گنجور

بخش ۲

همی رفت پیش اندرون زال زر
پس او بزرگان زرین کمر
چو کاووس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ بر شادکام
به کش کرده دست و سرافگنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست
چنین گفت کای کدخدای جهان
سرافراز بر مهتران و مهان
چو تخت تو نشنید و افسر ندید
نه چون بخت تو چرخ گردان شنید
همه ساله پیروز بادی و شاد
سرت پر ز دانش دلت پر ز داد
شه نامبردار بنواختش
بر خویش بر تخت بنشاختش
بپرسیدش از رنج راه دراز
ز گردان و از رستم سرفراز
چنین گفت مر شاه را زال زر
که نوشه بدی شاه و پیروزگر
همه شاد و روشن به بخت تواند
برافراخته سر به تخت تواند
ازان پس یکی داستان کرد یاد
سخنهای شایسته را در گشاد
چنین گفت کای پادشاه جهان
سزاوار تختی و تاج مهان
ز تو پیشتر پادشه بوده‌اند
که این راه هرگز نپیموده‌اند
که بر سر مرا روز چندی گذشت
سپهر از بر خاک چندی بگشت
منوچهر شد زین جهان فراخ
ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ
همان زو و با نوذر و کیقباد
چه مایه بزرگان که داریم یاد
ابا لشکر گشن و گرز گران
نکردند آهنگ مازندران
که آن خانهٔ دیو افسونگرست
طلسمست و ز بند جادو درست
مران را به شمشیر نتوان شکست
به گنج و به دانش نیاید به دست
هم آن را به نیرنگ نتوان گشاد
مده رنج و گنج و درم را به باد
همایون ندارد کس آنجا شدن
وزایدر کنون رای رفتن زدن
سپه را بران سو نباید کشید
ز شاهان کس این رای هرگز ندید
گرین نامداران ترا کهترند
چنین بندهٔ دادگر داورند
تو از خون چندین سرنامدار
ز بهر فزونی درختی مکار
که بار و بلندیش نفرین بود
نه آیین شاهان پیشین بود
چنین پاسخ آورد کاووس باز
کز اندیشهٔ تو نیم بی‌نیاز
ولیکن من از آفریدون و جم
فزونم به مردی و فر و درم
همان از منوچهر و از کیقباد
که مازندران را نکردند یاد
سپاه و دل و گنجم افزونترست
جهان زیر شمشیر تیز اندرست
چو بردانشی شد گشاده جهان
به آهن چه داریم گیتی نهان
شوم‌شان یکایک به راه آورم
گر آیین شمشیر و گاه آورم
اگر کس نمانم به مازندران
وگر بر نهم باژ و ساو گران
چنان زار و خوارند بر چشم من
چه جادو چه دیوان آن انجمن
به گوش تو آید خود این آگهی
کزیشان شود روی گیتی تهی
تو با رستم ایدر جهاندار باش
نگهبان ایران و بیدار باش
جهان آفریننده یار منست
سر نره دیوان شکار منست
گرایدونک یارم نباشی به جنگ
مفرمای ما را بدین در درنگ
چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
بدو گفت شاهی و ما بنده‌ایم
به دلسوزگی با تو گوینده‌ایم
اگر داد فرمان دهی گر ستم
برای تو باید زدن گام و دم
از اندیشه دل را بپرداختم
سخن آنچ دانستم انداختم
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت
به پرهیز هم کس نجست از نیاز
جهانجوی ازین سه نیابد جواز
همیشه جهان بر تو فرخنده باد
مبادا که پند من آیدت یاد
پشیمان مبادی ز کردار خویش
به تو باد روشن دل و دین و کیش
سبک شاه را زال پدرود کرد
دل از رفتن او پر از دود کرد
برون آمد از پیش کاووس شاه
شده تیره بر چشم او هور و ماه
برفتند با او بزرگان نیو
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو
به زال آنگهی گفت گیو از خدای
همی خواهم آنک او بود رهنمای
به جایی که کاووس را دسترس
نباشد ندارم مر او را به کس
ز تو دور باد آز و چشم نیاز
مبادا به تو دست دشمن دراز
به هر سو که آییم و اندر شویم
جز او آفرینت سخن نشنویم
پس از کردگار جهان‌آفرین
به تو دارد امید ایران زمین
ز بهر گوان رنج برداشتی
چنین راه دشوار بگذاشتی
پس آنگه گرفتندش اندر کنار
ره سیستان را برآراست کار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی رفت پیش اندرون زال زر
پس او بزرگان زرین کمر
هوش مصنوعی: زال زرین کمر و بزرگان به‌دنبال او حرکت می‌کردند.
چو کاووس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ بر شادکام
هوش مصنوعی: وقتی کاووس سام را دید که با افتخار بر تخت نشسته و خوشحال است.
به کش کرده دست و سرافگنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست
هوش مصنوعی: او با دستان کشیده و سر افکنده، به سمت جایگاهی که باید در آن بنشیند، می‌رفت.
چنین گفت کای کدخدای جهان
سرافراز بر مهتران و مهان
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که شخصی به فرمانروای بزرگ و با عظمت جهان می‌گوید که تو بر رقبای خود و افراد بزرگ تسلط و برتری داری.
چو تخت تو نشنید و افسر ندید
نه چون بخت تو چرخ گردان شنید
هوش مصنوعی: وقتی کسی، تخت و تاج تو را ندید، مانند بخت تو، چرخ زمان هم به گوش خود نشنید.
همه ساله پیروز بادی و شاد
سرت پر ز دانش دلت پر ز داد
هوش مصنوعی: در هر سال، تو همیشه پیروز و شاد می‌باشی، سرت پر از علم و دلت سرشار از انصاف و عدالت است.
شه نامبردار بنواختش
بر خویش بر تخت بنشاختش
هوش مصنوعی: پادشاه معروف او را مورد محبت قرار داد و بر تخت سلطنت نشاند.
بپرسیدش از رنج راه دراز
ز گردان و از رستم سرفراز
هوش مصنوعی: از او درباره‌ی سختی‌های سفر طولانی و درباره‌ی گردان و رستم قهرمان سوال کردند.
چنین گفت مر شاه را زال زر
که نوشه بدی شاه و پیروزگر
هوش مصنوعی: زال زر به شاه گفت که نوشه‌ای خوشبختی و پیروزی برای تو نوشته شده است.
همه شاد و روشن به بخت تواند
برافراخته سر به تخت تواند
هوش مصنوعی: همه خوشحال و روشن هستند و به لطف و سرنوشت خوبشان می‌توانند به مقام و جایگاه بلندی دست یابند.
ازان پس یکی داستان کرد یاد
سخنهای شایسته را در گشاد
هوش مصنوعی: پس از آن، فردی داستانی را تعریف کرد و به یاد سخنان نیکو و معنادار در فضایی مناسب پرداخت.
چنین گفت کای پادشاه جهان
سزاوار تختی و تاج مهان
هوش مصنوعی: او گفت: ای پادشاه جهان، تو شایسته‌ی نشستن بر تخت و داشتن تاج بزرگان هستی.
ز تو پیشتر پادشه بوده‌اند
که این راه هرگز نپیموده‌اند
هوش مصنوعی: قبل از تو، پادشاهانی بوده‌اند که هرگز این مسیر را طی نکرده‌اند.
که بر سر مرا روز چندی گذشت
سپهر از بر خاک چندی بگشت
هوش مصنوعی: مدت زمانی را که آسمان بر من گذرانده و لحظاتی را که بر خاک در حال گذر بوده، در نظر بگیر.
منوچهر شد زین جهان فراخ
ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ
هوش مصنوعی: منوچهر از این دنیای وسیع به بزرگی و عظمت رسید و در اینجا از او چیزهای زیادی به جا مانده است، از جمله گنج‌ها و کاخ‌ها.
همان زو و با نوذر و کیقباد
چه مایه بزرگان که داریم یاد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بزرگان و شخصیت‌های تاریخی اشاره می‌کند و از یادآوری و احترام به آن‌ها سخن می‌گوید. او به ستایش از نوذر و کیقباد می‌پردازد و می‌گوید که چه اندازه ارزشمند هستند این شخصیت‌ها که در یاد و خاطره‌ها باقی مانده‌اند.
ابا لشکر گشن و گرز گران
نکردند آهنگ مازندران
هوش مصنوعی: با وجود اینکه سپاهیان گرسنه و با تبرزین‌های سنگین بودند، به سوی مازندران حرکت نکردند.
که آن خانهٔ دیو افسونگرست
طلسمست و ز بند جادو درست
هوش مصنوعی: آن خانه، مکانی جادو شده و جادوگر است که در آن طلسم‌ها و جادوهای قوی وجود دارد.
مران را به شمشیر نتوان شکست
به گنج و به دانش نیاید به دست
هوش مصنوعی: شخصی را نمی‌توان با شمشیر شکست، چرا که ثروت و دانش به راحتی به دست نمی‌آید.
هم آن را به نیرنگ نتوان گشاد
مده رنج و گنج و درم را به باد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هیچ‌گاه نمی‌توان با فریب و نیرنگ به موفقیت واقعی دست یافت و نباید زندگی و امکانات خود را به راحتی به هدر داد. در واقع، دفتر زندگی را نباید با بازیچه‌های زودگذر خراب کرد.
همایون ندارد کس آنجا شدن
وزایدر کنون رای رفتن زدن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در آن مکان آبرومند نمی‌تواند به جایگاه والایی برسد و در حال حاضر فکر رفتن به آنجا را در سر نداشته باشد.
سپه را بران سو نباید کشید
ز شاهان کس این رای هرگز ندید
هوش مصنوعی: برای تسلط بر سپاه، نباید به دور از فرمانروایان عمل کرد؛ زیرا هیچ‌کس هرگز چنین نظری را پذیرفته و تجربه نکرده است.
گرین نامداران ترا کهترند
چنین بندهٔ دادگر داورند
هوش مصنوعی: اگر نامداران و بزرگانی که در اطرافت هستند، تو را کوچک و کم‌ارزش بشمارند، بدان که چنین انسانی از نظر من یک بنده‌ی دادگر و عادل است.
تو از خون چندین سرنامدار
ز بهر فزونی درختی مکار
هوش مصنوعی: تو به خاطر افزایش قدرت و اعتبار خود، از خون و زندگی بسیاری از چهره‌های بزرگ و نامدار استفاده کرده‌ای و به نوعی درختی مکار و فریبنده‌ای شده‌ای.
که بار و بلندیش نفرین بود
نه آیین شاهان پیشین بود
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که سنگینی و فشارهایی که بر دوش مردم است، ناشی از ناملایمات و بدبیاری‌هاست و نه اینکه این فشارها بخشی از سنت و روش‌های پادشاهان گذشته بوده باشد. به عبارت دیگر، مشکلات موجود به خاطر بدشانسی و نفرین‌هاست و نه به خاطر اصول و آداب حکمرانی.
چنین پاسخ آورد کاووس باز
کز اندیشهٔ تو نیم بی‌نیاز
هوش مصنوعی: او به کاووس جواب داد که من از فکر تو بی‌نیاز نیستم.
ولیکن من از آفریدون و جم
فزونم به مردی و فر و درم
هوش مصنوعی: اما من در مردانگی و نیکی و ثروت از افریدون و جم برتر هستم.
همان از منوچهر و از کیقباد
که مازندران را نکردند یاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در تاریخ و افسانه‌های ایرانی، شخصیت‌های بزرگ مانند منوچهر و کیقباد به قدری تأثیرگذار بودند که به رغم تمام دستاوردها و فتح‌هایشان، چیزی از گذشته و سرزمین‌های دیگر مانند مازندران یاد نکردند. به نوعی این اشاره به بزرگی و اهمیت این شخصیت‌هاست و اینکه گاهی اوقات تاریخ فقط بر روی برخی واقعیت‌ها متمرکز می‌شود.
سپاه و دل و گنجم افزونترست
جهان زیر شمشیر تیز اندرست
هوش مصنوعی: قلب، نیرو و ثروت من بیشتر است و دنیا در زیر شمشیر برنده قرار دارد.
چو بردانشی شد گشاده جهان
به آهن چه داریم گیتی نهان
هوش مصنوعی: وقتی علم و دانش گسترده شود، دنیا به شکلی جدید و روشن خواهد شد. در این حالت، در دنیای پنهان چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد.
شوم‌شان یکایک به راه آورم
گر آیین شمشیر و گاه آورم
هوش مصنوعی: هر یک از آنها را به مسیر درست هدایت می‌کنم، اگر بخواهم از قدرت و شجاعت خود بهره ببرم.
اگر کس نمانم به مازندران
وگر بر نهم باژ و ساو گران
هوش مصنوعی: اگر در مازندران کسی نباشد و یا حتی اگر مجبور شوم که به قیمت گزافی بروم، باز هم این کار را می‌کنم.
چنان زار و خوارند بر چشم من
چه جادو چه دیوان آن انجمن
هوش مصنوعی: در چشمان من، همه آن افراد و موجودات چه جادوگران و چه دیوان، به قدری ذلیل و درمانده به نظر می‌رسند.
به گوش تو آید خود این آگهی
کزیشان شود روی گیتی تهی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حرفی که به گوش تو می‌رسد، پیامی است که اگر مورد توجه قرار نگیرد، می‌تواند باعث خالی شدن دنیا از آن چیز شود.
تو با رستم ایدر جهاندار باش
نگهبان ایران و بیدار باش
هوش مصنوعی: تو باید مانند رستم، قهرمان بزرگ ایرانی، در برابر چالش‌ها ایستادگی کنی و از ایران محافظت نمایی و همیشه هشیار و بیدار باشی.
جهان آفریننده یار منست
سر نره دیوان شکار منست
هوش مصنوعی: جهان خالق و سازنده یار من است و مردی نیرومند همچون شیر که شکار من خواهد بود.
گرایدونک یارم نباشی به جنگ
مفرمای ما را بدین در درنگ
هوش مصنوعی: اگر یارم در کنارم نباشد، به جنگ نروید و ما را با این وضع رنجیده خاطر نکنید.
چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
هوش مصنوعی: پس از آنکه زال این سخن را از شاه شنید، سرش را از هیچ چیز پنهان کرد و چیزی را نمایان نکرد.
بدو گفت شاهی و ما بنده‌ایم
به دلسوزگی با تو گوینده‌ایم
هوش مصنوعی: شاه گفت: ما بنده تو هستیم و با دلسوزی برایت صحبت می‌کنیم.
اگر داد فرمان دهی گر ستم
برای تو باید زدن گام و دم
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌ای را به درستی مطرح کنی، حتی اگر شرایط دشواری پیش بیاید، باید با صبر و استقامت به جلو بروی و سختی‌ها را تحمل کنی.
از اندیشه دل را بپرداختم
سخن آنچ دانستم انداختم
هوش مصنوعی: من به خاطر اندیشه‌های خودم، دلم را از غم و فکر رها کردم و فقط سخنانی که می‌دانستم را بیان کردم.
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت
هوش مصنوعی: نه می‌توان با مرگ از جسم خود دل برید، و نه هیچ‌کس در این دنیا می‌تواند به سوزن در حیات خویش بخیه بزند.
به پرهیز هم کس نجست از نیاز
جهانجوی ازین سه نیابد جواز
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از نیازهای زندگی خود پرهیز نمی‌کند؛ چرا که کسانی که در جستجوی دنیا هستند، از این طریق نمی‌توانند به آزادی واقعی برسند.
همیشه جهان بر تو فرخنده باد
مبادا که پند من آیدت یاد
هوش مصنوعی: همیشه دنیا برای تو شاد باشد و امیدوارم که نصیحت من را به یاد نیاوری.
پشیمان مبادی ز کردار خویش
به تو باد روشن دل و دین و کیش
هوش مصنوعی: از کارهای خود پشیمان نباش و آرزو کن که دل، دین و آیینی روشن و پاک داشته باشی.
سبک شاه را زال پدرود کرد
دل از رفتن او پر از دود کرد
هوش مصنوعی: زال پدر، با دلی پر از غم و اندوه، برای شاه وداع کرد و دلش از جدایی او به شدت ناراحت و دودی شده بود.
برون آمد از پیش کاووس شاه
شده تیره بر چشم او هور و ماه
هوش مصنوعی: از جلوی کاووس شاه فردی خارج شد و در چشمان او، نور خورشید و ماه به تیره‌گی تبدیل شد.
برفتند با او بزرگان نیو
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو
هوش مصنوعی: بزرگان و شخصیت‌های مهمی چون طوس، گودرز، رهام و گیو به همراه او رفتند.
به زال آنگهی گفت گیو از خدای
همی خواهم آنک او بود رهنمای
هوش مصنوعی: زال به گیو گفت: من از خدا می‌خواهم که او کسی باشد که مرا راهنمایی کند.
به جایی که کاووس را دسترس
نباشد ندارم مر او را به کس
هوش مصنوعی: به جایی که هیچ راهی به کاووس نیست، نگذاشته‌ام که کسی به او دسترسی پیدا کند.
ز تو دور باد آز و چشم نیاز
مبادا به تو دست دشمن دراز
هوش مصنوعی: از تو دور باشد آرزو و نیاز، و امیدوارم که دشمن نه‌تنها به تو نزدیک نشود بلکه دستش نیز به تو نرسد.
به هر سو که آییم و اندر شویم
جز او آفرینت سخن نشنویم
هوش مصنوعی: به هر جا که برویم و در هر جمعی که قرار بگیریم، جز از او (خدا) صحبت و سخنی نمی‌شنویم.
پس از کردگار جهان‌آفرین
به تو دارد امید ایران زمین
هوش مصنوعی: خالق هستی به تو، ایران زمین، امید دارد.
ز بهر گوان رنج برداشتی
چنین راه دشوار بگذاشتی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به اهداف و آرزوهایت، تلاش زیادی را متحمل شدی و راه سختی را پشت سر گذاشتی.
پس آنگه گرفتندش اندر کنار
ره سیستان را برآراست کار
هوش مصنوعی: سپس او را در کنار راه گرفتند و کار سیستان را به سامان رسانیدند.

حاشیه ها

1393/04/22 09:07
مهدی رفیعی

مصرع اول بیت
چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
باید به شکل زیر اصلاح شود
چو از شاه بشنید زال این سخن

1394/12/14 04:03
علیرضا قراباغی

چو تخت تو نشنید و افسر ندید
چنین نگارشی معنای نیکویی ندارد. زیرا به جای ستودن کاووس، تاج و تخت او ستوده شده است. چه ارزشی دارد که زال بگوید ای کاووس، تخت تو بسیار زیبا است، و کسی تا کنون چنین تاجی ندیده است!
با یک جابجایی کوچک، معنا بسیار زیبا می شود. تنها "تو" را یک واژه جلوتر بیاوریم:
چو تو، تخت نشنید و افسر ندید
شاهان زیادی تا کنون بر تخت نشسته اند، و تاج بر سر بسیاری بوده است، اما هیچیک از آنان به بزرگی و خوبی تو نبوده اند.
تخت شاهی، تا کنون کسی چون تو را نشنیده است. تاج شاهی، تا کنون پادشاهی چون تو را ندیده است.

1394/12/14 18:03
علیرضا قراباغی

*- به کش کرده دست و سرافگنده پست،
همی رفت تا جایگاهِ نشست.
یکی از استادان می نویسد کاووس "سر در گریبانِ اندیشه فرو برده است."
این درست نمی تواند بود! زیرا کاووس بر اورنگ بر، شادکام نشسته بود. برداشتم این است که فاعل این بیت، زال است. که دست به سینه (به کش کرده دست) و سربزیر (سرافگنده پست) تا جای نشستن می رود.
*- شاید در این مصراع:
سرت پر ز دانش؛ دلت پر ز داد!
زال، با زیرکی ناخرسندی خود را هم گفته است. چون معنای دیگرش این می شود که اکنون سرت پر ز دانش نیست و خامی می کنی! دلت هم پر ز داد نیست و با رفتن به مازندران، به سپاهیان خود ستم می کنی!
*- کاووس نه تنها به زال نمی گوید چرا آمدی، بلکه به دوری راه و رنج سفری که زال بر خود هموار کرده است، توجه دارد و نیز از حال پهلوانان و رستم جویا می شود که نشانه ی ادب است.
همچنین این بیت نشان می دهد که رستم (بر خلاف آنچه برخی از استادان نوشته اند) همراه زال نبوده است.
بیت های زیر برافزوده می نماید و شاید (همچنان که برخی استادان آنها را حذف کرده اند)، از شاهنامه نباشد: چنین گفت کای پادشاه جهان
سزاوار تختی و تاج مهان
ز تو پیشتر پادشه بوده اند
که این راه هرگز نپیموده اند
منطقی نیست که زال در آغاز بگوید پادشاهان پیشین به مازندران نرفته اند، و سپس سه بیت مقدمه بیاورد، آنگاه بگوید "نکردند آهنگ مازندران"
* زال می گوید فکر سرزمین تازه را از سر به در کن. این مازندران را که می خواهی بگیری (به کشف آمریکا توسط دریانوردان دلیر و ماجراجو شبیه است!)، دیگران اندیشه اش را هم در سر نپروراندند. خطرناک است! شدنی نیست! با نیرو، نیرنگ، گنح، دانش، نمیتوان به آن دست یافت! بخت هم همراه نیست! این پهلوانان ایرانی را به کشتن نده! آنها هم خدایی دارند! اگر در برابر تو کوچک هستند، مانند تو، بنده ی یک خدا هستند. بدان و آگاه باش که آن خدا دادگر است، ستم تو به این کشته شدن پهلوانان ایران را بی پاسخ نمی گذارد و اینان تو را نفرین خواهند کرد.
چکیده: ریسک نکن، به همین سرزمین که داریم بسنده کن.

1401/06/26 01:08
جهن یزداد

برادر چیزی که پیوسته باید  به یاداورد اینست که خاندان  گرشاسپ از زمان فریدون پشت و پناه ایرانند و  فریدون به  منوچهر گفته و منوچهر به نوذر که  سر از فرمان  این خاندان مپیچید و خاندان رستم  از زمان گرشاسپ پشت و پناه ایرانند  و تاج شاهی را انان بر سر شاه مینهند  و شاه با گزینش انان شاه میشود و اگر داستان کیخسرو را به یاد اوریم  کیخسرو از زال خواست  لهراسپ را بپذیرند و در این باره زال  نمیپذیرفت چرا که او را شایسته نمیدانست ودر پایان زال  پاس کیخسرو  پذیرفت  خاندان رستم نه تنها نزد  شاهان که نزد همه پهلوانان و  همه  مردم ایران  مهست و مهین بوده و پیوسته خاندان رستم هرگاه به دربار می امدند شاه سران ایران را به دو روز  راه به پیشباز انان میفرستد و هربار میبینی   پذیره شدن را  بیاراستند برای نمونه بنگرید به  هنگامی که کیخسرو به ایران می اید رستم  شاد است  که کیخسرو امده و در همین شادی نگران ایرانست و  و دلش برای ایران میلرزد    چرا که نمیداند کیخسرو کیست  ایا  بودنش به سود ایران است یا نیست این  دلنگرانی رستم برای ایران  پیوسته  پیداست و همه میدانند  و ااو نزد همگان پشت و پناه ایران است  و نگهدار ایران و ایرانیان است  کیخسرو میگوید   همه شهر ایران به تو زنده اند اگر شهریار و اگر بنده اند کسی از سخن انان در نمیگذشت . و انان نیز هیچ چیز  برایشان جز ایران و مردم ایران  پیش چشم نبود برای همین  پیوست درشاههنامه  فردوسی و دگر شهنامه ها چون گرشاسپ نامه و نوشت های  دگر  پیوسته انان را  با نامهایی میخوانند که   همه نشان از این میدهد  مانند نگهبان  ایران و تخت شهی -
پناه و دل و پشت ایران تویی
نگهدار تخت و دلیران  تویی
-
 این خاندان انچنان در دل و جان ایرانیان جای داشتند که سپس در زمان اشکانی و ساسانی نیز  خاندان سورن که  انان را  از تبار می شناختند تاج بخشی شاه ایران به دست انان بود
پیوسته افراسیابیان  میگفتند اگر بتوانیم  لشکر بزرگی گرد اوریم و  خاندان سام را بکشیم  دگر دلیران ایران پراکنده  میشوند و ایران را میگیریم 

1396/11/08 02:02

چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
بشنید درست است

1396/11/08 02:02

به هر سو که آییم و اندر شویم
جز او آفرینت سخن نشنویم
جز از آفرینت درست است

1400/01/24 16:03
آزادبخت

چو تخت تو نشنید و افسر ندید
نه تختی به بزرگی تخت تو و نه افسری به بزرگی افسر تو دیده شده و این بزرگی به عرض و طول نیست بارادر
- اخر چو تو تخت نشنید اصلا معنا دارد ؟
چون تو تختی دیده نشد شاه را خودش گفته تختی که روش میشینند
یا یکی مانند تو نه از تخخت شنید و نه افسر دید این معانی ان است
یا مانند معنی خود کرده خیالیتان که گفته اید
تخت گوش و چشم دارد
خوب تخت گ.ش و چشم هم داشت مگر تخت همه شاهان دنیا را در جاهای مختلف دیده بود - اخر چقدر مسخره هستید که نمیدانید به سخن فردوسی ایزاد نگیرید و اگر نسخه بدل میدانید بگویید در فلان نسخه بدل اینست
از زیبایی تخت سخن نگفته از عظمت تخت و افسر گفته که ان کنایه از پادشاهی است