گنجور

بخش ۲

چو خورشید تیغ از میان برکشید
شب تیره گشت از جهان ناپدید
تبیره برآمد ز درگاه شاه
به سر برنهادند گردان کلاه
چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر
چو گرگین و گستهم و بهرام شیر
گرانمایگان نزد شاه آمدند
بران نامور بارگاه آمدند
به نخچیر شد شهریار جهان
ابا رستم نامور پهلوان
ز لشکر برفتند آزادگان
چو گیو و چو گودرز کشوادگان
سپاهی که شد تیره خورشید و ماه
همی رفت با یوز و با باز شاه
همه بوم ایران سراسر بگشت
به آباد و ویرانی اندر گذشت
هران بوم و برکان نه آباد بود
تبه بود و ویران ز بیداد بود
درم داد و آباد کردش ز گنج
ز داد و ز بخشش نیامدش رنج
به هر شهر بنشست و بنهاد تخت
چنانچون بود خسرو نیک بخت
همه بدره و جام و می خواستی
به دینار گیتی بیاراستی
وز آنجا سوی شهر دیگر شدی
همی با می و تخت و افسر شدی
همی رفت تا آذرابادگان
ابا او بزرگان و آزادگان
گهی باده خورد و گهی تاخت اسپ
بیامد سوی خان آذرگشسپ
جهان‌آفرین را ستایش گرفت
به آتشکده در نیایش گرفت
بیامد خرامان ازان جایگاه
نهادند سر سوی کاوس شاه
نشستند هر دو به هم شادمان
نبودند جز شادمان یک زمان
چو پر شد سر از جام روشن‌گلاب
به خواب و به آسایش آمد شتاب
چو روز درخشان برآورد چاک
بگسترد یاقوت بر تیره خاک
جهاندار بنشست و کاوس کی
دو شاه سرافراز و دو نیک‌پی
ابا رستم گرد و دستان به هم
همی گفت کاوس هر بیش و کم
از افراسیاب اندر آمد نخست
دو رخ را به خون دو دیده بشست
بگفت آنکه او با سیاوش چه کرد
از ایران سراسر برآورد گرد
بسی پهلوانان که بیجان شدند
زن و کودک خرد پیچان شدند
بسی شهر بینی ز ایران خراب
تبه گشته از رنج افراسیاب
ترا ایزدی هرچ بایدت هست
ز بالا و از دانش و زور دست
ز فر تمامی و نیک‌اختری
ز شاهان به هر گونه‌ای برتری
کنون از تو سوگند خواهم یکی
نباید که پیچی ز داد اندکی
که پرکین کنی دل ز افراسیاب
دمی آتش اندر نیاری به آب
ز خویشی مادر بدو نگروی
نپیچی و گفت کسی نشمری
به گنج و فزونی نگیری فریب
همان گر فراز آیدت گر نشیب
به تاج و به تخت و نگین و کلاه
به گفتار با او نگردی ز راه
بگویم که بنیاد سوگند چیست
خرد را و جان ترا پند چیست
بگویی به دادار خورشید و ماه
به تیغ و به مهر و به تخت و کلاه
به فر و به نیک‌اختر ایزدی
که هرگز نپیچی به سوی بدی
میانجی نخواهی جز از تیغ و گرز
منش برز داری و بالای برز
چو بشنید زو شهریار جوان
سوی آتش آورد روی و روان
به دادار دارنده سوگند خورد
به روز سپید و شب لاژورد
به خورشید و ماه و به تخت و کلاه
به مهر و به تیغ و به دیهیم شاه
که هرگز نپیچم سوی مهر اوی
نبینم بخواب اندرون چهر اوی
یکی خط بنوشت بر پهلوی
به مشکاب بر دفتر خسروی
گوا بود دستان و رستم برین
بزرگان لشکر همه همچنین
به زنهار بر دست رستم نهاد
چنان خط و سوگند و آن رسم و داد
ازان پس همی خوان و می خواستند
ز هر گونه مجلس بیاراستند
ببودند یک هفته با رود و می
بزرگان به ایوان کاوس کی
جهاندار هشتم سر و تن بشست
بیاسود و جای نیایش بجست
به پیش خداوند گردان سپهر
برفت آفرین را بگسترد چهر
شب تیره تا برکشید آفتاب
خروشان همی بود دیده پرآب
چنین گفت کای دادگر یک خدای
جهاندار و روزی ده و رهنمای
به روز جوانی تو کردی رها
مرا بی‌سپاه از دم اژدها
تو دانی که سالار توران سپاه
نه پرهیز داند نه شرم گناه
به ویران و آباد نفرین اوست
دل بیگناهان پر از کین اوست
به بیداد خون سیاوش بریخت
بدین مرز باران آتش ببیخت
دل شهریاران پر از بیم اوست
بلا بر زمین تخت و دیهیم اوست
به کین پدر بنده را دست گیر
ببخشای بر جان کاوس پیر
تو دانی که او را بدی گوهرست
همان بدنژادست و افسونگرست
فراوان بمالید رخ بر زمین
همی خواند بر کردگار آفرین
وزان جایگه شد سوی تخت باز
بر پهلوانان گردن‌فراز
چنین گفت کای نامداران من
جهانگیر و خنجر گزاران من
بپیمودم این بوم ایران بر اسپ
ازین مرز تا خان آذرگشسپ
ندیدم کسی را که دلشاد بود
توانگر بد و بومش آباد بود
همه خستگانند از افراسیاب
همه دل پر از خون و دیده پرآب
نخستین جگرخسته از وی منم
که پر درد ازویست جان و تنم
دگر چون نیا شاه آزادمرد
که از دل همی برکشد باد سرد
به ایران زن و مرد ازو با خروش
ز بس کشتن و غارت و جنگ و جوش
کنون گر همه ویژه یار منید
بِدل سربسر دوستدار منید
به کین پدر بست خواهم میان
بگردانم این بد ز ایرانیان
اگر همگنان رای جنگ آورید
بکوشید و رسم پلنگ آورید
مرا این سخن پیش بیرون شود
ز جنگ یلان کوه هامون شود
هران خون که آید به کین ریخته
گنهکار او باشد آویخته
وگر کشته گردد کسی زین سپاه
بهشت بلندش بود جایگاه
چه گویید و این را چه پاسخ دهید
همه یکسره رای فرخ نهید
بدانید کو شد به بد پیشدست
مکافات بد را نشاید نشست
بزرگان به پاسخ بیاراستند
به درد دل از جای برخاستند
که ای نامدار جهان شادباش
همیشه ز رنج و غم آزاد باش
تن و جان ما سربه‌سر پیش تست
غم و شادمانی کم و بیش تست
ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم
همه بنده‌ایم ارچه آزاده‌ایم
چو پاسخ چنین یافت از پیلتن
ز طوس و ز گودرز و از انجمن
رخ شاه شد چون گل ارغوان
که دولت جوان بود و خسرو جوان
بدیشان فراوان بکرد آفرین
که آباد بادا به گردان زمین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید تیغ از میان برکشید
شب تیره گشت از جهان ناپدید
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید از افق برمی خیزد و نوری درخشان را منتشر می‌کند، تاریکی شب ناپدید می‌شود و جهان روشن می‌گردد.
تبیره برآمد ز درگاه شاه
به سر برنهادند گردان کلاه
هوش مصنوعی: درباره‌ یک مقام یا شخصیت مهمی صحبت می‌شود که از دربار شاه بیرون آمده است و افراد اطرافش با احترام کلاه را بر سر می‌گذارند. این حرکت نشان‌دهنده‌ی ارادت و احترام به آن شخصیت است.
چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر
چو گرگین و گستهم و بهرام شیر
هوش مصنوعی: شخصیت‌هایی مانند طوس، گودرز، گیو، گرگین، گستهم و بهرام، همگی از قهرمانان شجاع و دلیر در تاریخ و افسانه‌ها هستند. این افراد نمایانگر قهرمانی و شجاعت در مبارزات و تلاش برای فخر و افتخار هستند.
گرانمایگان نزد شاه آمدند
بران نامور بارگاه آمدند
هوش مصنوعی: افراد برجسته و با ارزش نزد پادشاه آمدند و بر آن درگاه مشهور و با عظمت حضور یافتند.
به نخچیر شد شهریار جهان
ابا رستم نامور پهلوان
هوش مصنوعی: شاه جهان به شکار رفت به همراه رستم، پهلوان معروف.
ز لشکر برفتند آزادگان
چو گیو و چو گودرز کشوادگان
هوش مصنوعی: آزادگان مانند گیو و گودرز از سپاه جدا شدند.
سپاهی که شد تیره خورشید و ماه
همی رفت با یوز و با باز شاه
هوش مصنوعی: سربازانی که سایه‌ی خورشید و ماه را تحت پوشش قرار داده بودند، با یوز و شاهین در حال حرکت بودند.
همه بوم ایران سراسر بگشت
به آباد و ویرانی اندر گذشت
هوش مصنوعی: تمام سرزمین ایران به حالتی آباد و خراب در گذشته است.
هران بوم و برکان نه آباد بود
تبه بود و ویران ز بیداد بود
هوش مصنوعی: هر سرزمین و منطقه‌ای که آباد نباشد، در حقیقت خراب و ویران است و این ویرانی به دلیل ظلم و بی‌عدالتی است.
درم داد و آباد کردش ز گنج
ز داد و ز بخشش نیامدش رنج
هوش مصنوعی: او ثروتی به من داد و از آن ثروت بهره‌مند شدم، به خاطر داد و بخشش او، هیچ درد و رنجی متوجه‌ام نشد.
به هر شهر بنشست و بنهاد تخت
چنانچون بود خسرو نیک بخت
هوش مصنوعی: به هر شهری که رفت و تخت خود را برپا کرد، مانند آنچه که بود، خسرو خوش fortuna در آنجا نشست.
همه بدره و جام و می خواستی
به دینار گیتی بیاراستی
هوش مصنوعی: ای کاش می‌توانستی همه چیز را، از جمله ظرف و جام و شراب را، با دینارهای دنیوی زینت ببخشی.
وز آنجا سوی شهر دیگر شدی
همی با می و تخت و افسر شدی
هوش مصنوعی: و از آنجا به سوی شهر دیگری رفتی و در این سفر با نوشیدنی، تخت و تاج همراه بودی.
همی رفت تا آذرابادگان
ابا او بزرگان و آزادگان
هوش مصنوعی: او به سوی آذرآبادگان می‌رفت و در این راه با شخصیت‌های بزرگ و آزادگان همراه بود.
گهی باده خورد و گهی تاخت اسپ
بیامد سوی خان آذرگشسپ
هوش مصنوعی: گاهی می‌نوشد و گاهی بر اسب می‌تازد تا به خانه‌ی آذرگشسپ برسد.
جهان‌آفرین را ستایش گرفت
به آتشکده در نیایش گرفت
هوش مصنوعی: جهان‌آفرین را ستایش کرد و در آتشکده دعا و نیایش به جا آورد.
بیامد خرامان ازان جایگاه
نهادند سر سوی کاوس شاه
هوش مصنوعی: او با ناز و دلربایی از آن مکان خارج شد و سرش را به سوی کاوس شاه بلند کرد.
نشستند هر دو به هم شادمان
نبودند جز شادمان یک زمان
هوش مصنوعی: دو نفر کنار هم نشسته بودند و خوشحال به نظر می‌رسیدند، اما در واقع فقط یک لحظه کوتاه خوشحال بودند.
چو پر شد سر از جام روشن‌گلاب
به خواب و به آسایش آمد شتاب
هوش مصنوعی: وقتی که سر از نوشیدن گلاب روشن پر شد، خواب و آرامش به سرعت به او روی آورد.
چو روز درخشان برآورد چاک
بگسترد یاقوت بر تیره خاک
هوش مصنوعی: وقتی روز روشن و زیبا می‌شود، مانند یاقوتی که بر زمین تیره می‌درخشد، زیبایی را نمایان می‌کند.
جهاندار بنشست و کاوس کی
دو شاه سرافراز و دو نیک‌پی
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف دو پادشاه بزرگ و با افتخار می‌پردازد که در کنار یکدیگر نشسته‌اند. آن‌ها نماینده قدرت و نیکی در جامعه خود هستند و به خاطر ویژگی‌های مثبتشان شناخته شده‌اند.
ابا رستم گرد و دستان به هم
همی گفت کاوس هر بیش و کم
هوش مصنوعی: رستم با دستانش به هم می‌گفت، ای کاوس، هر چیزی که به نظر می‌رسد و حتی چیزهایی که کم‌تر به چشم می‌آید.
از افراسیاب اندر آمد نخست
دو رخ را به خون دو دیده بشست
هوش مصنوعی: افراسیاب با خون دو چشم خود، دو چهره را شستشو داد.
بگفت آنکه او با سیاوش چه کرد
از ایران سراسر برآورد گرد
هوش مصنوعی: گفت آن کسی که با سیاوش چه کرده است، از تمام ایران گرد و غبار برپاشیده است.
بسی پهلوانان که بیجان شدند
زن و کودک خرد پیچان شدند
هوش مصنوعی: بسیاری از پهلوانان جان خود را از دست دادند و زنان و کودکان کوچک در اندوه و وحشت به دور خود می‌چرخیدند.
بسی شهر بینی ز ایران خراب
تبه گشته از رنج افراسیاب
هوش مصنوعی: بسیاری از شهرها در ایران ویران و خراب شده‌اند و این ویرانی به خاطر درد و عذاب‌هایی است که افراسیاب به مردم این سرزمین تحمیل کرده است.
ترا ایزدی هرچ بایدت هست
ز بالا و از دانش و زور دست
هوش مصنوعی: هر آنچه که تو نیاز داری، از جانب خداوند به تو داده شده است، چه از راه دانش و چه از طریق قدرت.
ز فر تمامی و نیک‌اختری
ز شاهان به هر گونه‌ای برتری
هوش مصنوعی: از زیبایی و نیکی شخصیت، برتری و فضیلت او از تمام پادشاهان در هر زمینه‌ای بیشتر است.
کنون از تو سوگند خواهم یکی
نباید که پیچی ز داد اندکی
هوش مصنوعی: اکنون از تو قسم می‌خواهم که نباید در برابر حق و عدالت، حتی به اندازه اندکی مخالفت کنی.
که پرکین کنی دل ز افراسیاب
دمی آتش اندر نیاری به آب
هوش مصنوعی: اگر بخواهی دل را از افراسیاب رهایی بخشیده و از آتش اشتیاقش کاسته و آن را به آرامش برسانی، باید درستی و مهربانی را در زندگی‌ات جاری کنی و از خشمی که دل را می‌سوزاند دوری کنی.
ز خویشی مادر بدو نگروی
نپیچی و گفت کسی نشمری
هوش مصنوعی: اگر از طرف مادر با کسی رابطه نزدیک داری، نباید به او بی‌اعتنایی کنی و نباید حرف بدی درباره‌اش بگویی.
به گنج و فزونی نگیری فریب
همان گر فراز آیدت گر نشیب
هوش مصنوعی: اگر بر موفقیت و ثروت فریب بخوری، حتی اگر در اوج باشی یا در حضیض، به جایی نخواهی رسید و ماندگار نخواهی شد.
به تاج و به تخت و نگین و کلاه
به گفتار با او نگردی ز راه
هوش مصنوعی: به جای تمرکز بر مقام و ثروت و جواهرات، بهتر است که در صحبت‌هات با او از حقیقت و صداقت دور نشوی.
بگویم که بنیاد سوگند چیست
خرد را و جان ترا پند چیست
هوش مصنوعی: بگویم که چه چیزی سبب سوگند است و چه نصیحتی برای عقل و جان تو وجود دارد؟
بگویی به دادار خورشید و ماه
به تیغ و به مهر و به تخت و کلاه
هوش مصنوعی: تو به خالق خورشید و ماه بگو که با شمشیر و محبت و مقام و جایگاه چه می‌کنی.
به فر و به نیک‌اختر ایزدی
که هرگز نپیچی به سوی بدی
هوش مصنوعی: به زیبایی و شانس نیک الهی که هیچ‌گاه به سمت خوبی‌ها نروید.
میانجی نخواهی جز از تیغ و گرز
منش برز داری و بالای برز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال واسطه‌ای میان خود و دیگران هستی، تنها از قدرت و قهر استفاده کن و برتری خود را با سلاح و زور نشان بده.
چو بشنید زو شهریار جوان
سوی آتش آورد روی و روان
هوش مصنوعی: وقتی جوان شاه صحبت‌های او را شنید، به سمت آتش رفت و به آن نگاه کرد.
به دادار دارنده سوگند خورد
به روز سپید و شب لاژورد
هوش مصنوعی: به خداوند قسم می‌خورم که به روز روشن و شب تیره و آبی سوگند می‌خورم.
به خورشید و ماه و به تخت و کلاه
به مهر و به تیغ و به دیهیم شاه
هوش مصنوعی: به آفتاب و ماه، به تخت و تاج، به عشق و شمشیر و به دياهم پادشاه.
که هرگز نپیچم سوی مهر اوی
نبینم بخواب اندرون چهر اوی
هوش مصنوعی: هرگز به عشق او روی نیاورم و تا وقتی که چهره‌اش را در خواب نبینم.
یکی خط بنوشت بر پهلوی
به مشکاب بر دفتر خسروی
هوش مصنوعی: یک نفر بر روی دفتر سلطنتی با جوهر مشکی نوشت.
گوا بود دستان و رستم برین
بزرگان لشکر همه همچنین
هوش مصنوعی: دستان و رستم گواهی می‌دهند که در میان این بزرگان، همه چنین هستند.
به زنهار بر دست رستم نهاد
چنان خط و سوگند و آن رسم و داد
هوش مصنوعی: به احتیاط، رستم پیمان و سوگند را به گونه‌ای محکم و مشخص بر روی دست خود گذاشت و این کار را به عنوان یک رسم و قاعده انجام داد.
ازان پس همی خوان و می خواستند
ز هر گونه مجلس بیاراستند
هوش مصنوعی: پس از آن، همواره می‌خواندند و می‌خواستند که از هر نوع مجالس به زیبایی تزئین کنند.
ببودند یک هفته با رود و می
بزرگان به ایوان کاوس کی
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که در یک هفته، عده‌ای از بزرگان در کنار رود و از شراب استفاده می‌کردند و در ایوان کاوس، که ممکن است به معنای یک مکان بزرگ و با شکوه باشد، وقت گذرانی می‌کردند. این تصویر حال و هوای خوش و دور هم جمع شدن افراد برجسته در فضایی دلپذیر و باشکوه را منتقل می‌کند.
جهاندار هشتم سر و تن بشست
بیاسود و جای نیایش بجست
هوش مصنوعی: پادشاه هشتم بدن و سرش را شست و استراحت کرد و مکانی برای عبادت پیدا کرد.
به پیش خداوند گردان سپهر
برفت آفرین را بگسترد چهر
هوش مصنوعی: در برابر خداوند، آسمان به حرکت درآمد و زیبایی آفریده‌ها را به نمایش گذاشت.
شب تیره تا برکشید آفتاب
خروشان همی بود دیده پرآب
هوش مصنوعی: شب تاریک تا زمانی که خورشید درخشان طلوع کند، چشمانم همیشه پر از اشک بوده است.
چنین گفت کای دادگر یک خدای
جهاندار و روزی ده و رهنمای
هوش مصنوعی: او گفت: ای دادگر، تو ای خدای بزرگ که جهان را تدبیر می‌کنی و روزی می‌دهی و راهنمایی.
به روز جوانی تو کردی رها
مرا بی‌سپاه از دم اژدها
هوش مصنوعی: در روزهای جوانی، من را بدون هیچ‌پناهی و در برابر خطر بزرگی رها کردی.
تو دانی که سالار توران سپاه
نه پرهیز داند نه شرم گناه
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که رئیس سپاه توران نه از گناه خودداری می‌کند و نه از انجام کارهای ناپسند خجالت می‌کشد.
به ویران و آباد نفرین اوست
دل بیگناهان پر از کین اوست
هوش مصنوعی: به خرابی و آبادانی، لعنت اوست و دل بیگناهان پر از تنش و کینه به خاطر اوست.
به بیداد خون سیاوش بریخت
بدین مرز باران آتش ببیخت
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستمی که بر سیاوش رفت، در این سرزمین مانند بارانی از آتش فرو ریخته است.
دل شهریاران پر از بیم اوست
بلا بر زمین تخت و دیهیم اوست
هوش مصنوعی: دل‌های پادشاهان از ترس او پر است؛ زیرا بلای او بر زمین سلطنت و تاج و تختش سایه افکنده است.
به کین پدر بنده را دست گیر
ببخشای بر جان کاوس پیر
هوش مصنوعی: به خاطر کینه‌ای که از پدر من داری، به من کمک کن و بر جان کاوس پیر ببخشای.
تو دانی که او را بدی گوهرست
همان بدنژادست و افسونگرست
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که او دارای چه ویژگی‌هایی است، او با طبیعت بدی که دارد، همواره افسونگر و جذاب است.
فراوان بمالید رخ بر زمین
همی خواند بر کردگار آفرین
هوش مصنوعی: او با شوق و عشق بسیار بر خاک افتاده و در دل از خداوند ستایش و سپاسگزاری می‌کند.
وزان جایگه شد سوی تخت باز
بر پهلوانان گردن‌فراز
هوش مصنوعی: پس از آن مکان، به سوی تخت بازگشت و بر پهلوانان با قامت راست و بلند نظارت کرد.
چنین گفت کای نامداران من
جهانگیر و خنجر گزاران من
هوش مصنوعی: او چنین گفت: ای مردان بزرگ، من کسی هستم که بر جهان تسلط دارم و شما کسانی هستید که با خنجرهای خود به من کمک می‌کنید.
بپیمودم این بوم ایران بر اسپ
ازین مرز تا خان آذرگشسپ
هوش مصنوعی: من این سرزمین ایران را بر اسب پیمودم، از این مرز تا خانه آذرگشسپ.
ندیدم کسی را که دلشاد بود
توانگر بد و بومش آباد بود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را ندیدم که هم خوشحال باشد و هم ثروتمند، در عین حال که در موطن خود زندگی خوبی دارد.
همه خستگانند از افراسیاب
همه دل پر از خون و دیده پرآب
هوش مصنوعی: همه خسته و ناراحت هستند از افراسیاب، همه دل‌ها پر از غم و چشمانشان پر از اشک است.
نخستین جگرخسته از وی منم
که پر درد ازویست جان و تنم
هوش مصنوعی: من اولین کسی هستم که از او آسیب دیده و دردمند است. روح و جسمم پر از زخم‌های اوست.
دگر چون نیا شاه آزادمرد
که از دل همی برکشد باد سرد
هوش مصنوعی: در آینده، زمانی که آزادمردی مانند نیا شاه بیاید، که با قدرتش از دل انسان‌ها اضطراب و ناامیدی را دور کند.
به ایران زن و مرد ازو با خروش
ز بس کشتن و غارت و جنگ و جوش
هوش مصنوعی: به دلیل کشتار، غارت، جنگ و سر و صدای زیاد، مردم ایران با صدای بلند و ناله به سوی او ناله می‌زنند.
کنون گر همه ویژه یار منید
بِدل سربسر دوستدار منید
هوش مصنوعی: حال اگر همه شما به دوستی با من علاقه‌مندید، پس با دل و جان به عشق و دوستی من بشتابید.
به کین پدر بست خواهم میان
بگردانم این بد ز ایرانیان
هوش مصنوعی: برای انتقام پدرم، به جنگ خواهم رفت و این ظلم را از ایرانیان برمی‌دارم.
اگر همگنان رای جنگ آورید
بکوشید و رسم پلنگ آورید
هوش مصنوعی: اگر هم‌نسلان شما تصمیم به جنگ بگیرید، تلاش کنید و مثل پلنگ با قوت و قدرت عمل کنید.
مرا این سخن پیش بیرون شود
ز جنگ یلان کوه هامون شود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی من از دنیای جنگ و نزاع بیرون بیایم، می‌توانم آرامش را در دل کوه‌ها و دشت‌ها احساس کنم.
هران خون که آید به کین ریخته
گنهکار او باشد آویخته
هوش مصنوعی: هر خونی که به خاطر انتقام ریخته می‌شود، به گردن گناهکار است و او مسئول آن خواهد بود.
وگر کشته گردد کسی زین سپاه
بهشت بلندش بود جایگاه
هوش مصنوعی: اگر کسی در این سپاه کشته شود، بهشت بلند انتظار او را می‌کشد و جایگاه او خواهد بود.
چه گویید و این را چه پاسخ دهید
همه یکسره رای فرخ نهید
هوش مصنوعی: چه بگویید و چگونه پاسخ دهید، همه چیز به یکباره به رای خوشحال‌کننده‌ای خواهد انجامید.
بدانید کو شد به بد پیشدست
مکافات بد را نشاید نشست
هوش مصنوعی: بدانید که کسی که کارهای ناپسند انجام می‌دهد، سزاوار عواقب بد آن است و نباید در انتظار بماند تا به او پاداشی نیک داده شود.
بزرگان به پاسخ بیاراستند
به درد دل از جای برخاستند
هوش مصنوعی: بزرگان برای پاسخگویی آماده شدند و به خاطر درد دل دیگران از جا برخاستند.
که ای نامدار جهان شادباش
همیشه ز رنج و غم آزاد باش
هوش مصنوعی: ای بزرگ و معروف در دنیا، همیشه شاد باش و از رنج و غم دور بمان.
تن و جان ما سربه‌سر پیش تست
غم و شادمانی کم و بیش تست
هوش مصنوعی: تمام وجود ما به تو وابسته است و شادی و غم ما نیز به تو مربوط می‌شود.
ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم
همه بنده‌ایم ارچه آزاده‌ایم
هوش مصنوعی: از مادر همه‌ی مرگ‌ها به دنیا آمده‌ایم و همه ما در نهایت بنده‌ی سرنوشت خود هستیم، هرچند که به ظاهر خود را آزاد می‌دانیم.
چو پاسخ چنین یافت از پیلتن
ز طوس و ز گودرز و از انجمن
هوش مصنوعی: پس از اینکه او از پهلوانان طوس و گودرز و از جمع دیگر پهلوانان پاسخ مناسب را دریافت کرد، نتیجه‌گیری کرد.
رخ شاه شد چون گل ارغوان
که دولت جوان بود و خسرو جوان
هوش مصنوعی: چهره شاه مانند گل ارغوان زیبا و درخشان شده است، چرا که دوران جوانی و ثروت به او روی آورده است.
بدیشان فراوان بکرد آفرین
که آباد بادا به گردان زمین
هوش مصنوعی: بدی را از آن‌ها دور بدار و برایشان آرزوی خوشبختی کن تا زمین همیشه آباد بماند.