گنجور

بخش ۳

چو زال سپهبد ز پهلو برفت
دمادم سپه روی بنهاد و تفت
به طوس و به گودرز فرمود شاه
کشیدن سپه سر نهادن به راه
چو شب روز شد شاه و جنگ‌آوران
نهادند سر سوی مازندران
به میلاد بسپرد ایران زمین
کلید در گنج و تاج و نگین
بدو گفت گر دشمن آید پدید
ترا تیغ کینه بباید کشید
ز هر بد به زال و به رستم پناه
که پشت سپاهند و زیبای گاه
دگر روز برخاست آوای کوس
سپه را همی راند گودرز و طوس
همی رفت کاووس لشکر فروز
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز
به جایی که پنهان شود آفتاب
بدان جایگه ساخت آرام و خواب
کجا جای دیوان دژخیم بود
بدان جایگه پیل را بیم بود
بگسترد زربفت بر میش سار
هوا پر ز بوی از می خوشگوار
همه پهلوانان فرخنده پی
نشستند بر تخت کاووس کی
همه شب می و مجلس آراستند
به شبگیر کز خواب برخاستند
پراگنده نزدیک شاه آمدند
کمر بسته و با کلاه آمدند
بفرمود پس گیو را شهریار
دوباره ز لشکر گزیدن هزار
کسی کاو گراید به گرز گران
گشایندهٔ شهر مازندران
هر آنکس که بینی ز پیر و جوان
تنی کن که با او نباشد روان
وزو هرچ آباد بینی بسوز
شب آور به جایی که باشی به روز
چنین تا به دیوان رسد آگهی
جهان کن سراسر ز دیوان تهی
کمر بست و رفت از بر شاه گیو
ز لشکر گزین کرد گردان نیو
بشد تا در شهر مازندران
ببارید شمشیر و گرز گران
زن و کودک و مرد با دستوار
نیافت از سر تیغ او زینهار
همی کرد غارت همی سوخت شهر
بپالود بر جای تریاک زهر
یکی چون بهشت برین شهر دید
پر از خرمی بر درش بهر دید
به هر برزنی بر فزون از هزار
پرستار با طوق و با گوشوار
پرستنده زین بیشتر با کلاه
به چهره به کردار تابنده ماه
به هر جای گنجی پراگنده زر
به یک جای دینار سرخ و گهر
بی‌اندازه گرد اندرش چارپای
بهشتیست گفتی همیدون به جای
به کاووس بردند از او آگهی
ازان خرمی جای و آن فرهی
همی گفت خرم زیاد آنک گفت
که مازندران را بهشتست جفت
همه شهر گویی مگر بتکده‌ست
ز دیبای چین بر گل آذین زدست
بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست
چو یک هفته بگذشت ایرانیان
ز غارت گشادند یکسر میان
خبر شد سوی شاه مازندران
دلش گشت پر درد و سر شد گران
ز دیوان به پیش اندرون سنجه بود
که جان و تنش زان سخن رنجه بود
بدو گفت رو نزد دیو سپید
چنان رو که بر چرخ گردنده شید
بگویش که آمد به مازندران
بغارت از ایران سپاهی گران
جهانجوی کاووس شان پیش رو
یکی لشگری جنگ سازان نو
کنون گر نباشی تو فریادرس
نبینی بمازندران زنده کس
چو بشنید پیغام سنجه نهفت
بر دیو پیغام شه بازگفت
چنین پاسخش داد دیو سپید
که از روزگاران مشو ناامید
بیایم کنون با سپاهی گران
ببرم پی او ز مازندران
شب آمد یکی ابر شد با سپاه
جهان کرد چون روی زنگی سیاه
چو دریای قارست گفتی جهان
همه روشناییش گشته نهان
یکی خیمه زد بر سر او دود و قیر
سیه شد جهان چشمها خیره خیر
چو بگذشت شب روز نزدیک شد
جهانجوی را چشم تاریک شد
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم
از ایشان فراوان تبه کرد نیز
نبود از بدبخت ماننده چیز
چو تاریک شد چشم کاووس شاه
بد آمد ز کردار او بر سپاه
همه گنج تاراج و لشکر اسیر
جوان دولت و بخت برگشت پیر
همه داستان یاد باید گرفت
که خیره نماید شگفت از شگفت
سپهبد چنین گفت چون دید رنج
که دستور بیدار بهتر ز گنج
به سختی چو یک هفته اندر کشید
به دیده ز ایرانیان کس ندید
بهشتم بغرید دیو سپید
که ای شاه بی‌بر به کردار بید
همی برتری را بیاراستی
چراگاه مازندران خواستی
همی نیروی خویش چون پیل مست
بدیدی و کس را ندادی تو دست
چو با تاج و با تخت نشکیفتی
خرد را بدین‌گونه بفریفتی
کنون آنچ اندر خور کار تست
دلت یافت آن آرزوها که جست
ازان نره دیوان خنجرگذار
گزین کرد جنگی ده و دوهزار
بر ایرانیان بر نگهدار کرد
سر سرکشان پر ز تیمار کرد
سران را همه بندها ساختند
چو از بند و بستن بپرداختند
خورش دادشان اندکی جان سپوز
بدان تا گذارند روزی به روز
ازان پس همه گنج شاه جهان
چه از تاج یاقوت و گرز گران
سپرد آنچ دید از کران تا کران
به ارژنگ سالار مازندران
بر شاه رو گفت و او را بگوی
که ز آهرمن اکنون بهانه مجوی
همه پهلوانان ایران و شاه
نه خورشید بینند روشن نه ماه
به کشتن نکردم برو بر نهیب
بدان تا بداند فراز و نشیب
به زاری و سختی برآیدش هوش
کسی نیز ننهد برین کار گوش
چو ارژنگ بشنید گفتار اوی
سوی شاه مازندران کرد روی
همی رفت با لشکر و خواسته
اسیران و اسپان آراسته
سپرد او به شاه و سبک بازگشت
بدان برز کوه آمد از پهن دشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو زال سپهبد ز پهلو برفت
دمادم سپه روی بنهاد و تفت
هوش مصنوعی: زمانی که زال، فرمانده سپاه، از کنار رفت، هر لحظه سپاه به او نگاه می‌کرد و توجهش جلب شده بود.
به طوس و به گودرز فرمود شاه
کشیدن سپه سر نهادن به راه
هوش مصنوعی: شاه به طوس و گودرز فرمان داد تا سپاه را جمع کنند و به راه بیفتند.
چو شب روز شد شاه و جنگ‌آوران
نهادند سر سوی مازندران
هوش مصنوعی: زمانی که شب به روز تبدیل شد، شاه و جنگ‌آوران به سمت مازندران حرکت کردند.
به میلاد بسپرد ایران زمین
کلید در گنج و تاج و نگین
هوش مصنوعی: ایران زمین به میلاد واگذار کرد، کلید گنجینه‌ها و جواهرات را به او سپرد.
بدو گفت گر دشمن آید پدید
ترا تیغ کینه بباید کشید
هوش مصنوعی: به او گفت اگر دشمنی ظاهر شود، باید شمشیر کینه را بیرون کشی.
ز هر بد به زال و به رستم پناه
که پشت سپاهند و زیبای گاه
هوش مصنوعی: بهتر است به زال و رستم پناه ببری، چرا که آنها مانند پشتیبان‌های سپاه هستند و محل آرامش و زیبایی محسوب می‌شوند.
دگر روز برخاست آوای کوس
سپه را همی راند گودرز و طوس
هوش مصنوعی: روزی دیگر صدای طبل جنگ توسط گودرز و طوس به صدا درآمد.
همی رفت کاووس لشکر فروز
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز
هوش مصنوعی: کاووس همچنان که در حال حرکت بود، ناگهان در جایی نزدیک کوه اسپروز، به لشکر خود دستور داد تا توجه بیشتری به اطراف داشته باشند.
به جایی که پنهان شود آفتاب
بدان جایگه ساخت آرام و خواب
هوش مصنوعی: جایی که آفتاب نمی‌تواند به آن برسد، محلی برای آرامش و خواب ساخته است.
کجا جای دیوان دژخیم بود
بدان جایگه پیل را بیم بود
هوش مصنوعی: در کجا می‌توان برای دیوانگی که جان مردم را می‌گیرد، جایی مناسب پیدا کرد؟ در آن مکان، حتی فیل نیز از ترس و وحشت در امان نیست.
بگسترد زربفت بر میش سار
هوا پر ز بوی از می خوشگوار
هوش مصنوعی: پارچه ای طلایی و باارزش را بر روی میش بگسترانید و در هوای دلپذیر، بوی خوش شراب را استشمام کنید.
همه پهلوانان فرخنده پی
نشستند بر تخت کاووس کی
هوش مصنوعی: تمام پهلوانان شاد و خوشحال در کنار هم بر روی تخت کاووس کی نشسته‌اند.
همه شب می و مجلس آراستند
به شبگیر کز خواب برخاستند
هوش مصنوعی: تمام شب را به برپایی می و جشن مشغول بودند تا آنکه صبح شد و از خواب بیدار شدند.
پراگنده نزدیک شاه آمدند
کمر بسته و با کلاه آمدند
هوش مصنوعی: هنگامی که گروهی به نزد شاه آمدند، با کمر بسته و کلاهی بر سر، به طور مرتب و منظم حضور یافتند.
بفرمود پس گیو را شهریار
دوباره ز لشکر گزیدن هزار
هوش مصنوعی: شاه به گیو دستور داد تا برای بار دوم هزار نفر از لشکر را انتخاب کند.
کسی کاو گراید به گرز گران
گشایندهٔ شهر مازندران
هوش مصنوعی: کسی که با نیروی زیاد و قدرت، دروازه‌های شهر مازندران را باز می‌کند.
هر آنکس که بینی ز پیر و جوان
تنی کن که با او نباشد روان
هوش مصنوعی: هر کسی را که می‌بینی، خواه پیر باشد یا جوان، سعی کن که با روح او ارتباط برقرار نکنی.
وزو هرچ آباد بینی بسوز
شب آور به جایی که باشی به روز
هوش مصنوعی: هر جا که آباد و شادمانی ببینی، شب را بسوزان و به جایی برو که در روز در آنجا قرار داری.
چنین تا به دیوان رسد آگهی
جهان کن سراسر ز دیوان تهی
هوش مصنوعی: به این منظور که وقتی آگاهی به دیوان برسد، تمام جهان را از این دیوان خالی کن.
کمر بست و رفت از بر شاه گیو
ز لشکر گزین کرد گردان نیو
هوش مصنوعی: او خود را آماده کرد و از نزد شاه گیو خارج شد و گروهی از warriors نیو را از میان جنگجویان انتخاب کرد.
بشد تا در شهر مازندران
ببارید شمشیر و گرز گران
هوش مصنوعی: در شهر مازندران زمان جنگ و نبرد فرا رسید و سلاح‌ها همچون شمشیر و گرز به شدت به کار گرفته شدند.
زن و کودک و مرد با دستوار
نیافت از سر تیغ او زینهار
هوش مصنوعی: زن و کودک و مرد هیچ‌یک نتوانستند با دست خود به او نزدیک شوند، پس از تیغ او بترسید.
همی کرد غارت همی سوخت شهر
بپالود بر جای تریاک زهر
هوش مصنوعی: هر از گاهی به تخریب و آتش‌سوزی می‌پرداخت و در نتیجه، شهری را ویران می‌کرد و در عوض، با زهر تریاک بر痛ش را تسکین می‌داد.
یکی چون بهشت برین شهر دید
پر از خرمی بر درش بهر دید
هوش مصنوعی: شخصی که شهری مانند بهشت را دید که در ورودی‌اش پر از سرسبزی و زیبایی بود.
به هر برزنی بر فزون از هزار
پرستار با طوق و با گوشوار
هوش مصنوعی: در هر مکان و محلی، بیشتر از هزار پرستار با زینت‌هایی چون طوق و گوشواره حضور دارند.
پرستنده زین بیشتر با کلاه
به چهره به کردار تابنده ماه
هوش مصنوعی: پرستنده با کلاهی بر سر و چهره‌ای که مانند ماه تابان می‌درخشد، از این وضعیت فراتر رفته است.
به هر جای گنجی پراگنده زر
به یک جای دینار سرخ و گهر
هوش مصنوعی: در هر جایی که گنج و ثروت پراکنده است، در یک جا هم می‌توان دینارهای قرمز و جواهرات ارزشمند را یافت.
بی‌اندازه گرد اندرش چارپای
بهشتیست گفتی همیدون به جای
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تعداد بسیار زیاد فرشتگان و موجودات آسمانی است که به مانند چارپایانی در بهشت حضور دارند و به نظر می‌رسد که گویی آن‌ها در جایگاهی ویژه و خاص قرار دارند.
به کاووس بردند از او آگهی
ازان خرمی جای و آن فرهی
هوش مصنوعی: به کاووس خبر دادند درباره‌ی آن مکان خوش آب و هوا و راحتی که در آنجا وجود داشت.
همی گفت خرم زیاد آنک گفت
که مازندران را بهشتست جفت
هوش مصنوعی: همانطور که می‌گفتند، خوشحال و خرم بود چون گفته بودند مازندران بهشتی است که با آن همتاست.
همه شهر گویی مگر بتکده‌ست
ز دیبای چین بر گل آذین زدست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این شهر همانند یک بتکده است، زیرا هر گوشه‌اش با پارچه‌ای زیبا و رنگارنگ آراسته شده است.
بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دلبندان و زیبایی‌های بهشتی همچون گلی هستند که چهره‌اش به شکلی دلنشین و دل‌فریب شسته و زیبا شده است.
چو یک هفته بگذشت ایرانیان
ز غارت گشادند یکسر میان
هوش مصنوعی: وقتی یک هفته گذشت، ایرانیان از غارت دست برداشتند و همه چیز را آرام کردند.
خبر شد سوی شاه مازندران
دلش گشت پر درد و سر شد گران
هوش مصنوعی: خبر به شاه مازندران رسید و دل او پر از درد شد و احساس سنگینی کرد.
ز دیوان به پیش اندرون سنجه بود
که جان و تنش زان سخن رنجه بود
هوش مصنوعی: در دیوانی که در پیش روست، مقیاسی وجود دارد که نشان می‌دهد روح و جسم او از آن سخن رنج می‌برند.
بدو گفت رو نزد دیو سپید
چنان رو که بر چرخ گردنده شید
هوش مصنوعی: به او گفت برو به سراغ دیو سپید، طوری که مثل خورشید در آسمان درخشان و در حال چرخش هستی.
بگویش که آمد به مازندران
بغارت از ایران سپاهی گران
هوش مصنوعی: به او بگو که سپاهی بزرگ از ایران برای غارت به مازندران آمده است.
جهانجوی کاووس شان پیش رو
یکی لشگری جنگ سازان نو
هوش مصنوعی: کاووس که یک جهانگرد است، در مقابلش یک لشکر از جنگاوران تازه نفس و آماده به کار دارد.
کنون گر نباشی تو فریادرس
نبینی بمازندران زنده کس
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی و کمک نرسانی، در مازندران کسی را نخواهی دید که زندگی کند.
چو بشنید پیغام سنجه نهفت
بر دیو پیغام شه بازگفت
هوش مصنوعی: وقتی سنجه پیغام را شنید، خبر را به دیو فرستاد و پیغام پادشاه را دوباره بازگو کرد.
چنین پاسخش داد دیو سپید
که از روزگاران مشو ناامید
هوش مصنوعی: دیو سپید چنین پاسخی داد که از روزهای گذشته ناامید نشوید.
بیایم کنون با سپاهی گران
ببرم پی او ز مازندران
هوش مصنوعی: اکنون با لشکری بزرگ به سمت او می‌روم و قصد دارم از مازندران به جستجویش بپردازم.
شب آمد یکی ابر شد با سپاه
جهان کرد چون روی زنگی سیاه
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و ابرها مانند سپاهی به آسمان آمدند و چهره زمین را پوشاندند، چنانکه رنگی تیره و سیاه به خود گرفتند.
چو دریای قارست گفتی جهان
همه روشناییش گشته نهان
هوش مصنوعی: اگر دریا بی‌نهایت باشد، می‌توان گفت که روشنایی تمام جهان در آن گم شده است.
یکی خیمه زد بر سر او دود و قیر
سیه شد جهان چشمها خیره خیر
هوش مصنوعی: یک نفر چادر بزرگی برپا کرده و از آن دود و قیر سیاه به هوا برخاسته است، که این باعث شده تا دنیا تاریک و چشم‌ها به حالت حیرت خیره شوند.
چو بگذشت شب روز نزدیک شد
جهانجوی را چشم تاریک شد
هوش مصنوعی: پس از گذشت شب، روز نزدیک می‌شود و در این لحظه، دیدگان جهانجو به تاریکی فرو می‌رود.
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم
هوش مصنوعی: از لشکر دو گروه تیره‌چشم، سر بزرگ‌مردان از خشم پر است.
از ایشان فراوان تبه کرد نیز
نبود از بدبخت ماننده چیز
هوش مصنوعی: این افراد به اندازه کافی در کارهای ناشایست خود خسارت وارد کردند، ولی هیچ کس از بدبختی آنها کم نشده است.
چو تاریک شد چشم کاووس شاه
بد آمد ز کردار او بر سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که چشم کاووس شاه به تاریکی افتاد، کارهای او بر سپاه ناپسند و ناخوشایند شد.
همه گنج تاراج و لشکر اسیر
جوان دولت و بخت برگشت پیر
هوش مصنوعی: همه ثروت و دستاوردهای کم‌اهمیت، به سراغ جوانی می‌آید که در اوج قدرت و شانس است، اما با گذشت زمان و پیر شدن، این بخت و جوانی از دست می‌رود.
همه داستان یاد باید گرفت
که خیره نماید شگفت از شگفت
هوش مصنوعی: برای فهمیدن و یاد گرفتن هر داستانی، باید به دقت به جزئیات و شگفتی‌های آن توجه کنیم، زیرا این جزئیات می‌توانند ما را شگفت‌زده کنند.
سپهبد چنین گفت چون دید رنج
که دستور بیدار بهتر ز گنج
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی رنج و سختی را مشاهده کرد، گفت که وجود یک راهنمای هوشیار و آگاه به مراتب از داشتن ثروت و گنجینه ارزشمندتر است.
به سختی چو یک هفته اندر کشید
به دیده ز ایرانیان کس ندید
هوش مصنوعی: بعد از یک هفته سختی و تلاش، هیچ‌کس از ایرانیان را در نظر ندیدم.
بهشتم بغرید دیو سپید
که ای شاه بی‌بر به کردار بید
هوش مصنوعی: دریای زندگی طوفانی و پر از خطرات است و تنها کسی که می‌تواند در این شرایط به ما کمک کند، یک پادشاه با تدبیر و خردمند است. بی‌بر بودن به معنای نداشتن راه و نشانه است، پس در این مسیر پرخطر نیازمند رهبری آگاه و توانمند هستیم.
همی برتری را بیاراستی
چراگاه مازندران خواستی
هوش مصنوعی: شما به زیبایی و شکوه در جانشینی پرداخته‌اید و این خواسته‌اید که چراگاهی در مازندران داشته باشید.
همی نیروی خویش چون پیل مست
بدیدی و کس را ندادی تو دست
هوش مصنوعی: تو به مانند یک فیل نیرومند در حال قدرت‌نمایی هستی و هیچ کس را به کمک نخواستی.
چو با تاج و با تخت نشکیفتی
خرد را بدین‌گونه بفریفتی
هوش مصنوعی: وقتی که با داشتن تاج و تخت، خرد و اندیشه را به این شکل فریب دادی، چه سودی از این به دست آورده‌ای؟
کنون آنچ اندر خور کار تست
دلت یافت آن آرزوها که جست
هوش مصنوعی: اکنون هر چیزی که برای تو مناسب است، در دل تو پیدا شده و آن آرزوهایی که دنبالش بوده‌ای نیز به دست آمده است.
ازان نره دیوان خنجرگذار
گزین کرد جنگی ده و دوهزار
هوش مصنوعی: او از میان آن مردان شجاع و دلیر، کسی را برگزید که توانایی جنگیدن در میدان نبرد را داشته باشد و با سلاح خود به نبرد بپردازد.
بر ایرانیان بر نگهدار کرد
سر سرکشان پر ز تیمار کرد
هوش مصنوعی: ایرانیان را حراست کن و بر سر افراد سرکش تسلط یاب، زیرا به شدت در معرض مشکلات و نگرانی‌ها هستند.
سران را همه بندها ساختند
چو از بند و بستن بپرداختند
هوش مصنوعی: رهبران و صاحب‌منصبان همگی به زنجیرهای خود گرفتار شدند، زمانی که از قید و بندها رهایی یافتند.
خورش دادشان اندکی جان سپوز
بدان تا گذارند روزی به روز
هوش مصنوعی: با خورشید به آنها زندگی و حیات بخشید و به همین دلیل روزها را سپری کردند.
ازان پس همه گنج شاه جهان
چه از تاج یاقوت و گرز گران
هوش مصنوعی: پس از آن، تمام گنج‌های پادشاهی یعنی تاج‌های یاقوتی و چکش‌های سنگین، چه ارزش و بهایی خواهند داشت؟
سپرد آنچ دید از کران تا کران
به ارژنگ سالار مازندران
هوش مصنوعی: او آنچه را که از یک سوی تا سوی دیگر دیده بود، به سالار ارژنگ مازندران سپرد.
بر شاه رو گفت و او را بگوی
که ز آهرمن اکنون بهانه مجوی
هوش مصنوعی: به او بگو که اکنون به دنبال بهانه‌ای از اهریمن نگردد.
همه پهلوانان ایران و شاه
نه خورشید بینند روشن نه ماه
هوش مصنوعی: تمامی قهرمانان ایران و حتی شاه، نه می‌توانند نور خورشید را ببینند و نه می‌توانند نور ماه را مشاهده کنند.
به کشتن نکردم برو بر نهیب
بدان تا بداند فراز و نشیب
هوش مصنوعی: من او را نکشتم، بلکه به او یادآوری کردم تا بداند که زندگی پر از بالا و پایین است.
به زاری و سختی برآیدش هوش
کسی نیز ننهد برین کار گوش
هوش مصنوعی: با ناله و اندوه، کسی نمی‌تواند به این موضوع توجه کند و به آن گوش فرا دهد.
چو ارژنگ بشنید گفتار اوی
سوی شاه مازندران کرد روی
هوش مصنوعی: وقتی ارژنگ سخنان او را شنید، به سمت شاه مازندران روی آورد.
همی رفت با لشکر و خواسته
اسیران و اسپان آراسته
هوش مصنوعی: او با یک ارتش در حال حرکت بود و خواسته‌های اسیران و اسبان را آماده می‌کرد.
سپرد او به شاه و سبک بازگشت
بدان برز کوه آمد از پهن دشت
هوش مصنوعی: او کارش را به پادشاه سپرد و بی‌وزن و آسان به همان دشت بازگشت که از آن کوه، پهناوری آنجا را مشاهده کرده بود.

حاشیه ها

1392/03/04 02:06
امین کیخا

میلاد که نام سپهسالاری است از میل و اد درست شده و میل گرز است و إد پسوند است کسانی انرا میلاد عربی به معنی زاد روز انگاشته اند که غلط( غلت ) است

1395/04/27 01:06
محمد حسین خورشیدی

با درود بر فردوسی بزرگ و شاهنامه دوستان .
در کتاب نامه باستان نوشته جناب دکتر میر جلال الدین کزازی استاد بنام زبان و فرهنگ پارسی . انتشارات سمت . چاپ سوم . سال 1358 . پوشینه دوم برگ 361 در باره ی میلاد چنین آمده است .
میلاد نام یکی از سرداران ایرانی و پدر گرگین می باشد . میلاد ریختی دیگر از " مهرداد " و یا " مهراد " است . در " مهراد " ه - به ی - و ر - به ل ، ذیگر گشته است و به معنای آفریده ی مهر می باشد .

1396/11/08 02:02

همی گفت خرم زیاد آنک گفت
که مازندران را بهشتیست جفت
بهشتست درست است

1399/11/08 13:02
مصطفی سیاهپوش

سلام دوستان
در این بیت:
هر آنکس که بینی ز پیر و جوان
تنی کن که با او نباشد روان
به چه معناست؟

1401/12/20 19:02
ناصر مرادی

یعنی پیر و جوانشان را بکش و جانشان را از تن جدا کن.

1402/03/16 13:06
مصطفی سیاهپوش

سپاس فراوان