گنجور

بخش ۴

همی رفت پیران پر از درد و بیم
شد از کار رستم دلش به دو نیم
بیامد بنزدیک ایران سپاه
خروشید کای مهتر رزم خواه
شنیدم کزین لشکر بی شمار
مرا یاد کردی بهنگام کار
خرامیدم از پیش آن انجمن
بدین انجمن تا چه خواهی ز من
بدو گفت رستم که نام تو چیست
بدین آمدن رای و کام تو چیست
چنین داد پاسخ که پیران منم
سپهدار این شیر گیران منم
ز هومان ویسه مرا خواستی
بخوبی زبان را بیاراستی
دلم تیز شد تا تو از مهتران
کدامی ز گردان جنگ آوران
بدو گفت من رستم زابلی
زره‌دار با خنجر کابلی
چو بشنید پیران ز پیش سپاه
بیامد بر رستم کینه خواه
بدو گفت رستم که ای پهلوان
درودت ز خورشید روشن روان
هم از مادرش دخت افراسیاب
که مهر تو بیند همیشه بخواب
بدو گفت پیران که ای پیلتن
درودت ز یزدان و از انجمن
ز نیکی دهش آفرین بر تو باد
فلک را گذر بر نگین تو باد
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
که دیدم ترا زنده بر جایگاه
زواره فرامرز و زال سوار
که او ماند از خسروان یادگار
درستند و شادان دل و سرفراز
کزیشان مبادا جهان بی‌نیاز
بگویم ترا گر نداری گران
گله کردن کهتر از مهتران
بکشتم درختی بباغ اندرون
که بارش کبست آمد و برگ خون
ز دیده همی آب دادم برنج
بدو بد مرا زندگانی و گنج
مرا زو همه رنج بهر آمدست
کزو بار تریاک زهر آمدست
سیاوش مرا چون پدر داشتی
به پیش بدیها سپر داشتی
بسا درد و سختی و رنجا که من
کشیدم ازان شاه و زان انجمن
گوای من اندر جهان ایزدست
گوا خواستن دادگر را بدست
که اکنون برآمد بسی روزگار
شنیدم بسی پند آموزگار
که شیون نه برخاست از خان من
همی آتش افروزد از جان من
همی خون خروشم بجای سرشک
همیشه گرفتارم اندر پزشک
ازین کار بهر من آمد گزند
نه بر آرزو گشت چرخ بلند
ز تیره شب و دیده‌ام نیست شرم
که من چند جوشیده‌ام خون گرم
ز کار سیاوش چو آگه شدم
ز نیک و ز بد دست کوته شدم
میان دو کشور دو شاه بلند
چنین خوارم و زار و دل مستمند
فرنگیس را من خریدم بجان
پدر بر سر آورده بودش زمان
بخانه نهانش همی داشتم
برو پشت هرگز نه برگاشتم
بپاداش جان خواهد از من همی
سر بدگمان خواهد از من همی
پر از دردم ای پهلوان از دو روی
ز دو انجمن سر پر از گفتگوی
نه راه گریزست ز افراسیاب
نه جای دگر دارم آرام و خواب
همم گنج و بوم است و هم چارپای
نبینم همی روی رفتن بجای
پسر هست و پوشیده‌رویان بسی
چنین خسته و بستهٔ هر کسی
اگر جنگ فرماید افراسیاب
نماند که چشم اندر آید بخواب
بناکام لشکر بباید کشید
نشاید ز فرمان او آرمید
بمن بر کنون جای بخشایشست
سپاه اندر آوردن آرایشست
اگر نیستی بر دلم درد و غم
ازین تخمه جز کشتن پیلسم
جز او نیز چندی دلیر و جوان
که در جنگ سیر آمدند از روان
ازین پس مرا بیم جانست نیز
سخن چند گویم ز فرزند و چیز
به پیروزگر بر تو ای پهلوان
که از من نباشی خلیده‌روان
ز خویشان من بد نداری نهان
براندیشی از کردگار جهان
بروشن روان سیاوش که مرگ
مرا خوشتر از جوشن و تیغ و ترگ
گر ایدونکه جنگی بود هم گروه
تلی کشته بینی ببالای کوه
کشانی و سقلاب و شگنی و هند
ازین مرز تا پیش دریای سند
ز خون سیاوش همه بیگناه
سپاهی کشیده بدین رزمگاه
ترا آشتی بهتر آید که جنگ
نباید گرفتن چنین کار تنگ
نگر تا چه بینی تو داناتری
برزم دلیران تواناتری
ز پیران چو بشنید رستم سخن
نه بر آرزو پاسخ افگند بن
بدو گفت تا من بدین رزمگاه
کمر بسته‌ام با دلیران شاه
ندیدستم از تو به جز راستی
ز ترکان همه راستی خواستی
پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوبست و داند همی کوه و سنگ
چو کین سر شهریاران بود
سر و کار با تیرباران بود
کنون آشتی را دو راه ایدرست
نگر تا شما را چه اندرخورست
یکی آنک هر کس که از خون شاه
بگسترد بر خیره این رزمگاه
ببندی فرستی بر شهریار
سزد گر نفرماید این کارزار
گنهکار خون سر بیگناه
سزد گر نباشد بدین رزمگاه
و دیگر که با من ببندی کمر
بیایی بر شاه پیروزگر
ز چیزی که ایدر بمانی همی
تو آن را گرانمایه دانی همی
بجای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه
بدل گفت پیران که ژرفست کار
ز توران شدن پیش آن شهریار
دگر چون گنه کار جوید همی
دل از بیگناهان بشوید همی
بزرگان و خویشان افراسیاب
که با گنج و تختند و با جاه و آب
ازین در کجا گفت یارم سخن
نه سر باشد این آرزو را نه بن
چو هومان و کلباد و فرشیدورد
کجا هست گودرز زیشان بدرد
همه زین شمارند و این روی نیست
مر این آب را در جهان جوی نیست
مرا چارهٔ خویش باید گرفت
ره جست را پیش باید گرفت
بدو گفت پیران که ای پهلوان
همیشه جوان باش و روشن‌روان
شوم بازگویم بگردان همین
بمنشور و شنگل بخاقان چین
هیونی فرستم بافراسیاب
بگویم سرش را برآرم ز خواب
و زانجا بیامد بلشکر چو باد
کسی را که بودند ویسه نژاد
یکی انجمن کرد و بگشاد راز
چنین گفت کامد نشیب و فراز
بدانید کین شیر دل رستمست
جهانگیر و از تخمهٔ نیرمست
بزرگان و شیران زابلستان
همه نامداران کابلستان
چنو کینه‌ور باشد و رهنمای
سواران گیتی ندارند پای
چو گودرز کشواد و چون گیو و طوس
بناکام رزمی بود با فسوس
ز ترکان گنهکار خواهد همی
دل از بیگناهان بکاهد همی
که دانی که ایدر گنهکار نیست
دل شاه ازو پر ز تیمار نیست
نگه کن که این بوم ویران شود
بکام دلیران ایران شود
نه پیر و جوان ماند ایدر نه شاه
نه گنج و سپاه و نه تخت و کلاه
همی گفتم این شوم بیداد را
که چندین مدار آتش و باد را
که روزی شوی ناگهان سوخته
خرد سوخته چشم دل دوخته
نکرد آن جفاپیشه فرمان من
نه فرمان این نامدار انجمن
بکند این گرانمایگان را ز جای
نزد با دلیر و خردمند رای
ببینی که نه شاه ماند نه تاج
نه پیلان جنگی نه این تخت عاج
بدین شاددل شاه ایران بود
غم و درد بهر دلیران بود
دریغ آن دلیران و چندین سپاه
که با فر و برزند و با تاج و گاه
بتاراج بینی همه زین سپس
نه برگردد از رزمگه شاد کس
بکوبند ما را بنعل ستور
شود آب این بخت بیدار شور
ز هومان دل من بسوزد همی
ز رویین روان برفروزد همی
دل رستم آگنده از کین اوست
بروهاش یکسر پر از چین اوست
پر از غم شوم پیش خاقان چین
بگویم که ما را چه آمد ز کین
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون رخ و دیده پر آب زرد
سراپردهٔ او پر از ناله دید
ز خون کشته بر زعفران لاله دید
ز خویشان کاموس چندی سپاه
بنزدیک خاقان شده دادخواه
همی گفت هر کس که افراسیاب
ازین پس بزرگی نبیند بخواب
چرا کین پی افگند کش نیست مرد
که آورد سازد بروز نبرد
سپاه کشانی سوی چین شویم
همه دیده پر آب و باکین شویم
ز چین و ز بربر سپاه آوریم
که کاموس را کینه‌خواه آوریم
ز بزگوش و سگسار و مازندران
کس آریم با گرزهای گران
مگر سیستان را پر آتش کنیم
بریشان شب و روز ناخوش کنیم
سر رستم زابلی را بدار
برآریم بر سوگ آن نامدار
تنش را بسوزیم و خاکسترش
همی برفشانیم گرد درش
اگر کین همی جوید افراسیاب
نه آرام باید که یابد نه خواب
همی از پی دوده هر کس بدرد
ببارید بر ارغوان آب زرد
چو بشنید پیران دلش خیره گشت
ز آواز ایشان رخش تیره گشت
بدل گفت کای زار و بیچارگان
پر از درد و تیمار و غمخوارگان
ندارید ازین اگهی بی‌گمان
که ایدر شما را سرآمد زمان
ز دریا نهنگی بجنگ آمدست
که جوشنش چرم پلنگ آمدست
بیامد بخاقان چنین گفت باز
که این رزم کوتاه ما شد دراز
از این نامداران هر کشوری
ز هر سو که بد نامور مهتری
بیاورد و این رنجها شد به باد
کجا خیزد از کار بیداد داد
سر شاه کشور چنین گشته شد
سیاوش بر دست او کشته شد
بفرمان گرسیوز کم خرد
سر اژدها را کسی نسپرد
سیاوش جهاندار و پرمایه بود
ورا رستم زابلی دایه بود
هر آنگه که او جنگ و کین آورد
همی آسمان بر زمین آورد
نه چنگ پلنگ و نه خرطوم پیل
نه کوه بلند و نه دریای نیل
بسندست با او به آوردگاه
چو آورد گیرد به پیش سپاه
یکی رخش دارد بزیر اندرون
که گویی روان شد که بیستون
کنون روز خیره نباید شمرد
که دیدند هر کس ازو دستبرد
یکی آتش آمد ز چرخ کبود
دل ما شد از تف او پر ز دود
کنون سر بسر تیزهش بخردان
بخوانید با موبدان و ردان
ببینید تا چارهٔ کار چیست
بدین رزمگه مرد پیکار کیست
همی رای باید که گردد درست
از آغاز کینه نبایست جست
مگر زین بلا سوی کشور شویم
اگر چند با بخت لاغر شویم
ز پیران غمی گشت خاقان چین
بسی یاد کرد از جهان آفرین
بدو گفت ما را کنون چیست روی
چو آمد سپاهی چنین جنگجوی
چنین گفت شنگل که ای سرفراز
چه باید کشیدن سخنها دراز
بیاری افراسیاب آمدیم
ز دشت و ز دریای آب آمدیم
بسی باره و هدیه‌ها یافتیم
ز هر کشوری تیز بشتافتیم
بیک مرد سگزی که آمد بجنگ
چرا شد چنین بر شما کار تنگ
ز یک مرد ننگست گفتن سخن
دگرگونه‌تر باید افگند بن
اگر گرد کاموس را زو زمان
بیامد نباید شدن بدگمان
سپیده‌دمان گرزها برکشیم
وزین دشت یکسر سراندر کشیم
هوا را چو ابر بهاران کنیم
بریشان یکی تیرباران کنیم
ز گرد سواران و زخم تبر
نباید که داند کس از پای سر
شما یکسره چشم بر من نهید
چو من برخروشم دمید و دهید
همانا که جنگ‌آوران صد هزار
فزون باشد از ما دلیر و سوار
ز یک تن چنین زار و پیچان شدیم
همه پاک ناکشته بیجان شدیم
چنان دان که او ژنده پیلست مست
به آوردگه شیر گیرد بدست
یکی پیل‌بازی نمایم بدوی
کزان پس نیارد سوی رزم روی
چو بشنید لشکر ز شنگل سخن
جوان شد دل مرد گشته کهن
بدو گفت پیران کانوشه بدی
روان را بپیگار توشه بدی
همه نامداران و خاقان چین
گرفتند بر شاه هند آفرین
چو پیران بیامد بپرده سرای
برفتند پرمایه ترکان ز جای
چو هومان و نستیهن و بارمان
که با تیغ بودند گر با سنان
بپرسید هومان ز پیران سخن
که گفتارشان بر چه آمد به بن
همی آشتی را کند پایگاه
و گر کینه جوید سپاه از سپاه
بهومان بگفت آنچ شنگل بگفت
سپه گشت با او به پیگار جفت
غمی گشت هومان ازان کار سخت
برآشفت با شنگل شوربخت
به پیران چنین گفت کز آسمان
گذر نیست تا بر چه گردد زمان
بیامد بره پیش کلباد گفت
که شنگل مگر با خرد نیست جفت
بباید شدن یک زمان زین میان
نگه کرد باید بسود و زیان
ببینی کزین لشکر بی‌کران
جهانگیر و با گرزهای گران
دو بهره بود زیر خاک اندرون
کفن جوشن و ترگ شسته بخون
بدو گفت کلباد ای تیغ زن
چنین تا توان فال بد را مزن
تن خویش یکباره غمگین مکن
مگر کز گمان دیگر اید سخن
بنا آمده کار دل را بغم
سزد گر نداری نباشی دژم
وزین روی رستم یلان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو
فریبرز و گستهم و خراد نیو
چو گرگین کارآزموده سوار
چو بیژن فروزندهٔ کارزار
تهمتن چنین گفت با بخردان
هشیوار و بیدار دل موبدان
کسی را که یزدان کند نیکبخت
سزاوار باشد ورا تاج و تخت
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ
نباید که بیند ز خود زور چنگ
ز یزدان بود زور ما خود کییم
بدین تیره خاک اندرون بر چییم
بباید کشیدن گمان از بدی
ره ایزدی باید و بخردی
که گیتی نماند همی بر کسی
نباید بدو شاد بودن بسی
همی مردمی باید و راستی
ز کژی بود کمی و کاستی
چو پیران بیامد بر من دمان
سخن گفت با درد دل یک زمان
که از نیکوی با سیاوش چه کرد
چه آمد برویش ز تیمار و درد
فرنگیس و کیخسرو از اژدها
بگفتار و کردار او شد رها
ابا آنک اندر دلم شد درست
که پیران بکین کشته آید نخست
برادرش و فرزند در پیش اوی
بسی با گهر نامور خویش اوی
ابر دست کیخسرو افراسیاب
شود کشته این دیده‌ام من بخواب
گنهکار یک تن نماند بجای
مگر کشته افگنده در زیر پای
و لیکن نخواهم که بر دست من
شود کشته این پیر با انجمن
که او را به جز راستی پیشه نیست
ز بد بر دلش راه اندیشه نیست
گر ایدونک باز آرد این را که گفت
گناه گذشته بباید نهفت
گنهکار با خواسته هرچ بود
سپارد بما کین نباید فزود
ازین پس مرا جای پیکار نیست
به از راستی در جهان کار نیست
ورین نامداران ابا تخت و پیل
سپاهی بدین سان چو دریای نیل
فرستند نزدیک ما تاج و گنج
ازایشان نباشیم زین پس برنج
نداریم گیتی بکشتن نگاه
که نیکی‌دهش را جز اینست راه
جهان پر ز گنجست و پر تاج و تخت
نباید همه بهر یک نیک‌بخت
چو بشنید گودرز بر پای خاست
بدو گفت کای مهتر راد و راست
ستون سپاهی و زیبای گاه
فروزان بتو شاه و تخت و کلاه
سر مایهٔ تست روشن خرد
روانت همی از خرد بر خورد
ز جنگ آشتی بی‌گمان بهترست
نگه کن که گاوت بچرم اندرست
بگویم یکی پیش تو داستان
کنون بشنو از گفتهٔ باستان
که از راستی جان بدگوهران
گریزد چو گردون ز بار گران
گر ایدونک بیچاره پیمان کند
بکوشد که آن راستی بشکند
چو کژ آفریدش جهان آفرین
تو مشنو سخن زو و کژی مبین
نخستین که ما رزمگه ساختیم
سخن رفت زین کار و پرداختیم
ز پیران فرستاده آمد برین
که بیزارم از دشت وز رنج و کین
که من دیده دارم همیشه پر آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
میان بسته‌ام بندگی شاه را
نخواهم بر و بوم و خرگاه را
بسی پند و اندرز بشنید و گفت
کزین پس نباشد مرا جنگ جفت
شوم گفت بپسیچم این کار تفت
بخویشان بگویم که ما را چه رفت
مرا تخت و گنجست و هم چارپای
بدیشان نمایم سزاوار جای
چو گفت این بگفتیم کاری رواست
بتوران ترا تخت و گنج و نواست
یکی گوشه‌ای گیر تا نزد شاه
ز تو آشکارا نگردد گناه
بگفتیم و پیران برین بازگشت
شب تیره با دیو انباز گشت
هیونی فرستاد نزدیک شاه
که لشکر برآرای کامد سپاه
تو گفتی که با ما نگفت این سخن
نه سر بود ازان کار هرگز نه بن
کنون با تو ای پهلوان سپاه
یکی دیگر افگند بازی براه
جز از رنگ و چاره نداند همی
ز دانش سخن برفشاند همی
کنون از کمند تو ترسیده شد
روا بد که ترسیده از دیده شد
همه پشت ایشان بکاموس بود
سپهبد چو سگسار و فر طوس بود
سر بخت کاموس برگشته دید
بخم کمند اندرش کشته دید
در آشتی جوید اکنون همی
نیارد نشستن بهامون همی
چو داند که تنگ اندر آمد نشیب
بکار آورد بند و رنگ و فریب
گنهکار با گنج و با خواسته
که گفتست پیش آرم آراسته
ببینی که چون بردمد زخم کوس
بجنگ اندر آید سپهدار طوس
سپهدار پیران بود پیش رو
که جنگ آورد هر زمان نوبنو
دروغست یکسر همه گفت اوی
نشاید جز از اهرمن جفت اوی
اگر بشنوی سر بسر پند من
نگه کن ببهرام فرزند من
سپه را بدان چاره اندر نواخت
ز گودرزیان گورستانی بساخت
که تا زنده‌ام خون سرشک منست
یکی تیغ هندی پزشک منست
چو بشنید رستم بگودرز گفت
که گفتار تو با خرد باد جفت
چنین است پیران و این راز نیست
که او نیز با ما هم‌آواز نیست
ولیکن من از خوب کردار اوی
نجویم همی کین و پیکار اوی
نگه کن که با شاه ایران چه کرد
ز کار سیاوش چه تیمار خورد
گر از گفتهٔ خویش باز آید اوی
بنزدیک ما رزم‌ساز آید اوی
بفتراک بر بسته دارم کمند
کجا ژنده پیل اندرآرم ببند
ز نیکو گمان اندر آیم نخست
نباید مگر جنگ و پیکار جست
چنو باز گردد ز گفتار خویش
ببیند ز ما درد و تیمار خویش
برو آفرین کرد گودرز و طوس
که خورشید بر تو ندارد فسوس
بنزدیک تو بند و رنگ و دروغ
سخنهای پیران نگیرد فروغ
مباد این جهان بی سرو تاج شاه
تو بادی همیشه ورا پیش‌گاه
چنین گفت رستم که شب تیره گشت
ز گفتارها مغزها خیره گشت
بباشیم و تا نیم‌شب می خوریم
دگر نیمه تیمار لشکر بریم
ببینیم تا کردگار جهان
برین آشکارا چه دارد نهان
بایرانیان گفت کامشب بمی
یکی اختری افگنم نیک‌پی
که فردا من این گرز سام سوار
بگردن بر آرم کنم کارزار
از ایدر بران سان شوم سوی جنگ
بدانگه کجا پای دارد نهنگ
سراپرده و افسر و گنج و تاج
همان ژنده پیلان و هم تخت عاج
بیارم سپارم بایرانیان
اگر تاختن را ببندم میان
برآمد خروشی ز جای نشست
ازان نامداران خسروپرست
سوی خیمهٔ خویش رفتند باز
بخواب و بآسایش آمد نیاز
چو خورشید بنمود رخشان کلاه
چو سیمین سپر دید رخسار ماه
بترسید ماه از پی گفت و گوی
بخم اندر امد بپوشید روی
تبیره برآمد ز درگاه طوس
شد از گرد اسپان زمین ابنوس
زمین نیلگون شد هوا پر ز گرد
بپوشید رستم سلیح نبرد
سوی میمنه پور کشواد بود
که با جوشن و گرز پولاد بود
فریبرز بر میسره جای جست
دل نامداران ز کینه بشست
بقلب اندرون طوس نوذر بپای
نماند آن زمان بر زمین نیز جای
تهمتن بیامد بپیش سپاه
که دارد یلان را ز دشمن نگاه
و زان روی خاقان بقلب اندرون
ز پیلان زمین چون کهٔ بیستون
ابر میمنه کندر شیر گیر
سواری دلاور بشمشیر و تیر
سوی میسره جنگ دیده گهار
زمین خفته در زیر نعل سوار
همی گشت پیران به پیش سپاه
بیامد بر شنگل رزم‌خواه
بدو گفت کای نامبردار هند
ز بربر بفرمان تو تا بسند
مرا گفته بودی که فردا پگاه
ز هر سو بجنگ اندر آرم سپاه
وزان پس ز رستم بجویم نبرد
سرش را ز ابر اندرآرم بگرد
بدو گفت شنگل من از گفت خویش
نگردم نبینی ز من کم و بیش
هم اکنون شوم پیش این گرد گیر
تنش را کنم پاره پاره بتیر
ازو کین کاموس جویم بجنگ
بایرانیان بر کنم کار تنگ
هم آنگه سپه را بسه بهر کرد
بزد کوس وز دشت برخاست گرد
برفتند یک بهره با ژنده پیل
سپه بود صف برکشیده دو میل
سر پیلبان پر ز رنگ و نگار
همه پاک با افسر و گوشوار
بیاراسته گردن از طوق زر
میان بند کرده بزرین کمر
فروهشته از پیل دیبای چین
نهاده برو تخت و مهدی زرین
برآمد دم نالهٔ کرنای
برفتند پیلان جنگی ز جای
بیامد سوی میسره سی هزار
سواران گردنکش و نیزه‌دار
سوی میمنه سی هزار دگر
کمان برگرفتند و چینی سپر
بقلب اندرون پیل و خاقان چین
همی برنوشتند روی زمین
جهان سربسر آهنین گشته بود
بهر جایگه‌بر تلی کشته بود
ز بس نالهٔ نای و بانگ درای
زمین و زمان اندر آمد ز جای
ز جوش سواران و از دار و گیر
هوا دام کرگس بد از پر تیر
کسی را نماند اندر آن دشت هوش
ز بانگ تبیره شده کره گوش
همی گشت شنگل میان دو صف
یکی تیغ هندی گرفته بکف
یکی چتر هندی بسر بر بپای
بسی مردم از دنبر و مرغ و مای
پس پشت و دست چپ و دست راست
بجنگ اندر آورده زان سو که خواست
چو پیران چنان دید دل شاد کرد
ز رزم تهمتن دل آزاد کرد
بهومان چنین گفت کامروز کار
بکام دل ما کند روزگار
بدین ساز و چندین سوار دلیر
سرافراز هر یک بکردار شیر
تو امروز پیش صف اندر مپای
یک امروز و فردا مکن رزم رای
پس پشت خاقان چینی بایست
که داند ترا با سواری دویست
که گر زابلی با درفش سیاه
ببیند ترا کار گردد تباه
ببینیم تا چون بود کار ما
چه بازی کند بخت بیدار ما

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی رفت پیران پر از درد و بیم
شد از کار رستم دلش به دو نیم
هوش مصنوعی: پیران نگران و دردمند به راه می‌رفتند و از کارهای رستم دلشان به دو نیم شده بود.
بیامد بنزدیک ایران سپاه
خروشید کای مهتر رزم خواه
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی به نزدیکی ایران رسیدند و با صدای بلند اعلام کردند: ای سردار جنگجو، آماده باش!
شنیدم کزین لشکر بی شمار
مرا یاد کردی بهنگام کار
هوش مصنوعی: شنیدم که در میان این لشکر بزرگ، در زمان عملیات و کار، به یاد من افتادی.
خرامیدم از پیش آن انجمن
بدین انجمن تا چه خواهی ز من
هوش مصنوعی: من از آن جمع و محفل به سوی این جمع آمدم، ببین که در این جمع چه خواهی از من.
بدو گفت رستم که نام تو چیست
بدین آمدن رای و کام تو چیست
هوش مصنوعی: رستم از او پرسید که نامت چیست و برای چه هدفی به اینجا آمده‌ای؟
چنین داد پاسخ که پیران منم
سپهدار این شیر گیران منم
هوش مصنوعی: پاسخ داد که من همانند افراد سالخورده، فرمانده و رهبر این شیرها هستم.
ز هومان ویسه مرا خواستی
بخوبی زبان را بیاراستی
هوش مصنوعی: با مهارت زبان خود، از من تقاضا کردی که به خوبی بیان کنم.
دلم تیز شد تا تو از مهتران
کدامی ز گردان جنگ آوران
هوش مصنوعی: دل من تیز و آماده شده است که ببینم تو از میان فرماندهان جنگ‌آور، کدام‌یک هستی.
بدو گفت من رستم زابلی
زره‌دار با خنجر کابلی
هوش مصنوعی: او به آن شخص گفت: من رستم زابلی هستم، که زره‌ای به تن دارم و با خنجری از کابل، آماده‌ام.
چو بشنید پیران ز پیش سپاه
بیامد بر رستم کینه خواه
هوش مصنوعی: زمانی که پیران از نزدیکان سپاه خبر حمله را شنید، به سوی رستم که در پی انتقام بود آمد.
بدو گفت رستم که ای پهلوان
درودت ز خورشید روشن روان
هوش مصنوعی: رستم به پهلوان گفت: درود بر تو که مانند خورشید درخشان و روشن هستی.
هم از مادرش دخت افراسیاب
که مهر تو بیند همیشه بخواب
هوش مصنوعی: او از مادرش، دختر افراسیاب است و همواره خواب تو را می‌بیند.
بدو گفت پیران که ای پیلتن
درودت ز یزدان و از انجمن
هوش مصنوعی: پیران به پیلتن سلام و درود می‌فرستند و از خداوند و جمع دوستان برای او خواهان خیر و برکت هستند.
ز نیکی دهش آفرین بر تو باد
فلک را گذر بر نگین تو باد
هوش مصنوعی: از خوبی و بخشش تو، آفرین بر تو باد، و امیدوارم که ستاره‌ها به دور تو بچرخند و زندگی‌ات پر از برکت باشد.
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
که دیدم ترا زنده بر جایگاه
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزارم و به او پناه می‌برم، چرا که تو را زنده و در جایگاهت دیدم.
زواره فرامرز و زال سوار
که او ماند از خسروان یادگار
هوش مصنوعی: فرامرز و زال، دو پهلوان بزرگ و نامی، با یاد و نامی از پادشاهان گذشته باقی مانده‌اند.
درستند و شادان دل و سرفراز
کزیشان مبادا جهان بی‌نیاز
هوش مصنوعی: آنها افرادی درستکار و خوشحال هستند و از نظر روحی سربلندند، زیرا امیدوارند که دنیا به وجودشان نیازمند باشد.
بگویم ترا گر نداری گران
گله کردن کهتر از مهتران
هوش مصنوعی: اگر تو ارزش و اهمیت مرا درک نمی‌کنی، پس من چرا باید از تو گله‌مند باشم؟ این کار از شخصی پایین‌تر از تو انتظار نمی‌رود.
بکشتم درختی بباغ اندرون
که بارش کبست آمد و برگ خون
هوش مصنوعی: در باغ، درختی را از ریشه کندم که میوه‌اش سرخ و برگ‌هایش مانند خون بود.
ز دیده همی آب دادم برنج
بدو بد مرا زندگانی و گنج
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک ریختم و آن را به او تقدیم کردم. او زندگی و جواهری را به من بخشید.
مرا زو همه رنج بهر آمدست
کزو بار تریاک زهر آمدست
هوش مصنوعی: من از درد و رنجی که از او به من رسیده، رها شده‌ام؛ چرا که زهر این بار سنگین تریاک دیگر بر دوش من احساس نمی‌شود.
سیاوش مرا چون پدر داشتی
به پیش بدیها سپر داشتی
هوش مصنوعی: تو مانند پدر خود به سیاوش احترام می‌گذاشتی و در برابر خطرات و بدی‌ها از او محافظت می‌کردی.
بسا درد و سختی و رنجا که من
کشیدم ازان شاه و زان انجمن
هوش مصنوعی: من به خاطر آن پادشاه و آن جمع، دردها و سختی‌های زیادی را تحمل کردم.
گوای من اندر جهان ایزدست
گوا خواستن دادگر را بدست
هوش مصنوعی: شهادت من در این دنیا بر این است که خداوند، خواسته‌ی دادگر را به دست او می‌دهد.
که اکنون برآمد بسی روزگار
شنیدم بسی پند آموزگار
هوش مصنوعی: این روزگار جدیدی آغاز شده و من بسیار از نصایح معلمان را شنیده‌ام.
که شیون نه برخاست از خان من
همی آتش افروزد از جان من
هوش مصنوعی: شیون و ناله‌ای که از خانه‌ام بلند نمی‌شود، در حقیقت از دل من شعله‌ور است و آتش عشق و درد را در وجودم می‌افروزد.
همی خون خروشم بجای سرشک
همیشه گرفتارم اندر پزشک
هوش مصنوعی: همیشه به خاطر درد و رنجی که دارم، اشک‌هایم به جای اشک‌های معمولی، مانند خون جاری می‌شوند و من در درد و سختی گرفتارم.
ازین کار بهر من آمد گزند
نه بر آرزو گشت چرخ بلند
هوش مصنوعی: از این کار برای من آسیب رسید، نه اینکه آرزوهایم به نتیجه رسیدند.
ز تیره شب و دیده‌ام نیست شرم
که من چند جوشیده‌ام خون گرم
هوش مصنوعی: از تاریکی شب و دیده‌ام شرم نمی‌کنم، چون من چندین بار از خون گرم زنده شده‌ام.
ز کار سیاوش چو آگه شدم
ز نیک و ز بد دست کوته شدم
هوش مصنوعی: وقتی از داستان سیاوش و افعال او آگاه شدم، به خوبی و بدی‌هایش پی بردم و متوجه شدم که باید از کارهای او فاصله بگیرم.
میان دو کشور دو شاه بلند
چنین خوارم و زار و دل مستمند
هوش مصنوعی: در میان دو کشور، با دو پادشاه بزرگ، من در شرایطی خوار و زار و دل‌زدده به سر می‌برم.
فرنگیس را من خریدم بجان
پدر بر سر آورده بودش زمان
هوش مصنوعی: فرنگیس را من با تمام جان و دل گرفتم، چون پدرش به خاطر او زحمت‌های زیادی کشیده بود.
بخانه نهانش همی داشتم
برو پشت هرگز نه برگاشتم
هوش مصنوعی: من به خانه‌اش پنهانی می‌رفتم و هرگز به عقب برنگشتم.
بپاداش جان خواهد از من همی
سر بدگمان خواهد از من همی
هوش مصنوعی: به خاطر جانم، از من انتظار خوبی دارد و نسبت به من بدگمان است.
پر از دردم ای پهلوان از دو روی
ز دو انجمن سر پر از گفتگوی
هوش مصنوعی: ای قهرمان، دل من پر از درد است. از دو گروه مختلف که در آن‌ها حضور دارم، سرم پر از صحبت‌ها و گفت‌وگوهای گوناگون است.
نه راه گریزست ز افراسیاب
نه جای دگر دارم آرام و خواب
هوش مصنوعی: نه راهی برای فرار از افراسیاب دارم و نه جایی دیگر که بتوانم در آن آرامش و خواب پیدا کنم.
همم گنج و بوم است و هم چارپای
نبینم همی روی رفتن بجای
هوش مصنوعی: تمام دارایی و سرزمین من در اینجا وجود دارد و حتی چارپایان را هم نمی‌بینم؛ گویی که دیگر جایی برای رفتن نیست.
پسر هست و پوشیده‌رویان بسی
چنین خسته و بستهٔ هر کسی
هوش مصنوعی: بسیاری از جوانان هستند که به خاطر پوشش و رفتارهای پنهانی خود خسته و محدود شده‌اند.
اگر جنگ فرماید افراسیاب
نماند که چشم اندر آید بخواب
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب جنگ کند، هیچ کس فرصت خوابیدن نخواهد داشت.
بناکام لشکر بباید کشید
نشاید ز فرمان او آرمید
هوش مصنوعی: برای پیروزی در جنگ، باید به فرماندهی که بر پایه ناتوانی لشکر است، وفادار بود و از دستورات او سرپیچی نکرد.
بمن بر کنون جای بخشایشست
سپاه اندر آوردن آرایشست
هوش مصنوعی: به من اکنون مکانی برای بخشش است و لشکر به سوی تزیین و آراستگی می‌آید.
اگر نیستی بر دلم درد و غم
ازین تخمه جز کشتن پیلسم
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی‌ام نباشی، هیچ کدام از این مشکلات و دردها برایم مهم نیست، فقط وجود توست که مرا به سختی می‌اندازد.
جز او نیز چندی دلیر و جوان
که در جنگ سیر آمدند از روان
هوش مصنوعی: به جز او، جوانان شجاع و دلیری هم بودند که در میدان جنگ تجربه کافی داشتند و به خوبی از خودشان دفاع کردند.
ازین پس مرا بیم جانست نیز
سخن چند گویم ز فرزند و چیز
هوش مصنوعی: از این به بعد نگران جان خودم هستم، بنابراین چند کلامی درباره فرزند و مسائل دیگر صحبت می‌کنم.
به پیروزگر بر تو ای پهلوان
که از من نباشی خلیده‌روان
هوش مصنوعی: ای پهلوان، به کسی که پیروز است و توانمندی، بر تو تکیه می‌کنم؛ چرا که بدون تو من دچار سردرگمی و پریشانی می‌شوم.
ز خویشان من بد نداری نهان
براندیشی از کردگار جهان
هوش مصنوعی: از خویشاوندان من بدی نکن و در دل از کارهای خداوند جهان فکر نکن.
بروشن روان سیاوش که مرگ
مرا خوشتر از جوشن و تیغ و ترگ
هوش مصنوعی: به روح سیاوش بگو که مرگ من برایم بهتر از زره و شمشیر و نیزه است.
گر ایدونکه جنگی بود هم گروه
تلی کشته بینی ببالای کوه
هوش مصنوعی: اگر جنگی در کار باشد، بر فراز کوه گروهی از کشته‌ شدگان را خواهی دید.
کشانی و سقلاب و شگنی و هند
ازین مرز تا پیش دریای سند
هوش مصنوعی: مردمان مختلفی از سرزمین‌های دور، از جمله کسری، سقلاب، شگنی و هند، از این منطقه تا کنار دریای سند زندگی می‌کنند.
ز خون سیاوش همه بیگناه
سپاهی کشیده بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: به خاطر خون بی‌گناه سیاوش، همه سپاهیان به این میدان جنگ آماده شده‌اند.
ترا آشتی بهتر آید که جنگ
نباید گرفتن چنین کار تنگ
هوش مصنوعی: بهتر است که با تو مهربان باشم و آشتی کنم، زیرا درگیری و جنگ انجام دادن در این شرایط سخت مناسب نیست.
نگر تا چه بینی تو داناتری
برزم دلیران تواناتری
هوش مصنوعی: بنگر که تا چه اندازه آگاه‌تر از دیگران هستی و چه اندازه در میدان‌های نبرد شجاع‌تر و قوی‌تر از دیگران هستی.
ز پیران چو بشنید رستم سخن
نه بر آرزو پاسخ افگند بن
هوش مصنوعی: وقتی رستم سخنان پیران را شنید، نه به خاطر آرزو و امید، بلکه به دلیل احترام و توجه به گفتار او پاسخ داد.
بدو گفت تا من بدین رزمگاه
کمر بسته‌ام با دلیران شاه
هوش مصنوعی: به او گفت که من هم برای جنگیدن در این میدان آمادگی دارم و با دلیران پادشاه در اینجا حاضر شدم.
ندیدستم از تو به جز راستی
ز ترکان همه راستی خواستی
هوش مصنوعی: من جز از تو، هیچ راستگویی ندیدم و از ترک‌ها فقط راستی خواستی.
پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوبست و داند همی کوه و سنگ
هوش مصنوعی: پلنگ می‌داند که جنگ و نبرد خوب نیست و متوجه خطرات کوه و سنگ نیز هست.
چو کین سر شهریاران بود
سر و کار با تیرباران بود
هوش مصنوعی: وقتی که انتقام یا کینه‌ای وجود داشته باشد، کارها به تیر و تفنگ و خشونت کشیده خواهد شد.
کنون آشتی را دو راه ایدرست
نگر تا شما را چه اندرخورست
هوش مصنوعی: حالا دو راه برای آشتی وجود دارد؛ به دقت فکر کن که چه چیزی برای شما مهم است.
یکی آنک هر کس که از خون شاه
بگسترد بر خیره این رزمگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که خون شاه را بی‌احترامی کند، در این میدان جنگ دچار حیرت و سردرگمی خواهد شد.
ببندی فرستی بر شهریار
سزد گر نفرماید این کارزار
هوش مصنوعی: اگر کسی بر شاهی که به او وابسته است، سختی‌ها و مشکلاتی را تحمیل کند، سزاوار است که در این کار به او دستور ندهد.
گنهکار خون سر بیگناه
سزد گر نباشد بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که اگر در میدان جنگ شخصی بیگناه کشته شود، ممکن است که به خاطر گناهان دیگران باشد و این امر به نوعی قابل قبول است. در واقع، این مفهوم بیانگر این است که در مواجهه با جنگ و درگیری های انسانی، گاهی اوقات افراد بیگناه هم آسیب می‌بینند و این واقعیت تلخی است که در شرایط خصمانه پیش می‌آید.
و دیگر که با من ببندی کمر
بیایی بر شاه پیروزگر
هوش مصنوعی: بیا و با من پیمان ببند که با هم به سوی پیروزی برویم و دشواری‌ها را پشت سر بگذاریم.
ز چیزی که ایدر بمانی همی
تو آن را گرانمایه دانی همی
هوش مصنوعی: از چیزی که در اینجا باقی می‌مانی، تو آن را ارزشمند می‌دانی.
بجای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه
هوش مصنوعی: به جای اینکه به یاد یک نفر باشی، از شاه ده نفر را به دست بیاور و به یاد سپاه توران نباش.
بدل گفت پیران که ژرفست کار
ز توران شدن پیش آن شهریار
هوش مصنوعی: پیران گفت که کار عمیق و پیچیده‌ای است؛ اینکه از سرزمین توران به پیش آن پادشاه برویم.
دگر چون گنه کار جوید همی
دل از بیگناهان بشوید همی
هوش مصنوعی: وقتی که فردی که گناهکار است به دنبال دلجویی و آرامش می‌گردد، تلاش می‌کند خود را از افراد بی‌گناه دور کند.
بزرگان و خویشان افراسیاب
که با گنج و تختند و با جاه و آب
هوش مصنوعی: افراد بزرگ و اقوام افراسیاب که wealth و مقام دارند و با احترام و قدر و منزلت زندگی می‌کنند.
ازین در کجا گفت یارم سخن
نه سر باشد این آرزو را نه بن
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که عشق و آرزو به نوعی حقیقت ندارند؛ زیرا نه این آرزو ریشه‌ای دارد و نه می‌توان آن را به راحتی به سرانجام رساند.
چو هومان و کلباد و فرشیدورد
کجا هست گودرز زیشان بدرد
هوش مصنوعی: هومان و کلباد و فرشیدورد کجا هستند؟ گودرز از آنها خبر ندارد.
همه زین شمارند و این روی نیست
مر این آب را در جهان جوی نیست
هوش مصنوعی: همه از این دسته هستند و هیچ نظیری برای این موضوع وجود ندارد. همچون این آب، در جهان نمی‌توان جویی پیدا کرد.
مرا چارهٔ خویش باید گرفت
ره جست را پیش باید گرفت
هوش مصنوعی: برای حل مشکلات خود باید راهی پیدا کرد و به جستجوی مسیر مناسب رفت.
بدو گفت پیران که ای پهلوان
همیشه جوان باش و روشن‌روان
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که ای رزمنده، همیشه جوان و روشن‌اندیش بمان.
شوم بازگویم بگردان همین
بمنشور و شنگل بخاقان چین
هوش مصنوعی: من دوباره داستان را برایت تعریف می‌کنم، با این تفاوت که آن را به شکلی جذاب و دلنشین بیان می‌کنم.
هیونی فرستم بافراسیاب
بگویم سرش را برآرم ز خواب
هوش مصنوعی: پیامی به هیونی می‌فرستم تا به فراسیاب بگوید که سرش را از خواب بیدار کند.
و زانجا بیامد بلشکر چو باد
کسی را که بودند ویسه نژاد
هوش مصنوعی: از آنجا همانند بادی قوی، کسی آمد که نژادش ویسه بود و لشکری را به همراه داشت.
یکی انجمن کرد و بگشاد راز
چنین گفت کامد نشیب و فراز
هوش مصنوعی: شخصی جمعی را گرد آورد و رازهایی را فاش کرد و گفت که زندگی پر از فراز و نشیب است.
بدانید کین شیر دل رستمست
جهانگیر و از تخمهٔ نیرمست
هوش مصنوعی: بدانید که این شیر دل، رستم است که بر جهان تسلط دارد و از نسل نیرومندانی است.
بزرگان و شیران زابلستان
همه نامداران کابلستان
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و قوی از زابل همه در کابل شناخته شده و معروف هستند.
چنو کینه‌ور باشد و رهنمای
سواران گیتی ندارند پای
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی که کینه در دل دارد، راهنمای سوارانی باشد که در این دنیا هیچ کس را ندارند؟
چو گودرز کشواد و چون گیو و طوس
بناکام رزمی بود با فسوس
هوش مصنوعی: زمانی که گودرز و گیو و طوس در میدان جنگ بودند، سرنوشت به گونه‌ای رقم خورد که پیروزی نصیبشان نشد و به نحوی ناموفق بودند.
ز ترکان گنهکار خواهد همی
دل از بیگناهان بکاهد همی
هوش مصنوعی: از ترک‌های گناهکار دل خواهد گرفت و از بی‌گناهان آسوده خواهد شد.
که دانی که ایدر گنهکار نیست
دل شاه ازو پر ز تیمار نیست
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که در اینجا کسی گناهکار نیست؟ دل شاه از نگرانی خالی است.
نگه کن که این بوم ویران شود
بکام دلیران ایران شود
هوش مصنوعی: به این موضوع توجه کن که آیا این سرزمین تخریب می‌شود یا به دست مردان شجاع ایرانی آباد خواهد شد.
نه پیر و جوان ماند ایدر نه شاه
نه گنج و سپاه و نه تخت و کلاه
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز ثابت نمی‌ماند؛ نه افراد مسن و نه جوانان، نه پادشاهان و نه ثروت‌ها، نه نیروهای نظامی و نه مقام‌ها و نشان‌ها.
همی گفتم این شوم بیداد را
که چندین مدار آتش و باد را
هوش مصنوعی: همیشه می‌گفتم که این ظلم و ستم چه نیازی به این همه آتش و هیاهو دارد.
که روزی شوی ناگهان سوخته
خرد سوخته چشم دل دوخته
هوش مصنوعی: روزی ناگهان به حالتی خواهی رسید که خرد و اندیشه‌ات از هم پاشیده و چشمان قلبت به چیزی خیره مانده است.
نکرد آن جفاپیشه فرمان من
نه فرمان این نامدار انجمن
هوش مصنوعی: او به دست من که آن فرمان را صادر کرده بودم، توجهی نکرد و به این شخصیت شناخته‌شده‌ی جمع نیز احترام نگذاشت.
بکند این گرانمایگان را ز جای
نزد با دلیر و خردمند رای
هوش مصنوعی: این افراد با ارزش و قدرتمند را از جاهای خود برمی‌داریم و به آنها مشاوره می‌دهیم تا با دلیری و حکمت عمل کنند.
ببینی که نه شاه ماند نه تاج
نه پیلان جنگی نه این تخت عاج
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که هیچ چیز از تجملات و قدرت‌های ظاهری باقی نمانده است، نه پادشاهی وجود دارد، نه تاج و تخت، و نه حتی فیل‌هایی که در جنگ به کار می‌رفتند. به نوعی بیانگر زوال و نابودی است.
بدین شاددل شاه ایران بود
غم و درد بهر دلیران بود
هوش مصنوعی: شاه ایران خوشحال و شاد است، ولی غم و درد مخصوص دلیران و شجاعان است.
دریغ آن دلیران و چندین سپاه
که با فر و برزند و با تاج و گاه
هوش مصنوعی: تأسف بر دلیران و بسیاری از سپاه که با شجاعت و افتخار می‌جنگند و با تاج و رده به میدان می‌آیند.
بتاراج بینی همه زین سپس
نه برگردد از رزمگه شاد کس
هوش مصنوعی: وقتی می‌بینی که همه چیز به نابودی کشیده شده، دیگر هیچ کس از میدان نبرد شاد به خانه برنمی‌گردد.
بکوبند ما را بنعل ستور
شود آب این بخت بیدار شور
هوش مصنوعی: اگر ما را به زنجیر بزنند و مثل اسب درآورند، این سرنوشت ما را بیدار و پرشور خواهد کرد.
ز هومان دل من بسوزد همی
ز رویین روان برفروزد همی
هوش مصنوعی: دل من از محبت هومان می‌سوزد و این عشق مانند آتشی از جان من شعله‌ور می‌شود.
دل رستم آگنده از کین اوست
بروهاش یکسر پر از چین اوست
هوش مصنوعی: دل رستم پر از کینه و انتقام از اوست و چهره‌اش به‌طور کامل نشان‌دهنده‌ی این احساسات است.
پر از غم شوم پیش خاقان چین
بگویم که ما را چه آمد ز کین
هوش مصنوعی: پر از اندوه به دربار پادشاه چین می‌روم و از کینه و دشمنی که بر ما رفته است، سخن می‌گویم.
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون رخ و دیده پر آب زرد
هوش مصنوعی: او به نزد خاقان آمد، در حالی که چهره‌اش مانند گردی پر از خون بود و چشمانش پر از اشک زرد رنگ.
سراپردهٔ او پر از ناله دید
ز خون کشته بر زعفران لاله دید
هوش مصنوعی: پردهٔ او پر از ناله و فریاد است و خون کشته‌ها را روی گل‌های زعفران و لاله مشاهده کرد.
ز خویشان کاموس چندی سپاه
بنزدیک خاقان شده دادخواه
هوش مصنوعی: سپاهی از خویشان کاموس به نزد خاقان آمده‌اند تا درخواست حمایت و کمک کنند.
همی گفت هر کس که افراسیاب
ازین پس بزرگی نبیند بخواب
هوش مصنوعی: هر کسی که افراسیاب را ببیند و او را بزرگ نبیند، باید بداند که در خواب است و واقعیت را نمی‌بیند.
چرا کین پی افگند کش نیست مرد
که آورد سازد بروز نبرد
هوش مصنوعی: چرا این حس کینه و دشمنی را به جان می‌اندازیم، در حالی که مردی در میان نیست که به معرکه آورد و به جنگ بپردازد؟
سپاه کشانی سوی چین شویم
همه دیده پر آب و باکین شویم
هوش مصنوعی: ما به سوی چین می‌رویم و با چشمانی پر از اشک و نگرانی، خود را آماده می‌کنیم.
ز چین و ز بربر سپاه آوریم
که کاموس را کینه‌خواه آوریم
هوش مصنوعی: از چین و سرزمین بربر، سپاهی به همراه می‌آوریم تا انتقام کاموس را بگیریم.
ز بزگوش و سگسار و مازندران
کس آریم با گرزهای گران
هوش مصنوعی: از سرزمین‌های دوردست و مناطق مختلف، افرادی را با قدرت و توانایی‌های زیاد همراه خواهیم آورد.
مگر سیستان را پر آتش کنیم
بریشان شب و روز ناخوش کنیم
هوش مصنوعی: آیا ما باید سیستان را به آتش بکشیم و شب و روز را برای آن‌ها به عذاب بیندازیم؟
سر رستم زابلی را بدار
برآریم بر سوگ آن نامدار
هوش مصنوعی: سر رستم زابلی را بلند کنیم، تا به یاد آن شخصیت بزرگ و نامدار، سوگ و نوحه‌سرایی کنیم.
تنش را بسوزیم و خاکسترش
همی برفشانیم گرد درش
هوش مصنوعی: بدن او را بسوزانیم و خاکسترش را دور در خانه‌اش بپاشیم.
اگر کین همی جوید افراسیاب
نه آرام باید که یابد نه خواب
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب به دنبال دشمنی و کینه باشد، نه باید آرامش پیدا کند و نه خواب راحت داشته باشد.
همی از پی دوده هر کس بدرد
ببارید بر ارغوان آب زرد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال دود و غم است، باید بداند که از او عذاب و ناراحتی به وجود می‌آید و این عذاب مانند آبی زرد بر گل‌های ارغوانی اثر می‌گذارد.
چو بشنید پیران دلش خیره گشت
ز آواز ایشان رخش تیره گشت
هوش مصنوعی: وقتی پیرمرد صدای آنها را شنید، دلش به شدت مشغول و نگران شد و چهره‌اش نیز غمگین و تیره گردید.
بدل گفت کای زار و بیچارگان
پر از درد و تیمار و غمخوارگان
هوش مصنوعی: به ای افرادی که در رنج و عذاب به سر می‌برید و در دل خود غم و اندوه فراوان دارید، توجه کنید.
ندارید ازین اگهی بی‌گمان
که ایدر شما را سرآمد زمان
هوش مصنوعی: شما از این خبر بی‌خبر هستید که زمان شما در اینجا به پایان رسیده است.
ز دریا نهنگی بجنگ آمدست
که جوشنش چرم پلنگ آمدست
هوش مصنوعی: از دریا نهنگی به جنگ آمده است که زره‌اش از پوست پلنگ ساخته شده است.
بیامد بخاقان چنین گفت باز
که این رزم کوتاه ما شد دراز
هوش مصنوعی: خاقان آمد و اینطور گفت که این نبرد کوتاه ما طولانی شد.
از این نامداران هر کشوری
ز هر سو که بد نامور مهتری
هوش مصنوعی: از این افراد مشهور که در هر کشوری وجود دارند، هر کدام که به عنوان یک سرآمد شناخته می‌شوند.
بیاورد و این رنجها شد به باد
کجا خیزد از کار بیداد داد
هوش مصنوعی: بیا و این رنج‌ها را به فراموشی بسپار، چرا که ظلم و ستم هرگز پایدار نمی‌ماند.
سر شاه کشور چنین گشته شد
سیاوش بر دست او کشته شد
هوش مصنوعی: سرزمینی که شاه آن به چنین وضعی دچار شده، سیاوش بر دست او و به دستور او به قتل رسیده است.
بفرمان گرسیوز کم خرد
سر اژدها را کسی نسپرد
هوش مصنوعی: بر اساس دستور گرسیوز، فردی بی‌خرد سر اژدها را به کسی نمی‌سپارد.
سیاوش جهاندار و پرمایه بود
ورا رستم زابلی دایه بود
هوش مصنوعی: سیاوش شخصیتی با مقام و ثروت بالا بود و رستم زابلی به عنوان پرورش‌دهنده و سرپرست او شناخته می‌شد.
هر آنگه که او جنگ و کین آورد
همی آسمان بر زمین آورد
هوش مصنوعی: هر زمان که او (خدا یا سرنوشت) جنگ و نزاعی به وجود آورد، آسمان را بر زمین می‌آورد.
نه چنگ پلنگ و نه خرطوم پیل
نه کوه بلند و نه دریای نیل
هوش مصنوعی: نه صدای پلنگ و نه خرطوم فیل، نه کوه‌های بلند و نه دریای نیل، هیچ‌کدام نمی‌توانند بیانگر و نشان‌دهنده زیبایی و عظمت چیزی خاص باشند.
بسندست با او به آوردگاه
چو آورد گیرد به پیش سپاه
هوش مصنوعی: کافی است که با او به میدان بیفتی، وقتی که در برابر سپاه قرار می‌گیرد.
یکی رخش دارد بزیر اندرون
که گویی روان شد که بیستون
هوش مصنوعی: یک اسب دارد که زیرش یک نیرویی احساس می‌شود، گویی که در حال حرکت به سمت قله‌ای بلند است.
کنون روز خیره نباید شمرد
که دیدند هر کس ازو دستبرد
هوش مصنوعی: این روز را نباید بیهوده شمرد، چون هر کسی از آن بهره‌ای برده است.
یکی آتش آمد ز چرخ کبود
دل ما شد از تف او پر ز دود
هوش مصنوعی: یک شعله‌ای از آسمان فرود آمد و دل ما را به خاطر گرمایش پر از دودی کرد.
کنون سر بسر تیزهش بخردان
بخوانید با موبدان و ردان
هوش مصنوعی: حالا سر و صدا و شایعاتش را با دانایان و عالمان و حکیمان مطرح کنید.
ببینید تا چارهٔ کار چیست
بدین رزمگه مرد پیکار کیست
هوش مصنوعی: ببینید که راه حل مشکل چه چیزی است و در این میدان نبرد، چه کسی اهل جنگ و پیکار است.
همی رای باید که گردد درست
از آغاز کینه نبایست جست
هوش مصنوعی: برای به نتیجه رسیدن به نکته‌ای درست، باید از ابتدا درست فکر کرد و نباید از کینه و سوءتفاهم‌ها شروع کرد.
مگر زین بلا سوی کشور شویم
اگر چند با بخت لاغر شویم
هوش مصنوعی: شاید اگر به این درد و مشکل غلبه کنیم، بتوانیم به سرزمین خود برگردیم حتی اگر با بدشانسی و بی‌نصیبی روبه‌رو باشیم.
ز پیران غمی گشت خاقان چین
بسی یاد کرد از جهان آفرین
هوش مصنوعی: خاقان چین از یاد آوری روزگار گذشته و زندگی پر از غم و اندوهِ پیروان خود بسیار ناراحت شد و به یاد خالق جهان افتاد.
بدو گفت ما را کنون چیست روی
چو آمد سپاهی چنین جنگجوی
هوش مصنوعی: او به خود گفت: حالا چه باید کرد؟ وقتی که چنین سربازان جنگجو به میدان آمده‌اند.
چنین گفت شنگل که ای سرفراز
چه باید کشیدن سخنها دراز
هوش مصنوعی: شنگل گفت: ای بزرگوار، چرا باید درباره این موضوع صحبت‌های طولانی و بیهوده کنیم؟
بیاری افراسیاب آمدیم
ز دشت و ز دریای آب آمدیم
هوش مصنوعی: ما از دشت و دریای آب به یاری افراسیاب آمده‌ایم.
بسی باره و هدیه‌ها یافتیم
ز هر کشوری تیز بشتافتیم
هوش مصنوعی: ما به دفعات هدایا و سوغاتی‌های زیادی از کشورهای مختلف دریافت کرده‌ایم و با شوق و انگیزه به استقبال آن‌ها رفته‌ایم.
بیک مرد سگزی که آمد بجنگ
چرا شد چنین بر شما کار تنگ
هوش مصنوعی: چرا کارتان اینقدر خراب و سخت شده است که با یک مرد از سگز به جنگ آمده‌اید؟
ز یک مرد ننگست گفتن سخن
دگرگونه‌تر باید افگند بن
هوش مصنوعی: از یک مرد زشت است که درباره او صحبت کند، باید به گونه‌ای دیگر صحبت کرد.
اگر گرد کاموس را زو زمان
بیامد نباید شدن بدگمان
هوش مصنوعی: اگر در دوران زندگی بر ما مشکلات و سختی‌ها وارد شوند، نباید به خاطر آنها بدگمان شویم یا ناامید گردیم.
سپیده‌دمان گرزها برکشیم
وزین دشت یکسر سراندر کشیم
هوش مصنوعی: صبحگاه که فرا برسد، ما نیز آماده خواهیم شد و از این دشت با تمام قدرت پیش خواهیم رفت.
هوا را چو ابر بهاران کنیم
بریشان یکی تیرباران کنیم
هوش مصنوعی: هوا را مانند ابرهای بهاری پر باران می‌کنیم و با این حال به دشمنان ضربه می‌زنیم.
ز گرد سواران و زخم تبر
نباید که داند کس از پای سر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نباید از سرنوشت خطرناک و سختی‌های ناشی از حملات سوارکاران و زخم‌های تبر باخبر باشد.
شما یکسره چشم بر من نهید
چو من برخروشم دمید و دهید
هوش مصنوعی: شما همیشه با نگاهتان مرا می‌سنجید و زمانی که برمی‌خیزم، توجه‌تان را بیشتر می‌کنید.
همانا که جنگ‌آوران صد هزار
فزون باشد از ما دلیر و سوار
هوش مصنوعی: بدان که جنگجویان بسیار بیشتری از ما هستند، اما ما نیز دلیر و شجاعیم و سوار بر اسب.
ز یک تن چنین زار و پیچان شدیم
همه پاک ناکشته بیجان شدیم
هوش مصنوعی: از یک نفر حالت غم‌انگیز و پریشان پیدا کردیم، به طوری که همه ما به شکلی مرده و بی‌جان به نظر می‌رسیم.
چنان دان که او ژنده پیلست مست
به آوردگه شیر گیرد بدست
هوش مصنوعی: بدان که او مانند فیل ناتوان و ضعیف است، گرچه در میدان نبرد می‌تواند با شیرانی بزرگ هم برخورد کند.
یکی پیل‌بازی نمایم بدوی
کزان پس نیارد سوی رزم روی
هوش مصنوعی: من می‌خواهم نمایشی از یک جنگنده بزرگ ارائه دهم، تا هیچ‌کس بعد از او جرأت نکند به میدان جنگ بیاید.
چو بشنید لشکر ز شنگل سخن
جوان شد دل مرد گشته کهن
هوش مصنوعی: وقتی لشکر از حرف‌های شنگل شنید، دل جوان شد و مردی که سن و سالی دارد دوباره جوان و پرنشاط گردید.
بدو گفت پیران کانوشه بدی
روان را بپیگار توشه بدی
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند: این کار نیکو نیست، تو با این رفتار خود، از روح خود و از توشه‌ات برای سفرهای آینده خواهد کاست.
همه نامداران و خاقان چین
گرفتند بر شاه هند آفرین
هوش مصنوعی: تمام نام‌آوران و فرمانروایان چین بر شاه هند ستایش و تحسین کردند.
چو پیران بیامد بپرده سرای
برفتند پرمایه ترکان ز جای
هوش مصنوعی: وقتی که پیران به پرده‌ی سرا آمدند، ترک‌های باارزش از آن مکان دور شدند.
چو هومان و نستیهن و بارمان
که با تیغ بودند گر با سنان
هوش مصنوعی: چرا که هومان و نستیهن و بارمان مانند کسانی هستند که با شمشیر در میدان جنگ حاضرند، حتی اگر با نیزه باشند.
بپرسید هومان ز پیران سخن
که گفتارشان بر چه آمد به بن
هوش مصنوعی: هومان از بزرگ‌ترها پرسید که سخنان آن‌ها بر اساس چه اصول و معیارهایی بیان می‌شود.
همی آشتی را کند پایگاه
و گر کینه جوید سپاه از سپاه
هوش مصنوعی: آشتی و صلح باید جایگاه مهمی داشته باشد، و اگر کینه و دشمنی پیش بیاید، مانند سپاهی که با سپاه دیگر درگیر می‌شود، اوضاع به هم می‌خورد.
بهومان بگفت آنچ شنگل بگفت
سپه گشت با او به پیگار جفت
هوش مصنوعی: بهومان به شنگل گفت که سپاه جمع آوری کرد و با او به جنگ رفت.
غمی گشت هومان ازان کار سخت
برآشفت با شنگل شوربخت
هوش مصنوعی: هومان به خاطر آن کار دشوار ناراحت و مضطرب شد و با شنگل بدبخت به آشفتگی افتاد.
به پیران چنین گفت کز آسمان
گذر نیست تا بر چه گردد زمان
هوش مصنوعی: او به بزرگترها گفت که زمان بر اساس گذر از آسمان تغییر نمی‌کند و به چه چیزی وابسته است.
بیامد بره پیش کلباد گفت
که شنگل مگر با خرد نیست جفت
هوش مصنوعی: بره‌ای نزد گرگ آمد و گفت: آیا شنگل (گرگ) با عقل و درایتش نمی‌تواند همتای خود را پیدا کند؟
بباید شدن یک زمان زین میان
نگه کرد باید بسود و زیان
هوش مصنوعی: باید زمانی را صرف کنیم و با دقت بررسی کنیم که در این میان چه چیزهایی برای ما سود و چه چیزهایی ضرر دارد.
ببینی کزین لشکر بی‌کران
جهانگیر و با گرزهای گران
هوش مصنوعی: ببینی که از این سپاه فراوان و بزرگ، که به راحتی بر جهان تسلط دارد و با چکش‌های سنگین خود، قدرت‌نمایی می‌کند.
دو بهره بود زیر خاک اندرون
کفن جوشن و ترگ شسته بخون
هوش مصنوعی: دو چیز در زیر خاک پنهان است: یکی کفن که مانند زرهی محافظ است و دیگری خون که به خاطر شهادت شسته شده است.
بدو گفت کلباد ای تیغ زن
چنین تا توان فال بد را مزن
هوش مصنوعی: به او گفت که ای دشنه‌زن، تا زمانی که به خوبی می‌توانی، برای باطل پیش‌بینی نکن و فال بد نزن.
تن خویش یکباره غمگین مکن
مگر کز گمان دیگر اید سخن
هوش مصنوعی: بدن خود را ناگهان غمگین نکن، مگر این که به خاطر یک تصور یا گمان دیگر، این حرف را می‌زنی.
بنا آمده کار دل را بغم
سزد گر نداری نباشی دژم
هوش مصنوعی: کار دل انسان به خاطر غم و اندوه درست شده است، اما اگر غم و ناراحتی نداشته باشی، قابل تحمل نخواهد بود.
وزین روی رستم یلان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
هوش مصنوعی: در اینجا رستم تصمیم می‌گیرد که با پهلوانان و دلیران صحبت کند و چندین سخن مهم و شایسته را به آنها انتقال دهد.
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو
فریبرز و گستهم و خراد نیو
هوش مصنوعی: مانند طوس و گودرز و رهام و گیو و فریبرز و گستهم و خراد نیو، این افراد همگی شخصیت‌های برجسته و قهرمانان معروفی هستند.
چو گرگین کارآزموده سوار
چو بیژن فروزندهٔ کارزار
هوش مصنوعی: مانند گرگی ماهر و باتجربه سوار، مانند بیژن که در میدان نبرد درخشان و پیروز است.
تهمتن چنین گفت با بخردان
هشیوار و بیدار دل موبدان
هوش مصنوعی: تهمتن چنین گفت به اندیشمندان آگاه و با دل‌های هوشیار از میان موبدان.
کسی را که یزدان کند نیکبخت
سزاوار باشد ورا تاج و تخت
هوش مصنوعی: کسی که خداوند او را نیک‌بخت کند، شایسته است که تاج و تختی داشته باشد.
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ
نباید که بیند ز خود زور چنگ
هوش مصنوعی: جهان باید قوی و پیروز باشد، اما در جنگ نباید به خود اعتماد کرد و بر قدرت خویش تکیه نمود.
ز یزدان بود زور ما خود کییم
بدین تیره خاک اندرون بر چییم
هوش مصنوعی: شکست‌ ناپذیری و قدرت ما از خداوند ناشی می‌شود، ما خود را در این خاک تاریک نمی‌دانیم و به آن افتخار نمی‌کنیم.
بباید کشیدن گمان از بدی
ره ایزدی باید و بخردی
هوش مصنوعی: باید گمان بد را از مسیر خداوند بیرون کرد و با عقل و تدبیر پیش رفت.
که گیتی نماند همی بر کسی
نباید بدو شاد بودن بسی
هوش مصنوعی: دنیا به هیچ‌کس دوام نمی‌آورد، بنابراین نباید خیلی به آن خوشحال باشیم.
همی مردمی باید و راستی
ز کژی بود کمی و کاستی
هوش مصنوعی: انسان‌ها باید صادق و درستکار باشند و از نادرستی و کمبودها پرهیز کنند.
چو پیران بیامد بر من دمان
سخن گفت با درد دل یک زمان
هوش مصنوعی: وقتی که انسان‌های کهن و پخته به سوی من آمدند، در یک لحظه با آنها سخن گفتم و درد دل خود را بیان کردم.
که از نیکوی با سیاوش چه کرد
چه آمد برویش ز تیمار و درد
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حالتی می‌پردازد که نشان‌دهنده تأثیر یک زیبایی یا پاکی روحی بر روی کسی است. شخصی، با دردمندی و نگرانی به سراغ سیاوش می‌آید و از تأثیر خوب او بر زندگی‌اش می‌گوید. این نشان‌دهنده این است که زیبایی و نیکی می‌تواند موجب تسکین دردها و نگرانی‌ها شود.
فرنگیس و کیخسرو از اژدها
بگفتار و کردار او شد رها
هوش مصنوعی: فرنگیس و کیخسرو با گفتار و رفتار اژدها از خطر آن آزاد شدند.
ابا آنک اندر دلم شد درست
که پیران بکین کشته آید نخست
هوش مصنوعی: با اینکه در درونم احساس کردم که کهنه‌کاران زود به کینه‌ورزی دست می‌زنند، اما من تصمیم دارم نخستین کسی باشم که این حس را کنار بگذارم.
برادرش و فرزند در پیش اوی
بسی با گهر نامور خویش اوی
هوش مصنوعی: برادر و فرزند او در برابر او ایستاده‌اند و او دارای افتخار و شرافت زیادی است.
ابر دست کیخسرو افراسیاب
شود کشته این دیده‌ام من بخواب
هوش مصنوعی: ابرهایی که به دست کیخسرو و افراسیاب می‌افتند، گویی که به خواب من می‌آید و من این را به وضوح دیده‌ام.
گنهکار یک تن نماند بجای
مگر کشته افگنده در زیر پای
هوش مصنوعی: هیچ فرد گناهکاری باقی نمی‌ماند، جز آنکه کشته‌ای که در زیر پا افتاده، به جای او باشد.
و لیکن نخواهم که بر دست من
شود کشته این پیر با انجمن
هوش مصنوعی: اما نمی‌خواهم که با دست من، این پیر در جمع حضورش کشته شود.
که او را به جز راستی پیشه نیست
ز بد بر دلش راه اندیشه نیست
هوش مصنوعی: او جز راستی پیشه دیگری ندارد و اندیشهٔ بدی در دلش راه ندارد.
گر ایدونک باز آرد این را که گفت
گناه گذشته بباید نهفت
هوش مصنوعی: اگر کسی دوباره این حرف را بگوید، باید گناهان گذشته را پنهان کرد و فراموش کرد.
گنهکار با خواسته هرچ بود
سپارد بما کین نباید فزود
هوش مصنوعی: مجرم باید هر چیزی را که خواسته است به ما بسپارد، زیرا کینه نباید افزایش یابد.
ازین پس مرا جای پیکار نیست
به از راستی در جهان کار نیست
هوش مصنوعی: از این به بعد برای من جایی برای جنگیدن وجود ندارد، زیرا در دنیا هیچ کاری بهتر از حقیقت و صداقت نیست.
ورین نامداران ابا تخت و پیل
سپاهی بدین سان چو دریای نیل
هوش مصنوعی: اگر این ناموران بدون تخت و شتر باشند، سپاهشان مانند دریای نیل خواهد بود.
فرستند نزدیک ما تاج و گنج
ازایشان نباشیم زین پس برنج
هوش مصنوعی: اگر تاج و گنجی از سوی آنان به ما فرستاده شود، دیگر ما برنج نخواهیم بود.
نداریم گیتی بکشتن نگاه
که نیکی‌دهش را جز اینست راه
هوش مصنوعی: در جهان ما راهی برای کشتن بدی‌ها وجود ندارد، زیرا تنها مسیر برای رسیدن به خوبی‌ها همین است.
جهان پر ز گنجست و پر تاج و تخت
نباید همه بهر یک نیک‌بخت
هوش مصنوعی: جهان پر از ثروت و رفاه است و تاج و تخت‌هایی برای دلبستگان به زندگی خوب وجود دارد، اما نباید همه‌ی این امکانات تنها به یک نفر برسد که خوشبخت است.
چو بشنید گودرز بر پای خاست
بدو گفت کای مهتر راد و راست
هوش مصنوعی: وقتی گودرز این سخن را شنید، بر خواست و به او گفت: ای سرور شجاع و راستگو.
ستون سپاهی و زیبای گاه
فروزان بتو شاه و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: ستون و پایه‌ی سپاه تو باعث زیبایی و روشنایی گاه است. تو ای شاه با تخت و کلاه، همواره درخشانی.
سر مایهٔ تست روشن خرد
روانت همی از خرد بر خورد
هوش مصنوعی: سرمایه تو، روشن و درخشان است، و خرد و دانشت به خوبی از آن بهره می‌برد.
ز جنگ آشتی بی‌گمان بهترست
نگه کن که گاوت بچرم اندرست
هوش مصنوعی: بهتر است که از درگیری و جنگ دوری کنی، زیرا ممکن است چیزهای با ارزشی را از دست بدهی. مراقب باش که چیزهایی که برایت مهم هستند تحت تأثیر تنش‌ها قرار نگیرند.
بگویم یکی پیش تو داستان
کنون بشنو از گفتهٔ باستان
هوش مصنوعی: می‌خواهم داستانی را برایت بگویم، حالا از حرف‌هایی که در گذشته گفته شده، گوش کن.
که از راستی جان بدگوهران
گریزد چو گردون ز بار گران
هوش مصنوعی: از حقیقت بدجنس‌ها دوری می‌کند، مانند آسمان که از بار سنگین فاصله می‌گیرد.
گر ایدونک بیچاره پیمان کند
بکوشد که آن راستی بشکند
هوش مصنوعی: اگر انسان بیچاره‌ای به عهد و پیمان خود وفا کند، تلاش می‌کند که آن را بشکند.
چو کژ آفریدش جهان آفرین
تو مشنو سخن زو و کژی مبین
هوش مصنوعی: هرگز سخن نگو و به نادرستی‌ها توجه نکن؛ چون خالق جهان، همه چیز را به درستی آفریده و نقصی در کار او نیست.
نخستین که ما رزمگه ساختیم
سخن رفت زین کار و پرداختیم
هوش مصنوعی: ابتدا ما میدان جنگ را فراهم کردیم و از همین کار درباره آن صحبت کردیم و به نتیجه‌ای رسیدیم.
ز پیران فرستاده آمد برین
که بیزارم از دشت وز رنج و کین
هوش مصنوعی: پیام آور از میان سالخوردگان به من خبر آورد که من از دشواری‌ها و ناراحتی‌ها و کینه‌ها بیزارم.
که من دیده دارم همیشه پر آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
هوش مصنوعی: من همیشه با نظاره‌ای پر از احساسات و شگفتی، به گفتار و کردار افراسیاب توجه دارم.
میان بسته‌ام بندگی شاه را
نخواهم بر و بوم و خرگاه را
هوش مصنوعی: من به خدمتگزاری شاه مشغولم و هیچ علاقه‌ای به خانه و زندگی ندارم.
بسی پند و اندرز بشنید و گفت
کزین پس نباشد مرا جنگ جفت
هوش مصنوعی: او خیلی نصیحت و راهنمایی شنید و گفت که از این پس دیگر با دوستی درگیر نخواهم شد.
شوم گفت بپسیچم این کار تفت
بخویشان بگویم که ما را چه رفت
هوش مصنوعی: گفت: اجازه بدهید تا این کار را بررسی کنم و سپس به دوستانم بگویم که چه بر سر ما آمده است.
مرا تخت و گنجست و هم چارپای
بدیشان نمایم سزاوار جای
هوش مصنوعی: من دارای تخت و ثروت هستم و حتی برای چهارپایان هم جایگاهی سزاوار نشان می‌دهم.
چو گفت این بگفتیم کاری رواست
بتوران ترا تخت و گنج و نواست
هوش مصنوعی: وقتی این سخن را گفت، ما نیز اعلام کردیم که این کار مناسب است و برای تو، ای تورانی، تخت و گنج و آواز وجود دارد.
یکی گوشه‌ای گیر تا نزد شاه
ز تو آشکارا نگردد گناه
هوش مصنوعی: در یک گوشه و کنار بمان تا وقتی که نزد پادشاه هستی، گناه تو به وضوح نمایان نشود.
بگفتیم و پیران برین بازگشت
شب تیره با دیو انباز گشت
هوش مصنوعی: ما گفتیم و به بزرگ‌ترها (پیران) بازگشتیم، شب تاریک دوباره با دیو همراه شد.
هیونی فرستاد نزدیک شاه
که لشکر برآرای کامد سپاه
هوش مصنوعی: هیونی به نزد شاه فرستاده شد تا او را از آمادگی لشکر برای آماده شدن و رفتن به میدان جنگ آگاه کند.
تو گفتی که با ما نگفت این سخن
نه سر بود ازان کار هرگز نه بن
هوش مصنوعی: تو گفتی که این سخن را با ما نگفته‌اند، نه آغاز و نه پایان دارد و از آن کار هرگز به نتیجه‌ای نمی‌رسد.
کنون با تو ای پهلوان سپاه
یکی دیگر افگند بازی براه
هوش مصنوعی: اکنون ای دلیر و شجاع، آماده باش که جنگی تازه آغاز شده است.
جز از رنگ و چاره نداند همی
ز دانش سخن برفشاند همی
هوش مصنوعی: جز از ظاهر و راه‌حل‌ها نمی‌داند، از علم تنها سخن می‌گوید.
کنون از کمند تو ترسیده شد
روا بد که ترسیده از دیده شد
هوش مصنوعی: اکنون از دام تو که ترسیدم، جایز است که از چشم‌هایت هم بترسم.
همه پشت ایشان بکاموس بود
سپهبد چو سگسار و فر طوس بود
هوش مصنوعی: همه افراد در پشت او قرار داشتند و او مانند یک فرمانده بزرگ به نظر می‌رسید، همان‌طور که در داستان‌ها سگسار و فر طوس به عنوان نمادهای قدرت و رهبری معرفی شده‌اند.
سر بخت کاموس برگشته دید
بخم کمند اندرش کشته دید
هوش مصنوعی: شانس و اقبال فردی تغییر کرده و او در وضعیت ناگواری قرار دارد، به طوری که به دام و گرفتاری افتاده و نمی‌تواند از آن رها شود.
در آشتی جوید اکنون همی
نیارد نشستن بهامون همی
هوش مصنوعی: اکنون در صلح و آرامش به دنبال نشستن است و هرگز از آن غافل نمی‌شود.
چو داند که تنگ اندر آمد نشیب
بکار آورد بند و رنگ و فریب
هوش مصنوعی: وقتی کسی متوجه می‌شود که در شرایط سخت و دشواری قرار گرفته است، به استفاده از ترفندها و ظرایف می‌پردازد تا از این وضعیت رهایی یابد.
گنهکار با گنج و با خواسته
که گفتست پیش آرم آراسته
هوش مصنوعی: گناهکار با ثروت و آرزوهایی که دارد، نمی‌تواند خود را در برابر دیگران به شکل پسندیده‌ای ثابت کند.
ببینی که چون بردمد زخم کوس
بجنگ اندر آید سپهدار طوس
هوش مصنوعی: ببینی که وقتی صدای طبل جنگ بلند شود، فرمانده طوس به میدان نبرد می‌آید.
سپهدار پیران بود پیش رو
که جنگ آورد هر زمان نوبنو
هوش مصنوعی: سردار کهنسالی در جلو بود که هر بار جنگ را به میدان می‌آورد.
دروغست یکسر همه گفت اوی
نشاید جز از اهرمن جفت اوی
هوش مصنوعی: همه‌چیزهایی که او می‌گوید دروغ است و شایسته نیست که جز از شیطان چیزی از او بگویی.
اگر بشنوی سر بسر پند من
نگه کن ببهرام فرزند من
هوش مصنوعی: اگر پند و نصیحت من را بشنوی، بهتر است که به رفتار و حالت بهرام، فرزند من، توجه کنی.
سپه را بدان چاره اندر نواخت
ز گودرزیان گورستانی بساخت
هوش مصنوعی: سپه‌سالار با تدبیر و اندیشه به مشکل سپاه رسیدگی کرد و از مردمان گودرزی، مقبره‌ای ساخت.
که تا زنده‌ام خون سرشک منست
یکی تیغ هندی پزشک منست
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ام، اشک‌هایم به‌عنوان خون من به حساب می‌آید و این اشک‌ها به نوعی مانند تیغی کار می‌کنند که درد مرا درمان می‌کند.
چو بشنید رستم بگودرز گفت
که گفتار تو با خرد باد جفت
هوش مصنوعی: وقتی رستم صحبت‌های گودرز را شنید، گفت که سخنان تو باید با عقل و خرد همراه باشد.
چنین است پیران و این راز نیست
که او نیز با ما هم‌آواز نیست
هوش مصنوعی: پیران نیز چنین هستند و این موضوع پنهان نیست که او هم در کارها و احساسات ما شریک نیست.
ولیکن من از خوب کردار اوی
نجویم همی کین و پیکار اوی
هوش مصنوعی: ولی من از رفتار خوب او خبری نمی‌خواهم، بلکه درباره دشمنی و جنگ او صحبت می‌کنم.
نگه کن که با شاه ایران چه کرد
ز کار سیاوش چه تیمار خورد
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کن که شاه ایران چه سرنوشتی برای سیاوش رقم زد و چه عذابی را او متحمل شد.
گر از گفتهٔ خویش باز آید اوی
بنزدیک ما رزم‌ساز آید اوی
هوش مصنوعی: اگر او از سخنان خود بازگردد، نزد ما می‌آید تا آماده جنگ شود.
بفتراک بر بسته دارم کمند
کجا ژنده پیل اندرآرم ببند
هوش مصنوعی: با کمند، شکار را در تله می‌گیرم؛ حالا کجا باید ببرم که فیل زخمی و پیر را در آنجا به دام اندازم؟
ز نیکو گمان اندر آیم نخست
نباید مگر جنگ و پیکار جست
هوش مصنوعی: من ابتدا باید کار را با نیکو گمان آغاز کنم و نباید به جز جنگ و پیکار به چیزی دیگر فکر کنم.
چنو باز گردد ز گفتار خویش
ببیند ز ما درد و تیمار خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی از گفته‌های خود برگردد، خواهد دید که از ما چه درد و رنجی به دوش دارد.
برو آفرین کرد گودرز و طوس
که خورشید بر تو ندارد فسوس
هوش مصنوعی: برو و تحسین کن گودرز و طوس را، زیرا خورشید بر تو اثر ندارد.
بنزدیک تو بند و رنگ و دروغ
سخنهای پیران نگیرد فروغ
هوش مصنوعی: در کنار تو، سخن‌های کهنه و فریبنده دیگر جذابیتی ندارند.
مباد این جهان بی سرو تاج شاه
تو بادی همیشه ورا پیش‌گاه
هوش مصنوعی: مبادا که این جهان بدون سر و تاج شاه تو، همیشه تحت تأثیر بادهای ناخواسته باشد.
چنین گفت رستم که شب تیره گشت
ز گفتارها مغزها خیره گشت
هوش مصنوعی: رستم گفت که وقتی شب تاریک شد، صحبت‌ها و حرف‌های زیادی باعث شد که عقل‌ها و ذهن‌ها گیج و سردرگم شوند.
بباشیم و تا نیم‌شب می خوریم
دگر نیمه تیمار لشکر بریم
هوش مصنوعی: بیایید تا نیمه شب کنار هم باشیم و خوش بگذرانیم، سپس به سمت دیگر می‌رویم و به کارهای خود می‌رسیم.
ببینیم تا کردگار جهان
برین آشکارا چه دارد نهان
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم که خداوند چه چیزهایی در این دنیا به‌طور پنهان دارد.
بایرانیان گفت کامشب بمی
یکی اختری افگنم نیک‌پی
هوش مصنوعی: ایرانیان گفتند امشب می‌می‌برم تا ستاره‌ای خوب به آسمان بیفشانم.
که فردا من این گرز سام سوار
بگردن بر آرم کنم کارزار
هوش مصنوعی: فردا من با این گرز که نماد قدرت و جنگجویی است، به میدان نبرد می‌روم و برای جنگ آماده می‌شوم.
از ایدر بران سان شوم سوی جنگ
بدانگه کجا پای دارد نهنگ
هوش مصنوعی: از طرف ایدر، به سوی میدان جنگ می‌روم، جایی که نهنگ پا دارد.
سراپرده و افسر و گنج و تاج
همان ژنده پیلان و هم تخت عاج
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ظواهر و زینت‌های دنیوی، مانند پرده‌ها، لباس‌های شیک، ثروت و مقام، در نهایت هیچ تفاوتی با فقیرترین افراد ندارند. در واقع، ارزش واقعی انسان‌ها به ظواهر و دارایی‌هایشان نیست و همه‌ی این‌ها ممکن است به زودی از بین بروند یا بی‌اهمیت شوند.
بیارم سپارم بایرانیان
اگر تاختن را ببندم میان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به مردم بایران کمک کنم و از آن‌ها دفاع کنم، باید راهی پیدا کنم که بتوانم جلوی حمله‌ها را بگیرم.
برآمد خروشی ز جای نشست
ازان نامداران خسروپرست
هوش مصنوعی: صوتی بلند و شادی‌بخش از جایی بلند شد، ناشی از حضور پهلوانان و طرفداران شاهان.
سوی خیمهٔ خویش رفتند باز
بخواب و بآسایش آمد نیاز
هوش مصنوعی: آنها به خیمه‌های خود برگشتند و به خواب و راحتی رفتند و از نیاز و در خواست خود آرامش یافتند.
چو خورشید بنمود رخشان کلاه
چو سیمین سپر دید رخسار ماه
هوش مصنوعی: وقتی خورشید سر خود را نمایان کرد و درخشان شد، سپر نقره‌ای را دید که صورت ماه را می‌پوشاند.
بترسید ماه از پی گفت و گوی
بخم اندر امد بپوشید روی
هوش مصنوعی: ماه که به زیبایی و نورش مشهور است، از صحبت‌های بیهوده و بی‌محتوا ترسیده و به همین خاطر، ظاهری خموش و پنهان به خود گرفته است.
تبیره برآمد ز درگاه طوس
شد از گرد اسپان زمین ابنوس
هوش مصنوعی: شعله‌ای از درگاه طوس برخاست و با حرکت اسب‌ها، زمین مانند چوب روشنایی شد.
زمین نیلگون شد هوا پر ز گرد
بپوشید رستم سلیح نبرد
هوش مصنوعی: زمین به رنگ آبی درآمد و هوا پر از غبار شد، رستم نیز خود را برای نبرد آماده کرد.
سوی میمنه پور کشواد بود
که با جوشن و گرز پولاد بود
هوش مصنوعی: در سمت راست، پسر کشواد قرار داشت که با زره و سپر فولادی آماده نبرد بود.
فریبرز بر میسره جای جست
دل نامداران ز کینه بشست
هوش مصنوعی: فریبرز دیگر بر میسر نمی‌تواند جستجو کند، زیرا دل نامداران از کینه‌ها پاک شده است.
بقلب اندرون طوس نوذر بپای
نماند آن زمان بر زمین نیز جای
هوش مصنوعی: در دل طوس، نوذر دیگر جایی برای ماندن نداشت و بر زمین نیز نشانه‌ای از او باقی نماند.
تهمتن بیامد بپیش سپاه
که دارد یلان را ز دشمن نگاه
هوش مصنوعی: تهمتن به نزد سپاه آمد تا از دشمنان، یلان را محافظت کند.
و زان روی خاقان بقلب اندرون
ز پیلان زمین چون کهٔ بیستون
هوش مصنوعی: به دلیل ویژگی‌های بی‌نظیر و عظمتش، وجود خاقان در دل مردم حکمتی را به ارمغان آورده که همچون کوه بیستون بر زمین استوار و برجسته است.
ابر میمنه کندر شیر گیر
سواری دلاور بشمشیر و تیر
هوش مصنوعی: ابر سفید همچون شتری نیکو و خوش‌بینی و پیروزی را به ارمغان می‌آورد، در حالی که دلاوری با شمشیر و تیر خود آماده نبرد است.
سوی میسره جنگ دیده گهار
زمین خفته در زیر نعل سوار
هوش مصنوعی: زمین جنگ زده، زیر پای سوارانی که نعل و سم خود را بر آن گذاشته‌اند، در خواب و سکوت به سر می‌برد.
همی گشت پیران به پیش سپاه
بیامد بر شنگل رزم‌خواه
هوش مصنوعی: پیران به جلو سپاه حرکت می‌کردند و بر شنگل، که به دنبال جنگ و نبرد بود، وارد شدند.
بدو گفت کای نامبردار هند
ز بربر بفرمان تو تا بسند
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که معروف و شناخته شده‌ای در هند، از بربر (مردم بیابان‌نشین) به فرمان تو تا زمان لازم کار انجام خواهد شد.
مرا گفته بودی که فردا پگاه
ز هر سو بجنگ اندر آرم سپاه
هوش مصنوعی: تو به من گفته بودی که فردا صبح، از هر طرف به جنگ می‌پردازم و سپاه را به میدان می‌آورم.
وزان پس ز رستم بجویم نبرد
سرش را ز ابر اندرآرم بگرد
هوش مصنوعی: پس از آن، من به دنبال رستم می‌روم تا سرش را از ابرها بیرون بیاورم.
بدو گفت شنگل من از گفت خویش
نگردم نبینی ز من کم و بیش
هوش مصنوعی: شنگل به او گفت: من از آنچه که می‌گویم تغییر نمی‌کنم و تو هیچ کم و کسری از من نخواهی دید.
هم اکنون شوم پیش این گرد گیر
تنش را کنم پاره پاره بتیر
هوش مصنوعی: در حال حاضر به نزد او می‌روم و بلند می‌شوم که به وسیله تیر، نیرو و قوت او را تکه‌تکه کنم.
ازو کین کاموس جویم بجنگ
بایرانیان بر کنم کار تنگ
هوش مصنوعی: من از او انتقام می‌طلبم و برای مبارزه با ایرانیان، کارها را سخت و دشوار می‌کنم.
هم آنگه سپه را بسه بهر کرد
بزد کوس وز دشت برخاست گرد
هوش مصنوعی: در همان زمان، سپاه را آماده کرد و با نواختن کوس، گرد و غباری از دشت بلند شد.
برفتند یک بهره با ژنده پیل
سپه بود صف برکشیده دو میل
هوش مصنوعی: یک گروه از سپاه با زره‌های کهنه و فرسوده به سمت میدان رزم رفتند و صفی بلند از سربازان را تشکیل دادند.
سر پیلبان پر ز رنگ و نگار
همه پاک با افسر و گوشوار
هوش مصنوعی: سرپیکر پیلبان (بازیگر) پر از رنگ و زیبایی است و همه چیز در آنجا با دقت و زیبایی طراحی شده، به طوری که گویی با افسر و گوشواره‌ای زینت داده شده است.
بیاراسته گردن از طوق زر
میان بند کرده بزرین کمر
هوش مصنوعی: گردن خود را از طوق زرین آراسته و کمر را با بند بزرگی محکم کرده است.
فروهشته از پیل دیبای چین
نهاده برو تخت و مهدی زرین
هوش مصنوعی: از پَیِ چینِ نرم، پرده‌ای زیبا به آرامی روی تخت و بستر زرین قرار داده شده است.
برآمد دم نالهٔ کرنای
برفتند پیلان جنگی ز جای
هوش مصنوعی: صدای نالهٔ کرنای بلند شد و فیل‌های جنگی از جای خود حرکت کردند و رفتند.
بیامد سوی میسره سی هزار
سواران گردنکش و نیزه‌دار
هوش مصنوعی: گروهی از سواران گردنکش و نیزه‌دار به سمت میسره می‌آیند که تعداد آنها به سی هزار نفر می‌رسد.
سوی میمنه سی هزار دگر
کمان برگرفتند و چینی سپر
هوش مصنوعی: سی هزار نفر به سمت راست (میمنه) حرکت کردند و کمان‌های خود را آماده کردند و سپرها را به همراه داشتند.
بقلب اندرون پیل و خاقان چین
همی برنوشتند روی زمین
هوش مصنوعی: در دل بزرگ‌ترین جنگاوران و پادشاهان چین، داستان‌ها و عظمت‌هایشان بر روی زمین نوشته شده است.
جهان سربسر آهنین گشته بود
بهر جایگه‌بر تلی کشته بود
هوش مصنوعی: دنیا به طور کلی به مکانی آهنین و سخت تبدیل شده بود و در هر گوشه و کنار، نشانه‌هایی از کشته‌ها و ویرانی‌ها دیده می‌شد.
ز بس نالهٔ نای و بانگ درای
زمین و زمان اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد بودن نالهٔ نای و صدای درای، زمین و زمان از جای خود تکان خورده‌اند.
ز جوش سواران و از دار و گیر
هوا دام کرگس بد از پر تیر
هوش مصنوعی: از هیجان سواران و فضای پر هیاهو، بر دام کرگس، تیر فلک فرود می‌آید.
کسی را نماند اندر آن دشت هوش
ز بانگ تبیره شده کره گوش
هوش مصنوعی: در آن دشت پر از صدا، هیچ کسی دیگر نمی‌تواند به خوبی فکر کند و همه تحت تأثیر صدای بلند و آزاردهنده قرار گرفته‌اند.
همی گشت شنگل میان دو صف
یکی تیغ هندی گرفته بکف
هوش مصنوعی: شنگل در میان دو صف در حال حرکت بود و یک شمشیر هندی به دست داشت.
یکی چتر هندی بسر بر بپای
بسی مردم از دنبر و مرغ و مای
هوش مصنوعی: یک نفر چتر هندی به سر دارد و زیر آن ایستاده است. خیلی از مردم از دور و برش، از جمله حیوانات و پرندگان، به او نگاه می‌کنند.
پس پشت و دست چپ و دست راست
بجنگ اندر آورده زان سو که خواست
هوش مصنوعی: در نتیجه، پشت و دو دست، چه چپ و چه راست، را به کار گرفته و به جنگ بپردازید، از آن سو که خواسته‌ای دارید.
چو پیران چنان دید دل شاد کرد
ز رزم تهمتن دل آزاد کرد
هوش مصنوعی: وقتی پیران این را دید، دلش شاد شد و از جنگ تهمتن آزاد گشت.
بهومان چنین گفت کامروز کار
بکام دل ما کند روزگار
هوش مصنوعی: بهومان گفت که امروز روزگار به خواسته‌های دل ما پاسخ می‌دهد و کارها به راهی می‌روند که ما می‌خواهیم.
بدین ساز و چندین سوار دلیر
سرافراز هر یک بکردار شیر
هوش مصنوعی: با این ساز و چندین سوار شجاع و سرفراز، هر یک به کردار شیر هستند.
تو امروز پیش صف اندر مپای
یک امروز و فردا مکن رزم رای
هوش مصنوعی: امروز در صف جلو قرار نده، امروز را با فردا مقایسه نکن و با خیال جنگ و ستیز پیش نرو.
پس پشت خاقان چینی بایست
که داند ترا با سواری دویست
هوش مصنوعی: پس در پشت خاقان چینی بایست که او بداند تو را به همراه دوهزار سوار.
که گر زابلی با درفش سیاه
ببیند ترا کار گردد تباه
هوش مصنوعی: اگر زابلی که پرچم سیاه دارد تو را ببیند، کار تو نابود خواهد شد.
ببینیم تا چون بود کار ما
چه بازی کند بخت بیدار ما
هوش مصنوعی: ببینیم که در آینده چه پیش می‌آید و شانس ما چه نقشی در زندگی‌مان خواهد داشت.

حاشیه ها

1401/05/19 03:08
جهن یزداد

چو اگاه شد رستم رزمساز
 که امد ز ترکان یکی سرفراز
بنزدیک او شد زپیش سپاه
به سر  بر نهاده ز اهن کلاه
بدو گفت ای ترک نام تو چیست
 بدین امدن رای و کام تو چیست
 چنین داد پاسخ که پیران منم
 سپهدار این شیرگیران منم
گزین سپاه رد افراسیاب
سر پهلوانان با جاه و اب
ز هومان ویسه مرا خواستی
زبان را به خوبی بیاراستی
دلم تیز شد تا تو از مهتران
کدامی نگویی ز گنداوران
بدو گفت من رستم زاولی
زره پوش با خنجر کابلی
چو بشنید پیران از ان سرفراز
فرو امد از اسپ و بردش نماز

کجایند نادانان که فردوسی بزرگ را به یاوه نژادگرا میخوانند بنگرید که چگونه پیران را  میستاید

 

1401/05/19 04:08
جهن یزداد

چو بشنید پیران دلش  خیره گشت
 ز اواز ایشان رخش تیره گشت
 بدل گفت ای زار و بیچارگان
 پر از درد و تیمار پتیارگان
ندارید از این اگهی بیگمان
که ایدر شمارا سرامد زمان
همی گفتم ان شوم بیداد را
 که چندین مدار اتش و باد را
 مکش گفتمش پور کاووس را
  که  دشمن کنی  رستم و توس را

1401/07/05 12:10
جهن یزداد

ز بر گوش  و سگسار و مازندران
کس اریم با گرزهای گران

بر گوش  راست است کسانی که  گوششان برسینه است  در یادگار جاماسپ امده که گشتاسپ شاه پرسید بوم ایشان  ور چشمان ورگوشان دوال پایان  تستیکان (کوتوله ها ) سگسران چگونه است