بخش ۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
مصرع اول بیت
چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
باید به شکل زیر اصلاح شود
چو از شاه بشنید زال این سخن
چو تخت تو نشنید و افسر ندید
چنین نگارشی معنای نیکویی ندارد. زیرا به جای ستودن کاووس، تاج و تخت او ستوده شده است. چه ارزشی دارد که زال بگوید ای کاووس، تخت تو بسیار زیبا است، و کسی تا کنون چنین تاجی ندیده است!
با یک جابجایی کوچک، معنا بسیار زیبا می شود. تنها "تو" را یک واژه جلوتر بیاوریم:
چو تو، تخت نشنید و افسر ندید
شاهان زیادی تا کنون بر تخت نشسته اند، و تاج بر سر بسیاری بوده است، اما هیچیک از آنان به بزرگی و خوبی تو نبوده اند.
تخت شاهی، تا کنون کسی چون تو را نشنیده است. تاج شاهی، تا کنون پادشاهی چون تو را ندیده است.
*- به کش کرده دست و سرافگنده پست،
همی رفت تا جایگاهِ نشست.
یکی از استادان می نویسد کاووس "سر در گریبانِ اندیشه فرو برده است."
این درست نمی تواند بود! زیرا کاووس بر اورنگ بر، شادکام نشسته بود. برداشتم این است که فاعل این بیت، زال است. که دست به سینه (به کش کرده دست) و سربزیر (سرافگنده پست) تا جای نشستن می رود.
*- شاید در این مصراع:
سرت پر ز دانش؛ دلت پر ز داد!
زال، با زیرکی ناخرسندی خود را هم گفته است. چون معنای دیگرش این می شود که اکنون سرت پر ز دانش نیست و خامی می کنی! دلت هم پر ز داد نیست و با رفتن به مازندران، به سپاهیان خود ستم می کنی!
*- کاووس نه تنها به زال نمی گوید چرا آمدی، بلکه به دوری راه و رنج سفری که زال بر خود هموار کرده است، توجه دارد و نیز از حال پهلوانان و رستم جویا می شود که نشانه ی ادب است.
همچنین این بیت نشان می دهد که رستم (بر خلاف آنچه برخی از استادان نوشته اند) همراه زال نبوده است.
بیت های زیر برافزوده می نماید و شاید (همچنان که برخی استادان آنها را حذف کرده اند)، از شاهنامه نباشد: چنین گفت کای پادشاه جهان
سزاوار تختی و تاج مهان
ز تو پیشتر پادشه بوده اند
که این راه هرگز نپیموده اند
منطقی نیست که زال در آغاز بگوید پادشاهان پیشین به مازندران نرفته اند، و سپس سه بیت مقدمه بیاورد، آنگاه بگوید "نکردند آهنگ مازندران"
* زال می گوید فکر سرزمین تازه را از سر به در کن. این مازندران را که می خواهی بگیری (به کشف آمریکا توسط دریانوردان دلیر و ماجراجو شبیه است!)، دیگران اندیشه اش را هم در سر نپروراندند. خطرناک است! شدنی نیست! با نیرو، نیرنگ، گنح، دانش، نمیتوان به آن دست یافت! بخت هم همراه نیست! این پهلوانان ایرانی را به کشتن نده! آنها هم خدایی دارند! اگر در برابر تو کوچک هستند، مانند تو، بنده ی یک خدا هستند. بدان و آگاه باش که آن خدا دادگر است، ستم تو به این کشته شدن پهلوانان ایران را بی پاسخ نمی گذارد و اینان تو را نفرین خواهند کرد.
چکیده: ریسک نکن، به همین سرزمین که داریم بسنده کن.
برادر چیزی که پیوسته باید به یاداورد اینست که خاندان گرشاسپ از زمان فریدون پشت و پناه ایرانند و فریدون به منوچهر گفته و منوچهر به نوذر که سر از فرمان این خاندان مپیچید و خاندان رستم از زمان گرشاسپ پشت و پناه ایرانند و تاج شاهی را انان بر سر شاه مینهند و شاه با گزینش انان شاه میشود و اگر داستان کیخسرو را به یاد اوریم کیخسرو از زال خواست لهراسپ را بپذیرند و در این باره زال نمیپذیرفت چرا که او را شایسته نمیدانست ودر پایان زال پاس کیخسرو پذیرفت خاندان رستم نه تنها نزد شاهان که نزد همه پهلوانان و همه مردم ایران مهست و مهین بوده و پیوسته خاندان رستم هرگاه به دربار می امدند شاه سران ایران را به دو روز راه به پیشباز انان میفرستد و هربار میبینی پذیره شدن را بیاراستند برای نمونه بنگرید به هنگامی که کیخسرو به ایران می اید رستم شاد است که کیخسرو امده و در همین شادی نگران ایرانست و و دلش برای ایران میلرزد چرا که نمیداند کیخسرو کیست ایا بودنش به سود ایران است یا نیست این دلنگرانی رستم برای ایران پیوسته پیداست و همه میدانند و ااو نزد همگان پشت و پناه ایران است و نگهدار ایران و ایرانیان است کیخسرو میگوید همه شهر ایران به تو زنده اند اگر شهریار و اگر بنده اند کسی از سخن انان در نمیگذشت . و انان نیز هیچ چیز برایشان جز ایران و مردم ایران پیش چشم نبود برای همین پیوست درشاههنامه فردوسی و دگر شهنامه ها چون گرشاسپ نامه و نوشت های دگر پیوسته انان را با نامهایی میخوانند که همه نشان از این میدهد مانند نگهبان ایران و تخت شهی -
پناه و دل و پشت ایران تویی
نگهدار تخت و دلیران تویی
-
این خاندان انچنان در دل و جان ایرانیان جای داشتند که سپس در زمان اشکانی و ساسانی نیز خاندان سورن که انان را از تبار می شناختند تاج بخشی شاه ایران به دست انان بود
پیوسته افراسیابیان میگفتند اگر بتوانیم لشکر بزرگی گرد اوریم و خاندان سام را بکشیم دگر دلیران ایران پراکنده میشوند و ایران را میگیریم
چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
بشنید درست است
به هر سو که آییم و اندر شویم
جز او آفرینت سخن نشنویم
جز از آفرینت درست است
چو تخت تو نشنید و افسر ندید
نه تختی به بزرگی تخت تو و نه افسری به بزرگی افسر تو دیده شده و این بزرگی به عرض و طول نیست بارادر
- اخر چو تو تخت نشنید اصلا معنا دارد ؟
چون تو تختی دیده نشد شاه را خودش گفته تختی که روش میشینند
یا یکی مانند تو نه از تخخت شنید و نه افسر دید این معانی ان است
یا مانند معنی خود کرده خیالیتان که گفته اید
تخت گوش و چشم دارد
خوب تخت گ.ش و چشم هم داشت مگر تخت همه شاهان دنیا را در جاهای مختلف دیده بود - اخر چقدر مسخره هستید که نمیدانید به سخن فردوسی ایزاد نگیرید و اگر نسخه بدل میدانید بگویید در فلان نسخه بدل اینست
از زیبایی تخت سخن نگفته از عظمت تخت و افسر گفته که ان کنایه از پادشاهی است