بخش ۵
وزان جایگه شد بدان انجمن
بجایی که بد سایهٔ پیلتن
فرود آمد و آفرین کرد چند
که زور از تو گیرد سپهر بلند
مبادا که روز تو گیرد نشیب
مبادا که آید برویت نهیب
دل شاه ایران بتو شاد باد
همه کار تو سربسر داد باد
برفتم ز نزد تو ای پهلوان
پیامت بدادم بپیر و جوان
بگفتم هنرهای تو هرچ بود
بگیتی ترا خود که یارد ستود
هم از آشتی راندم هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری بیدرنگ
بفرجام گفتند کین چون کنیم
که از رای او کینه بیرون کنیم
توان داد گنج و زر و خواسته
ز ما هر چه او خواهد آراسته
نشاید گنهکار دادن بدوی
براندیش و این رازها بازجوی
گنهکار جز خویش افراسیاب
که دانی سخن را مزن در شتاب
ز ما هرک خواهد همه مهترند
بزرگند و با تخت و با افسرند
سپاهی بیامد بدین سان ز چین
ز سقلاب و ختلان و توران زمین
کجا آشتی خواهد افراسیاب
که چندین سپاه آمد از خشک و آب
بپاسخ نکوهش بسی یافتم
بدین سان سوی پهلوان تافتم
وزیشان سپاهی چو دریای آب
گرفتند بر جنگ جستن شتاب
نبرد تو خواهد همی شاه هند
بتیر و کمان و بهندی پرند
مرا این درستست کز پیلتن
بفرجام گریان شوند انجمن
چو بشنید رستم برآشفت سخت
بپیران چنین گفت کای شوربخت
تو با این چنین بند و چندین فریب
کجا پای داری بروز نهیب
مرا از دروغ تو شاه جهان
بسی یاد کرد آشکار و نهان
وزان پس کجا پیر گودرز گفت
همه بند و نیرنگت اندر نهفت
بدیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو
بغلتی همی خیره در خون خویش
بدست این و زین بدتر آیدت پیش
چنین زندگانی نیارد بها
که باشد سر اندر دم اژدها
مگر گفتم آن خاک بیداد و شوم
گذاری بیایی به آباد بوم
ببینی مگر شاه با داد و مهر
جوان و نوازنده و خوبچهر
بدارد ترا چون پدر بیگمان
برآرد سرت برتر از آسمان
ترا پوشش از خود و چرم پلنگ
همی خوشتر آید ز دیبای رنگ
ندارد کسی با تو این داوری
ز تخم پراکند خود بر خوری
بدو گفت پیران که ای نیکبخت
برومند و شاداب و زیبا درخت
سخنها که داند جز از تو چنین
که از مهتران بر تو باد آفرین
مرا جان و دل زیر فرمان تست
همیشه روانم گروگان تست
یک امشب زنم رای با خویشتن
بگویم سخن نیز با انجمن
وزانجا بیامد بقلب سیاه
زبان پر دروغ و روان کینهخواه
چو برگشت پیران ز هر دو گروه
زمین شد بکردار جوشنده کوه
چنین گفت رستم بایرانیان
که من جنگ را بسته دارم میان
شما یک بیک سر پر از کین کنید
بروهای جنگی پر از چین کنید
که امروز رزمی بزرگست پیش
پدید آید اندازهٔ گرگ و میش
مرا گفته بود آن ستارهشناس
ازین روز بودم دل اندر هراس
که رزمی بود در میان دو کوه
جهانی شوند اندر آن همگروه
شوند انجمن کاردیده مهان
بدان جنگ بیمرد گردد جهان
پی کین نهان گردد از روی بوم
شود گُرز پولاد برسان موم
هر آنکس که آید بر ما بجنگ
شما دل مدارید از آن کار تنگ
دو دستش ببندم بخم کمند
اگر یار باشد سپهر بلند
شما سربسر یک بیک همگروه
مباشید از آن نامداران ستوه
مرا گر برزم اندر آید زمان
نمیرم ببزم اندرون بیگمان
همی نام باید که ماند دراز
نمانی همی کار چندین مساز
دل اندر سرای سپنجی مبند
که پر خون شوی چون ببایدت کند
اگر یار باشد روان با خرد
بنیک و ببد روز را بشمرد
خداوند تاج و خداوند گنج
نبندد دل اندر سرای سپنج
چنین داد پاسخ به رستم سپاه
که فرمان تو برتر از چرخ ماه
چنان رزم سازیم با تیغ تیز
که ماند ز ما نام تا رستخیز
ز دو رویه تنگ اندر آمد سپاه
یکی ابر گفتی برآمد سیاه
که باران او بود شمشیر و تیر
جهان شد بکردار دریای قیر
ز پیکان پولاد و پر عقاب
سیه گشت رخشان رخ آفتاب
سنانهای نیزه بگرد اندرون
ستاره بیالود گفتی بخون
چرنگیدن گُرزهٔ گاوچهر
تو گفتی همی سنگ بارد سپهر
بخون و بمغز اندرون خار و خاک
شده غرق و برگستوان چاک چاک
همه دشت یکسر پر از جوی خون
بهر جای چندی فگنده نگون
چو پیلان فگنده بهم میل میل
برخ چون زریر و بلب همچو نیل
چنین گفت گودرز با پیر سر
که تا من ببستم بمردی کمر
ندیدم که رزمی بود زین نشان
نه هرگز شنیدم ز گردنکشان
که از کشته گیتی برین سان بود
یکی خوار و دیگر تنآسان بود
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وزان جایگه شد بدان انجمن
بجایی که بد سایهٔ پیلتن
هوش مصنوعی: از آن مکان به آن جمع آمد، جایی که سایهی پهلوان قرار داشت.
فرود آمد و آفرین کرد چند
که زور از تو گیرد سپهر بلند
هوش مصنوعی: فرود آمد و آرزو کرد چند که از تو قدرت و نیرو بگیرد آسمان بلند.
مبادا که روز تو گیرد نشیب
مبادا که آید برویت نهیب
هوش مصنوعی: مبادا که روزگار بر تو سخت بگذرد و مبادا که کسی به تو بیاحترامی کند.
دل شاه ایران بتو شاد باد
همه کار تو سربسر داد باد
هوش مصنوعی: دل شاه ایران برای تو خوش است و تمام کارهای تو به یکجا بازگردانده شده است.
برفتم ز نزد تو ای پهلوان
پیامت بدادم بپیر و جوان
هوش مصنوعی: من از پیش تو دور شدم، ای پهلوان، پیام تو را به جوانان و پیران منتقل کردم.
بگفتم هنرهای تو هرچ بود
بگیتی ترا خود که یارد ستود
هوش مصنوعی: گفتم هرچه هنر داری در دنیا، نمیتوان هیچ کس را پیدا کرد که به خوبی تو را ستایش کند.
هم از آشتی راندم هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری بیدرنگ
هوش مصنوعی: من هم از دوستی و آشتی فاصله گرفتم و هم درباره جنگ و جدال صحبت کردم، بدون هیچ مکثی از هر موضوعی سخن به میان آوردم.
بفرجام گفتند کین چون کنیم
که از رای او کینه بیرون کنیم
هوش مصنوعی: در نهایت گفتند که چگونه باید این را انجام دهیم که از اندیشه او کین و دشمنی را دور کنیم.
توان داد گنج و زر و خواسته
ز ما هر چه او خواهد آراسته
هوش مصنوعی: هر چیزی که او بخواهد، ما میتوانیم از گنج و زر و خواستههایمان به او بدهیم و هر آنچه را که او دوست دارد، فراهم کنیم.
نشاید گنهکار دادن بدوی
براندیش و این رازها بازجوی
هوش مصنوعی: نباید به گناهکار فرصت داد که به خیال خود از مکافات در امان بماند و نباید از او پرس و جو کرد درباره رازهایی که ممکن است داشته باشد.
گنهکار جز خویش افراسیاب
که دانی سخن را مزن در شتاب
هوش مصنوعی: هیچکس جز خود افراسیاب، گناهکار نیست. پس دربارهی این موضوع بیدلیل شتابزده صحبت نکن.
ز ما هرک خواهد همه مهترند
بزرگند و با تخت و با افسرند
هوش مصنوعی: هر کسی که از ما بخواهد، همه برترند، بزرگ هستند و با تاج و تخت خوشحال و محترم زندگی میکنند.
سپاهی بیامد بدین سان ز چین
ز سقلاب و ختلان و توران زمین
هوش مصنوعی: یک گروه نظامی به همین شیوه از سرزمینهای چین، سقلاب، ختلان و توران به اینجا رسیدند.
کجا آشتی خواهد افراسیاب
که چندین سپاه آمد از خشک و آب
هوش مصنوعی: افراسیاب کجا میتواند به صلح بیندیشد در حالی که این همه سپاه از خشکی و دریا به سوی او آمدهاند؟
بپاسخ نکوهش بسی یافتم
بدین سان سوی پهلوان تافتم
هوش مصنوعی: به خاطر بسیاری از سرزنشها و انتقادهایی که شنیدم، به این نتیجه رسیدم که باید به سوی یک قهرمان بروم.
وزیشان سپاهی چو دریای آب
گرفتند بر جنگ جستن شتاب
هوش مصنوعی: آنها چون دریایی از سپاهیان بر سر جنگ و نبرد هجوم آوردند و به سرعت آماده شدند.
نبرد تو خواهد همی شاه هند
بتیر و کمان و بهندی پرند
هوش مصنوعی: نبرد تو با شاه هند همچون تیر و کمان است و در این جنگ، پرندگان هندی نیز حضور دارند.
مرا این درستست کز پیلتن
بفرجام گریان شوند انجمن
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که من معتقدم اگر قهرمانان در نهایت به شکست برسند، جمعی که به آنان وابستهاند نیز در اندوه خواهند بود.
چو بشنید رستم برآشفت سخت
بپیران چنین گفت کای شوربخت
هوش مصنوعی: زمانی که رستم این سخن را شنید، به شدت برآشفت و به پیران گفت: ای بدشانس!
تو با این چنین بند و چندین فریب
کجا پای داری بروز نهیب
هوش مصنوعی: تو با این همه نیرنگ و فریب، چگونه میتوانی در برابر خشم و اعتراض دیگران بایستی؟
مرا از دروغ تو شاه جهان
بسی یاد کرد آشکار و نهان
هوش مصنوعی: من از دروغ تو، خداوند بزرگ، بسیار یاد کردهام، هم به صورت آشکار و هم به طور پنهانی.
وزان پس کجا پیر گودرز گفت
همه بند و نیرنگت اندر نهفت
هوش مصنوعی: سپس پیر گودرز گفت که همه نقشهها و ترفندهایت را در درون پنهان کردهای.
بدیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو
هوش مصنوعی: اکنون میبینم که دانش و خرد تو کاملاً دروغین است و تمام وجود تو چنین است.
بغلتی همی خیره در خون خویش
بدست این و زین بدتر آیدت پیش
هوش مصنوعی: به این معنی است که شخصی در حال غفلت و بیخبری است و در حالی که به چیزی خیره شده، در واقع خود را در وضعیتی ناخوشایند و خطرناک میبیند. او با دستان خود به چیزهایی که او را آزار میدهد، فکر میکند و بدتر از آنچه در حال حاضر دارد، در آینده انتظارش را میکشد.
چنین زندگانی نیارد بها
که باشد سر اندر دم اژدها
هوش مصنوعی: زندگیای که در آن انسان مدام در خطر و دشواری باشد، ارزش زیستن را ندارد.
مگر گفتم آن خاک بیداد و شوم
گذاری بیایی به آباد بوم
هوش مصنوعی: آیا من نگفتم که از آن خاک پر ظلم و ناراحت به سرزمین آباد و خوشبختی بیا؟
ببینی مگر شاه با داد و مهر
جوان و نوازنده و خوبچهر
هوش مصنوعی: آیا مواردی را مشاهده میکنی که پادشاه با انصاف و مهربانی، جوانی زیبا و نوازنده را در کنار خود داشته باشد؟
بدارد ترا چون پدر بیگمان
برآرد سرت برتر از آسمان
هوش مصنوعی: او مانند پدر از تو حمایت میکند و بدون شک تو را به درجهای از عظمت میرساند که حتی بالاتر از آسمان قرار بگیری.
ترا پوشش از خود و چرم پلنگ
همی خوشتر آید ز دیبای رنگ
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ممکن است پوشش و ظاهر طبیعی و واقعی فرد برای دیگران جذابتر و دلنشینتر باشد تا لباسهای زیبا و پر زرق و برق. به عبارتی، زیبایی در سادگی و اصالت نماد خود را دارد.
ندارد کسی با تو این داوری
ز تخم پراکند خود بر خوری
هوش مصنوعی: هیچکس مانند تو قضاوتی از روی اندیشههای خود ندارد و از دانههایی که خود کاشتهای، نتیجه را خواهی چید.
بدو گفت پیران که ای نیکبخت
برومند و شاداب و زیبا درخت
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای جوان خوشبخت، تو درختی هستی سرحال و زیبا.
سخنها که داند جز از تو چنین
که از مهتران بر تو باد آفرین
هوش مصنوعی: هیچکس جز تو نمیتواند به خوبی از موضوعاتی مانند تو سخن بگوید، همانطور که بزرگترها و افراد با تجربه برای تو تحسین و تعریف میکنند.
مرا جان و دل زیر فرمان تست
همیشه روانم گروگان تست
هوش مصنوعی: زندگی و روحم به خاطر تو همیشه در تسخیر توست.
یک امشب زنم رای با خویشتن
بگویم سخن نیز با انجمن
هوش مصنوعی: امشب تصمیم گرفتهام با خودم صحبت کنم و همچنین با جمع دوستانم گفتوگو داشته باشم.
وزانجا بیامد بقلب سیاه
زبان پر دروغ و روان کینهخواه
هوش مصنوعی: از آنجا به دل تاریک و زبان دروغگو و پر از کینه آمد.
چو برگشت پیران ز هر دو گروه
زمین شد بکردار جوشنده کوه
هوش مصنوعی: وقتی پیران از هر دو گروه برگشتند، زمین به خاطر کارهای پرشور و فعال کوه، دستخوش تغییرات شد.
چنین گفت رستم بایرانیان
که من جنگ را بسته دارم میان
هوش مصنوعی: رستم به مردم بایران گفت که من مبارزه را بهدست گرفتهام و با تمام توان در برابر دشواریها میجنگم.
شما یک بیک سر پر از کین کنید
بروهای جنگی پر از چین کنید
هوش مصنوعی: شما باید به طور کامل خود را از کینه و خشم پر کنید و آماده نبردی شوید که پر از چالش و دقت است.
که امروز رزمی بزرگست پیش
پدید آید اندازهٔ گرگ و میش
هوش مصنوعی: امروز نبرد بزرگی در حال برگزاری است که به اندازهٔ شکار گرگ و میش برپا خواهد شد.
مرا گفته بود آن ستارهشناس
ازین روز بودم دل اندر هراس
هوش مصنوعی: ستارهشناس به من گفته بود که از این روز باید دلم نگران باشد.
که رزمی بود در میان دو کوه
جهانی شوند اندر آن همگروه
هوش مصنوعی: در جنگی که در میان دو کوه واقع شده است، گروهی از مردم در آن درگیری شرکت دارند و این واقعه به نوعی جهانی را تحت تأثیر قرار میدهد.
شوند انجمن کاردیده مهان
بدان جنگ بیمرد گردد جهان
هوش مصنوعی: وقتی جمعیت زبردست و با تجربه دور هم جمع شوند، دنیای بدون مردان به یک میدان جنگ تبدیل میشود.
پی کین نهان گردد از روی بوم
شود گُرز پولاد برسان موم
هوش مصنوعی: زمانی که کینهای در دل پنهان شود، از چهره نمایان نخواهد شد و مانند میخی از فولاد، بر روی موم وارد میشود.
هر آنکس که آید بر ما بجنگ
شما دل مدارید از آن کار تنگ
هوش مصنوعی: هر کس که به ما حمله کند، شما نگران نباشید و از آن حسرت نخورید.
دو دستش ببندم بخم کمند
اگر یار باشد سپهر بلند
هوش مصنوعی: اگر یارم در کنارم باشد، میتوانم با دو دستم او را به دام بیاندازم و نگهش دارم.
شما سربسر یک بیک همگروه
مباشید از آن نامداران ستوه
هوش مصنوعی: شما نباید به اندازه یک فرد معمولی با کسانی که نام و آوازه دارند، همسطح باشید و به راحتی از کنار مشکلات آنها بگذرید.
مرا گر برزم اندر آید زمان
نمیرم ببزم اندرون بیگمان
هوش مصنوعی: اگر زمانی به من حمله کنند و من به زمین بیفتم، مطمئن باشید که من در دل آن زمین نمیمیرم.
همی نام باید که ماند دراز
نمانی همی کار چندین مساز
هوش مصنوعی: باید نامی را برگزید که ماندگار باشد، زیرا در زندگی نباید به کارهایی بپردازیم که عمر کوتاهی دارند.
دل اندر سرای سپنجی مبند
که پر خون شوی چون ببایدت کند
هوش مصنوعی: به دل خود به خشم و افسردگی اجازه ندهید که فضای دل را پر کند، زیرا این باعث خواهد شد که به شدت آسیب ببینید و دچار عذاب شوید.
اگر یار باشد روان با خرد
بنیک و ببد روز را بشمرد
هوش مصنوعی: اگر معشوقی با عقل و درایت باشد، خوبیها و بدیها را در طول روز میشمرد و درک میکند.
خداوند تاج و خداوند گنج
نبندد دل اندر سرای سپنج
هوش مصنوعی: خداوند نه تنها صاحب قدرت و ثروت است، بلکه دل انسان را از درگیر شدن با چیزهای بیارزش و فانی دور میدارد.
چنین داد پاسخ به رستم سپاه
که فرمان تو برتر از چرخ ماه
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد به رستم که فرمان تو از چرخ ماه بالاتر و مهمتر است.
چنان رزم سازیم با تیغ تیز
که ماند ز ما نام تا رستخیز
هوش مصنوعی: ما با شمشیرهای تیز و برندهای به مبارزه خواهیم پرداخت که نام و یاد ما تا روز قیامت زنده بماند.
ز دو رویه تنگ اندر آمد سپاه
یکی ابر گفتی برآمد سیاه
هوش مصنوعی: از دو طرف فشار بر سپاه افزوده شد، بهطوری که مثل ابر سیاهی به نظر میرسید که در حال شکلگیری است.
که باران او بود شمشیر و تیر
جهان شد بکردار دریای قیر
هوش مصنوعی: باران او مثل شمشیر و تیر عمل میکند و با کارهای خود، جهان را مانند دریایی از قیر کرده است.
ز پیکان پولاد و پر عقاب
سیه گشت رخشان رخ آفتاب
هوش مصنوعی: چهرهٔ تابناک خورشید به خاطر تیرهای آهنی و پرهای سیاه عقاب تیره و تار شد.
سنانهای نیزه بگرد اندرون
ستاره بیالود گفتی بخون
هوش مصنوعی: نیزههایی که در جنگ به کار میروند، مانند ستارههای آسمان در درون خود خون و سرخی را به همراه دارند، به گونهای که گویی به خون آغشته شدهاند.
چرنگیدن گُرزهٔ گاوچهر
تو گفتی همی سنگ بارد سپهر
هوش مصنوعی: صدای زنگ گوزن قوی تو را میگوید که سنگی از آسمان فرو میافتد.
بخون و بمغز اندرون خار و خاک
شده غرق و برگستوان چاک چاک
هوش مصنوعی: در خودت را پر از دانش کن، حتی اگر در میان سختیها و مشکلات قرار داری، باید با شور و شوق به پیش رفتن ادامه دهی.
همه دشت یکسر پر از جوی خون
بهر جای چندی فگنده نگون
هوش مصنوعی: کل دشت پر از رودخانههای خونین است و هر جا که بنگری، نشانههایی از نابودی و ویرانی به چشم میخورد.
چو پیلان فگنده بهم میل میل
برخ چون زریر و بلب همچو نیل
هوش مصنوعی: مانند فیلهای بزرگ که به هم نزدیک میشوند، چهرهها در حال تغییر است. همچون زریر و بلب، که هر کدام ویژگیهای خاص خود را دارند.
چنین گفت گودرز با پیر سر
که تا من ببستم بمردی کمر
هوش مصنوعی: گودرز به پیرمرد گفت که تا زمانی که من کمرم را به کار میبندم، هرگز از مرگ نمیترسم.
ندیدم که رزمی بود زین نشان
نه هرگز شنیدم ز گردنکشان
هوش مصنوعی: هرگز ندیدم که کسی به این شجاعت و دلیری جنگیده باشد و هیچ وقت هم نشنیدهام از بزرگزادگان و دلاوران.
که از کشته گیتی برین سان بود
یکی خوار و دیگر تنآسان بود
هوش مصنوعی: از بین کسانی که در این دنیا زندگی میکنند، یکی به خاطر راحتطلبی و تن آسایی در رنج و زحمت است و دیگری به خاطر سختیها و مشکلاتی که تحمل میکند، از بقیه متمایز میشود.