بخش ۲
ازان دشت چنگش برانگیخت اسپ
همی رفت برسان آذرگشسپ
چو نزدیک ایرانیان شد بجنگ
ز ترکش برآورد تیر خدنگ
چنین گفت کین جای جنگ منست
سر نامداران بچنگ منست
کجا رفت آن مرد کاموس گیر
که گاهی کمند افگند گاه تیر
کنون گر بیاید به آوردگاه
نمانم که ماند بنزد سپاه
بجنبید با گرز رستم ز جای
همانگه برخش اندر آورد پای
منم گفت شیراوژن و گردگیر
که گاهی کمند افگنم گاه تیر
هم اکنون ترا همچو کاموس گرد
بدیده همی خاک باید سپرد
بدو گفت چنگش که نام تو چیست
نژادت کدامست و کام تو چیست
بدان تا بدانم که روز نبرد
کرا ریختم خون چو برخاست گرد
بدو گفت رستم که ای شوربخت
که هرگز مبادا گل آن درخت
کجا چون تو در باغ بار آورد
چو تو میوه اندر شمار آورد
سر نیزه و نام من مرگ تست
سرت را بباید ز تن دست شست
بیامد همانگاه چنگش چو باد
دو زاغ کمان را بزه بر نهاد
کمان جفا پیشه چون ابر بود
هم آورد با جوشن و گبر بود
سپر بر سرآورد رستم چو دید
که تیرش زره را بخواهد برید
بدو گفت باش ای سوار دلیر
که اکنون سرت گردد از رزم سیر
نگه کرد چنگش بران پیلتن
ببالای سرو سهی بر چمن
بد آن اسپ در زیر یک لخت کوه
نیامد همی از کشیدن ستوه
بدل گفت چنگش که اکنون گریز
به از با تن خویش کردن ستیز
برانگیخت آن بارکش را ز جای
سوی لشکر خویشتن کرد رای
بکردار آتش دلاور سوار
برانگیخت رخش از پس نامدار
همانگاه رستم رسید اندروی
همه دشت زیشان پر از گفت و گوی
دم اسپ ناپاک چنگش گرفت
دو لشکر بدو مانده اندر شگفت
زمانی همی داشت تا شد غمی
ز بالا بزد خویشتن بر زمی
بیفتاد زو ترگ و زنهار خواست
تهمتن ورا کرد با خاک راست
همانگاه کردش سر از تن جدا
همه کام و اندیشه شد بینوا
همه نامداران ایران زمین
گرفتند بر پهلوان آفرین
همی بود رستم میان دو صف
گرفته یکی خشت رخشان بکف
وزان روی خاقان غمی گشت سخت
برآشفت با گردش چرخ و بخت
بهومان چنین گفت خاقان چین
که تنگست بر ما زمان و زمین
مران نامور پهلوان را تو نام
شوی بازجویی فرستی پیام
بدو گفت هومان که سندان نیم
برزم اندرون پیل دندان نیم
بگیتی چو کاموس جنگی نبود
چنو رزمخواه و درنگی نبود
بخم کمندش گرفت این سوار
تو این گرد را خوار مایه مدار
شوم تا چه خواهد جهان آفرین
که پیروز گردد بدین دشت کین
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ازان دشت چنگش برانگیخت اسپ
همی رفت برسان آذرگشسپ
هوش مصنوعی: از آن دشت، چنگی برداشت و اسبش را به سرعت به سمت آذرگشسپ راند.
چو نزدیک ایرانیان شد بجنگ
ز ترکش برآورد تیر خدنگ
هوش مصنوعی: وقتی که به ایرانیان نزدیک شد، از کمانش تیر تهاجمی را به پرواز درآورد.
چنین گفت کین جای جنگ منست
سر نامداران بچنگ منست
هوش مصنوعی: او گفت که این مکان، میدان نبرد من است و کمینگاه بزرگان و نامآوران در دست من است.
کجا رفت آن مرد کاموس گیر
که گاهی کمند افگند گاه تیر
هوش مصنوعی: کجاست آن مرد دلیر و قهرمان که گاهی با دامگیری میکرد و گاهی با تیر به شکار میرفت؟
کنون گر بیاید به آوردگاه
نمانم که ماند بنزد سپاه
هوش مصنوعی: حالا اگر او به میدان نبرد بیاید، دیگر نمیتوانم در کنار سپاه بمانم.
بجنبید با گرز رستم ز جای
همانگه برخش اندر آورد پای
هوش مصنوعی: هر چه زودتر حرکت کنید و با قدرت و نیرویی که رستم دارد، همانطور که او به جلو میرفت، شما هم به جلو بروید.
منم گفت شیراوژن و گردگیر
که گاهی کمند افگنم گاه تیر
هوش مصنوعی: من شیراوژن و گردگیر هستم که گاهی دام میکشم و گاهی تیراندازی میکنم.
هم اکنون ترا همچو کاموس گرد
بدیده همی خاک باید سپرد
هوش مصنوعی: در حال حاضر باید تو را مانند کاموس، که بسیار بزرگ و محترم است، در آغوش خاک بگذاریم.
بدو گفت چنگش که نام تو چیست
نژادت کدامست و کام تو چیست
هوش مصنوعی: چنگ به او گفت: نام تو چیست؟ نژادت چیست و آرزویت چیست؟
بدان تا بدانم که روز نبرد
کرا ریختم خون چو برخاست گرد
هوش مصنوعی: بدان که وقتی روز جنگ فرا رسید، مشخص میشود که من چه کسی را انتخاب کردم و خون او را ریختم، همانطور که غبار جنگ برمیخیزد.
بدو گفت رستم که ای شوربخت
که هرگز مبادا گل آن درخت
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: ای بدشانس، امیدوار نباش که بتوانی گل آن درخت را ببینی.
کجا چون تو در باغ بار آورد
چو تو میوه اندر شمار آورد
هوش مصنوعی: کجا میتوان مانند تو را پیدا کرد که در باغ میوهای بیافریند و ثمرهای گسترده در بیاورد؟
سر نیزه و نام من مرگ تست
سرت را بباید ز تن دست شست
هوش مصنوعی: تیغهی نیزه و نام من مرگ، باید سرت را از بدنت جدا کرد.
بیامد همانگاه چنگش چو باد
دو زاغ کمان را بزه بر نهاد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، چنگ او مانند باد آمد و دو زاغ تیر را هدف قرار دادند.
کمان جفا پیشه چون ابر بود
هم آورد با جوشن و گبر بود
هوش مصنوعی: کمان به شکلی بیرحم و سخت مانند ابری است که در حال بارش باشد، همچون کسی که به شدت با زره و قدرت در برابر دیگران ایستاده است.
سپر بر سرآورد رستم چو دید
که تیرش زره را بخواهد برید
هوش مصنوعی: رستم وقتی دید که تیر میتواند زرهاش را پاره کند، سپر را بر سرش قرار داد.
بدو گفت باش ای سوار دلیر
که اکنون سرت گردد از رزم سیر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای سوار دلیر، اکنون زمان آن است که از جنگ خسته شده و به آرامش برگردی.
نگه کرد چنگش بران پیلتن
ببالای سرو سهی بر چمن
هوش مصنوعی: او به چنگش نگاه کرد، در حالی که جوانمردی بر بالای سرو بلند، روی چمن ایستاده است.
بد آن اسپ در زیر یک لخت کوه
نیامد همی از کشیدن ستوه
هوش مصنوعی: اسب بدبختی که زیر یک کوه بزرگ است، نتوانست به خاطر خستگی و زحمتهای زیادکوفته و ناتوان به جلو بیاید.
بدل گفت چنگش که اکنون گریز
به از با تن خویش کردن ستیز
هوش مصنوعی: بدل به او گفت که بهتر است فرار کند تا این که با جسم خود به مبارزه بپردازد.
برانگیخت آن بارکش را ز جای
سوی لشکر خویشتن کرد رای
هوش مصنوعی: بارکش را از جای خود حرکت داد و به سمت لشکر خود هدایت کرد.
بکردار آتش دلاور سوار
برانگیخت رخش از پس نامدار
هوش مصنوعی: دلاور سوار با کارهای آتشین و شجاعانهاش، اسبش را به حرکت درآورد و از پشت قهرمانان به جلو جهید.
همانگاه رستم رسید اندروی
همه دشت زیشان پر از گفت و گوی
هوش مصنوعی: در همان لحظه، رستم به دشت آنها رسید و آنجا پر از گفتگو و بحث بود.
دم اسپ ناپاک چنگش گرفت
دو لشکر بدو مانده اندر شگفت
هوش مصنوعی: جنگ به شدت و ناگهانی شروع شد و هر دو طرف میدان جنگ را تحت تأثیر قرار دادند و در حیرت ماندند.
زمانی همی داشت تا شد غمی
ز بالا بزد خویشتن بر زمی
هوش مصنوعی: زمانی گذشت تا اینکه غمی از بالا بر او مسلط شد و او خود را بر زمین انداخت.
بیفتاد زو ترگ و زنهار خواست
تهمتن ورا کرد با خاک راست
هوش مصنوعی: تهمتن، با شجاعت و قدرت به دنبال دشمنی میافتد که ترس و وحشت او را فراگرفته است و تصمیم میگیرد آن را به زمین بزند و شکست دهد.
همانگاه کردش سر از تن جدا
همه کام و اندیشه شد بینوا
هوش مصنوعی: در آن لحظه، سر او از تن جدا شد و همه آرزوها و افکارش بیبهانه و بیپروا گشت.
همه نامداران ایران زمین
گرفتند بر پهلوان آفرین
هوش مصنوعی: همه شخصیتهای بزرگ و نامدار ایران به ستایش و تمجید از پهلوان پرداختهاند.
همی بود رستم میان دو صف
گرفته یکی خشت رخشان بکف
هوش مصنوعی: رستم در میان دو لشکر ایستاده بود و یکی از خشتهای درخشان را در دست گرفته بود.
وزان روی خاقان غمی گشت سخت
برآشفت با گردش چرخ و بخت
هوش مصنوعی: به خاطر چهره خاقان، غمی عمیق به دلش افتاد و با چرخش زمان و بختش، به شدت ناراحت شد.
بهومان چنین گفت خاقان چین
که تنگست بر ما زمان و زمین
هوش مصنوعی: بهومان به خاقان چین گفت که زمان و مکان برای ما تنگ و محدود شده است.
مران نامور پهلوان را تو نام
شوی بازجویی فرستی پیام
هوش مصنوعی: تو به دنبال نامور و پهلوانی، پیام میفرستی تا دربارهاش بپرسی.
بدو گفت هومان که سندان نیم
برزم اندرون پیل دندان نیم
هوش مصنوعی: هومان به او گفت که من در دل جنگ با فیل، مثل سندان میگویم، یعنی نمیترسم و با قدرت و استقامت ایستادهام.
بگیتی چو کاموس جنگی نبود
چنو رزمخواه و درنگی نبود
هوش مصنوعی: در جهان، هیچ جنگ و درگیریای مانند این رزمنده و این لحظهی تأمل وجود ندارد.
بخم کمندش گرفت این سوار
تو این گرد را خوار مایه مدار
هوش مصنوعی: این سوار با کمندش دور را به دام انداخته است، بنابراین خود را کوچک نشمار.
شوم تا چه خواهد جهان آفرین
که پیروز گردد بدین دشت کین
هوش مصنوعی: بگذار ببینیم چه پیش خواهد آمد، اینکه خالق جهان چه سرنوشتی را رقم میزند و آیا در این میدان نبرد کسی پیروز خواهد شد یا خیر.