بخش ۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
یکی از دوستان پیغام گذاشته که:
masre aval az beite dovom ، vaje mast eshtebast dorostesh sost ast
دوستانی که به شاهنامه دسترسی دارند لطفاً این مورد را تحقیق کنند و نتیجه را اطلاع دهند.
مست نیست مُست است
توضیح آقای حمیدرضا کاملا درست به نظر میرسد. واژه مست معنی درست در نمیآید برای اینکه درخت نمیتواند مست بشود ولی پایه آن میتواند سست شود همانطور که در همان بیت لغت بیخ میرساند.
مست نیست مُست است
سلام بله من شاهنامه چاپ مسکو دارم و اون واژه سست هست
مُست است چرا دهخدا را نمینگرید بنگرید واژه مُست یعنی چه؟
بیت 2 مصراع 1 شود برگ پژمرده و بیخ سست صحیح است.
به نظر من کل شاهنامه راست هست
کل شاهنامه راسته
توضیح درباره مازندران
در واقع مازندرانی که کاووس به انجا لشکر کشی کرد متفاوت است با مازندران کنونی"مازندران شاهنامه در شرق سیستان و هند بوده است.
و اعتماد السلطنه اورده است که عوام مازندران معتقدند این زندان کاووس در ناحیه دیولیلم نزدیکی رودخانه تالار بوده است و ان را محبس کاووس میخوانند
نه برادر مازندران در همه نوشته های کهن مصر است از مقدمه شاهنامه ابومنصوری تا طبری و بندهشن و بسیاری نوشته دگر و همچنین به گواه شاهنامه که میگوید که مازندران چپ و بربر به راست
میگوید در دریا روم (مدیتران) بودند مصر چپشان و بربر راست -
در بخش 252 کتاب کوش نامه فریدون شاه ،مازندران را اینگونه می نامد
زمین بجه هر که او داندش
جهاندیده مازندران خواندش
بجه را مازندران می گوید که کوش را برای جنگ بدان سرزمین می فرستد
در بیت یازدهم مصرع دوم آمده: «مرا او را جهان بنده شد سر به سر» که واژه «مرا» آشکارا نادرست است و باید به «مَر» دگرگون شود.
رامشگر ده بیت درباره ی مازندران خوانده است. سه بیت پایانی، زمان، مکان، و انسانها را همگانی می کند (تعمیم می دهد):
همه ساله
همه کشور
همه نامداران
هفت بیت دیگر می ماند. در 5 بیت آن، "همیشه" آمده است!
فردوسی را نکته سنج تر از آن می دانم که بی هیچ هدفی چنین سروده باشد.
شاید چیزی، جاودانگی ایران را تهدید می کرده است؟ یک پدیده ی طبیعی؟ یک کاستی درونی؟ یک خطر بیرونی؟
می افزایم که حتی گل هایی هم که فردوسی در آن "مازندرانی سرود" آورده، آگاهانه و همسو با همان نشان دادن "جاودانگی" و "نامیرایی" بوده است: لاله و سنبل! دو گل که پیاز دارند نه بوته، یعنی اگر یک پیاز آنها کاشته شود، یک گل میدهد و پس از چند روز، دیگر گل ندارد. مانند رز، میخک، نسترن، یاس و ... نیست که هنوز یک گل پژمرده نشده، غنچه های دیگر می دهد.
برای آن که بیشتر از ده روز سوسن و لاله داشته باشید، باید دوباره پیازهای تازه ی آنها را بکارید! این که جایی همیشه لاله و سنبل داشته باشد، به زیبایی بهار جاودان و نو شونده را نشان می دهد.
دوستان،
اگر دست اخر کلمه « مست » هم در نوشتارهای معتبر امده باشد ، پس آنگه باید به « مُست» بودن آن مشکوک بود ، چونکه « مُست» به معنی آندوه و پژمردگی و شکوه و شکایت نیز بکار رفته .
رودکی میگوید:
مُستی مکن که نشنود او مُستی
زاری مکن که نشنود او زاری
شو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را به زاری باز آری ...
واقعا متاسفم که بعضی افراد ناآگاه هنوز نمیدونن که ما یه مازندران داریم ..اونم درشمال ایران..چه خنده دار که گفتن مازندران درشرق سیستان و هند منظور فردوسی بوده...دیگه اب وهوای سیستان رو فرقش همه با مازندران میدونن...فردوسی گفته هوا خوشگوارو زمین پرنگار نه گرم ونه سرد وهمیشه بهار که داره به هوای معتدل و سرسبزی همیشگی مازندراناشاره میکه..نمیدونم اقای قاسمی فرد تا چه مقطعی تحصیل کردن یا این اطلاعاتو از کجا درآوردن ولی خواهشا انقدر خیالبافی نکن برادر..مازنردان همون مازندرانه وهمیشه خواهد بود وفردوسی هم به مازندران اشاره کرده...سعی نکن ازخودت داستان پردازی کنی..مثل این می مونه که یکی بگه منظور از آقای قاسمی فرد همسایه کوچه پشتیشونه..خواهشا اگه سوادشو ندارین نیاین نظر ندین و شایعه پراکنی نکنید...
آبجی خشمگین نشو همه میدانیم که سرزمینی که در ایران میان گیلان و گرگانست نامش طبرستان بوده و نویسنده بزرگ طبرستان جریر طبری که آگاه ترین به طبرستان و تاریخ ایرانست است مازندران را مصر میخواند و این در شاهنامه ابومنصوری و تاریخ طبرستان و گردیزی نیز امده همچنین در کوش نامه مصر را مازندران دانسته - شوربخته از سده شش و هفت که کم کم دانش ایرانیان کم شده نام بلند طبرستان را بر بنیاد لغزشی مازندران میخوانند - شما تنها این سرود را مبین سپس پس از ان بدیهایی که برای ان مازندران میشمارد ببین - طبرستان در شاهنامه کهنترین جای ایرانست هوشداریم که مازندران را بیرون از ایران و دور میخواند
در اخر از مسئولان محترم سایت خواستارم نظرات غیر واقع بینانه که حاصل خیالپردازی برخی اشخاص هست وهیچگونه صحت علمی وعینی ندارد چاپ نشود تا به اعتبار وصحت مطالب این سایت خدشه وارد نشود.باتشکر ازشما...
شگفتا، چگونه برگ می پژمرد و ریشه مست می شود تا سر سوی پستی گراید!!؟؟
و مست و نخست یا سست و نخست؟
مُست است برادر داستان اینست ک بیخ سست نشده بیخ پایدار و استوار است بیخ مُست است و دارد از مُستی و نیکوییو استواری قباد که بیخ است و کژی و سستی کاووس میگوید چگونه بیخ را سست کند ؟ ایا میدانی که مُست بیح گیاه نیز باشد؟
ای از ستیخش تو همه مردمان بمست
مستی مکن که نشنود او مستی
مستمند را یاد اورید
طبق نسخه های مسکو و ژول مول, بیت هفتم گر او بفگند فر و نام پدر تو بیگانه خوانش مخوانش پسر , آمده.
همچنین مصرع سوم شود برگ پژمرده و بیخ سست آمده , بیخ مست وزن شعر را بهم میزند لطفا تصحیح کنید.
نخست اتنک بیخ مست و بیخ سست هردو یک وزنند پس نگران وزن نباش دگر انکه یکی از بدبختی ها اینست که نمیدانی مُست چیست و گمان میکنی مَست است و داستان میبافید و شاهنامه را نابود کردید با این هم ندانستنهایتان
قلمرو ایران بزرگتر از قلمرو کنونی بوده چه بسا کل سرزمین های بخش شمال مازندران نام داشته چیزی که باید دقت کرد اینه که در مسیر رسیدن به مازندران رستم به سرزمینی برمیخوره که تاریکی اون رو فرا گرفته " گویی خورسید را به بند کشیدند" و به نظر نمی رسه منظور شب بوده باشه چون این تاریکی شب چیزی نبوده که رستم ندیده باشه به نظر میادبخشهای شمالی نزدیک به قطب که شبهای طولانی دارند و یا 6 ماه شب و 6 ماه روز شاید منظور بوده و از اونها گذر کرده باشه
مازندان مصر است در نوشته های کهن بارها و بارها گفته اند مازندران مصر است و هیچ جای دگر را نگفته اند
اونهایی که مازندران رو سیستان میدونن یا قطب شمال
یکم شعرای دیگه ی فرودسی رو حداقل بخونید..
به نظر شما ساری هم فکر کنم ترکیه بوده.. چون ایران به اون سمت درازا داره :))) بیخیال.. شعرتونو بخونین..
شود برگ پژمرده و بیخ مست
سرش سوی پستی گراید نخست
بیخ سست درست است
همه یکسره نزد شاه آمدند
بر نامور تخت گاه آمدند
همه سریسر درست است
دوستان در بیت :
شود برگ پژمرده و بیخ مست
سرش سوی پستی گراید نخست
همان مُست و نخُست صحیح است
مُست چند معنا دارد و یکی هم ناستوار است.
،،،
سُست و مُست
لغتنامه دهخدا
سُست و مُست . [ س ُ ت ُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) نااستوار. نامحکم . نادرست .- امثال :همه جایم سست و مست است فقط ناندانیم درست است .
همه یکسره نزد شاه آمدند
بر نامور تخت گاه آمدند
همه سراسر درست است
سلام
همیشه برایم سوال بود که چرا شاهنامه حضور کاووس در مازندران را اولین حضور ایرانیان در این سرزمین می داند. حال آنکه بارها قبل از آن از حضور شاهان پیشین در ساری و آمل نام برده بود. نکته ای که یکی از دوستان در یکی از نظرهای قبل اشاره کردند برایم جالب بود. ممکن است مازندرانی که فردوسی نوشته است با مازندرانی که امروز می شناسیم متفاوت باشد. برای این منظور خوب ست آدرس زیر را ببینید:
پیوند به وبگاه بیرونی
مست در بیت دوم به معنی زار .و نزار است مانند مستمند
اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک
به جای ریک باید ویک باشد که یعنی وای بر تو
گر از بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
گر او بفکند فر و نام پدر
کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفند و بیند سزای خویش
سعدی
همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال
تازی یعنی تازنده و در برابر آن یابو میباشد که باری است.
اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را
گشایید باید باشد
بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست
نوشتن بربت به شکل بربط نشان نادانی است.
ریک درست است ریک / اریک حقد است و به گونه ریغ /اریغ هم بسیار امده
- و از واژگان فردوسی و اسدی طوسی است
ببینید من زمان فردوسی نبودم که بخوام نظر بدم ولی صد در صد مطمئنم که یک شاعر بزرگ بی دلیل و بی هدف شعر نمیگه مثلا خودم من گه گداری شعر میگم شاعر بزرگی همچو فردوسی یا حافظ یا مولانا نیستم ولی بی هدف شعر نمیگم و اون سست درسته نه مست
دیدین
با درود.
خشثریته (= شهریار) شاه ماد در برابر اِسَرحَدون آشوری در کنار کوهستان کرکس در سمت کاشان برمی شورد و با از دست دادن هم پیمان هایش، از کارکاشی (= کاشان امروزی) به آمُل در مازندران می گریزد. پس از درگذشت اِسَرحَدون و در آغاز نخستین روزهای فرمانروایی آشوربانیپال آشوری، فردی به نام شانا بوشو (= سپید تن) را برای فرمانده ی سپاهش برگزیده و در پی خشثریتی می فرستد. آنها به مازندران فرود می آیند و جنگ با سپاه ماد در می گیرد. شاه ماد خود را در خطر و فروگیری می بیند و به آترادات (= آفریدۀ آتش) رهبر آماردها پناه می برد. و با یاری آترادات، در کنار دریای فراخکرت (= دریاچه مازندران؟) سپاه آشوریان نابود می شود.
همانی کیکاووس نیز همچون سرگذشت خشثریته می باشد. کیکاووس در سمت کوه اِرِزیفیَه (= کوهی در اوستا که همان کوهستان کرکس است) با دیوان (= همان آشوری ها) می جنگد، و از کوه البرز به آمُل در مازندران می گریزد و همین جاست که دیوان (= آشوری ها) آنها را به فروگیری می گیرند. وی به رستم (= نابودکننده ی ستم یا ستمگران/آترادات) پناه می برد، و رستم دیوان مازندران را تار و مار می کند و بزرگ ایشان دیو سپید را درهم می کوبد. دیو سپید همان شانا بوشو به معنی سپیدتَن است. این همان داستان خشثریته مادی با آشوریان است.
7 خوان رستم با دیو سپید به پایان می رسد، و همینجاست که مادی ها دست آشوری ها را پس از چند سده از سرزمین شان قطع می کنند و ماد برای نخستین بار در برابر آشور مستقل می شود.
از نگاه من، کی که همان کَوی اوستا است به معنی پادشاه و کاووس یعنی چشمه سار. روی هم رفته یعنی پادشاه چشمه ساران (= کارکاشی/کاشان) می باشد. یکی از جنبه های گردشگری کاشان، چشمه ها و قنات های آنجاست.
در باب چمِ خشثره 2 نمونه می آورم. هووخشثره از هوو که کوتاه شده اش هو است، از ریخت دگردیسی شده ی آن خو می باشد به معنی نیک/خوب است، و خشثره یعنی شاه، متشکل شده (= کیخسرو در شاهنامه و کیاخسار در روایت هرودوت). یا شائوشثره (= از شاهان میتانیان/پیشدادیان) که از شائو یعنی شایسته/سزاوار و شثره یعنی شاه: شاه شایسته/سزاوار.
اینکه مازندرانی که در شاهنامه آمده همان مازندران کنونی است یا نه، به مجادله ای ادبی و تاریخی تبدیل شده است. صادق کیا نخستین کسی بود که به پژوهش در این باره پرداخت. حسین کریمان در کتاب "پژوهشی در شاهنامه" نیز میگوید که مازندران کنونی همان مازندران فردوسی نیست. به اعتقاد او، منظور از مازندران در شاهنامه، خطه سرسبز شمال ایران نیست بلکه مازندرانی است که احتمالا دو منطقه را دربر میگیرد؛ یکی در مغرب (عربستان و حدود یمن، مصر و شام) و دیگری در مشرق (لاهور، مولتان، کشمیر و حدود بدخشان و فلات پامیر). مازندران فعلی در شاهنامه "بیشه نارون" و "بیشه تمیشه" خوانده شده و تازه دو قرن بعد از سرودن شاهنامه و از قرن ششم بود که به تدریج به آن مازندران گفته شد.
در کتابهای تاریخی درباره وجه تسمیه مازندران، به کوه موز اشاره شده و موز اندران (سرزمینی که در میان کوه موز واقع شده) به تدریج به مازندران تغییر یافت. ملک حسین سیستانی با اشاره به ماجرای هفت خوان رستم و تلاش او برای نجات کاووس نوشته است: "این مازندران که مشهور شده نه این است بلکه مازندران ناحیه ای است در بلکان فریدون و منوچهر است و این مازندران را موزه اندرون گویند، زیرا که کوهی که این بلاد را در میان گرفته موزه کوه می گویند. از کثرت استعمال، مازندران میگویند، چنانچه فردوسی اشاره بدین معنی نموده و گفته است: تو مازندران را شام دان و بس".
پس آنچه در شاهنامه به نام مازندران آمده، همین مازندران کنونی نیست. دو مازندران یکی در شرق و دیگری در غرب وجود داشته و مراد فردوسی در شاهنامه گاه این و گاه آن بوده است. بنابراین به نظر میرسد این بیت مشهور شاهنامه "که مازندران شهر ما یاد باد/ بر او بر و بومش آباد باد" به اشتباه در توصیف مازندران کنونی به کار میرود و به قطع یقین هدف فردوسی از عبارت مازندران، گستره وسیعتری از سرزمین ایران بوده است.
فردوسی و شاهنامه هیچ گاه سرزمین تبرستان و گیلان را مازندران نخوانده انرا دشت تمیشه و بیشه نارون خوانده -
و ابن اسفندیار میگوید به تازگی تبرستان را مازندران میخوانند
اما مازندارن اصلی در مغرب است منظور از مازندران افریقاست و کیکاوس در یمن زندان بود - سودابه دختر شاه حمیریان بوده
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان نوشته است :
« و مازندران محدث(به تازگی ) است ، به حکم آن که مازندران به حد مغرب است و به مازندران پادشاهی بود ، چون رستم زال آن جا شد و او را بکشت . »
مرعشی در کتاب خود چنین ذکر نموده است :
« اسم مازندران محدث است ، زیرا که مازندران در زمین مغرب است
در مجمعالتواریخ و القصص آمده است که : ( فریدون ، قارنِ کاوه را به چین فرستاد تا کوش پیل دندان را بگرفت و بعد از آن به مازندران مغرب رفت…
ابوسعید عبدالحی ضحاک محمود گردیزی در تاریخ گردیزی یا زینالاخبار : کیکاووس در یمن گرفتار شد. در غررالاخبار ملوک فرس ثعالبی و دیگر تاریخها و کتابهای جغرافیای عربی و فارسی قدیم این مطلب را که مازندران در مغرب است و کیکاووس در یمن گرفتار دیو سفید شد تأیید میکنند.
مقدمه شاهنامه ابومنصوری :
آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاور خواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را سورستان خواندند و مصر گویند از “ مازندران است . این دیگر همه ی ایران زمین است
-
مست هم درست است مست یعنی ستم و سیستی
سست صحیح است ،این اولین بار نیست فروسی از این روش برای مرگ و درعین حال زایش استفاده می کند ،توجه کنید
چو سرو سهی گوژ گردد به باغ
بر او بر شود تیره روغن چراغ
شود برگ پژمرده و بیخ سست
سرش به پستی گراید نخست
بروید زخاک و شود باز خاک
همه جای ترس است و تیمار و باک
خوب برادر اینم که اوردی میشود که سست هم باشد چون داستان مرگ سرو است و چیز دگریست داستان اینجا چیز دگریستت و درخت کیانی زنده است مُست است مست بارها بچم گله و ستم و زاری امده در دستنویسهای کهن همه مست و مستی امده و پس از سده هشتم که که نویسکاران نادان فراوان شده اند انرا تراشیده و سستی کرده اند -
در این سروده فردوسی نمیخواهد بگوید بیخ سست شده میخواهد بگوید بیخ که کیقباد است خوبست و کیکاووس بد و کژ لست
نمیدانم دوستانی که چیزهای امروزی و ساده مانند سستی را درست میدانند و هیچ نمیبییند که دگران که وازه ای نا اشنا و کهنتر را می گویند و معنی ان وازه کهن را میگویند ایا مثلا گمان میکنید ما خوشمان می اید کل کل کنیم یا انکه میخواهیم سخن فردوسی سخت بشود ؟ یا مثلا نسخه ژول مول و مسکو را ندیده ایم؟ شما که واٰه را مَست میخوانید و نمیدانید مُست چیست ژول مول و مسکو میشناسید و دیده اید ما ندیده ایم؟ دست کم اندکی بیندیشید شاید انگونه درست باشد ؟
دست کم بخوانیم که بیخ گیاهی نامش مُستی است
من نمد انم این وسعت فلسفی را فروسی از کجا کسب کرده ولی چیزی که یقین است او با ماتب فلسفی یونان و افلاطون و ارسطو کاملا اشنایی داشته اینکه هیچ چیز در جهان هستی از بین نمی رود بلکه این پچرخش است
از این در در اید از ان در بگذرد
گذر نی که چرخش همی بسپرد
زتدگی و مرگ لازم و ملزوم هم هستند ،زندگی بدون مرگ مفهومی ندارد کل جهان هستی بدین ترتیب در حال چرخش هستند ،ستارگان ،منظومه شمسی و و دهر جز دستخوش نیستی ولی کل پایدار هست ،لازمه بقای جنگل میرایی درختان کهنسال و در همان زمان ب امدن نهال های جوان هستند
خدواند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
شاهکار فروسی در این است این مطالب پیچیده فلسفی را در چند بیت بقدری شیوا و روان بیان می کند که ادمی را دربهت و حیرت فرو می برد ،بیخود نیست که به تمام زبان های زنده دنیا ترجمه شده درور بر روان این مرد بزرگ که امید بخش لحظات نا امیدی و حرمان است
دربارهٔ موقعیت جغرافیایی مازندران شاهنامه اختلاف نظر وجود دارد به طوری که برخی آن را مطابق با استان مازندران کنونی در شمال ایران یا همان طبرستان نمیدانند. این در حالیست که برخی مانند فریدون جنیدی مازندران را همان طبرستان میداند/
ظهیرالدین مرعشی در کتاب تاریخ طبرستان و رویان و مازندران مازندران را بخشی از طبرستان معرفی میکند و مینویسد: حد طبرستان از طرف شرقی دینارهجاری و از طرف غربی ملاط که آن قریه شهر هوسم که اکنون به فرضه رودهسر اشتهارد دارد. حد مازندران از طرف شرقی بیشه انجدان میباشد و از طرف غربی ملاط میباشد. حد گرگان حالیا که به استرآباد مشهور است و اصلاً دهستان میگفتند شرقی دیناره جاری است که حد شرقی تمام طبرستان است و غربی انجدان که حد شرقی مازندران است. به گفتهٔ ظهیرالدین مرعشی مازندران بخشی از طبرستان است و سرزمین طبرستان، گرگان و مازندران هر دو را در بر میگرفت. گای لسترنج در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی مینویسد: طبرستان و مازندران مترادف و به یک معنی بودند، اما در همان حال که اسم طبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق میشد اسم مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی که از دلتای سفیدرود تا جنوب خاوری بحر خزر امتداد دارد اطلاق میگردید. غلامرضا پیروز مازندران شاهنامه را همان مازندران فعلی معرفی میکند و مینویسد: مازندرانی که فردوسی آن را میشناخته، مازندران فعلی و طبرستان بوده است. سرزمین دیوان با فرهنگ و جنگجو که در برابر اقوام مهاجم آریایی به حراست و صیانت از زادبوم خود پرداختند و از سوی آریاییان مزدیسنا با صفات پلشت و پلید متصف شدند. حسین کریمان هم در کتاب پژوهشی در شاهنامه، اعتقاد دارد که دو مازندران وجود داشت که یکی از آنها در حدود یمن و مصر و شام و دیگری در قسمتهای شمال هندوستان بود و احتمال میدهد مازندرانی که در شاهنامه است همان مازندرانی است که در حدود شام و یمن و مصر قرار داشت.
فردوسی درقرن چهارم بوده و از قرن دهم به بعد اسم طبرستان به مازندران تغییر پیدا کرده ، مازندران در شاهنامه توسط محمد علی فروغی و سعید نفیسی و دارودستشون ، بجای ترکان و تورانیان قرار داده شده .... همچنین فصل های مربوط به کورش و داریوش و خشایارشا توسط همان فراماسونها حذف شده .... این تحریفات بخاطر تغییر نام پرشیا به ایران انجام گرفته
چو میروی طَبری و چون ارمنی
به جنگاند با کیش آهرمنی
این اشعار از کدام تصحیح است؟
بعضی از حضرات میگویند که این مازندرانی که جناب فردوسی میگویند خطه سبز شمال نیست حال من از این جنابان میخواهم که مازندرانی بیابد که در آن آمل و تمیشه (بهشهر کنونی) و دماوند و استرآباد (گرگان کنونی) باشد
مازندران فردوسی کجا تمیشه و ساری دارد؟
برادر فردوسی هرگاه طبرستان را یاد میکند از ساری و تمیشه میگوید -
شما از ابن جریر طبری سده سوم. و ابن اسفندیار سده هفت که اگاه تر نیستی طبری میگوید مازندران مصر است و ابن اسفندیار هم میگوید که لفظ مازندران را به تازگی به طبرستان میگویند
اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک
اریک است «اریک» پارسی حقد است
نخست انکه ما دشمن مردم میهن خود نیستیم
دوم انکه طبرستان و ساری و تمیشه و امل که نخستین پایتخت ایران و جایگاه فریدون و منوچهر است چگونه به کاوس میگویند مازندران سرزمین. دور است و شاهان بزرگ پیش از تو به انجا نرفته و راه مازندران هرگز نپیموده اند؟ چرا نمی اندیشید؟
چنین گفت کای پادشاه جهان
سزاوار تختی و تاج مهان
ز تو پیشتر پادشه بودهاند
که این راه هرگز نپیمودهاند
منوچهر شد زین جهان فراخ
ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ
همان زو و با نوذر و کیقباد
چه مایه بزرگان که داریم یاد
ابا لشکر گشن و گرز گران
نکردند آهنگ مازندران
بنگرید که میگوید منوچهر اهنگ مازندران نکرد با انکه میدانیم منوچهر و فریدون پایتختشان امل و تمیشه بود
باز میگوید
به میلاد بسپرد ایران زمین
کلید در گنج و تاج و نگین
چو شب روز شد شاه و جنگآوران
نهادند سر سوی مازندران
چرا اندکی نمی اندیشید؟ چرا گفته طبری خود طبرستانی است را نمیخوانید که مازندران را مصر میخواند ایا اگر مازندران طبرستان بود ابن جریر طبری که خود طبرستانی است میگفت مصر مازندران است؟ فردوسی اشکارا مازندران را در جایی که افتاب نهان میشود (مغرب ) میخواند
« به جایی که پنهان شود آفتاب»
ایا طبرستان از دل و جان برتر جای دیوان دژخیم است؟ چرا اندکی نمی اندیشید؟
«کجا جای دیوان دژخیم بود»
بنگریم که مازندران و هاماوران و بربر کجاست؟
به دست چپش مصر و بربر به راست
زره در میانه بر آن سو که خواست
زره = دریا
بنگریم که راه انها دریا هست ایا از سیستان و ری و فارس و بلخ برای رفتن به طبرستان راه دریایی است؟ بنگریم که چندین بار میگوید از راه دریا رفتند
خبر شد بدیشان که کاووس شاه
برآمد ز آب زره با سپاه
بنگریم که میگوید دریا در میانه و مصر به چپ و بربر(مراکش - الجزایر- تونس) براست بود
دارد از میان دریای مدیترانه میگوید که بربر (مراکش) براست و مصر به چپ اوست
بدست چپش مصر و بربر براست
زره در میانه بر آن سو که خواست
به پیش اندرون شهر هاماوران
به هر کشوری در سپاهی گران
خبر شد بدیشان که کاووس شاه
برآمد ز آب زره با سپاه
یکی گشت چندان یل تیغزن
به بربرستان در شدند انجمن
به جایی که پنهان شود آفتاب
کجا جای دیوان دژخیم بود
-
به میلاد بسپرد ایران زمین
کلید در گنج و تاج و نگین
چو شب روز شد شاه و جنگآوران
نهادند سر سوی مازندران
دگر روز برخاست آوای کوس
سپه را همی راند گودرز و طوس
همی رفت کاووس لشکرفروز
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز
به جایی که پنهان شود آفتاب
بدان جایگه ساخت آرام و خواب
کجا جای دیوان دژخیم بود
بدان جایگه پیل را بیم بود
بنگریم چگونه بربرستان و مصر را با زمین طبرستان یکی میکنی؟
به گمانم سه بیت واپسین از جای دگر به این جا اورده اند و در اینجا بیخود است
پدر چون به فرزند ماند جهان
کند آشکارا برو بر نهان
گر او بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن
چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی