن است.
چو بشنید میرین ز اهرن سخن
بپژمرد و اندیشه افگند بن
هوش مصنوعی: وقتی میران از سخنان اهرن شنیدند، چهره‌شان تغییر کرد و در فکر فرو رفتند.
که گر کار آن نامدار جهان
به اهرن بگویم نماند نهان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره کارهای برجسته و مشهور آن شخصیت بزرگ جهان سخن بگویم، هیچ چیزی پنهان نخواهد ماند.
سرمایهٔ مردمی راستیست
ز تاری و کژی بباید گریست
هوش مصنوعی: سرمایهٔ اصلی مردم حقیقت و راستی است و باید از نادرستی و کژی‌ها ناراحت و نگران بود.
بگویم مگر کان نبرده سوار
نهد اژدهار را سر اندر کنار
هوش مصنوعی: آیا بگویم که آن کسی که سوار بر اسب شده، اژدهایی را سرش را به کنار نبرده است؟
چو اهرن بود مر مرا یار و پشت
ندارد مگر باد دشمن به مشت
هوش مصنوعی: یار من مانند اهرمن است و پشتیبان ندارد، جز اینکه باد دشمن در مشت او باشد.
برآریم گرد از سر آن سوار
نهان ماند این کار یک روزگار
هوش مصنوعی: ما می‌خواهیم از سر آن سوار گرد و غبار را بلند کنیم، اما این کار مدت زیادی طول می‌کشد تا انجام شود.
به اهرن چنین گفت کز کار گرگ
بگویم چو سوگند یابم بزرگ
هوش مصنوعی: سخن از کار و رفتار درنده‌ای می‌کنم که وقتی به آن باور پیدا کنم، برایم اهمیت ویژه‌ای خواهد داشت.
که این کار هرگز به روز و به شب
نگویی نداری گشاده دو لب
هوش مصنوعی: هرگز نباید بگویی که در روز و شب چیزی نداری، چون لبانت همیشه باید پر از حرف و بیان احساسات باشند.
بخورد اهرن آن سخت سوگند اوی
بپذرفت سرتاسر آن بند اوی
هوش مصنوعی: اهران (کسی که سوگند خورده) به شدت و با جدیت به او این وعده را می‌دهد که تمام آن قیود و محدودیت‌ها را می‌پذیرد.
چو قرطاس را جامهٔ خامه کرد
به هیشوی میرین یکی نامه کرد
هوش مصنوعی: وقتی که کاغذ را با جوهر نویسندگی آغشته کردند، آن را به شکل یک نامه درآوردند.
که اهرن که دارد ز قیصر نژاد
جهانجوی با گنج و با تخت و داد
هوش مصنوعی: کسی که از نسل قیصر (امپراتور روم) است و با ثروت، قدرت و عدالت به جهان می‌آید.
بخواهد ز قیصر همی دختری
که ماندست از دختران کهتری
هوش مصنوعی: از قیصر دختری می‌خواهد که هنوز از دختران پایین‌تری مانده است.
همی اژدها دام اهرن کند
بکوشد کزان بدنشان تن کند
هوش مصنوعی: اژدها به دام اهرمن می‌افتد و تلاش می‌کند تا از آن بدن‌ها خلاص شود.
بیامد به نزدیک من چاره‌جوی
گذشته سخنها گشادم بدوی
هوش مصنوعی: یک فردی به نزد من آمد که به دنبال راه‌حلی بود. من شروع به بازگو کردن داستان‌ها و گفتگوهای گذشته کردم.
ازان گرگ و آن رزم دیده‌سوار
بگفتم همه هرچ آمد به کار
هوش مصنوعی: من از گرگ و سوارکار مبارز سخن گفتم و همه چیزهایی را که در این زمینه به کار آمد، بیان کردم.
چنان هم که کار مرا کرد خوب
کند بی‌گمان کار این مرد خوب
هوش مصنوعی: عملی که آن شخص برای من انجام داد، به شکلی خوب و دلنشین بود؛ بدون شک، کار این مرد نیز خوب خواهد بود.
دو تن را بدین مرز مهتر کند
چو خورشید را بر سر افسر کند
هوش مصنوعی: دو نفر را به دلایل خاصی برتر از دیگران می‌سازد، مانند اینکه خورشید بر روی تاج شاهی درخشش می‌دهد.
بیامد دوان اهرن چاره‌جوی
به نزدیک هیشوی بنهاد روی
هوش مصنوعی: کسی به سرعت به نزد هیشو آمد تا راه‌حلی پیدا کند و رویش را به او نشان داد.
چو اهرن به نزدیک دریا رسید
جهانجوی هیشوی پیشین دوید
هوش مصنوعی: وقتی اهرن به نزدیکی دریا رسید، جهانجو (شخصیتی قهرمان) به سرعت به سمت او رفت.
ازو بستد آن نامهٔ دلپسند
برو آفرین کرد و بگشاد بند
هوش مصنوعی: او نامه‌ای خوشایند از او گرفت، سپس برایش آفرین گفت و بندهای دل را گشود.
بدو گفت هیشوی کای راد مرد
بیاید کنون او به کردار گرد
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای مرد شجاع، اکنون به تو نزدیک می‌شود کسی که مانند گرد است و در حال آمدن است.
یکی نامداری غریب و جوان
فدی کرد بر پیش میرین روان
هوش مصنوعی: یک جوان معروف و غریب، جانش را به خاطر رئیس خود فدای او کرد.
کنون چون کند رزم نر اژدها
به چاره نیابد مگر زو رها
هوش مصنوعی: حالا که نر اژدها در جنگ می‌زند، چاره‌ای جز رهایی از او ندارد.
مرا گفتن و کار بر دست اوست
سخن گفتن نیک هرجا نکوست
هوش مصنوعی: او به من گفت که انجام کارها به دست اوست، و در هر مکان سخن گفتن خوب، نیکوست.
تو امشب بدین میزبان رای کن
بنه شمع و دریا دل‌آرای کن
هوش مصنوعی: امشب تصمیم بگیر که با این میزبان باشید، شمع روشن کن و دل را آرامش ببخش.
که فردا بیاید گو نامجوی
بگویم بدو هرچ گویی بگوی
هوش مصنوعی: اگر فردا نام جویی بیاید، هر چه که بخواهی به او می‌گویم.
به شمع آب دریا بیاراستند
خورشها بخوردند و می خواستند
هوش مصنوعی: به شمعی که از آب دریا درست شده بود، زینت دادند و خورشیدها به آن نگاه کردند و احساس کردند که باید چیزی بگویند.
چنین تا سپیده ز یاقوت زرد
بزد شید بر شیشهٔ لاژورد
هوش مصنوعی: تا وقتی که سپیده دم از یاقوت زرد روشن شود و نور خورشید بر شیشهٔ آبی بتابد.
پدید آمد از دشت گرد سوار
ز دورش بدید اهرن نامدار
هوش مصنوعی: از دل دشت، گردی از سواران پیدا شد و با دور شدنش، اهرن نامدار را دید.
چو تنگ اندر آمد پیاده دوان
پذیره شدش مرد روشن روان
هوش مصنوعی: وقتی که فردی در شرایط سخت و تنگنا قرار می‌گیرد، به او کمک می‌شود و دستی به سوی او دراز می‌شود که او را از این وضعیت نجات دهد.
فرود آمد از باره جنگی سوار
می و خوردنی خواست از نامدار
هوش مصنوعی: سوار جنگی از اسبش پایین آمد و از شخص معروفی درخواست نوشیدنی و خوراک کرد.
یکی تیز بگشاد هیشوی لب
که شادان بدی نامور روز و شب
هوش مصنوعی: یک نفر با زبان تند و تیزش، به شکلی دلنشین صحبت کرد و این باعث شد که روزها و شب‌ها در شادی و خوشی بگذرد.
نگه کن بدین مرد قیصر نژاد
که گردون گردان بدو گشت شاد
هوش مصنوعی: به او نگاه کن، این مرد که از نسل قیصر است، زیرا آسمان به خاطر او خوشحال و شادمان شده است.
هم از تخمهٔ قیصرانست نیز
همش فر و نام و همش گنج و چیز
هوش مصنوعی: این فرد از نسل و خانواده‌ای بزرگ و معتبر است و هم از نظر ویژگی‌های ظاهری و شهرت، و همچنین از لحاظ ثروت و دارایی قابل توجه است.
به دامادی قیصر آمدش رای
همی خواهد اندر سخن رهنمای
هوش مصنوعی: به دعوت قیصر، او به مراسم عروسی رفته و در دلش می‌خواهد که در این گفتگوها، کسی او را راهنمایی کند.
چنو نیست مر قیصران را همال
جوانیست با فر و با برز و یال
هوش مصنوعی: جوانی و قدرتی که ممکن است جوانان داشته باشند، هیچ همتایی برای قیصران و پادشاهان نیست. جوانان با زیبایی و شجاعت‌شان، ظرفیت خاصی دارند که نمی‌توان با مقام و ثروت قیصران برابر دانست.
ازو خواست یک‌بار و پاسخ شنید
کنون چارهٔ دیگر آمد پدید
هوش مصنوعی: او از یک نفر خواسته بود که یک بار پاسخ دهد، اما حالا متوجه شده که باید راه‌حل دیگری پیدا کند.
همی گویدش اژدهاگیر باش
گر از خویشی قیصر آژیر باش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند اژدهاگیر باشی، باید در زمان نیاز، مانند قیصر از خود صدای بیدارباشی را بلند کنی.
به پیش گرانمایگان روز و شب
بجز نام میرین نراند به لب
هوش مصنوعی: تنها نام همایی و بزرگواران را در روز و شب بر زبان نیاورید.
هرانکس که باشند زیبای بخت
بخواهد که ماند بدو تاج و تخت
هوش مصنوعی: هر کسی که آرزو دارد تا زیبایی و خوشبختی در زندگی‌اش باقی بماند، باید به دنبال قدرت و مقام باشد.
یکی برز کوهست از ایدر نه دور
همه جای خوردن گه کام و سور
هوش مصنوعی: کسی در اینجا وجود دارد که از کوه‌های دور افتاده نمی‌ترسد و در هر مکان می‌تواند از زندگی لذت ببرد و جشن بگیرد.
یکی اژدها بر سر تیغ کوه
شده مردم روم زو در ستوه
هوش مصنوعی: یک اژدهای بزرگ بر بالای قله کوهی قرار دارد و مردم روم از وجود آن بسیار ترسیده و نگران شده‌اند.
همی ز آسمان کرگس اندر کشد
ز دریا نهنگ دژم برکشد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای مانند کرکس از آسمان به سوی دریا پرواز می‌کند و در این هنگام، نهنگی غمگین از عمق دریا بیرون می‌آید.
همی دود زهرش بسوزد زمین
نخواند برین مرز و بوم آفرین
هوش مصنوعی: دود زهرآگینی که در فضا منتشر می‌شود، زمین را می‌سوزاند و دیگر نمی‌تواند بر این سرزمین آفرین بگوید و شاد باشد.
گر آن کشته آید به دست تو بر
شگفتی شوی در جهان سربسر
هوش مصنوعی: اگر آن فرد کشته شده به دست تو بیفتد، در سراسر دنیا شگفت‌زده خواهی شد.
ازو یاورت پاک یزدان بود
به کام تو خورشید گردان بود
هوش مصنوعی: یار و همدم تو، نیروی پاک و مقدس الهی است و در آرزوی تو همچون خورشید در حرکت و درخشانی باشد.
بدین زور و بالا و این دستبرد
ندانیم همتای تو هیچ گرد
هوش مصنوعی: به واسطه‌ی این قدرت و توانایی و این تلاش بی‌وقفه، ما نمی‌توانیم کسی را همتای تو تصور کنیم.
بدو گفت رو خنجری کن دراز
ازو دسته بالاش چون پنج باز
هوش مصنوعی: به او گفتند که با خنجر خود را آماده کند و دسته‌اش را به گونه‌ای دراز کند که به راحتی بتواند از آن استفاده کند.
ز هر سوش برسان دندان مار
سنانی برو بسته برسان خار
هوش مصنوعی: از هر طرفی که بیایی، دندان‌های مار به تو حمله می‌کند و خارهایش دور تا دور را پوشانده است.
همی آب داده به زهر و به خون
به تیزی چو الماس و رنگ آب‌گون
هوش مصنوعی: همان‌طور که الماس بازتاب نوری خاص و زیبایی دارد، آب تحت تأثیر زهر و خون، با تیزی و رنگی شبیه به خود آب تغییر کرده و جلوه‌ای متفاوت پیدا کرده است.
به فرمان یزدان پیروزبخت
نگون اندر آویزمش بر درخت
هوش مصنوعی: به دستور خداوند، شانس خوب در سرنوشت من، آن را به درخت می‌آویزم.

حاشیه ها

1399/10/01 16:01
علی

لطفا تصحیح شود:
جهانجوی هیشوی پیشین دوید ----> جهانجوی هیشوی پیشیش دوید

1399/10/01 21:01
علی

لطفا تصحیح شود:
جهانجوی هیشوی پیشین دوید ----> جهانجوی هیشوی پیشش دوید