گنجور

بخش ۸

گهار گهانی بدان جایگاه
گوی شیرفش با درفش سیاه
برآشفت چون ترگ رستم بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت من کین ترکان چین
بخواهم ز سگزی برین دشت کین
برانگیخت اسپ از میان سپاه
بیامد بر پیلتن کینه‌خواه
ز نزدیک چون ترگ رستم بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
بدل گفت پیکار با ژنده پیل
چو غوطه است خوردن بدریای نیل
گریزی بهنگام با سر بجای
به از رزم جستن بنام و برای
گریزان بیامد سوی قلبگاه
برو بر نظاره ز هر سو سپاه
درفش تهمتن میان گروه
بسان درخت از بر تیغ کوه
همی تاخت رستم پس او چو گرد
زمین لعل گشت و هوا لاژورد
گهار گهانی بترسید سخت
کزو بود برگشتن تاج و تخت
برآورد یک بانگ برسان کوس
که بشنید آواز گودرز و طوس
همی خواست تا کارزاری کند
ندانست کین بار زاری کند
چه نیکو بود هر که خود را شناخت
چرا تا ز دشمن ببایدش تاخت
پس او گرفته گو پیلتن
که هان چارهٔ گور کن گر کفن
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
بدرید خفتان و پیوند اوی
بینداختش همچو برگ درخت
که بر شاخ او بر زند باد سخت
نگونسار کرد آن درفش کبود
تو گفتی گهار گهانی نبود
بدیدند گردان که رستم چه کرد
چپ و راست برخاست گرد نبرد
درفش همایون ببردند و کوس
بیامد سرافراز گودرز و طوس
خروشی برآمد ز ایران سپاه
چو پیروز شد گرد لشکر پناه
بفرمود رستم کز ایران سوار
بر من فرستند صد نامدار
هم اکنون من آن پیل و آن تخت عاج
همان یاره و سنج و آن طوق و تاج
ستانم ز چین و بایران دهم
به پیروز شاه دلیران دهم
از ایران بیامد همی صد سوار
زره‌دار با گُرزهٔ گاوسار
چنین گفت رستم بایرانیان
که یکسر ببندند کین را میان
بجان و سر شاه و خورشید و ماه
بخاک سیاوش بایران سپاه
بیزدان دادار جان آفرین
که پیروزی آورد بر دشت کین
که گر نامداران ز ایران سپاه
هزیمت پذیرد ز توران سپاه
سرش را ز تن برکنم در زمان
ز خونش کنم جویهای روان
بدانست لشکر که او شیرخوست
بچنگش سرین گوزن آرزوست
همه سوی خاقان نهادند روی
بنیزه شده هر یکی جنگ جوی
تهمتن بپیش اندرون حمله برد
عنان را برخش تگاور سپرد
همی خون چکانید بر چرخ ماه
ستاره نظاره بر آن رزمگاه
ز بس گرد کز رزمگه بردمید
چنان شد که کس روی هامون ندید
ز بانگ سواران و زخم سنان
نبود ایچ پیدا رکیب از عنان
هوا گشت چون روی زنگی سیاه
ز کشته ندیدند بر دشت راه
همه مرز تن بود و خفتان و خود
تنان را همی داد سرها درود
ز گرد سوار ابر بر باد شد
زمین پر ز آواز پولاد شد
بسی نامدار از پی نام و ننگ
بدادند بر خیره سرها بجنگ
برآورد رستم برانسان خروش
که گفتی برآمد زمانه بجوش
چنین گفت کان پیل و آن تخت عاج
همان یاره و افسر و طوق و تاج
سپرهای چینی و پرده سرای
همان افسر و آلت چارپای
بایران سزاوار کیخسروست
که او در جهان شهریار نوست
که چون او بگیتی سرافراز شاه
نبود و ندیدست خورشید و ماه
شما را چه کارست با تاج زر
بدین زور و این کوشش و این هنر
همه دستها سوی بند آورید
میان را بخم کمند آورید
شما را ز من زندگانی بسست
که تاج و نگین بهر دیگر کسست
فرستم بنزدیک شاه زمین
چه منشور و شنگل چه خاقان چین
و گرنه من این خاک آوردگاه
بنعل ستوران برآرم بماه
بدشنام بگشاد خاقان زبان
بدو گفت کای بدتن بدروان
مه ایران مه آن شاه و آن انجمن
همی زینهاریت باید چو من
تو سگزی که از هر کسی بتری
همی شاه چین بایدت لشکری
یکی تیر باران بکردند سخت
چو باد خزان برجهد بر درخت
هوا را بپوشید پر عقاب
نبیند چنان رزم جنگی بخواب
چو گودرز باران الماس دید
ز تیمار رستم دلش بردمید
برهام گفت ای درنگی مایست
برو با کمان وز سواری دویست
کمانهای چاچی و تیر خدنگ
نگه‌دار پشت تهمتن بجنگ
بگیو آن زمان گفت برکش سپاه
برین دشت زین بیش دشمن مخواه
نه هنگام آرام و آسایش است
نه نیز از در رای و آرایش است
برو با دلیران سوی دست راست
نگه کن که پیران و هومان کجاست
تهمتن نگر پیش خاقان چین
همی آسمان برزند بر زمین
برآشفت رهام همچون پلنگ
بیامد بپشت تهمتن بجنگ
چنین گفت رستم برهام شیر
که ترسم که رخشم شد از کار سیر
چنو سست گردد پیاده شوم
بخون و خوی آهار داده شوم
یکی لشکرست این چو مور و ملخ
تو با پیل و با پیلبانان مچخ
همه پاک در پیش خسرو بریم
ز شگنان و چین هدیهٔ نو بریم
و زان جایگه برخروشید و گفت
که با روم و چین اهرمن باد جفت
ایا گم شده بخت بیچارگان
همه زار و با درد غمخوارگان
شما را ز رستم نبود آگهی
مگر مغزتان از خرد شد تهی
کجا اژدها را ندارد بمرد
همی پیل جوید بروز نبرد
شما را سر از رزم من سیر نیست
مرا هدیه جز گُرز و شمشیر نیست
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
خم خام در کوههٔ زین فگند
برانگیخت رخش و برآمد خروش
همی اژدها را بدرید گوش
بهر سو که خام اندر انداختی
زمین از دلیران بپرداختی
هرانگه که او مهتری را ز زین
ربودی بخم کمند از کمین
بدین رزمگه بر سرافراز طوس
بابر اندر افراختی بوق و کوس
ببستی از ایران کسی دست اوی
ز هامون نهادی سوی کوه روی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گهار گهانی بدان جایگاه
گوی شیرفش با درفش سیاه
هوش مصنوعی: گاهی در آن مکان، شیر با پرچم سیاه به نبرد می‌پردازد.
برآشفت چون ترگ رستم بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی رستم با آن صدای خروشان مواجه شد، به شدت برآشفت و مانند شیر درنده، به مقابله برخاست.
بدو گفت من کین ترکان چین
بخواهم ز سگزی برین دشت کین
هوش مصنوعی: او به او گفت: من می‌خواهم این ترک‌های چین را از دشت‌های سگزی بگیرم.
برانگیخت اسپ از میان سپاه
بیامد بر پیلتن کینه‌خواه
هوش مصنوعی: سوارکاری از میان لشکر برخاست و به سوی پهلوانی که کینه‌اش در دل داشت، آمد.
ز نزدیک چون ترگ رستم بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: وقتی رستم از نزدیک چیزی را دید، با احساساتش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و یک نفس عمیق و سرد از دلش بیرون آورد.
بدل گفت پیکار با ژنده پیل
چو غوطه است خوردن بدریای نیل
هوش مصنوعی: بدل به مقایسه می‌پردازد و می‌گوید که جنگیدن با دشمنی بزرگ مانند نبرد با شیری است که از قدرت و عظمت آن به شدت غافلگیر می‌شویم، درست مانند آنکه در عمق دریای نیل غرق شویم. در واقع، نبرد با چنین دشمنی بسیار دشوار و خطرناک است.
گریزی بهنگام با سر بجای
به از رزم جستن بنام و برای
هوش مصنوعی: فرار در زمان مناسب با سر به جای اینکه در میدان جنگ به نام و به خاطر نام و نشانی به رزم بپردازی، بهتر است.
گریزان بیامد سوی قلبگاه
برو بر نظاره ز هر سو سپاه
هوش مصنوعی: به سرزمین قلب هجوم آورد و از هر طرف گروهی را برای تماشا دید.
درفش تهمتن میان گروه
بسان درخت از بر تیغ کوه
هوش مصنوعی: پرچم نیرومند و شجاع تهمتن در میان گروه، همچون درختی است که بر لبهٔ تیغ کوه قرار دارد.
همی تاخت رستم پس او چو گرد
زمین لعل گشت و هوا لاژورد
هوش مصنوعی: رستم به سرعت به دنبال او رفت و در نتیجه، زمین مانند سنگ قیمتی سرخ شد و آسمان به رنگ آبی عمیق درآمد.
گهار گهانی بترسید سخت
کزو بود برگشتن تاج و تخت
هوش مصنوعی: به کنایه، در لحظه‌های دشوار و خطرناک، باید به شدت مراقب بود زیرا ممکن است بازگشت به اوج و مقام از دست برود.
برآورد یک بانگ برسان کوس
که بشنید آواز گودرز و طوس
هوش مصنوعی: صدایی بلند برپا کن تا همه بشنوند که آواز گودرز و طوس را می‌خوانند.
همی خواست تا کارزاری کند
ندانست کین بار زاری کند
هوش مصنوعی: او می‌خواست که در میدان جنگ بجنگد، اما نمی‌دانست که این بار باید برای گریه و زاری بیفتد.
چه نیکو بود هر که خود را شناخت
چرا تا ز دشمن ببایدش تاخت
هوش مصنوعی: زیباست کسی که به شناخت خود برسد، زیرا او می‌تواند بر دشمنانش غلبه کند.
پس او گرفته گو پیلتن
که هان چارهٔ گور کن گر کفن
هوش مصنوعی: پس او را بگیر و به او بگو که برای خود نشانه‌ای از خاک و گور آماده کند، اگر به فکر خود باشد.
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
بدرید خفتان و پیوند اوی
هوش مصنوعی: یک نفر نیزه‌ای به کمربند او زد و خفتان و زنجیر او را پاره کرد.
بینداختش همچو برگ درخت
که بر شاخ او بر زند باد سخت
هوش مصنوعی: او را به سرعت و ناگهانی به زمین انداخت، مانند برگی که درختی در برابر وزش شدید باد می‌ریزد.
نگونسار کرد آن درفش کبود
تو گفتی گهار گهانی نبود
هوش مصنوعی: علم و دانش تو آنچنان ارزشمند و تاثیرگذار است که می‌توانی هر بی‌نظمی و خطایی را به راحتی برطرف کنی. تو به گونه‌ای هستی که گویی هیچ مانع و مشکلی برایت وجود ندارد.
بدیدند گردان که رستم چه کرد
چپ و راست برخاست گرد نبرد
هوش مصنوعی: مردم در میدان جنگ مشاهده کردند که رستم چگونه در سمت چپ و راست خود به نبرد پرداخت و به مقابله با دشمنان برخاست.
درفش همایون ببردند و کوس
بیامد سرافراز گودرز و طوس
هوش مصنوعی: پرچم باشکوه را برداشتند و سرود پیروزی با افتخار برگزیدند، گودرز و طوس جلوه نمایی کردند.
خروشی برآمد ز ایران سپاه
چو پیروز شد گرد لشکر پناه
هوش مصنوعی: از سرزمین ایران صدای بلندی شنیده شد، زیرا هنگامی که سپاه پیروز شد، همه به او پناه آوردند.
بفرمود رستم کز ایران سوار
بر من فرستند صد نامدار
هوش مصنوعی: رستم دستور داد تا از ایران سوارانی نامدار و شجاع را به سوی او بفرستند.
هم اکنون من آن پیل و آن تخت عاج
همان یاره و سنج و آن طوق و تاج
هوش مصنوعی: من همین حالا همان فیل و همان تخت عاج هستم، همان یاره و سنج و همان طوق و تاج.
ستانم ز چین و بایران دهم
به پیروز شاه دلیران دهم
هوش مصنوعی: من آنچه از چین گرفته‌ام، به پیروز شاه، دلیران و جنگجویان می‌بخشم.
از ایران بیامد همی صد سوار
زره‌دار با گُرزهٔ گاوسار
هوش مصنوعی: صد سوار زره‌پوش از ایران آمدند که شجاعت و قدرتی مانند گاوسار دارند.
چنین گفت رستم بایرانیان
که یکسر ببندند کین را میان
هوش مصنوعی: رستم به ایرانیان گفت که باید این جنگ و خونریزی را به طور کامل متوقف کنند.
بجان و سر شاه و خورشید و ماه
بخاک سیاوش بایران سپاه
هوش مصنوعی: به جان و سر شاه و خورشید و ماه، به خاک سیاوش در ایران سپاه.
بیزدان دادار جان آفرین
که پیروزی آورد بر دشت کین
هوش مصنوعی: خداوندی که جان را خلق کرده، پیروزی را به میدان نبرد آورد.
که گر نامداران ز ایران سپاه
هزیمت پذیرد ز توران سپاه
هوش مصنوعی: اگر دلاوران ایرانی از میدان جنگ شکست بخورند، سپاه تورانی نیز تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
سرش را ز تن برکنم در زمان
ز خونش کنم جویهای روان
هوش مصنوعی: من سرش را از تن جدا می‌کنم و از خون او جوی‌هایی روان خواهم ساخت.
بدانست لشکر که او شیرخوست
بچنگش سرین گوزن آرزوست
هوش مصنوعی: لشکر متوجه شد که او همچون شیر نترس و شجاع است و آرزوی او در چنگ گرفتن بهترین شکار، مانند گوزن است.
همه سوی خاقان نهادند روی
بنیزه شده هر یکی جنگ جوی
هوش مصنوعی: همه به سمت پادشاه حرکت کردند و هر یک آماده‌ی جنگ و نبرد بودند.
تهمتن بپیش اندرون حمله برد
عنان را برخش تگاور سپرد
هوش مصنوعی: تهمتن، پیشتاز میدان نبرد، بر اسبش یورش برد و با شجاعت خود جنگ را به عهده گرفت.
همی خون چکانید بر چرخ ماه
ستاره نظاره بر آن رزمگاه
هوش مصنوعی: خون دشمنان بر زمین ریخته شد و ستاره‌ها به تماشای آن میدان جنگ نشسته‌اند.
ز بس گرد کز رزمگه بردمید
چنان شد که کس روی هامون ندید
هوش مصنوعی: به خاطر گرد و غباری که از میدان نبرد به هوا برخاست، به گونه‌ای شد که هیچ کس نتوانست چهره‌ام را در میان آن دشت مشاهده کند.
ز بانگ سواران و زخم سنان
نبود ایچ پیدا رکیب از عنان
هوش مصنوعی: صدای سوارکاران و زخم نیزه‌ها هیچ نشانی از قدرت سوارکاران را نشان نمی‌دهد.
هوا گشت چون روی زنگی سیاه
ز کشته ندیدند بر دشت راه
هوش مصنوعی: هوا مانند چهره یک فرد سیاه‌پوست شد و بر دشت، نشانی از کشته‌ها دیده نمی‌شود.
همه مرز تن بود و خفتان و خود
تنان را همی داد سرها درود
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه همه افراد، در واقع، محدود به جسم و ظاهر خود هستند و در این میان، کسانی که به دنبال مقام و جایگاه اجتماعی هستند، باید به تفاوت‌های انسانی و نشانه‌های باطنی توجه کنند. این اشاره به این مفهوم دارد که افراد تنها به جسم خود محدود نیستند و باید به هویت و شخصیت درونی خود نیز توجه کنند.
ز گرد سوار ابر بر باد شد
زمین پر ز آواز پولاد شد
هوش مصنوعی: از دور سوار بر ابرها به پرواز درآمد و زمین پر از صدای آهنگین و پرطنین شد.
بسی نامدار از پی نام و ننگ
بدادند بر خیره سرها بجنگ
هوش مصنوعی: بسیاری از نامداران برای حفظ نام و آبرو، به جنگ با جاهلان و نادان‌ها پرداختند.
برآورد رستم برانسان خروش
که گفتی برآمد زمانه بجوش
هوش مصنوعی: رستم با صدای بلندی به پاخاست و گفت که به نظر می‌رسد زمان تغییر و تحولی بزرگ فرارسیده است.
چنین گفت کان پیل و آن تخت عاج
همان یاره و افسر و طوق و تاج
هوش مصنوعی: او گفت که این یال و تاج و تخت و لباس‌های زیبا در واقع همگی همانند نمادها و نشان‌هایی هستند که ارزش واقعی آن‌ها به ماهیت و ذاتشان نیست، بلکه به نمادین بودنشان برمی‌گردد.
سپرهای چینی و پرده سرای
همان افسر و آلت چارپای
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف اشیاء و تجهیزات خاصی می‌پردازد که می‌توانند به نوعی به کارهای سربازان و نظامی‌ها مرتبط باشند. در آن به اسلحه‌ها و ابزارهایی اشاره می‌شود که در نبردها استفاده می‌شوند، همچنین تصویری از زندگی نظامی و استحکام دفاعی را ارائه می‌دهد. در نهایت، این تصویر می‌تواند نشان‌دهنده‌ی وابستگی‌ها و تعاملات میان اجزای مختلف یک ساختار نظامی باشد.
بایران سزاوار کیخسروست
که او در جهان شهریار نوست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ایران شایسته‌ی حکومتی از نوع کیخسرو است، چرا که او یک پادشاه جدید و بزرگ در دنیا به شمار می‌رود.
که چون او بگیتی سرافراز شاه
نبود و ندیدست خورشید و ماه
هوش مصنوعی: چون او به مقام رفیع و بزرگی نرسید، هرگز زیبایی‌های خورشید و ماه را ندیده است.
شما را چه کارست با تاج زر
بدین زور و این کوشش و این هنر
هوش مصنوعی: شما چرا به این تاج زر و قدرت و تلاش و هنر خود اهمیت می‌دهید؟
همه دستها سوی بند آورید
میان را بخم کمند آورید
هوش مصنوعی: همه دست‌ها را به سمت آن بند بیاورید و به آرامی دور آن بپیچید.
شما را ز من زندگانی بسست
که تاج و نگین بهر دیگر کسست
هوش مصنوعی: شما از من زندگی می‌خواهید، در حالی که تاج و نگین زندگی برای دیگران است.
فرستم بنزدیک شاه زمین
چه منشور و شنگل چه خاقان چین
هوش مصنوعی: من برای پادشاه زمین، نامه‌ای می‌فرستم که درباره‌ی فرمان‌ها و دگرگون‌هایی از چین صحبت می‌کند.
و گرنه من این خاک آوردگاه
بنعل ستوران برآرم بماه
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه من این خاک را به جایگاه نعل ستوران تبدیل کنم، به مانند ماه خواهیم درخشید.
بدشنام بگشاد خاقان زبان
بدو گفت کای بدتن بدروان
هوش مصنوعی: پادشاه با عصبانیت شروع به توهین کرد و به او گفت: «ای فرد نکبت‌بار و دارای روحی پلید، چرا اینگونه رفتار می‌کنی؟»
مه ایران مه آن شاه و آن انجمن
همی زینهاریت باید چو من
هوش مصنوعی: ای ماه ایران، ای آن شاه و آن اجتماع، باید مانند من از تو حمایت کنم.
تو سگزی که از هر کسی بتری
همی شاه چین بایدت لشکری
هوش مصنوعی: تو موجودی هستی که از هر کس دیگر برتری، و برای رسیدن به مقام شاهی در چین، به جمعی از سربازان نیاز داری.
یکی تیر باران بکردند سخت
چو باد خزان برجهد بر درخت
هوش مصنوعی: تیراندازی شد به شدت و با سرعتی مانند وزش شدید باد در پاییز که بر روی درخت‌ها می‌افتد و آن‌ها را تکان می‌دهد.
هوا را بپوشید پر عقاب
نبیند چنان رزم جنگی بخواب
هوش مصنوعی: هوا را بپوشانید تا پرنده‌ی عقاب نتواند ببیند، مانند جنگی که در خواب باشد.
چو گودرز باران الماس دید
ز تیمار رستم دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی گودرز باران الماس را مشاهده کرد، از نگرانی‌هایش نسبت به رستم دلش آرام گرفت و راحت شد.
برهام گفت ای درنگی مایست
برو با کمان وز سواری دویست
هوش مصنوعی: برهام به او گفت: ای درنگ نکن، برو با کمان و با اسب به سرعت حرکت کن.
کمانهای چاچی و تیر خدنگ
نگه‌دار پشت تهمتن بجنگ
هوش مصنوعی: تیرها و کمان‌های چاچی آماده‌اند و تو باید در پشت تهمتن منتظر نبرد باشی.
بگیو آن زمان گفت برکش سپاه
برین دشت زین بیش دشمن مخواه
هوش مصنوعی: در آن زمان گفت که سپاه را از این دشت برکش، زیرا در اینجا دیگر نیازی به جنگ با دشمن نیست.
نه هنگام آرام و آسایش است
نه نیز از در رای و آرایش است
هوش مصنوعی: در این زمان نه خبری از آرامش و آسایش است و نه شرایطی برای تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی مناسب وجود دارد.
برو با دلیران سوی دست راست
نگه کن که پیران و هومان کجاست
هوش مصنوعی: به سوی دست راست برو و با شجاعان همراه شو و دقت کن که پیران و هومان کجا هستند.
تهمتن نگر پیش خاقان چین
همی آسمان برزند بر زمین
هوش مصنوعی: تهمتن، در مقابل خاقان چین ایستاده است و به قدری قدرت و عظمت دارد که انگار آسمان را بر زمین می‌کوبد.
برآشفت رهام همچون پلنگ
بیامد بپشت تهمتن بجنگ
هوش مصنوعی: رهام به شدت خشمگین و بی‌صبر مانند یک پلنگ به پشت سر تهمتن آمد تا با او بجنگد.
چنین گفت رستم برهام شیر
که ترسم که رخشم شد از کار سیر
هوش مصنوعی: رستم به برهام شیر گفت که نگران است چون ممکن است چهره‌اش از کار به تنگ آمده باشد و دیگر زیبایی‌اش را از دست بدهد.
چنو سست گردد پیاده شوم
بخون و خوی آهار داده شوم
هوش مصنوعی: وقتی که در برابر سختی‌ها و مشکلات آسیب‌پذیر می‌شوم، به یاد خون و رابطه‌ام می‌افتم و احساس می‌کنم که تحت فشار قرار گرفته‌ام.
یکی لشکرست این چو مور و ملخ
تو با پیل و با پیلبانان مچخ
هوش مصنوعی: اینجا یک لشکر به مانند موریانه‌ها و ملخ‌هاست، اما تو با فیل‌ها و فیل‌رانان، هرگز توان رقابت نداری.
همه پاک در پیش خسرو بریم
ز شگنان و چین هدیهٔ نو بریم
هوش مصنوعی: همه با دلی پاک و خالص به حضور پادشاه می‌رویم و از سرزمین شگن و چین هدیه‌ای تازه و نو به همراه داریم.
و زان جایگه برخروشید و گفت
که با روم و چین اهرمن باد جفت
هوش مصنوعی: او از آن مکان برخواست و گفت که من با روم و چین، هم‌پیمان شیطان هستم.
ایا گم شده بخت بیچارگان
همه زار و با درد غمخوارگان
هوش مصنوعی: آیا بخت ناچیزان گم شده و همه در رنج و درد غم‌خواران هستند؟
شما را ز رستم نبود آگهی
مگر مغزتان از خرد شد تهی
هوش مصنوعی: شما از رستم چیزی نمی‌دانید، مگر اینکه فکر و اندیشه‌تان خالی شده باشد.
کجا اژدها را ندارد بمرد
همی پیل جوید بروز نبرد
هوش مصنوعی: به کجا می‌توان اژدهایی را دید که در آنجا مردی پیدا نمی‌شود و فیل نیز در روز نبرد به دنبال آن است؟
شما را سر از رزم من سیر نیست
مرا هدیه جز گُرز و شمشیر نیست
هوش مصنوعی: شما هیچ علاقه‌ای به جنگ من ندارید، و من نیز به جز چماق و شمشیر چیزی برای شما ندارم.
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
خم خام در کوههٔ زین فگند
هوش مصنوعی: از بندهای تنگ رها شد و به آرامی، کمند را که از مواد نرم درست شده بود، در دامنهٔ کوه رها کرد.
برانگیخت رخش و برآمد خروش
همی اژدها را بدرید گوش
هوش مصنوعی: اسب را برانگیخت و صدای بلندی به راه انداخت، به طوری که گوش اژدها را پاره کرد.
بهر سو که خام اندر انداختی
زمین از دلیران بپرداختی
هوش مصنوعی: هر کجا که دلیری را به خطر انداختی، زمین و زندگی او از تو پرداخت خواهد شد.
هرانگه که او مهتری را ز زین
ربودی بخم کمند از کمین
هوش مصنوعی: زمانی که تو فرمانروایی را از سراسری بالا بردی، خطر در کمین است و به سرعت به کمند گرفتار می‌شوی.
بدین رزمگه بر سرافراز طوس
بابر اندر افراختی بوق و کوس
هوش مصنوعی: در این میدان نبرد، تو بر بلندای منطقه بر افراشته‌ای و با نواختن ساز و طبل خبر از پیروزی می‌دهی.
ببستی از ایران کسی دست اوی
ز هامون نهادی سوی کوه روی
هوش مصنوعی: کسی از ایران دستش را به سمت کوه دراز کرده و به بیابان هامون نگاه می‌کند.