گنجور

بخش ۱۰

یکی مغفری خسروی بر سرش
خوی آلوده ببر بیان در برش
به ارژنگ سالار بنهاد روی
چو آمد بر لشکر نامجوی
یکی نعره زد در میان گروه
تو گفتی بدرید دریا و کوه
برون آمد از خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوش اندرش آن غریو
چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ
بیامد بر وی چو آذر گشسپ
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
پر از خون سر دیو کنده ز تن
بینداخت ز آنسو که بود انجمن
چو دیوان بدیدند گوپال اوی
بدریدشان دل ز چنگال اوی
نکردند یاد بر و بوم و رست
پدر بر پسر بر همی راه جست
برآهیخت شمشیر کین پیلتن
بپردخت یکباره زان انجمن
چو برگشت پیروز گیتی‌فروز
بیامد دمان تا به کوه اسپروز
ز اولاد بگشاد خم کمند
نشستند زیر درختی بلند
تهمتن ز اولاد پرسید راه
به شهری کجا بود کاووس شاه
چو بشنید ازو تیز بنهاد روی
پیاده دوان پیش او راهجوی
چو آمد به شهر اندرون تاجبخش
خروشی برآورد چون رعد رخش
به ایرانیان گفت پس شهریار
که بر ما سرآمد بد روزگار
خروشیدن رخشم آمد به گوش
روان و دلم تازه شد زان خروش
به گاه قباد این خروشش نکرد
کجا کرد با شاه ترکان نبرد
بیامد هم اندر زمان پیش اوی
یل دانش‌افروز پرخاشجوی
به نزدیک کاووس شد پیلتن
همه سرفرازان شدند انجمن
غریوید بسیار و بردش نماز
بپرسیدش از رنجهای دراز
گرفتش به آغوش کاووس شاه
ز زالش بپرسید و از رنج راه
بدو گفت پنهان ازین جادوان
همی رخش را کرد باید روان
چو آید به دیو سپید آگهی
کز ارژنگ شد روی گیتی تهی
که نزدیک کاووس شد پیلتن
همه نره دیوان شوند انجمن
همه رنجهای تو بی‌بر شود
ز دیوان جهان پر ز لشکر شود
تو اکنون ره خانهٔ دیو گیر
به رنج اندرآور تن و تیغ و تیر
مگر یار باشدت یزدان پاک
سر جادوان اندر آری به خاک
گذر کرد باید بر هفت کوه
ز دیوان به هر جای کرده گروه
یکی غار پیش آیدت هولناک
چنان چون شنیدم پر از بیم و باک
گذارت بران نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ
به غار اندرون گاه دیو سپید
کزویند لشکر به بیم و امید
توانی مگر کردن او را تباه
که اویست سالار و پشت سپاه
سپه را ز غم چشمها تیره شد
مرا چشم در تیرگی خیره شد
پزشکان به درمانش کردند امید
به خون دل و مغز دیو سپید
چنین گفت فرزانه مردی پزشک
که چون خون او را بسان سرشک
چکانی سه قطره به چشم اندرون
شود تیرگی پاک با خون برون
گو پیلتن جنگ را ساز کرد
ازان جایگه رفتن آغاز کرد
به ایرانیان گفت بیدار بید
که من کردم آهنگ دیو سپید
یکی پیل جنگی و چاره‌گرست
فراوان به گرداندرش لشکرست
گر ایدونک پشت من آرد به خم
شما دیر مانید خوار و دژم
وگر یار باشد خداوند هور
دهد مر مرا اختر نیک زور
همان بوم و بر باز یابید و تخت
به بار آید آن خسروانی درخت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی مغفری خسروی بر سرش
خوی آلوده ببر بیان در برش
هوش مصنوعی: یک شخص با مقام و ارج و قرب، بر سرش چیزی شبیه به کلاهی قرار دارد که نشان‌دهنده‌ی ناپاکی یا آلوده بودن شخصیت او است. در واقع می‌خواهد بگوید که این فرد با وجود مقام و منزلتش، دارای صفات ناپسندی است.
به ارژنگ سالار بنهاد روی
چو آمد بر لشکر نامجوی
هوش مصنوعی: سالار ارژنگ، هنگامی که به لشکر نامجوی رسید، چهره‌اش را به سوی آنها نشان داد.
یکی نعره زد در میان گروه
تو گفتی بدرید دریا و کوه
هوش مصنوعی: یک نفر در میان جمعیت فریاد زد و تو تصور کردی که دریا و کوه به هم شکسته شدند.
برون آمد از خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوش اندرش آن غریو
هوش مصنوعی: دیو ارژنگ از خیمه بیرون آمد و هنگام عبور، صدای بلندی را در گوشش شنید.
چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ
بیامد بر وی چو آذر گشسپ
هوش مصنوعی: وقتی رستم او را دید، به هیجان آمد و سوار بر اسبش به سمت او رفت، مانند آذرگشسب.
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
هوش مصنوعی: او با جست و خیزی شجاعانه، سر و گوش دشمن را به دندان گرفت و به قدری دلیر بود که سر او را از تن جدا کرد، همچون شیری درنده.
پر از خون سر دیو کنده ز تن
بینداخت ز آنسو که بود انجمن
هوش مصنوعی: دیو سر خود را پر از خون به زمین انداخت و از آن سوی، جایی که جمعی حضور داشتند، دور شد.
چو دیوان بدیدند گوپال اوی
بدریدشان دل ز چنگال اوی
هوش مصنوعی: زمانی که دیوان، گوپال را دیدند، دل‌هایشان به خاطر قدرت و تسلط او از شدت احساس تحت فشار قرار گرفت.
نکردند یاد بر و بوم و رست
پدر بر پسر بر همی راه جست
هوش مصنوعی: آنها هیچ‌گاه به یاد منزل و سرزمین و زادگاه پدر بر فرزند نمی‌نگرند و در پی یافتن راهی هستند.
برآهیخت شمشیر کین پیلتن
بپردخت یکباره زان انجمن
هوش مصنوعی: شخصی که به دنبال انتقام است، شمشیر خود را بلند کرد و به طور ناگهانی از آن جمع، انتقام خود را گرفت.
چو برگشت پیروز گیتی‌فروز
بیامد دمان تا به کوه اسپروز
هوش مصنوعی: وقتی که پیروز، که در دنیا موفق است، برگشت، به زودی به کوه اسپروز رسید.
ز اولاد بگشاد خم کمند
نشستند زیر درختی بلند
هوش مصنوعی: از فرزندان، دام پر افتاده و زیر درختی بلند نشسته‌اند.
تهمتن ز اولاد پرسید راه
به شهری کجا بود کاووس شاه
هوش مصنوعی: تهمتن از فرزندان پرسید که راه به کجا می‌رسد، آن شهری که کاووس شاه در آنجا قرار دارد.
چو بشنید ازو تیز بنهاد روی
پیاده دوان پیش او راهجوی
هوش مصنوعی: زمانی که او این خبر را شنید، به سرعت به سمت او رفت و با شتاب در پی او دوید.
چو آمد به شهر اندرون تاجبخش
خروشی برآورد چون رعد رخش
هوش مصنوعی: وقتی تاجبخش به شهر وارد شد، صدایی بلند و خروشی مانند رعد و برق از او برخاست.
به ایرانیان گفت پس شهریار
که بر ما سرآمد بد روزگار
هوش مصنوعی: پادشاه به ایرانیان گفت که دوران سخت و دشواری بر ما گذشته است.
خروشیدن رخشم آمد به گوش
روان و دلم تازه شد زان خروش
هوش مصنوعی: صدای زیبای من به گوش روح شنیده می‌شود و این صدا دلم را شاد و سرزنده کرده است.
به گاه قباد این خروشش نکرد
کجا کرد با شاه ترکان نبرد
هوش مصنوعی: در زمان قباد، این صدا و شور و هیاهو ایجاد نشد. او کجا با پادشاه ترکان جنگ کرد؟
بیامد هم اندر زمان پیش اوی
یل دانش‌افروز پرخاشجوی
هوش مصنوعی: شخصی در زمان او به طالمند و دانشمند بزرگی آمد که شجاعت و دلیری خاصی داشت.
به نزدیک کاووس شد پیلتن
همه سرفرازان شدند انجمن
هوش مصنوعی: پیلتن به کاووس نزدیک شد و همه‌ی افراد برجسته و سرفراز دور هم جمع شدند.
غریوید بسیار و بردش نماز
بپرسیدش از رنجهای دراز
هوش مصنوعی: شخصی بسیار فریاد می‌زند و از او می‌خواهد که درباره دردها و مشکلات طولانی‌اش توضیح بدهد.
گرفتش به آغوش کاووس شاه
ز زالش بپرسید و از رنج راه
هوش مصنوعی: کاووس شاه او را در آغوش گرفت و از زال پرسید و درباره سختی‌های سفر سوال کرد.
بدو گفت پنهان ازین جادوان
همی رخش را کرد باید روان
هوش مصنوعی: او به او گفت که به صورت پنهانی از این جادوگران حرکت کن و باید اسبش را به راه بیندازد.
چو آید به دیو سپید آگهی
کز ارژنگ شد روی گیتی تهی
هوش مصنوعی: وقتی خبر آمدن دیو سپید به گوش می‌رسد، بدان که زمین از وجود ارژنگ (دیو سیاه) خالی شده است.
که نزدیک کاووس شد پیلتن
همه نره دیوان شوند انجمن
هوش مصنوعی: وقتی که پیلتن به کاووس نزدیک شد، همه مردان دلیر و جنگجو جمع شدند.
همه رنجهای تو بی‌بر شود
ز دیوان جهان پر ز لشکر شود
هوش مصنوعی: تمامی زحمت‌ها و دردهای تو به هدر خواهد رفت، زیرا دنیای پراز لشکر و فریب‌هایش، بر تو غلبه خواهد کرد.
تو اکنون ره خانهٔ دیو گیر
به رنج اندرآور تن و تیغ و تیر
هوش مصنوعی: اکنون به دنبال مسیر خانهٔ دیو برو و با تلاش و کوشش، بدن و سلاح خود را آماده کن.
مگر یار باشدت یزدان پاک
سر جادوان اندر آری به خاک
هوش مصنوعی: اگر یار تو خداوندی پاک باشد، تو می‌توانی کناره‌ی جادوگران را به خاک برسانی.
گذر کرد باید بر هفت کوه
ز دیوان به هر جای کرده گروه
هوش مصنوعی: برای عبور از هفت کوه، باید از میان دیوان و گروه‌های مختلف گذر کرد.
یکی غار پیش آیدت هولناک
چنان چون شنیدم پر از بیم و باک
هوش مصنوعی: اگر به غاری بروی، آنجا ترسناک و وحشت‌آور است، همانطور که شنیده‌ام، پر از ترس و نگرانی است.
گذارت بران نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ
هوش مصنوعی: در مسیرت با نرگس کم‌جان و بی‌نیرو، نبردهای سختی وجود دارد که مانند پلنگی قوی و تنومند شکل گرفته‌اند.
به غار اندرون گاه دیو سپید
کزویند لشکر به بیم و امید
هوش مصنوعی: در درون غار، موجودی بزرگ و ترسناک به نام دیو سپید وجود دارد که لشکری از موجودات به خاطر آن پر از نگرانی و انتظار هستند.
توانی مگر کردن او را تباه
که اویست سالار و پشت سپاه
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی او را ویران کنی، در حالی که او رهبری می‌کند و پشتوانه سپاه است؟
سپه را ز غم چشمها تیره شد
مرا چشم در تیرگی خیره شد
هوش مصنوعی: چشم‌هایم از غم به تیرگی رفت و در این تاریکی، دیدگانم به سکوتی خیره مانده‌اند.
پزشکان به درمانش کردند امید
به خون دل و مغز دیو سپید
هوش مصنوعی: پزشکان برای درمان او تلاش کردند و به دلی پر از ناراحتی و با فکرهایی پر از زحمت، امیدوار بودند.
چنین گفت فرزانه مردی پزشک
که چون خون او را بسان سرشک
هوش مصنوعی: یکی از مردان حکیم و پزشک می‌گوید که اگر خون او مانند سرشک باشد، احساساتی عمیق و رنجی در دل دارد.
چکانی سه قطره به چشم اندرون
شود تیرگی پاک با خون برون
هوش مصنوعی: چشمی که سه قطره اشک می‌ریزد، تیرگی و غم را با خون رهایی می‌بخشد.
گو پیلتن جنگ را ساز کرد
ازان جایگه رفتن آغاز کرد
هوش مصنوعی: پهلوان جنگ، ساز و کار را مهیا کرد و از آن مکان، حرکت را آغاز نمود.
به ایرانیان گفت بیدار بید
که من کردم آهنگ دیو سپید
هوش مصنوعی: ایرانیا، بیدار باشید که من تصمیم دارم با دیو سپید روبه‌رو شوم.
یکی پیل جنگی و چاره‌گرست
فراوان به گرداندرش لشکرست
هوش مصنوعی: یکی فیل جنگی وجود دارد که در دور و برش ارتشی از نیروهای بسیار است و او راه‌حل مشکلات را به همراه خود دارد.
گر ایدونک پشت من آرد به خم
شما دیر مانید خوار و دژم
هوش مصنوعی: اگر به من پشت کنید و به خاطر شما در تنگنا متوقف شوم، دیر یا زود دچار ذلت و افسردگی خواهم شد.
وگر یار باشد خداوند هور
دهد مر مرا اختر نیک زور
هوش مصنوعی: اگر یار من، خداوندی باشد، نور هور (خورشید) را به من عطا می‌کند و ستاره نیکبختی‌ام را روشن می‌سازد.
همان بوم و بر باز یابید و تخت
به بار آید آن خسروانی درخت
هوش مصنوعی: به جایی که قبلاً متعلق به شما بود، برگردید و همچون پادشاهان، زندگی شکوفا و پرباری را تجربه کنید.

حاشیه ها

1391/08/12 21:11
مریم

با سلام تا جایی که میدانم بیت پنجم این گونه است:
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب ******* بدو تاخت مانند اذرگشسب

1401/09/13 21:12
فرحناز یوسفی

سپه را ز (تَم) چشم ها تیره شد

تَم=آفتی است در چشم و آن را به عربی غشاوه گویند ، نابینایی.

 

1403/02/10 05:05
جهن یزداد

 آفتی است که در چشم پیدا می شود مانند پرده و آن را به عربی غشاوه گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از ناظم الاطباء ). ویا کدورت جلیدیه که آب مروارید نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). مجازاً بمعنی تاریکی و سیاهی آید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اوستا تمه ( تاریکی )، پهلوی توم ، پهلوی وندیداد تومیک ، هندی باستانی تامس ( تاریکی )، افغانی تورتم ( تاریکی ). ( حاشیه برهان چ معین ) : و سپیدی و تم از چشم ببرد چون در چشم کشند. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).
میان هوا جای جای ابر و نم
چو افتاده بر چشم تاریک تم.

 
1403/02/10 06:05
جهن یزداد

 

گو پیلتن جنگ را ساز کرد

ازان جایگه رفتن آغاز کرد

به ایرانیان گفت بیدار بید

که من کردم آهنگ دیو سپید

یکی پیل جنگی و چاره‌گرست

فراوان به گرداندرش لشکرست

گر ایدونک پشت من آرد به خم

شما دیر مانید شادان بهم

شما دیر مانید خوار و دژم
-
خوار و دژم اینجا بیگمان درست نیست

1403/02/10 20:05
الف رسته

متن گنجور درست است و مطابق منبع کاغذی که در پای صفحه درج شده،  می‌باشد.

رستم می گوید اگر دیو سپید او را شکست دهد، در آن صورت، شما ایرانیان خوار و دژم خواهید ماند. اگر خداوند هور مرا یاری کند و دیو سپید را شکست بدهم، بوم و مرز ایران  آبادان و تخت بر جای می‌ماند.

آنچه شما می‌گویید معنی معکوس می‌دهد و نادرست است.