گنجور

بخش ۴

ازان پس جهانجوی خسته جگر
برون کرد مردی چو مرغی به پر
سوی زابلستان فرستاد زود
به نزدیک دستان و رستم درود
کنون چشم شد تیره و تیره بخت
به خاک اندر آمد سر تاج و تخت
جگر خسته در چنگ آهرمنم
همی بگسلد زار جان از تنم
چو از پندهای تو یادآورم
همی از جگر سرد باد آورم
نرفتم به گفتار تو هوشمند
ز کم دانشی بر من آمد گزند
اگر تو نبندی بدین بد میان
همه سود را مایه باشد زیان
چو پوینده نزدیک دستان رسید
بگفت آنچ دانست و دید و شنید
هم آن گنج و هم لشکر نامدار
بیاراسته چون گل اندر بهار
همه چرخ گردان به دیوان سپرد
تو گویی که باد اندر آمد ببرد
چو بشنید بر تن بدرید پوست
ز دشمن نهان داشت این هم ز دوست
به روشن دل از دور بدها بدید
که زین بر زمانه چه خواهد رسید
به رستم چنین گفت دستان سام
که شمشیر کوته شد اندر نیام
نشاید کزین پس چمیم و چریم
وگر تخت را خویشتن پروریم
که شاه جهان در دم اژدهاست
به ایرانیان بر چه مایه بلاست
کنون کرد باید ترا رخش زین
بخواهی به تیغ جهان بخش کین
همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار
نشاید بدین کار آهرمنی
که آسایش آری و گر دم زنی
برت را به ببر بیان سخت کن
سر از خواب و اندیشه پردخت کن
هران تن که چشمش سنان تو دید
که گوید که او را روان آرمید
اگر جنگ دریا کنی خون شود
از آوای تو کوه هامون شود
نباید که ارژنگ و دیو سپید
به جان از تو دارند هرگز امید
کنون گردن شاه مازندران
همه خرد بشکن بگرز گران
چنین پاسخش داد رستم که راه
درازست و من چون شوم کینه خواه
ازین پادشاهی بدان گفت زال
دو راهست و هر دو به رنج و وبال
یکی از دو راه آنک کاووس رفت
دگر کوه و بالا و منزل دو هفت
پر از دیو و شیرست و پر تیرگی
بماند بدو چشمت از خیرگی
تو کوتاه بگزین شگفتی ببین
که یار تو باشد جهان‌آفرین
اگرچه به رنجست هم بگذرد
پی رخش فرخ زمین بسپرد
شب تیره تا برکشد روز چاک
نیایش کنم پیش یزدان پاک
مگر باز بینم بر و یال تو
همان پهلوی چنگ و گوپال تو
و گر هوش تو نیز بر دست دیو
برآید به فرمان گیهان خدیو
تواند کسی این سخن بازداشت
چنان کاو گذارد بباید گذاشت
نخواهد همی ماند ایدر کسی
بخوانند اگرچه بماند بسی
کسی کاو جهان را بنام بلند
گذارد به رفتن نباشد نژند
چنین گفت رستم به فرخ پدر
که من بسته دارم به فرمان کمر
ولیکن بدوزخ چمیدن به پای
بزرگان پیشین ندیدند رای
همان از تن خویش نابوده سیر
نیاید کسی پیش درنده شیر
کنون من کمربسته و رفته‌گیر
نخواهم جز از دادگر دستگیر
تن و جان فدای سپهبد کنم
طلسم دل جادوان بشکنم
هرانکس که زنده است ز ایرانیان
بیارم ببندم کمر بر میان
نه ارژنگ مانم نه دیو سپید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید
به نام جهان‌آفرین یک خدای
که رستم نگرداند از رخش پای
مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ
فگنده به گردنش در پالهنگ
سر و مغز پولاد را زیر پای
پی رخش برده زمین را ز جای
بپوشید ببر و برآورد یال
برو آفرین خواند بسیار زال
چو رستم برخش اندر آورد پای
رخش رنگ بر جای و دل هم به جای
بیامد پر از آب رودابه روی
همی زار بگریست دستان بروی
بدو گفت کای مادر نیکخوی
نه بگزیدم این راه برآرزوی
مرا در غم خود گذاری همی
به یزدان چه امیدداری همی
چنین آمدم بخشش روزگار
تو جان و تن من به زنهار دار
به پدرود کردنش رفتند پیش
که دانست کش باز بینند بیش
زمانه بدین سان همی بگذرد
دمش مرد دانا همی بشمرد
هران روز بد کز تو اندر گذشت
بر آنی کزو گیتی آباد گشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ازان پس جهانجوی خسته جگر
برون کرد مردی چو مرغی به پر
هوش مصنوعی: پس از آن، جهانگردی که دلش خسته بود، گامی بلند برداشت مانند پرنده‌ای که پر می‌زند.
سوی زابلستان فرستاد زود
به نزدیک دستان و رستم درود
هوش مصنوعی: به زابلستان سریعاً فرستاد تا به دستان و رستم سلام برساند.
کنون چشم شد تیره و تیره بخت
به خاک اندر آمد سر تاج و تخت
هوش مصنوعی: اکنون چشمانم به خاطر بدشانسی و تیرگی زندگی ناامید شده است و دیگر خبری از قدرت و مقام نیست؛ همه چیز به خاک افتاده است.
جگر خسته در چنگ آهرمنم
همی بگسلد زار جان از تنم
هوش مصنوعی: دل خسته و ناامید من در چنگال شیطان به شدت در حال درد کشیدن است و به زودی روح از بدنم جدا خواهد شد.
چو از پندهای تو یادآورم
همی از جگر سرد باد آورم
هوش مصنوعی: وقتی به یاد نصیحت‌های تو می‌افتم، از دل نادم و غمگین می‌شوم و ناراحتی فراوانی را حس می‌کنم.
نرفتم به گفتار تو هوشمند
ز کم دانشی بر من آمد گزند
هوش مصنوعی: من به سخنان تو گوش ندادم، زیرا نادانی‌ام باعث شد که آسیب ببینم.
اگر تو نبندی بدین بد میان
همه سود را مایه باشد زیان
هوش مصنوعی: اگر تو به این کار نادرست مبتلا نشوی، در میان همه چیزهایی که به ظاهر خوب هستند، به یقین ضرر و زیان خواهد بود.
چو پوینده نزدیک دستان رسید
بگفت آنچ دانست و دید و شنید
هوش مصنوعی: وقتی جستجوگر به دستان نزدیک شد، آنچه را که دانسته، دیده و شنیده بود، بیان کرد.
هم آن گنج و هم لشکر نامدار
بیاراسته چون گل اندر بهار
هوش مصنوعی: او هم مانند گنج ارزشمند و هم مانند لشکریان معروف، در طراوت و زیبایی همچون گل در فصل بهار است.
همه چرخ گردان به دیوان سپرد
تو گویی که باد اندر آمد ببرد
هوش مصنوعی: همهٔ جهان تحت فرمان و تدابیر خاصی قرار دارد و تو گویی که ناگهان یک وزش باد همه چیز را به هم ریخته و از جا کنده است.
چو بشنید بر تن بدرید پوست
ز دشمن نهان داشت این هم ز دوست
هوش مصنوعی: وقتی با شنیدن خبر، از دشمن ضربه‌ای به تنش وارد شد، پوستش را درید و این درد را از دوستانش پنهان کرد.
به روشن دل از دور بدها بدید
که زین بر زمانه چه خواهد رسید
هوش مصنوعی: با دل روشن و پاک از دور، بدی‌ها را مشاهده کرد که از این لحظه به بعد، چه چیزهایی بر دنیا خواهد گذشت.
به رستم چنین گفت دستان سام
که شمشیر کوته شد اندر نیام
هوش مصنوعی: دستان سام به رستم گفت که دیگر شمشیرش در نیام کوتاه شده و دیگر به کار نمی‌آید.
نشاید کزین پس چمیم و چریم
وگر تخت را خویشتن پروریم
هوش مصنوعی: بعد از این نباید تمام تلاش‌مان را صرف حیف و میل کردن و تنبلی کنیم، بلکه باید به فکر نجات و حفظ مقام و منزلت‌مان باشیم.
که شاه جهان در دم اژدهاست
به ایرانیان بر چه مایه بلاست
هوش مصنوعی: شاه جهانی که در دست اژدها قرار دارد، چقدر بر ایرانیان مصیبت و درد و رنج می‌آورد.
کنون کرد باید ترا رخش زین
بخواهی به تیغ جهان بخش کین
هوش مصنوعی: اکنون باید با شمشیر خود به دنیا نشان دهی که برای چه هدفی آمده‌ای و به دنبال چه چیزی هستی.
همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار
هوش مصنوعی: بدان که خالق تو را برای زندگی در این دنیا تربیت کرده است.
نشاید بدین کار آهرمنی
که آسایش آری و گر دم زنی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نباید در کارهایی که نیکو و پسندیده نیست، به راحتی آسایش پیدا کرد و اگر هم سخنی از آن به میان آید، باید به دقت و با احتیاط عمل کرد. در واقع، اشاره به این دارد که در کارهای خوب نباید از راحتی و آسایش خود غافل شویم و نسبت به مسئولیت‌ها و اخلاقیات بی‌توجه باشیم.
برت را به ببر بیان سخت کن
سر از خواب و اندیشه پردخت کن
هوش مصنوعی: خودت را به چالش بکش و از خواب و思考 سطحی بیرون بیا.
هران تن که چشمش سنان تو دید
که گوید که او را روان آرمید
هوش مصنوعی: هر کسی که چشمش به جمال و زیبایی تو بیفتد، چگونه می‌تواند بگوید که روحش آرامش یافته است؟
اگر جنگ دریا کنی خون شود
از آوای تو کوه هامون شود
هوش مصنوعی: اگر در دریا جنگ کنی، صدای تو آنچنان طنین‌افکن است که می‌تواند درختان و کوه‌ها را به لرزه درآورد و خون به پا کند.
نباید که ارژنگ و دیو سپید
به جان از تو دارند هرگز امید
هوش مصنوعی: تو نباید به ارژنگ و دیو سپید اجازه بدهی که هرگز به تو امید داشته باشند.
کنون گردن شاه مازندران
همه خرد بشکن بگرز گران
هوش مصنوعی: اکنون گردن شاه مازندران را با ضربت سنگین شمشیر بشکن.
چنین پاسخش داد رستم که راه
درازست و من چون شوم کینه خواه
هوش مصنوعی: رستم در پاسخ گفت که راه طولانی است و من چگونه می‌توانم به دنبال کینه بروم.
ازین پادشاهی بدان گفت زال
دو راهست و هر دو به رنج و وبال
هوش مصنوعی: زال به این نکته اشاره می‌کند که در این سلطنت دو مسیر وجود دارد که هر دو باعث سختی و مشکلات می‌شوند.
یکی از دو راه آنک کاووس رفت
دگر کوه و بالا و منزل دو هفت
هوش مصنوعی: یکی از دو مسیر که کاووس انتخاب کرد، به کوه و ارتفاعات و اقامتگاه دو هفت می‌رسد.
پر از دیو و شیرست و پر تیرگی
بماند بدو چشمت از خیرگی
هوش مصنوعی: این دنیا مملو از نیکی و بدی است و در آن، چشمانت از زیبایی‌ها خیره می‌ماند.
تو کوتاه بگزین شگفتی ببین
که یار تو باشد جهان‌آفرین
هوش مصنوعی: اگر با انتخابی صحیح و هوشمندانه، در زندگی خود تغییراتی ایجاد کنی، شگفتی‌های بزرگی را تجربه خواهی کرد و ممکن است به مقامات و دستاوردهایی دست یابی که خود را به جهانی جدید و حیرت‌انگیز برسانی.
اگرچه به رنجست هم بگذرد
پی رخش فرخ زمین بسپرد
هوش مصنوعی: هرچند که با سختی و رنج همراه است، اما در نهایت زیبایی و خوشبختی آن به دست می‌آید.
شب تیره تا برکشد روز چاک
نیایش کنم پیش یزدان پاک
هوش مصنوعی: در شب تاریک، تا زمانی که روز فرا برسد، من نیایش خود را به درگاه خداوند پاک انجام می‌دهم.
مگر باز بینم بر و یال تو
همان پهلوی چنگ و گوپال تو
هوش مصنوعی: آیا دوباره می‌توانم چهره و زیبایی تو را ببینم، همانند آن زمان که پهلوی چنگ و خدایان بودی؟
و گر هوش تو نیز بر دست دیو
برآید به فرمان گیهان خدیو
هوش مصنوعی: اگر ذهن تو نیز تحت تاثیر دیو قرار گیرد، به حکم فرماندهی جهان خواهد بود.
تواند کسی این سخن بازداشت
چنان کاو گذارد بباید گذاشت
هوش مصنوعی: کسی می‌تواند این سخن را در دل نگه دارد که بتواند آن را رها کند.
نخواهد همی ماند ایدر کسی
بخوانند اگرچه بماند بسی
هوش مصنوعی: هیچ کس نخواهد ماند و در دل مردم باقی نخواهد ماند، حتی اگر مدت زیادی در یادها بماند.
کسی کاو جهان را بنام بلند
گذارد به رفتن نباشد نژند
هوش مصنوعی: کسی که نام بزرگ و ارزشمندی را در جهان بر جای می‌گذارد، هرگز در رفتن و ترک این دنیا نگران نیست.
چنین گفت رستم به فرخ پدر
که من بسته دارم به فرمان کمر
هوش مصنوعی: رستم به پدر فرخ گفت که من برای انجام این کار آماده‌ام و به دستورات و فرمان‌ها پایبند هستم.
ولیکن بدوزخ چمیدن به پای
بزرگان پیشین ندیدند رای
هوش مصنوعی: اما کسی رأی و نظری از بزرگان گذشته را ندید که به جهنم رفته باشد.
همان از تن خویش نابوده سیر
نیاید کسی پیش درنده شیر
هوش مصنوعی: هیچ کس بدون این که از وجود خود رها شود، نمی‌تواند در برابر خطرات بزرگ مانند درنده شیر قرار بگیرد.
کنون من کمربسته و رفته‌گیر
نخواهم جز از دادگر دستگیر
هوش مصنوعی: اکنون من آماده‌ام و دیگر نمی‌خواهم جز از کسی که انصاف و عدل دارد کمک بگیرم.
تن و جان فدای سپهبد کنم
طلسم دل جادوان بشکنم
هوش مصنوعی: من جان و تنم را فدای سردار می‌کنم و طلسم دل جادوگران را می‌شکنم.
هرانکس که زنده است ز ایرانیان
بیارم ببندم کمر بر میان
هوش مصنوعی: هر کسی که هنوز زنده است و از ایرانیان است، بیاید و کمرش را به دور میان ببندد.
نه ارژنگ مانم نه دیو سپید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید
هوش مصنوعی: من نه همچون ارژنگ (موجودی افسانه‌ای) هستم، نه شبیه دیو سپید، نه سنجه (وزنه) هستم، نه از پولاد ساخته شده‌ام، و نه مانند درخت بید.
به نام جهان‌آفرین یک خدای
که رستم نگرداند از رخش پای
هوش مصنوعی: به نام خداوندی که جهان را خلق کرده و رستم، پهلوان بزرگ، هیچگاه از اسب خود نتوانست پایین بیفتد.
مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ
فگنده به گردنش در پالهنگ
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دست ارژنگ به قدری محکم بسته شده که مانند سنگی به گردن او افتاده و نمی‌تواند آزاد حرکت کند.
سر و مغز پولاد را زیر پای
پی رخش برده زمین را ز جای
هوش مصنوعی: سر و مغز پولاد به معنای قدرت و استحکام بسیار زیاد است که در زیر پای اسب رستم، یعنی پی رخش، قرار دارد و زمین را از جایش حرکت می‌دهد. این تصویر به عظمت و شجاعت رستم اشاره دارد که به راحتی با قدرتش می‌تواند زمین را تغییر دهد.
بپوشید ببر و برآورد یال
برو آفرین خواند بسیار زال
هوش مصنوعی: ببر را بپوشانید و یالش را بلند کنید، سپس زال را ستایش کنید و به او توجه زیادی نشان دهید.
چو رستم برخش اندر آورد پای
رخش رنگ بر جای و دل هم به جای
هوش مصنوعی: زمانی که رستم با قدرت و شجاعت بر روی اسب رخش می‌ایستد، رنگ رخسار او در این لحظه ثابت می‌ماند و دلش نیز در آن حال متزلزل نمی‌شود.
بیامد پر از آب رودابه روی
همی زار بگریست دستان بروی
هوش مصنوعی: رودابه به شدت نگران و غمگین به سراغ فردی می‌آید و با اشک‌هایش بر صورتش می‌ریزد.
بدو گفت کای مادر نیکخوی
نه بگزیدم این راه برآرزوی
هوش مصنوعی: او به مادرش گفت: ای مادر خوب و نیک‌خواه، من این راه را به خاطر آرزوهایم انتخاب نکرده‌ام.
مرا در غم خود گذاری همی
به یزدان چه امیدداری همی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از خداوند امیدی نداشته باشی در حالی که من را در اندوه و غم خود تنها گذاشته‌ای. به عبارتی، نمی‌توان انتظار داشت که خداوند به کسی کمک کند در حالی که آن شخص دیگران را آسیب‌پذیر و رها کرده است.
چنین آمدم بخشش روزگار
تو جان و تن من به زنهار دار
هوش مصنوعی: من به دنیا آمده‌ام تا از بخشندگی و پشتیبانی تو بهره‌مند شوم، پس جان و وجودم را از خطرات حفظ کن.
به پدرود کردنش رفتند پیش
که دانست کش باز بینند بیش
هوش مصنوعی: به خاطر خداحافظی‌اش، نزد او رفتند تا بدانند که آیا او دوباره بازمی‌گردد یا نه.
زمانه بدین سان همی بگذرد
دمش مرد دانا همی بشمرد
هوش مصنوعی: زمان به همین شکل ادامه دارد و شخص عاقل لحظات را به شمارش می‌آورد.
هران روز بد کز تو اندر گذشت
بر آنی کزو گیتی آباد گشت
هوش مصنوعی: هر روزی که به خاطر تو بد گذشت، همان روزی است که به خاطرش دنیا آباد شد.