گنجور

بخش ۱

به پالیز چون برکشد سرو شاخ
سر شاخ سبزش برآید ز کاخ
به بالای او شاد باشد درخت
چو بیندش بینادل و نیک‌بخت
سزد گر گمانی برد بر سه چیز
کزین سه گذشتی چه چیزست نیز
هنر با نژادست و با گوهر است
سه چیزست و هر سه به‌بنداندرست
هنر کی بود تا نباشد گهر
نژاده بسی دیده‌ای بی‌هنر
گهر آنک از فر یزدان بود
نیازد به بد دست و بد نشنود
نژاد آنک باشد ز تخم پدر
سزد کاید از تخم پاکیزه بر
هنر گر بیاموزی از هر کسی
بکوشی و پیچی ز رنجش بسی
ازین هر سه گوهر بود مایه‌دار
که زیبا بود خلعت کردگار
چو هر سه بیابی خرد بایدت
شناسندهٔ نیک و بد بایدت
چو این چار با یک تن آید بهم
براساید از آز وز رنج و غم
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست
وزین بدتر از بخت پتیاره نیست
جهانجوی از این چار بد بی‌نیاز
همش بخت سازنده بود از فراز
سخن راند گویا بدین داستان
دگر گوید از گفتهٔ باستان
کنون بازگردم به آغاز کار
که چون بود کردار آن شهریار
چو تاج بزرگی بسر برنهاد
ازو شاد شد تاج و او نیز شاد
به هر جای ویرانی آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد
از ابر بهاران ببارید نم
ز روی زمین زنگ بزدود غم
جهان گشت پر سبزه و رود آب
سر غمگنان اندر آمد به خواب
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
چو جم و فریدون بیاراست گاه
ز داد و ز بخشش نیاسود شاه
جهان شد پر از خوبی و ایمنی
ز بد بسته شد دست اهریمنی
فرستادگان آمد از هر سوی
ز هر نامداری و هر پهلوی
پس آگاهی آمد سوی نیمروز
بنزد سپهدار گیتی‌فروز
که خسرو ز توران به ایران رسید
نشست از بر تخت کو را سزید
بیاراست رستم به دیدار شاه
ببیند که تا هست زیبای گاه
ابا زالِ سامِ نریمان بهم
بزرگان کابل همه بیش و کم
سپاهی که شد دشت چون آبنوس
بدرید هر گوش ز اوای کوس
سوی شهر ایران گرفتند راه
زواره فرامرز و پیل و سپاه
به پیش اندرون زال با انجمن
درفش بنفش از پس پیلتن
پس آگاهی آمد بر شهریار
که آمد ز ره پهلوان سوار
زواره فرامرز و دستان سام
بزرگان که هستند با جاه و نام
دل شاه شد زان سخن شادمان
سراینده را گفت کاباد مان
که اویست پروردگار پدر
وزویست پیدا به گیتی هنر
بفرمود تا گیو و گودرز و طوس
برفتند با نای رویین و کوس
تبیره برآمد ز درگاه شاه
همه برنهادند گردان کلاه
یکی لشکر از جای برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
ز پهلو به پهلو پذیره شدند
همه با درفش و تبیره شدند
برفتند پیشش به دو روزه راه
چنین پهلوانان و چندین سپاه
درفش تهمتن چو آمد پدید
به خورشید گرد سپه بردمید
خروش آمد و نالهٔ بوق و کوس
ز قلب سپه گیو و گودرز و طوس
به پیش گو پیلتن راندند
به شادی برو آفرین خواندند
گرفتند هر سه ورا در کنار
بپرسید شیراوژن از شهریار
ز رستم سوی زال سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند
نهادند سوی فرامرز روی
گرفتند شادی به دیدار اوی
وزان جایگه سوی شاه آمدند
به دیدار فرخ کلاه آمدند
چو خسرو گو پیلتن را بدید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
فرود آمد از تخت و کرد آفرین
تهمتن ببوسید روی زمین
به رستم چنین گفت کای پهلوان
همیشه بدی شاد و روشن‌روان
به گیتی خردمند و خامش تویی
که پروردگار سیاوش تویی
سر زال زان پس به بر در گرفت
ز بهر پدر دست بر سر گرفت
گوان را به تخت مهی برنشاند
بریشان همی نام یزدان بخواند
نگه کرد رستم سرو پای اوی
نشست و سخن گفتن و رای اوی
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد
زکار سیاوش بسی یاد کرد
به شاه جهان گفت کای شهریار
جهان را تویی از پدر یادگار
ندیدم من اندر جهان تاج‌ور
بدین فر و مانندگی پدر
وزان پس چو از تخت برخاستند
نهادند خوان و می آراستند
جهاندار تا نیمی از شب نخفت
گذشته سخنها همه بازگفت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به پالیز چون برکشد سرو شاخ
سر شاخ سبزش برآید ز کاخ
هوش مصنوعی: هنگامی که سرو در باغ سر به آسمان می‌ساید، شاخ‌های سبز آن از کاخ بلندتر می‌روید.
به بالای او شاد باشد درخت
چو بیندش بینادل و نیک‌بخت
هوش مصنوعی: درخت خوشحال می‌شود وقتی که به بالای خود نیک‌بخت و بینادلی را می‌بیند.
سزد گر گمانی برد بر سه چیز
کزین سه گذشتی چه چیزست نیز
هوش مصنوعی: اگر بر سه چیز گمان کنی که ارزشش را دارند، باید بدانیم که از این سه چیز که عبور کردی، چه چیز دیگری ارزشمند است.
هنر با نژادست و با گوهر است
سه چیزست و هر سه به‌بنداندرست
هوش مصنوعی: هنر مرتبط با نژاد و ذات انسان است و هر سه این چیزها به یکدیگر وابسته‌اند و باید به‌درستی در کنار هم قرار گیرند.
هنر کی بود تا نباشد گهر
نژاده بسی دیده‌ای بی‌هنر
هوش مصنوعی: هنر صرفاً به وجود نمی‌آید مگر اینکه ریشه‌ای عمیق و باارزش داشته باشد. بسیاری از افراد هستند که بدون هنر و استعداد به نظر می‌رسند.
گهر آنک از فر یزدان بود
نیازد به بد دست و بد نشنود
هوش مصنوعی: هر که از نیکوکاری و فضل خداوند برخوردار است، نیازی به بدی و ناپاکی ندارد و از کارهای زشت و ناپسند دوری می‌کند.
نژاد آنک باشد ز تخم پدر
سزد کاید از تخم پاکیزه بر
هوش مصنوعی: نژاد انسان از جنس پدر اوست و شایسته است که از تخم و نسل پاک و خوب برآید.
هنر گر بیاموزی از هر کسی
بکوشی و پیچی ز رنجش بسی
هوش مصنوعی: اگر هنر را بیاموزی، حتی اگر از هر کسی هم یاد بگیری، با تلاش و پشتکار می‌توانی از مشکلات و دشواری‌ها فرار کنی.
ازین هر سه گوهر بود مایه‌دار
که زیبا بود خلعت کردگار
هوش مصنوعی: از این سه گوهر، مایه‌دار و باارزش است که زیبایی آن، لباس و نعمت خداوند را به نمایش می‌گذارد.
چو هر سه بیابی خرد بایدت
شناسندهٔ نیک و بد بایدت
هوش مصنوعی: زمانی که هر سه را بشناسی، باید عقل و درک خود را به کار بری تا نیک و بد را تمیز دهی.
چو این چار با یک تن آید بهم
براساید از آز وز رنج و غم
هوش مصنوعی: وقتی این چهار عامل در وجود یک نفر کنار هم قرار بگیرند، او از آزمایشات، سختی‌ها و غم‌ها به دور خواهد بود.
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست
وزین بدتر از بخت پتیاره نیست
هوش مصنوعی: آیا راهی برای فرار از مرگ وجود ندارد؟ و بدتر از این وقایع ناخوشایند، برای بخت کسی وجود ندارد.
جهانجوی از این چار بد بی‌نیاز
همش بخت سازنده بود از فراز
هوش مصنوعی: جهانگردی که از این چهار چیز (چیزهای بد) بی‌نیاز باشد، به خاطر خوش‌شانسی‌اش از بالا به این وضعیت رسیده است.
سخن راند گویا بدین داستان
دگر گوید از گفتهٔ باستان
هوش مصنوعی: سخن می‌زند و با این داستان، از روایات قدیمی سخن دیگری به میان می‌آورد.
کنون بازگردم به آغاز کار
که چون بود کردار آن شهریار
هوش مصنوعی: حالا برمی‌گردم به شروع ماجرا که ببینم رفتار و کردار آن پادشاه چگونه بود.
چو تاج بزرگی بسر برنهاد
ازو شاد شد تاج و او نیز شاد
هوش مصنوعی: وقتی که او تاج بزرگی را بر سر گذاشت، تاج و مقامش خوشحال شدند و او هم از این امر خوشحال بود.
به هر جای ویرانی آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد
هوش مصنوعی: دل‌های غمگین را از درد و اندوه رهایی بخشید و در هر نقطه‌ای که ویرانی وجود داشت، زندگی و آبادانی به وجود آورد.
از ابر بهاران ببارید نم
ز روی زمین زنگ بزدود غم
هوش مصنوعی: باران بهاری از ابرها ببارد و با نم خود، غم و تیرگی را از روی زمین پاک کند.
جهان گشت پر سبزه و رود آب
سر غمگنان اندر آمد به خواب
هوش مصنوعی: دنیا پر از سبزه و زیبایی شده و آب‌ها نیز به خواب غمگینان وارد شده‌اند.
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
هوش مصنوعی: زمین به مانند بهشتی زیبا و دل‌انگیز می‌شود، زمانی که پر از عدالت و بخشش باشد و خواسته‌های مردم در آن تحقق یابد.
چو جم و فریدون بیاراست گاه
ز داد و ز بخشش نیاسود شاه
هوش مصنوعی: وقتی جم و فریدون تاج و تخت را زینت بخشیدند، پادشاه هیچگاه از عدالت و بخشش سست نشد.
جهان شد پر از خوبی و ایمنی
ز بد بسته شد دست اهریمنی
هوش مصنوعی: جهان پر از خوبی و امنیت شده است و دست شیاطین دیگر نمی‌تواند کاری از پیش ببرد.
فرستادگان آمد از هر سوی
ز هر نامداری و هر پهلوی
هوش مصنوعی: فرستادگان از تمام سمت‌ها و از هر شخصیت نام‌آور و هر بزرگمردی آمدند.
پس آگاهی آمد سوی نیمروز
بنزد سپهدار گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: پس خبر به نیمروز رسید و به سردار جهان‌افروز رسید.
که خسرو ز توران به ایران رسید
نشست از بر تخت کو را سزید
هوش مصنوعی: خسرو از سرزمین توران به ایران آمد و بر بالای تخت نشست و بر او سزاوار بود.
بیاراست رستم به دیدار شاه
ببیند که تا هست زیبای گاه
هوش مصنوعی: رستم به دیدار شاه رفت تا زیبایی‌های دربار را ببیند و از آن لذت ببرد.
ابا زالِ سامِ نریمان بهم
بزرگان کابل همه بیش و کم
هوش مصنوعی: پسر زال، نریمان، همه بزرگان کابل را به طور کلی تحت تأثیر قرار داده است.
سپاهی که شد دشت چون آبنوس
بدرید هر گوش ز اوای کوس
هوش مصنوعی: سپاهی که در دشت به مانند چوب آبنوس قدرتمند و مقاوم بود، هر گوشه‌ای از زمین را با صدای کوسش آزار می‌داد و صداهایش را پخش می‌کرد.
سوی شهر ایران گرفتند راه
زواره فرامرز و پیل و سپاه
هوش مصنوعی: فرامرز و پیل و سپاه به سمت شهر ایران حرکت کردند.
به پیش اندرون زال با انجمن
درفش بنفش از پس پیلتن
هوش مصنوعی: زال به همراه گروهی از پهلوانان، با درفش بنفش به جلو می‌رود و در پس خود، قهرمانان را همراه دارد.
پس آگاهی آمد بر شهریار
که آمد ز ره پهلوان سوار
هوش مصنوعی: پس شاه متوجه شد که پهلوان سوار از راه رسیده است.
زواره فرامرز و دستان سام
بزرگان که هستند با جاه و نام
هوش مصنوعی: فرامرز و دستان سام مانند بزرگانی هستند که با مقام و نام و آوازه خود شناخته شده‌اند.
دل شاه شد زان سخن شادمان
سراینده را گفت کاباد مان
هوش مصنوعی: دل شاه از آن سخن خوشحال شد و به سراینده گفت که بمان.
که اویست پروردگار پدر
وزویست پیدا به گیتی هنر
هوش مصنوعی: اوست که پروردگار پدر است و هنر او در جهان به وضوح دیده می‌شود.
بفرمود تا گیو و گودرز و طوس
برفتند با نای رویین و کوس
هوش مصنوعی: شاه دستور داد که گیو، گودرز و طوس با نای و کوس (نوعی ساز) به راه افتند.
تبیره برآمد ز درگاه شاه
همه برنهادند گردان کلاه
هوش مصنوعی: از درگاه پادشاه، ندا و خبری به گوش رسید و همه با احترام کلاه خود را برداشتند.
یکی لشکر از جای برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
هوش مصنوعی: گروهی از لشکریان به پا خواستند و خود را برای استقبال آماده کردند.
ز پهلو به پهلو پذیره شدند
همه با درفش و تبیره شدند
هوش مصنوعی: همه با پرچم و نشان به سمت هم آمدند و از پهلوی یکدیگر استقبال کردند.
برفتند پیشش به دو روزه راه
چنین پهلوانان و چندین سپاه
هوش مصنوعی: پهلوانان و ارتش‌های بسیاری به سوی او رفتند و این مسیر تنها دو روز طول کشید.
درفش تهمتن چو آمد پدید
به خورشید گرد سپه بردمید
هوش مصنوعی: پرچم دلیران چون نمایان شد، همچون خورشید گرد سپاه را روشن کرد.
خروش آمد و نالهٔ بوق و کوس
ز قلب سپه گیو و گودرز و طوس
هوش مصنوعی: صدای زوزه و نالهٔ بوق و طبل از دل سپه‌سالاران گیو، گودرز و طوس برخاست.
به پیش گو پیلتن راندند
به شادی برو آفرین خواندند
هوش مصنوعی: به پیشکار پهلوان رفتند و به خوشحالی برای او ستایش کردند.
گرفتند هر سه ورا در کنار
بپرسید شیراوژن از شهریار
هوش مصنوعی: سه نفر او را در کنار گرفتند و شیراوژن از شاه پرسید.
ز رستم سوی زال سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند
هوش مصنوعی: رستم و زال سام به سمت یکدیگر آمدند و با دل‌های باز و شاداب، به دیدار هم رفتند.
نهادند سوی فرامرز روی
گرفتند شادی به دیدار اوی
هوش مصنوعی: آنها به سمت فرامرز رفتند و با دیدن او، شادی به دلشان راه یافت.
وزان جایگه سوی شاه آمدند
به دیدار فرخ کلاه آمدند
هوش مصنوعی: از آن مکان به سمت شاه آمدند تا دیدار فرخ کلاه را داشته باشند.
چو خسرو گو پیلتن را بدید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
هوش مصنوعی: وقتی خسرو پیلتن را دید، اشک از چشمانش بر روی صورتش ریخت.
فرود آمد از تخت و کرد آفرین
تهمتن ببوسید روی زمین
هوش مصنوعی: تُهمتُن از تختش فرود آمد و به زمین سلام و احترام کرد.
به رستم چنین گفت کای پهلوان
همیشه بدی شاد و روشن‌روان
هوش مصنوعی: به رستم گفتند که ای قهرمان، همیشه با دل خوش و روحی روشن زندگی کن.
به گیتی خردمند و خامش تویی
که پروردگار سیاوش تویی
هوش مصنوعی: تو در این دنیا کسی هستی که دارای دانایی و آرامش است و خدای سیاوش نیز تو هستی.
سر زال زان پس به بر در گرفت
ز بهر پدر دست بر سر گرفت
هوش مصنوعی: سهراب پس از آن، برای گرامی‌داشت پدرش، دست بر سر گذاشت و به یاد او احساساتش را بروز داد.
گوان را به تخت مهی برنشاند
بریشان همی نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: گوان را بر روی تختی زیبا و شکوهمند قرار می‌دهد و برای آنها نام خدا را می‌خواند.
نگه کرد رستم سرو پای اوی
نشست و سخن گفتن و رای اوی
هوش مصنوعی: رستم به او نگریست و در حالی که نشسته بود با او صحبت کرد و نظرش را بیان کرد.
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد
زکار سیاوش بسی یاد کرد
هوش مصنوعی: اسب جنگی زخمی و دل او پر از درد شده است و به یاد سیاوش، خیلی از چیزها را به خاطر می‌آورد.
به شاه جهان گفت کای شهریار
جهان را تویی از پدر یادگار
هوش مصنوعی: به شاه جهان گفتند که ای پادشاه، تو وارث و یادگار پدرت هستی و مسئولیت بزرگی بر دوش داری.
ندیدم من اندر جهان تاج‌ور
بدین فر و مانندگی پدر
هوش مصنوعی: من در هیچ کجای دنیا شاهزاده‌ای را نیدم که به این زیبایی و ویژگی‌های پدرش باشد.
وزان پس چو از تخت برخاستند
نهادند خوان و می آراستند
هوش مصنوعی: پس از آنکه از تخت برخواستند، سفره‌ای گذاشتند و نوشیدنی‌ها را آماده کردند.
جهاندار تا نیمی از شب نخفت
گذشته سخنها همه بازگفت
هوش مصنوعی: جهاندار تا نیمه‌های شب نخوابید و تمام صحبت‌های خود را بازگو کرد.

حاشیه ها

1389/09/13 17:12

در ابتدای این داستان 4 بیت جا افتاده است
سخنران گویا برین داستان | دگر گونه از گفته باستان
که خسرو چگونه نشیند به گاه | چگونه فرستد به توران سپاه
گر از بخشش کردگار سپهر | مرا زندگی ماند و تازه چهر
بمانم به گیتی یکی داستان | ازین نامه ی نامور باستان
---
پاسخ: با تشکر، با توجه به این که ممکن است ابیات منقول در نسخهٔ شما در نسخهٔ منبع گنجور نباشد، لطفاً دوستانی که به شاهنامهٔ نسخهٔ مسکو دسترسی دارند ما را از نقل این ابیات در آن نسخه آگاه کنند.

1393/09/21 20:12
علی سبزی

لطفآ از شاهنامه تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق استفاده کنید هم جدیده و هم دقیق

1394/08/10 14:11
شهرزاد صنعتی

در این مصرع : کنون بازگردم بغاز کار
به آغاز ؛ باید بیاد با سپاس

1395/01/31 08:03
مهدی

چراازاینجا به بعدمتن های بعدی بازنمیشوند ممکنه راهنمایی نمایید

1396/04/15 23:07
اردشیر

با درود به دوستان گرامی : بیت پانزدهم به نظر اینگونه صحیح تر مینماید:
کنون بازگردم به آغاز کار
که چون بود کردار آن شهریار

1396/05/18 11:08
ولگرد

ویرگول گذاری بیت بیست و هفتم غلط است , چون سام نریمان در زمان شاه نوذر مرده است "خبر شد که سام نریمان بمرد" ازینرو خوانش بیت اینگونه است:
ابا زالِ سامِ نریمان بهم بزرگان کابل همه بیش و کم
(زال پسر سام نریمان)

1396/11/14 19:02
شهروز کبیری

در بیت:
هم از گنج صد دانه خوشاب جست
که آب فسردست گفتی درست
مراد از «آب فسرده»، همان یخ یا «آب منجمد شده» است.
فسرده در فرهنگ فارسی عمید اینگونه معنی شده:
1. افسرده؛ منجمد؛ یخ‌بسته.
2. غمگین.
3. [مجاز] بی‌طراوت؛ پژمرده.
چقدر زیباست که ما به فردی که غمگین هست میگوییم: افسرده. پس در واقع این افسرده و افسردگی که الان به کار میبریم؛ نوعی کنایه از غمگین بود است. چون فسرده که لغت به معنی منجمد و یخ بسته و پژمرده هست. بنظرم این نشان دهنده ادبی بودن و شاعرانگی بی اندازه ای است که در زبان پارسی جاریست و بسیاری از واژگان امروز، در معنای کنایی یا مجازی خود به کار میروند و از این حیث، زبان پارسی زبانی بسیار پیشرفته ست.

1396/11/14 20:02
شهروز کبیری

در بیت:
شمامه نهاده در آن جام زر
ده از نقرهٔ خام با شش گهر
به نظر می رسد مراد از شمامه همان میوه ای باشد که امروزه نیز به آن دستنبو گفته میشود. امید است اساتید بزرگوار در این باره نظر دهند و چراغ دانش بیافروزند.

استاد بزرگوار زنده یاد دهخدا آورده است:
شمام نوعی از خربزه ٔ کوچک که خطهای سرخ و سبز و زرد دارد و بسیار خوشبو و به فارسی دستنبوی گویند.شمام در معنی «همدیگر را بوییدن» نیز آمده است.
به نظر میرسد به مشام رسیدن و شامه و… همگی با شمامه هم خانواده باشند. در گویش محلی کردهای کرمانشاه، شمامه هنوز جاری و زنده است و به میوه ای کوچک و نارنجی رنگ با خطوط زرد اتلاق میگردد که شبیه خربزه ای کوچک و گرد است. شمامه که زیبا و خوشبوست، در شعرهای فولکلور کرمانشاهی برای توصیف یار به کار میرود. در یکی از معروف ترین آوازهای محلی کرمانشاهی آمده:
شیرین شیرینه، شیرین شَمامَ
ساتیگ نبینَم، خُاوَام حَرامَه
یعنی یار شیرین من، عسل من، لحظه‌ای تو را نبینم، خواب بر من حرام است.

1399/06/12 23:09
علی

لطفا تصحیح شود:
کنون بازگردم بغاز کار ----> کنون بازگردم بآغاز کار
کنون گر همه ویژهٔار منید ----> کنون گر همه ویژه یار منید
همه رادبا مردم خویش باش ----> همه راد با مردم خویش باش

1400/03/06 09:06
جهن یزداد

گمان نمی کنم این واژه در این سروده کار فردوسی باشد با این همه شمامه بچم مشک و بوییدنی گرانبهاست و نه خربزه و یا میوه  ایین پادشاهان بود که مشک گران  و بویهای خوش بسیار گران در جام زر پر می کردند و به کسان میدادند  -  بسیار دور از خرد است که جایی که  هراس از رفتن سر است  الویی و خربزه ای  یاوه  بسرگزاف دهند میوه را با دوستان میخورند  و انرا میان انجمن به یکتن  نمی بخشند - گرچه  بروزگار برمکیان گاهی خربزه خراسان و خوارزم را به بغداد میبردند  انرا در اوندی سیمین مینهادند و ان اوند را در اوندی چوبین پر از یخ مینهادند و ان چوبینه ها را با گلیمی تر می پوشاندند و از خراسان به بغداد میبردند و هر اوند به هفت هزار می فروختند و برمکیان انرا با دوستان میخورند و یا پنهانی به دوستان می فرستادند  - 

1400/03/06 10:06
جهن یزداد

به گونه ای  خربزه یا طالبی  هم عربها برای همین شمامه میگویند که بوی خوش میدهد و کرمانشاه هم برای اینکه به عراق نزدیک است گرفته اند و میگوید مانند انچه سیب گلاب میگوییم یا انگور یاقوتی میگوییم 

شیرین شیرین شیرین شمامه
 ساعتیک نبینم خوابم ( خواوم - خووم ) حرامه
- در فارس و روستاهای شیراز میگویند
تییلت سیرمه نکش بی سرمه کاله
 هرکسی سیلت کنه هفت سال بلاله
 تییلت سیرمه نکش تیه کال برنو
تا نبوسم لویلت شو نیبرم خو
تییَل چشمها کال سیاه
الان نگید این لریه اری اما کهکیلویه همش چند سالی هست که از فارس جدا شده و در شرق شیراز هم چندان فرقی بین لری و فارسی دری نیست  و در فارس از بزرگترها تقریبا کسی نیست که لری را نداند وانگهی از سردزک شیراز که چسبیده به شاهچراغ است  لری شروع میشود تا نزدیک بغداد گرچه حتی شرق شیراز هم دهی نیست که یک طایفه اش را لر ننامند هرچند بیشتر زبانشان فارسی دری باشد  اما لری فارس با لری عراق  و خرم اباد و بختیاری فرق دارد  در فارس  تنهالری و موسیقی  کهکیلویه و ممسنی  و مناطق خودشان مورد پسند است  حتی قبلا که اوازخوانی بیشتر ویژه کلیمیهای شیراز بود ترانه هایی نیز به لری میخواندند  -

1400/03/06 11:06
جهن یزداد

از هرچه بگذرد سخن دوست خوشترست  به به و زَه زَه به سخنوری فردوسی  و بدا به جان و تن انان که فردوسی را ویژه پارسیان دری زبان  مینامند وگمانشان بلوچان و کرمانجان و دیلمان و یلان نه پارسیانند نمیبینند که پهلوانان ایران از همه جای ایران پارسه اند  اشکش از پهله پارس با سپاه کوچ و بلوچ ( پلهوچ پهلوگ  پهلوی- رواج روای رواگ ) است  اشکش و اشکان پهلوی را هم بیاد داشته باشید
ستایشی که در شاهنامه از بلوچ میشود از هیچ کس دیگر نشده پس ازبلوچان و  اشکش سپاه  زنگه شاوران است نام بغداد و زنگه و  زنگان ( زنجان )و زنگنه را( کاستن نون از واژگان گویشی پارسی بود که در سنگنبشت داریوش میبینیم )  یاد اورد  - 
بگذریم چه بسیار زیبا و رسا از دربار خسرو میگوید

همه بنده ایم ارچه آزاده ایم  ایران بچم ازادگان است و پیوسته ستای ایران   و نوشته درفششان ، پارسی ازادگان بود و افرینشان ازاد زی و ار زی و هر بزی ( هرزی نمیگفتند تا هرز نشود )  شهر هری نیز از همین نام ار و هر است  و اِران یا ایران بچم ازادگان است 

زرنگان و سیستانیان پیوسته پشتوانه ایران بودند نه تنها در داستانهای پیشدادی که  بروزگار هخامنشی و اشکانی و ساسانی و سپس بروزگار سپسین و ما بسیار بر ایشان ناجوانی کردیم وخداوند سخن در شاهنامه داد انها بداده است امدن رستم و پیشباز کیخسرو از انها از زیباترین ستایش و  ستودنهای شاهنامه است
براستی که کاستی و کوتهی ما بر  بلندای بالای  شاهنامه  بسیار کوته  است 
هر گروهی را  فرستاده ای است  و ما گروه ناسپاس

 و قال الرسول یا رب  ان قومی اتخذو هذا القران مهجورا

1400/03/06 11:06
جهن یزداد

چو این چار با یک تن اید بهم
 بیاساید از از و از رنج کم
  گر این چهار در یک تن گرد اید دگر از و رنج کمی نمیبرد
چهار و یک  و اوای سخن نیز میگوید که رنج کم باشد  کاتبان کم خرد انرا  دگر کرده اند
 ز ابر بهاران ببارید نم
 ز روی زمین زنگ بزدود هم
بازان زنگ می زداید زنگ چیزی را نمی زداید

 

1400/03/06 11:06
جهن یزداد

ز مشکِ نهاده در ان جام زر
 ده از نقره خام با شش گهر
چنین گفت کین راست انرا که تاو
بود در تنش روز جنگ تژاو
مشک نهاده مشک مانده مشک تازه که در ناف اهو بیش نبوده و یک چند انرا در جایی سربسته بنهند و انرا مشک مانده و نهاده  گویند - نام مادر کورش مشک ماندانه

1400/03/06 11:06
جهن یزداد

ز مشکِ نهاده در ان جام زر
 ده از نقره خام با شش گهر
چنین گفت کین راست انرا که تاو
بود در تنش روز جنگ تژاو
مشک نهاده مشک مانده مشک تازه که در ناف اهو بیش نبوده و یک چند انرا در جایی سربسته بنهند و انرا مشک مانده و نهاده  گویند - نام مادر کورش مشک ماندانه

1400/03/06 11:06
جهن یزداد

ز خویشی مادر بدو نگروی
 نپیچی و گفت کسی نشنوی
نشمری به اهنگ نگروی نیست

1400/03/06 11:06
جهن یزداد

یکی چَک نوشتند بر پهلوی
 به مشکاب بر دفتر  خسروی
چَک  نوشت پیمان با گواه

1400/03/06 12:06
جهن یزداد

دل شهریاران پر از بیم اوست
 تباه زمین تخت و دیهیم اوست

1400/05/23 18:07
احمد رحمت‌بر

بخوبی بیارای و فردا مگوی: خود را به خوبی‌ها آراسته کن و اندوه فردا نداشته باش.

همی گفت شادی ترا مایه بس          به‌فردا نگوید خردمند کس
گفت که بهترین سرمایه برای تو شادی است، شخص خردمند اندوه فردا را نمی‌خورد. 

1400/05/23 18:07
احمد رحمت‌بر

بیاموختش بزم و رزم و خرد
همی خواست کش روز رامش برد
تهمتن می‌خواست که او را در روز شادی همراهی کند.

1400/05/23 18:07
احمد رحمت‌بر

چو روشن شود بشمرد روز پی.
پی شمردن کسی را؛ مراقبت اعمال او کردن . حساب عمل و کار او داشتن

1400/05/18 19:08
سیمرغ

در سوگنوشت بودن: از کیخسرو فردوسی تا هملت شکسپیر

- بودن یا نبودن؟ پرسش در اینجاست!

در دارازی شاهنامه کمتر دیده ایم که به کشمکش های خوبی و بدی در درون یک بازی پرداز یا قهرمان پرداخته شود. بازیگران داستانهای شاهنامه – چه فریدون و چه آژی دهاک، چه تورانیان و چه ایرانیان- در درستی رفتار و کردار خود هیچ گمانی ندارند. نیکی و بدی در درونشان به کشمکش نمی پردازد و به ناچار جایی برای تک گویی ها یا کابوسهایی که واکنش ترس ها هراس ها و این کشمکش های توانفرساست در آن دیده نشده است (برای نمونه همانند آنچه در نمایش هملت شکسپیر یا پس از آن که به نمایش از هم گسیختگی روانی بازیگران داستان هایشان پرداخته اند).

اما در اینجا سرانجام کیخسرو و توفانی که در درون او بپا می خیزد و گریبان او و پادشاهی ایران را میگیرد نه تنها ما که پهلوانان و سرداران ایران زمین را در بهت فرو می برد! این چه اندیشه ای است که در درون او افتاده است و سرخوشی نشستن بر تخت پادشاهی و همراهی زنان و میگساران و رامشگران را از او گرفته است؟

از آنجا که تک گویی ساختار چندان شناخته شده ای در پیشبرد داستان در شاهنامه نبوده است، فردوسی این کشمکش را در چهارچوب گفتگوی کیخسرو با جهان آفرین بازگو میکند. آنجا که از روبرو شدن با سرنوشت و گوهر بدسرشتی که میتواند از درونش سر بیرون بزند سخن میگوید. سرونوشت در فرهنگ شاهنامه "بودنی" نام دارد، آنچه که بناچار از بودن است و نمیتواند از بودن باز ایستد چنانکه در داستان سهراب میگوید:

چنین رفت (بود) و این بودنی کار بود!

ریشه کیخسرو به دو نیای ناستودنی یعنی افراسیاب از یک سو و کی کاووس از دیگر سو میرسد. این هر دو در مرگ سیاووش دست دارند و رفتار نابخردانه و اهریمنانه آن دو به کشتن سیاووش (نماد بیگناهی) انجامیده است.  هراس از پا گرفتن اهریمن درون و نژادی که از افراسیاب و کیکاووس به او رسیده است سالهاست که اندرون او را برآشفته کرده است. این است که برای یافتن راه درست به خودپردازی و چله نشستن می نشیند تا سرانجام امشاسپند سروش بدیدار او در خواب می آید و رستگاری او را در رها کردن تخت و تاج به او می نمایاند. در اینجا آنچه که فردوسی بشکل سرراست از آن سخن نگفته بوده آشکار میشود: نقش و جایگاه بازی تخت و تاج در پرورش اهریمن درون دارندگان آن! براستی هم آنچه که افراسیاب را به کشتن سیاووش می انگیزد مگر چیزی جز از هراس از دست دادن تاج و تخت است؟!

آنچه بسیار جای شگفتی است آن است که در برابر دیدگان نابینای خوانندگانی که فرمایشهای حزب توده بینایی را از چشمان شان ربوده است (و برای نمونه به شادروان عبدالحسین نوشین برای نامیدن نمایشخانه وی به نام فردوسی خرده میگرفتند که فردوسی چنان است و با توده نیست و با شاهان و شهریاران است!) دیدگاه سیاسی فردوسی در اینجا نشان از آن دارد که خردمندی و بیگناهی با تخت و تاج بسیار سخت به هم بر نشیند و کیخسرو برای پاس درستی و بی گناهی ش باید که این تاج و تخت را رها کند تا باز بشکل نمادین با شستن خود در آب چشمه (بیاد آورنده چشمه و آب جاودانگی خضر پیامبر) چونان فرستاده ای پاک و آسمانی برای همیشه با نام نیک به جاودانگی برسد!

بدین رو واکنش کیخسرو – به یاری سروش رهنمای وی- به آنچه بودنی و بناچار گریزناپذیر می نماید تن به نبودن و از این راه جاودانه شدن است.

بی گمان رنج بودن در نمایش هملت نیز در هراس برخورد با اهریمن رسیدن به تخت و تاج ریشه دارد. در سوگنوشت شکسپیر چاره این بودنی در نبودن دیده شده است. نبودنی که در زبان و فرهنگ شکسپیر معنایی جز نیستی، نابودی و مرگ ندارد و بی گمان از سرنوشت شستشوی کیخسرو در چشمه جاودانگی و نامیرایی بسیار دور و جداست!

(بدبختانه به ظاهر داستان رها کردن تاج و تخت کیخسرو پس از نبرد 12 رخ در گنجور دیده نمیشود - یا من نمی بینم- و می بایست که پیش از پادشاهی لهراسب بدان افزوده شود و این نوشته نیز می بایست آنجا می آورده شد که اکنون در اینجا آورده ام.