گنجور

بخش ۳

بگشت اندرین نیز گردان سپهر
چو از خوشه خورشید بنمود چهر
ز پهلو همه موبدانرا بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
دو هفته در بار دادن ببست
بنوی یکی دفتر اندر شکست
بفرمود موبد به روزی دهان
که گویند نام کهان و مهان
نخستین ز خویشان کاوس کی
صد و ده سپهبد فگندند پی
سزاوار بنوشت نام گوان
چنانچون بود درخور پهلوان
فریبرز کاووسشان پیش رو
کجا بود پیوستهٔ شاه نو
گزین کرد هشتاد تن نوذری
همه گرزدار و همه لشکری
زرسپ سپهبد نگهدارشان
که بردی به هر کار تیمارشان
که تاج کیان بود و فرزند طوس
خداوند شمشیر و گوپال و کوس
سه دیگر چو گودرز کشواد بود
که لشکر به رای وی آباد بود
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
دلیران کوه و سواران دشت
فروزندهٔ تاج و تخت کیان
فرازندهٔ اختر کاویان
چو شصت و سه از تخمهٔ گژدهم
بزرگان و سالارشان گستهم
ز خویشان میلاد بد صد سوار
چو گرگین پیروزگر مایه‌دار
ز تخم لواده چو هشتادو پنج
سواران رزم و نگهبان گنج
کجا برته بودی نگهدارشان
به رزم اندرون دست بردارشان
چو سی و سه مهتر ز تخم پشنگ
که رویین بدی شاهشان روز جنگ
به گاه نبرد او بدی پیش کوس
نگهبان گردان و داماد طوس
ز خویشان شیروی هفتاد مرد
که بودند گردان روز نبرد
گزین گوان شهره فرهاد بود
گه رزم سندان پولاد بود
ز تخم گرازه صد و پنج گرد
نگهبان ایشان هم او را سپرد
کنارنگ وز پهلوانان جزین
ردان و بزرگان باآفرین
چنان بد که موبد ندانست مر
ز بس نامداران با برز و فر
نوشتند بر دفتر شهریار
همه نامشان تا کی آید به کار
بفرمود کز شهر بیرون شوند
ز پهلو سوی دشت و هامون شوند
سر ماه باید که از کرنای
خروش آید و زخم هندی درای
همه سر سوی رزم توران نهند
همه شادمانی و سوران نهند
نهادند سر پیش او بر زمین
همه یک به یک خواندند آفرین
که ما بندگانیم و شاهی تراست
در گاو تا برج ماهی تراست
به جایی که بودند ز اسپان یله
به لشکر گه آورد یکسر گله
بفرمود کان کو کمند افگنست
به زرم اندرون گرد و رویین تنست
به پیش فسیله کمند افگنند
سر بادپایان به بند افگنند
در گنج دینار بگشاد و گفت
که گنج از بزرگان نشاید نهفت
گه بخشش و کینهٔ شهریار
شود گنج دینار بر چشم‌خوار
به مردان همی گنج و تخت آوریم
به خورشید بار درخت آوریم
چرا برد باید غم روزگار
که گنج از پی مردم آید به کار
بزرگان ایران از انجمن
نشسته به پیشش همه تن به تن
بیاورد صد جامه دیبای روم
همه پیکر از گوهر و زر بوم
هم از خز و منسوج و هم پرنیان
یکی جام پر گوهر اندر میان
نهادند پیش سرافراز شاه
چنین گفت شاه جهان با سپاه
که اینت بهای سر بی‌بها
پلاشان دژخیم نر اژدها
کجا پهلوان خواند افراسیاب
به بیداری او شود سیر خواب
سر و تیغ و اسپش بیارد چو گرد
به لشکر گه ما بروز نبرد
سبک بیژن گیو بر پای جست
میان کشتن اژدها را ببست
همه جامه برداشت وان جام زر
به جام اندرون نیز چندی گهر
بسی آفرین کرد بر شهریار
که خرم بدی تا بود روزگار
وزانجا بیامد به جای نشست
گرفته چنان جام گوهر به دست
به گنجور فرمود پس شهریار
که آرد دو صد جامهٔ زرنگار
صد از خز و دیبا و صد پرنیان
دو گلرخ به زنار بسته میان
چنین گفت کین هدیه آن را دهم
وزان پس بدو نیز دیگر دهم
که تاج تژاو آورد پیش من
وگر پیش این نامدار انجمن
که افراسیابش به سر برنهاد
ورا خواند بیدار و فرخ نژاد
همان بیژن گیو برجست زود
کجا بود در جنگ برسان دود
بزد دست و آن هدیه‌ها برگرفت
ازو ماند آن انجمن در شگفت
بسی آفرین کرد و بنشست شاد
که گیتی به کیخسرو آباد باد
بفرمود تا با کمر ده غلام
ده اسپ گزیده به زرین ستام
ز پوشیده رویان ده آراسته
بیاورد موبد چنین خواسته
چنین گفت بیدار شاه رمه
که اسپان و این خوبرویان همه
کسی را که چون سر بپیچد تژاو
سزد گر ندارد دل شیر گاو
پرستنده‌ای دارد او روز جنگ
کز آواز او رام گردد پلنگ
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو
یکی ماهرویست نام اسپنوی
سمن پیکر و دلبر و مشک بوی
نباید زدن چون بیابدش تیغ
که از تیغ باشد چنان رخ دریغ
به خم کمر ار گرفته کمر
بدان سان بیارد مر او را به بر
بزد دست بیژن بدان هم به بر
بیامد بر شاه پیروزگر
به شاه جهان بر ستایش گرفت
جهان‌آفرین را نیایش گرفت
بدو شاد شد شهریار بزرگ
چنین گفت کای نامدار سترگ
چو تو پهلوان یار دشمن مباد
درخشنده جان تو بی‌تن مباد
جهاندار از آن پس به گنجور گفت
که ده جام زرین بیار از نهفت
شمامه نهاده در آن جام زر
ده از نقرهٔ خام با شش گهر
پر از مشک جامی ز یاقوت زرد
ز پیروزه دیگر یکی لاژورد
عقیق و زمرد بر او ریخته
به مشک و گلاب آندرآمیخته
پرستنده‌ای با کمر ده غلام
ده اسپ گرانمایه زرین ستام
چنین گفت کین هدیه آن را که تاو
بود در تنش روز جنگ تژاو
سرش را بدین بارگاه آورد
به پیش دلاور سپاه آورد
ببر زد بدین گیو گودرز دست
میان رزم آن پهلوان را ببست
گرانمایه خوبان و آن خواسته
ببردند پیش وی آراسته
همی خواند بر شهریار آفرین
که بی تو مبادا کلاه و نگین
وزان پس به گنجور فرمود شاه
که ده جام زرین بنه پیش گاه
برو ریز دینار و مشک و گهر
یکی افسری خسروی با کمر
چنین گفت کین هدیه آن را که رنج
ندارد دریغ از پی نام و گنج
از ایدر شود تا در کاسه رود
دهد بر روان سیاوش درود
ز هیزم یکی کوه بیند بلند
فزونست بالای او ده کمند
چنان خواست کان ره کسی نسپرد
از ایران به توران کسی نگذرد
دلیری از ایران بباید شدن
همه کاسه رود آتش اندر زدن
بدان تا گر آنجا بود رزمگاه
پس هیزم اندر نماند سپاه
همان گیو گفت این شکار منست
برافروختن کوه کار منست
اگر لشکر آید نترسم ز رزم
برزم اندرون کرگس آرم ببزم
«ره لشکر از برف آسان کنم
دل ترک از آن هراسان کنم»
همه خواسته گیو را داد شاه
بدو گفت کای نامدار سپاه
که بی تیغ تو تاج روشن مباد
چنین باد و بی بت برهمن مباد
بفرمود صد دیبهٔ رنگ رنگ
که گنجور پیش آورد بی‌درنگ
هم از گنج صد دانه خوشاب جست
که آب فسردست گفتی درست
ز پرده پرستار پنج آورید
سر جعد از افسر شده ناپدید
چنین گفت کین هدیه آن را سزاست
که برجان پاکش خرد پادشاست
دلیرست و بینا دل و چرب‌گوی
نه برتابد از شیر در جنگ روی
پیامی برد نزد افراسیاب
ز بیمش نیارد بدیده در آب
ز گفتار او پاسخ آرد بمن
که دانید از این نامدار انجمن
بیازید گرگین میلاد دست
بدان راه رفتن میان راببست
پرستار و آن جامهٔ زرنگار
بیاورد با گوهر شاهوار
ابر شهریار آفرین کرد و گفت
که با جان خسرو خرد باد جفت
چو روی زمین گشت چون پر زاغ
ز افراز کوه اندر آمد چراغ
سپهبد بیامد بایوان خویش
برفتند گردان سوی خان خویش
می آورد و رامشگران را بخواند
همه شب همی زر و گوهر فشاند
چو از روز شد کوه چون سندروس
بابر اندر آمد خروش خروس
تهمتن بیامد به درگاه شاه
ز ترکان سخن رفت وز تاج و گاه
زواره فرامرز با او بهم
همی رفت هر گونه از بیش و کم
چنین گفت رستم به شاه زمین
که ای نامبردار باآفرین
بزاولستان در یکی شهر بود
کزان بوم و بر تور را بهر بود
منوچهر کرد آن ز ترکان تهی
یکی خوب جایست با فرهی
چو کاوس شد بی‌دل و پیرسر
بیفتاد ازو نام شاهی و فر
همی باژ و ساوش بتوران برند
سوی شاه ایران همی ننگرند
فراوان بدان مرز پیلست و گنج
تن بیگناهان از ایشان برنج
ز بس کشتن و غارت و تاختن
سر از باژ ترکان برافراختن
کنون شهریاری بایران تراست
تن پیل و چنگال شیران تراست
یکی لشکری باید اکنون بزرگ
فرستاد با پهلوانی سترگ
اگر باژ نزدیک شاه آورند
وگر سر بدین بارگاه آورند
چو آن مرز یکسر بدست آوریم
بتوران زمین بر شکست آوریم
برستم چنین پاسخ آورد شاه
که جاوید بادی که اینست راه
ببین تا سپه چند باید بکار
تو بگزین از این لشکر نامدار
زمینی که پیوستهٔ مرز تست
بهای زمین درخور ارز تست
فرامرز را ده سپاهی گران
چنان چون بباید ز جنگ‌آوران
گشاده شود کار بر دست اوی
بکام نهنگان رسد شصت اوی
رخ پهلوان گشت ازان آبدار
بسی آفرین خواند بر شهریار
بفرمود خسرو بسالار بار
که خوان از خورشگر کند خواستار
می آورد و رامشگران را بخواند
وز آواز بلبل همی خیره ماند
سران با فرامرز و با پیلتن
همی باده خوردند بر یاسمن
غریونده نای و خروشنده چنگ
بدست اندرون دستهٔ بوی و رنگ
همه تازه‌روی و همه شاددل
ز درد و غمان گشته آزاددل
ز هرگونه گفتارها راندند
سخنهای شاهان بسی خواندند
که هر کس که در شاهی او داد داد
شود در دو گیتی ز کردار شاد
همان شاه بیدادگر در جهان
نکوهیده باشد بنزد مهان
به گیتی بماند از او نام بد
همان پیش یزدان سرانجام بد
کسی را که پیشه به جز داد نیست
چنو در دو گیتی دگر شاد نیست
چو خورشید تابان برآمد ز کوه
سراینده آمد ز گفتن ستوه
تبیره برآمد ز درگاه شاه
رده برکشیدند بر بارگاه
ببستند بر پیل رویینه خم
برآمد خروشیدن گاودم
نهادند بر کوههٔ پیل تخت
ببار آمد آن خسروانی درخت
بیامد نشست از بر پیل شاه
نهاده بسر بر ز گوهر کلاه
یکی طوق پر گوهر شاهوار
فروهشته از تاج دو گوشوار
بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل
زمین شد بکردار دریای نیل
ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد
سیه شد زمین آسمان لاژورد
تو گفتی بدام اندرست آفتاب
وگر گشت خم سپهر اندر آب
همی چشم روشن عنانرا ندید
سپهر و ستاره سنان را ندید
ز دریای ساکن چو برخاست موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
سراپرده بردند ز ایوان بدشت
سپهر از خروشیدن آسیمه گشت
همی زد میان سپه پیل گام
ابا زنگ زرین و زرین ستام
یکی مهره در جام بر دست شاه
بکیوان رسیده خروش سپاه
چو بر پشت پیل آن شه نامور
زدی مهره بر جام و بستی کمر
نبودی بهر پادشاهی روا
نشستن مگر بر در پادشا
ازان نامور خسرو سرکشان
چنین بود در پادشاهی نشان
همی بود بر پیل در پهن دشت
بدان تا سپه پیش او برگذشت
نخستین فریبرز بد پیش رو
که بگذشت پیش جهاندار نو
ابا گرز و با تاج و زرینه کفش
پس پشت خورشید پیکر درفش
یکی باره‌ای برنشسته سمند
بفتراک بر حلقه کرده کمند
همی رفت با باد و با برز و فر
سپاهش همه غرقه در سیم و زر
برو آفرین کرد شاه جهان
که بیشی ترا باد و فر مهان
بهر کار بخت تو پیروز باد
بباز آمدن باد پیروز و شاد
پس شاه گودرز کشواد بود
که با جوشن و گرز پولاد بود
درفش از پس پشت او شیر بود
که جنگش بگرز و بشمشیر بود
بچپ بر همی رفت رهام نیو
سوی راستش چون سرافراز گیو
پس پشت شیدوش یل با درفش
زمین گشته از شیر پیکر بنفش
هزار از پس پشت آن سرفراز
عناندار با نیزه‌های دراز
یکی گرگ پیکر درفشی سیاه
پس پشت گیو اندرون با سپاه
درفش جهانجوی رهام ببر
که بفراخته بود سر تا بابر
پس بیژن اندر درفشی دگر
پرستارفش بر سرش تاج زر
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
از ایشان نبد جای بر پهن دشت
پس هر یک اندر دگرگون درفش
جهان گشته بد سرخ و زرد و بنفش
تو گفتی که گیتی همه زیر اوست
سر سروران زیر شمشیر اوست
چو آمد بنزدیکی تخت شاه
بسی آفرین خواند بر تاج و گاه
بگودرز و بر شاه کرد آفرین
چه بر گیو و بر لشکرش همچنین
پس پشت گودرز گستهم بود
که فرزند بیدار گژدهم بود
یکی نیزه بودی به چنگش بجنگ
کمان یار او بود و تیر خدنگ
ز بازوش پیکان بزندان بدی
همی در دل سنگ و سندان بدی
ابا لشکری گشن و آراسته
پر از گرز و شمشیر و پر خواسته
یکی ماه‌پیکر درفش از برش
بابر اندر آورده تابان سرش
همی خواند بر شهریار آفرین
ازو شاد شد شاه ایران‌زمین
پس گستهم اشکش تیزگوش
که با زور و دل بود و با مغز و هوش
یکی گرزدار از نژاد همای
براهی که جستیش بودی بپای
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
کسی در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ
بسی آفرین کرد بر شهریار
بدان شادمان گردش روزگار
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
بدید آن سپه را زده بر دو میل
پسند آمدش سخت و کرد آفرین
بدان بخت بیدار و فرخ‌نگین
ازان پس درآمد سپاهی گران
همه نامداران جوشن‌وران
سپاهی کز ایشان جهاندار شاه
همی بود شادان دل و نیک‌خواه
گزیده پس اندرش فرهاد بود
کزو لشکر خسرو آباد بود
سپه را بکردار پروردگار
بهر جای بودی به هر کار یار
یکی پیکرآهو درفش از برش
بدان سایهٔ آهو اندر سرش
سپاهش همه تیغ هندی بدست
زره سغدی و زین ترکی نشست
چو دید آن نشست و سر گاه نو
بسی آفرین خواند بر شاه نو
گرازه سر تخمهٔ گیوگان
همی رفت پرخاشجوی و ژگان
درفشی پس پشت پیکر گراز
سپاهی کمندافگن و رزمساز
سواران جنگی و مردان دشت
بسی آفرین کرد و اندر گذشت
ازان شادمان شد که بودش پسند
بزین اندرون حلقه‌های کمند
دمان از پسش زنگهٔ شاوران
بشد با دلیران و کنداوران
درفشی پس پشت پیکرهمای
سپاهی چو کوه رونده ز جای
هرانکس که از شهر بغداد بود
که با نیزه و تیغ و پولاد بود
همه برگذشتند زیر همای
سپهبد همی داشت بر پیل جای
بسی زنگه بر شاه کرد آفرین
بران برز و بالا و تیغ و نگین
ز پشت سپهبد فرامرز بود
که با فر و با گرز و باارز بود
ابا کوس و پیل و سپاهی گران
همه رزم جویان و کنداوران
ز کشمیر وز کابل و نیمروز
همه سرفرازان گیتی‌فروز
درفشی کجا چون دلاور پدر
که کس را ز رستم نبودی گذر
سرش هفت همچون سر اژدها
تو گفتی ز بند آمدستی رها
بیامد بسان درختی ببار
یکی آفرین خواند بر شهریار
دل شاه گشت از فرامرز شاد
همی کرد با او بسی پند یاد
بدو گفت پروردهٔ پیلتن
سرافراز باشد بهر انجمن
تو فرزند بیداردل رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
کنون سربسر هندوان مر تراست
ز قنوج تا سیستان مر تراست
گر ایدونک با تو نجویند جنگ
برایشان مکن کار تاریک و تنگ
بهر جایگه یار درویش باش
همه رادبا مردم خویش باش
ببین نیک تا دوستدار تو کیست
خردمند و انده‌گسار تو کیست
بخوبی بیارای و فردا مگوی
که کژی پشیمانی آرد بروی
ترا دادم این پادشاهی بدار
بهر جای خیره مکن کارزار
مشو در جوانی خریدار گنج
ببی رنج کس هیچ منمای رنج
مجو ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروسست و گاه آبنوس
ز تو نام باید که ماند بلند
نگر دل نداری بگیتی نژند
مرا و ترا روز هم بگذرد
دمت چرخ گردان همی بشمرد
دلت شاد باید تن و جان درست
سه دیگر ببین تا چه بایدت جست
جهان‌آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از بارهٔ تیزرو
زمین را ببوسید و بردش نماز
بتابید سر سوی راه دراز
بسی آفرین خواند بر شاه نو
که هر دم فزون باش چون ماه نو
تهمتن دو فرسنگ با او برفت
همی مغزش از رفتن او بتفت
بیاموختش بزم و رزم و خرد
همی خواست کش روز رامش برد
پر از درد از آن جایگه بازگشت
بسوی سراپرده آمد ز دشت
سپهبد فرود آمد از پیل مست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
گرازان بیامد به پرده‌سرای
سری پر ز باد و دلی پر ز رای
چو رستم بیامد بیاورد می
بجام بزرگ اندر افگند پی
همی گفت شادی ترا مایه بس
بفردا نگوید خردمند کس
کجا سلم و تور و فریدون کجاست
همه ناپدیدند با خاک راست
بپوییم و رنجیم و گنج آگنیم
بدل بر همی آرزو بشکنیم
سرانجام زو بهره خاکست و بس
رهایی نیابد ز او هیچ کس
شب تیره سازیم با جام می
چو روشن شود بشمرد روز پی
بگوییم تا برکشد نای طوس
تبیره برآرند با بوق و کوس
ببینیم تا دست گردان سپهر
بدین جنگ سوی که یازد بمهر
بکوشیم وز کوشش ما چه سود
کز آغاز بود آنچ بایست بود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگشت اندرین نیز گردان سپهر
چو از خوشه خورشید بنمود چهر
هوش مصنوعی: در اینجا، زمان و گردش روزگار مانند آسمان در حال تغییر و تحول است، و زمانی که خورشید به مهتاب خود ظاهر می‌شود، زیبایی و روشنی آن نمایان می‌شود.
ز پهلو همه موبدانرا بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
هوش مصنوعی: از کنار همه موبدان خواسته شد تا سخنان مناسب و شایسته‌ای بیان کنند.
دو هفته در بار دادن ببست
بنوی یکی دفتر اندر شکست
هوش مصنوعی: دو هفته در بار دادن که یک دفتر را نوشتند مردی را هلاک کردند.
بفرمود موبد به روزی دهان
که گویند نام کهان و مهان
هوش مصنوعی: موبد به روزی دستور داد که نام بزرگان و افراد مشهور را بر زبان بیاورند.
نخستین ز خویشان کاوس کی
صد و ده سپهبد فگندند پی
هوش مصنوعی: اولین اقدام از سوی خویشاوندان کاوس، این بود که صد و ده فرمانده را جمع کردند و به راهی فرستادند.
سزاوار بنوشت نام گوان
چنانچون بود درخور پهلوان
هوش مصنوعی: باید نام گوان را به گونه‌ای نوشت که متناسب با شخصیت و ویژگی‌های یک پهلوان باشد.
فریبرز کاووسشان پیش رو
کجا بود پیوستهٔ شاه نو
هوش مصنوعی: فریبرز که از خانوادهٔ کاووس بود، همیشه در برابر شاه نو قرار داشت و از او پیروی می‌کرد.
گزین کرد هشتاد تن نوذری
همه گرزدار و همه لشکری
هوش مصنوعی: هشتاد نفر از نوذر را انتخاب کرد که همه آن‌ها جنگجو و نیروی نظامی بودند.
زرسپ سپهبد نگهدارشان
که بردی به هر کار تیمارشان
هوش مصنوعی: سپهبد زری با تدبیر و محکم، برای حفظ و نگهداری آن‌ها به کار می‌آید و به هر موضوع و مشکلی رسیدگی می‌کند.
که تاج کیان بود و فرزند طوس
خداوند شمشیر و گوپال و کوس
هوش مصنوعی: تاج پادشاهی کیان و فرزند طوس، خداوندی است که در دستش شمشیر و نیزه‌ای به نام گوپال دارد.
سه دیگر چو گودرز کشواد بود
که لشکر به رای وی آباد بود
هوش مصنوعی: گودرز و کشواد به عنوان دو شخصیت ارزشمند و اثرگذار، در اداره و سامان‌دهی لشکر به خوبی عمل کردند و با تدبیر خود، لشکر را به موفقیت و شکوفایی رساندند.
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
دلیران کوه و سواران دشت
هوش مصنوعی: نبیره دارای هفتاد و هشت پسر شجاع و دلیر است که هم در کوه‌ها و هم در دشت‌ها می‌جنگند.
فروزندهٔ تاج و تخت کیان
فرازندهٔ اختر کاویان
هوش مصنوعی: شخصی که شکوه و عظمت پادشاهی را به همراه دارد، همان کسی است که در آسمان، ستاره‌های کاویان را نیز برجسته می‌کند.
چو شصت و سه از تخمهٔ گژدهم
بزرگان و سالارشان گستهم
هوش مصنوعی: وقتی که شصت و سه نفر از نسل گژدهم (نسبت به نیاکان) بزرگان و سرداران آنها را جمع کردم.
ز خویشان میلاد بد صد سوار
چو گرگین پیروزگر مایه‌دار
هوش مصنوعی: از بستگان از زادگاهش که صد سوار همچون گرگین (شخصیتی قهرمان) در اوج قدرت و برتری به حساب می‌آیند.
ز تخم لواده چو هشتادو پنج
سواران رزم و نگهبان گنج
هوش مصنوعی: از تخم لواده، هشتاد و پنج جنگجو و نگهبان گنج به وجود آمده‌اند.
کجا برته بودی نگهدارشان
به رزم اندرون دست بردارشان
هوش مصنوعی: کجا رفته بودی تا از آنها نگهداری کنی، در جنگ دست از آنها بردار.
چو سی و سه مهتر ز تخم پشنگ
که رویین بدی شاهشان روز جنگ
هوش مصنوعی: سی و سه سردار از نسل پشنگ، که در روز جنگ مثل آهن محکم بودند و در برابر دشمن ایستادگی کردند.
به گاه نبرد او بدی پیش کوس
نگهبان گردان و داماد طوس
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، او به‌خوبی در کنار نگهبانان و سربازان طوس حضور داشت و آماده نبرد بود.
ز خویشان شیروی هفتاد مرد
که بودند گردان روز نبرد
هوش مصنوعی: از خویشان شیروی، هفتاد مرد بودند که در روز نبرد گرد هم آمده بودند.
گزین گوان شهره فرهاد بود
گه رزم سندان پولاد بود
هوش مصنوعی: فرهاد، انسان برگزیده و معروفی بود که در میدان جنگ و مبارزه، همچون آهن و فولاد نیرومند و مقاوم است.
ز تخم گرازه صد و پنج گرد
نگهبان ایشان هم او را سپرد
هوش مصنوعی: از تخم گرازه، صد و پنج گرد را به عنوان نگهبانان او سپردند.
کنارنگ وز پهلوانان جزین
ردان و بزرگان باآفرین
هوش مصنوعی: در کنار رنگ و یاد پهلوانان، جز این نیکان و بزرگان با ستایش و احترام، بایستی.
چنان بد که موبد ندانست مر
ز بس نامداران با برز و فر
هوش مصنوعی: او به قدری بدرفتار بود که موبد (زندگی‌نامه‌نویس یا حاکم) نتوانست از بین این همه شخص مشهور و بزرگ، او را بشناسد و تشخیص دهد.
نوشتند بر دفتر شهریار
همه نامشان تا کی آید به کار
هوش مصنوعی: در دفتر رسمی ملک، همه نام‌ها را ثبت کردند تا ببینند کی به درد می‌خورد و به کار می‌آید.
بفرمود کز شهر بیرون شوند
ز پهلو سوی دشت و هامون شوند
هوش مصنوعی: سخن از این است که فرمان داده شد تا از شهر خارج شوند و به سمت دشت و زمین‌های وسیع بروند.
سر ماه باید که از کرنای
خروش آید و زخم هندی درای
هوش مصنوعی: باید در آغاز ماه صدای شیپور بلند شود و زخمی از هند بر دل بچسبد.
همه سر سوی رزم توران نهند
همه شادمانی و سوران نهند
هوش مصنوعی: همه به سوی جنگ توران می‌روند و تمامی شادی و خوشی را کنار می‌گذارند.
نهادند سر پیش او بر زمین
همه یک به یک خواندند آفرین
هوش مصنوعی: همه به نوبت سر به زیر گذاشتند و او را ستودند.
که ما بندگانیم و شاهی تراست
در گاو تا برج ماهی تراست
هوش مصنوعی: ما بندگان هستیم و سلطنت و قدرت توست، همان‌طور که گاو به برج ماهی تعلق دارد.
به جایی که بودند ز اسپان یله
به لشکر گه آورد یکسر گله
هوش مصنوعی: در مکانی که سپاهیان پراکنده بودند، یکجا جمع شدند و به گروهی تبدیل شدند.
بفرمود کان کو کمند افگنست
به زرم اندرون گرد و رویین تنست
هوش مصنوعی: فرمان داد که کسی که کمند را دریا در دست دارد، در درون آن فردی که با قدرت و زور خود به دیگران حمله می‌کند، گردن و تن او را به زنجیر درآورد.
به پیش فسیله کمند افگنند
سر بادپایان به بند افگنند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با استفاده از ابزارها و وسایل مناسب، می‌توان بر مشکلات و موانع غلبه کرد و آن‌ها را به کنترل درآورد. به عبارتی، با هوش و تدبیر، می‌توان از موقعیت‌ها بهره‌برداری کرد و بر وضعیت‌های دشوار فائق آمد.
در گنج دینار بگشاد و گفت
که گنج از بزرگان نشاید نهفت
هوش مصنوعی: او در گنجینه‌ای از دینار را باز کرد و گفت که گنج و ثروت نباید از بزرگان پنهان باشد.
گه بخشش و کینهٔ شهریار
شود گنج دینار بر چشم‌خوار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، بخشش و خشم یک پادشاه می‌تواند مثل گنجی با ارزش باشد که بر روی کسانی که به آن‌ها می‌نگرد، تأثیر می‌گذارد.
به مردان همی گنج و تخت آوریم
به خورشید بار درخت آوریم
هوش مصنوعی: ما ثروت و مقام را برای مردان به ارمغان می‌آوریم و همچون درختی در کنار خورشید، بر آن افزوده می‌شود.
چرا برد باید غم روزگار
که گنج از پی مردم آید به کار
هوش مصنوعی: چرا باید از مشکلات و دردهای زندگی ناراحت باشیم وقتی که ثروت و دارایی تنها به واسطه‌ی انسان‌ها و نیازهایشان به کار می‌آید؟
بزرگان ایران از انجمن
نشسته به پیشش همه تن به تن
هوش مصنوعی: بزرگان ایران در جمعی نشسته‌اند و همگی به احترام او به طور یکپارچه و کنار هم قرار گرفته‌اند.
بیاورد صد جامه دیبای روم
همه پیکر از گوهر و زر بوم
هوش مصنوعی: بیا با خودت صد جامه زیبا و گرانبها از دیبای روم بیاور، که تمام آنها از گوهر و طلا ساخته شده‌اند.
هم از خز و منسوج و هم پرنیان
یکی جام پر گوهر اندر میان
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف جامی پرداخته می‌شود که از پارچه‌های گران‌قیمت و زیبا تهیه شده و در وسط آن یک جام پر از جواهرات قرار دارد. به طور کلی می‌توان گفت که تصویرگری از زیبایی و ارج و قرب اشیاء گرانبها و زری است.
نهادند پیش سرافراز شاه
چنین گفت شاه جهان با سپاه
هوش مصنوعی: پیش شاه بزرگ و سرافراز، چنین سخنانی بیان کردند. شاه جهان با سپاهی که در کنار او بود، این جمله را گفت.
که اینت بهای سر بی‌بها
پلاشان دژخیم نر اژدها
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بهای جان بی‌قیمت تو، در مقابل خطرات و دشمنان، همچون یک اژدهای وحشتناک و نابودگر است. این نشان‌دهنده اهمیت و ارزش ذات انسان در برابر تهدیدات و خطری است که ممکن است او را احاطه کند.
کجا پهلوان خواند افراسیاب
به بیداری او شود سیر خواب
هوش مصنوعی: کجا پهلوان افراسیاب را صدا می‌زند تا در بیداری، خوابش بپرهیزد و بیدار شود؟
سر و تیغ و اسپش بیارد چو گرد
به لشکر گه ما بروز نبرد
هوش مصنوعی: وقتی که او با سر و تیغ و اسبش بیاید، همانند گرد و غبار به لشکری که در روز نبرد حاضر است، می‌پیوندد.
سبک بیژن گیو بر پای جست
میان کشتن اژدها را ببست
هوش مصنوعی: بیژن و گیو به سرعت و با چابکی در میان کشتزارها حرکت کردند و تصمیم گرفتند که کار مبارزه با اژدها را به پایان برسانند.
همه جامه برداشت وان جام زر
به جام اندرون نیز چندی گهر
هوش مصنوعی: همه لباس‌ها را از تن خارج کردند و تنها یک جام زرین باقی ماند که درون آن نیز کمی گوهر وجود داشت.
بسی آفرین کرد بر شهریار
که خرم بدی تا بود روزگار
هوش مصنوعی: بسیاری بر پادشاه ستایش کردند، زیرا او در دوران حکومتش خوشی و شادابی را برای مردم به ارمغان آورد.
وزانجا بیامد به جای نشست
گرفته چنان جام گوهر به دست
هوش مصنوعی: او از آن‌جا به محلی آمد که نشسته بود و مانند جامی پر از جواهر در دستش بود.
به گنجور فرمود پس شهریار
که آرد دو صد جامهٔ زرنگار
هوش مصنوعی: پادشاه به گنجور دستور داد که دو صد جامه زرین و زیبا بیاورد.
صد از خز و دیبا و صد پرنیان
دو گلرخ به زنار بسته میان
هوش مصنوعی: صد عدد خز و دیبا و صد پرنیان، دو چهره زیبا به کمرشان بسته شده‌اند.
چنین گفت کین هدیه آن را دهم
وزان پس بدو نیز دیگر دهم
هوش مصنوعی: او گفت که این هدیه را به او می‌دهم و بعد از آن نیز باز هم هدیه دیگری به او خواهم داد.
که تاج تژاو آورد پیش من
وگر پیش این نامدار انجمن
هوش مصنوعی: تاجی از طلا و جواهر را به نزد من آوردند، و اگر این کار را برای این شخصیت مشهور انجام داده بودند.
که افراسیابش به سر برنهاد
ورا خواند بیدار و فرخ نژاد
هوش مصنوعی: افراسیاب به او نگریست و از او دعوت کرد، در حالی که او آگاه و خوش‌نسبت بود.
همان بیژن گیو برجست زود
کجا بود در جنگ برسان دود
هوش مصنوعی: بیژن، شیر دل و قهرمان، به سرعت به میدان جنگ آمد و جایی که دود ناشی از درگیری برمی‌خاست را دید.
بزد دست و آن هدیه‌ها برگرفت
ازو ماند آن انجمن در شگفت
هوش مصنوعی: او دستش را دراز کرد و آن هدیه‌ها را گرفت. اما آن جمعیت همچنان در حیرت و شگفتی باقی ماندند.
بسی آفرین کرد و بنشست شاد
که گیتی به کیخسرو آباد باد
هوش مصنوعی: پس از اینکه بسیاری از کارها را به خوبی انجام داد، با دل شاد نشسته است، زیرا آرزو دارد که دنیا به خوبی و خوشی در زمان کیخسرو باشد.
بفرمود تا با کمر ده غلام
ده اسپ گزیده به زرین ستام
هوش مصنوعی: فرمان داد تا با کمر، ده نفر از غلامان و ده اسب خوش‌مرام را با زره‌های زرین آماده کنند.
ز پوشیده رویان ده آراسته
بیاورد موبد چنین خواسته
هوش مصنوعی: موبد درخواست کرد که از میان زیبایان پرده‌نشین، کسی با ظاهری آراسته و دل‌نواز به اینجا بیاید.
چنین گفت بیدار شاه رمه
که اسپان و این خوبرویان همه
هوش مصنوعی: زعیم و فرمانده‌ی بیدار گفت: "این اسب‌ها و این زیبایان همه از سوی من هستند."
کسی را که چون سر بپیچد تژاو
سزد گر ندارد دل شیر گاو
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند سر تند باشد و زود عصبانی شود، خوب است که دلش شجاع باشد، حتی اگر به اندازه دل یک شیر یا گاو نباشد.
پرستنده‌ای دارد او روز جنگ
کز آواز او رام گردد پلنگ
هوش مصنوعی: او در روز جنگ کسی را دارد که با صدای او، پلنگ نیز آرام و مطیع می‌شود.
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند بهار زیبا و سرسبز است، قدش مانند سرو بلند و استوار، و رفتارش همچون پرنده‌ای آزاد و سبک است.
یکی ماهرویست نام اسپنوی
سمن پیکر و دلبر و مشک بوی
هوش مصنوعی: شخصی زیبا و دلنشین وجود دارد که موهایی مانند اسپیدک یعنی سیاه و زیبا دارد و همچنین با چهره‌اش دل‌ها را می‌رباید و عطر دل‌انگیزی دارد.
نباید زدن چون بیابدش تیغ
که از تیغ باشد چنان رخ دریغ
هوش مصنوعی: انسان نباید به راحتی دست به کارهای خشونت‌آمیز بزند، زیرا ممکن است به خود آسیب برساند و یا در اثر این کار ضرر ببیند. برگشتن به آنچه که ممکن است باعث درد و رنج شود، کاری ناپسند است.
به خم کمر ار گرفته کمر
بدان سان بیارد مر او را به بر
هوش مصنوعی: اگر کسی کمر خود را خم کند و به شکل خاصی بگیرد، دیگران نیز او را به آغوش خواهند گرفت.
بزد دست بیژن بدان هم به بر
بیامد بر شاه پیروزگر
هوش مصنوعی: بیژن دستش را به کمر شاه پیروزگر زد و نزد او آمد.
به شاه جهان بر ستایش گرفت
جهان‌آفرین را نیایش گرفت
هوش مصنوعی: این بیت به تعریف و ستایش خداوند (جهان‌آفرین) و در عین حال به تقدیر از او به خاطر خلقت و نظم جهان اشاره دارد. گویا شاعر با احترام و ارادت به پروردگار نگاهی دارد و از عظمت او سخن می‌گوید.
بدو شاد شد شهریار بزرگ
چنین گفت کای نامدار سترگ
هوش مصنوعی: شهریار بزرگ شاد شد و چنین گفت: ای نامدار و بزرگوار!
چو تو پهلوان یار دشمن مباد
درخشنده جان تو بی‌تن مباد
هوش مصنوعی: از آنجا که تو قهرمان هستی، نباید هیچ دشمنی داشته باشی. امیدوارم روح درخشان تو بدون جسم نماند.
جهاندار از آن پس به گنجور گفت
که ده جام زرین بیار از نهفت
هوش مصنوعی: جهاندار از گنجینه خواست که ده جام طلا را از مخفیگاه بیاورد.
شمامه نهاده در آن جام زر
ده از نقرهٔ خام با شش گهر
هوش مصنوعی: در آن جام زرین، شمام (نوعی میوه) گذاشته شده و در کنار آن نقرهٔ خالص و شش گوهر زیبا وجود دارد.
پر از مشک جامی ز یاقوت زرد
ز پیروزه دیگر یکی لاژورد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جامی دارد که از مواد ارزشمندی چون مشک، یاقوت زرد و لاژورد ساخته شده است. این جام نشان‌دهنده زیبایی و ارزش بالای خود است و با اشاره به سایر جواهرات، جلوه‌گری می‌کند.
عقیق و زمرد بر او ریخته
به مشک و گلاب آندرآمیخته
هوش مصنوعی: بر تن او سنگ‌های قیمتی چون عقیق و زمرد پراکنده شده و با مشک و گل به هم آمیخته است.
پرستنده‌ای با کمر ده غلام
ده اسپ گرانمایه زرین ستام
هوش مصنوعی: یک خدمتکار با کمر باری سنگین که ده غلام و ده اسب با ارزش و زرین را همراه دارد.
چنین گفت کین هدیه آن را که تاو
بود در تنش روز جنگ تژاو
هوش مصنوعی: او چنین گفت که این هدیه برای اوست، همان‌کسی که در روز جنگ شجاعت و دلیری دارد.
سرش را بدین بارگاه آورد
به پیش دلاور سپاه آورد
هوش مصنوعی: او سرش را به این بارگاه آورد و به پیش دلاور سپاه نهاد.
ببر زد بدین گیو گودرز دست
میان رزم آن پهلوان را ببست
هوش مصنوعی: ببر در حال جنگ به گیو، که یکی از پهلوانان بزرگ است، دست انداخت و او را در وسط میدان نبرد گرفتار کرد.
گرانمایه خوبان و آن خواسته
ببردند پیش وی آراسته
هوش مصنوعی: با ارزش‌ترین خوبان و آن چیزی که خواسته بود را با ظرافت به حضور او آورده‌اند.
همی خواند بر شهریار آفرین
که بی تو مبادا کلاه و نگین
هوش مصنوعی: او همواره به حاکم ستایش می‌گوید و برای او آرزوی خیر و برکت می‌کند و می‌گوید بدون تو، نه کلاهی وجود دارد و نه نگینی.
وزان پس به گنجور فرمود شاه
که ده جام زرین بنه پیش گاه
هوش مصنوعی: سپس شاه به گنجور دستور داد که ده جام طلایی را جلو بگذارد.
برو ریز دینار و مشک و گهر
یکی افسری خسروی با کمر
هوش مصنوعی: برو و به‌دنبال طلا و مشک و جواهر بگرد، زیرا یکی از آن‌ها مانند یک فرمانده‌ای است که خود را در ظاهری باشکوه و زیبا به نمایش می‌گذارد.
چنین گفت کین هدیه آن را که رنج
ندارد دریغ از پی نام و گنج
هوش مصنوعی: او گفت که این هدیه برای کسی است که از تلاش و زحمت چیزی ندارد، اما از روی میل و عشق آن را به خاطر شهرت و ثروت نمی‌دهد.
از ایدر شود تا در کاسه رود
دهد بر روان سیاوش درود
هوش مصنوعی: از صبح تا شب، در هر جا که رود جاری است، درود و سلام به روح سیاوش روانه می‌شود.
ز هیزم یکی کوه بیند بلند
فزونست بالای او ده کمند
هوش مصنوعی: انسانی که از دور به یک کوه نگاه می‌کند، آن را بزرگتر و بلندتر از آنچه که هست می‌بیند، در حالی که واقعیت ممکن است متفاوت باشد. به عبارت دیگر، قضاوت‌های ما در مورد بعضی چیزها می‌تواند تحت تأثیر دیدگاه و فاصله‌مان قرار گیرد.
چنان خواست کان ره کسی نسپرد
از ایران به توران کسی نگذرد
هوش مصنوعی: خداوند خواست که هیچ‌کس نتواند از ایران به توران عبور کند و راهی را برای کسی نگشاید.
دلیری از ایران بباید شدن
همه کاسه رود آتش اندر زدن
هوش مصنوعی: برای از بین بردن دشمنان و برقراری امنیت، باید برای ایران و مردم آن سخت تلاش کرد و با قدرت به مقابله با مشکلات برخواست.
بدان تا گر آنجا بود رزمگاه
پس هیزم اندر نماند سپاه
هوش مصنوعی: بدان که اگر در آن میدان جنگ، نبردی صورت گیرد، دیگر نیازی به هیزم برای تهیه آتش باقی نخواهد ماند.
همان گیو گفت این شکار منست
برافروختن کوه کار منست
هوش مصنوعی: گیو گفت که این شکار از آن من است و بر افروختن آتش در کوه کار من است.
اگر لشکر آید نترسم ز رزم
برزم اندرون کرگس آرم ببزم
هوش مصنوعی: اگر دشمن به میدان بیاید، من از جنگ نمی‌ترسم. در دل میدان می‌ایستم و همچون شیر به مبارزه ادامه می‌دهم.
«ره لشکر از برف آسان کنم
دل ترک از آن هراسان کنم»
هوش مصنوعی: من راه لشکر را از برف هموار می‌کنم و دل ترک را از این کار می‌ترسانم.
همه خواسته گیو را داد شاه
بدو گفت کای نامدار سپاه
هوش مصنوعی: شاه همه خواسته‌های گیو را برآورده کرد و به او گفت، ای نامدار سپاه.
که بی تیغ تو تاج روشن مباد
چنین باد و بی بت برهمن مباد
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، تاج روشن و پر ارزش نخواهد بود و بدون وجود معبود، زندگی بی معناست.
بفرمود صد دیبهٔ رنگ رنگ
که گنجور پیش آورد بی‌درنگ
هوش مصنوعی: او دستور داد که صد قطعه پارچهٔ رنگارنگ بیاورند تا گنجور (نگهبان گنجینه) فوری آن‌ها را به نمایش بگذارد.
هم از گنج صد دانه خوشاب جست
که آب فسردست گفتی درست
هوش مصنوعی: از گنجینه‌ای پر از دانه‌های زیبا، آب شفاف و زلالی را برمی‌دارم که به نظر می‌رسد کاملاً سالم و خالص است.
ز پرده پرستار پنج آورید
سر جعد از افسر شده ناپدید
هوش مصنوعی: از پرده پرستار، پنج سر بلند بگذارید که موی بلند از تاجش ناپدید شده است.
چنین گفت کین هدیه آن را سزاست
که برجان پاکش خرد پادشاست
هوش مصنوعی: گفت: این هدیه شایسته کسی است که جان پاکی دارد و عقل او مانند پادشاهی است.
دلیرست و بینا دل و چرب‌گوی
نه برتابد از شیر در جنگ روی
هوش مصنوعی: شجاع و بیدار دل است و به راحتی سخن می‌گوید، اما در جنگ در برابر شیر، تاب و توانایی ندارد.
پیامی برد نزد افراسیاب
ز بیمش نیارد بدیده در آب
هوش مصنوعی: پیامی به افراسیاب فرستاد، اما به خاطر ترسش، نمی‌تواند خودش را در آب ببیند.
ز گفتار او پاسخ آرد بمن
که دانید از این نامدار انجمن
هوش مصنوعی: از سخنان او چنین پاسخ می‌گیرم که شما از این جشن بزرگ و معروف چه می‌دانید.
بیازید گرگین میلاد دست
بدان راه رفتن میان راببست
هوش مصنوعی: گرگین، با اراده و مهارت، در مسیری که انتخاب کرده بود، به آرامی و با احتیاط پیش رفت.
پرستار و آن جامهٔ زرنگار
بیاورد با گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: پرستار آن لباس زری یا زینتی را آورد که با جواهرات شاهانه آراسته شده بود.
ابر شهریار آفرین کرد و گفت
که با جان خسرو خرد باد جفت
هوش مصنوعی: ابر که نشانه‌ای از بزرگى و قدرت است، شهریار به وجود آورد و گفت که جان کوچکتر از خسرو، باید همواره همراه و هماهنگ باشد.
چو روی زمین گشت چون پر زاغ
ز افراز کوه اندر آمد چراغ
هوش مصنوعی: وقتی که زمین مانند پرنده‌ای سیاه می‌شود، چراغ از بالای کوه پایین می‌آید.
سپهبد بیامد بایوان خویش
برفتند گردان سوی خان خویش
هوش مصنوعی: سردار به ایوان خود آمد و سربازان به سوی خانه‌اش رفتند.
می آورد و رامشگران را بخواند
همه شب همی زر و گوهر فشاند
هوش مصنوعی: او هر شب جواهرات و طلاها را به نمایش می‌گذارد و نوازندگان را به دور خود جمع می‌کند.
چو از روز شد کوه چون سندروس
بابر اندر آمد خروش خروس
هوش مصنوعی: زمانی که روز ظهر شد، کوه‌ها مانند درخت سدر بزرگ و استوار شدند و نعره‌ی خروس به گوش رسید.
تهمتن بیامد به درگاه شاه
ز ترکان سخن رفت وز تاج و گاه
هوش مصنوعی: تهمتن به درگاه شاه آمد و از طرف ترکان سخنانی مطرح شد، همچنین درباره تاج و مقام نیز صحبت شد.
زواره فرامرز با او بهم
همی رفت هر گونه از بیش و کم
هوش مصنوعی: فرامرز به جستجوی زواره می‌رفت و در این مسیر با هر نوع چالشی از کم و زیاد روبرو می‌شد.
چنین گفت رستم به شاه زمین
که ای نامبردار باآفرین
هوش مصنوعی: رستم به پادشاه گفت: ای بزرگ و با خصوصیات عالی، توجه کن.
بزاولستان در یکی شهر بود
کزان بوم و بر تور را بهر بود
هوش مصنوعی: در آغاز، در یکی از شهرها، جایی بود که آنجا محل زندگی تو و برادر بود.
منوچهر کرد آن ز ترکان تهی
یکی خوب جایست با فرهی
هوش مصنوعی: منوچهر با افراد ترک در جنگی به پیروزی رسید و جایی زیبا و با ارزش برای خود به دست آورد.
چو کاوس شد بی‌دل و پیرسر
بیفتاد ازو نام شاهی و فر
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس بدون دل و روح شد، از او عنوان شاهی و بزرگی افتاد.
همی باژ و ساوش بتوران برند
سوی شاه ایران همی ننگرند
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که همواره مردان جنگی و شجاع از سرزمین‌های دور به سوی شاه ایران می‌روند، بدون این‌که به چیزی جز موفقیت و پیروزی فکر کنند.
فراوان بدان مرز پیلست و گنج
تن بیگناهان از ایشان برنج
هوش مصنوعی: بسیاری از گنجینه‌ها و ثروت‌های بزرگ در مرزها پنهان شده است و افرادی که بی‌گناه هستند، از این ذخایر بهره‌مند می‌شوند.
ز بس کشتن و غارت و تاختن
سر از باژ ترکان برافراختن
هوش مصنوعی: به دلیل کشتارها و غارت‌ها و حملات مکرر، سرزمین ترک‌ها به شدت تحت فشار قرار گرفت و به نوعی سر به بلندای ناامیدی آوردند.
کنون شهریاری بایران تراست
تن پیل و چنگال شیران تراست
هوش مصنوعی: اکنون حکومت و سرپرستی ایران به تو سپرده شده است و قدرت و شجاعت تو همچون قدرت فیل و چنگال شیران است.
یکی لشکری باید اکنون بزرگ
فرستاد با پهلوانی سترگ
هوش مصنوعی: هم‌اکنون باید نیرویی بزرگ و قدرتمند با یک جنگجوی شجاع به میدان فرستاده شود.
اگر باژ نزدیک شاه آورند
وگر سر بدین بارگاه آورند
هوش مصنوعی: اگر هدایتی برای شاه بیاورند یا حتی سر کسی را به این درگاه بیاورند، آنچه اهمیت دارد، رویه و نیّت در پی آن است.
چو آن مرز یکسر بدست آوریم
بتوران زمین بر شکست آوریم
هوش مصنوعی: وقتی که آن مرز را کاملاً به دست آوریم، زمین توران را نابود خواهیم کرد.
برستم چنین پاسخ آورد شاه
که جاوید بادی که اینست راه
هوش مصنوعی: با این حال، شاه به رستم پاسخ داد که باد جاودانه‌ای وجود دارد که این مسیر را می‌سازد.
ببین تا سپه چند باید بکار
تو بگزین از این لشکر نامدار
هوش مصنوعی: نگاه کن که چقدر نیرو لازم است تا برای تو انتخاب کنم از این ارتش معروف.
زمینی که پیوستهٔ مرز تست
بهای زمین درخور ارز تست
هوش مصنوعی: زمینی که همیشه در مرز توست، ارزش آن زمین به اندازه‌ی ارزش توست.
فرامرز را ده سپاهی گران
چنان چون بباید ز جنگ‌آوران
هوش مصنوعی: فرامرز با ده جنگجو و قوی همراه است، همانطور که لازم است برای یک جنگ‌آور.
گشاده شود کار بر دست اوی
بکام نهنگان رسد شصت اوی
هوش مصنوعی: کارها به دست او آسان می‌شود و به آرزوی بزرگش که رسیدن به نهنگان است، خواهد رسید.
رخ پهلوان گشت ازان آبدار
بسی آفرین خواند بر شهریار
هوش مصنوعی: چهره‌ی دل‌انگیز و زیباي پهلوان به دلیل زیبایی‌اش مورد ستایش و تحسین بسیاری قرار گرفت و مردم بر فرمانروایش آفرین گفتند.
بفرمود خسرو بسالار بار
که خوان از خورشگر کند خواستار
هوش مصنوعی: خسرو فرمان داد که سالار بار، از آشپز بخواهد که سفره را برآورد.
می آورد و رامشگران را بخواند
وز آواز بلبل همی خیره ماند
هوش مصنوعی: او می‌آورد و نوازندگان را جمع می‌کند و از صدای بلبل همگان غرق در حیرت می‌شوند.
سران با فرامرز و با پیلتن
همی باده خوردند بر یاسمن
هوش مصنوعی: سران و شخصیت‌های مهم به همراه فرامرز و پیلتن، در زیر درخت یاسمن مشغول نوشیدن شراب بودند.
غریونده نای و خروشنده چنگ
بدست اندرون دستهٔ بوی و رنگ
هوش مصنوعی: صداهای نای و شور و هیجان چنگ در دست، در میان دسته‌هایی از عطرها و رنگ‌ها به گوش می‌رسد.
همه تازه‌روی و همه شاددل
ز درد و غمان گشته آزاددل
هوش مصنوعی: همه جوانان خوش‌چهره و با روحیه خوب، از ناراحتی‌ها و غم‌ها رها شده‌اند و دلشاد هستند.
ز هرگونه گفتارها راندند
سخنهای شاهان بسی خواندند
هوش مصنوعی: از هر نوع گفتار و سخن که برمی‌آید، دوری جسته‌اند و بیشتر به شنیدن سخنان پادشاهان اهتمام ورزیده‌اند.
که هر کس که در شاهی او داد داد
شود در دو گیتی ز کردار شاد
هوش مصنوعی: هر کسی که در دربار پادشاهی داد و مدد کند، در این دنیا و آن دنیا از کردار نیک و خوشی برخوردار خواهد شد.
همان شاه بیدادگر در جهان
نکوهیده باشد بنزد مهان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همان پادشاه ظالم و بدنامی که در دنیا مورد سرزنش قرار دارد، در نظر بزرگان و افراد مهم همچنان به‌همین صورت باقی مانده است.
به گیتی بماند از او نام بد
همان پیش یزدان سرانجام بد
هوش مصنوعی: در جهان، نام او به عنوان شخصی بد باقی خواهد ماند و در نهایت در پیش خداوند عواقب بدی خواهد داشت.
کسی را که پیشه به جز داد نیست
چنو در دو گیتی دگر شاد نیست
هوش مصنوعی: کسی که غیر از صداقت و راستی شغل و کار دیگری ندارد، در این دنیا به جز صداقت نمی‌تواند خوشبخت باشد.
چو خورشید تابان برآمد ز کوه
سراینده آمد ز گفتن ستوه
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید درخشان از کوه سر بر می‌آورد، شاعر از بیان و سخن گفتن خسته و ناتوان می‌شود.
تبیره برآمد ز درگاه شاه
رده برکشیدند بر بارگاه
هوش مصنوعی: تبیره (نوید یا بشارت) از درگاه شاه بیرون آمد و گروهی را به جایگاه بلند برکشیدند.
ببستند بر پیل رویینه خم
برآمد خروشیدن گاودم
هوش مصنوعی: بر روی فیل بزرگ و محکم، تکیه زده‌اند و صدای گاوها بلند شده است.
نهادند بر کوههٔ پیل تخت
ببار آمد آن خسروانی درخت
هوش مصنوعی: برتختی که بر روی کوه عظیم است، آن شاهان بزرگ مانند درختی به سراغ آن می‌آیند و زیر سایه‌اش قرار می‌گیرند.
بیامد نشست از بر پیل شاه
نهاده بسر بر ز گوهر کلاه
هوش مصنوعی: او به نزد شاه آمد و بر روی شتر نشسته بود و کلاهی از جواهرات بر سر داشت.
یکی طوق پر گوهر شاهوار
فروهشته از تاج دو گوشوار
هوش مصنوعی: یک گردنبند پر از جواهرات گرانبها مانند تاج، از گوش‌هایش آویزان شده است.
بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل
زمین شد بکردار دریای نیل
هوش مصنوعی: آسمان بر زمین آبی رنگی را می‌تاباند و درختان بزرگی را به تصویر می‌کشد که به سبب رودخانه‌ی نیل سرسبز و پررونق هستند.
ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد
سیه شد زمین آسمان لاژورد
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به خاطر نبرد و جنگ، تیره و تار گردیده‌اند. صدای تیغ‌ها، گرزها و طبل‌های جنگ به گوش می‌رسد و به این ترتیب، صحنه نبرد به شدت ایجاد شده است.
تو گفتی بدام اندرست آفتاب
وگر گشت خم سپهر اندر آب
هوش مصنوعی: تو گفتی که در دام آفتاب هستی و اگر هم که آسمان خم شود، در آب خواهد بود.
همی چشم روشن عنانرا ندید
سپهر و ستاره سنان را ندید
هوش مصنوعی: چشم روشن، که به معنای هوش و روشنی دید است، نتواند به آسمان و ستاره‌ها نگاه کند و از آن‌ها بی‌خبر بماند. این نشان‌دهنده‌ی ناتوانی در دیدن مناظر و زیبایی‌های آسمانی است.
ز دریای ساکن چو برخاست موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
هوش مصنوعی: هنگامی که از دریای آرام موجی برخاست، گروه‌های زیادی به داخل آمدند.
سراپرده بردند ز ایوان بدشت
سپهر از خروشیدن آسیمه گشت
هوش مصنوعی: سقف و پرده را از بالای ایوان برداشتند و آسمان به خاطر نجوای شدید و طوفانی، به هم ریخت و آشفته شد.
همی زد میان سپه پیل گام
ابا زنگ زرین و زرین ستام
هوش مصنوعی: پیل در میان سپاه حرکت می‌کند و با پاهای بزرگش صدای زنگین و درخشان ایجاد می‌کند.
یکی مهره در جام بر دست شاه
بکیوان رسیده خروش سپاه
هوش مصنوعی: یک مهره در دست شاه کیوان در جام قرار دارد و صدای هلهله و شور و شوق سپاه به گوش می‌رسد.
چو بر پشت پیل آن شه نامور
زدی مهره بر جام و بستی کمر
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه مشهور بر پشت فیل نشسته، مهره‌ای بر جام زد و کمر خود را محکم کرد.
نبودی بهر پادشاهی روا
نشستن مگر بر در پادشا
هوش مصنوعی: برای پادشاهی شایسته نیست که جز بر درگاه پادشاه دیگر بایستد.
ازان نامور خسرو سرکشان
چنین بود در پادشاهی نشان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از آن پادشاه مشهور، که ویژگی‌های خاصی در فرمانروایی داشت، همین‌گونه بود که نشانه‌ای از قدرت و سلطنت او در رفتارهای سرکش و مطیع‌ناپذیر فرزندانش نمایان شد.
همی بود بر پیل در پهن دشت
بدان تا سپه پیش او برگذشت
هوش مصنوعی: او به یاد می‌آورد که بر روی فیل در دشت وسیع نشسته بود و زمانی که سپاه از پیش او عبور کرد، احساس خاصی داشت.
نخستین فریبرز بد پیش رو
که بگذشت پیش جهاندار نو
هوش مصنوعی: نخستین فریبرز در برابر کسی که به او می‌تواند کمک کند و پیشرو است، گام برمی‌دارد، و زمانی که او از راه می‌گذرد، به سراغ قدرت جدیدی می‌رود.
ابا گرز و با تاج و زرینه کفش
پس پشت خورشید پیکر درفش
هوش مصنوعی: با چماق و تاج و کفش‌های زرین، پس از خورشید، بدنه‌ی پرچم را بر دوش دارم.
یکی باره‌ای برنشسته سمند
بفتراک بر حلقه کرده کمند
هوش مصنوعی: یک بار سوار بر اسبش، در حالتی نشسته، تیری به سوی شکار پرتاب کرده و دام را بر گردن او انداخته است.
همی رفت با باد و با برز و فر
سپاهش همه غرقه در سیم و زر
هوش مصنوعی: او به همراه باد و با زرق و برق، تمام سپاهش در طلا و نقره غرق شده بودند.
برو آفرین کرد شاه جهان
که بیشی ترا باد و فر مهان
هوش مصنوعی: برو و از کار بزرگ شاه دنیا قدردانی کن، چرا که او تو را برتر از همه مخلوقات قرار داده است.
بهر کار بخت تو پیروز باد
بباز آمدن باد پیروز و شاد
هوش مصنوعی: امیدوارم که شانس و اقبال تو همیشه موفق و پیروز باشد و در زمینه‌های مختلف به خوبی پیش بروی و شاد و خوشحال باشی.
پس شاه گودرز کشواد بود
که با جوشن و گرز پولاد بود
هوش مصنوعی: شاه گودرز شخصیتی قوی و شجاع بود که به زره و سپر مسلح بود و به خوبی برای نبرد آماده شده بود.
درفش از پس پشت او شیر بود
که جنگش بگرز و بشمشیر بود
هوش مصنوعی: پرچم از پشت او مانند شیری بود که جنگ او به گرز و شمشیر وابسته بود.
بچپ بر همی رفت رهام نیو
سوی راستش چون سرافراز گیو
هوش مصنوعی: رهام به سمت چپ می‌رفت، اما ناگهان، چنانکه گیو مغرور و سرافراز است، به سمت راست برمی‌گردد.
پس پشت شیدوش یل با درفش
زمین گشته از شیر پیکر بنفش
هوش مصنوعی: پس از آنکه شجاعت و قدرت یل، مانند درفش و پرچم، نمایان می‌شود، زمین تحت تأثیر وجود او به رنگ بنفش درآمده و مثل شیر، عظمت و دلیری او را نمایش می‌دهد.
هزار از پس پشت آن سرفراز
عناندار با نیزه‌های دراز
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با چهره‌های بلند و با وقار به سوی او می‌آیند، در حالی که سلاح‌های بلندی به دست دارند.
یکی گرگ پیکر درفشی سیاه
پس پشت گیو اندرون با سپاه
هوش مصنوعی: یک گرگ بزرگ با پوست سیاه، در پشت گیو و سپاه او قرار دارد.
درفش جهانجوی رهام ببر
که بفراخته بود سر تا بابر
هوش مصنوعی: درفش (پرچم) قهرمانان جهان را از رهام بگیر، چون او آن را به اهتزاز درآورده بود.
پس بیژن اندر درفشی دگر
پرستارفش بر سرش تاج زر
هوش مصنوعی: پس بیژن در درفش دیگری، که پرستار آن است، تاج زرینی بر سر دارد.
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
از ایشان نبد جای بر پهن دشت
هوش مصنوعی: نبیره پسر هفتاد و هشت فرزند داشت و هیچ‌کدام از آن‌ها در دشت وسیع جایی نداشتند.
پس هر یک اندر دگرگون درفش
جهان گشته بد سرخ و زرد و بنفش
هوش مصنوعی: در نتیجه، هر یک از پرچم‌ها در دنیا تغییر رنگ داده‌اند و اکنون به رنگ‌های قرمز، زرد و بنفش درآمده‌اند.
تو گفتی که گیتی همه زیر اوست
سر سروران زیر شمشیر اوست
هوش مصنوعی: تو گفتی که دنیا همه به زیر فرمان اوست و سروران و قدرتمندان زیر سلطه شمشیر او هستند.
چو آمد بنزدیکی تخت شاه
بسی آفرین خواند بر تاج و گاه
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی تخت شاه رسید، بر تاج و مقام او بسیار ستایش کرد.
بگودرز و بر شاه کرد آفرین
چه بر گیو و بر لشکرش همچنین
هوش مصنوعی: درودهایی به گودرز و شاه، و همچنین به گیو و لشکر او.
پس پشت گودرز گستهم بود
که فرزند بیدار گژدهم بود
هوش مصنوعی: پس پشت گودرز، فرزند بیدار گژدهم قرار داشت.
یکی نیزه بودی به چنگش بجنگ
کمان یار او بود و تیر خدنگ
هوش مصنوعی: شخصی دلاور همچون نیزه‌ای در دستش بود که مشغول جنگ بود، در حالی که کمان دوستش و تیرش هم آماده بود.
ز بازوش پیکان بزندان بدی
همی در دل سنگ و سندان بدی
هوش مصنوعی: او با قدرت و توانایی خود می‌تواند حتی سنگ و فلز را نیز تحت تأثیر قرار دهد و از آنها خُود به نیکی بهره‌برداری کند.
ابا لشکری گشن و آراسته
پر از گرز و شمشیر و پر خواسته
هوش مصنوعی: با گروهی از سربازان گرسنه و مجهز به سلاح‌های سنگین و انواع تجهیزات آمده‌ام.
یکی ماه‌پیکر درفش از برش
بابر اندر آورده تابان سرش
هوش مصنوعی: یک نفر با اندامی زیبا و چون ماه، درفش و پرچمی را از بر او به دوش گرفته و سرش را درخشان و تابناک به نمایش گذاشته است.
همی خواند بر شهریار آفرین
ازو شاد شد شاه ایران‌زمین
هوش مصنوعی: او برای پادشاه ستایش می‌خواند و پادشاه ایران به واسطه این ستایش شادمان شد.
پس گستهم اشکش تیزگوش
که با زور و دل بود و با مغز و هوش
هوش مصنوعی: پس آنگاه که به یاد چشمان اشکبار او می‌افتیم، متوجه می‌شویم که عشق و احساسات عمیقش، همراه با خرد و اندیشه‌اش، به ما قوت می‌بخشد.
یکی گرزدار از نژاد همای
براهی که جستیش بودی بپای
هوش مصنوعی: یک جنگجوی قدرتمند از نسل همای، در مسیری که در گذشته پیموده، با شجاعت قدم برمی‌دارد.
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
هوش مصنوعی: سپاه او از قوم‌های کوچ و بلوچ، به جنگ برخاسته و آماده نبرد است.
کسی در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا نتوانسته است حتی یک انگشت از آن‌ها را بدون پوشش ببیند.
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ
هوش مصنوعی: پرچمی به اهتزاز درآمده که نشانگر قدرت و شجاعت است، همچون بدن پلنگی قوی و چابک، و از زیر این پرچم، جنگ و نبرد آغاز می‌شود.
بسی آفرین کرد بر شهریار
بدان شادمان گردش روزگار
هوش مصنوعی: بسیار ستایش کرد برای پادشاه، به خاطر شادی‌ای که از تغییرات روزگار به او رسید.
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
بدید آن سپه را زده بر دو میل
هوش مصنوعی: کیخسرو از پشت فیل نگاهی به سپاه انداخت و دید که بر دو میل ضربه خورده‌اند.
پسند آمدش سخت و کرد آفرین
بدان بخت بیدار و فرخ‌نگین
هوش مصنوعی: او به شدت از آن خوشش آمد و به خاطر آن، به شانس خوب و خوشبختی که دارد، ستایش کرد.
ازان پس درآمد سپاهی گران
همه نامداران جوشن‌وران
هوش مصنوعی: پس از آن، گروهی بزرگ از جنگجویان معروف که زره تن کرده بودند، وارد شدند.
سپاهی کز ایشان جهاندار شاه
همی بود شادان دل و نیک‌خواه
هوش مصنوعی: سپاهی که از میان آن‌ها، پادشاه جهان همواره شاد و نیک‌اندیش بوده است.
گزیده پس اندرش فرهاد بود
کزو لشکر خسرو آباد بود
هوش مصنوعی: به خاطر انتخابی که فرهاد داشت، لشکر خسرو به آبادانی رسید.
سپه را بکردار پروردگار
بهر جای بودی به هر کار یار
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی به کمک خُدای بزرگ در هر کاری یار و یاور بودند و در هر موقعیت به درستی عمل می‌کردند.
یکی پیکرآهو درفش از برش
بدان سایهٔ آهو اندر سرش
هوش مصنوعی: یک آهو با برف به آرامی در زیر سایه خود حرکت می‌کند و نشانی از زیبایی و ظرافت را به نمایش می‌گذارد.
سپاهش همه تیغ هندی بدست
زره سغدی و زین ترکی نشست
هوش مصنوعی: سپاهیان او همگی پرچم‌های هندی در دست دارند، زره‌هایی از جنس سغد پوشیده و بر زین‌های ترک نشسته‌اند.
چو دید آن نشست و سر گاه نو
بسی آفرین خواند بر شاه نو
هوش مصنوعی: وقتی او آنجا را مشاهده کرد و سر جدید را دید، بسیار بر شاه جدید تحسین و ستایش کرد.
گرازه سر تخمهٔ گیوگان
همی رفت پرخاشجوی و ژگان
هوش مصنوعی: گرازه به سمت تخم گیوگان می‌رفت و با خشم و تندی رفتار می‌کرد.
درفشی پس پشت پیکر گراز
سپاهی کمندافگن و رزمساز
هوش مصنوعی: پشتیبانی و دلاوری در میدان جنگ برای یک گروه از سربازان پیکری به شکل گراز دارند که در خط مقدم قرار می‌گیرند و آماده نبرد هستند. آنها با کمند و سلاح‌هایشان به خوبی آماده دفاع و حمله هستند.
سواران جنگی و مردان دشت
بسی آفرین کرد و اندر گذشت
هوش مصنوعی: سواران جنگی و مردان دلیر در میدان نبرد به کمال خود رسیدند و با bravado به پیش رفتند.
ازان شادمان شد که بودش پسند
بزین اندرون حلقه‌های کمند
هوش مصنوعی: او از آن خوشحال شد که آنچه را دوست داشت در حلقه‌های کمندش یافت.
دمان از پسش زنگهٔ شاوران
بشد با دلیران و کنداوران
هوش مصنوعی: در آن زمان، صدای زنگ شاوران (سواران) به گوش می‌رسید و دلیران و از خود گذشته‌ها جمع شده بودند.
درفشی پس پشت پیکرهمای
سپاهی چو کوه رونده ز جای
هوش مصنوعی: در پشت بدن همای سپاهی، پرچمی وجود دارد که مانند کوهی از جا بلند می‌شود.
هرانکس که از شهر بغداد بود
که با نیزه و تیغ و پولاد بود
هوش مصنوعی: هر کسی که از شهر بغداد باشد، با قدرتی همچون نیزه و شمشیر و فولاد دلیر و نیرومند است.
همه برگذشتند زیر همای
سپهبد همی داشت بر پیل جای
هوش مصنوعی: همه زیر سایه فرمانده بزرگ در حال گذر بودند و او روی الاغش نشسته بود.
بسی زنگه بر شاه کرد آفرین
بران برز و بالا و تیغ و نگین
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزهای زیبا و با ارزش بر شاه ستایش و تحسین شده است، مانند جواهرات، سلاح‌ها و زیبایی‌ها.
ز پشت سپهبد فرامرز بود
که با فر و با گرز و باارز بود
هوش مصنوعی: فرامرز، سردار بزرگ، با قدرت و شکوهی که داشت، از پشت سپهبد به میدان آمد. او با نیرویی بی‌نظیر و سلاح‌هایی چون گرز و ارزه، آماده نبرد بود.
ابا کوس و پیل و سپاهی گران
همه رزم جویان و کنداوران
هوش مصنوعی: با تکیه برِ نیروی بسیار و سپاهیان قوی، همهٔ جنگجویان و شجاعان در میدان نبرد آماده‌اند.
ز کشمیر وز کابل و نیمروز
همه سرفرازان گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: از کشمیر، کابل و نیمروز، همه کسانی که درخشندگی و عظمت دارند، با افتخار در این دنیا زندگی می‌کنند.
درفشی کجا چون دلاور پدر
که کس را ز رستم نبودی گذر
هوش مصنوعی: درفش و پرچمی نمی‌توان یافت که مانند دلیری پدر باشد و هیچ کس از رستم نمی‌تواند عبور کند.
سرش هفت همچون سر اژدها
تو گفتی ز بند آمدستی رها
هوش مصنوعی: سر او هفت است مثل سر یک اژدها، تو گفتی که از بند رها شده است.
بیامد بسان درختی ببار
یکی آفرین خواند بر شهریار
هوش مصنوعی: آمد مثل درختی که میوه می‌دهد و یکی به خاطر او سرود ستایش برای پادشاهی سر داد.
دل شاه گشت از فرامرز شاد
همی کرد با او بسی پند یاد
هوش مصنوعی: دل شاه از فرامرز خوشحال شد و با او گفت‌و‌گو کرد و نصیحت‌های زیادی به او ارائه داد.
بدو گفت پروردهٔ پیلتن
سرافراز باشد بهر انجمن
هوش مصنوعی: او به او گفت که پرورش‌یافته‌ی فرد شجاع و بلندآوازه، همیشه مورد احترام و توجه دیگران خواهد بود.
تو فرزند بیداردل رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
هوش مصنوعی: تو فرزند کسی هستی که دلش آگاه و بیدار است و از نسل رستم، به خاطر قدرت و توانایی‌هایش.
کنون سربسر هندوان مر تراست
ز قنوج تا سیستان مر تراست
هوش مصنوعی: اکنون همه کسانی که اهل هند هستند، از قنوج تا سیستان، به تو وابسته‌اند.
گر ایدونک با تو نجویند جنگ
برایشان مکن کار تاریک و تنگ
هوش مصنوعی: اگر با تو جنگی نکنند، پس برایشان مشکل و تنگنا درست مکن.
بهر جایگه یار درویش باش
همه رادبا مردم خویش باش
هوش مصنوعی: در هر محلی که یار و دوستت حضور دارد، مانند یک درویش آگاه و مهربان رفتار کن و با مردم به خوبی و درستی برخورد کن.
ببین نیک تا دوستدار تو کیست
خردمند و انده‌گسار تو کیست
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن، ببین چه کسی واقعاً دوست توست و چه کسی از تو ناامید و خسته شده است.
بخوبی بیارای و فردا مگوی
که کژی پشیمانی آرد بروی
هوش مصنوعی: خود را به زیبایی بیارای و فردا نگویید که ندامت و افسوس بر چهره‌ات می‌آورد.
ترا دادم این پادشاهی بدار
بهر جای خیره مکن کارزار
هوش مصنوعی: من این سلطنت را به تو بخشیدم، اما برای هر جا بیهوده درگیر جنگ و دعوا مشو.
مشو در جوانی خریدار گنج
ببی رنج کس هیچ منمای رنج
هوش مصنوعی: در جوانی به دنبال ثروت نباشید، چرا که ارزش واقعی زندگی در تلاش و زحمت نیست.
مجو ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروسست و گاه آبنوس
هوش مصنوعی: در این دنیا به هیچ وجه به امنیت و آرامش دل نبند، زیرا گاهی اوقات خیانت و نیرنگی در کار است و گاهی دیگر، ظاهری زیبا و فریبنده.
ز تو نام باید که ماند بلند
نگر دل نداری بگیتی نژند
هوش مصنوعی: نام تو باید به یادگار بماند و در دل‌های مردم جاودانه شود، زیرا اگر دل نداشته باشی، هیچ چیزی در این دنیا با ارزش نخواهد بود.
مرا و ترا روز هم بگذرد
دمت چرخ گردان همی بشمرد
هوش مصنوعی: زمان به سرعت می‌گذرد و هر روز ما را به جلو می‌برد، در حالی که نیرویی بالاتر، مثل چرخ زمان، همه چیز را محاسبه می‌کند.
دلت شاد باید تن و جان درست
سه دیگر ببین تا چه بایدت جست
هوش مصنوعی: دل شما باید شاد باشد، جسم و جانتان را به درستی حفظ کنید و سپس به دیگران نگاه کنید تا بفهمید چه چیزهایی را باید جستجو کنید.
جهان‌آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد
هوش مصنوعی: خداوند جهانی که خلق کرده، از تو راضی باشد و دل بدخواه تو همیشه پر از غم و ناراحتی باشد.
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از بارهٔ تیزرو
هوش مصنوعی: وقتی که او نصیحت حکیم را شنید، به سرعت از سوارکاری خود پیاده شد.
زمین را ببوسید و بردش نماز
بتابید سر سوی راه دراز
هوش مصنوعی: زمین را ببوسید و احتیاط کنید و به سمت هدف دور و درازی که در پیش دارید، حرکت کنید.
بسی آفرین خواند بر شاه نو
که هر دم فزون باش چون ماه نو
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به شاه جدید تبریک می‌گویند و می‌گویند که او هر لحظه باید بیشتر و بهتر از قبل باشد، مانند ماه نو که همیشه در حال رشد است.
تهمتن دو فرسنگ با او برفت
همی مغزش از رفتن او بتفت
هوش مصنوعی: سهراب دو فرسنگ با او همراه شد، اما با رفتن او، فکر و ذهنش پریشان و آشفته شد.
بیاموختش بزم و رزم و خرد
همی خواست کش روز رامش برد
هوش مصنوعی: او را آموزش دادند که در جشن و نبرد شرکت کند و درک و دانش بیاموزد، زیرا می‌خواست که روزی شادی را به دست آورد.
پر از درد از آن جایگه بازگشت
بسوی سراپرده آمد ز دشت
هوش مصنوعی: فردی که از جایی پر از درد و رنج برمی‌گردد، به سوی خانه‌اش می‌آید و از دشت عبور می‌کند.
سپهبد فرود آمد از پیل مست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
هوش مصنوعی: سپهبد از روی فیل قوی و آرام پایین آمد و به سرعت بر روی زین تنگ نشست.
گرازان بیامد به پرده‌سرای
سری پر ز باد و دلی پر ز رای
هوش مصنوعی: گرازها به خانه آمدند، با بدنی تند و دلی پر از فکر و اندیشه.
چو رستم بیامد بیاورد می
بجام بزرگ اندر افگند پی
هوش مصنوعی: وقتی رستم وارد شد، با خود شراب گرانبهایی آورد و آن را در دل جمع ریخت.
همی گفت شادی ترا مایه بس
بفردا نگوید خردمند کس
هوش مصنوعی: شادی تو از بسیاری چیزها نشأت می‌گیرد و کسی در آینده نمی‌تواند از آن کم کند.
کجا سلم و تور و فریدون کجاست
همه ناپدیدند با خاک راست
هوش مصنوعی: در کجا هستند سلم و تور و فریدون؟ همه آنها با خاک ناپدید شده‌اند و اثری از آنها نیست.
بپوییم و رنجیم و گنج آگنیم
بدل بر همی آرزو بشکنیم
هوش مصنوعی: بایستی تلاش کنیم و در عین حال زحمت بکشیم و گنج زندگی را به دست آوریم، تا بتوانیم آرزوهای خود را محقق کنیم و موانع را از سر راه برداریم.
سرانجام زو بهره خاکست و بس
رهایی نیابد ز او هیچ کس
هوش مصنوعی: در نهایت، همه‌ی ما به سرزمین خاک بازمی‌گردیم و هیچ‌کس از این سرنوشت رهایی نخواهد یافت.
شب تیره سازیم با جام می
چو روشن شود بشمرد روز پی
هوش مصنوعی: در شب تاریک، با نوشیدن می، آن را روشن کنیم؛ هنگامی که نور روز وارد شود، می‌توانیم روز را شمارش کنیم.
بگوییم تا برکشد نای طوس
تبیره برآرند با بوق و کوس
هوش مصنوعی: بیایید بگوییم تا صدای دلنشین طوس به گوش برسد و با ساز و نقاره جشن بگیریم.
ببینیم تا دست گردان سپهر
بدین جنگ سوی که یازد بمهر
هوش مصنوعی: ببینیم که در این نبرد، سرنوشت و تقدیر در نهایت به کدام سو خواهد رفت.
بکوشیم وز کوشش ما چه سود
کز آغاز بود آنچ بایست بود
هوش مصنوعی: باید تلاش کنیم، اما بدانیم که تلاش ما چه فایده‌ای دارد، چرا که از ابتدا آنچه لازم بوده، موجود بوده است.

حاشیه ها

1400/12/18 14:03
جهن یزداد

فر توس فردوسی ۱۹ سال پس از درگذشت طبری چم بجهان گشود  نامها پهلوانان  را طبری با گویه های  دری ناشده  اورده  مانند ان که گوید
وسپافره  دخت فراسیگ  و مادر کیخسرونه  و انرا وسپفره و گسپفره نیز گویند

و گیو را بیی و بیو گوید و هومان را خمان  و  فراسیاب  را فراسیگ و فراسیو نامد
افراسیگ را دو گونه گفته اند  یکی فراسیو که پر اسیو ( چرخش اسیا ) باشد و دگر   پر اسیو  (پر اسیب )باشد و زین رو فراسیابش خواندند

1401/02/25 08:04
جهن یزداد

ز مادر همه جنگ را زاده ایم
‌همه بنده ایم ار چه آزاده ایم
 در کهن ترین  دست نویسها و در شاهنامه بندار رازی که عربی نویسی شاهنامه است امده ولدنا للحرب

1401/06/30 04:08
جهن یزداد

در گاو تا پشت ماهی تراست
پشت ماهی  و نه( برج ) پشت ماهی  یک سازه نامی و خنیده  است 

گویند زمین بر سر شاخ گاویست و ان گاو را پای بر پشت ماهی است و پشت ان ماهی پایان جهان است
  فردوسی نیز انرا بارها بکار برده
بچینی نشان داد شاهی کراست
ز خورشید تا پشت ماهی کراست

دودیگر که آن پادشاهی مراست
در گاو تا پشت ماهی مراست

1401/06/30 12:08
جهن یزداد

کنارنگ وز پهلوانان  جزین(=گزین)
اگر جزین هم باشد باز برابر گزین است  و نتوان انرا جزاین دانست ج g گ  هردو در زبان پارسی  و زبانهای آریایی برابر همند و به عربی پیوندی ندارد
کنارنگ وز پهلوانان گزین
ردان و بزرگان ایران زمین

1401/07/05 15:10
کاوه

چیزی که برای خود من خیلی جالب بود اینه که هر بخش از لشکر ایران درفشی ویژه خود دارند و همه در خدمت لشکر ایران هستند مانند نقش برجسته های تخت جمشید که هر قومی با لباس و کلاه مخصوص به خود به نزد شاهنشاه ایران آمده اند و چقدر زیباست حفظ فرهنگ و اصالت قومیتی در دل میهن پرستی. و هر کسی که ایرانی بودن را مخالف داشتن قومیت می داند یا کسی که برای دفاع از قومیت خود با ایرانی بودن می ستیزد باید این شعر حکیم توس رو براش بخونیم

1401/09/04 20:12
جهن یزداد

همه  بهر خود درفشی داشتند و درفش همگانی درفش کاویانی بود

1402/09/26 18:11
فتوحی رودمعجنی

مصرع چیزی کم دارد
درست: «بزرگان ایران در آن انجمن» (در تصحیح خالقی مطلق)