بخش ۱۵
چو بنمود خورشید تابان درفش
معصفر شد آن پرنیان بنفش
تبیره برآمد ز درگاه شاه
بابر اندر آمد خروش سپاه
بپیش سپه بود پولادوند
بتن زورمند و ببازو کمند
چو صف برکشیدند هر دو سپاه
هوا شد بنفش و زمین شد سیاه
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
برآشفت و بر میمنه حمله برد
ز ترکان بیفگند بسیار گرد
ازان پس غمی گشت پولادوند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
برآویخت با طوس چون پیل مست
کمندی به بازوی گُرزی به دست
کمربند بگرفت و او را ز زین
برآورد و آسان بزد بر زمین
به پیگار او گیو چون بنگرید
سر طوس نوذر نگونسار دید
برانگیخت از جای شبدیز را
تن و جان بیاراست آویز را
برآویخت با دیو چون شیر نر
زرهدار با گرزهٔ گاوسر
کمندی بینداخت پولادوند
سر گیو گرد اندر آمد ببند
نگه کرد رهام و بیژن ز راه
بدان زور و بالا و آن دستگاه
برفتند تا دست پولادوند
ببندند هر دو بخم کمند
بزد دست پولاد بسیار هوش
برانگیخت اسپ و برآمد خروش
دو گرد از دلیران پر مایه را
سرافراز و گرد و گرانمایه را
بخاک اندر افگند و بسپرد خوار
نظاره بران دشت چندان سوار
بیامد بر اختر کاویان
بخنجر بدو نیم کردش میان
خروشی برآمد ز ایران سپاه
نماند ایچ گرد اندر آوردگاه
فریبرز و گودرز و گردنکشان
گرفتند از آن دیو جنگی نشان
بگفتند با رستم کینهخواه
که پولادوند اندرین رزمگاه
بزین بر یکی نامداری نماند
ز گردان لشکر سواری نماند
که نفگند بر خاک پولادوند
بگرز و بخنجر بتیر و کمند
همه رزمگه سربسر ماتمست
بدین کار فریادرس رستمست
ازان پس خروشیدن ناله خاست
ز قلب و چپ لشکر و دست راست
چو کم شد ز گودرز هر دو پسر
بنالید با داور دادگر
که چندین نبیره پسر داشتم
همی سر ز خورشید بگذاشتم
برزم اندرون پیش من کشته شد
چنین اختر و روز من گشته شد
جوانان و من زنده با پیر سر
مرا شرم باد از کلاه و کمر
کمر برگشاد و کله برگرفت
خروشیدن و ناله اندر گرفت
چو بشنید رستم دژم گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
بیامد بنزدیک پولادوند
ورا دید برسان کوه بلند
سپه را همه بیشتر خسته دید
وزان روی پرخاش پیوسته دید
بدل گفت کین روز ما تیره گشت
سرنامداران ما خیره گشت
همانا که برگشت پرگار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما
بیفشارد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد
بدو گفت کای دیو ناسازگار
ببینی کنون گردش روزگار
چو آواز رستم بگردان رسید
تهمتن یلان را پیاده بدید
دژم گشته زو چار گرد دلیر
چو گوران و دشمن بکردار شیر
چنین گفت با کردگار جهان
که ای برتر از آشکار و نهان
مرا چشم اگر تیره گشتی بجنگ
بهستی ز دیدار این روز تنگ
کزین سان برآمد ز ایران غریو
ز پیران و هومان وز نره دیو
پیاده شده گیو و رهام و طوس
چو بیژن که بر شیر کردی فسوس
تبه گشته اسپ بزرگان بتیر
بدین سان برآویخته خیره خیر
بدو گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار و شیر
که بگریزد از پیش تو ژنده پیل
ببینی کنون موج دریای نیل
نگه کن کنون آتش جنگ من
کمند و دل و زور و آهنگ من
کزین پس نیابی ز شاهت نشان
نه از نامداران و گردنکشان
نبینی زمین زین سپس جز بخواب
سپارم سپاهت بافراسیاب
چنین گفت رستم بپولادوند
که تا چند ازین بیم و نیرنگ و بند
ز جنگ آوران تیز گویا مباد
چو باشد دهد بیگمان سر بباد
چو بشنید پولادوند این سخن
بیاد آمدش گفتههای کهن
که هر کو ببیداد جوید نبرد
جگر خسته باز آید و روی زرد
گر از دشمنت بد رسد گر ز دوست
بد و نیک را داد دادن نکوست
همان رستمست این که مازندران
شب تیره بستد بگرز گران
بدو گفت کای مرد رزم آزمای
چه باشیم برخیره چندین بپای
بگشتند وز دشت برخاست گرد
دو پیل ژیان و دو شیر نبرد
برانگیخت آن باره پولادوند
بینداخت پس تاب داده کمند
بدزدید یال آن نبرده سوار
چو زین گونه پیوسته شد کارزار
بزد تیغ و بند کمندش برید
بجای آمد آن بند بد را کلید
بپیچید زان پس سوی دست راست
بدانست کان روز روز بلاست
عمودی بزد بر سرش پیلتن
که بشنید آواز او انجمن
چنان تیره شد چشم پولادوند
که دستش عنان را نبد کار بند
تهمتن بران بد که مغز سرش
ببیند پر از رنگ تیره برش
چو پولادوند از بر زین بماند
تهمتن جهان آفرین را بخواند
که ای برتر از گردش روزگار
جهاندار و بینا و پروردگار
گرین گردش جنگ من داد نیست
روانم بدان گیتی آباد نیست
روا دارم از دست پولادوند
روان مرا برگشاید ز بند
ور افراسیابست بیدادگر
تو مستان ز من دست و زور و هنر
که گر من شوم کشته بر دست اوی
بایران نماند یکی جنگجوی
نه مرد کشاورز و نه پیشهور
نه خاک و نه کشور نه بوم و نه بر
بکشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرافراز و دو جنگجوی
بپیمان که از هر دو روی سپاه
بیاری نیاید کسی کینهخواه
میان سپه نیم فرسنگ بود
ستاره نظاره بران جنگ بود
چو پولادوند و تهمتن بهم
برآویختند آن دو شیر دژم
همی دست سودند یک با دگر
گرفته دو جنگی دوال کمر
چو شیده بر و یال رستم بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
پدر را چنین گفت کین زورمند
که خوانی ورا رستم دیوبند
بدین برز بالا و این دست برد
بخاک اندر آرد سر دیو گرد
نبینی ز گردان ما جز گریز
مکن خیره با چرخ گردان ستیز
چنین گفت با شیده افراسیاب
که شد مغز من زین سخن پرشتاب
برو تا ببینی که پولادوند
بکشتی همی چون کند دست بند
چنین گفت شیده که پیمان شاه
نه این بود با او بپیش سپاه
چو پیمان شکن باشی و تیره مغز
نیاید ز دست تو پیگار نغز
تو این آب روشن مگردان سیاه
که عیب آورد بر تو بر عیبخواه
بدشنام بگشاد خسرو زبان
برآشفت و شد با پسر بدگمان
بدو گفت اگر دیو پولادوند
ازین مرد بدخواه یابد گزند
نماند بدین رزمگه زنده کس
ترا از هنرها زیانست و بس
عنان برگرایید و آمد چو شیر
به آوردگاه دو مرد دلیر
نگه کرد پیکار دو پیل مست
درآورده بر یکدگر هر دو دست
بپولاد گفت ای سرافراز شیر
بکشتی گر آری مر او را بزیر
بخنجر جگرگاه او را بکاف
هنر باید از کار کردن نه لاف
نگه کرد گیو اندر افراسیاب
بدان خیره گفتار و چندان شتاب
برانگیخت اسپ و برآمد دمان
چو بشکست پیمان همی بدگمان
برستم چنین گفت کای جنگجوی
چه فرمان دهی کهتران را بگوی
نگه کن به پیمان افراسیاب
چو جای بلا دید و جای شتاب
بیآمد همی دل بیافروزدش
بکشتی درون خنجر آموزدش
بدو گفت رستم که جنگی منم
بکشتی گرفتن درنگی منم
شما را چرا بیم آید همی
چرا دل به دو نیم آید همی
اگر نیستتان جنگ را زور و دست
دل من بخیره نباید شکست
گر ایدونک این جادوی بیخرد
ز پیمان یزدان همی بگذرد
شما را ز پیمان شکستن چه باک
گر او ریخت بر تارک خویش خاک
من آکنون سر دیو پولادوند
بخاک اندر آرم ز چرخ بلند
وزان پس بیازید چون شیر چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی نهنگ
بگردن برآورد و زد بر زمین
همی خواند بر کردگار افرین
خروشی بر آمد ز ایران سپاه
تبیره زنان برگرفتند راه
بابر اندر آمد دم کرنای
خروشیدن نای و صنج و درای
که پولادوندست بیجان شده
بران خاک چون مار پیچان شده
گمان برد رستم که پولادوند
ندارد بتن در درست ایچ بند
برخش دلیر اندر آورد پای
بماند آن تن اژدها را بجای
چو پیش صف آمد یل شیرگیر
نگه کرد پولاد برسان تیر
گریزان بشد پیش افراسیاب
دلش پر ز خون و رخش پر ز آب
بخفت از بر خاک تیره دراز
زمانی بشد هوش زان رزمساز
تهمتن چو پولاد را زنده دید
همه دشت لشکر پراگنده دید
دلش تنگتر گشت و لشکر براند
جهاندیده گودرز را پیش خواند
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا را چو ابر بهاران کنند
ز یک دست بیژن ز یک دست گیو
جهانجوی رهام و گرگین نیو
تو گفتی که آتش برافروختند
جهان را بخنجر همی سوختند
بلشکر چنین گفت پولادوند
که بیتخت و بیگنج و نام بلند
چرا سر همی داد باید بباد
چرا کرد باید همی رزم یاد
سپه را بپیش اندر افگند و رفت
ز رستم همی بند جانش بکفت
چنین گفت پیران بافراسیاب
که شد روی گیتی چو دریای آب
نگفتم که با رستم شوم دست
نشاید درین کشور ایمن نشست
ز خون جوانی که بد ناگریز
بخستی دل ما بپیکار تیز
چه باشی که با تو کس اندر نماند
بشد دیو پولاد و لشکر براند
همانا ز ایرانیان صد هزار
فزونست برگستوانور سوار
بپیش اندرون رستم شیر گیر
زمین پر ز خون و هوا پر ز تیر
ز دریا و دشت و ز هامون و کوه
سپاه اندر آمد همه همگروه
چو مردم نماند آزمودیم دیو
چنین جنگ و پیکار و چندین غریو
سپه را چنین صف کشیده بمان
تو با ویژگان سوی دریا بران
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بنمود خورشید تابان درفش
معصفر شد آن پرنیان بنفش
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید درخشان ظاهر شد، آن پارچه نرم و نازک بنفش رنگ، به حالت زیبایی در آمد.
تبیره برآمد ز درگاه شاه
بابر اندر آمد خروش سپاه
هوش مصنوعی: سوت و صدای نبرد از درگاه شاه بابر به گوش رسید و سپاه به حرکت درآمد.
بپیش سپه بود پولادوند
بتن زورمند و ببازو کمند
هوش مصنوعی: در برابر سپاه، مردی نیرومند و بااراده قرار دارد که به مانند پولاد است و با قدرت و دلیری خود میتواند به راحتی از پس چالشها برآید. او با دستان خود در اختیار دارد، استقامت و قوتی که باعث میشود تا در برابر دشمنانش ایستادگی کند.
چو صف برکشیدند هر دو سپاه
هوا شد بنفش و زمین شد سیاه
هوش مصنوعی: زمانی که دو سپاه صفآرایی کردند، آسمان به رنگ بنفش درآمد و زمین نیز سیاه شد.
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
هوش مصنوعی: تهمتن لباس جنگی به تن کرد و بر روی ببر نشسته، آماده ی نبرد شد.
برآشفت و بر میمنه حمله برد
ز ترکان بیفگند بسیار گرد
هوش مصنوعی: او به خشم آمد و به سمت راست (یا میمنه) حمله کرد و از ترکان، غنائم زیادی به دست آورد.
ازان پس غمی گشت پولادوند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
هوش مصنوعی: بعد از آن، پولادوند دیگر غمگین شد و از دام گرهخوردهای که به آن گرفتار شده بود، آزاد گشت.
برآویخت با طوس چون پیل مست
کمندی به بازوی گُرزی به دست
هوش مصنوعی: با قدرت و شجاعت به میدان آمد و مانند فیل سرشار از انرژی، با کمندی به بازوی خود و گرزی در دست آماده نبرد شد.
کمربند بگرفت و او را ز زین
برآورد و آسان بزد بر زمین
هوش مصنوعی: او کمربند را به دور خودش محکم کرد و به راحتی او را از روی زین برداشت و به زمین کوبید.
به پیگار او گیو چون بنگرید
سر طوس نوذر نگونسار دید
هوش مصنوعی: وقتی به شمایل او نگاه کنی، مانند سر طوس، نوذر را در حالتی ناامید و مایوس خواهی دید.
برانگیخت از جای شبدیز را
تن و جان بیاراست آویز را
هوش مصنوعی: شبدیز (اسب تندرو) را به حرکت درآورد و بدن و جانش را آماده کرد تا آویز (زیور یا زین) را بر او بیفکند.
برآویخت با دیو چون شیر نر
زرهدار با گرزهٔ گاوسر
هوش مصنوعی: او مانند شیر نر که زره به تن دارد، با دیو مبارزه کرد و به شدت به او حمله کرد.
کمندی بینداخت پولادوند
سر گیو گرد اندر آمد ببند
هوش مصنوعی: پولادوند کمند خود را بر گردن گیو انداخت و او را اسیر کرد.
نگه کرد رهام و بیژن ز راه
بدان زور و بالا و آن دستگاه
هوش مصنوعی: رها و بیژن به تماشا ایستادند و به قدرت و عظمت آن مکان خیره شدند.
برفتند تا دست پولادوند
ببندند هر دو بخم کمند
هوش مصنوعی: آنها به سمت پولادوند رفتند تا او را گیر بیندازند و هر دو با کمند به او نزدیک شوند.
بزد دست پولاد بسیار هوش
برانگیخت اسپ و برآمد خروش
هوش مصنوعی: دست پولاد با قدرت بسیار حرکت کرد و صدای بلندی به واسطهی آن ایجاد شد که نشاندهندهی هوش و دقت در کار بود.
دو گرد از دلیران پر مایه را
سرافراز و گرد و گرانمایه را
هوش مصنوعی: این بیت به افتخار و ارادت نسبت به دو دلاور بزرگ اشاره دارد که دارای ویژگیهای برجسته و با ارزش هستند. آنها در محیط خود به خاطر شجاعت و عظمتشان مورد احترام و ستایش قرار میگیرند.
بخاک اندر افگند و بسپرد خوار
نظاره بران دشت چندان سوار
هوش مصنوعی: به خاک انداخت و به زمین سپرد، و در آن دشت، سوارانی را دید که بسیار بودند.
بیامد بر اختر کاویان
بخنجر بدو نیم کردش میان
هوش مصنوعی: به ستارهشناسان آمد و با چاقوی خود نیمرخ او را برید.
خروشی برآمد ز ایران سپاه
نماند ایچ گرد اندر آوردگاه
هوش مصنوعی: سپر بلایی از ایران به راه افتاد و هیچ کس در میدان نبرد نماند.
فریبرز و گودرز و گردنکشان
گرفتند از آن دیو جنگی نشان
هوش مصنوعی: فریبرز و گودرز و دیگر پهلوانان از آن دیو جنگی نشانهای گرفتند.
بگفتند با رستم کینهخواه
که پولادوند اندرین رزمگاه
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که به رستم، که شخصیتی انتقامجو است، گفتند که در این میدان جنگ، پولادوند (که اشاره به نوعی دشمن یا دیوان باشد) حضور دارد.
بزین بر یکی نامداری نماند
ز گردان لشکر سواری نماند
هوش مصنوعی: هیچ یک از نامداران باقی نماند و دیگر سواری از لشکر نماند.
که نفگند بر خاک پولادوند
بگرز و بخنجر بتیر و کمند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بر روی زمینهای سخت و مقاوم، هیچ کس نمیتواند با ابزار و سلاحهایی مانند گرز، خنجر، تیر و دام، خدشهای ایجاد کند یا نفوذی به وجود آورد.
همه رزمگه سربسر ماتمست
بدین کار فریادرس رستمست
هوش مصنوعی: در همه میدان جنگ، همه در غم و اندوه هستند و به این سبب است که رستم، بهترین یاری دهنده و کمک برای آنان میباشد.
ازان پس خروشیدن ناله خاست
ز قلب و چپ لشکر و دست راست
هوش مصنوعی: پس از آن، نالهای از دل به گوش رسید و ارتش چپ و دست راست به شور آمدند.
چو کم شد ز گودرز هر دو پسر
بنالید با داور دادگر
هوش مصنوعی: وقتی هر دو پسر گودرز کم شدند، با دلنگرانی و اندوه به داد دادگر و داور نالیدند.
که چندین نبیره پسر داشتم
همی سر ز خورشید بگذاشتم
هوش مصنوعی: من چندین نوه و پسر دارم و به خاطرشان به یاد روزهایی که آفتاب سر برآورد، فکر میکنم.
برزم اندرون پیش من کشته شد
چنین اختر و روز من گشته شد
هوش مصنوعی: در دل شب، ستارهای که به خوشبختی اشاره داشت، از بین رفت و حالا روز من تغییر کرده است.
جوانان و من زنده با پیر سر
مرا شرم باد از کلاه و کمر
هوش مصنوعی: من به جوانان و خودم زنده هستم، ولی از اینکه با افراد پیرتر خود را مقایسه کنم، حس شرم به من دست میدهد. این احساس به خاطر لباس و وضع ظاهریام است.
کمر برگشاد و کله برگرفت
خروشیدن و ناله اندر گرفت
هوش مصنوعی: کمرش را باز کرد و سرش را بالا برد و شروع به فریاد و ناله کرد.
چو بشنید رستم دژم گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
هوش مصنوعی: وقتی رستم این را شنید، بسیار ناراحت و غمگین شد. به حدی که بدنش لرزید و مانند برگ درختی به تکان درآمد.
بیامد بنزدیک پولادوند
ورا دید برسان کوه بلند
هوش مصنوعی: به نزدیکی پولادوند آمد و او را در ارتفاعات کوه بلند دید.
سپه را همه بیشتر خسته دید
وزان روی پرخاش پیوسته دید
هوش مصنوعی: نیروهای سپاه را خستهتر از همیشه دید و به همین دلیل، نشانههای نارضایتی و درگیری مداوم را در آنها مشاهده کرد.
بدل گفت کین روز ما تیره گشت
سرنامداران ما خیره گشت
هوش مصنوعی: بدل گفت که امروز روز ما تاریک و ناامید شده و سرنوشت بزرگان ما نیز به تنگنا افتاده است.
همانا که برگشت پرگار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما
هوش مصنوعی: پرگار ما که نماد دقت و تمرکز است، به خواب رفته و این نشاندهندهی آن است که شانس و فرصتهای ما نیز در حالت غفلت قرار گرفتهاند.
بیفشارد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد
هوش مصنوعی: راندن سریع و تند اسب، موجب شد که او به شدت عصبانی شود و آماده مقابله کرد.
بدو گفت کای دیو ناسازگار
ببینی کنون گردش روزگار
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای دیو ناغافل! اکنون به تماشای چرخش زمان بنشین.
چو آواز رستم بگردان رسید
تهمتن یلان را پیاده بدید
هوش مصنوعی: زمانی که صدای رستم به گوش رسید، تهمتن (رستم) قهرمانان را دید که پیاده بودند.
دژم گشته زو چار گرد دلیر
چو گوران و دشمن بکردار شیر
هوش مصنوعی: دلاوری به شدت غمگین و ناراحت شده است، همانطور که در مواجهه با دشمنان، قدرت و شجاعت خود را مثل شیر نشان میدهد، او به خاطر چهار مورد، احساس ناراحتی میکند.
چنین گفت با کردگار جهان
که ای برتر از آشکار و نهان
هوش مصنوعی: او چنین گفت: ای خالق بزرگ، که فراتر از آنچه دیده میشود و آنچه پنهان است هستی.
مرا چشم اگر تیره گشتی بجنگ
بهستی ز دیدار این روز تنگ
هوش مصنوعی: اگر چشمانم تاریک شدند، برای جنگیدن به سوی بهشت نخواهم رفت؛ زیرا دیدن این روزهای سخت برایم مشکل است.
کزین سان برآمد ز ایران غریو
ز پیران و هومان وز نره دیو
هوش مصنوعی: از این رو صدای بلندی از ایران برخاست، از جانب پیران و هومان و نره دیو.
پیاده شده گیو و رهام و طوس
چو بیژن که بر شیر کردی فسوس
هوش مصنوعی: گیو، رهام و طوس از اسب پایین آمدهاند، مانند بیژن که بر شیر جوانی پیروز شده است.
تبه گشته اسپ بزرگان بتیر
بدین سان برآویخته خیره خیر
هوش مصنوعی: اسب بزرگانی که در جنگ به شکست افتادهاند، به این صورت به حالت حیرت و شگفتی نگاه میکنند.
بدو گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار و شیر
هوش مصنوعی: به او گفت، ای دلیر و با تجربه در جهان، که نامی بلند داری و مانند شیر شجاع هستی.
که بگریزد از پیش تو ژنده پیل
ببینی کنون موج دریای نیل
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از نزد تو فرار کند، اکنون میتواند تصویر موجودی زشت و زجرکشیده را ببیند که در آن سوی دریای نیل در حال موج زدن است.
نگه کن کنون آتش جنگ من
کمند و دل و زور و آهنگ من
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین که اکنون آتش جنگ من به شکل کمند و با نیروی دل و آهنگی دلنواز در آمده است.
کزین پس نیابی ز شاهت نشان
نه از نامداران و گردنکشان
هوش مصنوعی: از این پس هیچ علامتی از پادشاهی تو نخواهی دید، نه از نامداران و نه از برجستگان جامعه.
نبینی زمین زین سپس جز بخواب
سپارم سپاهت بافراسیاب
هوش مصنوعی: چشم خود را بر زمین نبند که در غیر این صورت، ارتش تو را به خواب ابدی میسپارم.
چنین گفت رستم بپولادوند
که تا چند ازین بیم و نیرنگ و بند
هوش مصنوعی: رستم به پولادوند گفت: تا کی باید بترسیم و از نیرنگ و فریب دور باشیم؟
ز جنگ آوران تیز گویا مباد
چو باشد دهد بیگمان سر بباد
هوش مصنوعی: از جنگجویان تندخو دوری کن، زیرا وقتی که باشد، سر بیاغماض و بدون شک به باد میرود.
چو بشنید پولادوند این سخن
بیاد آمدش گفتههای کهن
هوش مصنوعی: وقتی پولادوند این حرف را شنید، به یادش آمد که گفتههای قدیمی را که در گذشته شنیده بود.
که هر کو ببیداد جوید نبرد
جگر خسته باز آید و روی زرد
هوش مصنوعی: هر کس که به ظلم و ستم برمیخیزد، در نهایت با دل آزرده و چهرهای زرد به سراغ زندگی برمیگردد.
گر از دشمنت بد رسد گر ز دوست
بد و نیک را داد دادن نکوست
هوش مصنوعی: اگر بدی از دشمن به تو برسد یا اگر از دوستی احساس خوبی و بدی کنی، در هر صورت باید به خوبی پاسخ بدهی.
همان رستمست این که مازندران
شب تیره بستد بگرز گران
هوش مصنوعی: این که در مازندران شب تاریک را گرفت، همان رستم است که با گرزی سنگین آمده است.
بدو گفت کای مرد رزم آزمای
چه باشیم برخیره چندین بپای
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد قهرمان جنگ، چه میکنیم در این وضعیت و شرایط سخت؟
بگشتند وز دشت برخاست گرد
دو پیل ژیان و دو شیر نبرد
هوش مصنوعی: گرد و خاکی در دشت برخاست که ناشی از حرکت دو فیل و دو شیر در میدان نبرد بود.
برانگیخت آن باره پولادوند
بینداخت پس تاب داده کمند
هوش مصنوعی: او نیز با نیرویی قوی و سرسخت، کمندی را به دور کسی بیاندازد و او را به دام بیندازد.
بدزدید یال آن نبرده سوار
چو زین گونه پیوسته شد کارزار
هوش مصنوعی: به سوار با یالی زیبا و چشمگیر نگاه میکنیم که در حال نبرد است و همیشه در میدان جنگ حاضر است، گویا به او یال زیبا و سوارکاری دادهاند که در هر شرایطی به کار میآید.
بزد تیغ و بند کمندش برید
بجای آمد آن بند بد را کلید
هوش مصنوعی: او شمشیر کشید و بندهایی را که بر دست و پایش بود، برید. به این ترتیب، آن زنجیر بدی که او را گرفتار کرده بود، از بین رفت و رهایی را یافت.
بپیچید زان پس سوی دست راست
بدانست کان روز روز بلاست
هوش مصنوعی: سپس به سمت دست راست متمایل شدند و فهمیدند که آن روز، روز بلایی است.
عمودی بزد بر سرش پیلتن
که بشنید آواز او انجمن
هوش مصنوعی: یک شخص قوی و دلیر با قدرت تمام بر سر او ضربهای وارد آورد، به طوریکه وقتی صدای او را شنید، همه جمع شدند تا او را ببینند.
چنان تیره شد چشم پولادوند
که دستش عنان را نبد کار بند
هوش مصنوعی: چشم پولادوند به شدت تاریک شد، به طوری که نتوانست افسار را کنترل کند.
تهمتن بران بد که مغز سرش
ببیند پر از رنگ تیره برش
هوش مصنوعی: باید با شجاعت و عزم راسخ به مقابله با مشکلات رفت، چرا که در دل این بحرانها، نشانههای آسیب و مشکل وجود دارد.
چو پولادوند از بر زین بماند
تهمتن جهان آفرین را بخواند
هوش مصنوعی: وقتی پولادوند از روی زین پایین آمد، تهمتن (رستم) خداوند جهان را خطاب کرد و به او توجه کرد.
که ای برتر از گردش روزگار
جهاندار و بینا و پروردگار
هوش مصنوعی: ای پروردگار که از تغییرات و دورانی که میگذرد، برتر و داناتر هستی.
گرین گردش جنگ من داد نیست
روانم بدان گیتی آباد نیست
هوش مصنوعی: اگرچه جنگ و جدال من ادامه دارد، اما روح من آرام نیست و در این دنیای پر آشوب، هیچ آبادانی وجود ندارد.
روا دارم از دست پولادوند
روان مرا برگشاید ز بند
هوش مصنوعی: من اجازه میدهم که از دست پولادوند (شخصیتی یا موجودی) مرا نجات دهد و از بند آزاد شوم.
ور افراسیابست بیدادگر
تو مستان ز من دست و زور و هنر
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب (شخصیت افسانهای و ظالم) تو را به ظلم و ستم وادار کند، ای مستان! از من دست بکشید و از قدرت و هنر من استفاده نکنید.
که گر من شوم کشته بر دست اوی
بایران نماند یکی جنگجوی
هوش مصنوعی: اگر من به دست او کشته شوم، دیگر در ایران هیچ جنگجویی باقی نخواهد ماند.
نه مرد کشاورز و نه پیشهور
نه خاک و نه کشور نه بوم و نه بر
هوش مصنوعی: نه کسی که کشاورزی میکند، نه کسی که به حرفهای مشغول است، نه زمین و نه میهن، نه جایی و نه وطن.
بکشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرافراز و دو جنگجوی
هوش مصنوعی: دو جنگجوی سرافراز را بر روی دو گرده کشتی نشاندند.
بپیمان که از هر دو روی سپاه
بیاری نیاید کسی کینهخواه
هوش مصنوعی: به عهده بگیر که از هیچیک از دو طرف جنگ، کسی که دشمنی و کینه تو به دل داشته باشد، به یاری نخواهد آمد.
میان سپه نیم فرسنگ بود
ستاره نظاره بران جنگ بود
هوش مصنوعی: در میانهی سپاه فاصلهای نیم فرسنگی وجود داشت و ستارهای در آسمان بر آن جنگ نظاره میکرد.
چو پولادوند و تهمتن بهم
برآویختند آن دو شیر دژم
هوش مصنوعی: وقتی پولادوند و تهمتن به هم حمله کردند، مانند دو شیر خشمگین بودند.
همی دست سودند یک با دگر
گرفته دو جنگی دوال کمر
هوش مصنوعی: دو نفر در حال جنگ هستند و هر کدام با دستهایی محکم به همدیگر ضربه میزنند. جنگ آنها مثل کشمکشی شدید و پرحرارت است که به شدت ادامه دارد.
چو شیده بر و یال رستم بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: وقتی شیده، اسب رستم را دید، ناگهان نفس عمیقی از دل کشید و باد سردی را از جگر خود بیرون آورد.
پدر را چنین گفت کین زورمند
که خوانی ورا رستم دیوبند
هوش مصنوعی: او به پدرش گفت که این فرد قوی و توانا، همان کسی است که تو او را رستم دیوبند نامیدهای.
بدین برز بالا و این دست برد
بخاک اندر آرد سر دیو گرد
هوش مصنوعی: این گفته به تصویر کشیدن یک صحنه است که در آن فردی با استفاده از دستانش، دیو یا موجودی شرور را به زیر میکشد و آن را به خاک میسپرد. در این تصویر، قدرت و اراده انسانی نمایان شده که میتواند بر نیروهای منفی فائق آید و آنها را مغلوب کند.
نبینی ز گردان ما جز گریز
مکن خیره با چرخ گردان ستیز
هوش مصنوعی: جز برای فرار، چیزی از ما نخواهی دید، بیجهت با چرخ مجهول نمیتوانی درگیر شوی.
چنین گفت با شیده افراسیاب
که شد مغز من زین سخن پرشتاب
هوش مصنوعی: افراسیاب با شیده گفت که شنیدن این سخن، ذهن مرا به شدت مشغول کرده است.
برو تا ببینی که پولادوند
بکشتی همی چون کند دست بند
هوش مصنوعی: برو و ببین که پولادوند، مانند کسی که در حال ساختن زنجیر است، مشغول قایقرانی است.
چنین گفت شیده که پیمان شاه
نه این بود با او بپیش سپاه
هوش مصنوعی: شیده گفت که عهد و وعده شاه با او اینطور نبود که در برابر لشکر بیستد و مقاومت کند.
چو پیمان شکن باشی و تیره مغز
نیاید ز دست تو پیگار نغز
هوش مصنوعی: اگر پیمانشکن و دارای ذهنی تیره و تار باشی، هیچ چیز زیبا و با ارزشی از دست تو بیرون نخواهد آمد.
تو این آب روشن مگردان سیاه
که عیب آورد بر تو بر عیبخواه
هوش مصنوعی: این آب زلال را به رنگ سیاه مگردان، زیرا این کار موجب میشود که عیب تو را کسانی که به دنبال عیب هستند، ببینند.
بدشنام بگشاد خسرو زبان
برآشفت و شد با پسر بدگمان
هوش مصنوعی: حاکم با خشم و ناراحتی به بدگویی پرداخت و نگرانیاش نسبت به پسر افزایش یافت.
بدو گفت اگر دیو پولادوند
ازین مرد بدخواه یابد گزند
هوش مصنوعی: اگر دیو پولادوند از این مرد بداند که او چه مشکلی به بار آورده، به او آسیب خواهد رساند.
نماند بدین رزمگه زنده کس
ترا از هنرها زیانست و بس
هوش مصنوعی: در این میدان نبرد کسی زنده نماند، و تنها آسیب از هنرها بر تو خواهد بود.
عنان برگرایید و آمد چو شیر
به آوردگاه دو مرد دلیر
هوش مصنوعی: سوار به سوی میدان نبرد رفت و مانند شیر به محل رویارویی دو مرد شجاع وارد شد.
نگه کرد پیکار دو پیل مست
درآورده بر یکدگر هر دو دست
هوش مصنوعی: دو فیل مست به جان هم افتادهاند و با تمام قدرت به یکدیگر حملهور شدهاند.
بپولاد گفت ای سرافراز شیر
بکشتی گر آری مر او را بزیر
هوش مصنوعی: به پولاد گفت: ای شیر سرافراز، اگر او را زیر کنی، کشتی را روشن میکنی.
بخنجر جگرگاه او را بکاف
هنر باید از کار کردن نه لاف
هوش مصنوعی: برای رسیدن به موفقیت و دستیابی به هنر و مهارت، باید با تلاش و کوشش واقعی اقدام کرد، نه اینکه تنها به گفت و گو و لاف زدن بسنده کنیم.
نگه کرد گیو اندر افراسیاب
بدان خیره گفتار و چندان شتاب
هوش مصنوعی: گیو به افراسیاب نگاهی انداخت و با حیرت گفتار او را شنید و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
برانگیخت اسپ و برآمد دمان
چو بشکست پیمان همی بدگمان
هوش مصنوعی: اسب را به حرکت درآورد و زمان طلوع کرد، چون پیمان شکسته شد، او به بدگمانی ادامه داد.
برستم چنین گفت کای جنگجوی
چه فرمان دهی کهتران را بگوی
هوش مصنوعی: برستم گفت: ای جنگجو، به من بگو چه دستوری داری برای جوانترها؟
نگه کن به پیمان افراسیاب
چو جای بلا دید و جای شتاب
هوش مصنوعی: به وعده و قول افراسیاب توجه کن، وقتی که جای خطر و اضطراب را دیدی.
بیآمد همی دل بیافروزدش
بکشتی درون خنجر آموزدش
هوش مصنوعی: دل همیشه در حال سوختن است و عشق او را در کشتی درون خنجر آموزش میدهد.
بدو گفت رستم که جنگی منم
بکشتی گرفتن درنگی منم
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که من یک مبارز هستم و در بازی جنگی لحظهای را از دست نمیدهم.
شما را چرا بیم آید همی
چرا دل به دو نیم آید همی
هوش مصنوعی: شما چرا نگران هستید؟ چرا دلتان اینقدر ناراحت میشود؟
اگر نیستتان جنگ را زور و دست
دل من بخیره نباید شکست
هوش مصنوعی: اگر نیستید، جنگ را با قدرت و ارادهام نباید شکست.
گر ایدونک این جادوی بیخرد
ز پیمان یزدان همی بگذرد
هوش مصنوعی: اگر این جادوی نادانی از عهد و پیمان خدا بگذرد، پس چه خواهد شد؟
شما را ز پیمان شکستن چه باک
گر او ریخت بر تارک خویش خاک
هوش مصنوعی: شما نگران شکستن پیمان نباشید، زیرا او در نهایت به سرنوشت خودش دچار خواهد شد.
من آکنون سر دیو پولادوند
بخاک اندر آرم ز چرخ بلند
هوش مصنوعی: من در حال حاضر سر دیو پولادین را به خاک میزنم و او را پایین میآورم.
وزان پس بیازید چون شیر چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی نهنگ
هوش مصنوعی: بعد از آن، مانند شیری که قدرت و شدت را به دست میآورد، با کمال سرسختی به میدان میآید و آماده نبرد میشود.
بگردن برآورد و زد بر زمین
همی خواند بر کردگار افرین
هوش مصنوعی: او سر خود را بالا برد و به زمین کوبید و در حالی که به پروردگارش ستایش میکرد، آواز میخواند.
خروشی بر آمد ز ایران سپاه
تبیره زنان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: صدایی از ایران بلند شد و سربازان تبیره (زنان جنگجو) راه را گرفتند.
بابر اندر آمد دم کرنای
خروشیدن نای و صنج و درای
هوش مصنوعی: زمانی که صدای دمیدن در کرنای به گوش میرسد، نواختن نای و سنج و دای هم شروع میشود.
که پولادوندست بیجان شده
بران خاک چون مار پیچان شده
هوش مصنوعی: پولاد که سخت و محکم است، حالا بیجان و بیفایده شده، بر روی خاک مانند ماری که به دور خود پیچیده است.
گمان برد رستم که پولادوند
ندارد بتن در درست ایچ بند
هوش مصنوعی: رستم فکر کرد که پولادوند هیچ قدرتی ندارد و نمیتواند او را در دستانش بهزنجیر کند.
برخش دلیر اندر آورد پای
بماند آن تن اژدها را بجای
هوش مصنوعی: دلیر به جلو شتافت و پاهایش را در جلو برد، اما آن تن اژدها بر جای خود باقی ماند.
چو پیش صف آمد یل شیرگیر
نگه کرد پولاد برسان تیر
هوش مصنوعی: زمانی که قهرمان به جلو صف آمد و با نگاهی تیزبین، تیرهای پولادین را به سمت دشمن نشانه رفت.
گریزان بشد پیش افراسیاب
دلش پر ز خون و رخش پر ز آب
هوش مصنوعی: او به سرعت از افراسیاب دور شد، دلش پر از غم و اندوه بود و چهرهاش از ترس و نگرانی بیآب مانده بود.
بخفت از بر خاک تیره دراز
زمانی بشد هوش زان رزمساز
هوش مصنوعی: مدتی طولانی روی زمین تاریک خوابش برد و از آن مبارز هوش و حواسش را از دست داد.
تهمتن چو پولاد را زنده دید
همه دشت لشکر پراگنده دید
هوش مصنوعی: تهمتن وقتی که پولاد را زنده و آماده دید، متوجه شد که همه دشت پر از سپاه و لشکر پخش شده است.
دلش تنگتر گشت و لشکر براند
جهاندیده گودرز را پیش خواند
هوش مصنوعی: دلش بیش از پیش از دوری و فراق دلتنگ شد و فرماندهی به نام گودرز را که تجربه زیادی داشت، به خدمت فراخواند تا به او کمک کند.
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا را چو ابر بهاران کنند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا تیرها را به سوی آسمان پرتاب کنند، مانند باران بهاری که بر زمین میبارد.
ز یک دست بیژن ز یک دست گیو
جهانجوی رهام و گرگین نیو
هوش مصنوعی: این بیت به بیان دو شخصیت مهم از داستانهای حماسی اشاره دارد. بیژن و گیو از دو طرف مختلف به دنیا آمدهاند، اما هر کدام ویژگیها و قابلیتهای خاص خود را دارند. به عبارتی، این شخصیتها نمایانگر دو جنبه متفاوت از نبرد و جنگ هستند. در ادامه، نامهای دیگر شخصیتها مانند رهام و گرگین نیز نمادین از قهرمانان و مبارزان بزرگ هستند که در دنیای حماسی خود به دنبال بروز شجاعت و دلاوری هستند. در کل، این بیت میخواهد نشان دهد که در هر دو سوی داستان شخصیتهای بزرگ و توانا وجود دارند که هر یک به نوعی به دنیای نبرد و حماسه تعلق دارند.
تو گفتی که آتش برافروختند
جهان را بخنجر همی سوختند
هوش مصنوعی: تو گفتی که آتش را روشن کردند و با خنجر در جهان میسوزانند.
بلشکر چنین گفت پولادوند
که بیتخت و بیگنج و نام بلند
هوش مصنوعی: سربازان این چنین گفتند: ای مرد پولادین، بدون تخت و ثروت و نامی بزرگ، باید بر اینجا حاکم باشی.
چرا سر همی داد باید بباد
چرا کرد باید همی رزم یاد
هوش مصنوعی: چرا باید با بیفکری و بیدلیل، خشم و تندی خود را به باد دهی؟ چرا باید به یاد جنگ و نزاع بیفتی؟
سپه را بپیش اندر افگند و رفت
ز رستم همی بند جانش بکفت
هوش مصنوعی: سپه را به جلو انداخت و از رستم نیز جانش را نجات داد.
چنین گفت پیران بافراسیاب
که شد روی گیتی چو دریای آب
هوش مصنوعی: پیران به فراسیاب گفت که دنیا به مانند دریای پر از آب شده است.
نگفتم که با رستم شوم دست
نشاید درین کشور ایمن نشست
هوش مصنوعی: نگفتم که در این سرزمین امن، با رستم همدست شوم و کنارش باشم.
ز خون جوانی که بد ناگریز
بخستی دل ما بپیکار تیز
هوش مصنوعی: از جوانیام که ناگزیر سرشار از خون و حسرت است، دل ما در جنگ و مبارزهای پرشور و تند به سر میبرد.
چه باشی که با تو کس اندر نماند
بشد دیو پولاد و لشکر براند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه کارهای و چه اهمیتی داری که هیچکس با تو باقی نمیماند و در واقع تو به گونهای ترسناک و قدرتمند هستی که حتی نیروهای عظیم نیز از تو فرار میکنند.
همانا ز ایرانیان صد هزار
فزونست برگستوانور سوار
هوش مصنوعی: صد هزار نفر از ایرانیان بیش از برگستوانور سوار وجود دارد.
بپیش اندرون رستم شیر گیر
زمین پر ز خون و هوا پر ز تیر
هوش مصنوعی: رستم در میدان نبرد، به دشمنان حملهور است و زمین از خون پر شده و هوا نیز پر از تیر و برادههای جنگ است.
ز دریا و دشت و ز هامون و کوه
سپاه اندر آمد همه همگروه
هوش مصنوعی: از دریا و دشت و تالاب و کوه، گروهی از جنگجویان همه با هم به میدان آمدند.
چو مردم نماند آزمودیم دیو
چنین جنگ و پیکار و چندین غریو
هوش مصنوعی: وقتی دیگر انسانی باقی نماند، آزمایش کردیم که دیو چگونه جنگ و درگیری و سر و صدا به راه میاندازد.
سپه را چنین صف کشیده بمان
تو با ویژگان سوی دریا بران
هوش مصنوعی: سربازان را به صف نیکو گوشهای بمان و با افراد خاص به سمت دریا حرکت کن.
حاشیه ها
1401/05/15 16:08
شاهین به آیین
درود 🙏
بیت ۹۸ 🙏
بیامد همی تا که جان را بیافروزدش
به کُشتی گرفتن همی ، خنجر آموزدش