گنجور

بخش ۹

وزانجا سوی راه بنهاد روی
چنان چون بود مردم راه‌جوی
همی رفت پویان به جایی رسید
که اندر جهان روشنایی ندید
شب تیره چون روی زنگی سیاه
ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه
تو خورشید گفتی به بند اندرست
ستاره به خم کمند اندرست
عنان رخش را داد و بنهاد روی
نه افراز دید از سیاهی نه جوی
وزانجا سوی روشنایی رسید
زمین پرنیان دید و یکسر خوید
جهانی ز پیری شده نوجوان
همه سبزه و آبهای روان
همه جامه بر برش چون آب بود
نیازش به آسایش و خواب بود
برون کرد ببر بیان از برش
به خوی اندرون غرقه بد مغفرش
بگسترد هر دو بر آفتاب
به خواب و به آسایش آمد شتاب
لگام از سر رخش برداشت خوار
رها کرد بر خوید در کشتزار
بپوشید چون خشک شد خود و ببر
گیاکرد بستر بسان هژبر
بخفت و بیاسود از رنج تن
هم از رخش غم بد هم از خویشتن
چو در سبزه دید اسپ را دشتوان
گشاده زبان سوی او شد دوان
سوی رستم و رخش بنهاد روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
چو از خواب بیدار شد پیلتن
بدو دشتوان گفت کای اهرمن
چرا اسپ بر خوید بگذاشتی
بر رنج نابرده برداشتی
ز گفتار او تیز شد مرد هوش
بجست و گرفتش یکایک دو گوش
بیفشرد و برکند هر دو ز بن
نگفت از بد و نیک با او سخن
سبک دشتبان گوش را برگرفت
غریوان و مانده ز رستم شگفت
بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامجوی دلیر و جوان
بشد دشتبان پیش او با خروش
پر از خون به دستش گرفته دو گوش
بدو گفت مردی چو دیو سیاه
پلنگینه جوشن از آهن کلاه
همه دشت سرتاسر آهرمنست
وگر اژدها خفته بر جوشنست
برفتم که اسپش برانم ز کشت
مرا خود به اسپ و به کشته نهشت
مرا دید برجست و یافه نگفت
دو گوشم بکند و همانجا بخفت
چو بشنید اولاد برگشت زود
برون آمد از درد دل همچو دود
که تا بنگرد کاو چه مردست خود
ابا او ز بهر چه کردست بد
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار
چو از دشتبان این شگفتی شنید
به نخچیر گه بر پی شیر دید
عنان را بتابید با سرکشان
بدان سو که بود از تهمتن نشان
چو آمد به تنگ اندرون جنگجوی
تهمتن سوی رخش بنهاد روی
نشست از بر رخش و رخشنده تیغ
کشید و بیامد چو غرنده میغ
بدو گفت اولاد نام تو چیست
چه مردی و شاه و پناه تو کیست
نبایست کردن برین ره گذر
ره نره دیوان پرخاشخر
چنین گفت رستم که نام من ابر
اگر ابر باشد به زور هژبر
همه نیزه و تیغ بار آورد
سران را سر اندر کنار آورد
به گوش تو گر نام من بگذرد
دم و جان و خون و دلت بفسرد
نیامد به گوشت به هر انجمن
کمند و کمان گو پیلتن
هران مام کاو چون تو زاید پسر
کفن دوز خوانیمش ار مویه‌گر
تو با این سپه پیش من رانده‌ای
همی گو ز برگنبد افشانده‌ای
نهنگ بلا برکشید از نیام
بیاویخت از پیش زین خم خام
چو شیر اندر آمد میان بره
همه رزمگه شد ز کشته خره
به یک زخم دو دو سرافگند خوار
همی یافت از تن به یک تن چهار
سران را ز زخمش به خاک آورید
سر سرکشان زیر پی گسترید
در و دشت شد پر ز گرد سوار
پراگنده گشتند بر کوه و غار
همی گشت رستم چو پیل دژم
کمندی به بازو درون شصت خم
به اولاد چون رخش نزدیک شد
به کردار شب روز تاریک شد
بیفگند رستم کمند دراز
به خم اندر آمد سر سرفراز
از اسپ اندر آمد دو دستش ببست
بپیش اندر افگند و خود برنشست
بدو گفت اگر راست گویی سخن
ز کژی نه سر یابم از تو نه بن
نمایی مرا جای دیو سپید
همان جای پولاد غندی و بید
به جایی که بستست کاووس کی
کسی کاین بدیها فگندست پی
نمایی و پیدا کنی راستی
نیاری به کار اندرون کاستی
من این تخت و این تاج و گرز گران
بگردانم از شاه مازندران
تو باشی برین بوم و بر شهریار
ار ایدونک کژی نیاری بکار
بدو گفت اولاد دل را ز خشم
بپرداز و بگشای یکباره چشم
تن من مپرداز خیره ز جان
بیابی ز من هرچ خواهی همان
ترا خانهٔ بید و دیو سپید
نمایم من این را که دادی نوید
به جایی که بستست کاووس شاه
بگویم ترا یک به یک شهر و راه
از ایدر به نزدیک کاووس کی
صد افگنده بخشیده فرسنگ پی
وزانجا سوی دیو فرسنگ صد
بیاید یکی راه دشوار و بد
میان دو صد چاهساری شگفت
به پیمایش اندازه نتوان گرفت
میان دو کوهست این هول جای
نپرید بر آسمان بر همای
ز دیوان جنگی ده و دو هزار
به شب پاسبانند بر چاهسار
چو پولاد غندی سپهدار اوی
چو بیدست و سنجه نگهدار اوی
یکی کوه یابی مر او را به تن
بر و کتف و یالش بود ده رسن
ترا با چنین یال و دست و عنان
گذارندهٔ گرز و تیغ و سنان
چنین برز و بالا و این کار کرد
نه خوب است با دیو جستن نبرد
کزو بگذری سنگلاخست و دشت
که آهو بران ره نیارد گذشت
چو زو بگذری رود آبست پیش
که پهنای او بر دو فرسنگ بیش
کنارنگ دیوی نگهدار اوی
همه نره دیوان به فرمان اوی
وزان روی بزگوش تا نرم پای
چو فرسنگ سیصد کشیده سرای
ز بزگوش تا شاه مازندران
رهی زشت و فرسنگهای گران
پراگنده در پادشاهی سوار
همانا که هستند سیصدهزار
ز پیلان جنگی هزار و دویست
کزیشان به شهر اندرون جای نیست
نتابی تو تنها و گر ز آهنی
بسایدت سوهان آهرمنی
چنان لشکری با سلیح و درم
نبینی ازیشان یکی را دژم
بخندید رستم ز گفتار اوی
بدو گفت اگر با منی راه جوی
ببینی کزین یک تن پیلتن
چه آید بران نامدار انجمن
به نیروی یزدان پیروزگر
به بخت و به شمشیر تیز و هنر
چو بینند تاو بر و یال من
به جنگ اندرون زخم گوپال من
به درد پی و پوستشان از نهیب
عنان را ندانند باز از رکیب
ازان سو کجا هست کاووس کی
مرا راه بنمای و بردار پی
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز
بدانجا که کاووس لشکر کشید
ز دیوان جادو بدو بد رسید
چو یک نیمه بگذشت از تیره شب
خروش آمد از دشت و بانگ جلب
به مازندران آتش افروختند
به هر جای شمعی همی سوختند
تهمتن به اولاد گفت آن کجاست
که آتش برآمد همی چپ و راست
در شهر مازندران است گفت
که از شب دو بهره نیارند خفت
بدان جایگه باشد ارژنگ دیو
که هزمان برآید خروش و غریو
بخفت آن زمان رستم جنگجوی
چو خورشید تابنده بنمود روی
بپیچید اولاد را بر درخت
به خم کمندش درآویخت سخت
به زین اندر افگند گرز نیا
همی رفت یکدل پر از کیمیا

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزانجا سوی راه بنهاد روی
چنان چون بود مردم راه‌جوی
هوش مصنوعی: او از آنجا به طرف راه روانه شد، مانند کسی که در پی یافتن راه است.
همی رفت پویان به جایی رسید
که اندر جهان روشنایی ندید
هوش مصنوعی: پویندگان در سفر خود به مکانی رسیدند که در آن هیچ روشنایی و نورانی وجود نداشت.
شب تیره چون روی زنگی سیاه
ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه
هوش مصنوعی: شب تاریک و بی‌نور مانند چهره‌ای زنگی است که در آن هیچ ستاره‌ای دیده نمی‌شود و خبری از خورشید و ماه نیست.
تو خورشید گفتی به بند اندرست
ستاره به خم کمند اندرست
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که خورشید در قید و بند ستاره‌ها قرار دارد و ستاره‌ها در دام کمند گرفتارند.
عنان رخش را داد و بنهاد روی
نه افراز دید از سیاهی نه جوی
هوش مصنوعی: او افسار اسب را رها کرد و روی خود را به سمت آسمان بلند قرار داد، زیرا در آنجا هیچ سیاهی و ناپاکی نمی‌دید.
وزانجا سوی روشنایی رسید
زمین پرنیان دید و یکسر خوید
هوش مصنوعی: از آن جا به سمت روشنی رفت و زمین را پر از نازکی و زیبایی دید و به یکباره غرق در آن شد.
جهانی ز پیری شده نوجوان
همه سبزه و آبهای روان
هوش مصنوعی: جهان به خاطر پیری، جوان‌تر و سرزنده‌تر شده است. همه جا پر از سبزه و آب‌های روان است.
همه جامه بر برش چون آب بود
نیازش به آسایش و خواب بود
هوش مصنوعی: همه لباس‌ها بر او مانند آب نرم و راحت بود و او به آرامش و خواب نیاز داشت.
برون کرد ببر بیان از برش
به خوی اندرون غرقه بد مغفرش
هوش مصنوعی: ببر درون خود را نمایان کرد و او را در پوشش خود غرق کرده بود.
بگسترد هر دو بر آفتاب
به خواب و به آسایش آمد شتاب
هوش مصنوعی: هر دو در آفتاب استراحت می‌کنند و به آرامش رسیده‌اند.
لگام از سر رخش برداشت خوار
رها کرد بر خوید در کشتزار
هوش مصنوعی: خود را از کنترل رها کرد و به حال خود گذاشت و در دشت و مزارع به جولان درآمد.
بپوشید چون خشک شد خود و ببر
گیاکرد بستر بسان هژبر
هوش مصنوعی: زمانی که چوب خشک شد، آن را بپوشانید و مثل شیر، بستر خود را از گیاهان ببرید.
بخفت و بیاسود از رنج تن
هم از رخش غم بد هم از خویشتن
هوش مصنوعی: او از درد بدنش خوابیده و استراحت کرده است، همچنین از غم و اندوهی که به چهره‌اش نشسته و از درون خود نیز ناراحت است.
چو در سبزه دید اسپ را دشتوان
گشاده زبان سوی او شد دوان
هوش مصنوعی: وقتی دشتبان اسب را در میان سبزه‌ها مشاهده کرد، به سوی او با سرعت دوید و زبانش را گشود.
سوی رستم و رخش بنهاد روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
هوش مصنوعی: به سمت رستم و اسبش نگاه کرد و به تندی چوبی به پای او زد.
چو از خواب بیدار شد پیلتن
بدو دشتوان گفت کای اهرمن
هوش مصنوعی: وقتی پیلتن از خواب بیدار شد، به دشتوان گفت: ای موجود شیطانی!
چرا اسپ بر خوید بگذاشتی
بر رنج نابرده برداشتی
هوش مصنوعی: چرا سوارکار بر اسب سوار نشده، بار رنج را بر دوش خود برداشت؟
ز گفتار او تیز شد مرد هوش
بجست و گرفتش یکایک دو گوش
هوش مصنوعی: مردی که با دقت به سخنان او گوش می‌داد، ذهنش بیدار و هوشیار شد و به همراه آن، تمام جزئیات را درک کرد.
بیفشرد و برکند هر دو ز بن
نگفت از بد و نیک با او سخن
هوش مصنوعی: او هر دو را از ریشه محکم گرفت و از آنها هیچ سخنی درباره خوبی و بدی نگفت.
سبک دشتبان گوش را برگرفت
غریوان و مانده ز رستم شگفت
هوش مصنوعی: گوش دشتبان به صدای غریبی متوجه شد و از رستم که شجاعتش معروف بود، در حیرت ماند.
بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامجوی دلیر و جوان
هوش مصنوعی: بدان که در مرز و سرزمین اولاد یکی از پهلوانان، جوانی دلیر و جوینده نام وجود دارد.
بشد دشتبان پیش او با خروش
پر از خون به دستش گرفته دو گوش
هوش مصنوعی: دشتبان با فریاد و هیاهو به سراغ او آمد، در حالی که دو گوش را که در خون غرق شده بود، در دست گرفته بود.
بدو گفت مردی چو دیو سیاه
پلنگینه جوشن از آهن کلاه
هوش مصنوعی: مردی به دیو سیاه گفت که مانند پلنگی که زره‌ای از آهن بر تن دارد، به نظر می‌رسد.
همه دشت سرتاسر آهرمنست
وگر اژدها خفته بر جوشنست
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از شرارت است، حتی اگر اژدهایی در زیر زره خوابیده باشد.
برفتم که اسپش برانم ز کشت
مرا خود به اسپ و به کشته نهشت
هوش مصنوعی: من از خانه بیرون رفتم تا اسب خود را از کشتزار دور کنم، اما خودم بر روی اسب نشستم و در میان کشت نشستم.
مرا دید برجست و یافه نگفت
دو گوشم بکند و همانجا بخفت
هوش مصنوعی: من او را دیدم که در میان جمعیت برجسته و سرزنده بود، اما او هیچ نگفت و من نیز در همان لحظه سکوت کرده و به آرامی در جا نشستم.
چو بشنید اولاد برگشت زود
برون آمد از درد دل همچو دود
هوش مصنوعی: زمانی که فرزندان شنیدند، به سرعت برگشتند و از دل پر دردشان به مانند دود خارج شدند.
که تا بنگرد کاو چه مردست خود
ابا او ز بهر چه کردست بد
هوش مصنوعی: برای اینکه ببیند او چه کسی است، از آنچه که برایش انجام داده، خود را بر کنار می‌دارد.
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار
هوش مصنوعی: در دشت پر از علف، فرزندان در حال گشت و گذار بودند تا به دنبال نام‌آوران بروند و شکار کنند.
چو از دشتبان این شگفتی شنید
به نخچیر گه بر پی شیر دید
هوش مصنوعی: وقتی دشت‌بان این عجیب را شنید، در مکان شکار به دنبال شیر رفت.
عنان را بتابید با سرکشان
بدان سو که بود از تهمتن نشان
هوش مصنوعی: بر reins اسب‌ها با برندگان بچرخید به سوی آنجا که نشانی از تهمتن وجود داشت.
چو آمد به تنگ اندرون جنگجوی
تهمتن سوی رخش بنهاد روی
هوش مصنوعی: زمانی که جنگجوی دلیر، تهمتن، در شرایط دشواری قرار گرفت، به اسبش رخش نگاه کرد.
نشست از بر رخش و رخشنده تیغ
کشید و بیامد چو غرنده میغ
هوش مصنوعی: او از روی اسبش پیاده شد و شمشیر درخشانی را بیرون آورد و همچون ابرهای رعدآسا به جلو آمد.
بدو گفت اولاد نام تو چیست
چه مردی و شاه و پناه تو کیست
هوش مصنوعی: به او گفت: فرزندان، نام تو چیست؟ چه کسی هستی و سایهٔ حمایت تو کیست؟
نبایست کردن برین ره گذر
ره نره دیوان پرخاشخر
هوش مصنوعی: نباید بر این مسیر سفر کرد، زیرا در این راه دیوانی وجود دارد که بسیار خشمگین و پرخاشگر است.
چنین گفت رستم که نام من ابر
اگر ابر باشد به زور هژبر
هوش مصنوعی: رستم گفت که نام من ابر است و اگر ابر هم باشد، به نیروی هژبر (شیر) شناخته می‌شود.
همه نیزه و تیغ بار آورد
سران را سر اندر کنار آورد
هوش مصنوعی: همه شمشیرها و نیزه‌ها برای نبرد آماده شدند و سران با هم در کنار هم قرار گرفتند.
به گوش تو گر نام من بگذرد
دم و جان و خون و دلت بفسرد
هوش مصنوعی: اگر نام من به گوش تو برسد، جان و دل و خون تو را تحت تأثیر قرار خواهد داد و به نوعی آزرده خواهد کرد.
نیامد به گوشت به هر انجمن
کمند و کمان گو پیلتن
هوش مصنوعی: به هیچ عنوان صدای کمند و تیر و کمان به گوش تو نرسیده، ای پهلوان، در هیچ جمعی.
هران مام کاو چون تو زاید پسر
کفن دوز خوانیمش ار مویه‌گر
هوش مصنوعی: هر مادری که پسری به مانند تو به دنیا آورد، او را باید با نام "کفن دوز" بخوانیم، حتی اگر بر او گریه کنند.
تو با این سپه پیش من رانده‌ای
همی گو ز برگنبد افشانده‌ای
هوش مصنوعی: تو با این سپاه به سوی من آمده‌ای و همواره صحبت می‌کنی از اینکه چگونه بر گنبدی سخن می‌گویی و به اهتزاز درآورده‌ای.
نهنگ بلا برکشید از نیام
بیاویخت از پیش زین خم خام
هوش مصنوعی: نهنگ بزرگ از پنهان بیرون آمد و با قدرت از این خم، خود را آزاد کرد.
چو شیر اندر آمد میان بره
همه رزمگه شد ز کشته خره
هوش مصنوعی: وقتی شیری وارد میان بره‌ها می‌شود، تمام میدان نبرد به یکباره به هم می‌ریزد و همه چیز به هم می‌خورد. این نشان‌دهنده قدرت و تأثیرگذاری یک موجود قوی در میان موجودات ضعیف‌تر است.
به یک زخم دو دو سرافگند خوار
همی یافت از تن به یک تن چهار
هوش مصنوعی: کسی که به یک زخم نگاهی می‌کند، می‌بیند که همان زخمی که او را ضعیت کرده، در واقع از تن چندین نفر هم تأثیر می‌گذارد. در اینجا اشاره به این است که هر درد و رنجی ممکن است بر دیگران نیز اثر بگذارد و آنها را هم تحت تأثیر قرار دهد.
سران را ز زخمش به خاک آورید
سر سرکشان زیر پی گسترید
هوش مصنوعی: سران را با زخم‌ها به زمین می‌آورید و بر سر ستم‌گران پای می‌گذارید.
در و دشت شد پر ز گرد سوار
پراگنده گشتند بر کوه و غار
هوش مصنوعی: زمین و دشت پر از گرد و غبار شدند و سواران در کوه‌ها و غارها پخش شدند.
همی گشت رستم چو پیل دژم
کمندی به بازو درون شصت خم
هوش مصنوعی: رستم مانند یک فیل خشمگین در حال حرکت بود و دستش را در حالی که کمندش را در آغوش داشت، به طور محکم در شصت خم قرار داده بود.
به اولاد چون رخش نزدیک شد
به کردار شب روز تاریک شد
هوش مصنوعی: وقتی فرزندان به او نزدیک شدند، مانند شب، همه جا تاریک شد.
بیفگند رستم کمند دراز
به خم اندر آمد سر سرفراز
هوش مصنوعی: رستم، کمند بلندی را پرتاب کرد و به دقت آن را دور گردن دشمن حلقه زد و در این حال سرش را با افتخار بالا نگه داشت.
از اسپ اندر آمد دو دستش ببست
بپیش اندر افگند و خود برنشست
هوش مصنوعی: از اسب پایین آمد و دو دستش را به هم بست، سپس به درون خود را انداخت و خودش بر روی آن نشست.
بدو گفت اگر راست گویی سخن
ز کژی نه سر یابم از تو نه بن
هوش مصنوعی: به او گفت: اگر راست می‌گویی، در مورد نادرستی‌ها حرف نزن، نه به من نفعی خواهد رسید و نه چیزی از این گفتگو به دست می‌آورم.
نمایی مرا جای دیو سپید
همان جای پولاد غندی و بید
هوش مصنوعی: مرا در مکانی نشان بده که دیو سپید قرار دارد، همان جایی که فولاد غندی و بید نیز هست.
به جایی که بستست کاووس کی
کسی کاین بدیها فگندست پی
هوش مصنوعی: به جایی که کاووس، پادشاه، در آنجا بسته شده است، کسی که این بدی‌ها را به اینجا فرستاده است.
نمایی و پیدا کنی راستی
نیاری به کار اندرون کاستی
هوش مصنوعی: اگر ظاهر خود را به طرز زیبا نشان دهی، اما در باطن دچار کمبود و نقص باشی، این نمایش فایده‌ای نخواهد داشت.
من این تخت و این تاج و گرز گران
بگردانم از شاه مازندران
هوش مصنوعی: من این تخت و تاج و سلاح سنگین را از شاه مازندران دور می‌کنم.
تو باشی برین بوم و بر شهریار
ار ایدونک کژی نیاری بکار
هوش مصنوعی: اگر تو در این سرزمین و در کنار پادشاه باشی، هیچ مشکلی نمی‌تواند به وجود آید.
بدو گفت اولاد دل را ز خشم
بپرداز و بگشای یکباره چشم
هوش مصنوعی: به او گفت: فرزندان، از خشم دل رها شو و چشمانت را به یکباره باز کن.
تن من مپرداز خیره ز جان
بیابی ز من هرچ خواهی همان
هوش مصنوعی: بدن من را رها کن و به من نچسب، زیرا جانم از تو بی‌نیاز است و تو می‌توانی هر چیزی که بخواهی از من بگیری.
ترا خانهٔ بید و دیو سپید
نمایم من این را که دادی نوید
هوش مصنوعی: من به تو نشان می‌دهم که خانهٔ تو مانند درخت بید و دیوان سپید است، و این را به تو می‌گویم که نوید خوبی به من دادی.
به جایی که بستست کاووس شاه
بگویم ترا یک به یک شهر و راه
هوش مصنوعی: به جایی که کاووس شاه در آنجا است، می‌خواهم به تو بگویم که هر شهر و راهی را یکی یکی توضیح دهم.
از ایدر به نزدیک کاووس کی
صد افگنده بخشیده فرسنگ پی
هوش مصنوعی: از سرزمین ایدر به نزدیک کاووس که صد فرسنگ دورتر است، راهی را پیموده است.
وزانجا سوی دیو فرسنگ صد
بیاید یکی راه دشوار و بد
هوش مصنوعی: از آنجا تا دیو، مسافتی بسیار طولانی است و تنها یک مسیر سخت و ناگوار وجود دارد.
میان دو صد چاهساری شگفت
به پیمایش اندازه نتوان گرفت
هوش مصنوعی: درمیان تعداد زیادی چاه‌ها، اندازه‌گیری و ارزیابی دقیق نمی‌تواند انجام شود.
میان دو کوهست این هول جای
نپرید بر آسمان بر همای
هوش مصنوعی: در اینجا جایی ترسناک و خطرناک بین دو کوه وجود دارد که پرنده‌ای نمی‌تواند به آسمان پرواز کند.
ز دیوان جنگی ده و دو هزار
به شب پاسبانند بر چاهسار
هوش مصنوعی: از دیوان جنگی، ده و دو هزار سرباز در شب بر روی چاهسار نگهبانی می‌دهند.
چو پولاد غندی سپهدار اوی
چو بیدست و سنجه نگهدار اوی
هوش مصنوعی: او همچون پولاد سخت و استوار است و مانند بید در برابر چالش‌ها و مشکلات، استقامت و نگهداری دارد.
یکی کوه یابی مر او را به تن
بر و کتف و یالش بود ده رسن
هوش مصنوعی: کسی که توانایی صعود به کوه را دارد، باید بدنی قوی و شانه‌هایی پهن داشته باشد و به عبارتی، برای دستیابی به قله‌ها، باید قدرت و آمادگی جسمانی خوبی داشته باشد.
ترا با چنین یال و دست و عنان
گذارندهٔ گرز و تیغ و سنان
هوش مصنوعی: تو با این نشانه‌های برجسته و این خصوصیات خاص، در جوی از قدرت و توانمندی قرار گرفته‌ای.
چنین برز و بالا و این کار کرد
نه خوب است با دیو جستن نبرد
هوش مصنوعی: این کار و این وضعیت خوب نیست، زیرا نباید با دیوها و دشمنان جنگید.
کزو بگذری سنگلاخست و دشت
که آهو بران ره نیارد گذشت
هوش مصنوعی: اگر از آن مسیر عبور کنی، راهی دشوار و پر سنگلاخی است که حتی آهو هم قادر به عبور از آن نیست.
چو زو بگذری رود آبست پیش
که پهنای او بر دو فرسنگ بیش
هوش مصنوعی: وقتی از او عبور کنی، آب به قدری گسترده است که پهنای آن دو فرسنگ می‌شود.
کنارنگ دیوی نگهدار اوی
همه نره دیوان به فرمان اوی
هوش مصنوعی: کنار رنگ دیو، محافظ و نگهبان اوست و همه دیوان دیگر تحت فرمان او هستند.
وزان روی بزگوش تا نرم پای
چو فرسنگ سیصد کشیده سرای
هوش مصنوعی: از آن صورت زیبا تا پای نرمش، خانه‌ای به طول سیصد فرسنگ به وجود آمده است.
ز بزگوش تا شاه مازندران
رهی زشت و فرسنگهای گران
هوش مصنوعی: از بزگوش تا مازندران، راهی پر از مشکلات و دشواری‌ها وجود دارد که تحمل آن بسیار سخت و طولانی است.
پراگنده در پادشاهی سوار
همانا که هستند سیصدهزار
هوش مصنوعی: در سرزمین پادشاهی، افرادی که سوار بر اسب‌ها هستند، به تعداد سیصدهزار نفر پراکنده‌اند.
ز پیلان جنگی هزار و دویست
کزیشان به شهر اندرون جای نیست
هوش مصنوعی: از هفت هزار و دویست فیل جنگی، هیچ‌کدام درون شهر جا ندارند.
نتابی تو تنها و گر ز آهنی
بسایدت سوهان آهرمنی
هوش مصنوعی: تو تنها نیستی و حتی اگر از آهن هم ساخته شده باشی، با سوهانی شیطانی می‌توانی فرسوده شوی.
چنان لشکری با سلیح و درم
نبینی ازیشان یکی را دژم
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که هیچ‌کس نمی‌تواند لشکری را با تجهیزات و پول زیاد ببیند و کسی را که در میانه دشمنان غمگین باشد، پیدا کند. به عبارت دیگر، در چنین وضعیتی همه باید خوشحال و آماده باشند و هیچ‌کس حق ندارد غمگین باشد.
بخندید رستم ز گفتار اوی
بدو گفت اگر با منی راه جوی
هوش مصنوعی: رستم به صحبت‌های او خندید و به او گفت: اگر می‌خواهی با من بیایی، باید راه درست را دنبال کنی.
ببینی کزین یک تن پیلتن
چه آید بران نامدار انجمن
هوش مصنوعی: اگر ببینی از این یک پهلوان چه برمی‌آید، بر آن جمع باشکوه نامدار.
به نیروی یزدان پیروزگر
به بخت و به شمشیر تیز و هنر
هوش مصنوعی: با قدرت خداوند پیروز، با شانس خوب و با شمشیر تیز و مهارت.
چو بینند تاو بر و یال من
به جنگ اندرون زخم گوپال من
هوش مصنوعی: وقتی که ببینند تاج و یال من، به میدان جنگ می‌آیند تا زخم‌هایم را ببینند.
به درد پی و پوستشان از نهیب
عنان را ندانند باز از رکیب
هوش مصنوعی: آن‌ها از شدت درد و زخم‌هایی که دارند، نمی‌دانند چطور به آرامی اسب را کنترل کنند، اما به‌هرحال از عشق و شوق به ادامه دادن در تلاشند.
ازان سو کجا هست کاووس کی
مرا راه بنمای و بردار پی
هوش مصنوعی: از آن سمت، کجا است کاووس که مرا به راهی بنماید و از این اندوه آزاد کند؟
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز
هوش مصنوعی: شب تیره و روز روشن هر دو به جلو می‌روند تا به کوه اسپروز برسند.
بدانجا که کاووس لشکر کشید
ز دیوان جادو بدو بد رسید
هوش مصنوعی: در جایی که کاووس لشکرکشی کرد، مشکلات و خطرات ناشی از دیوان جادو به او رسید.
چو یک نیمه بگذشت از تیره شب
خروش آمد از دشت و بانگ جلب
هوش مصنوعی: وقتی که نیمه‌ای از شب گذشت، صدای بلندی از دشت شنیده شد و زنگی به گوش رسید.
به مازندران آتش افروختند
به هر جای شمعی همی سوختند
هوش مصنوعی: در مازندران، آتش را روشن کردند و در هر گوشه‌ای شمعی روشن شده و در حال سوختن است.
تهمتن به اولاد گفت آن کجاست
که آتش برآمد همی چپ و راست
هوش مصنوعی: تهمتن به فرزندانش گفت: آن کجا است که آتش از دو طرف در می‌گیرد؟
در شهر مازندران است گفت
که از شب دو بهره نیارند خفت
هوش مصنوعی: در مازندران گفته می‌شود که از شب نباید خوابید، زیرا از آن دو بهره نمی‌توان برد.
بدان جایگه باشد ارژنگ دیو
که هزمان برآید خروش و غریو
هوش مصنوعی: بدان مکان، اگر دیو ارژنگ وجود داشته باشد، همواره صدای نعره و سر و صدایش بلند می‌شود.
بخفت آن زمان رستم جنگجوی
چو خورشید تابنده بنمود روی
هوش مصنوعی: در آن زمان رستم جنگجو، همچون خورشید درخشان، به خواب رفت و چهره‌اش را نمایان کرد.
بپیچید اولاد را بر درخت
به خم کمندش درآویخت سخت
هوش مصنوعی: محبت و وابستگی به نسل آینده را باید مانند شاخه‌های درخت در نظر گرفت، که در این صورت به راحتی می‌توان آن‌ها را دست‌گیر کرد و به خود نزدیک کرد.
به زین اندر افگند گرز نیا
همی رفت یکدل پر از کیمیا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به فردی است که با نیرویی عظیم و اراده‌ای قوی، بر اسب سوار شده و در حال حرکت است. او دلش پر از ارزش‌ها و خواسته‌های گرانبهاست.

حاشیه ها

1395/01/14 08:04
تقی بینقی

در لت اول دوازده رج مانده به آخر، واژه به درد نادرست و درست آن بدرد است:
بدرد پی و پوستشان از نهیب
عنان را ندانند باز از رکیب

1398/10/29 10:12
محمد طهماسبی

نهنگ بلا برکشید از نیام / بیاویخت از خم زین خمّ خام صحیح است .

1399/03/28 17:05
علی

میان دو صد چاهساری شگفت
به پیمایش اندازه نتوان گرفت
تصحیح شود به:
میان دو صد چاهساری شگفت
به *پیمانش* اندازه نتوان گرفت

1399/03/28 22:05
nabavar

گرامی علی
کاش دقت بیشتری می کردی و ایراد نمی گرفتی.
پیمایش به مانای پیمودن است.
لغت پیشنهادی شما بیت را از معنا می اندازد.

1400/08/08 17:11
شیرین ناز

میان دوصد چاهساری شگفت

به پیمانش اندازه نتوان گرفت

پیمانش: پیمان، از پهلوی پَتمان و اوستایی پَتی مانَ به معنی پیمودن و اندازه گرفتن. در: لغت نامه دهخدا

1401/07/05 12:10
جهن یزداد

ز برگوش تا شاه مازندران
 زهی زشت فرسنگهای گران
وزان روی برگوش تا نرم پای
چو فرسنگ سیصد کشیده سرای

 همانگونه که سعید نفیسی  در  اغاز حماسه  ایرانیان  تئودور نولدکه برگردان بزرگ علوی  نوشته واژه درست برگوش است کسانی که گوش انان  به روی سینه است   در یادگار جاماسپ امده که گشتاسپ شاه پرسید  بوم ایشان  ور چشمان ور گوشان دوال پایان  سگسران  تستیکان(کوتوله ها ) چگونه است  برچشمان و بر گوشان  دیوانی که چشمشان بر سینه است و  دیوانی که گوششان بر سینه است

1401/09/13 20:12
فرحناز یوسفی

تو با این سپه پیش من رانده‌ای

همی گوز بر گنبد افشانده ای

گوز، جوز =گردو

گردو بر گنبد افشاندن ضرب المثلی است قدیمی و به معنای کار بیهوده کردن است. 

1401/09/13 20:12
فرحناز یوسفی

شصت خم=اصطلاحی است برای کمند بلند. 

1401/12/23 18:02
ناصر مرادی

در این خان رستم شخصیت ناموجهی نشان داده می‌شود. واقعا گوش‌های آن بدبخت را چرا کندی آقای رستم؟ :)

1402/04/24 18:06
علی میراحمدی

شرح ماجرای دشتبان و آنچه بدو رسید و شکایت بردن پیش اولاد از بخش های بسیار فصیح و زیبای شاهنامه است با بیتهایی که از بلندی و زیبایی به معجزه می ماند چند بیت از این صحنه را نقل میکنیم 
چو در سبزه دید اسب را دشتـوان
 گشاده زبـــان ســوی او شد دوان 
سوی رستم و رخش بنهاد روی
 یکی چوب زد گرم بر پای اوی
 چو از خواب بیدار شد پیلتن
 بدو دشتـوان گـفـــت کــای اهــرمـن
 چرا اسب در خوید بگذاشتی 
بر رنج نابرده برداشــتــی 
ز گفتار اوتیز شد مرد هوش
 بجست و گرفتش یکایک دو گوش
 بیفشرد و بر کند هر دو ز بن
 نگفت از بدو نیک با او سخن
 سبک دشتوان گوش ها برگرفت 
غریوان و زو مانده اندر شگفت
 بدان مرز اولاد بد پهلوان 
یکی نام جویی دلیر و جوان
 شد این دشتوان پیش او با خروش
 گرفته پر از خون به دستش دو گوش
 بدو گفت: مردی چودیوی سیاه
 پلنگینه جوشن، زآهن کلاه
همه دشت سرتاسر آهرمنست
وگر اژدها خفته بر جوشنست
 برفتم که اسبش برانم زکشت
مرا خود به آب و به گندم بهشت
 مرادید برجست و یافه (= یاوه) نگفت
 دو گوشم بکند و همان جا بخفت
 صحنه هایی بدین درجه از فصاحت در شاهنامه نیز چندان زیاد نیست و واپسین بیت آن مرکب از پنج جمله و در شیوایی آیتی است. اولاد با سپاهی به جنگ رستم آمد اما اسیر کمند وی شد و سپاهش شکسته شدند. سپس اولاد را گفت اگر راست سخن گوئی و....
آفرین فردوسی
اثر دکتر محمد جعفر محجوب