بخش ۱۲
بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست
بیاورد چون کارها گشت راست
ز دریا به زین اندر آورد پای
برفتند یارانش با او ز جای
چو هیشوی کوه سقیلا بدید
به انگشت بنمود و خود را کشید
خود و اهرن از جای گشتند باز
چو خورشید برزد سنان از فراز
جهانجوی بر پیش آن کوه بود
که آرام آن مار نستوه بود
چو آن اژدهابرز او را بدید
به دم سوی خویشش همی درکشید
چو از پیش زین اندر آویخت ترگ
برو تیر بارید همچون تگرگ
چو تنگ اندر آمد بران اژدها
همی جست مرد جوان زو رها
سبک خنجر اندر دهانش نهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
بزد تیز دندان بدان خنجرش
همه تیغها شد به کام اندرش
به زهر و به خون کوه یکسر بشست
همی ریخت زو زهر تا گشت سست
به شمشیر برد آن زمان دست شیر
بزد بر سر اژدهای دلیر
همی ریخت مغزش بران سنگ سخت
ز باره درآمد گو نیکبخت
بکند از دهانش دو دندان نخست
پس آنگه بیامد سر و تن بشست
خروشان بغلتید بر خاک بر
به پیش خداوند پیروزگر
کجا داد آن دستگاه بزرگ
بران گرگ و آن اژدهای سترگ
همی گفت لهراسپ و فرخ زریر
شدند از تن و جان گشتاسپ سیر
به روشن روان و دل و زور و تاب
همانا نبینند ما را به خواب
بجز رنج و سختی نبینم ز دهر
پراگنده بر جای تریاک زهر
مگر زندگانی دهد کردگار
که بینم یکی روی آن شهریار
دگر چهر فرخ برادر زریر
بگویم که گشتم من از تاج سیر
بگویم که بر من چه آمد ز بخت
همی تخت جستم که گم گشت تخت
پر از آب رخ بارگی برنشست
همان خنجر آب داده به دست
چو نزدیک هیشوی و اهرن رسید
همه یاد کرد آن شگفتی که دید
به اهرن چنین گفت کان اژدها
بدین خنجر تیز شد بیبها
شما از دم اژدهای بزرگ
پر از بیم گشتید از کار گرگ
مرا کارزار دلاور سران
سرافراز با گرزهای گران
بسی تیز آید ز جنگ نهنگ
که از ژرف برآید به جنگ
چنین اژدها من بسی دیدهام
که از رزم او سر نپیچیدهام
شنیدند هیشوی و اهرن سخن
ازان نو به گفتار دانش کهن
چو آواز او آن دو گردنفراز
شنیدند و بردند پیشش نماز
به گشتاسپ گفتند کی نره شیر
که چون تو نزاید ز مادر دلیر
بیاورد اهرن بسی خواسته
گرانمایه اسپان آراسته
یکی تیغ برداشت و یک باره جنگ
کمانی و سه چوبه تیر خدنگ
به هیشوی داد آن دگر هرچ بود
ز دینار وز جامهٔ نابسود
چنین گفت گشتاسپ با سرکشان
کزین کس نباید که دارد نشان
نه از من که نر اژدها دیدهام
گر آواز آن گرگ بشنیدهام
وزان جایگه شاد و خرم برفت
به سوی کتایون خرامید تفت
بشد اهرن و گاو گردون ببرد
تن اژدها کهتران را سپرد
که این را به درگاه قیصر برید
به پیش بزرگان لشگر برید
خود از پیش گاوان و گردون برفت
به نزدیک قیصر خرامید تفت
به روم اندرون آگهی یافتند
جهاندیدگان پیش بشتافتند
چو گاو اندر آمد به هامون ز کوه
خروشی بد اندر میان گروه
ازان زخم و آن اژدهای دژم
کزان بود بر گاو گردون ستم
همی آمد از چرخ بانگ چکاو
تو گفتی ندارد تن گاو تاو
هرانکس که آن زخم شمشیر دید
خروشیدن گاو گردون شنید
همی گفت کاین خنجر اهرنست
وگر زخم شیراوژن آهرمنست
همانگاه قیصر ز ایوان براند
بزرگان و فرزانگان را بخواند
بران اژدها بر یکی جشن کرد
ز شبگیر تا شد جهان لاژورد
چو خورشید بنهاد بر چرخ تاج
به کردار زر آب شد روی عاج
فرستاده قیصر سقف را بخواند
بپرسید و بر تخت زرین نشاند
ز بطریق وز جاثلیقان شهر
هرانکس کش از مردمی بود بهر
به پیش سکوبا شدند انجمن
جهاندیده با قیصر و رای زن
به اهرن سپردند پس دخترش
به دستوری مهربان مادرش
ز ایوان چو مردم پراکنده شد
دل نامور زان سخن زنده شد
چنین گفت کامروز روز منست
بلند آسمان دلفروز منست
که کس چون دو داماد من در جهان
نبینند بیش از کهان و مهان
نوشتند نامه به هر مهتری
کجا داشتی تخت گر افسری
که نر اژدها با سرافراز گرگ
تبه شد به دست دو مرد سترگ
یکی منظری پیش ایوان خویش
برآورده چون تخت رخشان خویش
به میدان شدندی دو داماد اوی
بیاراستندی دل شاد اوی
به تیر و به چوگان و زخم سنان
بهر دانشی گرد کرده عنان
همی تاختندی چپ و دست راست
که گفتی سواری بدیشان سزاست
چنین تا برآمد برین روزگار
بیامد کتایون آموزگار
به گشتاسپ گفت ای نشسته دژم
چه داری ز اندیشه دل را به غم
به روم از بزرگان دو مهتر بدند
که با تاج و با گنج و افسر بدند
یکی آنک نر اژدها را بکشت
فراوان بلا دید و ننمود پشت
دگر آنک بر گرگ بدرید پوست
همه روم یکسر پرآواز اوست
به میدان قیصر به ننگ و نبرد
همی به آسمان اندر آرند گرد
نظاره شو انجا که قیصر بود
مگر بر دلت رنج کمتر بود
بدو گفت گشتاسپ کای خوب چهر
ز قیصر مرا کی بود داد و مهر
ترا با من از شهر بیرون کند
چو بیند مرا مردمی چون کند
ولیکن ترا گر چنین است رای
نپیچم ز رای تو ای رهنمای
بیامد به میدان قیصر رسید
همی بود تا زخم چوگان بدید
ازیشان یکی گوی و چوگان بخواست
میان سواران برافگند راست
برانگیخت آن بارگی را ز جای
یلان را همه کند شد دست و پای
به میدان کسی نیز گویی ندید
شد از زخم او در جهان ناپدید
سواران کجا گوی او یافتند
به چوگان زدن نیز نشتافتند
شدند آن زمان رومیان زردروی
همه پاک با غلغل و گفت و گوی
کمان برگرفتند و تیر خدنگ
برفتند چندی سواران جنگ
چو آن دید گشتاسپ برخاست و گفت
که اکنون هنرها نشاید نهفت
بیفگند چوگان کمان برگرفت
زه و توز ازو دست بر سر گرفت
نگه کرد قیصر بران سرفراز
بدان چنگ و یال و رکیب دراز
بپرسید و گفت این سوار از کجاست
که چندین بپیچد چپ و دست راست
سرافراز گردان بسی دیدهام
سواری بدین گونه نشنیدهام
بخوانید تا زو بپرسم که کیست
فرشتست گر همچو ما آدمیست
بخواندند گشتاسپ را پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی
به گشتاسپ گفت ای نبرده سوار
سر سرکشان افسر کارزار
چه نامی بمن گوی شهر و نژاد
ورا زین سخن هیچ پاسخ نداد
چنین گفت کان خوار بیگانه مرد
که از شهرقیصر ورا دور کرد
چو داماد گشتم ز شهرم براند
کس از دفترش نام من بر نخواند
ز قیصر ستم بر کتایون رسید
که مردی غریب از میان برگزید
نرفت اندرین جز به آیین شهر
ازان راستی خواری آمدش بهر
به بیشه درون آن زیانکار گرگ
به کوه بزرگ اژدهای سترگ
سرانشان به زخم من آمد به پای
بران کار هیشوی بد رهنمای
که دندانهاشان بخان منست
همان زخم خنجر نشان منست
ز هیشوی قیصر بپرسد سخن
نوست این نگشتست باری کهن
چو هیشوی شد پیش دندان ببرد
گذشته سخنها برو بر شمرد
به پوزش بیاراست قیصر زبان
بدو گفت بیداد رفت ای جوان
کنون آن گرامی کتایون کجاست
مرا گر ستمگاره خواند رواست
ز میرین و اهرن برآشفت و گفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
همانگه نشست از بر بادپای
به پوزش بیامد بر پاک رای
بسی آفرین کرد فرزند را
مران پاک دامن خردمند را
بدو گفت قیصر که ای ماهروی
گزیدی تو اندر خور خویش شوی
همه دوده را سر برافراختی
برین نیکبختی که تو ساختی
به پرسش بدو گفت ز انباز خویش
مگر بر تو پیدا کند راز خویش
که آرام و شهر و نژادش کجاست
بگوید مگر مر ترا گفت راست
چنین داد پاسخ که پرسیدمش
نه بر دامن راستی دیدمش
نگوید همی پیش من راز خویش
نهان دارد از هرکس آواز خویش
گمانم که هست از نژاد بزرگ
که پرخاش جویست و گرد و سترگ
ز هرچش بپرسم نگوید تمام
فرخزاد گوید که هستم به نام
وزان جایگه سوی ایوان گذشت
سپهر اندرین نیز چندی بگشت
چو گشتاسپ برخاست از بامداد
سر پرخرد سوی قیصر نهاد
چو قیصر ورا دید خامش بماند
بران نامور پیشگاهش نشاند
کمر خواست از گنج و انگشتری
یکی نامور افسری مهتری
ببوسید و پس بر سر او نهاد
ز کار گذشته بسی کرد یاد
چنین گفت با هرک بد یادگیر
که بیدار باشید برنا و پیر
فرخزاد را جمله فرمان برید
ز گفتار و کردار او مگذرید
ازان آگهی شد به هر کشوری
به هر پادشاهی و هر مهتری
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست
بیاورد چون کارها گشت راست
هوش مصنوعی: پس از اینکه اهریمن رفت و کارها به سامان رسید، گشتاسپ خواست تا همه چیز را به حالت عادی برگرداند.
ز دریا به زین اندر آورد پای
برفتند یارانش با او ز جای
هوش مصنوعی: یادگاری از دریا برداشت و بر روی اسب رفت. دوستانش نیز همراه او از آن مکان دور شدند.
چو هیشوی کوه سقیلا بدید
به انگشت بنمود و خود را کشید
هوش مصنوعی: وقتی مردی کوه سنگینی را دید، با انگشت به آن اشاره کرد و تصمیم گرفت که خود را از آن دور کند.
خود و اهرن از جای گشتند باز
چو خورشید برزد سنان از فراز
هوش مصنوعی: اهریمن و خود، از جا برخاستهاند، وقتی که خورشید با نیزهی خود از بلندای آسمان نمایان شده است.
جهانجوی بر پیش آن کوه بود
که آرام آن مار نستوه بود
هوش مصنوعی: دنیای جوینده در برابر آن کوهی قرار دارد که در آن، مار خفته و بیحرکت است.
چو آن اژدهابرز او را بدید
به دم سوی خویشش همی درکشید
هوش مصنوعی: وقتی آن اژدها او را دید، دم خود را به سمت او دراز کرد و او را به سوی خود کشید.
چو از پیش زین اندر آویخت ترگ
برو تیر بارید همچون تگرگ
هوش مصنوعی: زمانی که زین از جلو آویخته شد، تیرها مانند تگرگ به سوی دشمنان رها شدند.
چو تنگ اندر آمد بران اژدها
همی جست مرد جوان زو رها
هوش مصنوعی: وقتی که اژدها در تنگنا قرار بگیرد، جوانی به سرعت از دست آن فرار میکند.
سبک خنجر اندر دهانش نهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
هوش مصنوعی: او خنجر را به شیوهای سبک و نرم در دهانش گذاشت و از خالق خود به خاطر نیکی و بخشندگیاش یاد کرد.
بزد تیز دندان بدان خنجرش
همه تیغها شد به کام اندرش
هوش مصنوعی: دندان تیزش خنجر را زد و همه تیغها در آن فرو رفتند.
به زهر و به خون کوه یکسر بشست
همی ریخت زو زهر تا گشت سست
هوش مصنوعی: کوه را با زهر و خون شستشو داد و از آن زهر ریخت تا اینکه کوه ضعیف و سست شد.
به شمشیر برد آن زمان دست شیر
بزد بر سر اژدهای دلیر
هوش مصنوعی: در آن زمان، شیر با شمشیر به مبارزه پرداخت و ضربهای به سر اژدهای شجاع زد.
همی ریخت مغزش بران سنگ سخت
ز باره درآمد گو نیکبخت
هوش مصنوعی: شخصی از سر درد یا مشکل ذهنی به قدری ناراحت است که میتواند به سادگی به سختیها و مشکلات خود اشاره کند و از آنها گله کند. او به نوعی وضعیت خود را توصیف میکند و میگوید که اگرچه دچار زحمت شده، اما میتواند خود را خوشبخت بنامه چون از آن شرایط نجات یافته است.
بکند از دهانش دو دندان نخست
پس آنگه بیامد سر و تن بشست
هوش مصنوعی: او نخست دو دندان از دهانش را بیرون میآورد و سپس سر و تن خود را شستشو میدهد.
خروشان بغلتید بر خاک بر
به پیش خداوند پیروزگر
هوش مصنوعی: به طور قوی و با هیجان بر زمین غلت بزن و خود را به پیش خداوند پیروزمند برسان.
کجا داد آن دستگاه بزرگ
بران گرگ و آن اژدهای سترگ
هوش مصنوعی: کجا میتوان آن ساختار عظیم را پیدا کرد که گرگها و اژدهایان بزرگ را در آن محاکمه کرده باشد؟
همی گفت لهراسپ و فرخ زریر
شدند از تن و جان گشتاسپ سیر
هوش مصنوعی: لهراسپ و فرخ زریر از بدن و جان به ستوه آمده بودند و به اندازه کافی از گشتاسپ خسته شده بودند.
به روشن روان و دل و زور و تاب
همانا نبینند ما را به خواب
هوش مصنوعی: فردی با روحی روشن و قلبی قوی، حتی در خواب هم نمیتواند ما را نادیده بگیرد.
بجز رنج و سختی نبینم ز دهر
پراگنده بر جای تریاک زهر
هوش مصنوعی: جز سختی و زحمت، چیزی از دنیا نمیبینم؛ مانند این که تریاک، زهر را در خود پنهان کرده است.
مگر زندگانی دهد کردگار
که بینم یکی روی آن شهریار
هوش مصنوعی: آیا زندگی میتواند به من فرصتی بدهد تا چهره آن پادشاه را ببینم؟
دگر چهر فرخ برادر زریر
بگویم که گشتم من از تاج سیر
هوش مصنوعی: برادر زریر، چهره شاداب و خوشحالی را میگویم که از زیبایی دنیای پر زرق و برق خسته شدهام.
بگویم که بر من چه آمد ز بخت
همی تخت جستم که گم گشت تخت
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که چه بلایی بر سرم آمده است. به خاطر تقدیر و سرنوشتم، به دنبال راحتی و آرامش بودم اما آن آرامش از دستم رفت.
پر از آب رخ بارگی برنشست
همان خنجر آب داده به دست
هوش مصنوعی: با چهرهای پر از آب، باران بر او نشسته، مانند خنجری که در دستش آب را به دوش میکشد.
چو نزدیک هیشوی و اهرن رسید
همه یاد کرد آن شگفتی که دید
هوش مصنوعی: وقتی که نزدیک هیشوی و اهرن رسید، همه یاد آن شگفتی که مشاهده کرده بود، افتادند.
به اهرن چنین گفت کان اژدها
بدین خنجر تیز شد بیبها
هوش مصنوعی: اهرخن به اژدها گفت که این خنجر تیز، ارزش چندانی ندارد.
شما از دم اژدهای بزرگ
پر از بیم گشتید از کار گرگ
هوش مصنوعی: شما به خاطر ترس از کار ناپسند و خطرناک، به سمت اژدهای بزرگ و ترسناک رفتید.
مرا کارزار دلاور سران
سرافراز با گرزهای گران
هوش مصنوعی: من در میدان نبرد با دلاوران با شجاعت و قدرت قرار دارم که از سلاحهای سنگین بهره میبرند.
بسی تیز آید ز جنگ نهنگ
که از ژرف برآید به جنگ
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگها ناگهان و به شدت آغاز میشود، همانطور که نهنگ از عمق دریا به سطح میآید و به حمله میپردازد.
چنین اژدها من بسی دیدهام
که از رزم او سر نپیچیدهام
هوش مصنوعی: من مبارزانی از این دست را بسیار دیدهام که از bravery و قدرت آنها هرگز به عقب برنگشتهام.
شنیدند هیشوی و اهرن سخن
ازان نو به گفتار دانش کهن
هوش مصنوعی: شنیدند که کسی با زبان نو از علم و دانش قدیمی صحبت میکند.
چو آواز او آن دو گردنفراز
شنیدند و بردند پیشش نماز
هوش مصنوعی: زمانی که آن دو جوانمرد صدای او را شنیدند، به سوی او رفتند و برایش نماز کردند.
به گشتاسپ گفتند کی نره شیر
که چون تو نزاید ز مادر دلیر
هوش مصنوعی: به گشتاسپ گفتند که هیچ نری مانند تو، شجاع و دلیر، از مادر به دنیا نخواهد آمد.
بیاورد اهرن بسی خواسته
گرانمایه اسپان آراسته
هوش مصنوعی: بیا و با خود گنجینهای از خواستهها و آرزوهای با ارزش را بیاور، همچون اسبان زیبا و آراسته.
یکی تیغ برداشت و یک باره جنگ
کمانی و سه چوبه تیر خدنگ
هوش مصنوعی: یکی از جنگجویان با تیغی در دست آماده نبرد شد و به سرعت جنگ را آغاز کرد، همچنین کمان و سه تیر نیز همراه داشت.
به هیشوی داد آن دگر هرچ بود
ز دینار وز جامهٔ نابسود
هوش مصنوعی: آن کس که به دیگری نیکی کند، هرچه که به دست آورد، از دینار و لباس و چیزهای دیگر، برای او ارزش دارد.
چنین گفت گشتاسپ با سرکشان
کزین کس نباید که دارد نشان
هوش مصنوعی: گشتاسپ به سرکشان گفت که از این آدم هیچ نشانهای نباید داشته باشد.
نه از من که نر اژدها دیدهام
گر آواز آن گرگ بشنیدهام
هوش مصنوعی: من نه از خودم، که در عالم وجود اژدهایی نر را دیدهام و اگر صدای گرگی را شنیدهام.
وزان جایگه شاد و خرم برفت
به سوی کتایون خرامید تفت
هوش مصنوعی: او از آن مکان شاد و خوشحال به سمت کتایون به آرامی و زیبایی حرکت کرد.
بشد اهرن و گاو گردون ببرد
تن اژدها کهتران را سپرد
هوش مصنوعی: اهریمن و گاو آسمانی، جسم اژدها را دزدیدند و فرزندان کوچکتر را به او سپردند.
که این را به درگاه قیصر برید
به پیش بزرگان لشگر برید
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که این موضوع را به کاخ قیصر منتقل کن و به پیش بزرگان سربازان ببری.
خود از پیش گاوان و گردون برفت
به نزدیک قیصر خرامید تفت
هوش مصنوعی: او به تنهایی از میان گاوان و آسمان گذشت و به سوی قیصر با سربلندی و خیالی آرام حرکت کرد.
به روم اندرون آگهی یافتند
جهاندیدگان پیش بشتافتند
هوش مصنوعی: جهاندیدگان متوجه شدند که در درون روم خبری وجود دارد و به سرعت به سوی آن شتافتند.
چو گاو اندر آمد به هامون ز کوه
خروشی بد اندر میان گروه
هوش مصنوعی: زمانی که گاوی از کوه به دشت وارد شد، صدای خروش آن در میان گروهی به گوش رسید.
ازان زخم و آن اژدهای دژم
کزان بود بر گاو گردون ستم
هوش مصنوعی: از آن زخم و آن اژدهای غمگین که بر زمین گردون ظلم میکند.
همی آمد از چرخ بانگ چکاو
تو گفتی ندارد تن گاو تاو
هوش مصنوعی: صدای چکاوک از آسمان میآمد و تو فکر میکردی که گاو صدا ندارد و تنها یک صدای بیجان است.
هرانکس که آن زخم شمشیر دید
خروشیدن گاو گردون شنید
هوش مصنوعی: هر کسی که زخم شمشیر را مشاهده کرد، صدای خروش گاو چرخنده آسمان را نیز شنید.
همی گفت کاین خنجر اهرنست
وگر زخم شیراوژن آهرمنست
هوش مصنوعی: او میگفت که این خنجر مانند اهرمن است و اگر زخم کند، از آهرمن نشأت میگیرد.
همانگاه قیصر ز ایوان براند
بزرگان و فرزانگان را بخواند
هوش مصنوعی: در همان زمان، قیصر از بالای قصر بزرگ، بزرگان و دانایان را فرا میخواند.
بران اژدها بر یکی جشن کرد
ز شبگیر تا شد جهان لاژورد
هوش مصنوعی: در جشن بزرگی، اژدهایی برآمد و از غروب تا سپیدهدم، تمام جهان رنگی همچون لاژورد پیدا کرد.
چو خورشید بنهاد بر چرخ تاج
به کردار زر آب شد روی عاج
هوش مصنوعی: وقتی خورشید بر دایره آسمان تاج میگذارد، چهرهاش به مانند طلایی درخشان، بر روی عاج (فیل) آب میشود.
فرستاده قیصر سقف را بخواند
بپرسید و بر تخت زرین نشاند
هوش مصنوعی: فرستاده قیصر به تختی نشسته و از او سوالاتی میپرسد.
ز بطریق وز جاثلیقان شهر
هرانکس کش از مردمی بود بهر
هوش مصنوعی: هر کسی که از مسیر و نشانههای شهر بیفتد، به خاطر مردم و دوستی آنها جایگاهی پیدا میکند.
به پیش سکوبا شدند انجمن
جهاندیده با قیصر و رای زن
هوش مصنوعی: جمعی از افراد با تجربه و دانا به سوی سکوبا رفتند، در حالی که قیصر و مشاورانش نیز در آنجا حضور داشتند.
به اهرن سپردند پس دخترش
به دستوری مهربان مادرش
هوش مصنوعی: دخترش را به دست یک مرد مهربان سپردند تا از او مراقبت کند.
ز ایوان چو مردم پراکنده شد
دل نامور زان سخن زنده شد
هوش مصنوعی: وقتی که مردم از ایوان دور شدند، دل نامور از آن گفتار جان تازهای گرفت.
چنین گفت کامروز روز منست
بلند آسمان دلفروز منست
هوش مصنوعی: امروز روزی است که به نظر من بسیار بلند و با شکوه است، آسمان نیز برای من خوشایند و زیبا به نظر میرسد.
که کس چون دو داماد من در جهان
نبینند بیش از کهان و مهان
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان به خوبی دامادهای من نمیتواند باشد، نه از نظر شخصیت و نه از نظر مقام.
نوشتند نامه به هر مهتری
کجا داشتی تخت گر افسری
هوش مصنوعی: نامهای نوشتند به هر مقام و کسی که دارای قدرت و جایگاه است، تا بگویند که اگر در جایی فرمانروایی داری...
که نر اژدها با سرافراز گرگ
تبه شد به دست دو مرد سترگ
هوش مصنوعی: جانداری قوی و قدرتمند، که به عنوان اژدهایی نر و غرّایی در نظر گرفته میشد، با کمک دو انسان بزرگ و قدرتمند شکست خورد.
یکی منظری پیش ایوان خویش
برآورده چون تخت رخشان خویش
هوش مصنوعی: یک منظره زیبا و دلانگیز در جلوی خانهاش به وجود آورده که همچون یک تخت باشکوه و درخشان به نظر میرسد.
به میدان شدندی دو داماد اوی
بیاراستندی دل شاد اوی
هوش مصنوعی: دو داماد به میدان رفتند و دل او را شاد کردند.
به تیر و به چوگان و زخم سنان
بهر دانشی گرد کرده عنان
هوش مصنوعی: با تیر و چوگان و زخم نیزه، به خاطر دانشی که به دست آوردهای، مهارتهایت را پرورش دادهاید.
همی تاختندی چپ و دست راست
که گفتی سواری بدیشان سزاست
هوش مصنوعی: آنها با سرعت و شتاب به سمت چپ و راست میدویدند، به گونهای که گویی سواری شایسته آنهاست.
چنین تا برآمد برین روزگار
بیامد کتایون آموزگار
هوش مصنوعی: تا به این زمان، روزگار گرانقدر کتایون به عنوان آموزگار برآمد.
به گشتاسپ گفت ای نشسته دژم
چه داری ز اندیشه دل را به غم
هوش مصنوعی: به گشتاسپ گفت: ای نشسته در غم، چه فکرهایی در دل داری که اینگونه ناراحت هستی؟
به روم از بزرگان دو مهتر بدند
که با تاج و با گنج و افسر بدند
هوش مصنوعی: در دلم دو مرد بزرگ و برجسته وجود دارند که با تاج و ثروت و زینتهای زیبا آمدهاند.
یکی آنک نر اژدها را بکشت
فراوان بلا دید و ننمود پشت
هوش مصنوعی: کسی که نر اژدها را کشت، با مشکلات و بلاهای زیادی روبرو شد و هرگز از آنها فرار نکرد.
دگر آنک بر گرگ بدرید پوست
همه روم یکسر پرآواز اوست
هوش مصنوعی: دیگر آنکه گرگ پوستش را درید، صدای او اکنون تمام روم را پر کرده است.
به میدان قیصر به ننگ و نبرد
همی به آسمان اندر آرند گرد
هوش مصنوعی: در میدان قیصر، به خاطر ننگ و جنگ، مردم به آسمان غبار و گرد و خاک میزنند.
نظاره شو انجا که قیصر بود
مگر بر دلت رنج کمتر بود
هوش مصنوعی: به آنجا نگاه کن که قیصر (پادشاه) حضور دارد، شاید با دیدن او در دلت احساس آرامش و راحتی بیشتری پیدا کنی.
بدو گفت گشتاسپ کای خوب چهر
ز قیصر مرا کی بود داد و مهر
هوش مصنوعی: گشتاسپ به او گفت: ای چهرهی زیبا، به من بگو کِی قیصر به من کمک و محبت کرده است؟
ترا با من از شهر بیرون کند
چو بیند مرا مردمی چون کند
هوش مصنوعی: اگر کسی ببیند که من به دور از تو در جمع مردم هستم، چگونه میتواند تو را از من دور کند؟
ولیکن ترا گر چنین است رای
نپیچم ز رای تو ای رهنمای
هوش مصنوعی: اما اگر نظر تو این است، من از نظر تو تخطی نمیکنم، ای راهنمای من.
بیامد به میدان قیصر رسید
همی بود تا زخم چوگان بدید
هوش مصنوعی: قهرمان به میدان آمد و به قیصر رسید و در آنجا بود که زخمهای ناشی از چوگان را مشاهده کرد.
ازیشان یکی گوی و چوگان بخواست
میان سواران برافگند راست
هوش مصنوعی: یکی از آنها خواست که گوی و چوگان را میان سواران پرتاب کند و به درستی برگزار گردد.
برانگیخت آن بارگی را ز جای
یلان را همه کند شد دست و پای
هوش مصنوعی: در آن لحظه، یلان به شدت حرکت کردند و همه دچار بیحرکتی و سردرگمی شدند.
به میدان کسی نیز گویی ندید
شد از زخم او در جهان ناپدید
هوش مصنوعی: کسی که از زخم او در دنیا ناپدید شده، به میدان میرود و گویا کسی او را نخواهد دید.
سواران کجا گوی او یافتند
به چوگان زدن نیز نشتافتند
هوش مصنوعی: سوارکاران کجا توانستند او را پیدا کنند، چرا که در بازی چوگان هم از او خبر نیست.
شدند آن زمان رومیان زردروی
همه پاک با غلغل و گفت و گوی
هوش مصنوعی: در آن زمان، رومیان با چهرههایی زرد و رنگ پریده، به دور هم جمع شدند و با سر و صدا و صحبت مشغول بودند.
کمان برگرفتند و تیر خدنگ
برفتند چندی سواران جنگ
هوش مصنوعی: سواران جنگ کمانها را برداشتند و تیرها را به سمت دشمن نشانه رفتند و برای مدتی به پیش رفتند.
چو آن دید گشتاسپ برخاست و گفت
که اکنون هنرها نشاید نهفت
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ این را دید، برخاست و گفت که حالا دیگر نمیتوان هنرها را پنهان کرد.
بیفگند چوگان کمان برگرفت
زه و توز ازو دست بر سر گرفت
هوش مصنوعی: چوگان را بر زمین انداخت و تیر کمان را برداشت و دستش را بر سر او گذاشت.
نگه کرد قیصر بران سرفراز
بدان چنگ و یال و رکیب دراز
هوش مصنوعی: قیصر به آن رزمندگان با افتخار و شجاعت نگریست، کسانی که دارای اسبهای با اصالت و زینتهای زیبا بودند.
بپرسید و گفت این سوار از کجاست
که چندین بپیچد چپ و دست راست
هوش مصنوعی: این سوار از کجا آمده که اینقدر پیچ و خم میرود و به چپ و راست میچرخد؟
سرافراز گردان بسی دیدهام
سواری بدین گونه نشنیدهام
هوش مصنوعی: من خیلی افراد با افتخار و بزرگواری دیدهام، اما هیچگاه سواری مانند او ندیدهام.
بخوانید تا زو بپرسم که کیست
فرشتست گر همچو ما آدمیست
هوش مصنوعی: بخوانید تا از او بپرسم که آیا فرشتهای است یا مانند ما آدمی.
بخواندند گشتاسپ را پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی
هوش مصنوعی: آنها گشتاسپ را به حضور او فراخواندند و جان بداندیش او به طرز خیالانگیزی پیچیده شد.
به گشتاسپ گفت ای نبرده سوار
سر سرکشان افسر کارزار
هوش مصنوعی: به گشتاسپ گفت: ای دلیر سوار، فرمانده سرسختها و حریفان در میدان نبرد.
چه نامی بمن گوی شهر و نژاد
ورا زین سخن هیچ پاسخ نداد
هوش مصنوعی: از من نام شهر و نژاد او را پرسید، اما او به هیچ یک از این سوالات پاسخ نداد.
چنین گفت کان خوار بیگانه مرد
که از شهرقیصر ورا دور کرد
هوش مصنوعی: مردی خوار و بیگانه گفت که او را از شهر قیصر دور کردهاند.
چو داماد گشتم ز شهرم براند
کس از دفترش نام من بر نخواند
هوش مصنوعی: زمانی که به مراسم عروسی درآمدم، از شهر خودم دور شدم و هیچکس در زندگینامهام به یاد من نیفتاد.
ز قیصر ستم بر کتایون رسید
که مردی غریب از میان برگزید
هوش مصنوعی: از طرف قیصر، ظلمی بر کتایون وارد شد، زیرا مردی ناآشنا و غریب را از میان مردم انتخاب کردند.
نرفت اندرین جز به آیین شهر
ازان راستی خواری آمدش بهر
هوش مصنوعی: او فقط بر اساس قوانین و آداب شهر قدم گذاشت و از راستگوییاش به ذلت و خاری دچار شد.
به بیشه درون آن زیانکار گرگ
به کوه بزرگ اژدهای سترگ
هوش مصنوعی: در میان جنگل، گرگ که زیانکار و آسیبزننده است، در برابر اژدهای بزرگ و قدرتمندی در کوه قرار دارد.
سرانشان به زخم من آمد به پای
بران کار هیشوی بد رهنمای
هوش مصنوعی: رؤسای آنها به خاطر زخم من به زمین افتادند و در این حین، شخصی بد که راهنمایی نمیکند، به بدترین شکل عمل کرد.
که دندانهاشان بخان منست
همان زخم خنجر نشان منست
هوش مصنوعی: دندانهای آنها نشاندهندهی درد و زخمهایی است که از خنجر به جای مانده.
ز هیشوی قیصر بپرسد سخن
نوست این نگشتست باری کهن
هوش مصنوعی: از هیچ یک از روزگار گذشته نمیتوان به این نتیجه رسید که سخنی جدید و نو در حال شکلگیری است، زیرا این لحظات همچنان بر ترسیم تاریخ قدیم تأکید میکنند.
چو هیشوی شد پیش دندان ببرد
گذشته سخنها برو بر شمرد
هوش مصنوعی: وقتی که آدمی از چیزی ناراحت و نگران میشود، مثل یک دندان که در دهان درد میآورد، ممکن است به گذشته برگردد و تمام حرفها و اتفاقات گذشته را دوباره به یاد بیاورد و مرور کند.
به پوزش بیاراست قیصر زبان
بدو گفت بیداد رفت ای جوان
هوش مصنوعی: امیر با ادب و احترام زبان به شکایت گشود و به جوان گفت که ظلم و ستم از جهان رخت بربسته است.
کنون آن گرامی کتایون کجاست
مرا گر ستمگاره خواند رواست
هوش مصنوعی: اکنون کجاست آن گرامی کتایون؟ اگر مرا به ستمگری بخواند، برایم پذیرفتنی است.
ز میرین و اهرن برآشفت و گفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
هوش مصنوعی: از مرگ و نابودی عصبانی شد و گفت که هیچ وقت سخن در پنهان نخواهد ماند.
همانگه نشست از بر بادپای
به پوزش بیامد بر پاک رای
هوش مصنوعی: در همان لحظه، بر روی تکیهگاه خود نشسته و با درخواست عذرخواهی، بر افکار پاک و روشن خود تأکید کرد.
بسی آفرین کرد فرزند را
مران پاک دامن خردمند را
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر فرزندان خود از آنها تمجید و ستایش میکنند، اما نباید شخصیت و اندیشههای خود را فراموش کنند و باید به پاکی و خردمندی خود اهمیت دهند.
بدو گفت قیصر که ای ماهروی
گزیدی تو اندر خور خویش شوی
هوش مصنوعی: قیصر به او گفت: ای زیبای روشن، تو شایستهای که در زندگیات بهترینها را انتخاب کنی.
همه دوده را سر برافراختی
برین نیکبختی که تو ساختی
هوش مصنوعی: همه افراد خانواده به خاطر خوشبختی تو، سرهایشان را بالا بردهاند و به تو افتخار میکنند.
به پرسش بدو گفت ز انباز خویش
مگر بر تو پیدا کند راز خویش
هوش مصنوعی: او به پرسش او پاسخ داد که شاید دوستش بتواند راز خود را برای تو آشکار کند.
که آرام و شهر و نژادش کجاست
بگوید مگر مر ترا گفت راست
هوش مصنوعی: بگو که آن آرامش و شهری که متعلق به نژاد اوست کجاست، آیا نمیتواند به تو بگوید که راست است؟
چنین داد پاسخ که پرسیدمش
نه بر دامن راستی دیدمش
هوش مصنوعی: آن فردی که از او سوال کردم، چنین پاسخی داد که من او را در دامن راستی ندیدم.
نگوید همی پیش من راز خویش
نهان دارد از هرکس آواز خویش
هوش مصنوعی: او به هیچ کس راز خود را نمیگوید و فقط خود را از دیگران پنهان نگهداشته است.
گمانم که هست از نژاد بزرگ
که پرخاش جویست و گرد و سترگ
هوش مصنوعی: به نظر میرسد او از خانوادهای با افتخار و عظمت است، زیرا که همیشه به دنبال مبارزه و رقابت است و شخصیتش نیز بزرگ و برجسته است.
ز هرچش بپرسم نگوید تمام
فرخزاد گوید که هستم به نام
هوش مصنوعی: هر کس را که از او سوال میکنم، چیزی نمیگوید جز این که فرخزاد تنها به نام من اشاره میکند.
وزان جایگه سوی ایوان گذشت
سپهر اندرین نیز چندی بگشت
هوش مصنوعی: پس از آن، به سوی کاخ رفت و زمانه نیز مدتی در اینجا گذر کرد.
چو گشتاسپ برخاست از بامداد
سر پرخرد سوی قیصر نهاد
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ از خواب صبحگاهی بیدار شد، با فکر و عقل خود به سوی قیصر حرکت کرد.
چو قیصر ورا دید خامش بماند
بران نامور پیشگاهش نشاند
هوش مصنوعی: وقتی قیصر او را دید، سکوت کرد و در برابر او با احترام ایستاد.
کمر خواست از گنج و انگشتری
یکی نامور افسری مهتری
هوش مصنوعی: تا به حال، درخواستی از گنج و انگشتری شایسته و معروف به یک سردار بزرگ دیده نشده است.
ببوسید و پس بر سر او نهاد
ز کار گذشته بسی کرد یاد
هوش مصنوعی: به او بوسهای داد و سپس بر او سایه افکند و به یاد گذشتهها، خیلی چیزها را مرور کرد.
چنین گفت با هرک بد یادگیر
که بیدار باشید برنا و پیر
هوش مصنوعی: فراموش نکنید که هم جوانان و هم سالمندان باید هوشیار و آگاه باشند.
فرخزاد را جمله فرمان برید
ز گفتار و کردار او مگذرید
هوش مصنوعی: فرخزاد در سخن و رفتارش به گونهای است که همه فرمانبردار او هستند و کسی نمیتواند از گفتار و رفتار او چشمپوشی کند.
ازان آگهی شد به هر کشوری
به هر پادشاهی و هر مهتری
هوش مصنوعی: این خبر به تمام کشورها، پادشاهان و بزرگان رسید.
حاشیه ها
1399/10/01 21:01
علی
لطفا تصحیح شود:
فرستاده قیصر سقف را بخواند ----> فرستاد قیصر سقف را بخواند