بخش ۱۰
چو نزدیک شد بیشه و جای گرگ
بپیچید میرین و مرد سترگ
به گشتاسپ بنمود به انگشت راست
که آن اژدها را نشیمن کجاست
وزو بازگشتند هر دو بهدرد
پر از خون دل و دیده پر آب زرد
چنین گفت هیشوی کان سرفراز
دلیرست و دانا و هم رزمساز
بترسم بروبر ز چنگال گرگ
که گردد تباه این جوان سترگ
چو گشتاسپ نزدیک آن بیشه شد
دل رزمسازش پر اندیشه شد
فرود آمد از بارهٔ سرفراز
به پیش جهاندار و بردش نماز
همیگفت ایا پاک پروردگار
فروزندهٔ گردش روزگار
تو باشی بدین بد مرا دستگیر
ببخشای بر جان لهراسپ پیر
که گر بر من این اژدهای بزرگ
که خواند ورا ناخردمند گرگ
شود پادشاه چون پدر بشنود
خروشان شود زان سپس نغنود
بماند پر از درد چون بیهشان
به هر کس خروشان و جویا نشان
اگر من شوم زین بد دد ستوه
بپوشم سر از شرم پیش گروه
بگفت این و بر بارگی برنشست
خروشان و جوشان و تیغی بهدست
کمانی به زه بر به بازو درون
همیرفت بیدار دل پر ز خون
ز ره چون به تنگ اندر آمد سوار
بغرید برسان ابر بهار
چو گرگ از در بیشه او را بدید
خروشی به ابر سیه برکشید
همیکند روی زمین را به چنگ
نه بر گونهٔ شیر و چنگ پلنگ
چو گشتاسپ آن اژدها را بدید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
چو باد از برش تیرباران گرفت
کمان را چو ابر بهاران گرفت
دد از تیر گشتاسپی خسته شد
دلیریش با درد پیوسته شد
بیاسود و برخاست از جای گرگ
بیامد بسان هیون سترگ
سرو چون گوزنان به پیش اندرون
تن از زخم پر درد و دل پر ز خون
چو نزدیک اسپ اندر آمد ز راه
سرونی بزد بر سرین سیاه
که از خایه تا ناف او بردرید
جهانجوی تیغ از میان برکشید
پیاده بزد بر میان سرش
بدو نیم شد پشت و یال و برش
بیامد به پیش خداوند دد
خداوند هر دانش و نیک و بد
همی آفرین خواند بر کردگار
که ای آفرینندهٔ روزگار
تویی راه گم کرده را رهنمای
تویی برتر برترین یک خدای
همه کام و پیروزی از کام تست
همه فر و دانایی از نام تست
چو برگشت از جایگاه نماز
بکند آن دو دندان که بودش دراز
وزان بیشه تنها سر اندر کشید
همیرفت تا پیش دریا رسید
بر آب هیشوی و میرین به درد
نشسته زبانها پر از یاد کرد
سخنشان ز گشتاسپ بود و ز گرگ
که زارا سوار دلیر و سترگ
که اکنون به رزمی بزرگ اندرست
دریده به چنگال گرگ اندرست
چو گشتاسپ آمد پیاده پدید
پر از خون و رخ چون گل شنبلید
چو دیدنش از جای برخاستند
به زاری خروشیدن آراستند
به زاری گرفتندش اندر کنار
رخان زرد و مژگان چو ابر بهار
که چون بود با گرگ پیکار تو
دل ما پر از خون بد از کار تو
بدو گفت گشتاسپ کای نیکرای
به روم اندرون نیست بیم از خدای
بران سان یکی اژدهای دلیر
به کشور بمانند تا سال دیر
برآید جهانی شود زو هلاک
چه قیصر مر او را چه یک مشت خاک
به شمشیر سلمش زدم به دو نیم
سرآمد شما را همه ترس و بیم
شوید آن شگفتی ببینید گرم
کزان بیشتر کس ندیدست چرم
یکی ژنده پیلست گویی به پوست
همه بیشه بالا و پهنای اوست
بران بیشه رفتند هر دو دوان
ز گفتار او شاد و روشنروان
بدیدند گرگی به بالای پیل
به چنگال شیران و همرنگ نیل
بدو زخم کرده ز سر تا به پای
دو شیرست گویی فتاده بهجای
چو دیدند کردند زو آفرین
بران فرمند آفتاب زمین
دلی شاد زان بیشه باز آمدند
بر شیر جنگی فراز آمدند
بسی هدیه آورد میرین برش
بر آنسان که بد مرد را در خورش
بجز دیگر اسپی نپذرفت زوی
وزانجا سوی خانه بنهاد روی
چو آمد ز دریا به آرام خویش
کتایون بینادلش رفت پیش
بدو گفت جوشن کجا یافتی
کز ایدر به نخچیر بشتافتی
چنین داد پاسخ که از شهر من
بیامد یکی نامور انجمن
مرا هدیه این جوشن و تیغ و خود
بدادند و چندی ز خویشان درود
کتایون می آورد همچون گلاب
همیخورد با شوی تا گاه خواب
بخفتند شادان دو اختر گرای
جوانمرد هزمان بجستی ز جای
بدیدی به خواب اندرون رزم گرگ
به کردار نر اژدهای سترگ
کتایون بدو گفت امشب چه بود
که هزمان بترسی چنین نابسود
چنین داد پاسخ که من تخت خویش
بدیدم به خواب اختر و بخت خویش
کتایون بدانست کو را نژاد
ز شاهی بود یکدل و یکنهاد
بزرگست و با او نگوید همی
ز قیصر بلندی نجوید همی
بدو گفت گشتاسپ کای ماهروی
سمنخد و سیمینبر و مشکبوی
بیارای تا ما به ایران شویم
از ایدر به جای دلیران شویم
ببینی بر و بوم فرخنده را
همان شاه با داد و بخشنده را
کتایون بدو گفت خیره مگوی
به تیزی چنین راه رفتن مجوی
چو ز ایدر به رفتن نهی روی را
هم آواز کن پیش هیشوی را
مگر بگذراند به کشتی ترا
جهان تازه شد چون گذشتی ترا
من ایدر بمانم به رنج دراز
ندانم که کی بینمت نیز باز
به نارفته در جامه گریان شدند
بران آتش درد بریان شدند
چو از چرخ بفروخت گردنده شید
جوانان بیداردل پر امید
ازان خانهٔ بزم برخاستند
ز هر گونهای گفتن آراستند
که تا چون شود بر سر ما سپهر
به تندی گذارد جهان گر به مهر
وزان روی چون باد میرین برفت
به نزدیک قیصر خرامید تفت
چنین گفت کای نامدار بزرگ
به پایان رسید آن زیانهای گرگ
همه بیشه سرتابسر اژدهاست
تو نیز ار شگفتی ببینی رواست
بیامد دمان کرد آهنگ من
یکی خنجری یافت از چنگ من
ز سر تا میانش بدو نیم شد
دل دیو زان زخم پر بیم شد
ببالید قیصر ز گفتار اوی
برافروخت پژمرده رخسار اوی
بفرمود تا گاو گردون برند
سراپرده از شهر بیرون برند
یکی بزمگاهی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
ببردند گاوان گردون کشان
بران بیشه کز گرگ بودی نشان
برفتند و دیدند پیلی ژیان
به خنجر بریده ز سر تا میان
چو بیرون کشیدندش از مرغزار
به گاوان گردونکش تاودار
جهانی نظاره بران پیر گرگ
چه گرگ آن ژیان نره شیر سترگ
چو قیصر بدید آن تن پیل مست
ز شادی بسی دست بر زد بهدست
همان روز قیصر سقف را بخواند
به ایوان و دختر به میرین رساند
نوشتند نامه بههر کشوری
سکوبا و بطریق و هر مهتری
که میرین شیر آن سرافراز روم
ز گرگ دلاور تهی کرد بوم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو نزدیک شد بیشه و جای گرگ
بپیچید میرین و مرد سترگ
هوش مصنوعی: وقتی جنگل و محل زندگی گرگ نزدیک شد، دلیران و مردان بزرگ ترسیدند و عقبنشینی کردند.
به گشتاسپ بنمود به انگشت راست
که آن اژدها را نشیمن کجاست
هوش مصنوعی: به گشتاسپ به انگشت راست اشاره کرد و نشان داد که محل زندگی آن اژدها کجاست.
وزو بازگشتند هر دو بهدرد
پر از خون دل و دیده پر آب زرد
هوش مصنوعی: هر دو به شدت از درد و رنجی که متحمل شدهاند، به حالتی پر از خون دل و چشمانی پر از اشک به خانه برگشتند.
چنین گفت هیشوی کان سرفراز
دلیرست و دانا و هم رزمساز
هوش مصنوعی: هیشوی گفت: او کسی است که دلیر، دانا و همواره آمادهی نبرد است.
بترسم بروبر ز چنگال گرگ
که گردد تباه این جوان سترگ
هوش مصنوعی: بترسم از این که در برابر چنگال گرگ قرار بگیرم، زیرا ممکن است این جوان بزرگ به بدبختی دچار شود.
چو گشتاسپ نزدیک آن بیشه شد
دل رزمسازش پر اندیشه شد
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ به آن جنگل نزدیک شد، دلش پر شد از افکار و اندیشههای مربوط به جنگ.
فرود آمد از بارهٔ سرفراز
به پیش جهاندار و بردش نماز
هوش مصنوعی: او از اسب سرافرازش پایین آمد و به پیش شاه جهان رفت و در برابر او نماز گذارد.
همیگفت ایا پاک پروردگار
فروزندهٔ گردش روزگار
هوش مصنوعی: او میگفت ای خداوند پاک و خالق، که نوربخش به روز و شب هستی.
تو باشی بدین بد مرا دستگیر
ببخشای بر جان لهراسپ پیر
هوش مصنوعی: اگر تو آماده کمک به من باشی، با کمال میل از تو خواستهام که به من که در شرایط سختی قرار دارم، یاری رسانی کنی و برای جان پیرم، لهراسپ، ببخشایی.
که گر بر من این اژدهای بزرگ
که خواند ورا ناخردمند گرگ
هوش مصنوعی: اگر این اژدهای بزرگ که او را بیفهم و احمق مینامند، بر من بیفتد.
شود پادشاه چون پدر بشنود
خروشان شود زان سپس نغنود
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه به مانند پدرش میشنود و اوضاع را مورد بررسی قرار میدهد، سپس با آگاهی و خرد به عمل میپردازد.
بماند پر از درد چون بیهشان
به هر کس خروشان و جویا نشان
هوش مصنوعی: بگذار این دل پر از درد بماند، مانند کسانی که در بیابان به سر میبرند و بهطور مداوم از دیگران نشانهای را جستجو میکنند.
اگر من شوم زین بد دد ستوه
بپوشم سر از شرم پیش گروه
هوش مصنوعی: اگر من به این حالت بد که دچار عذاب و رنج هستم، دچار شوم، به خاطر شرمی که دارم، سرم را در حضور جمع پایین میآورم.
بگفت این و بر بارگی برنشست
خروشان و جوشان و تیغی بهدست
هوش مصنوعی: او این را گفت و سوار بر اسب شد، خروشان و جوشان و با شمشیری در دست.
کمانی به زه بر به بازو درون
همیرفت بیدار دل پر ز خون
هوش مصنوعی: کمان در دستان کسی به آرامی حرکت میکند و دل او از عشق و احساسات شدید پر شده است.
ز ره چون به تنگ اندر آمد سوار
بغرید برسان ابر بهار
هوش مصنوعی: زمانی که سوارکار در مسیر به تنگنا میرسد، باید فریاد بزند و خواستار کمک به ابرهای بهاری شود.
چو گرگ از در بیشه او را بدید
خروشی به ابر سیه برکشید
هوش مصنوعی: وقتی گرگ او را در دل جنگل دید، صدایی بلند و خوفانگیز از خود خارج کرد که مانند غرش ابرهای سیاه بود.
همیکند روی زمین را به چنگ
نه بر گونهٔ شیر و چنگ پلنگ
هوش مصنوعی: بسیاری از موجودات در دل خاک مشغول کار و تلاش هستند و این تلاشها فقط مختص به قدرت و توانایی حیوانات بزرگ و قوی نیست، بلکه شامل تمام موجودات و زندگیهایی است که در این زمین وجود دارند.
چو گشتاسپ آن اژدها را بدید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ آن اژدها را دید، کمان خود را کشید و تیر را آماده کرد.
چو باد از برش تیرباران گرفت
کمان را چو ابر بهاران گرفت
هوش مصنوعی: هوا به شدت او را تحت فشار قرار داد و کمانش را به سمت خود کشید، همانطور که باران بهاری ابرها را به سمت زمین میآورد.
دد از تیر گشتاسپی خسته شد
دلیریش با درد پیوسته شد
هوش مصنوعی: به خاطر تیرهایی که از دستان گشتاسپ به او زده شد، قهرمانی او خسته و رنجور شد.
بیاسود و برخاست از جای گرگ
بیامد بسان هیون سترگ
هوش مصنوعی: گرگ به آرامی خوابید و سپس از جا برخاست، به گونهای که مانند یک هیولای بزرگ به نظر میرسید.
سرو چون گوزنان به پیش اندرون
تن از زخم پر درد و دل پر ز خون
هوش مصنوعی: سرو مانند گوزنها در درون، با بدنی زخمی و قلبی پر از درد و خون به جلو میتازد.
چو نزدیک اسپ اندر آمد ز راه
سرونی بزد بر سرین سیاه
هوش مصنوعی: زمانی که نزدیک اسب شد، از راهی که میآمد، ضربهای بر سر او زد.
که از خایه تا ناف او بردرید
جهانجوی تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که در جستجوی جهان و شناخت حقیقت، با چالشها و موانع زیادی روبهرو شده است. او با شجاعت و اراده، موانع را از پیش روی خود برمیدارد و به سمت هدفش پیش میرود.
پیاده بزد بر میان سرش
بدو نیم شد پشت و یال و برش
هوش مصنوعی: شخصی به سمت او حمله کرد و در میان سرش ضربهای زد که باعث شد پشت و یال او نیمهنیمه شود.
بیامد به پیش خداوند دد
خداوند هر دانش و نیک و بد
هوش مصنوعی: کسی به حضور خدا آمد که به او قدرت و تواناییهای فراوانی داده شده بود، همچنین خود را با نیکیها و بدیها آشنا میدانست.
همی آفرین خواند بر کردگار
که ای آفرینندهٔ روزگار
هوش مصنوعی: او به خالق و پروردگارش تبریک میگوید و او را آفرینندهی زمانه و روزگار میداند.
تویی راه گم کرده را رهنمای
تویی برتر برترین یک خدای
هوش مصنوعی: تو راهنمای کسی هستی که راه را گم کرده و تو برترین و بزرگترین هستی، حتی بالاتر از همه خدایان.
همه کام و پیروزی از کام تست
همه فر و دانایی از نام تست
هوش مصنوعی: همه موفقیتها و خوشیها وابسته به خواست و اراده توست و همه زیبایی و دانش به خاطر نام و اعتبار توست.
چو برگشت از جایگاه نماز
بکند آن دو دندان که بودش دراز
هوش مصنوعی: وقتی او از محل نماز خود برگشت، دو دندانش که دراز بود، را کند.
وزان بیشه تنها سر اندر کشید
همیرفت تا پیش دریا رسید
هوش مصنوعی: او از جنگل خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به دریا رسید.
بر آب هیشوی و میرین به درد
نشسته زبانها پر از یاد کرد
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که سخن از کسانی است که در مسیر زندگی با مشکلات و دردی مواجه شدهاند. این افراد ممکن است در شرایط سختی قرار داشته باشند و زبانشان پر از یادها و خاطرات است، اما به رغم تمام اینها، از موضوعاتی که در دل دارند، اشارهای نمیکنند و به نوعی از آنها چشمپوشی میکنند.
سخنشان ز گشتاسپ بود و ز گرگ
که زارا سوار دلیر و سترگ
هوش مصنوعی: گفتار آنها برگرفته از داستان گشتاسپ و گرگ است، که زارا، سوارکار شجاع و بزرگ است.
که اکنون به رزمی بزرگ اندرست
دریده به چنگال گرگ اندرست
هوش مصنوعی: در حال حاضر، در نبردی بزرگ در حال وقوع است و در این درگیری، گرگ با چنگالهایش به دنبال آسیب زدن است.
چو گشتاسپ آمد پیاده پدید
پر از خون و رخ چون گل شنبلید
هوش مصنوعی: گشتاسپ به صورت پیاده و خونین وارد شد و چهرهاش مانند گل زرد و پژمرده به نظر میرسید.
چو دیدنش از جای برخاستند
به زاری خروشیدن آراستند
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدند، از جای خود بلند شدند و با گریه و ناله شروع به فریاد زدن کردند.
به زاری گرفتندش اندر کنار
رخان زرد و مژگان چو ابر بهار
هوش مصنوعی: در کنار چهرههای زیبا و مژگان همچون ابرهای بهاری، او به شدت ناله و زاری میکرد.
که چون بود با گرگ پیکار تو
دل ما پر از خون بد از کار تو
هوش مصنوعی: چرا که وقتی با گرگ در جنگی، دل ما از کارهایت پر از غم و خون است.
بدو گفت گشتاسپ کای نیکرای
به روم اندرون نیست بیم از خدای
هوش مصنوعی: گشتاسپ به او گفت: ای نیکو اندیش، در روم هیچ نگرانی از خدای وجود ندارد.
بران سان یکی اژدهای دلیر
به کشور بمانند تا سال دیر
هوش مصنوعی: یکی اژدهای شجاع و نیرومند، به کشور میآید و تا سالها در آنجا باقی میماند.
برآید جهانی شود زو هلاک
چه قیصر مر او را چه یک مشت خاک
هوش مصنوعی: به دنیا بیایید و در آن زندگی کنید، اما بدانید که سرانجام همه چیز به نابودی میانجامد. حتی اگر کسی به مقامهای بالا برسد، در نهایت به خاک تبدیل میشود.
به شمشیر سلمش زدم به دو نیم
سرآمد شما را همه ترس و بیم
هوش مصنوعی: با شمشیر ستم شکست خوردم و به دو نیم شدم، همه ترس و نگرانی شما پایان یافت.
شوید آن شگفتی ببینید گرم
کزان بیشتر کس ندیدست چرم
هوش مصنوعی: شما در شرایطی قرار میگیرید که شگفتیهایی را مشاهده خواهید کرد که از آنها خبر ندارید و هیچکس به اندازهی کافی با آنها آشنا نیست.
یکی ژنده پیلست گویی به پوست
همه بیشه بالا و پهنای اوست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اشاره به موجودی قوی و بزرگ باشد که با پوست خود به عنوان نمادی از قدرت و وسعت، در بالای جنگل و در میان گسترهای وسیع قرار دارد. این موجود میتواند نمادی از عظمت و سلطه در طبیعت باشد.
بران بیشه رفتند هر دو دوان
ز گفتار او شاد و روشنروان
هوش مصنوعی: دو نفر با شتاب و خوشحالی از صحبتهای او، به سوی جنگل رفتند و چهرههایشان پر از شادابی و روشنایی بود.
بدیدند گرگی به بالای پیل
به چنگال شیران و همرنگ نیل
هوش مصنوعی: در بالای فیل، گرگی را دیدند که در چنگال شیران قرار دارد و رنگش به رنگ نیل (آب) شباهت دارد.
بدو زخم کرده ز سر تا به پای
دو شیرست گویی فتاده بهجای
هوش مصنوعی: زخمهای زیادی بر بدن او وجود دارد، که به نظر میرسد مانند دو شیر او را زدهاند و او به شدت آسیب دیده است.
چو دیدند کردند زو آفرین
بران فرمند آفتاب زمین
هوش مصنوعی: وقتی که پس از دیدن او، بر او آفرین میگویند، او به مانند آفتاب در زمین درخشان و بزرگ میشود.
دلی شاد زان بیشه باز آمدند
بر شیر جنگی فراز آمدند
هوش مصنوعی: دلها شاد از کنار جنگل بازگشتند و بر شیر جنگی به اوج بلندی رسیدند.
بسی هدیه آورد میرین برش
بر آنسان که بد مرد را در خورش
هوش مصنوعی: بسیاری از هدایا را به او میآورند، به گونهای که برای مردان بد نیز مناسب است.
بجز دیگر اسپی نپذرفت زوی
وزانجا سوی خانه بنهاد روی
هوش مصنوعی: جز اسبی دیگر نپذیرفت و از آنجا به سمت خانه روی آورد.
چو آمد ز دریا به آرام خویش
کتایون بینادلش رفت پیش
هوش مصنوعی: وقتی کتایون به آرامی از دریا وارد شد، بینادلش به استقبالش رفت.
بدو گفت جوشن کجا یافتی
کز ایدر به نخچیر بشتافتی
هوش مصنوعی: جوشن از کجا توانستهای که به سرعت به شکار بروی؟
چنین داد پاسخ که از شهر من
بیامد یکی نامور انجمن
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که از شهر من فردی مشهور به انجمن آمده است.
مرا هدیه این جوشن و تیغ و خود
بدادند و چندی ز خویشان درود
هوش مصنوعی: به من این زره و شمشیر را هدیه دادند و مدتی نیز از خویشان سلام و درود فرستادند.
کتایون می آورد همچون گلاب
همیخورد با شوی تا گاه خواب
هوش مصنوعی: کتایون مانند گلاب به خانه میآید و با شوهرش تا هنگام خواب به آرامی وقت میگذارند.
بخفتند شادان دو اختر گرای
جوانمرد هزمان بجستی ز جای
هوش مصنوعی: دو ستاره شاداب به خواب رفتند، آن زمانی که جوانمرد به شتاب از جای خود برخاست.
بدیدی به خواب اندرون رزم گرگ
به کردار نر اژدهای سترگ
هوش مصنوعی: در خواب، نبردی را دیدی که گرگی به شکل اژدهای بزرگی در حال جنگ بود.
کتایون بدو گفت امشب چه بود
که هزمان بترسی چنین نابسود
هوش مصنوعی: کتایون به او گفت: امشب چه اتفاقی افتاده که تو اینگونه ترسیده و نگران به نظر میرسی؟
چنین داد پاسخ که من تخت خویش
بدیدم به خواب اختر و بخت خویش
هوش مصنوعی: من در خواب دیدم که چطور بر تخت سلطنت خود نشستهام و چقدر به روزگار و سرنوشت خود افتخار میکنم.
کتایون بدانست کو را نژاد
ز شاهی بود یکدل و یکنهاد
هوش مصنوعی: کتایون متوجه شد که او از نژاد شاهانهای برخوردار است و روح و دلش یکدست و همسو با دیگران است.
بزرگست و با او نگوید همی
ز قیصر بلندی نجوید همی
هوش مصنوعی: او بزرگ و بینظیر است و درباره قیصر در سخن نمیگوید؛ او از بلندای مقام قیصر نیز فراتر میخواهد.
بدو گفت گشتاسپ کای ماهروی
سمنخد و سیمینبر و مشکبوی
هوش مصنوعی: گشتاسپ به آن جوان زیبا و خوشبو گفت: ای ماهروی که مثل گلاب و عطر دلربایی، به تو علاقه دارم.
بیارای تا ما به ایران شویم
از ایدر به جای دلیران شویم
هوش مصنوعی: به ما زیبایی بده تا به ایران برسیم و از اینجا به جایی که دلیران قرار دارند، برویم.
ببینی بر و بوم فرخنده را
همان شاه با داد و بخشنده را
هوش مصنوعی: ببین که چقدر سرزمین و محیطی خوشبخت و شاداب است، این موضوع به خاطر وجود پادشاهی دادگر و بخشنده است.
کتایون بدو گفت خیره مگوی
به تیزی چنین راه رفتن مجوی
هوش مصنوعی: کتایون به او گفت: احساساتی و بیفکر صحبت نکن. به این تیزی و تندروی در راه رفتن ادامه نده.
چو ز ایدر به رفتن نهی روی را
هم آواز کن پیش هیشوی را
هوش مصنوعی: وقتی از اینجا میروی، به دیگران هم بگو که با تو همراه شوند و با هم به سفر برویم.
مگر بگذراند به کشتی ترا
جهان تازه شد چون گذشتی ترا
هوش مصنوعی: آیا تا به حال چشیدهای که چگونه دنیا برایت تغییر میکند وقتی از موانع عبور کنی و به جلو بروی؟
من ایدر بمانم به رنج دراز
ندانم که کی بینمت نیز باز
هوش مصنوعی: من نمیدانم که آیا روزی دوباره تو را میبینم یا نه، پس چرا باید در اینجا به زحمت و رنج بمانم؟
به نارفته در جامه گریان شدند
بران آتش درد بریان شدند
هوش مصنوعی: افرادی که در آتش درد گرفتار شدهاند، به نشانهی اندوه و ناراحتی، در حالی که پوششی بر تن دارند، به گریه و زاری میپردازند.
چو از چرخ بفروخت گردنده شید
جوانان بیداردل پر امید
هوش مصنوعی: وقتی که زمان جوانی و امید به زندگی در حال گذر است و جوانان بیدار و شاداب هستند، نشانهای از نشاط و امید در دل آنها وجود دارد.
ازان خانهٔ بزم برخاستند
ز هر گونهای گفتن آراستند
هوش مصنوعی: از آن خانهی جشن و سرور برخاستند و هر کسی به نوعی سخن گفت و صحبت کرد.
که تا چون شود بر سر ما سپهر
به تندی گذارد جهان گر به مهر
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت و روزگار به سرعت بر ما بگذرد، آیا دنیا با محبت و مهربانی رفتار خواهد کرد؟
وزان روی چون باد میرین برفت
به نزدیک قیصر خرامید تفت
هوش مصنوعی: و از آن چهره، چون باد، مریم به سوی قیصر رفت و با ناز و جلوهای دلربا قدم گذاشت.
چنین گفت کای نامدار بزرگ
به پایان رسید آن زیانهای گرگ
هوش مصنوعی: او گفت، ای بزرگ نامدار، آن خسارات و زیانهایی که ناشی از گرگ بود به پایان رسیده است.
همه بیشه سرتابسر اژدهاست
تو نیز ار شگفتی ببینی رواست
هوش مصنوعی: تمام جنگل پر از اژدهاست، بنابراین اگر تو هم دچار شگفتی شوی، کاملاً طبیعی است.
بیامد دمان کرد آهنگ من
یکی خنجری یافت از چنگ من
هوش مصنوعی: در آن لحظه، وقتی که او آمد، آهنگی به همراه داشت و من نیز چیزی مثل یک خنجر از دستم رها کردم.
ز سر تا میانش بدو نیم شد
دل دیو زان زخم پر بیم شد
هوش مصنوعی: دل دیو از جراحتی که خورد، از سر تا وسطش به دو نیم شد و پر از ترس و بیم گشت.
ببالید قیصر ز گفتار اوی
برافروخت پژمرده رخسار اوی
هوش مصنوعی: قیصر از سخنان او به خود میبالید و از خوشحالی چهرهاش روشن و شاداب شده بود.
بفرمود تا گاو گردون برند
سراپرده از شهر بیرون برند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا گاو گردون (نماد آسمان) را به همراه چادر از شهر خارج کنند.
یکی بزمگاهی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: در جایی جشن و مهمانی برپا کردند و برای آن می و نوشیدنی و نوازندگان را دعوت کردند.
ببردند گاوان گردون کشان
بران بیشه کز گرگ بودی نشان
هوش مصنوعی: گاوها را به همراه خود بردند و در جنگلهایی که نشانههایی از گرگها در آنجا بود، قرار دادند.
برفتند و دیدند پیلی ژیان
به خنجر بریده ز سر تا میان
هوش مصنوعی: آنها رفتند و دیدند که فیل بزرگی با چاقو از سر تا کمر بریده شده است.
چو بیرون کشیدندش از مرغزار
به گاوان گردونکش تاودار
هوش مصنوعی: زمانی که او را از چراگاه بیرون آوردند و به سوی گاوانی که در چرخ گردونه آماده بودند، هدایت کردند.
جهانی نظاره بران پیر گرگ
چه گرگ آن ژیان نره شیر سترگ
هوش مصنوعی: دنیا به تماشای پیر گرگی نشسته است، همان گرگی که درنده و قوی مثل شیر نر بزرگ است.
چو قیصر بدید آن تن پیل مست
ز شادی بسی دست بر زد بهدست
هوش مصنوعی: زمانی که قیصر آن تن بزرگ و تنومند را دید که در حال شادی و خوشحالی است، به طوری که از شدت خوشحالی دستها را به هم میزد.
همان روز قیصر سقف را بخواند
به ایوان و دختر به میرین رساند
هوش مصنوعی: در همان روز، قیصر دستور داد که سقف را به ایوان بیاورند و دختر را به میرین (مکان یا شخصی خاص) برسانند.
نوشتند نامه بههر کشوری
سکوبا و بطریق و هر مهتری
هوش مصنوعی: نامهای به هر دیشی فرستادند، چه در کوبا و چه در کشورها و در میان هر بزرگی.
که میرین شیر آن سرافراز روم
ز گرگ دلاور تهی کرد بوم
هوش مصنوعی: شیر نازم که دلاوران روم را از گرگها خالی کرده و در جایگاه خود مستقر کرده است.
حاشیه ها
1399/10/25 20:12
علی
لطفا تصحیح شود:
که میرین شیر آن سرافرازم روم ----> که میرین شیر آن سرافراز روم