گنجور

بخش ۶

یکی راه پیش آمدش ناگزیر
همی‌رفت بایست بر خیره خیر
پی اسپ و گویا زبان سوار
ز گرما و از تشنگی شد ز کار
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همی‌رفت پویان به کردار مست
همی‌جست بر چاره جستن رهی
سوی آسمان کرد روی آنگهی
چنین گفت کای داور دادگر
همه رنج و سختی تو آری به سر
گرایدونک خشنودی از رنج من
بدان گیتی آگنده کن گنج من
بپویم همی تا مگر کردگار
دهد شاه کاووس را زینهار
هم ایرانیان را ز چنگال دیو
گشاید بی‌آزار گیهان خدیو
گنه‌کار و افگندگان تواند
پرستنده و بندگان تواند
تن پیلوارش چنان تفته شد
که از تشنگی سست و آشفته شد
بیفتاد رستم بر آن گرم خاک
زبان گشته از تشنگی چاک چاک
همانگه یکی میش نیکوسرین
بپیمود پیش تهمتن زمین
ازان رفتن میش اندیشه خاست
به‌دل گفت که‌آبشخور این کجاست
همانا که بخشایش کردگار
فراز آمده‌ست اندرین روزگار
بیفشارد شمشیر بر دست راست
به زور جهان‌دار بر پای خاست
بشد بر پی میش و تیغش به چنگ
گرفته به دست دگر پالهنگ
به ره بر یکی چشمه آمد پدید
چو میش سراور بدانجا رسید
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
هرانکس که از دادگر یک خدای
بپیچد نیارد خرد را به جای
برین چشمه آبشخور میش نیست
همان غُرم دشتی مرا خویش نیست
به جایی که تنگ اندر آید سخن
پناهت به جز پاک یزدان مکن
بران غرم بر آفرین کرد چند
که از چرخ گردان مبادت گزند
گیا بر در و دشت تو سبز باد
مباد از تو هرگز دل یوز شاد
ترا هرک یازد به تیر و کمان
شکسته کمان باد و تیره گمان
که زنده شد از تو گو پیلتن
وگرنه پراندیشه بود از کفن
که در سینهٔ اژدهای بزرگ
نگنجد بماند به چنگال گرگ
شده پاره پاره کنان و کشان
ز رستم به دشمن رسیده نشان
روانش چو پردخته شد ز آفرین
ز رخش تگاور جدا کرد زین
همه تن بشستش بران آب پاک
به کردار خورشید شد تابناک
چو سیراب شد ساز نخچیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد
بیفگند گوری چو پیل ژیان
جدا کرد ازو چرم پای و میان
چو خورشید تیز آتشی برفروخت
برآورد ز آب اندر آتش بسوخت
بپردخت ز آتش به خوردن گرفت
به خاک استخوانش سپردن گرفت
سوی چشمهٔ روشن آمد بر آب
چو سیراب شد کرد آهنگ خواب
تهمتن به رخش سراینده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت
اگر دشمن آید‌، سوی من بپوی
تو با دیو و شیران مشو جنگجوی
بخفت و بر آسود و نگشاد لب
چمان و چران رخش تا نیم‌شب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی راه پیش آمدش ناگزیر
همی‌رفت بایست بر خیره خیر
هوش مصنوعی: شخصی راهی را پیش روی خود دید که ناچار باید در آن مسیر حرکت کند، اما دستور ایستادنی وجود داشت که او را به توقف وادار می‌کرد.
پی اسپ و گویا زبان سوار
ز گرما و از تشنگی شد ز کار
هوش مصنوعی: اسب سوار به خاطر گرما و تشنگی خسته و بی‌حوصله شده است و زبانش هم حالتی گویا دارد.
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همی‌رفت پویان به کردار مست
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و به دست هم دیگر را می‌گرفته و مانند کسی مست و سرخوش به راه می‌رفتند.
همی‌جست بر چاره جستن رهی
سوی آسمان کرد روی آنگهی
هوش مصنوعی: او به جستجوی راهی برای چاره‌جویی برآمد و به سوی آسمان نگاه کرد.
چنین گفت کای داور دادگر
همه رنج و سختی تو آری به سر
هوش مصنوعی: او گفت: ای داور عادل، تمام سختی‌ها و رنج‌هایی که متحمل شده‌ای را به پایان خواهی رساند.
گرایدونک خشنودی از رنج من
بدان گیتی آگنده کن گنج من
هوش مصنوعی: اگر تو از رنج و سختی‌های من خوشنودی پیدا کنی، آن‌گاه گنجینهٔ زندگی‌ام را در این جهان پربار کن.
بپویم همی تا مگر کردگار
دهد شاه کاووس را زینهار
هوش مصنوعی: من به راه می‌روم تا شاید خداوند به شاه کاووس کمک کند و او را از خطر نجات دهد.
هم ایرانیان را ز چنگال دیو
گشاید بی‌آزار گیهان خدیو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خداوند می‌خواهد ایرانیان را از دست ظلم و ستم نجات دهد و آنها را به آرامش و امنیت برساند. در واقع، اشاره به لطف و رحمت الهی دارد که می‌تواند به مردم کمک کند تا از مشکلات و مصائب رهایی یابند.
گنه‌کار و افگندگان تواند
پرستنده و بندگان تواند
هوش مصنوعی: گناهکاران و افرادی که مشکلاتی را به وجود می‌آورند نیز می‌توانند عبادت کنند و به پرستش بپردازند.
تن پیلوارش چنان تفته شد
که از تشنگی سست و آشفته شد
هوش مصنوعی: تن پیلوار به حدی گرم و خسته شد که به خاطر تشنگی ضعیف و ناآرام گشت.
بیفتاد رستم بر آن گرم خاک
زبان گشته از تشنگی چاک چاک
هوش مصنوعی: رستم بر آن خاک داغ افتاد و زبانش از تشنگی خشک و پاره پاره شد.
همانگه یکی میش نیکوسرین
بپیمود پیش تهمتن زمین
هوش مصنوعی: در همان زمان، یک میش زیبا و خوب به سمت تهمتن در حال حرکت بود.
ازان رفتن میش اندیشه خاست
به‌دل گفت که‌آبشخور این کجاست
هوش مصنوعی: بعد از رفتن آن میش، فکری در دل پیدا شد و به خودش گفت که منبع آب او کجاست؟
همانا که بخشایش کردگار
فراز آمده‌ست اندرین روزگار
هوش مصنوعی: به راستی که رحمت خداوند در این زمان به اوج خود رسیده است.
بیفشارد شمشیر بر دست راست
به زور جهان‌دار بر پای خاست
هوش مصنوعی: شخصی که شمشیر را با قوت در دست راست دارد، به دلیل قدرت جهان‌دار ناچار بر پا می‌خیزد.
بشد بر پی میش و تیغش به چنگ
گرفته به دست دگر پالهنگ
هوش مصنوعی: او به دنبال میش رفت و شمشیرش را به دست گرفت و با دست دیگرش هم پارچه‌ی بافته شده‌ای را برداشت.
به ره بر یکی چشمه آمد پدید
چو میش سراور بدانجا رسید
هوش مصنوعی: در مسیر، چشمه‌ای نمایان شد و هنگامی که میش به آنجا رسید، آبش را مشاهده کرد.
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
هوش مصنوعی: تهمتن به سمت آسمان نگاه کرد و گفت: ای دادگر راستگو!
هرانکس که از دادگر یک خدای
بپیچد نیارد خرد را به جای
هوش مصنوعی: هر کسی که از خداوند دادگر روی برگرداند، نمی‌تواند عقل را در جای خود قرار دهد.
برین چشمه آبشخور میش نیست
همان غُرم دشتی مرا خویش نیست
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر می‌گوید که در این چشمه، جایی برای پرورش میش وجود ندارد و به همین دلیل، او نمی‌تواند به آن وابسته باشد؛ یعنی از نظر او، این مکان برایش مناسب نیست و احساس بیگانگی و دوری از آنجا دارد.
به جایی که تنگ اندر آید سخن
پناهت به جز پاک یزدان مکن
هوش مصنوعی: در جایی که صحبت‌ها به تنگنا می‌رسد و دشواری‌ها پیش می‌آید، غیر از خداوند پاک، به هیچ کس دیگر پناه نبر.
بران غرم بر آفرین کرد چند
که از چرخ گردان مبادت گزند
هوش مصنوعی: خداوندا، از تو می‌خواهم که مرا از آسیب‌ها و مشکلاتی که ممکن است از چرخ فلک بر من بیفتد، حفظ کنی.
گیا بر در و دشت تو سبز باد
مباد از تو هرگز دل یوز شاد
هوش مصنوعی: در دشت و بیابان، از تو انتظار سبزی و زندگی نمی‌رود و هیچ‌گاه دل یوز نمی‌تواند شاد باشد.
ترا هرک یازد به تیر و کمان
شکسته کمان باد و تیره گمان
هوش مصنوعی: هر کسی به تو تیر و کمان هدفگیری کرده، ولی کمان تو شکسته و تیرها به بیراهه رفته‌اند.
که زنده شد از تو گو پیلتن
وگرنه پراندیشه بود از کفن
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که شخصی به خاطر وجود تو زندگی دوباره یافته وگرنه در حالتی دیگر، همواره در افکار و غم و اندوه خود غرق بود. به عبارتی، حضور و وجود تو باعث شده که او از حالت یأس و ناامیدی رهایی یابد و دوباره سرزنده و پرانرژی شود.
که در سینهٔ اژدهای بزرگ
نگنجد بماند به چنگال گرگ
هوش مصنوعی: آنچه در دل یک اژدهای بزرگ نمی‌گنجد، در چنگال یک گرگ باقی می‌ماند.
شده پاره پاره کنان و کشان
ز رستم به دشمن رسیده نشان
هوش مصنوعی: رستم به شکل زخمی و در هم شکسته به سوی دشمن رسیده است و نشانه‌ای از خود را با خود آورده.
روانش چو پردخته شد ز آفرین
ز رخش تگاور جدا کرد زین
هوش مصنوعی: زمانی که روحش از آفرینش جدا شد، مانند نوری درخشان، از چهره‌اش جلال و رعنایی نمایان گشت.
همه تن بشستش بران آب پاک
به کردار خورشید شد تابناک
هوش مصنوعی: او تمام وجودش را با آب پاک شستشو داد و مانند خورشید درخشان و تابناک شد.
چو سیراب شد ساز نخچیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد
هوش مصنوعی: وقتی آب نوشید و سیراب شد، ابزار شکار را آماده کرد و کمربندش را محکم بست تا با تیرهایش به شکار برود.
بیفگند گوری چو پیل ژیان
جدا کرد ازو چرم پای و میان
هوش مصنوعی: گور دندانی می‌زنند و مانند یک فیل، زندگی را از او جدا می‌سازند و پوست پایش و وسطش را جدا می‌کنند.
چو خورشید تیز آتشی برفروخت
برآورد ز آب اندر آتش بسوخت
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید، آتش تندی ایجاد کرد، آب را به جوش آورد و در آتش سوزاند.
بپردخت ز آتش به خوردن گرفت
به خاک استخوانش سپردن گرفت
هوش مصنوعی: از آتش سوزانی به جانش افتاد و در نهایت به زمین افتاد و خاک و استخوانش به هم آمیخت.
سوی چشمهٔ روشن آمد بر آب
چو سیراب شد کرد آهنگ خواب
هوش مصنوعی: به سمت چشمهٔ زلال رفت و بعد از اینکه از آب سیراب شد، تصمیم به خوابیدن گرفت.
تهمتن به رخش سراینده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت
مصرع دوم‌: با کسی ‌(یا موجودی‌) مجنگ و با کسی نیز دوستی مکن.
اگر دشمن آید‌، سوی من بپوی
تو با دیو و شیران مشو جنگجوی
هوش مصنوعی: اگر دشمنی به سوی من بیاید، تو با دیوان و شیران نباید درگیر شوی.
بخفت و بر آسود و نگشاد لب
چمان و چران رخش تا نیم‌شب
چمان‌: راه رفتن به ناز و خرامیدن به زیبایی را گویند.

خوانش ها

بخش ۶ به خوانش فرهاد بشیریان

حاشیه ها

1392/02/01 01:05
امین کیخا

غرم با پیش اول یعنی اهو و فارسیست و اهو خود از آسو یعنی تیزپوی است

1395/01/04 07:04
علیرضا قراباغی

درباره ی بیت زیر:
بیفشارْد شمشیر بر دستِ راست؛
به نامِ جهاندار، بر پای خاست.
یکی از استادان "دست راست" را به باورشناسی ایرانی و جهانی پیوند می دهد که سوی راست، سوی اهورایی است و چپ سوی اهریمنی. چند نمونه هم می آورد: در روز رستخیز، نامه ی نیکوکاران را به دست راست می دهند، زمانی که به جای تازه ای وارد می شویم می گویند با پای راست وارد شوید، به کسی که بامداد ترشرو باشد می گوییم از دنده ی چپ بلند شده!
ولی به گمانم آن نظر در این بیت درست نیست. به گمانم فردوسی می خواهد نشان دهد که رستم از شدت گرما و تشنگی، آنچنان خسته و از پا افتاده و سست شده بود که نمی توانست برخیزد و از شمشیر خود به شکل عصا استفاده کرد و آن را به زمین فشار داد و یا خدایی گفت و برخاست.
به گمانم بیت پس از این:
بشد بر پیِ میش و تیغش به چنگ؛
گرفته به دستِ دگر پالهنگ.
این تصویر را کامل می کند. وگرنه دلیلی نداشت با آن همه خستگی، شمشیر را در چنگ داشته باشد و راه برود. او که نمی خواست قوچ را بکشد. توان به کار بردن شمشیر در یک رویارویی احتمالی را هم نداشت. پس شمشیر را چرا در یک دست گرفته و در دست دیگر پالهنگ دارد؟
حتی گرفتن پالهنگ را هم حکیم توس با ظرافت همیشگی، هدفمند آورده است. رستم افسار رخش را نگرفته است، پالهنگ او را گرفته است! این دو یکی نیستند. پالهنگ می تواند هم برای کشیدن اسب، و هم برای کشیده شدن توسط اسب به کار رود.

1395/01/04 07:04
علیرضا قراباغی

درباره ی بیت زیر:
بیفشارْد شمشیر بر دستِ راست؛
به زورِ جهاندار، بر پای خاست.
یکی از استادان "دست راست" را به باورشناسی ایرانی و جهانی پیوند می دهد که سوی راست، سوی اهورایی است و چپ سوی اهریمنی. چند نمونه هم می آورد: در روز رستخیز، نامه ی نیکوکاران را به دست راست می دهند، زمانی که به جای تازه ای وارد می شویم می گویند با پای راست وارد شوید، به کسی که بامداد ترشرو باشد می گوییم از دنده ی چپ بلند شده!
ولی به گمانم نظر ایشان در این بیت درست نیست. به گمانم فردوسی می خواهد نشان دهد که رستم از شدت گرما و تشنگی، آنچنان خسته و از پا افتاده و سست شده بود که نمی توانست برخیزد و از شمشیر خود به شکل عصا استفاده کرد و آن را به زمین فشار داد و یا خدایی گفت و برخاست.
به گمانم بیت پس از این:
بشد بر پیِ میش و تیغش به چنگ؛
گرفته به دستِ دگر پالهنگ.
این تصویر را کامل می کند. وگرنه دلیلی نداشت با آن همه خستگی، شمشیر را در چنگ داشته باشد و راه برود. او که نمی خواست قوچ را بکشد. توان به کار بردن شمشیر در یک رویارویی احتمالی را هم نداشت. پس شمشیر را چرا در یک دست گرفته و در دست دیگر پالهنگ دارد؟
حتی گرفتن پالهنگ را هم حکیم توس با ظرافت همیشگی، هدفمند آورده است. رستم افسار رخش را نگرفته است، پالهنگ او را گرفته است! این دو یکی نیستند. پالهنگ می تواند هم برای کشیدن اسب، و هم برای کشیده شدن توسط اسب به کار رود.

1399/02/17 18:05
محمود پگاه

هنگامی که رستم به یاری و راهنمایی میش دشتی ، آب می یابد و از تشنگی رهایی ، در باره ی آن ٰغرم از ته دل دعا می کند . یک دعای جانانه ، اوج دادو دادگری ، بسیار خرسندم که از آبشخور فرهنگ و تمدن و ادبی می نوشم که صد ها سال پیش نیز اینگونه بر براوردن و ادا کردن حقوق حیوانات ، اینچنین گواهان درخشانی از خود به یادگار گذاشته است :
بر آن غرم بر آفرین کرد چند که از چرخ گردان مبادت گزند