گنجور

بخش ۱

درخت برومند چون شد بلند
گر آید ز گردون برو بر گزند
شود برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
چو از جایگه بگسلد پای خویش
به شاخ نو آیین دهد جای خویش
مراو را سپارد گل و برگ و باغ
بهاری به کردار روشن چراغ
اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک
پدر چون به فرزند ماند جهان
کند آشکارا برو بر نهان
گر او بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن
چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی
چو کاووس بگرفت گاه پدر
مر او را جهان بنده شد سر به سر
همان تخت و هم طوق و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجد نگار
همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار
یکی تخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیو زی پرده‌دار
بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار
بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست
بفرمود تا پیش او خواندند
بر رود سازانش بنشاندند
به بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار
سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته
بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر
چو کاووس بشنید از او این سخن
یکی تازه اندیشه افگند بن
دل رزمجویش ببست اندران
که لشکر کشد سوی مازندران
چنین گفت با سرفرازان رزم
که ما سر نهادیم یکسر به بزم
اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر
نگردد ز آسایش و کام سیر
من از جم و ضحاک و از کیقباد
فزونم به بخت و به فر و به داد
فزون بایدم زان ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور
سخن چون به گوش بزرگان رسید
ازیشان کس این رای فرخ ندید
همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی
کسی راست پاسخ نیارست کرد
نهانی روان‌شان پر از باد سرد
چو طوس و چو گودرز کشواد و گیو
چو خراد و گرگین و رهام نیو
به آواز گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان تو نسپریم
ازان پس یکی انجمن ساختند
ز گفتار او دل بپرداختند
نشستند و گفتند با یکدگر
که از بخت ما را چه آمد به سر
اگر شهریار این سخنها که گفت
به می خوردن اندر نخواهد نهفت
ز ما و ز ایران برآمد هلاگ
نماند برین بوم و بر آب و خاک
که جمشید با فر و انگشتری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
ز مازندران یاد هرگز نکرد
نجست از دلیران دیوان نبرد
فریدون پردانش و پرفسون
همین را روانش نبد رهنمون
اگر شایدی بردن این بد بسر
به مردی و گنج و به نام و هنر
منوچهر کردی بدین پیشدست
نکردی برین بر دل خویش پست
یکی چاره باید کنون اندرین
که این بد بگردد ز ایران زمین
چنین گفت پس طوس با مهتران
که ای رزم دیده دلاور سران
مراین بند را چاره اکنون یکیست
بسازیم و این کار دشوار نیست
هیونی تکاور بر زال سام
بباید فرستاد و دادن پیام
که گر سر به گل داری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی
مگر کاو گشاید لب پندمند
سخن بر دل شهریار بلند
بگوید که این اهرمن داد یاد
در دیو هرگز نباید گشاد
مگر زالش آرد ازین گفته باز
وگرنه سرآمد نشان فراز
سخنها ز هر گونه برساختند
هیونی تکاور برون تاختند
رونده همی تاخت تا نیمروز
چو آمد بر زال گیتی فروز
چنین داد از نامداران پیام
که ای نامور با گهر پور سام
یکی کار پیش آمد اکنون شگفت
که آسانش اندازه نتوان گرفت
برین کار گر تو نبندی کمر
نه تن ماند ایدر نه بوم و نه بر
یکی شاه را بر دل اندیشه خاست
بپیچیدش آهرمن از راه راست
به رنج نیاگانش از باستان
نخواهد همی بود همداستان
همی گنج بی‌رنج بگزایدش
چراگاه مازندران بایدش
اگر هیچ سرخاری از آمدن
سپهبد همی زود خواهد شدن
همی رنج تو داد خواهد به باد
که بردی ز آغاز باکیقباد
تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر
کنون آن همه باد شد پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی
چو بشنید دستان بپیچید سخت
تنش گشت لرزان بسان درخت
همی گفت کاووس خودکامه مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
کسی کاو بود در جهان پیش گاه
برو بگذرد سال و خورشید و ماه
که ماند که از تیغ او در جهان
بلرزند یکسر کهان و مهان
نباشد شگفت ار بمن نگرود
شوم خسته گر پند من نشنود
ورین رنج آسان کنم بر دلم
از اندیشهٔ شاه دل بگسلم
نه از من پسندد جهان‌آفرین
نه شاه و نه گردان ایران زمین
شوم گویمش هرچ آید ز پند
ز من گر پذیرد بود سودمند
وگر تیز گردد گشادست راه
تهمتن هم ایدر بود با سپاه
پر اندیشه بود آن شب دیرباز
چو خورشید بنمود تاج از فراز
کمر بست و بنهاد سر سوی شاه
بزرگان برفتند با او به راه
خبر شد به طوس و به گودرز و گیو
به رهام و گرگین و گردان نیو
که دستان به نزدیک ایران رسید
درفش همایونش آمد پدید
پذیره شدندش سران سپاه
سری کاو کشد پهلوانی کلاه
چو دستان سام اندر آمد به تنگ
پذیره شدندنش همه بی‌درنگ
برو سرکشان آفرین خواندند
سوی شاه با او همی راندند
بدو گفت طوس ای گو سرفراز
کشیدی چنین رنج راه دراز
ز بهر بزرگان ایران زمین
برآرامش این رنج کردی گزین
همه سر به سر نیک خواه توایم
ستوده به فر کلاه توایم
ابا نامداران چنین گفت زال
که هر کس که او را نفرسود سال
همه پند پیرانش آید به یاد
ازان پس دهد چرخ گردانش داد
نشاید که گیریم ازو پند باز
کزین پند ما نیست خود بی‌نیاز
ز پند و خرد گر بگردد سرش
پشیمانی آید ز گیتی برش
به آواز گفتند ما با توایم
ز تو بگذرد پند کس نشنویم
همه یکسره نزد شاه آمدند
بر نامور تخت گاه آمدند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درخت برومند چون شد بلند
گر آید ز گردون برو بر گزند
هوش مصنوعی: وقتی درختی با قامت بلند و استوار می‌شود، از آسمان به او توجه می‌شود و انتخابش می‌کنند.
شود برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
هوش مصنوعی: برگ پژمرده و ریشه‌های ضعیف، به سوی پایین و پستی متمایل می‌شوند.
چو از جایگه بگسلد پای خویش
به شاخ نو آیین دهد جای خویش
هوش مصنوعی: وقتی انسان از مکان و موقعیت خود جدا می‌شود، به شکل تازه‌ای پا می‌گذارد و جایگاه جدیدی را به دست می‌آورد.
مراو را سپارد گل و برگ و باغ
بهاری به کردار روشن چراغ
هوش مصنوعی: مرا به گل و برگ و باغ بهاری واگذار کن، مانند یک چراغ روشن که راه را می‌نماید.
اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک
هوش مصنوعی: اگر درختی از ریشه‌اش خوب نباشد، نباید با شاخ‌های تند و تیز به آن آزار برسانی.
پدر چون به فرزند ماند جهان
کند آشکارا برو بر نهان
هوش مصنوعی: اگر پدر مانند فرزند باشد، دنیا به وضوح در برابر او قرار می‌گیرد و مسائل پنهان را برای او آشکار می‌کند.
گر او بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
هوش مصنوعی: اگر او (پدر تو) مقام و نامش را از دست بدهد، تو او را بیگانه نخوان و به او پسر نگو.
کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
هوش مصنوعی: اگر کسی در مسیر خود گم شود، شایسته است که از روزگار سختی ببیند.
چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن
هوش مصنوعی: در این دنیا، سرنوشت و خاصیت زندگی به‌گونه‌ای است که اگر به ریشه‌ها و اصول قبلی نگاه کنی، هیچ‌چیزی از ظاهر و شکل آن‌ها دیده نمی‌شود.
چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی
هوش مصنوعی: وقتی که یک نفر عادت بدی را کنار بگذارد، دیگر کسی نمی‌خواهد که در دنیا به چیزی پایبند بماند.
چو کاووس بگرفت گاه پدر
مر او را جهان بنده شد سر به سر
هوش مصنوعی: وقتی کاووس پدرش را در آغوش گرفت، تمام جهانیان به او بندگی کردند.
همان تخت و هم طوق و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجد نگار
هوش مصنوعی: همان تخت و تاج و گوشواره‌هایی که از زر و سنگ‌های قیمتی ساخته شده‌اند، همه به زیبایی و شکوهمندی آن معشوق اشاره دارند.
همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک اسب تازی پرداخته است که یال زیبایی دارد و در دنیا کسی مانند او را نمی‌شناسد. به عبارت دیگر، این اسب با ویژگی‌های خاص و ظاهری زیبا به نحوی برجسته و منحصر به فرد است.
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی و نشاط وجود دارد، نیز ممکن است روزهایی ناخوشایند و غمگین پیش بیاید.
یکی تخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای
هوش مصنوعی: تختی از طلا و بلور در جلوی او قرار دارد و او بر روی آن نشسته است، در حالی که بر جهان حکومت می‌کند.
ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم
هوش مصنوعی: شاه با پهلوانان ایران مشورت کرد و درباره مسائل مختلف به تبادل نظر پرداخت.
چو رامشگری دیو زی پرده‌دار
بیامد که خواهد بر شاه بار
هوش مصنوعی: زمانی رامشگری که دیو ویرانگر بود، به حضور شاه آمد تا موضوعی را با او در میان بگذارد.
چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که از شهر مازندران یکی از نوازندگان خوش‌صدا و دل‌نشین وجود دارد.
اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را
هوش مصنوعی: اگر در دل من محبت و بندگی برای شاه به وجود بیاید، می‌توانم راهی برای رسیدن به جایگاه او پیدا کنم.
برفت از بر پرده سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار
هوش مصنوعی: شخصی از نزد فرمانده یا رهبری دور شد و با وقار و آرامش به سمت پادشاه آمد.
بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست
هوش مصنوعی: او گفت که نوازنده‌ای ماهر و بی‌نقص با ساز و آهنگ زیبا وجود دارد.
بفرمود تا پیش او خواندند
بر رود سازانش بنشاندند
هوش مصنوعی: او دستور داد تا در حضورش نواهای سازان را اجرا کنند و آنها را نشاندند تا به نواختن بپردازند.
به بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی بربط (ساز موسیقی) می‌نوازم، رودخانه‌ای در حال جاری شدن به من الهام می‌دهد و سرودی زیبا از مازندران به گوش می‌رسد.
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
هوش مصنوعی: مازندران، شهر ما، همیشه در خاطرمان باشد و بر و بوم آن همیشه آباد و سرسبز بماند.
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوش مصنوعی: در باغ او همیشه گل‌ها شکوفا هستند و در کوه‌هایش، لاله و سنبل وجود دارد.
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
هوش مصنوعی: هوا دلپذیر و زمین مملو از زیبایی است. نه گرما آزاردهنده است و نه سرما، و همیشه حال و هوای بهار را دارد.
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
هوش مصنوعی: نوازنده بلبل در باغ مشغول نغمه‌سرایی است و آهو در دشت در حال چرا و گردش.
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
هوش مصنوعی: همواره از خواب و بی‌خبری بیدار باش و در هر سال در هر مکان، رنگ و بوی جدیدی را تجربه کن.
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
هوش مصنوعی: گویی گل‌های خوشبو در جوی آب جاری‌اند و بوی آن‌ها باعث شادی و سرخوشی می‌شود.
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
هوش مصنوعی: در ماه‌های دی، بهمن، آذر و فروردین، همیشه سرزمین پر از شکوفه‌های لاله است.
همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار
هوش مصنوعی: هر سال، در کنار جویبار بر سر شوق و نشاط می‌خندد و در هر جا فرصت شکار فراهم است.
سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته
هوش مصنوعی: تمام کشور به زیورهای ارزشمند و زرین تزیین شده و از خواسته‌ها و آرزوهای مردم پر شده است.
بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر
هوش مصنوعی: بتان که پرستنده دارند و با تاج طلا زینت یافته‌اند، همگی از نامداران و بزرگ‌زادگان هستند که کمربند طلایی به دور کمر دارند.
چو کاووس بشنید از او این سخن
یکی تازه اندیشه افگند بن
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس این حرف را از او شنید، یک فکر تازه به ذهنش خطور کرد.
دل رزمجویش ببست اندران
که لشکر کشد سوی مازندران
هوش مصنوعی: دل جنگجویش را به خاطر این بست که لشکری به سوی مازندران حرکت کند.
چنین گفت با سرفرازان رزم
که ما سر نهادیم یکسر به بزم
هوش مصنوعی: او به پهلوانان جنگ گفت که ما تمام وجود خود را به میهمانی سپرده‌ایم.
اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر
نگردد ز آسایش و کام سیر
هوش مصنوعی: اگر کسی تنبلی کند، هرگز نمی‌تواند دلیر و شجاع شود و از آرامش و خوشبختی لذت ببرد.
من از جم و ضحاک و از کیقباد
فزونم به بخت و به فر و به داد
هوش مصنوعی: من از شخصیت‌های بزرگ تاریخ مانند جم، ضحاک و کیقباد برتر هستم، زیرا در زمینه بخت، شرافت و عدالت به مقام بالاتری دست یافته‌ام.
فزون بایدم زان ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور
هوش مصنوعی: باید از آن‌ها که هنری دارند، بیشتر استفاده کنم و به دنبال چیزی فراتر از آنچه در دنیا وجود دارد بروم.
سخن چون به گوش بزرگان رسید
ازیشان کس این رای فرخ ندید
هوش مصنوعی: وقتی که سخن به گوش افراد بزرگ رسید، هیچ‌یک از آن‌ها این نظر خوشایند را نپسندیدند.
همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی
هوش مصنوعی: همه از غم و اندوه رنگ باختند و هیچ‌کس در چنین وضعیتی به فکر آغاز جنگ و نزاع نبود.
کسی راست پاسخ نیارست کرد
نهانی روان‌شان پر از باد سرد
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانست به‌طور صادقانه جواب بدهد، در حالی که درونشان پر از ناامیدی و یأس است.
چو طوس و چو گودرز کشواد و گیو
چو خراد و گرگین و رهام نیو
هوش مصنوعی: در این متن به تعدادی از شخصیت‌های برجسته و قهرمانان ایرانی باستان اشاره شده است. این افراد که هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارند، نماد شجاعت و勇مندی هستند. آن‌ها در نبردها و مبارزات تاریخی نقش‌های مهمی ایفا کرده‌اند و به عنوان قهرمانان ملی شناخته می‌شوند. این جمله به نوعی بیانگر اتحاد و همبستگی این قهرمانان در برابر دشمنان و دفاع از وطن است.
به آواز گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان تو نسپریم
هوش مصنوعی: ما در زمین تنها به فرمان تو ارزش و اعتبار داریم و غیر از این نیستیم.
ازان پس یکی انجمن ساختند
ز گفتار او دل بپرداختند
هوش مصنوعی: پس از آن، گروهی گرد هم آمدند و از سخنان او دل به آن سپردند.
نشستند و گفتند با یکدگر
که از بخت ما را چه آمد به سر
هوش مصنوعی: آنها دور هم نشسته و با یکدیگر صحبت کردند که چه بلایی بر سر بخت و سرنوشت ما آمده است.
اگر شهریار این سخنها که گفت
به می خوردن اندر نخواهد نهفت
هوش مصنوعی: اگر پادشاه این حرف‌ها را که زده، در دلش هم نگه‌ ندارد، به می‌خواری روی نخواهد آورد.
ز ما و ز ایران برآمد هلاگ
نماند برین بوم و بر آب و خاک
هوش مصنوعی: ما و ایران از بلاها و مشکلات رهایی یافته‌ایم و چیزی در این سرزمین و بر این آب و خاک باقی نمانده است.
که جمشید با فر و انگشتری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
هوش مصنوعی: جمشید با شکوه و انگشتری که دارد، به دستور او دیوان، پرندگان و پریان را تحت فرمان خود درآورده است.
ز مازندران یاد هرگز نکرد
نجست از دلیران دیوان نبرد
هوش مصنوعی: مازندران همیشه در یاد ماست و هیچگاه از دلیران و جنگجویان آن فراموش نمی‌شود.
فریدون پردانش و پرفسون
همین را روانش نبد رهنمون
هوش مصنوعی: فریدون دارای دانایی و جادو است و به همین دلیل، روان او نیاز به هدایت ندارد.
اگر شایدی بردن این بد بسر
به مردی و گنج و به نام و هنر
هوش مصنوعی: اگر ممکن است، این بدبختی را با مردانگی و ثروت، و همچنین با نام و هنر از خود دور کنی.
منوچهر کردی بدین پیشدست
نکردی برین بر دل خویش پست
هوش مصنوعی: تو با این کار زودرس خود، مرا به این حال و وضعیت دچار کردی که نه تنها به خودت آسیب زدی بلکه بر دل من هم اثر گذاشتی.
یکی چاره باید کنون اندرین
که این بد بگردد ز ایران زمین
هوش مصنوعی: اکنون باید تدبیری بیاندیشیم تا این وضعیت نامناسب از سرزمین ایران برطرف شود.
چنین گفت پس طوس با مهتران
که ای رزم دیده دلاور سران
هوش مصنوعی: طوس با فرماندهان خود گفت: ای دلاوران و جنگجویان چیره‌دست،
مراین بند را چاره اکنون یکیست
بسازیم و این کار دشوار نیست
هوش مصنوعی: حالا دیگر تنها یک راه برای حل این مشکل وجود دارد و آن این است که بیاییم و این کار را انجام دهیم؛ این کار سختی نیست.
هیونی تکاور بر زال سام
بباید فرستاد و دادن پیام
هوش مصنوعی: باید یک جنگجوی ماهر و توانمند را به سوی زال، پدر سام، فرستاد تا پیام را به او بدهد.
که گر سر به گل داری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی
هوش مصنوعی: اگر خود را در خوشی و شادمانی غرق کرده‌ای، حالا دست از این حالت بردار و هوشیارانه فکر کن و حقیقت را ببین.
مگر کاو گشاید لب پندمند
سخن بر دل شهریار بلند
هوش مصنوعی: آیا او نمی‌تواند با سخنان حکیمانه‌اش دل پادشاه بزرگ را بگشاید؟
بگوید که این اهرمن داد یاد
در دیو هرگز نباید گشاد
هوش مصنوعی: بگوید که این نیروی شر نباید هیچگاه در دل دیو آزاد شود و به یاد انسان نرود.
مگر زالش آرد ازین گفته باز
وگرنه سرآمد نشان فراز
هوش مصنوعی: شاید زال بتواند از این گفته برگردد، وگرنه نشانه‌های بالا رفتن کارش تمام شده است.
سخنها ز هر گونه برساختند
هیونی تکاور برون تاختند
هوش مصنوعی: چیزهای مختلفی را درباره‌ی موضوعات گوناگون گفته‌اند و از همه‌جا خارج شده و به سمت رویارویی با چالش‌ها رفته‌اند.
رونده همی تاخت تا نیمروز
چو آمد بر زال گیتی فروز
هوش مصنوعی: سوارکار به سرعت در حال حرکت بود تا به نیمروز رسید و وقتی به زال، که درخشنده بر روی زمین است، رسید.
چنین داد از نامداران پیام
که ای نامور با گهر پور سام
هوش مصنوعی: پیامی از شخصیت‌های برجسته ارسال شد که به این نامور با شخصیت اشاره دارد و او را پسر سام می‌داند.
یکی کار پیش آمد اکنون شگفت
که آسانش اندازه نتوان گرفت
هوش مصنوعی: یک اتفاق عجیب پیش آمده که نمی‌توان اندازه و شدت آن را به راحتی فهمید.
برین کار گر تو نبندی کمر
نه تن ماند ایدر نه بوم و نه بر
هوش مصنوعی: اگر بر روی این کار تلاش نکنی و زحمت نکشی، نه تن سالمی باقی می‌ماند و نه بوم و بر، یعنی نه جایی برای زندگی می‌ماند و نه توان و نیرویی برای ادامه‌ی حیات.
یکی شاه را بر دل اندیشه خاست
بپیچیدش آهرمن از راه راست
هوش مصنوعی: یک نفر به ذهن شاه فکر و اندیشه‌ای القا کرد و او را از مسیر درست منحرف ساخت.
به رنج نیاگانش از باستان
نخواهد همی بود همداستان
هوش مصنوعی: از مشکلات و دردهای اجدادش از دوران قدیم نمی‌تواند حمایت کند یا همسویی داشته باشد.
همی گنج بی‌رنج بگزایدش
چراگاه مازندران بایدش
هوش مصنوعی: چراگاه مازندران مکانی است که بدون زحمت و تلاش، به انسان نعمت و ثروت می‌دهد. این وادی سرشار از نعمت، مکانی است که می‌تواند منابع بسیار خوبی را به ما ارائه کند.
اگر هیچ سرخاری از آمدن
سپهبد همی زود خواهد شدن
هوش مصنوعی: اگر هیچ شجاعی از آمدن فرمانده خوشحال نخواهد شد، به زودی او به مقام خود نخواهد رسید.
همی رنج تو داد خواهد به باد
که بردی ز آغاز باکیقباد
هوش مصنوعی: اگر که در زندگی‌ات سختی‌هایی را تجربه کرده‌ای، نگران نباش، زیرا آن‌ها به زودی فراموش خواهند شد. تو از همان ابتدا بر سختی‌ها غلبه کرده‌ای.
تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر
هوش مصنوعی: تو مانند رستم دلاور و نترس، در دل میدان معرکه با قدرت و شجاعت ایستاده‌ای و به راحتی بر مشکلات غلبه می‌کنی.
کنون آن همه باد شد پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی
هوش مصنوعی: اکنون همه آن سختی‌ها و مشکلات به سوی او می‌روند و جان فرد بداندیش را تحت فشار قرار می‌دهند.
چو بشنید دستان بپیچید سخت
تنش گشت لرزان بسان درخت
هوش مصنوعی: زمانی که او داستان را شنید، بدنش به شدت پیچید و مانند درختی لرزان شد.
همی گفت کاووس خودکامه مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
هوش مصنوعی: کاووس، پادشاه سرسخت و زورگو، می‌گفت که نه در زندگی تجربه‌ای از خوشی دارد و نه از سختی و تلخی رنج برده است.
کسی کاو بود در جهان پیش گاه
برو بگذرد سال و خورشید و ماه
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا به درستی و خردمندی زندگی کند، زمان و گذر ایام برای او بی‌اهمیت می‌شود.
که ماند که از تیغ او در جهان
بلرزند یکسر کهان و مهان
هوش مصنوعی: در جهان، چه بزرگ و چه کوچک، همگی از قدرت و شدت تیغ او به لرزه در آمده‌اند.
نباشد شگفت ار بمن نگرود
شوم خسته گر پند من نشنود
هوش مصنوعی: اگر کسی به حرف‌های من توجه نکند و نصیحت‌هایم را نشنود، نباید از خستگی و دلزدگی من تعجب کند.
ورین رنج آسان کنم بر دلم
از اندیشهٔ شاه دل بگسلم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم این سختی را برای دلم آسان کنم، از فکر کردن به شاه دل خود دست می‌کشیدم.
نه از من پسندد جهان‌آفرین
نه شاه و نه گردان ایران زمین
هوش مصنوعی: جهان‌آفرین نه من را می‌پسندد و نه شاه و نه مردم ایران زمین.
شوم گویمش هرچ آید ز پند
ز من گر پذیرد بود سودمند
هوش مصنوعی: اگر هر پندی که از من می‌شنود را بپذیرد، سودمند خواهد بود.
وگر تیز گردد گشادست راه
تهمتن هم ایدر بود با سپاه
هوش مصنوعی: اگر کسی با سرعت و هوشیاری بیشتری به سمت هدف خود حرکت کند، در اینجا هم برای تهمتن، راهی گشوده و درست وجود دارد که او با همراهانش می‌تواند به آن سمت برود.
پر اندیشه بود آن شب دیرباز
چو خورشید بنمود تاج از فراز
هوش مصنوعی: آن شب دیرهنگام پر از تفکر و اندیشه بود، هنگامی که خورشید از فراز کوه‌ها تاج طلایی خود را نمایان کرد.
کمر بست و بنهاد سر سوی شاه
بزرگان برفتند با او به راه
هوش مصنوعی: او آماده شد و سر خود را به سمت شاه خم کرد، بزرگان هم با او به سوی راه رفتند.
خبر شد به طوس و به گودرز و گیو
به رهام و گرگین و گردان نیو
هوش مصنوعی: خبر به طوس، گودرز، گیو، رهام، گرگین و گردان نیو رسید.
که دستان به نزدیک ایران رسید
درفش همایونش آمد پدید
هوش مصنوعی: دست‌ها به نزدیک ایران رسید و پرچم باشکوه آن نمایان شد.
پذیره شدندش سران سپاه
سری کاو کشد پهلوانی کلاه
هوش مصنوعی: سران سپاه به استقبال او آمدند، چرا که او کسی است که می‌تواند با قدرت و اقتدار خود، کارهای بزرگ و پهلوانی را انجام دهد.
چو دستان سام اندر آمد به تنگ
پذیره شدندنش همه بی‌درنگ
هوش مصنوعی: زمانی که دستان سام به تنگنا رسید، همه بدون درنگ به استقبال او آمدند.
برو سرکشان آفرین خواندند
سوی شاه با او همی راندند
هوش مصنوعی: برو و به کسانی که سرکش و نافرمان هستند، تحسین کن، چون به سوی شاه می‌روند و با او همراهی می‌کنند.
بدو گفت طوس ای گو سرفراز
کشیدی چنین رنج راه دراز
هوش مصنوعی: طوس به او گفت: «ای افتخار و بزرگی! چرا این همه زحمت و hardship را برای این سفر طولانی تحمل کرده‌ای؟»
ز بهر بزرگان ایران زمین
برآرامش این رنج کردی گزین
هوش مصنوعی: برای بزرگواران ایران تلاش کردی و این زحمت را به خاطر آرامش آنها انتخاب کردی.
همه سر به سر نیک خواه توایم
ستوده به فر کلاه توایم
هوش مصنوعی: همه ما به طور جمعی برای تو خیرخواه هستیم و تو را به خاطر مقام و ارزش‌ات ستایش می‌کنیم.
ابا نامداران چنین گفت زال
که هر کس که او را نفرسود سال
هوش مصنوعی: زال به نامداران گفت که هر کسی که به او سرزنش نکرده باشد، سالی گذرانده است.
همه پند پیرانش آید به یاد
ازان پس دهد چرخ گردانش داد
هوش مصنوعی: پس از آن که به سن و سالی رسید، تمامی سخنان و نصایح بزرگ‌ترها در ذهنش تداعی می‌شود و در نهایت، زندگی‌اش به سرنوشت و حکمتی که زمان به او می‌دهد سپرده می‌شود.
نشاید که گیریم ازو پند باز
کزین پند ما نیست خود بی‌نیاز
هوش مصنوعی: نباید از او نصیحت بگیریم، زیرا خود ما به این نصیحت نیازی نداریم.
ز پند و خرد گر بگردد سرش
پشیمانی آید ز گیتی برش
هوش مصنوعی: اگر انسان از اندیشه و خرد فاصله بگیرد، پشیمانی و افسوس بر او خواهد آمد و این عواقب دنیوی بر او سایه خواهد افکند.
به آواز گفتند ما با توایم
ز تو بگذرد پند کس نشنویم
هوش مصنوعی: آنها با صدای بلند اعلام کردند که ما در کنار تو هستیم و هیچ پیامی از دیگران را نسبت به تو نخواهیم پذیرفت.
همه یکسره نزد شاه آمدند
بر نامور تخت گاه آمدند
هوش مصنوعی: همه به طور یکجا به حضور شاه آمدند و در محل معروف و با شکوه تخت نشستند.

حاشیه ها

1388/02/29 19:04

یکی از دوستان پیغام گذاشته که:
masre aval az beite dovom ، vaje mast eshtebast dorostesh sost ast
دوستانی که به شاهنامه دسترسی دارند لطفاً این مورد را تحقیق کنند و نتیجه را اطلاع دهند.

1401/06/25 23:08
جهن یزداد

مست نیست مُست است

1390/07/02 14:10
faramarz

توضیح آقای حمیدرضا کاملا درست به نظر می‌رسد. واژه مست معنی‌ درست در نمی‌آید برای اینکه درخت نمی‌تواند مست بشود ولی‌ پایه آن میتواند سست شود همانطور که در همان بیت لغت بیخ می‌رساند.

1401/06/25 23:08
جهن یزداد

مست نیست مُست است 

1390/09/26 11:11
فاطمه از دانشگاه آزاد رشت

سلام بله من شاهنامه چاپ مسکو دارم و اون واژه سست هست

1403/06/18 05:09
برمک

مُست است چرا  دهخدا را نمینگرید بنگرید واژه مُست یعنی چه؟

1391/10/14 16:01
محمد

بیت 2 مصراع 1 شود برگ پژمرده و بیخ سست صحیح است.

1391/11/23 14:01
حسین

به نظر من کل شاهنامه راست هست

1391/11/23 14:01

کل شاهنامه راسته

توضیح درباره مازندران
در واقع مازندرانی که کاووس به انجا لشکر کشی کرد متفاوت است با مازندران کنونی"مازندران شاهنامه در شرق سیستان و هند بوده است.
و اعتماد السلطنه اورده است که عوام مازندران معتقدند این زندان کاووس در ناحیه دیولیلم نزدیکی رودخانه تالار بوده است و ان را محبس کاووس میخوانند

1401/06/25 23:08
جهن یزداد

نه برادر مازندران در همه نوشته های کهن مصر است  از مقدمه شاهنامه ابومنصوری تا  طبری و  بندهشن و بسیاری نوشته دگر و همچنین به گواه شاهنامه  که میگوید که مازندران چپ و بربر به راست
میگوید در دریا روم (مدیتران)  بودند مصر چپشان و بربر راست -

1402/06/23 19:08
سعید فرامندی

در بخش 252 کتاب کوش نامه فریدون شاه ،مازندران را اینگونه می نامد
زمین بجه هر که او داندش
جهاندیده مازندران خواندش
بجه را مازندران می گوید که کوش را برای جنگ بدان سرزمین می فرستد

1394/10/22 15:12
آرمین رضایتی

در بیت یازدهم مصرع دوم آمده: «مرا او را جهان بنده شد سر به سر» که واژه «مرا» آشکارا نادرست است و باید به «مَر» دگرگون شود.

1394/12/16 02:03
علیرضا قراباغی

رامشگر ده بیت درباره ی مازندران خوانده است. سه بیت پایانی، زمان، مکان، و انسانها را همگانی می کند (تعمیم می دهد):
همه ساله
همه کشور
همه نامداران
هفت بیت دیگر می ماند. در 5 بیت آن، "همیشه" آمده است!
فردوسی را نکته سنج تر از آن می دانم که بی هیچ هدفی چنین سروده باشد.
شاید چیزی، جاودانگی ایران را تهدید می کرده است؟ یک پدیده ی طبیعی؟ یک کاستی درونی؟ یک خطر بیرونی؟
می افزایم که حتی گل هایی هم که فردوسی در آن "مازندرانی سرود" آورده، آگاهانه و همسو با همان نشان دادن "جاودانگی" و "نامیرایی" بوده است: لاله و سنبل! دو گل که پیاز دارند نه بوته، یعنی اگر یک پیاز آنها کاشته شود، یک گل میدهد و پس از چند روز، دیگر گل ندارد. مانند رز، میخک، نسترن، یاس و ... نیست که هنوز یک گل پژمرده نشده، غنچه های دیگر می دهد.
برای آن که بیشتر از ده روز سوسن و لاله داشته باشید، باید دوباره پیازهای تازه ی آنها را بکارید! این که جایی همیشه لاله و سنبل داشته باشد، به زیبایی بهار جاودان و نو شونده را نشان می دهد.

1395/08/04 19:11
یدی

دوستان،
اگر دست اخر کلمه « مست » هم در نوشتارهای معتبر امده باشد ، پس آنگه باید به « مُست» بودن آن مشکوک بود ، چونکه « مُست» به معنی آندوه و پژمردگی و شکوه و شکایت نیز بکار رفته .
رودکی میگوید:
مُستی مکن که نشنود او مُستی
زاری مکن که نشنود او زاری
شو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را به زاری باز آری ...

1395/12/18 19:03
فاطمه

واقعا متاسفم که بعضی افراد ناآگاه هنوز نمیدونن که ما یه مازندران داریم ..اونم درشمال ایران..چه خنده دار که گفتن مازندران درشرق سیستان و هند منظور فردوسی بوده...دیگه اب وهوای سیستان رو فرقش همه با مازندران میدونن...فردوسی گفته هوا خوشگوارو زمین پرنگار نه گرم ونه سرد وهمیشه بهار که داره به هوای معتدل و سرسبزی همیشگی مازندراناشاره میکه..نمیدونم اقای قاسمی فرد تا چه مقطعی تحصیل کردن یا این اطلاعاتو از کجا درآوردن ولی خواهشا انقدر خیالبافی نکن برادر..مازنردان همون مازندرانه وهمیشه خواهد بود وفردوسی هم به مازندران اشاره کرده...سعی نکن ازخودت داستان پردازی کنی..مثل این می مونه که یکی بگه منظور از آقای قاسمی فرد همسایه کوچه پشتیشونه..خواهشا اگه سوادشو ندارین نیاین نظر ندین و شایعه پراکنی نکنید...

1401/06/25 23:08
جهن یزداد

آبجی خشمگین نشو  همه میدانیم که سرزمینی که در ایران میان گیلان و گرگانست  نامش طبرستان بوده  و نویسنده بزرگ   طبرستان  جریر طبری  که آگاه ترین  به  طبرستان و تاریخ ایرانست است مازندران را مصر میخواند و این در  شاهنامه ابومنصوری  و تاریخ طبرستان و گردیزی  نیز امده  همچنین در کوش نامه  مصر  را  مازندران دانسته  - شوربخته از سده شش و هفت که کم کم دانش ایرانیان کم شده نام  بلند طبرستان را بر بنیاد لغزشی مازندران  میخوانند - شما تنها  این سرود  را مبین سپس پس از ان  بدیهایی که برای ان مازندران میشمارد ببین - طبرستان در شاهنامه کهنترین جای ایرانست  هوشداریم که  مازندران را بیرون از ایران   و دور میخواند

1395/12/18 19:03
فاطمه

در اخر از مسئولان محترم سایت خواستارم نظرات غیر واقع بینانه که حاصل خیالپردازی برخی اشخاص هست وهیچگونه صحت علمی وعینی ندارد چاپ نشود تا به اعتبار وصحت مطالب این سایت خدشه وارد نشود.باتشکر ازشما...

1395/12/20 02:03
خواجوی کرمانی

شگفتا، چگونه برگ می پژمرد و ریشه مست می شود تا سر سوی پستی گراید!!؟؟
و مست و نخست یا سست و نخست؟

1401/06/25 23:08
جهن یزداد

مُست  است برادر  داستان اینست ک بیخ سست نشده  بیخ  پایدار و استوار است   بیخ مُست است  و دارد از مُستی  و نیکوییو استواری  قباد که بیخ است و  کژی و سستی  کاووس میگوید  چگونه بیخ را سست کند ؟  ایا میدانی که مُست بیح گیاه نیز باشد؟
 ای از ستیخش تو همه مردمان بمست
مستی مکن که نشنود او مستی
مستمند را یاد اورید

1396/02/25 21:04
ولگرد

طبق نسخه های مسکو و ژول مول, بیت هفتم گر او بفگند فر و نام پدر تو بیگانه خوانش مخوانش پسر , آمده.
همچنین مصرع سوم شود برگ پژمرده و بیخ سست آمده , بیخ مست وزن شعر را بهم میزند لطفا تصحیح کنید.

1401/06/25 23:08
جهن یزداد

نخست اتنک بیخ مست و بیخ سست هردو یک وزنند پس  نگران وزن نباش دگر انکه  یکی از بدبختی ها اینست که نمیدانی  مُست چیست  و گمان میکنی مَست  است و داستان میبافید و شاهنامه را نابود کردید با این هم ندانستنهایتان 

1396/10/07 01:01
سهیلا

قلمرو ایران بزرگتر از قلمرو کنونی بوده چه بسا کل سرزمین های بخش شمال مازندران نام داشته چیزی که باید دقت کرد اینه که در مسیر رسیدن به مازندران رستم به سرزمینی برمیخوره که تاریکی اون رو فرا گرفته " گویی خورسید را به بند کشیدند" و به نظر نمی رسه منظور شب بوده باشه چون این تاریکی شب چیزی نبوده که رستم ندیده باشه به نظر میادبخشهای شمالی نزدیک به قطب که شبهای طولانی دارند و یا 6 ماه شب و 6 ماه روز شاید منظور بوده و از اونها گذر کرده باشه

1401/06/25 23:08
جهن یزداد

مازندان مصر است در نوشته های کهن بارها و بارها گفته اند مازندران مصر است و هیچ جای دگر را نگفته اند

1396/10/07 12:01
حسین

اونهایی که مازندران رو سیستان میدونن یا قطب شمال
یکم شعرای دیگه ی فرودسی رو حداقل بخونید..
به نظر شما ساری هم فکر کنم ترکیه بوده.. چون ایران به اون سمت درازا داره :))) بیخیال.. شعرتونو بخونین..

1396/11/08 02:02

شود برگ پژمرده و بیخ مست
سرش سوی پستی گراید نخست
بیخ سست درست است

1396/11/08 02:02

همه یکسره نزد شاه آمدند
بر نامور تخت گاه آمدند
همه سریسر درست است

1396/11/08 02:02
nabavar

دوستان در بیت :
شود برگ پژمرده و بیخ مست
سرش سوی پستی گراید نخست
همان مُست و نخُست صحیح است
مُست چند معنا دارد و یکی هم ناستوار است.
،،،
سُست و مُست
لغت‌نامه دهخدا
سُست و مُست . [ س ُ ت ُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) نااستوار. نامحکم . نادرست .- امثال :همه جایم سست و مست است فقط ناندانیم درست است .

1396/11/08 03:02

همه یکسره نزد شاه آمدند
بر نامور تخت گاه آمدند
همه سراسر درست است

1397/04/03 16:07
مسعود ریاضی

سلام
همیشه برایم سوال بود که چرا شاهنامه حضور کاووس در مازندران را اولین حضور ایرانیان در این سرزمین می داند. حال آنکه بارها قبل از آن از حضور شاهان پیشین در ساری و آمل نام برده بود. نکته ای که یکی از دوستان در یکی از نظرهای قبل اشاره کردند برایم جالب بود. ممکن است مازندرانی که فردوسی نوشته است با مازندرانی که امروز می شناسیم متفاوت باشد. برای این منظور خوب ست آدرس زیر را ببینید:
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/05/05 15:08
۷

مست در بیت دوم به معنی زار .و نزار است مانند مستمند
اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک
به جای ریک باید ویک باشد که یعنی وای بر تو
گر از بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
گر او بفکند فر و نام پدر
کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفند و بیند سزای خویش
سعدی
همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال
تازی یعنی تازنده و در برابر آن یابو میباشد که باری است.
اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را
گشایید باید باشد
بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست
نوشتن بربت به شکل بربط نشان نادانی است.

1401/06/26 00:08
جهن یزداد

ریک درست است ریک / اریک  حقد است  و به گونه  ریغ /اریغ هم بسیار امده
- و از واژگان فردوسی و اسدی طوسی  است

1398/03/05 22:06
هوت سلطان

ببینید من زمان فردوسی نبودم که بخوام نظر بدم ولی صد در صد مطمئنم که یک شاعر بزرگ بی دلیل و بی هدف شعر نمیگه مثلا خودم من گه گداری شعر میگم شاعر بزرگی همچو فردوسی یا حافظ یا مولانا نیستم ولی بی هدف شعر نمیگم و اون سست درسته نه مست

1398/03/05 22:06

دیدین

1398/11/26 04:01

با درود.
خشثریته (= شهریار) شاه ماد در برابر اِسَرحَدون آشوری در کنار کوهستان کرکس در سمت کاشان برمی شورد و با از دست دادن هم پیمان هایش، از کارکاشی (= کاشان امروزی) به آمُل در مازندران می گریزد. پس از درگذشت اِسَرحَدون و در آغاز نخستین روزهای فرمانروایی آشوربانیپال آشوری، فردی به نام شانا بوشو (= سپید تن) را برای فرمانده ی سپاهش برگزیده و در پی خشثریتی می فرستد. آنها به مازندران فرود می آیند و جنگ با سپاه ماد در می گیرد. شاه ماد خود را در خطر و فروگیری می بیند و به آترادات (= آفریدۀ آتش) رهبر آماردها پناه می برد. و با یاری آترادات، در کنار دریای فراخکرت (= دریاچه مازندران؟) سپاه آشوریان نابود می شود.
همانی کیکاووس نیز همچون سرگذشت خشثریته می باشد. کیکاووس در سمت کوه اِرِزیفیَه (= کوهی در اوستا که همان کوهستان کرکس است) با دیوان (= همان آشوری ها) می جنگد، و از کوه البرز به آمُل در مازندران می گریزد و همین جاست که دیوان (= آشوری ها) آنها را به فروگیری می گیرند. وی به رستم (= نابودکننده ی ستم یا ستمگران/آترادات) پناه می برد، و رستم دیوان مازندران را تار و مار می کند و بزرگ ایشان دیو سپید را درهم می کوبد. دیو سپید همان شانا بوشو به معنی سپیدتَن است. این همان داستان خشثریته مادی با آشوریان است.
7 خوان رستم با دیو سپید به پایان می رسد، و همینجاست که مادی ها دست آشوری ها را پس از چند سده از سرزمین شان قطع می کنند و ماد برای نخستین بار در برابر آشور مستقل می شود.
از نگاه من، کی که همان کَوی اوستا است به معنی پادشاه و کاووس یعنی چشمه سار. روی هم رفته یعنی پادشاه چشمه ساران (= کارکاشی/کاشان) می باشد. یکی از جنبه های گردشگری کاشان، چشمه ها و قنات های آنجاست.
در باب چمِ خشثره 2 نمونه می آورم. هووخشثره از هوو که کوتاه شده اش هو است، از ریخت دگردیسی شده ی آن خو می باشد به معنی نیک/خوب است، و خشثره یعنی شاه، متشکل شده (= کیخسرو در شاهنامه و کیاخسار در روایت هرودوت). یا شائوشثره (= از شاهان میتانیان/پیشدادیان) که از شائو یعنی شایسته/سزاوار و شثره یعنی شاه: شاه شایسته/سزاوار.

1399/02/07 01:05
ایمان

اینکه مازندرانی که در شاهنامه آمده همان مازندران کنونی است یا نه، به مجادله ای ادبی و تاریخی تبدیل شده است. صادق کیا نخستین کسی بود که به پژوهش در این باره پرداخت. حسین کریمان در کتاب "پژوهشی در شاهنامه" نیز میگوید که مازندران کنونی همان مازندران فردوسی نیست. به اعتقاد او، منظور از مازندران در شاهنامه، خطه سرسبز شمال ایران نیست بلکه مازندرانی است که احتمالا دو منطقه را در‌بر می‌گیرد؛ یکی در مغرب (عربستان و حدود یمن، مصر و شام) و دیگری در مشرق (لاهور، مولتان، کشمیر و حدود بدخشان و فلات پامیر). مازندران فعلی در شاهنامه "بیشه نارون" و "بیشه تمیشه" خوانده شده و تازه دو قرن بعد از سرودن شاهنامه و از قرن ششم بود که به تدریج به آن مازندران گفته شد.
در کتابهای تاریخی درباره وجه تسمیه مازندران، به کوه موز اشاره شده و موز اندران (سرزمینی که در میان کوه موز واقع شده) به تدریج به مازندران تغییر یافت. ملک حسین سیستانی با اشاره به ماجرای هفت خوان رستم و تلاش او برای نجات کاووس نوشته است: "این مازندران که مشهور شده نه این است بلکه مازندران ناحیه ای است در بلکان فریدون و منوچهر است و این مازندران را موزه اندرون گویند، زیرا که کوهی که این بلاد را در میان گرفته موزه کوه می گویند. از کثرت استعمال، مازندران میگویند، چنانچه فردوسی اشاره بدین معنی نموده و گفته است: تو مازندران را شام دان و بس".
پس آنچه در شاهنامه به نام مازندران آمده، همین مازندران کنونی نیست. دو مازندران یکی در شرق و دیگری در غرب وجود داشته و مراد فردوسی در شاهنامه گاه این و گاه آن بوده است. بنابراین به نظر میرسد این بیت مشهور شاهنامه "که مازندران شهر ما یاد باد/ بر او بر و بومش آباد باد" به اشتباه در توصیف مازندران کنونی به کار میرود و به قطع یقین هدف فردوسی از عبارت مازندران، گستره وسیعتری از سرزمین ایران بوده است.

1399/11/17 01:02
آزادبخت

فردوسی و شاهنامه هیچ گاه سرزمین تبرستان و گیلان را مازندران نخوانده انرا دشت تمیشه و بیشه نارون خوانده -
و ابن اسفندیار میگوید به تازگی تبرستان را مازندران میخوانند
اما مازندارن اصلی در مغرب است منظور از مازندران افریقاست و کیکاوس در یمن زندان بود - سودابه دختر شاه حمیریان بوده
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان نوشته است :
« و مازندران محدث(به تازگی ) است ، به حکم آن که مازندران به حد مغرب است و به مازندران پادشاهی بود ، چون رستم زال آن جا شد و او را بکشت . »
مرعشی در کتاب خود چنین ذکر نموده است :
« اسم مازندران محدث است ، زیرا که مازندران در زمین مغرب است

در مجمع‌التواریخ و ‌القصص آمده است که : ( فریدون ، قارنِ کاوه را به چین فرستاد تا کوش پیل دندان را بگرفت و بعد از آن به مازندران مغرب رفت…
ابوسعید عبدالحی ضحاک محمود گردیزی در تاریخ گردیزی یا زین‌الاخبار : کیکاووس در یمن گرفتار شد. در غررالاخبار ملوک فرس ثعالبی و دیگر تاریخها و کتابهای جغرافیای عربی و فارسی قدیم این مطلب را که مازندران در مغرب است و کیکاووس در یمن گرفتار دیو سفید شد تأیید می‌کنند.
مقدمه شاهنامه ابومنصوری :
آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاور خواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را سورستان خواندند و مصر گویند از “ مازندران است . این دیگر همه ی ایران زمین است
-
مست هم درست است مست یعنی ستم و سیستی

1400/01/21 01:03
علی خیاط

سست صحیح است ،این اولین بار نیست فروسی از این روش برای مرگ و درعین حال زایش استفاده می کند ،توجه کنید
چو سرو سهی گوژ گردد به باغ
بر او بر شود تیره روغن چراغ
شود برگ پژمرده و بیخ سست
سرش به پستی گراید نخست
بروید زخاک و شود باز خاک
همه جای ترس است و تیمار و باک

1401/06/26 00:08
جهن یزداد

خوب برادر اینم که اوردی  میشود که سست هم باشد چون  داستان  مرگ سرو است  و چیز دگریست داستان  اینجا چیز دگریستت و  درخت کیانی زنده است  مُست است   مست بارها بچم گله و ستم و زاری امده  در دستنویسهای کهن همه مست و مستی  امده و پس از سده هشتم که  که نویسکاران نادان فراوان شده اند انرا تراشیده و سستی کرده اند -
 در این سروده فردوسی  نمیخواهد بگوید بیخ سست شده میخواهد بگوید بیخ  که کیقباد است خوبست  و کیکاووس بد  و کژ لست

نمیدانم دوستانی که چیزهای امروزی و ساده مانند سستی را  درست میدانند و هیچ  نمیبییند که  دگران که وازه ای نا اشنا  و کهنتر را می  گویند و معنی ان وازه کهن را میگویند  ایا مثلا گمان میکنید  ما خوشمان می اید کل کل کنیم  یا انکه میخواهیم سخن فردوسی  سخت بشود ؟ یا مثلا نسخه ژول مول و مسکو را ندیده ایم؟  شما که  واٰه را مَست میخوانید و نمیدانید مُست  چیست  ژول مول و مسکو میشناسید و دیده اید  ما  ندیده ایم؟  دست کم  اندکی بیندیشید شاید انگونه درست باشد ؟

دست کم بخوانیم که بیخ گیاهی نامش مُستی است 

1400/01/21 02:03
علی خیاط

من نمد انم این وسعت فلسفی را فروسی از کجا کسب کرده ولی چیزی که یقین است او با ماتب فلسفی یونان و افلاطون و ارسطو کاملا اشنایی داشته اینکه هیچ چیز در جهان هستی از بین نمی رود بلکه این پچرخش است
از این در در اید از ان در بگذرد
گذر نی که چرخش همی بسپرد
زتدگی و مرگ لازم و ملزوم هم هستند ،زندگی بدون مرگ مفهومی ندارد کل جهان هستی بدین ترتیب در حال چرخش هستند ،ستارگان ،منظومه شمسی و و دهر جز دستخوش نیستی ولی کل پایدار هست ،لازمه بقای جنگل میرایی درختان کهنسال و در همان زمان ب امدن نهال های جوان هستند
خدواند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
شاهکار فروسی در این است این مطالب پیچیده فلسفی را در چند بیت بقدری شیوا و روان بیان می کند که ادمی را دربهت و حیرت فرو می برد ،بیخود نیست که به تمام زبان های زنده دنیا ترجمه شده درور بر روان این مرد بزرگ که امید بخش لحظات نا امیدی و حرمان است

1402/10/12 21:01
امیر علی نژاد خرم

دربارهٔ موقعیت جغرافیایی مازندران شاهنامه اختلاف نظر وجود دارد به طوری که برخی آن را مطابق با استان مازندران کنونی در شمال ایران یا همان طبرستان نمی‌دانند. این در حالیست که برخی مانند فریدون جنیدی مازندران را همان طبرستان می‌داند/ 

ظهیرالدین مرعشی در کتاب تاریخ طبرستان و رویان و مازندران مازندران را بخشی از طبرستان معرفی می‌کند و می‌نویسد: حد طبرستان از طرف شرقی دیناره‌جاری و از طرف غربی ملاط که آن قریه شهر هوسم که اکنون به فرضه روده‌سر اشتهارد دارد. حد مازندران از طرف شرقی بیشه انجدان می‌باشد و از طرف غربی ملاط می‌باشد. حد گرگان حالیا که به استرآباد مشهور است و اصلاً دهستان می‌گفتند شرقی دیناره جاری است که حد شرقی تمام طبرستان است و غربی انجدان که حد شرقی مازندران است. به گفتهٔ ظهیرالدین مرعشی مازندران بخشی از طبرستان است و سرزمین طبرستان، گرگان و مازندران هر دو را در بر می‌گرفت. گای لسترنج در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی مینویسد: طبرستان و مازندران مترادف و به یک معنی بودند، اما در همان حال که اسم طبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق میشد اسم مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی که از دلتای سفیدرود تا جنوب خاوری بحر خزر امتداد دارد اطلاق می‌گردید. غلام‌رضا پیروز مازندران شاهنامه را همان مازندران فعلی معرفی می‌کند و مینویسد: مازندرانی که فردوسی آن را می‌شناخته، مازندران فعلی و طبرستان بوده است. سرزمین دیوان با فرهنگ و جنگجو که در برابر اقوام مهاجم آریایی به حراست و صیانت از زادبوم خود پرداختند و از سوی آریاییان مزدیسنا با صفات پلشت و پلید متصف شدند. حسین کریمان هم در کتاب پژوهشی در شاهنامه، اعتقاد دارد که دو مازندران وجود داشت که یکی از آن‌ها در حدود یمن و مصر و شام و دیگری در قسمت‌های شمال هندوستان بود و احتمال می‌دهد مازندرانی که در شاهنامه است همان مازندرانی است که در حدود شام و یمن و مصر قرار داشت.

 

 

1403/02/18 22:05
پرویز شیخی

فردوسی درقرن چهارم بوده و از قرن دهم به بعد اسم طبرستان به مازندران تغییر پیدا کرده ، مازندران در شاهنامه توسط محمد علی فروغی و سعید نفیسی و دارودستشون ، بجای ترکان و تورانیان قرار داده شده .... همچنین فصل های مربوط به کورش و داریوش و خشایارشا توسط همان فراماسونها حذف شده .... این تحریفات بخاطر تغییر نام پرشیا به ایران انجام گرفته

چو میروی طَبری و چون ارمنی

به جنگ‌اند با کیش آهرمنی

1402/12/11 22:03
پری

این اشعار از کدام تصحیح است؟

1403/04/21 15:07
پارسا ادیبی

بعضی از حضرات می‌گویند که این مازندرانی که جناب فردوسی می‌گویند خطه سبز شمال نیست حال من از این جنابان میخواهم که مازندرانی بیابد که در آن آمل و تمیشه (بهشهر کنونی) و دماوند و استرآباد (گرگان کنونی) باشد

1403/06/18 06:09
برمک

 مازندران  فردوسی  کجا تمیشه و ساری  دارد؟
برادر  فردوسی هرگاه طبرستان را یاد میکند از ساری و تمیشه میگوید -
شما از  ابن جریر طبری سده سوم. و ابن اسفندیار سده هفت که اگاه تر نیستی  طبری میگوید مازندران مصر است و ابن اسفندیار هم میگوید که  لفظ مازندران را به تازگی به  طبرستان میگویند

1403/05/22 19:07
علی میراحمدی
بنده بارها هفت خوان را خوانده ام و مازندران را هم به عنوان همین شهر اشنای شمال کشور تصور کرده ام. به نظرم فارغ از بحث تخصصی جغرافیای شاهنامه این از مواردی است که میتوان به مخاطب اجازه برداشت های ممکن را داد.
1403/06/18 06:09
برمک

اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک

تو با شاخ تندی میاغاز ریک
اریک است «اریک» پارسی حقد است

1403/06/18 06:09
برمک

نخست انکه ما دشمن مردم  میهن خود نیستیم
‌دوم انکه  طبرستان و ساری و تمیشه و امل که نخستین پایتخت  ایران و جایگاه فریدون و منوچهر است  چگونه  به کاوس میگویند مازندران  سرزمین. دور است و  شاهان بزرگ پیش از تو به انجا نرفته و راه مازندران هرگز نپیموده اند؟ چرا نمی اندیشید؟

چنین گفت کای پادشاه جهان

سزاوار تختی و تاج مهان

ز تو پیشتر پادشه بوده‌اند

که این راه هرگز نپیموده‌اند

منوچهر شد زین جهان فراخ

ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ

همان زو و با نوذر و کیقباد

چه مایه بزرگان که داریم یاد

ابا لشکر گشن و گرز گران

نکردند آهنگ مازندران

بنگرید که میگوید منوچهر اهنگ مازندران نکرد  با انکه میدانیم منوچهر و فریدون پایتختشان امل و تمیشه بود

باز میگوید

به میلاد بسپرد ایران زمین

کلید در گنج و تاج و نگین

چو شب روز شد شاه و جنگ‌آوران

نهادند سر سوی مازندران




چرا اندکی نمی اندیشید؟ چرا  گفته طبری خود طبرستانی است  را نمیخوانید  که مازندران را مصر میخواند  ایا اگر مازندران طبرستان بود ابن جریر طبری که خود طبرستانی است  میگفت مصر مازندران است؟   فردوسی  اشکارا  مازندران را در جایی که افتاب نهان میشود (مغرب ) میخواند
« به جایی که پنهان شود آفتاب»

ایا  طبرستان  از دل و جان برتر جای دیوان دژخیم است؟ چرا اندکی نمی اندیشید؟

  «کجا جای دیوان دژخیم بود»
  بنگریم که مازندران و هاماوران و بربر  کجاست؟

به دست چپش مصر و بربر به راست

زره در میانه بر آن سو که خواست


زره = دریا
بنگریم که  راه انها دریا هست ایا از سیستان و ری و فارس و بلخ  برای رفتن به  طبرستان   راه دریایی است؟ بنگریم که چندین بار  میگوید از راه دریا رفتند

خبر شد بدیشان که کاووس شاه

برآمد ز آب زره با سپاه


بنگریم که میگوید دریا در میانه و مصر به چپ و  بربر(مراکش - الجزایر- تونس) براست  بود
دارد از میان  دریای مدیترانه میگوید  که  بربر (مراکش) براست و مصر به چپ اوست

بدست چپش مصر و بربر براست

زره در میانه  بر آن سو که خواست

به پیش اندرون شهر هاماوران

به هر کشوری در سپاهی گران

خبر شد بدیشان که کاووس شاه

برآمد ز آب زره با سپاه

یکی گشت چندان یل تیغ‌زن

به بربرستان در شدند انجمن

به جایی که پنهان شود آفتاب

 

کجا جای دیوان دژخیم بود
-


به میلاد بسپرد ایران زمین

کلید در گنج و تاج و نگین

چو شب روز شد شاه و جنگ‌آوران

نهادند سر سوی مازندران

دگر روز برخاست آوای کوس

سپه را همی راند گودرز و طوس

همی رفت کاووس لشکرفروز

بزد گاه بر پیش کوه اسپروز

به جایی که پنهان شود آفتاب

بدان جایگه ساخت آرام و خواب

کجا جای دیوان دژخیم بود

بدان جایگه پیل را بیم بود


بنگریم چگونه بربرستان و مصر  را با زمین طبرستان یکی میکنی؟

1403/06/18 07:09
برمک

به گمانم  سه بیت واپسین  از جای دگر به این جا اورده اند و در اینجا  بیخود است

پدر چون به فرزند ماند جهان

کند آشکارا برو بر نهان

گر او بفگند فر و نام پدر

تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

کرا گم شود راه آموزگار

سزد گر جفا بیند از روزگار

چنین است رسم سرای کهن

سرش هیچ پیدا نبینی ز بن

چو رسم بدش بازداند کسی

نخواهد که ماند به گیتی بسی