گنجور

بخش ۱۱

وزان جایگه تنگ بسته کمر
بیامد پر از کینه و جنگ سر
چو رخش اندر آمد بران هفت کوه
بران نره دیوان گشته گروه
به نزدیکی غار بی‌بن رسید
به گرد اندرون لشکر دیو دید
به اولاد گفت آنچ پرسیدمت
همه بر ره راستی دیدمت
کنون چون گه رفتن آمد فراز
مرا راه بنمای و بگشای راز
بدو گفت اولاد چون آفتاب
شود گرم و دیو اندر آید به خواب
بریشان تو پیروز باشی به جنگ
کنون یک زمان کرد باید درنگ
ز دیوان نبینی نشسته یکی
جز از جادوان پاسبان اندکی
بدانگه تو پیروز باشی مگر
اگر یار باشدت پیروزگر
نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب
بدان تا برآمد بلند آفتاب
سراپای اولاد بر هم ببست
به خم کمند آنگهی برنشست
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام
میان سپاه اندر آمد چو گرد
سران را سر از تن همی دور کرد
ناستاد کس پیش او در به جنگ
نجستند با او یکی نام و ننگ
رهش باز دادند و بگریختند
به آورد با او نیاویختند
وزان جایگه سوی دیو سپید
بیامد به کردار تابنده شید
به کردار دوزخ یکی غار دید
تن دیو از تیرگی ناپدید
زمانی همی بود در چنگ تیغ
نبد جای دیدار و راه گریغ
ازان تیرگی جای دیده ندید
زمانی بران جایگه آرمید
چو مژگان بمالید و دیده بشست
دران جای تاریک لختی بجست
به تاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید
به رنگ شبه روی و چون شیر موی
جهان پر ز پهنای و بالای اوی
سوی رستم آمد چو کوهی سیاه
از آهنش ساعد ز آهن کلاه
ازو شد دل پیلتن پرنهیب
بترسید کامد به تنگی نشیب
برآشفت برسان پیل ژیان
یکی تیغ تیزش بزد بر میان
ز نیروی رستم ز بالای اوی
بینداخت یک ران و یک پای اوی
بریده برآویخت با او به هم
چو پیل سرافراز و شیر دژم
همی پوست کند این از آن آن ازین
همی گل شد از خون سراسر زمین
به دل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زنده‌ام جاودان
همیدون به دل گفت دیو سپید
که از جان شیرین شدم ناامید
گر ایدونک از چنگ این اژدها
بریده پی و پوست یابم رها
نه کهتر نه برتر منش مهتران
نبینند نیزم به مازندران
همی گفت ازین گونه دیو سپید
همی داد دل را بدینسان نوید
تهمتن به نیروی جان‌آفرین
بکوشید بسیار با درد و کین
بزد دست و برداشتش نره شیر
به گردن برآورد و افگند زیر
فرو برد خنجر دلش بردرید
جگرش از تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر پر از کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود
بیامد ز اولاد بگشاد بند
به فتراک بربست پیچان کمند
به اولاد داد آن کشیده جگر
سوی شاه کاووس بنهاد سر
بدو گفت اولاد کای نره شیر
جهانی به تیغ آوریدی به زیر
نشانهای بند تو دارد تنم
به زیر کمند تو بد گردنم
به چیزی که دادی دلم را امید
همی باز خواهد امیدم نوید
به پیمان شکستن نه اندر خوری
که شیر ژیانی و کی منظری
بدو گفت رستم که مازندران
سپارم ترا از کران تا کران
ترا زین سپس بی‌نیازی دهم
به مازندران سرفرازی دهم
یکی کار پیشست و رنج دراز
که هم با نشیب است و هم با فراز
همی شاه مازندران را ز گاه
بباید ربودن فگندن به چاه
سر دیو جادو هزاران هزار
بیفگند باید به خنجر به زار
ازان پس اگر خاک را بسپرم
وگرنه ز پیمان تو نگذرم
رسید آنگهی نزد کاووس کی
یل پهلو افروز فرخنده پی
چنین گفت کای شاه دانش پذیر
به مرگ بداندیش رامش پذیر
دریدم جگرگاه دیو سپید
ندارد بدو شاه ازین پس امید
ز پهلوش بیرون کشیدم جگر
چه فرمان دهد شاه پیروزگر
برو آفرین کرد کاووس شاه
که بی‌تو مبادا نگین و کلاه
بران مام کاو چون تو فرزند زاد
نشاید جز از آفرین کرد یاد
مرا بخت ازین هر دو فرخترست
که پیل هژبر افگنم کهترست
به رستم چنین گفت کاووس کی
که ای گرد و فرزانهٔ نیک پی
به چشم من اندر چکان خون اوی
مگر باز بینم ترا نیز روی
به چشمش چو اندر کشیدند خون
شد آن دیدهٔ تیره خورشیدگون
نهادند زیراندرش تخت عاج
بیاویختند از بر عاج تاج
نشست از بر تخت مازندران
ابا رستم و نامور مهتران
چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو
چو رهام و گرگین و فرهاد نیو
برین گونه یک هفته با رود و می
همی رامش آراست کاووس کی
به هشتم نشستند بر زین همه
جهانجوی و گردنکشان و رمه
همه برکشیدند گرز گران
پراگنده در شهر مازندران
برفتند یکسر به فرمان کی
چو آتش که برخیزد از خشک نی
ز شمشیر تیز آتش افروختند
همه شهر یکسر همی سوختند
به لشکر چنین گفت کاووس شاه
که اکنون مکافات کرده گناه
چنان چون سزا بد بدیشان رسید
ز کشتن کنون دست باید کشید
بباید یکی مرد با هوش و سنگ
کجا باز داند شتاب از درنگ
شود نزد سالار مازندران
کند دلش بیدار و مغزش گران
بران کار خشنود شد پور زال
بزرگان که بودند با او همال
فرستاد نامه به نزدیک اوی
برافروختن جان تاریک اوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزان جایگه تنگ بسته کمر
بیامد پر از کینه و جنگ سر
هوش مصنوعی: از آن مکان تنگ و بسته، کمرش پر از کینه و جنگ به سمت او آمده است.
چو رخش اندر آمد بران هفت کوه
بران نره دیوان گشته گروه
هوش مصنوعی: وقتی اسب چابک و سریع بر روی هفت کوه حرکت کرد، گروهی از دیوان و دیوانگی بر او خیره شدند.
به نزدیکی غار بی‌بن رسید
به گرد اندرون لشکر دیو دید
هوش مصنوعی: در نزدیکی غار، دید که دور و برش لشکری از دیوان قرار دارند.
به اولاد گفت آنچ پرسیدمت
همه بر ره راستی دیدمت
هوش مصنوعی: به فرزندانش گفت: هرچه از تو پرسیدم، همه چیز را در مسیر درست و حقیقتی که در نظر داشتم، مشاهده کردم.
کنون چون گه رفتن آمد فراز
مرا راه بنمای و بگشای راز
هوش مصنوعی: حال که زمان رفتن من فرا رسیده است، مرا راهنمایی کن و اسرار را برایم روشن کن.
بدو گفت اولاد چون آفتاب
شود گرم و دیو اندر آید به خواب
هوش مصنوعی: فرزندان به او گفتند که اگر مانند آفتاب درخشان و گرم شویم، دیو در خواب فرو می‌رود.
بریشان تو پیروز باشی به جنگ
کنون یک زمان کرد باید درنگ
هوش مصنوعی: شما باید در جنگ پیروز باشید، اما اینک زمان مناسب است که کمی صبر کنید و تاخیر کنید.
ز دیوان نبینی نشسته یکی
جز از جادوان پاسبان اندکی
هوش مصنوعی: از دیوان، نشسته‌ای را نخواهی دید جز اینکه پاسبانی از جادوان در کنار او باشد.
بدانگه تو پیروز باشی مگر
اگر یار باشدت پیروزگر
هوش مصنوعی: زمانی که تو در زندگی پیروز شوی، هرگز فراموش نکن که پیروزی واقعی زمانی است که عشق و همراهی در کنارت باشد.
نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب
بدان تا برآمد بلند آفتاب
هوش مصنوعی: رستم بدون عجله و شتاب به سفر نرفت تا اینکه آفتاب بالا آمد و صبح شد.
سراپای اولاد بر هم ببست
به خم کمند آنگهی برنشست
هوش مصنوعی: تمام جوانان را در دام خود گرفتار کرد و سپس بر تخت نشسته است.
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام
هوش مصنوعی: جنگ نهنگ با صدای بلند همچون رعد و برق از نیامش بیرون آمد و نامش را فریاد زد.
میان سپاه اندر آمد چو گرد
سران را سر از تن همی دور کرد
هوش مصنوعی: در میانه میدان جنگ، او مانند گرد در میان جمعیت ظاهر شد و سران را یکی یکی از تنشان جدا کرد.
ناستاد کس پیش او در به جنگ
نجستند با او یکی نام و ننگ
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در برابر او به جنگ نپرداخت، زیرا همگان نام و آبرویش را برتر می‌دیدند.
رهش باز دادند و بگریختند
به آورد با او نیاویختند
هوش مصنوعی: راه او را باز کردند و او فرار کرد، به مقابله با او نپرداختند.
وزان جایگه سوی دیو سپید
بیامد به کردار تابنده شید
هوش مصنوعی: از آن مکان به سمت دیو سپید آمد، به صورت و نوری همچون خورشید درخشان.
به کردار دوزخ یکی غار دید
تن دیو از تیرگی ناپدید
هوش مصنوعی: در دل دوزخ، غاری می‌بینی که در آن، بدن دیو در سایه و تاریکی ناپدید شده است.
زمانی همی بود در چنگ تیغ
نبد جای دیدار و راه گریغ
هوش مصنوعی: در زمانی که تیغ و جنگ در دست بود، جایی برای دیدار و فرار وجود نداشت.
ازان تیرگی جای دیده ندید
زمانی بران جایگه آرمید
هوش مصنوعی: مدت زمانی زیادی را در تاریکی چشم‌ها زندگی کردم و اکنون در آن مکان آرامش یافته‌ام.
چو مژگان بمالید و دیده بشست
دران جای تاریک لختی بجست
هوش مصنوعی: وقتی پلک‌ها را به هم مالید و چشم‌ها را شست، در آن مکان تاریک لحظه‌ای نگاه کرد.
به تاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید
هوش مصنوعی: در دل تاریکی کوه، غاری را دید که تمام اطرافش را گرفته و در آن پنهان شده است.
به رنگ شبه روی و چون شیر موی
جهان پر ز پهنای و بالای اوی
هوش مصنوعی: صورتش به رنگ شب و مویش مانند شیر است؛ جهان از زیبایی و عظمت او پر شده است.
سوی رستم آمد چو کوهی سیاه
از آهنش ساعد ز آهن کلاه
هوش مصنوعی: به سمت رستم آمد، مانند کوهی بزرگ و سیاه که از آهن ساخته شده است و دستانش نیز به مانند کلاه آهنین است.
ازو شد دل پیلتن پرنهیب
بترسید کامد به تنگی نشیب
هوش مصنوعی: دل دلیران از او ترسید و در برابرش به تنگنا افتادند.
برآشفت برسان پیل ژیان
یکی تیغ تیزش بزد بر میان
هوش مصنوعی: یکی از فیل‌های جوان بر افروخته شد و تیزی شمشیرش را بر وسط دشمن فرود آورد.
ز نیروی رستم ز بالای اوی
بینداخت یک ران و یک پای اوی
هوش مصنوعی: رستم از قدرت خود، یکی از پای‌های او را به آسانی به زمین انداخت.
بریده برآویخت با او به هم
چو پیل سرافراز و شیر دژم
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصیتی قوی و شجاع مانند فیل و شیر به تصویر کشیده شده است، که در مبارزه و جدال با هم به سر می‌زنند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی قدرت و استقامت در رویارویی با چالش‌هاست.
همی پوست کند این از آن آن ازین
همی گل شد از خون سراسر زمین
هوش مصنوعی: از این پوست کنده شدن و جدا شدن، یکی از چیزی و دیگری از چیز دیگر است. در نتیجه، این تغییرات باعث شده که زمین به طور کامل در خون غوطه‌ور شود و به گل و خاک تبدیل شود.
به دل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زنده‌ام جاودان
هوش مصنوعی: رستم به دلش گفت که اگر امروز جانش باقی بماند، او برای همیشه زنده خواهد بود.
همیدون به دل گفت دیو سپید
که از جان شیرین شدم ناامید
هوش مصنوعی: همانطور که از دلش شنید، دیو سپید به او گفت که از زندگی و شادی‌اش ناامید شده است.
گر ایدونک از چنگ این اژدها
بریده پی و پوست یابم رها
هوش مصنوعی: اگر بتوانم از چنگال این اژدها رهایی پیدا کنم و پوست و گوشت او را به دست آورم، آزاد و رها می‌شوم.
نه کهتر نه برتر منش مهتران
نبینند نیزم به مازندران
هوش مصنوعی: نه من از نظر پایین‌تر هستم و نه بالاتر، مهتران نیز در مازندران به من توجهی ندارند.
همی گفت ازین گونه دیو سپید
همی داد دل را بدینسان نوید
هوش مصنوعی: او می‌گفت که این دیو سپید، با این ادعاها دل را به این شکل خوشحال می‌کند.
تهمتن به نیروی جان‌آفرین
بکوشید بسیار با درد و کین
هوش مصنوعی: سهراب به نیروی زندگی و استعداد خود تلاش زیادی کرد، هرچند که با درد و دشمنی روبرو بود.
بزد دست و برداشتش نره شیر
به گردن برآورد و افگند زیر
هوش مصنوعی: او دستش را بلند کرد و شیر نر را گرفت و سپس آن را به زمین انداخت.
فرو برد خنجر دلش بردرید
جگرش از تن تیره بیرون کشید
هوش مصنوعی: با خنجر به دلش زد و جگرش را از جسمش بیرون کشید.
همه غار یکسر پر از کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود
هوش مصنوعی: غار به‌کلی پر از کشته‌ها شده بود و دنیا مانند دریایی از خون به نظر می‌رسید.
بیامد ز اولاد بگشاد بند
به فتراک بربست پیچان کمند
هوش مصنوعی: به دنیا آمد و از نسل او، بندها را باز کرد و با ترفندهایش، گرفتارانی را به دام انداخت.
به اولاد داد آن کشیده جگر
سوی شاه کاووس بنهاد سر
هوش مصنوعی: پدر به فرزندانش گفت که سر و جان خود را برای خدمت به شاه کاووس فدای او کنند.
بدو گفت اولاد کای نره شیر
جهانی به تیغ آوریدی به زیر
هوش مصنوعی: فرزندان به او گفتند: ای شیر نر، تو جهانی را با شمشیرت به زیر آوردی.
نشانهای بند تو دارد تنم
به زیر کمند تو بد گردنم
هوش مصنوعی: تنم نشانه‌های عشق و ارتباطی عمیق را نشان می‌دهد که از بند تو گرفته‌ام. من به نوعی تحت تأثیر و تسلط تو هستم، انگار که در دام محبت تو گرفتار شده‌ام.
به چیزی که دادی دلم را امید
همی باز خواهد امیدم نوید
هوش مصنوعی: به چیزی که دل و امیدم را به آن سپردم، دوباره امیدی تازه و نو می‌بخشد.
به پیمان شکستن نه اندر خوری
که شیر ژیانی و کی منظری
هوش مصنوعی: به شکستن پیمان نیندیش که تو مانند شیر هستی و هرگز در انتظار صدمه نخواهی بود.
بدو گفت رستم که مازندران
سپارم ترا از کران تا کران
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: من مازندران را به تو واگذار می‌کنم، از یک سویش تا سوی دیگرش.
ترا زین سپس بی‌نیازی دهم
به مازندران سرفرازی دهم
هوش مصنوعی: پس از این که از نیازهای تو آزاد شوم، به تو مقام بلندی در مازندران می‌بخشم.
یکی کار پیشست و رنج دراز
که هم با نشیب است و هم با فراز
هوش مصنوعی: یکی از کارهایی که در پیش داری، سختی و زحمت زیادی به همراه دارد و هم پایین‌ها و هم بالاها را شامل می‌شود.
همی شاه مازندران را ز گاه
بباید ربودن فگندن به چاه
هوش مصنوعی: باید پادشاه مازندران را از مکانش به سوی چاه برد و او را در آنجا زندانی کرد.
سر دیو جادو هزاران هزار
بیفگند باید به خنجر به زار
هوش مصنوعی: باید برای مقابله با دیو جادو، به شدت و با قاطعیت اقدام کرد و هزاران بار او را مورد هدف قرار داد. در این مبارزه، به کار گرفتن ابزار مناسب و تلاش بسیار ضروری است.
ازان پس اگر خاک را بسپرم
وگرنه ز پیمان تو نگذرم
هوش مصنوعی: از آن پس اگر خاک را به کسی بسپارم، هرگز از عهد و پیمان تو نخواهم گذشت.
رسید آنگهی نزد کاووس کی
یل پهلو افروز فرخنده پی
هوش مصنوعی: سپس یل نیکوکار و مبارز، به نزد کاووس رسید.
چنین گفت کای شاه دانش پذیر
به مرگ بداندیش رامش پذیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ای پادشاه، کسی که به علم و دانش احترام می‌گذارد، با مرگ افراد بداندیش و ناپسند، می‌تواند به آرامش و شادی دست یابد.
دریدم جگرگاه دیو سپید
ندارد بدو شاه ازین پس امید
هوش مصنوعی: من جگرگاه دیو سپید را پاره کردم و دیگر امیدی به نجات شاه از او ندارم.
ز پهلوش بیرون کشیدم جگر
چه فرمان دهد شاه پیروزگر
هوش مصنوعی: از پهلوی او جگرم را بیرون آوردم، هر چه شاه پیروز فرمان دهد.
برو آفرین کرد کاووس شاه
که بی‌تو مبادا نگین و کلاه
هوش مصنوعی: برو تا کاووس شاه تو را ستایش کند، زیرا بدون تو، نه نگین ارزشمند خواهد بود و نه کلاهی که بر سر گذاشته می‌شود.
بران مام کاو چون تو فرزند زاد
نشاید جز از آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: تنها فرزندانی شایسته و نیکو متولد می‌شوند که به یاد خداوند و خلق او تربیت یافته باشند.
مرا بخت ازین هر دو فرخترست
که پیل هژبر افگنم کهترست
هوش مصنوعی: آنچه در سرنوشت من نهفته است، از این دو حالت بهتر و خوش‌تر است. من ترجیح می‌دهم که در برابر یک فیل بزرگ، کسی که کم‌سن و سال‌تر است، نبرد کنم.
به رستم چنین گفت کاووس کی
که ای گرد و فرزانهٔ نیک پی
هوش مصنوعی: کاووس به رستم گفت: ای دلاور و خردمند نیکو صفات.
به چشم من اندر چکان خون اوی
مگر باز بینم ترا نیز روی
هوش مصنوعی: به چشمان من خون او می‌ریزد و تا زمانی که تو را دوباره نبینم، این وضعیت ادامه خواهد داشت.
به چشمش چو اندر کشیدند خون
شد آن دیدهٔ تیره خورشیدگون
هوش مصنوعی: وقتی خون به چشمش کشیدند، آن دیدگان تیره‌اش همچون خورشید به رنگ خون درآمد.
نهادند زیراندرش تخت عاج
بیاویختند از بر عاج تاج
هوش مصنوعی: آنها تختی از عاج زیر او قرار دادند و بر روی آن تاجی از عاج آویزان کردند.
نشست از بر تخت مازندران
ابا رستم و نامور مهتران
هوش مصنوعی: رستم و بزرگ‌ترین سرداران در مازندران بر تخت نشسته‌اند.
چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو
چو رهام و گرگین و فرهاد نیو
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیت‌های برجسته و قهرمانان نام‌آور اشاره شده است. این افراد در فرهنگ و ادب فارسی، نماد شجاعت و فداکاری هستند و هر کدام در داستان‌های تاریخ و اسطوره‌ها جایگاه ویژه‌ای دارند. به نوعی از این شخصیت‌ها به عنوان قهرمانان بزرگ و افرادی توانا یاد می‌شود که در نبردها و ماجراهای مختلف نقشی کلیدی بازی کرده‌اند.
برین گونه یک هفته با رود و می
همی رامش آراست کاووس کی
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که یک هفته را به شادمانی و خوشگذرانی با رود و نوشیدنی سپری کرد. این زمان خوشی و لذت، یادآور کی‌قباد، پادشاه افسانه‌ای ایران، است.
به هشتم نشستند بر زین همه
جهانجوی و گردنکشان و رمه
هوش مصنوعی: در هشتمین مرحله، هماوردان بزرگ و قدرتمند با هم گرد هم آمدند، همچون سوارانی که بر زین نشسته‌اند و در دنیای پرسه می‌زنند.
همه برکشیدند گرز گران
پراگنده در شهر مازندران
هوش مصنوعی: همه سلاح‌های سنگین خود را از زمین برداشتند و در شهر مازندران پراکنده شدند.
برفتند یکسر به فرمان کی
چو آتش که برخیزد از خشک نی
هوش مصنوعی: همه به یکباره به فرمان او رفتند، مانند آتش که از نی خشک شعله‌ور می‌شود.
ز شمشیر تیز آتش افروختند
همه شهر یکسر همی سوختند
هوش مصنوعی: با تیغ تیز جنگ، آتش افروختند و تمامی شهر در آتش سوخت.
به لشکر چنین گفت کاووس شاه
که اکنون مکافات کرده گناه
هوش مصنوعی: کاووس شاه به لشکر خود گفت که حالا باید مجازات گناهانی که کرده‌ایم را بپردازیم.
چنان چون سزا بد بدیشان رسید
ز کشتن کنون دست باید کشید
هوش مصنوعی: بدی‌هایی که به دیگران کرده‌اند، حالا به خودشان رسید و حالا باید از کشتن دست بردارند.
بباید یکی مرد با هوش و سنگ
کجا باز داند شتاب از درنگ
هوش مصنوعی: باید کسی هوشمند و با تجربه باشد تا بتواند تفاوت بین شتاب و درنگ را تشخیص دهد.
شود نزد سالار مازندران
کند دلش بیدار و مغزش گران
هوش مصنوعی: سالار مازندران سبب می‌شود که دلش بیدار و آگاه شود و تفکرش عمیق و سنگین گردد.
بران کار خشنود شد پور زال
بزرگان که بودند با او همال
هوش مصنوعی: پور زال از اینکه بزرگان که در کنار او بودند خوشحال شد و از کارهایی که انجام داده راضی بود.
فرستاد نامه به نزدیک اوی
برافروختن جان تاریک اوی
هوش مصنوعی: او نامه‌ای برای کسی فرستاد که باعث روشن شدن روح او شد و جانش را از تاریکی نجات داد.

حاشیه ها

1392/02/20 13:05
امین کیخا

سوخ یعنی پیاز

1396/01/10 01:04
شهیار

آخرین مصرع را در جایی : برفروختن جان تاریک اوی دیده ام.

1396/01/10 01:04
شهیار

در چاپی توسط حسین طباطبایی، در آخرین مصرع : جان تاریک آمده است.
با سپاس از زحمات شما

1396/11/28 10:01
آلفا

به کردار دوزخ یکی غار دید
یعنی غار از سرما شبیه دوزخ بود.بنا بر عقیده ی زرتشتیان دوزخ سرد است.

1398/01/24 13:03

بیت : همیدون به دل گفت دیو سپید
که از جان شیرین شدم نا امید
در نسخه های کهن تر چنین است:
همیدو ن همی گفت دیو سپید
که از جان شیرین شدم نا امید
رستم در بیت قبل از این گفته است
به دل گفت رستم گر امروز جان.....
بنا بر این تکرار به دل حشو است و همیدون کافی است .همیدون یعنی همچنین. معنی مصراع این است که دیو سپید نزد خود همان سخن رستم را تکرار می کرد.

1398/01/25 00:03
۸

جناب مشیری
چنین می می نماید که تکرار ' همی ' در نیم بیتی که سرکار آورده اید حشو اندر حشو باشد، و نه همیدون به دل گفت دیو سپید ....

1398/01/25 16:03
محسن ، ۲

بهرام جان
آبروی مهندس بهرام مشیری با اشتباه تو و نامی که وام گرفته ای نمی رود ، از اظهار نظرت پیداست که مهندس بهرام مشیری نیستی،
به اشعار بزرگان خرده مگیر

1399/09/03 16:12
ژیوار

جای موی و روی در کَد "برنگ شبه روی و چون شیر موی*جهان پر ز پهنا و بالای اوی" دگرگون شده و باید به گونه ی "برنگ شبه موی و چون شیر روی باشد چون در شاهنامه های ایلخانی نیز چنین بوده است.

1400/09/25 10:11
جهن یزداد

رم به چم قبیله و رمه گروه باشد

1401/08/26 20:10
مجید سروش

بزرگواران آیا به دید شما بعد از بیت شماره ۳۷ یک گسستگی در شعر وجود ندارد؟ من حس می‌کنم بخشی از شعر حذف شده و آهنگ آن تغییر می‌کند. چه اگر ساخت کلاه‌خود از سر دیو سپید در شعر می‌بوده، جایگاه آن در این قسمت است.

1403/01/24 10:03
سام نریمان

به نظرم درست می گویید. برای مثال:

بغرید غریدنی چون پلنگ - چو بیدار شد اندر آمد به جنگ

دیده نمی شود.

1402/08/18 09:11
سعید فرامندی

در کوش نامه دیو سپید را اینگونه معرفی می کند که از اهالی نوبه و پادشاهی نوبیا هست

یکی پهلوان بود ارندو به نام

نیا نوح پیغمبر و باب حام

تنی چون هیون داشت و چرمی سپید

ز نیروی او بوده بیم و امید

به گفتار نوبی چنان راندند

که دیو سپیدش همی خواندند